چهارشنبه 16 ربیع‌الثانی 1447
۱۶ مهر ۱۴۰۴
8 اکتبر 2025

۵۰ – تقسیم اهل سنت در مدارس به این دو گروه: مدرسه‌ی ابن تیمیه و شاگردانش، و مدرسه‌ی اشاعره و ماتریدیه

۵۰ – از شیخ رحمه الله سوال شد: آیا آن چیزی که در برخی کشورهای اسلامی در مدارس به دانش آموزان آموخته می‌شود که مذهب اهل سنت: «ایمان به اسماء الله تعالی و صفات او بدون تحریف و تعطیل، و بدون بیان کیفیت و بدون تمثیل آن است»، صحیح است؟ و آیا تقسیم اهل سنت به دو گروه: مدرسه‌ی ابن تیمیه و شاگردانش، و مدرسه‌ی اشاعره و ماتریدیه، تقسیم صحیحی است؟ همچنین، موضع شخص مسلمان در قبال علمایی که دچار تاویل شده‌اند، چیست؟

جواب دادند: شکی نیست که آنچه دانش آموزان در مدارس می‌آموزند که مذهب اهل سنت: «ایمان به اسماء الله تعالی و صفات او بدون تحریف و تعطیل، و بدون بیان کیفیت و بدون تمثیل آن است»، مطابق با واقعیت مذهب اهل سنت است؛ چنان که کتاب‌های مطوّل و مختصرشان بر آن گواهی می‌دهند، و این حقی است که موافق با چیزهایی است که در قرآن و سنت و اقوال سلف آمده، و نیز، این مقتضای نظر صحیح و عقل صریح است. الان به دنبال این نیستیم که دلایل آن را یک به یک بیان کنیم، به خاطر اینکه در سوال، چنین درخواستی نشده است، و بلکه به چیزی که درخواست کرده است، یعنی تقسیم اهل سنت به دو گروه در دو مدرسه جواب می‌دهیم:

اول: مدرسه‌ی ابن تیمیه رحمه الله و شاگردانش، که از خارج کردن نصوص از معنای ظاهریشان ممانعت می‌کنند.

دوم: مدرسه‌ی اشاعره و ماتریدیه، که خارج کردن نصوص از معنای ظاهریشان را در باب أسماء و صفات الله واجب می‌دانند.

می‌گوییم: واضح است که بین این دو مدرسه اختلاف آشکاری در منهج، در مسائلی که مربوط به أسماء و صفات الله می‌شود، وجود دارد. معلمان مدرسه‌ی اولی چنین مقرر کرده‌اند که در نصوصی که متعلق به أسماء و صفات الله است، ابقای آنها بر ظاهرشان واجب است و همراه با آن، آنچه از تمثیل یا بیان چگونگی  را که واجب است از الله تعالی نفی شود، نفی می‌کنند. اما معلمان مدرسه‌ی دومی واجب می‌دانند که باید در نصوصی که به أسماء و صفات الله تعلق دارند، از معنای ظاهری خارج شد.

این دو منهج کاملا با یکدیگر تغایر دارند، و تغایرشان با مثالی که می‌آید واضح می‌شود:

الله تعالی می‌فرماید: {بَلْ يَدَاهُ مَبْسُوطَتَانِ يُنْفِقُ كَيْفَ يَشَاءُ}[۱]، یعنی: {بلکه دو دست او گشاده است، هر گونه که بخواهد می‌بخشد}، و آنجا که ابلیس را به خاطر سرپیچی از دستورش مبنی بر سجده برای آدم مورد عتاب قرار می‌دهد، می‌فرماید: {يَاإِبْلِيسُ مَا مَنَعَكَ أَنْ تَسْجُدَ لِمَا خَلَقْتُ بِيَدَيَّ}[۲]، یعنی: {ای ابلیس، چه چیز تو را مانع شد که سجده کنی برای آنچه که با دو دست خود خلق نموده بودم؟}. معلمان این دو مدرسه، در این زمینه که منظور از دو دست که الله آن را برای خود اثبات کرده است، دچار اختلاف هستند.

اهل مدرسه‌ی اولی می‌گویند: واجب است دو دست را بر همان معنای ظاهریشان ابقاء کرد، و دو دست حقیقی را بر وجهی که لایق الله سبحانه و تعالی است، برای او اثبات نمود.

اما اهل مدرسه‌ی دوم گفته‌اند: باید معنایشان را از ظاهر خارج کرد و اثبات دو دست حقیقی برای الله، حرام است. سپس خودشان در اینکه منظور از دو دست چیست، اختلاف کرده‌اند که آیا به معنی قوّت است یا به معنی نعمت؟

با این مثال آشکار شد که منهج این مدرسه کاملا با یکدیگر مختلف و متغایر است، و امکان ندارد بعد از چنین مغایرتی، در یک صف که همان «اهل سنت» است، قرار گیرند.

