سه‌شنبه 22 ربیع‌الثانی 1447
۲۲ مهر ۱۴۰۴
14 اکتبر 2025

(۱۲۷۳) حقیقت وجود مجاز در قرآن کریم

(۱۲۷۳) سوال: در کتاب‌های تفسیر، بسیار در مورد حرف زائد در قرآن می‌خوانیم. مثل این آیه: {لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ وَهُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ} [شوری: ۱۱]: (همانند او چیزی نیست و او سمیعِ بصیر است). می‌گویند: حرف کاف در اینجا زائد است. یکی گفت: در قرآن چیزی به نام زائد یا ناقص یا مجاز وجود ندارد. اما اگر چنین باشد، پس در مورد این آیه چه می‌توان گفت: {وَاسْأَلِ الْقَرْيَةَ} [یوسف: ۸۲]: (از روستا بپرس)، یا این آیه: {وَأُشْرِبُوا فِي قُلُوبِهِمُ الْعِجْلَ} [بقره: ۹۳]: (و گوساله در دل‌هایشان آمیخته شد)؟

جواب:

می‌گوییم: در قرآن چیزی که زائد باشد وجود ندارد. اگر منظورمان از زائد چیزی باشد که فایده‌ای ندارد، هر حرفی که در قرآن وجود دارد، دارای فایده است. اما اگر منظورمان از زائد این باشد که در صورت حذف شدنش، معنای کلام تغییر نکند، بله، چنین چیزی در قرآن موجود است. ولی وجودش برای فصاحت و بلاغت بیشتر است. مثال آن، این فرموده‌ی الله سُبْحَانَهُ‌وَتَعَالَىٰ است: {وَمَا رَبُّكَ بِظَلَّامٍ لِلْعَبِيدِ} [فصلت: ۴۶]: (و پروردگارت ظلم کننده به بندگان نیست). در اینجا می‌گوییم: حرف «باء» در «بظلّام» به هنگام إعراب، حرف زائداست و اگر در جمله وجود نداشته باشد، جمله بدون آن هم صحیح است. اما وجود آن برای فایده‌ای است. این فایده، تاکید بر نفی بیشتر است. یعنی نفی می‌کند که الله نسبت به بندگانش ظالم باشد.

اهل بلاغت می‌گویند که همه‌ی حروف زائد موجود در قرآن برای تاکید است. به همین خاطر نیز می‌گوییم: حرف «باء» در آیه‌ای مثل: {وَمَا رَبُّكَ بِظَلَّامٍ لِلْعَبِيدِ}: (و پروردگارت ظلم کننده به بندگان نیست)، یا «کاف» در این آیه: {لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ}: (همانند او چیزی نیست)، زائد هستند. یعنی چه که می‌گوییم زائد هستند؟ یعنی اینکه اگر از کلام حذف شوند، جمله بدون وجود آنها نیز درست است. اما وجود آنها مفید است و چون نشانه‌ی تاکید هستند، سبب بلاغت بیشتر جمله می‌شوند.

اما اینکه گفت: در قرآن مَجاز وجود ندارد، بله. درست است. در قرآن چیزی به نام مَجاز وجود ندارد. چون یکی از بارزترین نشانه‌های مَجاز این است که نفی کردنش صحیح است و در قرآن چیزی وجود ندارد که نفی کردنش صحیح باشد. توضیح اینکه مثلا اگر گفتی: شیری را دیدم که شمشیری برنده با خود حمل می‌کرد، در اینجا منظور از شیر، مرد شجاع است. حال اگر آمدیم و شیر بودن را از مرد شجاع نفی نمودیم و گفتیم: این شیر نیست، نفیمان درست است. چون این مرد حقیقتا شیر نیست. بلکه انسان است.

