۵۸ – از شیخ رحمه الله در مورد سخن کسی سوال شد که میگوید: الله تعالی بر عرشش به روشی رمزی استوا کرده، همان طور که بسیاری از نعمتهای بهشتی طوری برای بشر در زبانشان بیان شدهاند که آن را فهمیده و معانیش را درک کنند؟
جواب دادند: اگر چنین شخصی در این سخن به خوبی تامل کند در مییابد که در قرآنِ مبین چیزی که دارای معانی رمزی باشد، وجود ندارد. زیرا رموز مخالف با روشن بودن قرآن کریم و از دلالتهای آن به دور است. چگونه میشود قرآن، رمزی باشد در حالی که الله تعالی میفرماید: {وَنَزَّلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ تِبْيَانًا لِكُلِّ شَيْءٍ وَهُدًى}[۱]، یعنی: {و قرآن را بر تو نازل کردیم که بیان کنندهی همه چیز، و هدایت است}، و میفرماید: {كِتَابٌ فُصِّلَتْ آيَاتُهُ قُرْآنًا عَرَبِيًّا لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ}[۲]، یعنی: {کتابی که آیاتش به روشنی بیان شده است، در حالی که عربی است، برای گروهی که میدانند}، و در وصف آن میرماید: {حم . وَالْكِتَابِ الْمُبِينِ . إِنَّا جَعَلْنَاهُ قُرْآنًا عَرَبِيًّا لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ}[۳]، یعنی: {حا.میم. قسم به کتاب روشنگر. بی گمان ما این کتاب را قرآنی عربی قرار دادیم، شاید که شما آن را دریابید}، و میفرماید: {إِنْ هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ وَقُرْآنٌ مُبِينٌ}[۴]، یعنی: {آن کتاب چیزی جز ذکر و قرآنی روشنگر نیست}. پس چگونه این قرآن عظیمی که برای بیان همه چیز نازل شده و آیاتش به روشنی بیان شده، و کسی که آن را نازل کرده، آن را روشنگر توصیف کرده و آن را کتابی عربی قرار داده که در آن تعقل شده و فهمیده شود. با وجود همهی اینها میپرسم: چطور کتابی که چنین شان و وصفی دارد، در بزرگترین مطالب که صفات الله عز و جل هستند، رمزی سخن میگوید؟
وقتی که ما از دلالتهای رمزی در احکام تکلیفی که مربوط به اعمال بندگان است که گاهاً اجتهاد در آنها بر حسب اقتضای شریعت جایز است، به صورت قطعی منع میکنیم، پس چطور به خود اجازه میدهیم که به دلالتهای رمزی در مورد اخبار محضی که مطلقا هیچ محلی برای رأی و نظر در آن وجود ندارد عمل کنیم؟ به خصوص وقتی که این اخبار متعلق به أسماء و صفات الله باشد؟
اگر ما چنین چیزی را برای خود جایز بدانیم، مردم با کلام الله و رسولش بازی کرده و هر کسی یا هر گروهی ادعا میکنند که این آیه یا حدیث، به صورت رمزی به فلان چیز اشاره دارد، و به این صورت، شریعت هم از لحاظ عقیده و هم منهج، باطل میشود.
نمیدانم آیا امکان دارد که مومنی در دنیا ثابت قدم شود، یا در قیامت ثابت قدم شود، آن هنگام پروردگارش را ملاقات کرد، در حالی که مدعی بود در کلام الله تعالی چیزهایی وجود دارد که به صورت رمزی، بر چیزهایی دلالت میدهند، در حالی که الله تعالی خبر داده که قرآن را کتابی عربی قرار داده تا در آن تعقل کرده و آن را بر اساس زبان عربی که قرآن را بدان نازل کرده، بفهمیم؟
بنا بر این واجب است که کلام الله تعالی را به مقتضای زبان عربی بفهمیم، و از زبان عربی فهمیده میشود که استواء هنگامی که با کلمهی «علی» متعدی شود، معنای علوّ و ارتفاع میدهد. اما باید در ارتباط با هر آنچه که به استوای الله بر عرشش تعلق دارد، دو چیز را بدانیم:
اول اینکه: قرار گرفتن الله بر عرشش مانند قرار گرفتن انسان بر کشتی و حیوان و تخت نیست. به دلیل این فرمودهی الله تعالی: {لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ}[۵]، یعنی: {همانند او چیزی نیست}، و به خاطر اینکه ممکن نیست صفات خالق مثل صفات مخلوق باشد، و این به خاطر فرقی است که بین خالق و مخلوق وجود دارد.