بنا بر این باید وصف اهل سنت فقط به یکی از این دو تعلق گیرد. پس بیایید بین آنها با عدالت حکم کنیم و هر دو را بر میزان عدل که کتاب الله و سنت پیامبرش صلی الله علیه وسلم و کلام صحابه و پیروان راستین آنها از سلف امت و ائمه‌ی آنهاست، عرضه کنیم. در این میزان هیچ وجهی از وجوه دلالت، شامل دلالت مطابقت یا تضمن یا دلالت التزامِ صریح یا اشاری است، وجود ندارد که بر صحت آنچه اهل مدرسه‌ی دوم می‌گویند، دلالت کند. بلکه در این میزان، دلایل صریح یا ظاهر یا دلایل اشاری بر صحت آنچه اهل مدرسه‌ی اول می‌گویند، وجود دارد، و بر این اساس، معلوم می‌شود وصف اهل سنت خاص مدرسه‌ی اول است و اهل مدرسه‌ی دوم با آنها در این وصف شراکت ندارند، چون حکم به مشارکت مدرسه‌ی دوم با مدرسه‌ی اهل سنت در وصف شدن به اهل سنت، ظلم و جمع بین دو متضاد است، و ظلم شرعا ممتنع و جمع بین دو متضاد نیز عقلا ممتنع است.

اما این سخن اهل مدرسه‌ی دوم (تاویل کنندگان) که می‌گویند: هیچ مانعی برای تاویل أسماء و صفات الهی وجود ندارد تا مادامی که این کار با یک نص شرعی تضادی نداشته باشد.

می‌گوییم: مجرد خارج کردن لفظ از معنای ظاهری خود بدون وجود دلیل شرعی، مخالف با دلیل، و نسبت دادن چیزی بدون علم به الله است، و الله تعالی این کار را حرام اعلام کرده است: {قُلْ إِنَّمَا حَرَّمَ رَبِّيَ الْفَوَاحِشَ مَا ظَهَرَ مِنْهَا وَمَا بَطَنَ وَالْإِثْمَ وَالْبَغْيَ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَأَنْ تُشْرِكُوا بِاللَّهِ مَا لَمْ يُنَزِّلْ بِهِ سُلْطَانًا وَأَنْ تَقُولُوا عَلَى اللَّهِ مَا لَا تَعْلَمُونَ}[۳]، یعنی: {بگو همانا پروردگارم کارهای زشت را، چه آشکار باشد و چه پنهان، و گناه و سرکشی به ناحق را حرام کرده است، و این که چیزی را شریک الله قرار دهید که الله دلیلی برای آن نازل نکرده است، و چیزی را که نمی‌دانید، به الله نسبت دهید}، و فرموده است: {وَلَا تَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤَادَ كُلُّ أُولَئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْئُولًا}[۴]، یعنی: {و از آنچه به آن علم نداری، پیروی نکن، بدون شک گوش و چشم و دل، هر یک از اینها از آن بازخواست خواهند شد}، و این کسانی که أسماء و صفات الله را تاویل می‌کنند، برای تاویلشان نه علم مأثوری[۵] برای تاویلشان دارند و نه دیدگاهی که عقل بر آن دلالت کند و جز شبهاتی که یکدیگر را نقض می‌کنند چیز دیگری ندارند که بر اساس همان شبهات، نقصی که متوجه ذات الله و صفات او تعالی می‌شود بيشتر از اثبات همان صفات به وسیله‌ی اجرای آنها بر ظاهر نصوص است که اینجا محل بسط آن نیست.

بلکه مقصود، بیان این مساله است که ممکن نیست وصل اهل سنت به دو گروهی تعلق گیرد که منهجش با هم متغایر است، و فقط کسی مستحق این وصف است که سخنش موافق با سنت باشد، و برای کسی که در منهج این دو مدرسه با دیده‌ی علم و انصاف بنگرد، شکی نیست که اهل مدرسه‌ی اول (غیر متاولین) به وصف مذکور مستحق‌تر از اهل مدرسه‌ی دوم (متاولین) هستند. پس تقسیم اهل سنت به دو گروه، صحیح نیست. بلکه اهل سنت فقط یک گروه واحد است.

اما در مورد احتجاج آنها در این باب به سخن ابن جوزی، می‌گوییم: به سخنان علما احتجاج نمی‌شود، بلکه برای آن استدلال آورده می‌شود. بنا بر این قول هیچ یک از اهل علم بر دیگر اهل علم حجت نیست.

اما اینکه می‌گویند: امام احمد حدیث: «قلب‌های بندگان بین دو انگشت از انگشت‌های الله است»، و حدیث: «حجر الأسود، دست راست الله در زمین است»، و این فرموده‌ی الله تعالی: {وَهُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ مَا كُنْتُمْ}[۶]، یعنی: {و او با شماست، هر جا که باشید}.

