(۸۶۸) سوال: داستان هاروت و ماروت که الله جَلَّجَلَالُهُ آنان را به چیزی مکلف و از چیز دیگری نهی کرد، تا چه حد صحت دارد؟ گناهی که آن دو مرتکب شدند، چیست؟
جواب:
در واقع این یک داستان ساختگی و جزء اسرائیلیات است. بیشتر روایات اسرائیلیات هم عاری از صحت هستند. من به این برادر و دیگران نصیحت میکنم که فقط به داستانهای موجود در قرآن و سنت صحیح اکتفا کنند. به این دلیل که الله جَلَّجَلَالُهُ فرموده: {أَلَمْ يَأْتِكُمْ نَبَأُ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ قَوْمِ نُوحٍ وَعَادٍ وَثَمُودَ وَالَّذِينَ مِنْ بَعْدِهِمْ لَا يَعْلَمُهُمْ إِلَّا اللَّهُ} [ابراهیم: ٩] (آیا خبر کسانیکه پیش از شما بودند، مثل قوم نوح و عاد و ثمود، به شما نرسیده است؟! و کسانیکه پس از ایشان بودند، که جز الله آنان را نمیشناسد؟!). اگر فقط الله است که این داستانها را میداند، واجب است جزئیات آن را فقط از الله جَلَّجَلَالُهُ دریافت کنیم؛ یعنی از قرآن یا از سنت صحیح رسول اللهﷺ. چه بسا در این داستانها مسائلی وجود داشته باشد که به نوعی در توحید خدشه ایجاد کند و انسان نداند.
برای سائل با داستان داود عَلَيْهِالسَّلَام در قرآن مثال میزنم که الله سُبْحَانَهُوَتَعَالَىٰ میفرماید: {وَهَلْ أَتَاكَ نَبَأُ الْخَصْمِ إِذْ تَسَوَّرُوا الْمِحْرَابَ * إِذْ دَخَلُوا عَلَى دَاوُودَ فَفَزِعَ مِنْهُمْ قَالُوا لَا تَخَفْ خَصْمَانِ بَغَى بَعْضُنَا عَلَى بَعْضٍ فَاحْكُمْ بَيْنَنَا بِالْحَقِّ وَلَا تُشْطِطْ وَاهْدِنَا إِلَى سَوَاءِ الصِّرَاطِ * إِنَّ هَذَا أَخِي لَهُ تِسْعٌ وَتِسْعُونَ نَعْجَةً وَلِيَ نَعْجَةٌ وَاحِدَةٌ فَقَالَ أَكْفِلْنِيهَا وَعَزَّنِي فِي الْخِطَابِ * قَالَ لَقَدْ ظَلَمَكَ بِسُؤَالِ نَعْجَتِكَ إِلَى نِعَاجِهِ وَإِنَّ كَثِيرًا مِنَ الْخُلَطَاءِ لَيَبْغِي بَعْضُهُمْ عَلَى بَعْضٍ إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَقَلِيلٌ مَا هُمْ وَظَنَّ دَاوُودُ أَنَّمَا فَتَنَّاهُ فَاسْتَغْفَرَ رَبَّهُ وَخَرَّ رَاكِعًا وَأَنَابَ * فَغَفَرْنَا لَهُ ذَلِكَ} [ص: ۲۱-۲۵]
(آیا خبر شاکیان هنگامیکه از عبادتگاه بالا رفتند، به تو رسیده است؟! چون بر داود وارد شدند، پس از آنها وحشت کرد، گفتند: نترس، دو نفر شاکی هستیم که یکی از ما بر دیگری ستم کرده است. پس بین ما به حق داوری کن و ستم نکن و ما را به راه راست راهنمایی کن. بیگمان این برادر من است، او نود و نه میش دارد، و من یک میش دارم. پس او میگوید: آن را به من وا گذار و در سخن بر من غلبه کرده است. (داوود) گفت: به راستی او با در خواست یک میش تو که آن را به میشهایش بیفزاید بر تو ستم کرده است و البته بسیاری از شریکان به یکدیگر ستم میکنند، مگر کسانیکه ایمان آوردهاند و کارهای شایسته انجام دادهاند و اینان اندک هستند. و داوود دانست که ما او را آزمودهایم، پس از پروردگارش آمرزش خواست، به سجده افتاد و رجوع کرد ️پس ما او را بخشیدیم).
