۴۶۷ – از شیخ رحمه الله سوال شد: منظور از روح و نفس چیست؟ همچنین، فرق بین این دو در چیست؟
جواب دادند: غالبا روح به آن چیزی اطلاق میشود که دارای حیات است. چه این حیات، حسّی باشد یا معنوی. قرآن، روح نامیده شده. الله تعالی میفرماید: {وَكَذَلِكَ أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ رُوحًا مِنْ أَمْرِنَا}[۱]، یعنی: {و همانگونه (که بر پیامبران گذشته وحی کردیم) قرآن حیاتبخش را از کلام خویش بر تو نازل نمودیم}، زیرا حیات قلبها با علم و ایمان است. همچنین، روحی که موجب حیات بدن است، نیز روح نامیده شده، چنان که الله تعالی میفرماید: {وَيَسْأَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي}[۲]، یعنی: {و از تو دربارهی روح میپرسند؛ بگو: (آگاهی از روح) ویژهی پروردگار من است}.
اما نفس: در بسیاری جاها بر هر آنچه که روح اطلاق میشود، نفس نیز اطلاق میشود. چنان که در این فرمودهی الله تعالی آمده: {اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِينَ مَوْتِهَا وَالَّتِي لَمْ تَمُتْ فِي مَنَامِهَا فَيُمْسِكُ الَّتِي قَضَى عَلَيْهَا الْمَوْتَ وَيُرْسِلُ الْأُخْرَى إِلَى أَجَلٍ مُسَمًّى}[۳]، یعنی: {الله، جانها را هنگام مرگشان میگیرد و نیز جانی را که نمرده، به هنگام خواب آن را قبض میکند؛ آنگاه جانی را که به مرگش حکم کرده، نگه میدارد و جان دیگر را تا زمان معینی (به کالبد) بازپس میفرستد}.
همچنین، گاهی نفس، به خودِ انسان اطلاق میشود. گفته میشود: «جاء فلانٌ نفسه»، یعنی: «فلانی خودش آمد»، در این صورت به معنی ذات است. بنا بر این، نفس و روح، بر حسب سیاق جمله، گاهی معنای جداگانه دارند، و گاهی نیز دارای یک معنا هستند.
به این مناسبت، نیکوست این مطلب هم مورد توجه قرار گیرد که معنای کلمات، به سیاق بستگی دارد. گاهی یک کلمه در یکی سیاق، دارای معنایی، و در سیاقی دیگر، دارای معنایی دیگر باشد. مثلا قریه، گاهی نفس خانهها و ساختمانها اطلاق میشود، و گاهی نیز به کسی که در آنها ساکن است اطلاق میشود. مثلا در آیهای که الله تعالی از قول ملائکهای که نزد ابراهیم علیه السلام آمدند، نقل میکند: {قَالُوا إِنَّا مُهْلِكُو أَهْلِ هَذِهِ الْقَرْيَةِ}[۴]، یعنی: {گفتند: ما اهالی این قریه را هلاک میکنیم}. در اینجا منظور از قریه، خانهها و ساختمانها است. و در این آیه: {وَإِنْ مِنْ قَرْيَةٍ إِلَّا نَحْنُ مُهْلِكُوهَا قَبْلَ يَوْمِ الْقِيَامَةِ أَوْ مُعَذِّبُوهَا عَذَابًا شَدِيدًا}[۵]، یعنی: {و هیچ آبادی و شهری نیست مگر آنکه پیش از روز قیامت آنرا از میان میبریم یا با عذاب سخت و شدیدی مجازاتش میکنیم}، منظور از قریه، ساکنین آن است. در این آیه: {أَوْ كَالَّذِي مَرَّ عَلَى قَرْيَةٍ وَهِيَ خَاوِيَةٌ عَلَى عُرُوشِهَا}[۶]، یعنی: {یا (در) ماجرای آن شخصی (بیندیش) که از قریهی خالی و ویرانی گذشت که دیوارها و سقفهایش افتاده بود}، منظور از قریه، مساکن است. اما در این آیه: {وَاسْأَلِ الْقَرْيَةَ الَّتِي كُنَّا فِيهَا}[۷]، یعنی: {و از قریهای بپرس که ما در آن بودیم}، منظور از قریه، ساکنان آن است. مهم اینکه معنای کلمات بر حسب سیاقشان و بر حسب چیزی که به آنها اضافه میشود، قابل فهم است. با این قاعدهی مفید و مفهم، رجحان نظر بسیاری از اهل علم که میگویند در قرآن مَجاز وجود ندارد، و همهی کلماتی که در قرآن آمده، حقیقی هستند، برای ما آشکار میشود. زیرا حقیقت آن است که سیاق کلام، به هر صیغهای که باشد، بر آن دلالت کند. وقتی چنین باشد، بطلان قول کسی که میگوید در قرآن مَجاز وجود دارد، برای ما آشکار میشود، و اهل علم در این باره نوشتهاند و آن را تبیین نمودهاند. یکی از واضحترین دلایلی که دال بر صواب بودن این قول است، این است که: یکی از علامتهای مجاز، صحّت نفی آن است. به این معنا که درست است آن را نفی کرده و قبول نکنی. مثلا وقتی کسی گفت: فلانی شیر است. تو میتوانی این سخن را نفی کنی. اما چنین چیزی در مورد قرآن به هیچ وجه ممکن نیست. کسی نمیتواند چیزی را که الله تعالی در قرآن کریم ذکر کرده، نفی کند.
[۱] – سوره شوری، آیه «۵۲».
[۲] – سوره إسراء، آیه «۸۵».
[۳] – سوره زمر، آیه «۴۲».
[۴] – سوره عنکبوت، آیه «۳۱».
[۵] – سوره إسراء، آیه «۵۸».
[۶] – سوره بقره، آیه «۲۵۹».
[۷] – سوره یوسف، آیه «۸۲».