دوشنبه 22 جمادی‌الثانی 1446
۲ دی ۱۴۰۳
23 دسامبر 2024

۱ – تعریف توحید و انواع آن

۱ – از شیخ رحمه الله در مورد تعریف توحید و انواع آن سوال شد.

جواب دادند: توحید از نظر لغوی، مصدر « وَحَّدَ یُوَحِّدُ » به معنی چیزی را واحد قرار دادن است. این منظور جز با نفی و اثبات تحقق نمی‌یابد. نفی حکم از هر چیزی که غیر از موحَّد[۱] است، و اثبات آن برای او. مثلا می‌گوییم: توحید برای کسی محقق نمی‌شود تا اینکه شهادت به یکتایی الله بدهد. یعنی الوهیت را از هر آنچه غیر از الله است، نفی کرده، و آن را فقط برای الله واحد، اثبات نماید. زیرا نفی محض، همان تعطیل محض است، و اثبات محض، مشارکت دیگری را در حکم، نفی نمی‌کند. مثلا اگر گفتی: « فلانی ایستاده است »، با این سخن، ایستادن را برای او اثبات کرده‌ای. اما ایستادن را فقط مختص او نگردانده‌ای. چون جایز است که شخص دیگری نیز، مثل او ایستاده باشد. نیز، اگر بگویی: « هیچ کس نایستاده »، ایستادن را به طور کامل نفی کرده و آن را برای هیچ کسی اثبات نکرده‌ای. اما وقتی گفتی: « هیچ کسی جز زید، نایستاده است »، ایستادن را فقط برای زید اثبات کرده و آن را از دیگران نفی کرده‌ای. در واقع، این همان محقق نمودن توحید است. یعنی توحید، توحید نیست تا زمانی که متضمن نفی و اثبات باشد.

همه‌ی انوع توحید به نسبت الله عز و جل در یک تعریف عام وارد می‌شوند: « فرد بودن الله سبحانه و تعالی به هر آن چیزی که مختص اوست »، که بر حسب آنچه اهل علم ذکر نموده‌اند، سه نوع است:

اول: توحید ربوبیت.

دوم: توحید الوهیت.

سوم: توحید اسماء و صفات.

این را با بررسی و دنبال کردن و نظر در آیات و احادیث دریافته‌اند. آنها دریافته‌اند که توحید، از این سه نوعی که ذکر شد، خارج نیست. به همین خاطر، آن را به سه نوع، تقسیم کرده‌اند:

نوع اول: توحید ربوبیت: به معنی « یکتا دانستن الله سبحانه و تعالی در خلقت کردن، و مُلک، و تدبیر است ». تفصیل آن، چنین است:

اولا: به نسبت یکتایی او تعالی در خلقت کردن: الله تعالی به تنهایی خالق همه چیز است، و هیچ خالقی جز او وجود ندارد. او تعالی می‌فرماید: ( هَلْ مِنْ خَالِقٍ غَيْرُ اللَّهِ يَرْزُقُكُمْ مِنَ السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ[۲] )، یعنی: ( آیا جز الله، خالقی وجود دارد که شما را از آسمان و زمین روزی دهد؟ هیچ معبودی – بر حق – جز او وجود ندارد ). همچنین او تعالی با بیان اینکه معبودان کفار، باطل هستند، می‌فرماید: ( أَفَمَنْ يَخْلُقُ كَمَنْ لَا يَخْلُقُ أَفَلَا تَذَكَّرُونَ[۳] )، یعنی: ( آیا کسی که خلقت می‌کند، مانند کسی است که خلقت نمی‌کند؟ پس آیا متذکر نمی‌شوید؟ ). پس الله تعالی به تنهایی خالقی است که همه چیز را خلق کرده و مقدار آن را نیز مقدر نموده است، و خلقت او شامل مخلوقاتی است که آفرید، و همچنین شامل اعمالی است که مخلوقاتش انجام می‌دهند. به همین خاطر، اعتقاد به اینکه الله تعالی خالق اعمال بندگان است، شامل اعتقاد به قَدَر است؛ چنان که الله تعالی می‌فرماید: ( وَاللَّهُ خَلَقَكُمْ وَمَا تَعْمَلُونَ[۴] )، یعنی: ( و الله شما را و آنچه را که انجام می‌دهید، خلق کرده است ).

وجه آن، چنین است که فعل بنده، از صفات اوست، و بنده مخلوق الله است، و خالق هر چیزی، خالق صفات او نیز می‌باشد. وجه دیگر، این است که فعل بنده به وسیله‌ی اراده‌ی جازم و قدرت کامل، حاصل می‌شود، و اراده و قدرت، هر دو مخلوق الله عز و جل هستند، و خالقِ سببِ تامّ، خالق مسبب هم هست.

اگر گفته شود: چگونه بین یکتا بودن الله در خلقت کردن و بین اینکه خلقت برای غیر الله نیز ثابت است، جمع کنیم؟ چنان که این فرموده‌ی الله سبحانه و تعالی: ( فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ[۵] )، یعنی: ( پس پر برکت است الله، که بهترین خلق کنندگان است )، و فرموده‌ی رسول الله صلی الله علیه وسلم که در مورد نقاشان می‌گوید: ( به آنها گفته می‌شود: زنده کنید آنچه را خلق کرده‌اید )، بر آن دلالت می‌کند.

جواب آن، چنین است: هر کسی غیر از الله تعالی، نمی‌تواند همانند الله تعالی چیزی را خلقت کند. نمی‌تواند چیزی را که وجود ندارد، ایجاد کند، و نمی‌تواند مرده را زنده کند. بلکه خلقتی که مخلوقات انجام می‌دهند در واقع تغییر و تحویل چیزی از صفتی به صفتی دیگر است، و در اصل، آن چیز، مخلوق الله سبحانه و تعالی است. مثلا نقاش: وقتی چیزی را طراحی می‌کند، در واقع چیزی را به وجود نیاورده است. بلکه نهایت کاری که کرده است، این است که چیزی را به چیز دیگری تبدیل کرده است. مثلا خاک را به صورت پرنده یا شتر در می‌آورد، یا پارچه‌ی سفید را با رنگ آمیزی، به شکل رنگارنگ در می‌آورد. مداد رنگ، مخلوق الله است. برگه‌ی سفید نیز مخلوق الله است. این فرقی است که به نسبت خلقت کردن توسط الله و خلقت کردن توسط مخلوقات وجود دارد. بر همین منوال است که الله تعالی در زمینه‌ی خلقتی که مختص به اوست، یکتا است.