در جواب می‌گوییم: صحت این قضیه از امام احمد رحمه الله درست نیست که ایشان دو حدیث مذکور را تاویل کرده‌اند. شیخ الاسلام ابن تیمیه رحمه الله در مجموع الفتاوا که ابن قاسم جمع آوری کرده‌اند (ج۵ ص۳۹۸) می‌گوید: «اما آنچه که ابوحامد غزالی روایت کرده که احمد در هیج جا به جز سه جا تاویل نکرده است: «حجر الاسود دست راست الله در زمین است»، و حدیث «قلب‌های بندگان بین دو انگشت از انگشتان الله است»، و حدیث «من نفس الله را از جانب یمن حس می‌کنم»، این حکایت، دروغ بر احمد رحمه الله است، و هیچ کس این سخن را با سند از او نقل نکرده و از هیچ یک از شاگردانش نیز معروف نیست که چنین چیزی را از او نقل کرده باشد». پایان نقل از ابن تیمیه.

اما این فرموده‌ی الله تعالی: {وَهُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ مَا كُنْتُمْ}، یعنی: {و او با شماست، هر جا که باشید}. امام احمد این آیه را تاویل نکرده، بلکه آن را با برخی از لوازم آن که همان علم است، تفسیر نموده که برای رد بر جهمیه بوده است که آن را بر خلاف معنای مرادش تفسیر کرده‌اند. چنان که گفته‌اند اقتضای این آیه، وجود الله در هر مکانی است – الله از این سخنشان منزه است – ، و امام احمد رحمه الله توضیح داده که منظور از همراهی در این آیه، احاطه بر مخلوقات است که یکی از صورت‌های آن، همراهی به وسیله‌ی علمش است. این به خاطر آن است که همراهی، اقتضای حلول و اختلاط نمی‌کند. بلکه در هر موضعی بر حسب آن موضع است. به همین خاطر گفته می‌شود: به من شیری نوشاند به همراه آب. و گفته می‌شود: همراه با جماعت نماز خواندم. و گفته می‌شود: فلانی، همسرش با اوست.

در مثال اول: مقتضای معیّت و همراهی، به معنی افزوده شدن و اختلاط است. در مثال دومی، مقتضایش مشارکت در مکان و عمل بدون اختلاط است. در مثال سومی، مقتضایش همراهی است و اگر چه اشتراکی در مکان یا عمل با آن نباشد. وقتی مشخص شد معنای معیّت و همراهی، به حسب چیزی که به آن اضافه می‌شود، مختلف است، پس معیّت الله تعالی با مخلوقاتش، با معیّت مخلوقات با همدیگر تفاوت می‌کند و امکان ندارد به معنی افزوده شدن و اختلاط یا مشارکت در مکان باشد؛ زیرا این به خاطر ثبوت جدایی الله تعالی از مخلوقاتش و علوّ بر عرش، در حق او تعالی ممتنع است. بر این اساس، او با ماست و در عین حال بر عرشش بر بالای آسمان‌ها است. زیرا او با علم و قدرت و و سلطان و سمع و بصر و تدبیر و دیگر اموری که مقتضای ربوبیت اوست، بر ما احاطه دارد. بنا بر این وقتی مفسری آن را به علم تفسیر نمود، از مقتضایش خارج نشده است و متاول به حساب نمی‌آید، مگر نزد کسی که معیّت را در هر حال، مشارکت در مکان یا اضافه شدن و اختلاط می‌فهمد، و قبلا ذکر شد که همیشه معنای معیّت چنین نیست.

اینها به نسبت قولی بود که از امام احمد رحمه الله در تاویل این نصوص سه گانه نقل شده است.

اما به نسبت اینکه اینها دلایلی برای اهل تاویل هستند، قبلا ذکر شد که اگر مفسری این آیه را به علم تفسیر کرد، هیچ تاویلی صورت نگرفته است. زیرا به یکی از مقتضیات خود تفسیر شده که آن را از معنای اصلی که آن را اقتضا می‌کند، خارج نشده است.

اما حدیث: «قلب‌های بنی آدم همه مثل یک قلب بین دو انگشت از انگشتان رحمان هستند، که هر گونه بخواهد آن را می‌چرخاند»؛ این را مسلم در صحیح خود در باب سوم از کتاب القَدَر، شماره ۱۷ ص ۲۰۴۵ ذکر کرده و نزد اهل سنت و جماعت هیچ تاویلی در مورد آن وجود ندارد. چون به اثبات انگشتان برای الله تعالی که حدیث بر آن دلالت دارد، بر وجهی که لایق اوست، ایمان می‌آورند. همچنین لازمه‌ی اینکه قلب‌های ما بین دو انگشت او قرار دارند، این نیست که باید حتما قلب را لمس کنند؛ زیرا ابرهایی که بین آسمان و زمین مسخر شده‌اند، نه آسمان را لمس می‌کنند و نه زمین را، و قلب‌های بنی آدم نیز همین گونه بین دو انگشت از انگشتان الله هستند و این مستلزم لمس شدن قلب‌ها توسط آنها نیست.

