(۸۶۷) سوال: حکمت از این که الله الله عَزَّوَجَلَّ تعداد اصحاب کهف را بیان نکرده چیست؟ اصحاب کهف چه کسانی هستند؟ اصحاب سَبت چه کسانی هستند و داستان آنان چیست؟
جواب:
قبل از این که به این سؤال پاسخ دهم دوست دارم این را بگویم که یکی از نامهای الله الله عَزَّوَجَلَّ حکیم است. حکیم یعنی حاکم و مُحکِم. الله سُبْحَانَهُوَتَعَالَىٰ از نظر شرعی و تکوینی بر بندگانش حاکم است. همچنین الله دارای حکمت بالایی است که عقل، توانایی ادراک ایا احاطه به کُنهِ آن را ندارند. هر چیزی که الله سُبْحَانَهُوَتَعَالَىٰ برای بندگانش مقدر یا مشروع نموده، دارای حکمتی است. ما بعضی از این حکمتها را میدانیم و از بعضی دیگر اطلاعی نداریم. زیرا الله سُبْحَانَهُوَتَعَالَىٰ می فرماید: {وَمَا أُوتِيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِيلًا} [إسراء: ٨٥] (و به شما جز اندکی از دانش، داده نشده است). بنابراین بر هر مؤمنی واجب است که تسلیم امر و حکم تکوینی و شرعی الله تعالی باشد و بداند که بر اساس حکمتی است.
از این رو وقتی از رسول اللهﷺ پیرامون روح پرسیده شد، الله سُبْحَانَهُوَتَعَالَىٰ فرمود: {قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي وَمَا أُوتِيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِيلًا} [إسراء: ٨٥] (بگو: روح از فرمان پروردگار من است و به شما جز اندکی از دانش، داده نشده است). همچنین از عایشه رَضِيَاللهُعَنْهَا سوال کردند که چرا زن حائض، باید روزه را قضا کند و نماز را قضا نکند؟ فرمود: «این مسئله در زمان رسول اللهﷺ برایمان رخ میداد. ما دستور داشتیم روزه را قضا کنیم، اما نماز را خیر».[۱] مقصودش این است که دستور شریعت اینگونه است و حتما حکمتی دارد.
اگر این قاعده در قلب مؤمن حک شود، کاملا تسلیم الله میشود و به حکم وی راضی خواهد گشت.
به جواب سؤال باز میگردیم. سؤال دربرگیرندهی دو چیز است:
اول: اصحاب کهف: سائل پرسید: حکمت این که الله جَلَّجَلَالُهُ تعدادشان را بیان نکرده، چیست؟ میگویم: الله در این فرمودهاش به تعدادشان اشارهای نموده است: {سَيَقُولُونَ ثَلَاثَةٌ رَابِعُهُمْ كَلْبُهُمْ وَيَقُولُونَ خَمْسَةٌ سَادِسُهُمْ كَلْبُهُمْ رَجْمًا بِالْغَيْبِ وَيَقُولُونَ سَبْعَةٌ وَثَامِنُهُمْ كَلْبُهُمْ قُلْ رَبِّي أَعْلَمُ بِعِدَّتِهِمْ مَا يَعْلَمُهُمْ إِلَّا قَلِيلٌ} [کهف: ٢٢] (خواهند گفت: آنها سه نفر بودند که چهارمینشان سگشان بود، و میگویند: پنج نفر بودند، که ششمینشان سگشان بود، و همهی اینها سخنانی بدون دلیل است، و میگویند: آنها هفت نفر بودند، و هشتمینشان سگشان بود، بگو: پروردگار من از تعداد آنها آگاهتر است. جز گروهی اندک، تعداد آنها را نمیدانند).