ثانیا: یکتا دانستن الله تعالی در مُلک است. بنا بر این، الله تعالی به تنهایی، مالک است. چنان که می‌فرماید: ( تَبَارَكَ الَّذِي بِيَدِهِ الْمُلْكُ وَهُوَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ[۶] )، یعنی: ( پر برکت است آن کسی که مُلک به دست اوست و او بر هر چیزی توانا است )، و می‌فرماید: ( قُلْ مَنْ بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْءٍ وَهُوَ يُجِيرُ وَلَا يُجَارُ عَلَيْهِ[۷] )، یعنی: ( بگو چه کسی است که مالکیت همه چیز در دست اوست، و او پناه می‌دهد و کسی در مقابل او پناه داده نمی‌شود؟ ). پس آن کس که مالک مطلقِ عامِ شاملِ همه‌ی ملک‌هاست، الله سبحانه و تعالی است، و نسبت دادن مُلک به کسی غیر از او، نسبتی اضافی است. زیرا الله عز و جل ملک را برای غیر از خود نیز اثبات کرده است. چنان که در این فرموده‌ی او آمده است: ( أَوْ مَا مَلَكْتُمْ مَفَاتِحَهُ[۸] )، یعنی: ( یا آنچه که کلیدهایش را صاحب شدید )، و این فرموده‌ی او: ( إِلَّا عَلَى أَزْوَاجِهِمْ أَوْ مَا مَلَكَتْ أَيْمَانُهُمْ[۹] )، یعنی: ( مگر بر همسرانشان یا کنیزانی که مالک آنها هستند )، و دیگر نصوصی که دال بر ملکیت برای غیر الله هستند. اما این ملک، همانند ملک الله عز و جل نیست. زیرا این ملک، ملکی قاصر و مقید است و شامل نیست. خانه‌ای که مال زید است، عمرو آن را ندارد، و خانه‌ای که عمرو دارد، زید آن را ندارد. از طرف دیگر، این ملک، مقید است. از این جهت که انسان نمی‌تواند در آنچه که مالک است، هر گونه که بخواهد تصرف کند. بلکه باید تصرفش در ملکی که دارد، بر وجهی باشد که الله سبحانه و تعالی به آن اجازه داده باشد، و به همین خاطر رسول الله صلی الله علیه وسلم از ضایع کردن مال، نهی فرموده، و الله تبارک و تعالی می‌فرماید: ( وَلَا تُؤْتُوا السُّفَهَاءَ أَمْوَالَكُمُ الَّتِي جَعَلَ اللَّهُ لَكُمْ قِيَامًا[۱۰] )، یعنی: ( و اموال خود را که الله آن را وسیله‌ی قوام شما قرار داده است، به سفیهان ندهید ). پس این دلیل بر این است که ملک انسان قاصر و مقید است، بر خلاف ملک الله سبحانه و تعالی که ملک عام شامل، و ملک مطلق است. الله سبحانه و تعالی هر چه بخواهد انجام می‌دهد و در مورد آنچه انجام می‌دهد، سوال نمی‌شود، و مخلوقات، در مورد اعمالی که انجام می‌دهند، مورد سوال قرار می‌گیرند.

ثالثا: تدبیر. الله عزوجل در تدبیر، یکتا است. او کسی است که خلق را تدبیر می‌کند. تدبیر آسمان‌ها و زمین به دست اوست؛ چنان که او سبحانه و تعالی می‌فرماید: ( أَلَا لَهُ الْخَلْقُ وَالْأَمْرُ تَبَارَكَ اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِينَ[۱۱] )، یعنی: ( آگاه باشید که آفرینش و تدبیر از آن اوست، پر برکت است الله که پروردگار جهانیان است ). این تدبیر، شامل بوده و نه چیزی مانع آن بوده و نه چیزی با آن در تعارض قرار می‌گیرد. اما تدبیری که متعلق به برخی مخلوقات است، مانند تدبیر انسان در مورد اموال و فرزندان و خدم و حشم و غیره، تدبیری تنگ و محدود، و مقید بوده و مطلق نیست. این گونه صدق سخن ما آشکار می‌شود که گفتیم: توحید ربوبیت یعنی: « یکتا دانستن الله در خلقت کردن و ملک و تدبیر ».

