(۱۲۷۳) سوال: در کتابهای تفسیر، بسیار در مورد حرف زائد در قرآن میخوانیم. مثل این آیه: {لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ وَهُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ} [شوری: ۱۱]: (همانند او چیزی نیست و او سمیعِ بصیر است). میگویند: حرف کاف در اینجا زائد است. یکی گفت: در قرآن چیزی به نام زائد یا ناقص یا مجاز وجود ندارد. اما اگر چنین باشد، پس در مورد این آیه چه میتوان گفت: {وَاسْأَلِ الْقَرْيَةَ} [یوسف: ۸۲]: (از روستا بپرس)، یا این آیه: {وَأُشْرِبُوا فِي قُلُوبِهِمُ الْعِجْلَ} [بقره: ۹۳]: (و گوساله در دلهایشان آمیخته شد)؟
جواب:
میگوییم: در قرآن چیزی که زائد باشد وجود ندارد. اگر منظورمان از زائد چیزی باشد که فایدهای ندارد، هر حرفی که در قرآن وجود دارد، دارای فایده است. اما اگر منظورمان از زائد این باشد که در صورت حذف شدنش، معنای کلام تغییر نکند، بله، چنین چیزی در قرآن موجود است. ولی وجودش برای فصاحت و بلاغت بیشتر است. مثال آن، این فرمودهی الله سُبْحَانَهُوَتَعَالَىٰ است: {وَمَا رَبُّكَ بِظَلَّامٍ لِلْعَبِيدِ} [فصلت: ۴۶]: (و پروردگارت ظلم کننده به بندگان نیست). در اینجا میگوییم: حرف «باء» در «بظلّام» به هنگام إعراب، حرف زائداست و اگر در جمله وجود نداشته باشد، جمله بدون آن هم صحیح است. اما وجود آن برای فایدهای است. این فایده، تاکید بر نفی بیشتر است. یعنی نفی میکند که الله نسبت به بندگانش ظالم باشد.
اهل بلاغت میگویند که همهی حروف زائد موجود در قرآن برای تاکید است. به همین خاطر نیز میگوییم: حرف «باء» در آیهای مثل: {وَمَا رَبُّكَ بِظَلَّامٍ لِلْعَبِيدِ}: (و پروردگارت ظلم کننده به بندگان نیست)، یا «کاف» در این آیه: {لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ}: (همانند او چیزی نیست)، زائد هستند. یعنی چه که میگوییم زائد هستند؟ یعنی اینکه اگر از کلام حذف شوند، جمله بدون وجود آنها نیز درست است. اما وجود آنها مفید است و چون نشانهی تاکید هستند، سبب بلاغت بیشتر جمله میشوند.
اما اینکه گفت: در قرآن مَجاز وجود ندارد، بله. درست است. در قرآن چیزی به نام مَجاز وجود ندارد. چون یکی از بارزترین نشانههای مَجاز این است که نفی کردنش صحیح است و در قرآن چیزی وجود ندارد که نفی کردنش صحیح باشد. توضیح اینکه مثلا اگر گفتی: شیری را دیدم که شمشیری برنده با خود حمل میکرد، در اینجا منظور از شیر، مرد شجاع است. حال اگر آمدیم و شیر بودن را از مرد شجاع نفی نمودیم و گفتیم: این شیر نیست، نفیمان درست است. چون این مرد حقیقتا شیر نیست. بلکه انسان است.
حال وقتی بگوییم: در قرآن مجاز وجود دارد، مستلزم وجود چیزی در قرآن است که نفی کردنش جایز باشد. واضح است که کسی جرئت ندارد بگوید: در قرآن چیزی وجود دارد که میشود آن را نفی کرد. با این توضیح میتوان فهمید که در قرآن چیزی به نام مَجاز وجود ندارد. بلکه حتی در زبان عربی فصیح، چنان که شیخ الاسلام ابن تیمیه و ابن قیم رَحِمَهُمُالله میگویند، چیزی به نام مَجاز وجود ندارد. شیخ الاسلام ابن تیمیه در کتاب الإیمان راجع به این مساله به درازا سخن میگوید. ابن قیم نیز در الصواعق المرسله در این مورد سخن میراند و هر کس دوست دارد میتواند به این دو کتاب مراجعه نماید.