این آیه دلالت میدهد که آنان هفت نفر بودند و هشتمی سگشان بود؛ زیرا الله جَلَّجَلَالُهُ دو سخن اول را باطل نموده و پیرامون سومی سکوت نمود. این دلالت بر صحتش می دهد: {سَيَقُولُونَ ثَلَاثَةٌ رَابِعُهُمْ كَلْبُهُمْ وَيَقُولُونَ خَمْسَةٌ سَادِسُهُمْ كَلْبُهُمْ رَجْمًا بِالْغَيْبِ}، این ابطال هر دو قول است. اما پیرامون سومی فرمود: {وَيَقُولُونَ سَبْعَةٌ وَثَامِنُهُمْ كَلْبُهُمْ}، و آن را نفی نکرد. اما فرمودهاش: {قُلْ رَبِّي أَعْلَمُ بِعِدَّتِهِمْ}، بدین معنا نیست که تعدادشان را کسی غیر از الله نمی داند بلکه منظور این است که پیامبرمان محمدﷺ چیزی از غیب نمیداند مگر آنچه الله جَلَّجَلَالُهُ وی را از آن آگاه کرده باشد.
همچنین این آیه ارشادی برای پیامبر است که علم را به الله سُبْحَانَهُوَتَعَالَىٰ واگذار نماید. در حالی که اگر معنایش این بود که تعدادشان را هیچ کس نمیداند با فرمودهاش: {مَا يَعْلَمُهُمْ إِلَّا قَلِيلٌ}، در تناقض میبود؛ زیرا آیه دلالت میدهد که اندکی از مردم تعدادشان را میدانند. بنابراین تعدادشان هفت نفر بود و هشتمین آنان سگشان بوده است. این هفت نفر جوانانی بودند که به الله ایمان راستین آوردند؛ لذا الله سُبْحَانَهُوَتَعَالَىٰ بر هدایت آنان افزود. زیرا الله هرگاه از بندهاش ایمان و هدایت ببیند، به هدایت وی میافزاید. چنان که میفرماید: {وَالَّذِينَ اهْتَدَوْا زَادَهُمْ هُدًى وَآتَاهُمْ تَقْوَاهُمْ} [محمد: ١٧] (کسانیکه هدایت یافتهاند (الله) بر هدایتشان افزود، و به آنان پرهیزگاری عطا فرمود).
این جوانان به الله ایمان داشتند و الله نیز به علم و توفیق آنان افزود. آنان اهل سرزمینی بودند که مردمانش مشرک بودند. به همین خاطر به غاری پناه بردند تا از شر مشرکین در امان باشند. روی این غار به سمت ناحیهی شمال شرقی بود؛ چنان که این آیه بر آن دلالت دارد: {وَتَرَى الشَّمْسَ إِذَا طَلَعَتْ تَزَاوَرُ عَنْ كَهْفِهِمْ ذَاتَ الْيَمِينِ وَإِذَا غَرَبَتْ تَقْرِضُهُمْ ذَاتَ الشِّمَالِ} [کهف: ١٧] (خورشید را میدیدی که به هنگام طلوع به سمت راست غارشان متمایل میگردد، و به هنگام غروب ایشان را وا گذاشته به سمت چپ متمایل میگردد). این جهت برای حفظ آنان از گرمای خورشید و هوای سرد بود. آنها سیصد و نه سال بر این حالت باقی ماندند و الله آنان را در خواب به سمت راست و چپ میغلتاند. همچنین الله سُبْحَانَهُوَتَعَالَىٰ ترس را بر دل کسانی که به سوی آنان میآمدند، میافکند؛ چنان که میفرماید: {لَوِ اطَّلَعْتَ عَلَيْهِمْ لَوَلَّيْتَ مِنْهُمْ فِرَارًا وَلَمُلِئْتَ مِنْهُمْ رُعْبًا} [کهف: ١٨] (اگر به آنها نگاه میکردی قطعاً فرار میکردی و از آنها سخت میترسیدی).
همهی اینها برای حمایت و پشتیبانی از آنان بود. سپس الله سُبْحَانَهُوَتَعَالَىٰ این عده را بعد از مدتی طولانی در حالی که موها، ناخنها و جسمهایشان تغییر نکرده بود، از خواب بیدار نمود. بلکه – و الله أعلم – غذایی که در شکمشان بود نیز به حال خود باقی مانده بود و گرسنه و تشنه نشده بودند. چون وقتی که الله سُبْحَانَهُوَتَعَالَىٰ آنان را برانگیخت، از یکدیگر پرسیدند: {قَالَ قَائِلٌ مِنْهُمْ كَمْ لَبِثْتُمْ قَالُوا لَبِثْنَا يَوْمًا أَوْ بَعْضَ} [کهف: ١٩] (یکی از آنها گفت: چه مدت خوابیدید؟ گفتند: یک روز یا قسمتی از روز)، که این دلالت میدهد چیزی در آنان تغییر نکرده بود. اما اینکه گفته شده موها و ناخن هایشان بلند شده بود، دروغ است. زیرا اگر چنین بود میدانستند که مدت طولانی بر آنان گذشته است.