اما حدیث: «حجر الأسود دست راست الله در زمین است»؛ شیخ الاسلام ابن تیمیه رحمه الله در مجموع الفتاوی ص۳۹۷ ج ۶ که ابن قاسم آن را جمع آوری کرده است، می‌گوید: «از رسول الله صلی الله علیه وسلم با اسنادی که ثابت نیست، روایت شده و مشهور این است که این سخن ابن عباس است. می‌گوید: حجر الاسود، دست راست الله در زمین است. هر کس به آن دست بکشد و آن را ببوسد ، مانند این است که با الله دست داده و دست راست او را بوسیده است». همچنین در ص ۴۴ از جلد ۳ همان مجموع الفتاوی می‌گوید: «صریح این است که حجر الاسود نه صفت الله و نه واقعا دست راست اوست. زیرا فرمود: «دست راست الله در زمین است». پس آن را در زمین مقید کرده و به صورت مطلق نگفته، و بلکه گفته است: دست راست الله، و حکم لفظ مقید، مخالف مطلق است. همچنین گفته: «هر کس به آن دست بکشد و آن را ببوسد، مانند این است که با الله دست داده و دست راست او را بوسیده است»، و معلوم است که مشبَّه چیزی غیر از مشبّه بِهِ است». پایان سخن ابن تیمیه رحمه الله.

اما اینکه می‌گویند: دو مدرسه وجود دارد که یکی از آنها مدرسه‌ی ابن تیمیه است: در جواب گفته می‌شود: نسبت دادن این مدرسه به ابن تیمیه این وهم را به وجود می‌آورد که کسی قبل از او چنین نگفته است. چنین چیزی غلط است. زیرا هر آنچه ابن تیمیه گفته است همان چیزی است که سلف صالح و امامان امت بر آن بوده‌اند. بنا بر این چنان که سخن این گوینده، به شنونده القا می‌کند و می‌خواهد از شأن آن بکاهد، کسی که این مدرسه را به وجود آورده است، ابن تیمیه نیست. والله المستعان.

اما موضع ما در قبال علمایی که تاویل کرده‌اند این است که می‌گوییم: هر کدام از آنها که معروف به حسن نیّت بوده و دارای منزلت بزرگی در دین و در پیروی از سنت هستند، در تاویل مجازش، معذور است. ولی معذور دانستن او مانع از خطا دانستن روش او که مخالف با طریق سلف صالح است، نمی‌شود. زیرا سلف صالح، نصوص را بر معانی ظاهریشان حمل کرده و هر آنچه را که ظاهر نصوص بر آن دلالت دارد، بدون تعیین چگونگی و تمثیل، به آن معتقد هستند. پس واجب است بین حکم قول و حکم گوینده‌ی آن، و حکم فعل و حکم فاعل آن فرق قائل شد. سخن خطا وقتی که از روی اجتهاد و حسن نیت صادر شده باشد، گوینده‌اش به خاطر آن مورد سرزنش قرار نمی‌گیرد، بلکه به خاطر اجتهادی که کرده، اجر دارد؛ به این دلیل که رسول الله صلی الله علیه وسلم فرمودند: «وقتی که حکم کننده از روی اجتهاد، حکم کرد و حکمش درست بود، دو اجر دارد، و هنگامی که از روی اجتهاد، حکم کرد و حکمش خطا بود، یک اجر دارد». متفق علیه. اما اینکه چنین شخصی گمراه توصیف شود؛ اگر منظور از گمراهی، گمراهیِ مطلق است که هر کس به آن موصوف باشد، مورد مذمت و سرزنش قرار گرفته و با او دشمنی می‌شود، این در مورد مجتهدی که معروف به حسن نیّت بوده و دارای منزلت بزرگی در دین و پیروی از سنت است، درست نیست، و اگر منظور از گمراهی، مخالفت سخن آن عالم با صواب است، بدون اینکه حسی از سرزنش کردن گوینده در آن باشد، اشکالی ندارد. زیرا مثل چنین سخنی، گمراهی مطلق نیست، چون از حیث به کارگیری وسیله، درست است؛ زیرا هر چه در توان داشته را برای رسیده به حق به کار گرفته است، اما از حیث نتیجه، گمراهی است، زیرا خلاف حق است.

با تفصیلی که بیان شد، مشکلی که در این مورد مطرح شد، حل می‌شود. والله المستعان.