اما در مورد آیهی {وَاسْأَلِ الْقَرْيَةَ} [یوسف: ۸۲]: (از روستا بپرس)، شنونده از این خطاب چه میفهمد؟ جواب این است: میفهمد که منظور سوال کردن از کلّ اهالی روستاست. امکان ندارد یک شخص عاقل از این خطاب برداشت کند که منظور سوال کردن از خود روستا که شامل خانههای مردم است، باشد.خیر؛ بلکه به مجرد اینکه کسی بگوید: از روستا بپرس، به ذهن خطور میکند که منظور، پرسیدن از اهالی روستاست. در واقع با گفتن اسم روستا، منظورش این است که از تک تک مردم روستا بپرس.
همچنین در مورد آیهی {وَأُشْرِبُوا فِي قُلُوبِهِمُ الْعِجْلَ} [بقره: ۹۳]: (و گوساله در دلهایشان آمیخته شد)، امکان ندارد که یک شخص عاقل از این آیه بفهمد که خودِ گوساله وارد قلب میشود. بلکه این مفهوم به ذهنش میرسد که حبّ این گوساله در قلبش آمیخته شده تا جایی که انگار خودِ گوساله با دلهایشان آمیخته است. در این آیه مبالغهی آشکاری وجود دارد؛ منظورم مبالغهی آن افراد در محبت گوساله است. این قضیه خیلی واضح است. هر چیزی که از ظاهر کلام فهمیده شود، حقیقتش همان است.
ای برادر گرامی این را خوب بفهم که ظاهر کلام، هر چیزی را برساند، حقیقتش همان است. این حقیقت با اختلاف سیاق و قرائن، تفاوت میکند: مثلا کلمهی «قریة» به معنی روستا، یک جا استعمال میشود و ما میفهمیم که منظور از آن، اهل روستا هستند. اما در جای دیگری به کار رفته و ما میدانیم که منظور خودِ روستاست. مثلا در آیهی: {فَكَأَيِّنْ مِنْ قَرْيَةٍ أَهْلَكْنَاهَا وَهِيَ ظَالِمَةٌ} [حج: ۴۵]: (و چه بسیار روستاهایی که آنها را هلاک کردیم در حالی که ظالم بودند). شکی نیست که در این آیه منظور هلاک ساختن اهالی این روستاهاست. چون روستا به معنی جایی که متشکل از خانههای مردم است، ظلم نمیکند.
اما در این آیه: {إِنَّا مُهْلِكُو أَهْلِ هَذِهِ الْقَرْيَةِ} [عنکبوت: ۳۱]: (همانا ما هلاک کنندهی اهل این روستا هستیم)، شکی نیست که منظور از قریه در اینجا، خودِ روستاست. به همین خاطر نیز لفظ «أهل» به آن اضاف شده است. خوب تامل کنید که در یک آیه، لفظ «قریه» در سیاقی به کار رفته که شنونده از آن چیزی جز اهالی روستا تصور نمیکند. اما در سیاق دیگری به طوری استعمال شده که شنونده میفهمد منظور خودِ روستا به معنی خانهها و محل اجتماع مردم است. هر چیزی که از جمله به ذهن متبادر میشود، همان ظاهر و حقیقتش است. با این توضیحات، گمراهی زیادی که به خاطر تاویل – و بلکه تحریف – سخن از موضع خودش با توجیه مَجاز بودن اتفاق افتاده، از ما دور میشود. اهل بدعت برای نفی همهی صفات الله سُبْحَانَهُوَتَعَالَىٰ یا بیشتر این صفات و بلکه حتی نفی اسماء الله سُبْحَانَهُوَتَعَالَىٰ از این پله بالا رفتهاند.
***