در داستان این گروه، عبرت بزرگی وجود دارد. الله آنان را از چیرگی مشرکان بر آنان حمایت نمود. آنان را در آن غار به مدتی طولانی بدون این که چیزی از آنان تغییر کند، پناه داد. همچنین آنان را به سمت راست و چپ میغلتاند تا بر سمتی که بر آن خوابیده بودند جای خواب نماند. همچنین هر کس که آنها را پیدا میکرد، میترسید و فرار میکرد. هر کسی که آنان را مییافت، دچار ترس میشد و فرار میکرد. بدین طریق نیز الله عَزَّوَجَلَّ از آنان محافظت فرمود.
چکیدهی داستان این است که: هر کس به سوی الله پناه ببرد، قطعاً الله وی را با اسبابی که شاید آن را درک کرده و شاید هم نکند حمایت مینماید. مصداق آن این آیه است: {إِنَّ اللَّهَ يُدَافِعُ عَنِ الَّذِينَ آمَنُوا} [حج: ٣٨] (یقیناً الله از کسانیکه ایمان آوردهاند دفاع میکند). زیرا دفاع الله از مؤمنین گاهی با اسباب معلوم و گاهی با اسباب مجهول است. همین به ما میفهماند که ایمان به الله سُبْحَانَهُوَتَعَالَىٰ را تحقق بخشیم و مشغول طاعت او گردیم.
اما داستان اصحاب سَبت (روز شنبه) نیز عجیب و عبرتهایی در آن وجود دارد. اصحاب سبت یهودیانی ساکن یک شهر بودند. الله عَزَّوَجَلَّ صید ماهی در روز شنبه را برای آنها حرام کرد و آنان را آزمایش نمود. پس از آن، در روز شنبه ماهیهای بسیاری روی آب میآمدند. اما در روزهای دیگر چنین نمیشد. این مسئله بر آنان سخت شد و گفتند: چگونه این ماهیها را رها کنیم؟ اما باز گفتند: الله سُبْحَانَهُوَتَعَالَىٰ بر ما حرام نموده که ماهیها را در روز شنبه صید کنیم. از این رو به حیلهگری پناه بردند. آنها روز جمعه تورها را به آب میانداختند تا روز شنبه ماهیها بیایند و در تور بیفتند. سپس روز یکشنبه میآمدند و ماهیها را میگرفتند.
بعد میگفتند: ما روز شنبه ماهی نگرفتهایم، بلکه آنها را روز یکشنبه گرفتهایم. آنها فکر میکردند این حیلهگری به آنان سود میرساند، اما عکس آن صورت گرفت. زیرا الله آنان را به میمونهای خوار و ذلیل تبدیل کرد. الله سُبْحَانَهُوَتَعَالَىٰ میفرماید: {وَلَقَدْ عَلِمْتُمُ الَّذِينَ اعْتَدَوْا مِنْكُمْ فِي السَّبْتِ فَقُلْنَا لَهُمْ كُونُوا قِرَدَةً خَاسِئِينَ} [بقره: ٦٥] (بیگمان شما از حال کسانی از شما که در روز شنبه نافرمانی و تجاوز کردند، آگاه شدهاید، پس ما به آنها گفتیم: بوزینههای خوار و رانده شده باشید).
در این قصه عبرتهایی وجود دارد. از جمله: هرکس به دنبال حیلهی شرعی در مقابل محارم الهی باشد، حیلهاش سودی نخواهد داشت. نیز به کار بردن مکر در مقابل احکام شرعی، یکی از اوصاف یهودیان است.