[۱] – سوره مائده، آیه «۶۴».

[۲] – سوره ص، آیه «۷۵».

[۳] – سوره أعراف، آیه «۳۳».

[۴] – سوره اسراء، آیه «۳۶».

[۵] – ماثور یعنی اثری از قرآن یا سنت و کلام صحابه بر آن دلالت نمی‌کند.

[۶] – سوره حدید، آیه «۴».

این صفحه را به اشتراک بگذارید

مشاهده‌ی اصل متن عربی

(50) سئل فضيلة الشيخ : عما يتعلمه طلبة المدارس في بعض البلاد الإسلامية من أن مذهب أهل السنة هو ” الإيمان بأسماء الله تعالى، وصفاته، من غير تحريف، ولا تعطيل، ولا تكييف، ولا تمثيل”. وهل تقسيم أهل السنة إلى قسمين: مدرسة ابن تيمية وتلاميذه، ومدرسة الأشاعرة والماتريدية تقسيم صحيح؟ وما موقف المسلم من العلماء المؤولين؟

فأجاب بقوله: لا شك أن ما يتعلمه الطلبة في المدارس من أن مذهب أهل السنة هو: ( الإيمان بأسماء الله تعالى وصفاته، من غير تحريف ولا تعطيل ولا تكييف ولا تمثيل ). هو المطابق للواقع بالنسبة لمذهب أهل السنة، كما تشهد بذلك كتبهم المطولة والمختصرة، وهو الحق الموافق لما جاء في الكتاب والسنة، وأقوال السلف، وهو مقتضى النظر الصحيح، والعقل الصريح، ولسنا بصدد سرد أفراد الأدلة في ذلك، لعدم طلبه في السؤال، وإنما نجيب على ما طلب وهو تقسيم أهل السنة إلى طائفتين في مدرستين:
إحداهما: مدرسة ابن تيمية وتلاميذه، المانعين لصرف النصوص عن ظواهرها.
الثانية: مدرسة الأشاعرة والماتريدية، الموجبين لصرفها عن ظواهرها في أسماء الله وصفاته.
فنقول: من المعلوم أن بين هاتين المدرستين اختلافاً بيناً في المنهاج فيما يتعلق بأسماء الله وصفاته، فالمدرسة الأولى يقرر معلموها وجوب إبقاء النصوص على ظواهرها فيما يتعلق بأسماء الله وصفاته، مع نفي ما يجب نفيه عن الله تعالى، من التمثيل أو التكييف، والمدرسة الثانية يقرر معلموها وجوب صرف النصوص عن ظواهرها فيما يتعلق بأسماء الله وصفاته.
وهذان المنهاجان متغايران تماماً، ويظهر تغايرهما بالمثال التالي:
قال الله تعالى:( بل يداه مبسوطتان ينفق كيف يشاء‌) (سورة المائدة، الآية “64”).
وقال فيما حكاه عن معاتبة إبليس حين أبى أن يسجد لآدم بأمر الله: ( يا إبليس ما منعك أن تسجد لما خلقت بيدي) (سورة ص، الآية “75”). فقد اختلف معلمو المدرستين في المراد باليدين اللتين أثبتهما الله تعالى لنفسه.
فقال أهل المدرسة الأولى: يجب إبقاء معناهما على ظاهره، وإثبات يدين حقيقيتين لله تعالى، على وجه يليق به.
وقال أهل المدرسة الثانية: يجب صرف معناهما عن ظاهره، ويحرم إثبات يدين حقيقيتين لله تعالى، ثم اختلفوا في المراد بهما هل هو القوة، أو النعمة.
وبهذا المثال يتبين أن منهاجي أهل المدرستين مختلفان متغايران، ولا يمكن بعد هذا التغاير أن يجتمعا في وصف واحد، هو “أهل السنة”.
إذاً فلابد أن يختص وصف أهل السنة بأحدهما دون الآخر، فلنحكم بينهما بالعدل، ولنعرضهما على ميزان القسط وهو كتاب الله تعالى وسنة رسوله ﷺ وكلام الصحابة، والتابعين لهم بإحسان من سلف الأمة وأئمتها. وليس في هذا الميزان ما يدل بأي وجه من وجوه الدلالة، المطابقة، أو التضمن، أو الالتزام صريحاً أو إشارة على ما ذهب إليه أهل المدرسة الثانية، بل في هذا الميزان ما يدل دلالة صريحة، أو ظاهرة، أو إشارية على ما ذهب إليه أهل المدرسة الأولى، وعلى هذا فيتعين أن يكون وصف أهل السنة خاصاً بهم لا يشاركهم فيه أهل المدرسة الثانية، لأن الحكم بمشاركتهم إياهم جور، وجمع بين الضدين، والجور ممتنع شرعاً، والجمع بين الضدين ممتنع عقلاً.