حال وقتی بگوییم: در قرآن مجاز وجود دارد، مستلزم وجود چیزی در قرآن است که نفی کردنش جایز باشد. واضح است که کسی جرئت ندارد بگوید: در قرآن چیزی وجود دارد که می‌شود آن را نفی کرد. با این توضیح می‌توان فهمید که در قرآن چیزی به نام مَجاز وجود ندارد. بلکه حتی در زبان عربی فصیح، چنان که شیخ الاسلام ابن تیمیه و ابن قیم رَحِمَهُمُ‌الله می‌گویند، چیزی به نام مَجاز وجود ندارد. شیخ الاسلام ابن تیمیه در کتاب الإیمان راجع به این مساله به درازا سخن می‌گوید. ابن قیم نیز در الصواعق المرسله در این مورد سخن می‌راند و هر کس دوست دارد می‌تواند به این دو کتاب مراجعه نماید.

اما در مورد آیه‌ی {وَاسْأَلِ الْقَرْيَةَ} [یوسف: ۸۲]: (از روستا بپرس)، شنونده از این خطاب چه می‌فهمد؟ جواب این است: می‌فهمد که منظور سوال کردن از کلّ اهالی روستاست. امکان ندارد یک شخص عاقل از این خطاب برداشت کند که منظور سوال کردن از خود روستا که شامل خانه‌های مردم است، باشد.خیر؛ بلکه به مجرد اینکه کسی بگوید: از روستا بپرس، به ذهن خطور می‌کند که منظور، پرسیدن از اهالی روستاست. در واقع با گفتن اسم روستا، منظورش این است که از تک تک مردم روستا بپرس.

همچنین در مورد آیه‌ی {وَأُشْرِبُوا فِي قُلُوبِهِمُ الْعِجْلَ} [بقره: ۹۳]: (و گوساله در دل‌هایشان آمیخته شد)، امکان ندارد که یک شخص عاقل از این آیه بفهمد که خودِ گوساله وارد قلب می‌شود. بلکه این مفهوم به ذهنش می‌رسد که حبّ این گوساله در قلبش آمیخته شده تا جایی که انگار خودِ گوساله با دل‌هایشان آمیخته است. در این آیه مبالغه‌ی آشکاری وجود دارد؛ منظورم مبالغه‌ی آن افراد در محبت گوساله است. این قضیه خیلی واضح است. هر چیزی که از ظاهر کلام فهمیده شود، حقیقتش همان است.

ای برادر گرامی این را خوب بفهم که ظاهر کلام، هر چیزی را برساند، حقیقتش همان است. این حقیقت با اختلاف سیاق و قرائن، تفاوت می‌کند: مثلا کلمه‌ی «قریة» به معنی روستا، یک جا استعمال می‌شود و ما می‌فهمیم که منظور از آن، اهل روستا هستند. اما در جای دیگری به کار رفته و ما می‌دانیم که منظور خودِ روستاست. مثلا در آیه‌ی: {فَكَأَيِّنْ مِنْ قَرْيَةٍ أَهْلَكْنَاهَا وَهِيَ ظَالِمَةٌ} [حج: ۴۵]: (و چه بسیار روستاهایی که آنها را هلاک کردیم در حالی که ظالم بودند). شکی نیست که در این آیه منظور هلاک ساختن اهالی این روستاهاست. چون روستا به معنی جایی که متشکل از خانه‌های مردم است، ظلم نمی‌کند.