نوع دوم: توحید الوهیت. به معنی: « یکتا دانستن الله برای عبادت شدن ». اینکه انسان آن چنان که الله را عبادت می‌کند و به او تقرب می‌جوید، هیچ کسی را در عبادت با الله شریک نساخته و به او تقرب نجوید. مشرکین در مورد این نوع از توحید به گمراهی رفته‌اند که باعث شد رسول الله صلی الله علیه وسلم با آنان جنگیده و خون‌ها و اموال و سرزمین و شهرهایشان و به بردگی گرفته شدن زنان و فرزندانشان را مباح گرداند. این همان توحیدی است که پیامبران به خاطر آن فرستاده شده و کتاب‌ها به خاطر آن نازل شده است. به خاطر این توحید و به خاطر دو توحید دیگر، یعنی توحید ربوبیت و توحید اسماء و صفات. اما بیشترین چیزی که پیامبران در صدد معالجه‌ی آن در میان اقوام خود بودند، این نوع از توحید – یعنی توحید الوهیت – است. به گونه‌ای که انسان چیزی از عبادات را متوجه غیر الله سبحانه و تعالی نگرداند. این عبادت را نه برای ملائکه‌ی مقرب و نه برای پیامبران و نه برای اولیای صالح و نه برای هیچ کس از مخلوقات قرار ندهد؛ زیرا عبادت جز برای الله عز و جل صحیح نیست، و هر کس که به این نوع از توحید اخلالی وارد کند، مشرک و کافر است؛ حتی اگر به توحید ربوبیت و توحید اسماء و صفات اقرار داشته باشد. بنا بر این اگر کسی ایمان داشت که الله سبحانه و تعالی تنها کسی است که خالق و مالک و مدبر همه چیز است، و او سبحانه و تعالی مستحق آن اسماء و صفاتی است که لایق و شایسته‌ی اوست، ولی با این وجود، همراه با الله، دیگری را عبادت کند، اقرارش به توحید ربوبیت و اسماء و صفات هیچ نفعی به او نمی‌رساند. اگر فرض شود که شخصی کاملا به توحید ربوبیت و توحید اسماء و صفات اقرار داشته باشد، اما سر قبر رفته و صاحب قبر را عبادت کند یا برای تقرب به او، نذر کند که قربانی بدهد؛ چنین شخصی مشرک و کافر بوده و در آتش جهنم، جاوید خواهد ماند. الله تبارک و تعالی می‌فرماید: ( إِنَّهُ مَنْ يُشْرِكْ بِاللَّهِ فَقَدْ حَرَّمَ اللَّهُ عَلَيْهِ الْجَنَّةَ وَمَأْوَاهُ النَّارُ وَمَا لِلظَّالِمِينَ مِنْ أَنْصَارٍ[۱۲] )، یعنی: ( به راستی آن کس که به الله شرک ورزد، الله بهشت را بر او حرام کرده و ماوایش آتش خواهد بود، و ظالمان را هیچ یاوری نیست ). برای هر کسی که کتاب الله را بخواند، واضح است مشرکینی که رسول الله صلی الله علیه وسلم با آنان جنگید و خون‌ها و اموالشان را مباح گرداند و زنان و فرزندانشان را به بردگی گرفته و زمین‌هایشان را به غنیمت برد، همگی اقرار داشتند که الله تعالی به تنهایی ربّ و خالق است و هیچ گونه شکی در آن نداشتند. اما به خاطر اینکه همراه با او، معبودان دیگری را نیز می‌پرستیدند، مشرک شده و خون و مالشان حلال گردید.

نوع سوم: توحید اسماء و صفات. به معنی: « یکتا دانستن الله سبحانه و تعالی در اسم‌هایی که او خود را بدان‌ها نامیده، و خود را در کتابش یا بر زبان پیامبرش صلی الله علیه وسلم به آنها توصیف کرده است. این توحید با اثبات آن چیزی است که او سبحانه و تعالی برای خود اثبات کرده است؛ بدون اینکه تحریفی در آن صورت گیرد یا تعطیل شود، و یا کیفیت آن بیان شود، و یا برای آن، مثال قائل شد.پس باید به آنچه که الله خود را به آن نامیده و یا خود را به آن توصیف کرده، بر وجه حقیقت و نه بر وجه مَجاز، ایمان داشت، ولی بدون اینکه برای آن کیفیت یا مثال قائل بود. گروه‌هایی از امت که اهل قبله بوده و به اسلام منتسب هستند، در این نوع از توحید به صورت‌های مختلفی به گمراهی رفته‌اند:

گروهی در نفی و تنزیه غلو کرده‌اند. به طوری که این غلو، آنها را از اسلام خارج می‌کند، و گروهی نیز متوسط و گروهی نیز به اهل سنت نزدیک هستند. اما طریقه‌ی سلف در این نوع از توحید این است که هر آنچه الله خود را بدان نامیده و هر چه خود را به آن وصف نموده، بر وجه حقیقت است که تحریف، و تعطیل نشده و چگونگی آن را نیز بیان نکرده، و آن را تمثیل نیز نمی‌کنند.

مثال آن: الله سبحانه و تعالی خود را حیّ و قیّوم نامیده است. پس بر ما واجب است ایمان بیاوریم به اینکه حیّ یکی از اسم‌های الله تعالی است و واجب است به هر وصفی که این اسم، متضمن آن است ایمان بیاوریم. صفتی که این اسم متضمن آن است، حیات کاملی است که مسبوق به عدم نبوده و بعدا نیز دچار فنا نمی‌شود. همچنین الله سبحانه و تعالی خود را سمیع نامیده است. پس بر ما واجب است ایمان بیاوریم به اینکه سمیع یکی از اسم‌های الله سبحانه و تعالی است، و سمع « شنیدن »، یکی از صفات اوست و ایمان بیاوریم که او می‌شنود، و این حکمی است که این اسم و آن صفت، آن را اقتضا می‌کنند. زیرا شنوایی بدون شنیدن، یا شنیدن بدون ادراک مسموع، امری محال است، و بر همین منوال قیاس بگیر.