وأما قول أهل المدرسة الثانية (المؤولين ) : لا مانع من تأويل أسماء الله وصفاته إذا لم يتعارض هذا مع نص شرعي.
فنقول: مجرد صرف اللفظ عن ظاهره بلا دليل شرعي مخالف للدليل، وقول على الله تعالى بلا علم وقد حرم الله تعالى ذلك في قوله: ( قل إنما حرم ربي الفواحش ما ظهر منها وما بطن والإثم والبغي بغير الحق وأن تشركوا بالله مالم ينزل به سلطاناً وأن تقولوا على الله مالا تعلمون) (سورة الأعراف، الآية “33”). وقوله:( ولا تقف ما ليس لك به علم إن السمع والبصر والفؤاد كل أولئك كان عنه مسؤولاً‌) (سورة الإسراء، الآية “36”). وهؤلاء المؤولون لأسماء الله تعالى وصفاته ليس لهم علم مأثور فيما أولوها إليه، ولا نظر معقول، سوى شبه يحتجون بها يناقض بعضها بعضاً، ويلزم عليها من النقص في ذات الله تعالى وصفاته، ووحيه أكثر مما زعموه من النقص في إثباتها على ظاهرها، وليس هذا موضع البسط في ذلك.
وإنما المقصود بيان أن وصف (أهل السنة) لا يمكن أن يعطى لطائفتين يتغاير منهاجهما غاية التغاير، وإنما يستحقه من كان قوله موافقاً للسنة فقط، ولا ريب أن أهل المدرسة الأولى (غير المؤولين) أحق بالوصف المذكور من أهل المدرسة الثانية (المؤولين)، لمن نظر في منهاجيهما بعلم وإنصاف فلا يصح تقسيم أهل السنة إلى الطائفتين بل هم طائفة واحدة.
وأما احتجاجهم بقول ابن الجوزي في هذا الباب فنقول : أقوال أهل العلم يحتج لها ولا يحتج بها، فليس قول واحد من أهل العلم بحجة على الآخرين.
وأما قولهم : إن الإمام أحمد أول في حديث: ” قلوب بني آدم بين أصبعين من أصابع الرحمن” . وحديث: “الحجر الأسود يمين الله في الأرض”. وقوله تعالى: ( وهو معكم أينما كنتم) (سورة الحديد، الآية “4”).
فنقول: لا يصح عن الإمام أحمد رَحِمَهُ‌الله أنه تأول الحديثين المذكورين قال شيخ الإسلام ابن تيمية رَحِمَهُ‌الله في الفتاوي ص 398 ج 5 من مجموع ابن القاسم: ” وأما ما حكاه أبو حامد الغزالي من أن أحمد لم يتأول إلا في ثلاثة أشياء “الحجر الأسود يمين الله في الأرض” و”قلوب العباد بين أصبعين من أصابع الرحمن”. و”إني أجد نفس الرحمن من قبل اليمن”، فهذه الحكاية كذب على أحمد، لم ينقلها أحد عنه بإسناد، ولا يعرف أحد من أصحابه نقل ذلك عنه”. ا.هـ.
وأما قوله تعالى: (وهو معكم أينما كنتم(. فإن الإمام أحمد لم يتأولها وإنما فسرها ببعض لوازمها، وهو العلم رداً على الجهمية، الذين فسروها بخلاف المراد بها، حيث زعموا أنها تقتضي كون الله تعالى في كل مكان بذاته تعالى الله عن قولهم فبين رَحِمَهُ‌الله تعالى أن المعية هنا بمعنى الإحاطة بالخلق التي من جملتها العلم بهم. وذلك أن المعية لا تقتضي الحلول والاختلاط بل هي في كل موضع بحسبه، ولهذا يقال : سقاني لبناً معه ماء. ويقال : صليت مع الجماعة. ويقال : فلان معه زوجته.
ففي المثال الأول: اقتضت المزج والاختلاط، وفي الثاني اقتضت المشاركة في المكان والعمل بدون اختلاط، وفي الثالث اقتضت المصاحبة وإن لم يكن اشتراك في مكان أو عمل، وإذا تبين أن معنى المعية يختلف بحسب ما تضاف إليه، فإن معية الله تعالى لخلقه تختلف عن معية المخلوقين لمثلهم، ولا يمكن أن تقتضي المزج والاختلاط أو المشاركة في المكان، لأن ذلك ممتنع على الله عَزَّوَجَلَّ لثبوت مباينته لخلقه وعلوه عليهم. وعلى هذا يكون معنا وهو على العرش فوق السماوات، لأنه محيط بنا علماً، وقدرة، وسلطاناً، وسمعاً، وبصراً، وتدبيراً، وغير ذلك مما تقتضيه ربوبيته، فإذا فسرها مفسر بالعلم لم يخرج بها عن مقتضاها، ولم يكن متأولاً إلا عند من يفهم من المعية المشاركة في المكان أو المزج والاختلاط على كل حال. وقد سبق أن هذا ليس بمتعين في كل حال.