یکی دیگر از عبرتهای اصحاب سبت، داستانی است که در سورهی اعراف آمده: {وَاسْأَلْهُمْ عَنِ الْقَرْيَةِ الَّتِي كَانَتْ حَاضِرَةَ الْبَحْرِ إِذْ يَعْدُونَ فِي السَّبْتِ إِذْ تَأْتِيهِمْ حِيتَانُهُمْ يَوْمَ سَبْتِهِمْ شُرَّعًا وَيَوْمَ لَا يَسْبِتُونَ لَا تَأْتِيهِمْ كَذَلِكَ نَبْلُوهُمْ بِمَا كَانُوا يَفْسُقُونَ * وَإِذْ قَالَتْ أُمَّةٌ مِنْهُمْ لِمَ تَعِظُونَ قَوْمًا اللَّهُ مُهْلِكُهُمْ أَوْ مُعَذِّبُهُمْ عَذَابًا شَدِيدًا قَالُوا مَعْذِرَةً إِلَى رَبِّكُمْ وَلَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ * فَلَمَّا نَسُوا مَا ذُكِّرُوا بِهِ أَنْجَيْنَا الَّذِينَ يَنْهَوْنَ عَنِ السُّوءِ وَأَخَذْنَا الَّذِينَ ظَلَمُوا بِعَذَابٍ بَئِيسٍ بِمَا كَانُوا يَفْسُقُونَ} [اعراف: ١۶۵-۱۶۳]
(از آنها دربارهی روستایی که نزدیک دریا بود بپرس. هنگامیکه آنها در (روز) شنبه تجاوز میکردند، چون ماهیان آنها در (روز) شنبهشان (که روز تعطیل و عبادت، بود روی آب) آشکار میشدند، و روزهای دیگر، به (سراغ) آنها نمیآمدند، این چنین آنها را به (کیفر) آنکه نافرمانی میکردند، آزمایش کردیم. هنگامی را که گروهی از آنها (به گروه دیگر) گفتند: چرا گروهی را اندرز میدهید که الله آنها را هلاک یا به عذاب شدیدی گرفتارشان خواهد کرد؟! گفتند: تا ما را نزد پروردگارتان عذری باشد و شاید آنها تقوا پیشه کنند. ️پس چون آنچه را که به آن نصیحت شدند، فراموش کردند، کسانی را که از بدی نهی میکردند، نجات دادیم و کسانی را که ستم کردند، به (کیفر) آنکه نافرمان بودند، به عذابی سخت گرفتار ساختیم).
اهل این روستا به سه گروه تقسیم شدند:
گروهی که از حد تجاوز کردند و با به کار بردن حیله، مرتکب حرام شدند. نموده بود. گروهی نیز آنان را از این کار نهی کرده و بر آنان انکار نمودند. گروهی نیز سکوت نموده، بلکه افرادی که نهی از منکر میکردند را از کارشان باز داشته و گفتند: چرا گروهی که الله آنان را هلاک میکند یا به شدت عذاب میدهد را پند میدهید؟ در حالی که الله سُبْحَانَهُوَتَعَالَىٰ بیان نموده که وی کسانی که از بدی نهی میکنند را نجات داده و کسانی که ظلم نمودند را به خاطر فسق و گناهشان به عذاب سختی دچار نموده است.
پیرامون گروه سوم سکوت نموده است. این نشان میدهد بازداشتن کسانی که نهی از منکر میکنند، کاری خطرناک است. مثلا میگویند: مردم به سخن شما اهمیتی نمیدهند و نه معروفی که به آنها امر میکنید را انجام میدهد و نه از منکری که آنها را منع میکنید، دست میکشند.
عبرت دیگری که در این داستان وجود دارد این است که امر به معروف و نهی از منکر بر مردم واجب است؛ فرقی نمیکند که تصور کند این کار فایدهای دارد یا خیر، بلکه این کار را به خاطر این باید انجام دهد که در مقابل الله عذر داشته باشد. شاید کسی که دارد او را از منکر نهی میکند، تقوای اللهù را پیشه نموده و دست از آن منکر بکشد.
***
[۱] صحیح بخاري: كتاب الحيض، باب لا تقضي الحائض الصلاة، حدیث شماره: (٣٢١)، و صحیح مسلم: كتاب الحيض، باب وجوب قضاء الصوم على الحائض دون الصلاة، حدیث شماره: (٣٣٥). از معاذه رَضِيَاللهُعَنْهَا با این لفظ: «كَانَ يُصِيبُنَا ذَلِكَ فَنُؤْمَرُ بِقَضَاءِ الصَّوْمِ وَلَا نُؤْمَرُ بقضاء الصلاة».