مثالی دیگر: الله تعالی می‌فرماید: ( وَقَالَتِ الْيَهُودُ يَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ غُلَّتْ أَيْدِيهِمْ وَلُعِنُوا بِمَا قَالُوا بَلْ يَدَاهُ مَبْسُوطَتَانِ يُنْفِقُ كَيْفَ يَشَاءُ[۱۳] )، یعنی: ( یهود گفتند: دست الله بسته است. دست‌هایشان بسته باد! و به خاطر آنچه گفتند، لعنت شدند. بلکه دو دست او گشاده است، هر گونه که بخواهد، می‌بخشد ). در اینجا الله تعالی فرمود: ( بلکه دو دست او گشاده است ). با این سخن، برای خود دو دست را اثبات کرد که موصوف به بسط و عطای زیاد هستند. پس بر ما واجب است که ایمان داشته باشیم الله تعالی دو دست دارد که به عطا و نعمت، باز هستند. اما بر واجب نیز هست که با سعی نکنیم با قلب‌هایمان تصوری بکنیم، یا با زبانمان چیزی را بگوییم که دال بر چگونگی این دو دست باشد، و نیز نباید آن را به دستان مخلوقات تشبیه نمود. زیرا الله سبحانه و تعالی می‌فرماید: ( لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ وَهُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ[۱۴] )، یعنی: ( هیچ چیز همانند او نیست، و او شنوای بیناست )، و می‌فرماید: ( قُلْ إِنَّمَا حَرَّمَ رَبِّيَ الْفَوَاحِشَ مَا ظَهَرَ مِنْهَا وَمَا بَطَنَ وَالْإِثْمَ وَالْبَغْيَ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَأَنْ تُشْرِكُوا بِاللَّهِ مَا لَمْ يُنَزِّلْ بِهِ سُلْطَانًا وَأَنْ تَقُولُوا عَلَى اللَّهِ مَا لَا تَعْلَمُونَ[۱۵] )، یعنی: ( بگو: به درستی که پروردگار من کارهای زشت را، چه آشکار و چه نهان باشند، و گناه و سرکشی به ناحق را حرام کرده است. و این که چیزی را شریک الله قرار دهید که او هیچ دلیلی برای آن نازل نکرده است، و اینکه چیزی را که نمی‌دانید، به الله نسبت دهید « حرام کرده است » )، و می‌فرماید: ( وَلَا تَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤَادَ كُلُّ أُولَئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْئُولًا[۱۶] )، یعنی: ( و از آنچه که به آن آگاهی نداری پیروی نکن. بدون شک گوش و چشم و دل، هر یک از اینها، از آن بازخواست خواهند شد ). بنا بر این هر کس که این دو دست را به دستان مخلوقات تشبیه نماید، بدون شک سخن الله را تکذیب کرده است که می‌فرماید: ( هیچ چیزی همانند او نیست[۱۷] )، و از الله نافرمانی کرده است. زیرا او می‌فرماید: ( فَلَا تَضْرِبُوا لِلَّهِ الْأَمْثَالَ[۱۸] )، یعنی: ( و برای الله مثل‌ها نزنید )، و هر کس برای آن کیفیت قائل شد و گفت: این دو دست دارای کیفیت معینی هستند، فرق نمی‌کند که چه نوع کیفیتی باشد، بدون شک چیزی را که نمی‌داند به الله نسبت داده و از آنچه که به آن آگاهی ندارد، پیروی کرده است.

مثال دیگری در زمینه‌ی صفات می‌زنیم: این مثال در مورد قرار گرفتن الله بر روی عرش است. زیرا الله تعالی در هفت جا از قرآن این صفت را برای خود اثبات نموده و فرموده است که بر بالای عرش قرار گرفته است، و با لفظ ( استوی: قرار گرفتن )، و با لفظ ( علی العرش: بر روی عرش ) آمده است. وقتی به کلمه‌ی ( استوی ) در لغت عربی مراجعه کنیم، می‌بینیم که وقتی این فعل با کلمه‌ی ( علی ) متعدی شود، به معنی ارتفاع و علوّ است. بنا بر این معنی فرموده‌ی او تعالی: ( الرَّحْمَنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوَى[۱۹] )، یعنی: ( – الله – رحمن بر بالای عرش قرار گرفت )، و آیات دیگری همانند آن، این است که او بر روی عرشش قرار گرفت با عُلُوّی خاص که غیر از عُلُوّ عام بر همه‌ی هستی‌هاست. این فوقیّت برای الله سبحانه و تعالی به صورت حقیقی، ثابت است. پس او به طوری بر بالای عرشش قرار گرفته که لایق اوست و شبیه قرار گرفتن انسان بر روی تخت یا بر روی حیوانات یا کشتی‌ها نیست که الله در موردش می‌فرماید: ( وَجَعَلَ لَكُمْ مِنَ الْفُلْكِ وَالْأَنْعَامِ مَا تَرْكَبُونَ (۱۲) لِتَسْتَوُوا عَلَى ظُهُورِهِ ثُمَّ تَذْكُرُوا نِعْمَةَ رَبِّكُمْ إِذَا اسْتَوَيْتُمْ عَلَيْهِ وَتَقُولُوا سُبْحَانَ الَّذِي سَخَّرَ لَنَا هَذَا وَمَا كُنَّا لَهُ مُقْرِنِينَ (۱۳) وَإِنَّا إِلَى رَبِّنَا لَمُنْقَلِبُونَ[۲۰] )، یعنی: ( و برای شما از کشتی و چارپایان مرکب‌هایی قرار داد که سوار شوید، تا بر پشتشان قرار گیرید، آنگاه چون بر آنها قرار گرفتید، نعمت پروردگارتان را یاد کنید، و بگویید: ( پاک و منزه است کسی که این را برایمان مسخر گرداند، و ما توانایی آن را نداشتیم، و ما به سوی پروردگارمان باز می‌گردیم ). پس امکان ندارد که قرار گرفتن مخلوق بر روی چیزی همانند قرار گرفتن الله بر روی عرشش باشد؛ زیرا هیچ چیزی همانند الله نیست.

کسی که بگوید معنی استوای الله بر عرش، استیلا یافتن بر آن است، خطای بزرگی مرتکب شده است؛ زیرا این مصداق تحریف کلام از موضع خودش، و مخالف با آن چیزی است که صحابه رضوان الله علیهم و پیروان نیکوی آنها، بر آن اجماع کرده‌اند. نیز، این حرف مستلزم لوازم باطلی است که برای هیچ مومنی امکان ندارد که آن را نسبت به الله عز و جل بر زبان آورد، و بدون شک، قران کریم به زبان عربی نازل شده است. چنان که الله تعالی می‌فرماید: ( إِنَّا جَعَلْنَاهُ قُرْآنًا عَرَبِيًّا لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ[۲۱] )، یعنی: ( ما قرآن را عربی قرار دادیم، شاید که تعقل کنید )، و در زبان عربی، مقتضای صیغه‌ی « استوی علی کذا »، علوّ و استقرار است، و بلکه این معنایی است که دقیقا با لفظ مطابقت دارد. پس معنی استوای بر عرش، یعنی بر آن قرار گرفت؛ قرار گرفتنی خاص که لایق جلال و عظمت اوست. اما اگر استوی، به استیلا معنی و تفسیر شود، سخن را از موضع خود تحریف کرده، و معنایی را که لغت قرآن بر آن دلالت دارد، یعنی عُلُوّ را نفی کرده و معنای باطل دیگری را اثبات می‌کند.