به گمان برخی داستانسرایان، داود عَلَيْهِالسَّلَام از همسر مردی که نزدش کار میکرد، خوشش آمده بود. داود خودش نود و نه زن داشت و این زن هم او را فریفته بود. این در حالی بود که شوهر داشت. پس به فکر افتاد که برای رسیدن به او چه کند؟ او به آن مرد دستور داد به جهاد برود. شاید کشته شود و او بتواند بعد از مرگش، زن او را به همسری بگیرد! این ادعای بسیار منکر و زشتی است. این رفتار، زیبندهی یک مرد عاقل نیست! چه برسد به انسان مؤمن! چه برسد به پیامبری از پیامبران الهی! در نتیجه این داستان، دروغین است و عقیده را خدشهدار میکند.
داوود عَلَيْهِالسَّلَام از این اخلاق زشت، پاک و مبراست. داستان فقط همان است که در آیه مذکور است. بدین ترتیب که دو شخص نزد داود عَلَيْهِالسَّلَام خصومت آوردند. این در حالی بود که داوود به تنهایی در محرابش الله را عبادت میکرد در را به روی خود میبست. وی کسی بود که بین مردم حکم میکرد. واجب است کسی که بین مردم حکم میکند، درهایش همیشه به روی مردم باز باشد. باید به آنها مجال بدهد تا دعوای خود را مطرح نموده و خود بین آنها حکم کند. الله سُبْحَانَهُوَتَعَالَىٰ وی را آزمایش نمود. وقتی در را به روی خود بست و به تنهایی در محراب به عبادت مشغول بود، این دو مرد که با هم نزاع داشتند را به سوی وی فرستاد. آنها چون دیدند در باز نیست، از بالای دیوار به داخل پریدند.
داود از آنان ترسید؛ از این جهت که چگونه اینها وارد اتاق شدند، در حالی که در قفل است؟! گفتند: نترس، ما دو نفریم که یکی از ما به دیگری ظلم نموده است. شخصی که ظلم کرده بود گفت: (این برادرم است که نود و نه میش دارد). در این جا منظور از میش، زن نیست. بلکه میش همان گوسفند است. (و من یک میش دارم. پس (برادرم) میگوید: آن (یک میش) را به من واگذار کن و در سخن بر من غلبه کرده است). یعنی آن را به من بده تا صد میش کامل شود. در نتیجه وی صد میش خواهد داشت و این شخص هیچ. میگوید: بر من غلبه کرد. گویا آن شخص دارای فصاحت بود. بنا بر این داود عَلَيْهِالسَّلَام فرمود: او با درخواست اضافه کردن میش تو به میشهای خودش، به تو ظلم کرده است.
عبرتها موجود در این داستان چنین است:
اول: داود عَلَيْهِالسَّلَام در محرابش به تنهایی به عبادت شخصی خودش مشغول بود و در را باز نگذاشته بود تا مردم برای حل قضایای خود به او مراجعه کنند.
دوم: به سخن یکی از طرفین دعوی گوش فرا داد بدون اینکه حجت طرف دیگر دعوی را بشنود.
سوم: بدون گوش دادن به طرف دیگر دعوی و بر اساس سخن طرف اول دعوی، حکم نمود. این چنین بود که داوود فهمید این آزمایشی از جانب الله است. پس به سجده افتاد و به سوی الله بازگشت و توبه کرد. توبه از این که به تنهایی در محراب خلوت گزیده و در را به روی دیگران باز نگزارده است. توبه از اینکه بدون گوش دادن به حرف طرف دوم دعوی، سخن طرف اول را گرفت و بدون نگاه کردن به دفاع طرف دوم، حکم کرد. داستان داود همین بود. این قصه هم به صورت واضح در قرآن آمده و نیازی به ساختن داستانهای دروغین نیست که در آنها به انبیا طعن وارد شود. امثال چنین داستانهایی زیاد است.
با توجه به چیزی که ذکر شد، به آن عده از برادران که کتابهای تفسیری را مطالعه میکنند که پر از چنین روایات اسرائیلیات است، نصیحت میکنم که دیگر این کتابها را مطالعه نکنند. به آنها میگویم: این تفاسیر را رها کنید، گر چه خیر بسیاری در آن وجود دارد، اما گاهی بعضی از عوام که چنین کتابهایی را مطالعه میکنند فریب این مطالب دروغین را که شناخت آن فقط در توان علماست، میخورند.
***