فصل
شیخ که الله، او و پدر و مادرش و همهی مسلمین را مورد رحمت قرار دهد، فرمود:
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله، و بعد:
بر تعلیقی اطلاع یافتم که مختصر کنندهی تفسیر المنار، شیخ قاضی محمد احمد کنعان در صفحه ۳۷۸ تا ۳۸۹ از مجلد دوم نوشته که متضمن سه مسئله است که واجب است نسبت به آنها اطلاع رسانی کرد:
اول: گفته: «امام مالک و دیگر سلف، اصل کیفیت را چه معلوم باشد و چه مجهول، از الله نفی کردهاند. زیرا نتیجهی هر دوی اینها از لحاظ نسبت یافتن کیفیت به الله تعالی، یکی است، و بیان کیفیت بر او تعالی محال است».
این گفته، صحیح نیست. زیرا سلف، کیفیت صفات را به طور مطلق نفی نمیکنند. زیرا نفی مطلق کیفیت، نفی وجود است؛ چه اینکه هیچ موجودی وجود ندارد مگر اینکه دارای کیفیتی است. اما این کیفیت، گاهی معلوم و گاهی مجهول است، و کیفیت ذات الله و صفات او تعالی برای ما مجهول است، و جایز نیست برای هیچ یک از صفات الهی، تعیین کیفیت کنیم. زیرا اگر این کیفیت را مقید به چیزی کنیم که آن را میبینیم، این کار ما تمثیل است که در حق الله تعالی ممتنع است. زیرا هیچ چیزی در ذات و صفات الهی، همانند او نیست. اگر کیفیت را مقید به چیزی که آن را میبینیم، نکنیم، و بلکه کیفیتی را برای او تصور کنیم که هیچ نظیری در میان چیزهایی که میبینیم نداشته باشد، این کار، سخن گفتن در مورد الله بدون داشتن علم است. چنین کاری حرام است. زیرا الله تعالی میفرماید: {قُلْ إِنَّمَا حَرَّمَ رَبِّيَ الْفَوَاحِشَ مَا ظَهَرَ مِنْهَا وَمَا بَطَنَ وَالْإِثْمَ وَالْبَغْيَ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَأَنْ تُشْرِكُوا بِاللَّهِ مَا لَمْ يُنَزِّلْ بِهِ سُلْطَانًا وَأَنْ تَقُولُوا عَلَى اللَّهِ مَا لَا تَعْلَمُونَ}[۱]، یعنی: {بگو پروردگارم فقط کارهای زشت را، چه آشکار باشد و چه نهان، و گناه و سرکشی به ناحق را، حرام کرده است، و اینکه چیزی را شریک الله قرار دهید که الله دلیلی بر آن نازل نکرده است، و چیزی را که نمیدانید، به الله نسبت دهید}. بر این اساس، ما کیفیتی را اثبات میکنیم که به آن علمی نداریم و برایمان حلال نیست که آن را با چیز معینی تصور کنیم؛ چه آن را با چیزی که مشاهده میکنیم، مقید کنیم یا خیر.
اما اینکه گفته: «امام مالک نمیگوید: و کیفیت مجهول است». گفتن این سخن همراه با جزم که امام مالک چنین چیزی نگفته، جزم در مورد چیزی است که به آن علمی ندارد. ولی اینکه گفته چنین سخنی از او وارد نیست، درست است. زیرا سخنی که با سند از ایشان نقل شده، این است: «استواء مجهول نیست، و کیفیتش غیر معقول است، و ایمان به آن واجب، و سوال کردن از آن بدعت است»، که این را بیهقی و ابو الشیخ اصفهانی رحمهما الله روایت کردهاند. این گفتهی امام مالک: «غیر معقول است» به معنی این است که ما نمیتوانیم با عقلهای خود آن را درک کنیم، و وقتی که با عقلمان نمیتوانیم آن را درک کنیم و در شرع نیز چیزی در موردش نیامده، و این گونه، هر دو دلیل عقلی و سمعی در این مورد منتفی میشوند، و بنا بر این دست نگه داشتن واجب بوده و اجابت به چنین سوالی ممکن نیست. شیخ الاسلام ابن تیمیه رحمه الله در “الفتوی الحمویة” میگوید: «این گفتهی ربیعه و مالک: (استواء غیر مجهول و کیفیت آن غیر معقول، و ایمان به آن واجب است)، موافق گفتهی دیگران است که گفتهاند: (این نصوص را همان گونه که آمدهاند، بدون بیان کیفیت، تنفیذ کنید). پس آنها دانستنِ چگونگی را نفی کردهاند و حقیقت صفت را نفی نکردهاند».
در این گفتار شیخ دقت کن: «پس آنها دانستن چگونگی را نفی کردهاند»، و نگفت چگونگی را نفی کردهاند، و این گونه معلوم میشود که سلف، کیفیت صفات را اثبات کردهاند، اما با این قید که این کیفیت برای ما مجهول است. آنچه دال بر این سخن ماست، این است که امام مالک و شیخش رحمهما الله نگفتند: «کیفیت مستحیل یا غیر ممکن است»، و اگر این حقی بود که در حق الله واجب بود، سلف رحمهم الله آن را بیان میکردند.