نکته‌ی بعد اینکه سلف و پیروان نیکوی آنها همه بر این معنی اجماع دارند. زیرا حتی یک سخن از آنها در تفسیر این آیات بر خلاف چیزی که ذکر شد، نقل نشده است، و زمانی که لفظی در قرآن و سنت آمد، و در تفسیر آن هیچ سخنی از سلف ذکر نشده باشد که مخالف ظاهر آن لفظ باشد، اصل بر این است که آنها آن کلمه را بر ظاهر خودش ابقاء کرده و به هر آنچه که ظاهرش دلالت می‌دهد، معتقد شده‌اند.

اگر کسی بگوید: آیا لفظ صریحی از سلف آمده که آنها استوی را به فوقیّت تفسیر کرده‌اند؟

می‌گوییم: بله، چنین چیزی از سلف نقل شده است، و به فرض اینکه سخن صریحی در این مورد از آنها نقل نشده باشد، باز هم اصل بر این است که لفظ در قرآن کریم و سنت نبوی بر همان معنایی که لغت عربی اقتضا می‌کند، باقی می‌ماند، و این گونه، اثبات آن توسط سلف، از این لحاظ است.

اما لوازم باطلی که به تفسیر کردن کلمه‌ی استوی به معنی استیلا تعلق می‌گیرد، این است:

اول: قبل از خلقت آسمان‌ها و زمین، عرش در ملکیت الله نبوده است. زیرا او تعالی فرموده است: ( إِنَّ رَبَّكُمُ اللَّهُ الَّذِي خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ ثُمَّ اسْتَوَى عَلَى الْعَرْشِ[۲۲] )، یعنی: ( یقینا پروردگار شما کسی است که آسمان‌ها و زمین را در شش روز خلق نمود، سپس بر عرش قرار گرفت ). بر این اساس، الله قبل از خلقت آسمان‌ها و نیز در حین خلقت آسمان‌ها و زمین، بر عرش سیطره نیافته است.

دوم: با این تعبیر، حتی می‌شود گفت که الله بر زمین و بر هر چیزی قرار گرفته است، و این بدون هیچ شک و تردیدی، معنای باطلی است که شایسته‌ی الله عز و جل نیست.

سوم: تحریف کلام از جایگاه خود است.

چهارم: مخالف با اجماع سلف رضی الله عنهم است. خلاصه‌ی سخن در مورد این نوع از توحید – توحید اسماء و صفات – این است که بر ما واجب است هر آنچه از اسماء و صفات را که الله و یا رسولش برای او اثبات کرده‌اند، بر وجه حقیقی خود و بدون تحریف و تعطیل و تکییف و تمثیل، اثبات نماییم.


[۱] – موحَّد: به تشدید حاء و فتح آن، به معنی کسی که به وحدانیت گرفته شده است.

[۲] – سوره فاطر، آیه «۳».

[۳] – سوره نحل، آیه «۱۷».

[۴] – سوره صافات، آیه «۹۶».

[۵] – سوره مومنون، آیه «۱۴».

[۶] – سوره ملک، آیه «۱».

[۷] – سوره مومنون، آیه «۸۸».

[۸] – سوره نور، آیه «۶۱».

[۹] – سوره مومنون، آیه «۶».

[۱۰] – سوره نساء، آیه «۵».

[۱۱] – سوره اعراف، آیه «۵۴».

[۱۲] – سوره مائده، آیه «۷۲».

[۱۳] – سوره مائده، آیه «۶۴».

[۱۴] – سوره شوری، آیه «۱۱».

[۱۵] – سوره اعراف، آیه «۳۳».

[۱۶] – سوره اسراء، آیه «۳۶».

[۱۷] – سوره شوری، آیه «۱۱».

[۱۸] – سوره نحل، آیه «۷۴».

[۱۹] – سوره طه، آیه «۵».

[۲۰] – سوره زخرف، آیات «۱۲، ۱۳، ۱۴»

[۲۱] – سوره زخرف، آیه «۳».

[۲۲] – سوره اعراف آیه «۵۴».

این صفحه را به اشتراک بگذارید

مشاهده‌ی اصل متن عربی

( 1 ) سئل فضيلة الشيخ أعلى الله درجته في المهديين : عن تعريف التوحيد وأنواعه ؟

فأجاب حفظه الله بقوله : التوحيد لغة : ” مصدر وحد يوحد، أي جعل الشيء واحداً ” وهذا لا يتحقق إلا بنفي وإثبات، نفي الحكم عما سوى المُوحَّد، وإثباته له، فمثلاً نقول : إنه لا يتم للإنسان التوحيد حتى يشهد أن لا إله إلا الله فينفي الألوهية عما سوى الله عز وجل ويثبتها لله وحده، وذلك أن النفي المحض تعطيل محض، والإثبات المحض لا يمنع مشاركة الغير في الحكم، فلو قلت مثلاً : ” فلان قائم ” فهنا أثبتَّ له القيام لكنك لم توحده به، لأنه من الجائز أن يشاركه غيره في هذا القيام، ولو قلت : ” لا قائم ” فقد نفيت محضاً ولم تثبت القيام لأحد، فإذا قلت: “لا قائم إلا زيد ” فحينئذ تكون وحدت زيداً بالقيام حيث نفيت القيام عمن سواه، وهذا هو تحقيق التوحيد في الواقع، أي إن التوحيد لا يكون توحيداً حتى يتضمن نفياً وإثباتاً .
وأنواع التوحيد بالنسبة لله عز وجل تدخل كلها في تعريف عام وهو ” إفراد الله سبحانه وتعالى بما يختص به ” .
وهي حسب ما ذكره أهل العلم ثلاثة :
الأول : توحيد الربوبية .
الثاني : توحيد الألوهية .
الثالث : توحيد الأسماء والصفات .
وعلموا ذلك بالتتبع والاستقراء و النظر في الآيات والأحاديث فوجدوا أن التوحيد لا يخرج عن هذه الأنواع الثلاثة فنوعوا التوحيد إلى ثلاثة أنواع :
الأول : توحيد الربوبية : وهو ” إفراد الله سبحانه وتعالى بالخلق، والملك، والتدبير ” وتفصيل ذلك :
أولاً:بالنسبة لإفراد الله تعالى بالخلق فالله تعالى وحده هو الخالق لا خالق سواه قال الله تعالى :
( هل من خالق غير الله يرزقكم من السماء والأرض لا إله إلا هو‌) (سورة فاطر، الآية ” 3″).