هذا بالنسبة لما نقل عن الإمام أحمد في تأويل هذه النصوص الثلاثة .
أما بالنظر لها من حيث هي فقد تقدم قريباً أنه لا تأويل في الآية الكريمة إذا فسرها مفسر بالعلم، لأنه تفسير لها ببعض مقتضياتها لا تقل لها عن المعنى الذي تقتضيه.
وأما حديث: ” إن قلوب بني آدم كلها بين أصبعين من أصابع الرحمن كقلب واحد يصرفه حيث يشاء ” . فقد رواه مسلم في صحيحه في كتاب القدر في الباب الثالث منه رقم 17 ص 2045، وليس فيه تأويل عند أهل السنة والجماعة حيث يؤمنون بما دل عليه من إثبات الأصابع لله تعالى على الوجه اللائق به، ولا يلزم من كون قلوبنا بين أصبعين منها أن تماس القلب، فإن السحاب مسخر بين السماء والأرض ولا يمس السماء ولا الأرض، فكذلك قلوب بني آدم بين أصبعين من أصابع الرحمن ولا يستلزم ذلك المماسة.
وأما حديث: ” الحجر الأسود يمين الله في الأرض”. فقد قال فيه شيخ الإسلام ابن تيمية في الفتاوي ص 397 ج 6 من مجموع ابن قاسم: قد روي عن النبي ﷺ بإسناد لا يثبت، والمشهور إنما هو عن ابن عباس. قال: ” الحجر الأسود يمين الله في الأرض فمن صافحه وقبله فكأنما صافح الله وقبل يمينه “. وفي ص 44 ج 3 من المجموع المذكور: “صريح في أن الحجر الأسود ليس هو صفة الله ولا نفس يمينه، لأنه قال :” يمين الله في الأرض” فقيده في الأرض ولم يطلق فيقل : يمين الله ، وحكم اللفظ المقيد يخالف المطلق. وقال: ” فمن قبله وصافحه فكأنما صافح الله وقبل يمينه”، ومعلوم أن المشبه غير المشبه به” . ا.هـ.
قلت: وعلى هذا فلا يكون الحديث من صفات الله تعالى التي أولت إلى معنى يخالف الظاهر فلا تأويل فيه أصلاً.
وأما قولهم : إن هناك مدرستين: إحداهما مدرسة ابن تيمية فيقال : نسبة هذه المدرسة إلى ابن تيمية توهم أنه لم يسبق إليها، وهذا خطأ فإن ما ذهب إليه ابن تيمية هو ما كان عليه السلف الصالح وأئمة الأمة، فليس هو الذي أحدث هذه المدرسة كما يوهمه قول القائل الذي يريد أن يقلل من شأنها، والله المستعان.
وأما موقفنا من العلماء المؤؤلين فنقول: من عرف منهم بحسن النية وكان لهم قدم صدق في الدين، واتباع السنة فهو معذور بتأويله السائغ، ولكن عذره في ذلك لا يمنع من تخطئة طريقته المخالفة لما كان عليه السلف الصالح من إجراء النصوص على ظاهرها، واعتقاد ما دل عليه ذلك الظاهر من غير تكييف، ولا تمثيل، فإنه يجب التفريق بين حكم القول وقائله، والفعل وفاعله، فالقول الخطأ إذا كان صادراً عن اجتهاد وحسن قصد لا يذم عليه قائله، بل يكون له أجر على اجتهاده ، لقول النبي ﷺ : ” إذا حكم الحاكم فاجتهد ثم أصاب فله أجران، وإذا حكم فاجتهد ثم أخطأ فله أجر”. متفق عليه، وأما وصفه بالضلال فإن أريد بالضلال الضلال المطلق الذي يذم به الموصوف، ويمقت عليه، فهذا لا يتوجه في مثل هذا المجتهد الذي علم منه حسن النية، وكان له قدم صدق في الدين واتباع السنة، وإن أريد بالضلال مخالفة قوله للصواب من غير إشعار بذم القائل فلا بأس بذلك، لأن مثل هذا ليس ضلالاً مطلقاً، لأنه من حيث الوسيلة صواب، حيث بذل جهده في الوصول إلى الحق، لكنه باعتبار النتيجة ضلال حيث كان خلاف الحق .
وبهذا التفصيل يزول الإشكال والتهويل، والله المستعان.