دوم اینکه: کیفیت استوای او تعالی را نمیدانیم؛ به دلیل این فرمودهی او تعالی: {وَلَا يُحِيطُونَ بِهِ عِلْمًا}[۶]، یعنی: {و علم آنها بر او هیچ احاطهای ندارد}، و نیز به خاطر اینکه الله تعالی ما را از قرار گرفتن خود بر عرشش با خبر ساخته، ولی به ما کیفیت آن را نگفته است و کیفیت چیز غائبی که در مورد آن خبر داده میشود جز با مشاهدهی آن یا مشاهدهی نظیر آن، و یا خبر شخصی راستگو در مورد آن، دانسته نمیشود. به همین خاطر وقتی شخصی از امام مالک در مورد این فرمودهی الله تعالی: {الرَّحْمَنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوَى}[۷]، یعنی: {رحمان – الله – بر عرشش قرار گرفت}، سوال کرد، در جواب گفت: «استواء، مجهول نیست، و کیفیت آن با عقل فهمیده نمیشود، و ایمان به آن واجب است، و سوال در مورد آن، بدعت است». او رحمه الله در این جواب بیان کرد که استواء، معلوم است که یعنی همان علوّ و ارتفاع، و مجهول بودن آن را نفی کرد، و کیفیت آن با عقل فهمیده نمیشود، بلکه باید دلیل نقلی در موردش وجود داشته باشد و در اخبار و احادیث هم چیزی در این مورد نیامده و بنا بر این، مجهول باقی میماند، و اینکه ایمان به استواء بر حسب مراد الله تعالی، واجب است؛ چه کیفیت آن را بدانیم یا خیر، و اینکه سوال در مورد آن، یعنی در مورد کیفیت استواء، بدعت است؛ زیرا این از صفات اهل بدعت است، و به این خاطر که صحابه در مورد آن سوالی نپرسیدهاند در حالی که آنها حریصترین مردمان بر سلامت عقیده و تصحیح آن و فهم کلام الله و رسولش بودهاند.
این سخن حق و صحیح در مورد استوای الله تعالی بر عرشش و نیز در باقی صفات او است که باید بر همان معنای ظاهر و مفهومی که مقتضی زبان عربی است، تنفیذ شود؛ اما با رعایت این نکته که نباید همراه با تعیین چگونگی و نیز تمثیل برای آنها باشد.
اگر کسی گفت: شما که استواء الله بر عرشش را به قرار گرفتن او بر بالای آن همراه با ارتفاع، تفسیر میکنید، پس باید بگویید او بر همه چیز استواء کرده هم چنان که بالای همه چیز است.
جواب آن چنین است که این اعتقاد برای ما لازم نیست. زیرا استواء بر چیزی، از علوّ مطلق بر آن چیز، خاصتر است. پس این علوّ، علوّی خاص است که استواء نیز یکی از ملزومات آن است و به همین خاطر برخی از سلف آن را به استقرار تفسیر کردهاند.
و این سخنش: «همان طور که بسیاری از نعمتهای بهشتی طوری برای بشر در زبانشان بیان شدهاند که آن را فهمیده و معانیش را درک کنند»، درست است. ولی آیا کسی میگوید که این فرمودهی الله تعالی: {فِيهِمَا فَاكِهَةٌ وَنَخْلٌ وَرُمَّانٌ}[۸]، یعنی: {در آن دو جنّت، میوه و نخل و انار است}، دال بر این نیست که در آن دو جنّت، میوه و نخل و انار وجود دارد، و فقط دال بر این است که در آنها چیزهایی وجود دارد که به صورت رمزی از آنها به میوه و نخل و انار اسم برده شده؟ یا اینکه بگوید: در آن دو جنّت، میوه و نخل و انار حقیقی وجود دارند و مثل میوه و نخل و انار دنیا نیستند؟
اگر قائل به قول اولی باشد، هیچ فایدهای در ذکر کردن میوه و نخل و انار وجود ندارد. چون نام بردن اینها به عنوان رمز، با نام بردن هر چیز دیگری، هیچ تفاوتی ندارد.
اگر قائل به سخن دومی باشد، این حق است. زیرا در بهشت، میوه و نخل و انار وجود دارد. اما مثل آنچه که در دنیاست، نیست. زیرا او تعالی در حدیث قدسی میفرماید: «برای بندگان صالحم چیزهایی آماده کردهام که هیچ چشمی تا بحال ندیده، و هیچ گوشی نشنیده، و به قلب بشر خطور نکرده است».
مثل همین را در مورد استوای الله بر عرشش میگوییم که به اقتضای معنایی که در زبان عربی دارد، حق است. اما به خاطر اینکه تماثل بین خالق و مخلوق امکان ندارد و دلایل سمعی و عقلی را نیز قبلا در موردش ذکر کردیم، مثل استوای مخلوقات نیست.
[۱] – سوره نحل، آیه «۸۹».
[۲] – سوره فصّلت، آیه «۳».
[۳] – سوره زخرف، آیات «۱تا۳».
[۴] – سوره یس، آیه «۶۹».
[۵] – سوره شوری، آیه «۱۱».
[۶] – سوره طه، آیه «۱۱۰».
[۷] – سوره طه، آیه «۵».
[۸] – سوره الرحمن، آیه «۶۸».