 

وقال تعالى مبيناً بطلان آلهة الكفار : ( أفمن يخلق كمن لا يخلق أفلا تذكرون‌) (سورة النحل، الآية ” 17″). فالله تعالى وحده هو الخالق خلق كل شيء فقدره تقديراً ، وخَلْقُهُ يشمل ما يقع من مفعولاته، وما يقع من مفعولات خلقه أيضاً، ولهذا كان من تمام الإيمان بالقدر أن تؤمن بأن الله تعالى خالقٌ لأفعال العباد كما قال الله تعالى : ( والله خلقكم وما تعملون‌) (سورة الصافات، الآية ” 96″).
ووجه ذلك أن فعل العبد من صفاته، والعبد مخلوق لله، وخالق الشيء خالق لصفاته، ووجه آخر أن فعل العبد حاصل بإرادة جازمة وقدرة تامة، والإرادة والقدرة كلتاهما مخلوقتان لله عز وجل وخالق السبب التام خالق للمسبب .
فإن قيل : كيف نجمع بين إفراد الله عز وجل بالخلق مع أن الخلق قد يثبت لغير الله كما يدل عليه قول الله تعالى : ( فتبارك الله أحسن الخالقين‌) (سورة المؤمنون، الآية ” 14″). وقول النبي صلى الله عليه وسلم في المصورين : ” يقال : لهم : أحيوا ما خلقتم ” ؟
فالجواب على ذلك : أن غير الله تعالى لا يخلق كخلق الله فلا يمكنه إيجاد معدوم، ولا إحياء ميت، وإنما خلق غير الله تعالى يكون بالتغيير وتحويل الشيء من صفة إلى صفة أخرى وهو مخلوق لله – عز وجل – فالمصور مثلاً، إذا صور صورة فإنه لم يحدث شيئاً غاية ما هنالك أنه حول شيئاً إلى شيء كما يحول الطين إلى صورة طير أو صورة جمل، وكما يحول بالتلوين الرقعة البيضاء إلى صورة ملونة فالمداد من خلق الله عز وجل، والورقة البيضاء من خلق الله عز وجل، هذا هو الفرق بين إثبات الخلق بالنسبة إلى الله، عز وجل وإثبات الخلق بالنسبة إلى المخلوق . وعلى هذا يكون الله سبحانه وتعالى منفرداً بالخلق الذي يختص به .
ثانياً : إفراد الله تعالى بالملك فالله تعالى وحده هو المالك كما قال الله تعالى : ( تبارك الذي بيده الملك وهو على كل شيء قدير‌) (سورة الملك، الآية ” 1 “) .

 

وقال تعالى : ( قل من بيده ملكوت كل شيء وهو يجير ولا يجار عليه‌) (سورة المؤمنون، الآية ” 88″). فالمالك الملك المطلق العام الشامل هو الله سبحانه وتعالى وحده، ونسبة الملك إلى غيره نسبة إضافية فقد أثبت الله عز وجل لغيره الملك كما في قوله تعالى : ( أو ما ملكتم مفاتحه‌) (سورة النور، الآية ” 61 “). وقوله ( إلا على أزواجهم أو ما ملكت أيمانهم ) ( سورة المؤمنون، الآية ” 6″) . إلى غير ذلك من النصوص الدالة على أن لغير الله تعالى ملكاً لكن هذا الملك ليس كملك الله عز وجل فهو ملك قاصر، وملك مقيد، ملك قاصر لا يشمل، فالبيت الذي لزيد لا يملكه عمرو، والبيت الذي لعمرو لا يملكه زيد، ثم هذا الملك مقيد بحيث لا يتصرف الإنسان فيما ملك إلا على الوجه الذي أذن الله فيه ولهذا نهى النبي، صلى الله عليه وسلم عن إضاعة المال وقال الله تبارك وتعالى : ( ولا تؤتوا السفهاء أموالكم التي جعل الله لكم قياماً‌) (سورة النساء، الآية ” 5″) . وهذا دليل على أن ملك الإنسان ملك قاصر وملك مقيد، بخلاف ملك الله سبحانه وتعالى فهو ملك عام شامل وملك مطلق يفعل الله سبحانه وتعالى ما يشاء ولا يسأل عما يفعل وهم يسألون .
ثالثاً : التدبير فالله عز وجل منفرد بالتدبير فهو الذي يدبر الخلق ويدبر السماوات والأرض كما قال الله سبحانه وتعالى : ( ألا له الخلق والأمر تبارك الله رب العالمين‌) (سورة الأعراف، الآية ” 54″). وهذا التدبير شامل لا يحول دونه شيء ولا يعارضه شيء . والتدبير الذي يكون لبعض المخلوقات كتدبير الإنسان أمواله وغلمانه وخدمه وما أشبه ذلك هو تدبير ضيق محدود، ومقيد غير مطلق فظهر بذلك صدق صحة قولنا : إن توحيد الربوبية هو ” إفراد الله بالخلق والملك، والتدبير ” .