نتیجه اینکه نفی مطلق کیفیت از صفت استوا، تعطیل محض این صفت است. زیرا وقتی ما استواء حقیقی را اثبات کنیم، لازم است که دارای کیفیت باشد، و مثل همین نیز در مورد بقیهی صفات صدق میکند.
مسالهی دوم، این قسمت از گفتههای اوست: «و جایز نیست از استواء، معنایی فهمیده شود که شایستهی الله تعالی نیست، مثل: استقرار، یا جلوس، یا نشستن».
مطلقِ این گفته صحیح نیست. آنجایی که میگوید: «جایز نیست از استواء، معنایی فهمیده شود که شایستهی الله تعالی نیست»، درست است. زیرا جایز نیست هر صفتی که الله تعالی خود را به آن توصیف کرده، مثل صفت استوا و دیگر صفات را طوری بفهمیم که شایستهی الله تعالی نباشد. اما مرجع و میزان برای شناخت آنچه لایق الله است و آنچه لایق او نیست، چیست؟
اگر بگویی در این زمینه، عقل مرجع است، لازمهی آن دو امر حرام است:
اول: اینکه مرجع در مورد صفات کمال که برای الله واجب است، و تنزیه از صفات نقص، عقل باشد، و معلوم است که عقل از ادراک آنچه اثبات یا نفی آن بر سبیل تفصیل برای الله تعالی واجب است، قاصر است. الله تعالی میفرماید: {وَلَا يُحِيطُونَ بِهِ عِلْمًا}[۲]، یعنی: {و علم آنها بر او هیچ احاطهای ندارد}. وقتی قصور عقل در این مورد واضح شد، پس چطور امکان دارد در مورد چیزی که قدرت ادراک آن را ندارد، میزان قرار گیرد؟
دوم: عقول کسانی که میگویند در این مورد، عقل مرجع است، خود مضطرب و متناقض است. عقل برخی از آنها چیزی را واجب میداند که عقل عدهی دیگری از همانها آن را ممنوع میداند. در این صورت چطور چنین عقلهای متناقضی میتوانند به عنوان ادله و براهینی برای اثبات چیزهایی که برای الله ثابت، و نفی چیزهایی که از الله نفی میشوند، قرار گیرند؟
اما تمثیل آن با چیزهایی که شایستهی الله نیست، با تفسیر استوای بر عرش به استقرار بر آن و جلوس و قعود، صحیح نیست. اما تفسیر استوای الله بر عرشش به استقرار بر آن چیزی است که از سلف مشهور بوده و ابن قیم آن را در “نونیّه” و نیز دیگران آن را ذکر کردهاند. اما تفسیر آن به جلوس و قعود، من نسبت به آن نظر خوبی ندارم.
والله اعلم.
مسالهی سوم: این گفتهی او: «یا مکان»، یعنی اینکه شایسته نیست در مورد الله عز و جل از مکان سوال شود.
این سخن نیز اگر به صورت مطلق گفته شود، صحیح نیست. زیرا اگر منظور از نفی مکان، مکانی باشد که الله عز و جل را احاطه کرده، چنین نفیی صحیح است. زیرا هیچ یک از مخلوقات الله نمیتوانند بر او احاطه داشته باشند، و او بزرگتر و جلیلتر از این است که چیزی به او احاطه داشته باشد. چگونه میتواند احاطه داشته باشد، در حالی که میفرماید: {وَالْأَرْضُ جَمِيعًا قَبْضَتُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَالسَّمَاوَاتُ مَطْوِيَّاتٌ بِيَمِينِهِ}[۳]، یعنی: {و روز رستاخیز همهی زمین در مشت او قرار دارد، و آسمانها با دست راستش در هم پیچیده میشود}.
اما اگر منظورش از نفی مکان، نفی این عقیده است که الله در جهت فوق و بالا – علوّ – قرار گرفته است، این نفی صحیح نیست. بلکه به دلالت قرآن و سنت و اجماع سلف و عقل و فطرت، باطل است. از رسول الله صلی الله علیه وسلم ثابت است که به کنیزک فرمود: «الله کجاست»؟ جواب داد: در آسمان. رسول الله صلی الله علیه وسلم به مالک آن کنیزک فرمود: «او را آزاد کن که او مومن است». نیز هر کس که دعا میکند و از الله چیزی میخواهد، قلبش جز به سمت بالا، به جهت دیگری متوجه نمیشود. این فطرتی است که الله، مخلوقات را بر آن خلفت نموده، و کسی از آن روی گردان نمیشود جز کسی که شیاطین او را از این کار بازدارند. هیچ شخصی که دارای فطرت سالمی باشد، پیدا نمیشود که وقتی از الله عز و جل چیزی میخواهد، قلبش متوجه راست یا چپ و یا پایین شود، و یا به هیچ جهتی رو نکند. بلکه قلبش فقط به جهت علوّ و بالا متوجه میشود.
[۱] – سوره أعراف، آیه «۳۳».
[۲] – سوره طه، آیه «۱۱۰».
[۳] – سوره زمر، آیه «۶۷».