مطالب مرتبط:

۶۲ – آیا کسی قبل از شیخ الاسلام ابن تیمیه و شاگردش ابن قیم رَحِمَهُمَاالله گفته است که معیّت، حقیقی بوده آن گونه که شایسته‌ی الله باشد؟

نمی‌دانم که کسی چنین تصریحی کرده باشد. اما آنچه اظهر است، این است که سخن گفتن در مورد این صفت، مثل سخن گفتن در مورد دیگر صفات است. آن گونه که حقیقت آن است، فهمیده می‌شود، و الله تعالی را از چیزی که شایسته‌ی او نیست، منزه می‌گرداند، چنان که صفت استواء و نزول و دیگر صفات فهمیده می‌شوند. به همین خاطر تا جایی که می‌دانم، صحابه رضی الله عنهم در مورد صفت استواء و نزول، لفظ ذات را به کار نبرده‌اند. یعنی نگفته‌اند او سبحانه و تعالی با ذات خود بر عرش استواء کرده، یا با ذات خود به آسمان دنیا نزول می‌کند.

ادامه مطلب …

۹۵ – حکم گفتن عباراتی چون: «زمانه تاریک است»، یا «زمانه غدار است»، یا «افسوس از زمانی که تو را در آن دیدم»

این عباراتی که در سوال ذکر شد، بر دو وجه اتفاق می‌افتند (۱) سبّ و قدح در زمانه باشد، که این حرام است و جایز نیست. (۲) به عنوان خبر دادن از چیزی بر زبان آورده شود، که این اشکالی ندارد.

ادامه مطلب …

۷۲ – آیا «منّان» و «منتقم» و «هادی» و «معین» از اسم‌های الله عز و جل هستند؟

صحت اسم «منّان» از رسول الله صلی الله علیه وسلم به اثبات رسیده است. اما اسم «منتقم» از اسم‌های الله نیست. اسم «هادی» را برخی علما گفته‌اند از اسم‌های الله تعالی است، و عده‌ی دیگری گفته‌اند: خیر، بلکه از اوصاف الله تعالی بوده و اسم نیست. «معین» نیز از اسم‌های الله نیست. اما یکی از اوصاف اوست.

ادامه مطلب …

۵۱ – عقیده‌ی اهل سنت و جماعت در مورد اسماء و صفات الله و فرق بین اسم و صفت

عقیده‌ی اهل سنت و جماعت در مورد اسماء و صفات الله این است که هر آنچه از اسماء و صفات را که الله برای خود اثبات کرده، بدون تحریف و تعطیل و تعیین چگونگی و بدون تمثیل، اثبات می‌کنند. فرق بین اسم و صفت در این است که اسم: هر چیزی است که الله خود را بدان نامیده، و صفت: هر چیزی است که الله خود را بدان توصیف نموده است، و فرق بین این دو کاملا واضح است.

ادامه مطلب …

۶۹ – معنای اسم «جبّار» از اسم‌های الله تعالی

جبار سه معنی دارد: اول: جبر قوت. او سبحانه و تعالی است که با جبروت و عظمت خود، جباران را مقهور می‌گرداند. پس هر جباری هر چقدر هم بزرگ باشد، زیر قهر الله عز و جل و جبروت او و در دست و قبضه‌ی اوست. دوم: جبر رحمت. او سبحانه و تعالی است که ضعیف را با غنا و قوت، توانگر می‌کند، و شكسته را سالم می‌کند، و دل شکستی را با رفع آن و رساندن فرج و طمانینه در آن جبران می‌کند، و اگر به خاطر او بر آن مشکلات صبر کنند، برای آنها ثواب زیاد و سرانجام نیکو قرار می‌دهد. سوم: جبر علوّ. پس او سبحانه و تعالی فوق مخلوقات و بالای آنهاست، و با اینکه بالای آنهاست، نزدیکشان بوده و سخنانشان را شنیده و اعمالشان را دیده و می‌داند چه در دل‌هایشان می‌گذرد.

ادامه مطلب …

۶۴ – در مورد تفسیر رازی در مورد چشم الله ﷻ از آیات ﴿وَلِتُصْنَعَ عَلَى عَيْنِي﴾ و ﴿وَاصْنَعِ الْفُلْكَ بِأَعْيُنِنَا﴾

اینکه ادعا کرده ظاهر این دو آیه، چیزی است که او می‌گوید، ادعایی باطل است؛ زیرا معنایی که ادعا می‌کند ظاهر آیه است، معنایی باطل است و چنان که خودش اعتراف کرده، هیچ عاقلی آن را نمی‌گوید. بنا بر این وقتی معنا باطل باشد و هیچ عاقلی به آن معتقد نباشد، پس چگونه برای مومن و حتی شخص عاقل جایز است که بگوید: این ظاهر کلام الله تعالی است؟

ادامه مطلب …

کُتُب سِتّة:  شش کتاب اصلی احادیث اهل سنت و جماعت:

صحیح بخاری
صحیح مسلم
سنن ابو داود
جامع ترمذی
سنن نسائی
سنن ابن ماجه