 

النوع الثاني : توحيد الألوهية وهو ” إفراد الله سبحانه وتعالى بالعبادة ” بأن لا يتخذ الإنسان مع الله أحداً يعبده ويتقرب إليه كما يعبد الله تعالى ويتقرب إليه وهذا النوع من التوحيد هو الذي ضل فيه المشركون الذين قاتلهم النبي صلى الله عليه وسلم واستباح دماءهم وأموالهم وأرضهم وديارهم وسبى نساءهم وذريتهم، وهو الذي بعثت به الرسل وأنزلت به الكتب مع أخويه توحيدي الربوبية، والأسماء والصفات، لكن أكثر ما يعالج الرسل أقوامهم على هذا النوع من التوحيد وهو توحيد الألوهية بحيث لا يصرف الإنسان شيئاً من العبادة لغير الله سبحانه وتعالى لا لملك مقرب، ولا لنبي مرسل، ولا لولي صالح، ولا لأي أحد من المخلوقين، لأن العبادة لا تصح إلا لله عز وجل، ومن أخل بهذا التوحيد فهو مشرك كافر وإن أقر بتوحيد الربوبية، وبتوحيد الأسماء والصفات . فلو أن رجلاً من الناس يؤمن بأن الله سبحانه وتعالى هو الخالق المالك المدبر لجميع الأمور، وأنه سبحانه وتعالى المستحق لما يستحقه من الأسماء والصفات لكنيعبد مع الله غيره لم ينفعه إقراره بتوحيد الربوبية والأسماء والصفات . فلو فرض أن رجلاً يقر إقراراً كاملاً بتوحيد الربوبية وتوحيد الأسماء والصفات لكن يذهب إلى القبر فيعبد صاحبه أو ينذر له قرباناً يتقرب به إليه فإن هذا مشرك كافر خالد في النار، قال الله تبارك وتعالى : ( إنه من يشرك بالله فقد حرم الله عليه الجنة ومأواه النار وما للظالمين من أنصار‌) (سورة المائدة، الآية ” 72″). ومن المعلوم لكل من قرأ كتاب الله عز وجل أن المشركين الذين قاتلهم النبي صلى الله عليه وسلم واستحل دماءهم، وأموالهم وسبى نساءهم، وذريتهم، وغنم أرضهم كانوا مقرين بأن الله تعالى وحده هو الرب الخالق لا يشكون في ذلك، ولكن لما كانوا يعبدون معه غيره صاروا بذلك مشركين مباحي الدم والمال .

 

النوع الثالث : توحيد الأسماء والصفات وهو ” إفراد الله سبحانه وتعالى بما سمى الله به نفسه ووصف به نفسه في كتابه أو على لسان رسوله صلى الله عليه وسلم، وذلك بإثبات ما أثبته من غير تحريف، ولا تعطيل، ومن غير تكييف، ولا تمثيل ” . فلابد من الإيمان بما سمى الله به نفسه ووصف به نفسه على وجه الحقيقة لا المجاز، ولكن من غير تكييف، ولا تمثيل، وهذا النوع من أنواع التوحيد ضل فيه طوائف من هذه الأمة من أهل القبلة الذين ينتسبون للإسلام على أوجه شتى :
منهم من غلا في النفي والتنزيه غلوّاً يخرج به من الإسلام، ومنهم متوسط، ومنهم قريب من أهل السنة . لكن طريقة السلف في هذا النوع من التوحيد هو أن يسمى الله ويوصف بما سمى ووصف به نفسه على وجه الحقيقة، لا تحريف ولا تعطيل،ولا تكييف، ولا تمثيل .
مثال ذلك : أن الله سبحانه وتعالى سمى نفسه بالحي القيوم فيجب علينا أن نؤمن بأن الحي اسم من أسماء الله تعالى ويجب علينا أن نؤمن بما تضمنه هذا الاسم من وصف وهي الحياة الكاملة التي لم تسبق بعدم ولا يلحقها فناء . وسمى الله نفسه بالسميع فعلينا أن نؤمن بالسميع اسماً من أسماء الله سبحانه وتعالى وبالسمع صفة من صفاته، وبأنه يسمع وهو الحكم الذي اقتضاه ذلك الاسم وتلك الصفة، فإن سميعاً بلا سمع أو سمعاً بلا إدراك مسموع هذا شيء محال وعلى هذا فقس .
مثال آخر : قال الله تعالى : ( وقالت اليهود يد الله مغلولة غلت أيديهم ولعنوا بما قالوا بل يداه مبسوطتان ينفق كيف يشاء‌) (سورة المائدة، الآية ” 64″) . فهنا قال الله تعالى : ( بل يداه مبسوطتان( فأثبت لنفسه يدين موصوفتين بالبسط وهو العطاء الواسع، فيجب علينا أن نؤمن بأن لله تعالى يدين اثنتين مبسوطتين بالعطاء والنعم، ولكن يجب علينا أن لا نحاول بقلوبنا تصوراً، ولا بألسنتنا نطقاً أن نكيف تينك اليدين ولا أن نمثلهما بأيدي المخلوقين، لأن الله سبحانه وتعالى يقول : ( ليس كمثله شيء وهو السميع البصير‌) (سورة الشورى، الآية ” 11 “). ويقول : الله تعالى : ( قل إنما حرم ربي الفواحش ما ظهر منها وما بطن والإثم والبغي بغير الحق وأن تشركوا بالله ما لم ينزل به سلطاناً وأن تقولوا على الله ما لا تعلمون‌) (سورة الأعراف، الآية ” 33″) . ويقول : عز وجل : ( ولا تقف ما ليس لك به علم إن السمع والبصر والفؤاد كل أولئك كان عنه مسؤولاً‌) (سورة الإسراء، الآية ” 11″) . فمن مثل هاتين اليدين بأيدي المخلوقين فقد كذب قول الله تعالى: ( ليس كمثله شيء‌) (سورة الشورى، الآية ” 74″). وقد عصى الله تعالى في قوله : ( فلا تضربوا لله الأمثال‌) (سورة النحل، الآية ” 74″) . ومن كيفهما وقال : هما على كيفية معينة أيّاً كانت هذه الكيفية فقد قال على الله ما لا يعلم وقطا ما ليس له به علم .

ونضرب مثالاً ثانياً في الصفات : وهو استواء الله على عرشه فإن الله تعالى أثبت لنفسه أنه استوى على العرش في سبعة مواضع من كتابه كلها بلفظ ( استوى ( وبلفظ ( على العرش( وإذا رجعنا إلى الاستواء في اللغة العربية وجدناه إذا عدي بعلى لا يقتضي إلا الارتفاع والعلو، فيكون معنى قوله تعالى : ( الرحمن على العرش استوى‌) (سورة طه، الآية ” 5 “) وأمثالها من الآيات : أنه علا على عرشه علوّاً خاصاً غير العلو العام على جميع الأكوان وهذا العلو ثابت لله تعالى على وجه الحقيقة فهو عالٍ على عرشه علوّاً يليق به عزَّ وجلَّ لا يشبه علو الإنسان على السرير، ولا علوه على الأنعام، ولا علوه على الفلك الذي ذكره الله في قوله : ( وجعل لكم من الفلك والأنعام ما تركبون لتستووا على ظهوره ثم تذكروا نعمة ربكم إذا استوىتم عليه وتقولوا سبحان الذي سخر لنا هذا وما كنا له مقرنين وإنا إلى ربنا لمنقلبون‌) (سورة الزخرف، الآيات ” 13، 14، 15 “). فاستواء المخلوق على شيء لا يمكن أن يماثله استواء الله على عرشه، لأن الله ليس كمثله شيء .
وقد أخطأ خطأ عظيماً من قال : إن معنى استوى على العرش استولى على العرش ، لأن هذا تحريف للكلم عن مواضعه، ومخالف لما أجمع عليه الصحابة رضوان الله عليهم و التابعون لهم بإحسان، ومستلزم للوازم باطلة لا يمكن لمؤمن أن يتفوه بها بالنسبة لله عز وجل. والقرآن الكريم نزل باللغة العربية بلا شك كما قال الله سبحانه وتعالى : ( إنا جعلناه قرآنا عربياً لعلكم تعقلون‌) (سورة الزخرف، الآية ” 3″). ومقتضى صيغة ” استوى على كذا ” في اللغة العربية العلو والاستقرار، بل هو معناها المطابق للفظ . فمعنى استوى على العرش أي : علا عليه علوّاً خاصاً يليق بجلاله وعظمته، فإذا فسر الاستواء بالاستيلاء فقد حرف الكلم عن مواضعه حيث نفى المعنى الذي تدل عليه لغة القرآن وهو العلو وأثبت معنى آخر باطلاً .

ثم إن السلف والتابعين لهم بإحسان مجمعون على هذا المعنى إذ لم يأت عنهم حرف واحد في تفسيره بخلاف ذلك، وإذا جاء اللفظ في القرآن والسنة ولم يرد عن السلف تفسيره بما يخالف ظاهره فالأصل أنهم أبقوه على ظاهره واعتقدوا ما يدل عليه .
فإن قال قائل : هل ورد لفظ صريح عن السلف بأنهم فسروا استوى بـ ” علا ” ؟
قلنا : نعم ورد ذلك عن السلف، وعلى فرض أن لا يكون ورد عنهم صريحاً فإن الأصل فيما دل عليه اللفظ في القرآن الكريم والسنة النبوية أنه باق على ما تقتضيه اللغة العربية من المعنى فيكون إثبات السلف له على هذا المعنى .
أما اللوازم الباطلة التي تلزم من فسر الاستواء بالاستيلاء فهي :
أولاً : أن العرش قبل خلق السماوات والأرض ليس ملكاً لله تعالى لأن الله تعالى قال : ” ( إن ربكم الله الذي خلق السماوات والأرض في ستة أيام ثم استوى على العرش‌) (سورة الأعراف، الآية ” 54″).
وعلى هذا فلا يكون الله مستولياً على العرش قبل خلق السماوات ولا حين خلق السماوات والأرض .
ثانياً : أنه يصح التعبير بقولنا : إن الله استوى على الأرض، واستوى على أي شيء من مخلوقاته وهذا بلا شك ولا ريب معنى باطل لا يليق بالله عز وجل .
ثالثاً : أنه تحريف للكلم عن مواضعه .
رابعاً : أنه مخالف لإجماع السلف الصالح رضوان الله عليهم .
وخلاصةُ الكلام في هذا النوع – توحيد الأسماء والصفات – أنه يجب علينا أن نثبت لله ما أثبته لنفسه أو أثبته له رسوله من الأسماء والصفات على وجه الحقيقة من غير تحريف، ولا تعطيل ولا تكييف، ولا تمثيل .

مطالب مرتبط:

۲ – آیا ایمان همان توحید است؟

توحید: «یکتا دانستن الله عز و جل به هر چیزی است که مختص او بوده و برایش واجب است». و ایمان: «تصدیقی است که متضمن قبول و اذعان باشد». بین این دو، عموم و خصوص وجود دارد. هر موحدی، مومن است، و هر مومنی، به معنای عام آن، موحد است. اما گاها توحید خاص­تر از ایمان و ایمان خاص­تر از توحید است.

ادامه مطلب …

۳ – شرک مشرکین زمان رسول الله ﷺ

شرکی که مشرکین در زمان رسول الله ﷺ به آن دچار بودند شرک در ربوبیت نبود. زیرا قرآن کریم دال بر این است که آنها فقط در عبادت، شرک می‌ورزیدند. آنها غیر الله را همراه با الله عبادت می­کردند، و این شرکی است که انسان را از دین خارج می‌کند.

ادامه مطلب …

۵ – آیا خریدن انجیل جایز است؟

حکم خرید «انجیل» یا به اصطلاح امروزی «بایبل»، چیست؟ آیا برای مسلمان جایز است برای آگاهی از کلام الله به بنده و فرستاده‌اش عیسی عَلَيْهِ‌الصَّلَاةُوَالسَّلَام، انجیل بخرد؟

ادامه مطلب …

۶ – اصول اهل سنت و جماعت در عقیده و دیگر امور دین

اهل سنت و جماعت از چه اصولی پیروی می‌کنند؟ عقیده‌ی اهل سنت و جماعت چیست و دین خود را از چه منابعی دریافت می‌کنند؟

ادامه مطلب …

۴ – گرفتن عقیده از احادیث آحاد

حکم احادیث آحاد در باب عقیده و پاسخ به کسی که معتقد است عقیده، با حدیث آحاد ثابت نمی‌شود و می‌گوید عقیده نیز بر ظنّ بنا نمی‌شود و حدیث آحاد ظنّی است و یقین را نمی‌رساند.

ادامه مطلب …

کُتُب سِتّة:  شش کتاب اصلی احادیث اهل سنت و جماعت:

صحیح بخاری
صحیح مسلم
سنن ابو داود
جامع ترمذی
سنن نسائی
سنن ابن ماجه