اما در این آیه: {إِنَّا مُهْلِكُو أَهْلِ هَذِهِ الْقَرْيَةِ} [عنکبوت: ۳۱]: (همانا ما هلاک کننده‌ی اهل این روستا هستیم)، شکی نیست که منظور از قریه در اینجا، خودِ روستاست. به همین خاطر نیز لفظ «أهل» به آن اضاف شده است. خوب تامل کنید که در یک آیه، لفظ «قریه» در سیاقی به کار رفته که شنونده از آن چیزی جز اهالی روستا تصور نمی‌کند. اما در سیاق دیگری به طوری استعمال شده که شنونده می‌فهمد منظور خودِ روستا به معنی خانه‌ها و محل اجتماع مردم است. هر چیزی که از جمله به ذهن متبادر می‌شود، همان ظاهر و حقیقتش است. با این توضیحات، گمراهی زیادی که به خاطر تاویل – و بلکه تحریف – سخن از موضع خودش با توجیه مَجاز بودن اتفاق افتاده، از ما دور می‌شود. اهل بدعت برای نفی همه‌ی صفات الله سُبْحَانَهُ‌وَتَعَالَىٰ یا بیشتر این صفات و بلکه حتی نفی اسماء الله سُبْحَانَهُ‌وَتَعَالَىٰ از این پله بالا رفته‌اند.

***

این صفحه را به اشتراک بگذارید

مشاهده‌ی اصل متن عربی

يقول السائل: نقرأ كثيرًا في كتب التفاسير عن الحرف الزائد في القرآن، مثل: ﴿ لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ وَهُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ ﴾ [الشورى: ١١] فيقولون بأن الكاف زائدة قال لي أحد الإخوة ليس في القرآن شيء اسمه زائد أو ناقص أو تجاز، فإن كان الأمر كذلك فما القول في قوله تعالى: ﴿ وَسْتَلِ الْقَرْيَةَ ﴾ [يوسف: ۸۲]، ﴿ وَأُشْرِبُوا فِي قُلُوبِهِمُ الْعِجْلَ ﴾ [البقرة: ٩٣]؟

فأجاب – رحمه الله تعالى-: نقول: إن القرآن ليس فيه شيء زائد، إذا أردنا بالزائد ما لا فائدة فيه فإنّ كل حرف في القرآن فيه فائدة، أما إذا أردنا بالزائد ما لو حذف لاستقام الكلام بدونه فهذا موجود في القرآن، ولكن وجوده يكون أفصح وأبلغ، وذلك مثل قوله تعالى: ﴿ وَمَا رَبُّكَ بِظَلَّامٍ لِلْعَبِيدِ ﴾ [فصلت: ٤٦] فالباء هنا نقول إنها زائدة في الإعراب، ولو لم تكن موجودة في الكلام لاستقام الكلام بدونها، ولكن وجودها فيه فائدة وهو زيادة تأكيد النفي، أي نفي أن يكون الله ظالما للعباد. وهكذا جميع حروف الزيادة ذكر أهل البلاغة أنها تفيد التوكيد في أي كلام كانت، ولهذا نقول: إنها -أي الباء في مثل قوله تعالى: ﴿ وَمَا رَبُّكَ بِظَلَّامٍ لِلْعَبِيدِ ﴾ [فصلت: ٤٦]، أو الكاف في قوله تعالى: ﴿ لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ ﴾ [الشورى: ١١] نقول: إنها زائدة. كيف نقول: زائدة؟ أي: بمعنى أنها لو حذفت لاستقام الكلام بدونها، ولكنها مفيدة معنى ازداد به الكلام بلاغة، وهو التوكيد.

وأما قوله: ليس في القرآن .مجاز. فنعم ، ليس في القرآن مجاز، وذلك لأن من أبرز علامات المجاز – كما ذكره أهل البلاغة – صحةُ نَفْيه، وليس في القرآن شيء يَصِحَ نَفْيه، وتفسير هذه الجملة – أن من أبرز علامات المجاز صحة نفيه – أنك لو قلت: رأيت أسدًا يحمل سَيْفًا بَتّارا، فكلمة أسد هنا يراد بها الرجل الشجاع، ولو نَفيتها عن هذا الرجل الشجاع وقلت: هذا ليس بأسد، لكان نَفْيُك صحيحًا، فإن هذا الرجل ليس بأسد حقا.

فإذا قلنا: إن في القرآن مجازًا استَلْزَم ذلك أن في القرآن ما يجوز نَفْيه ورفعه، ومعلوم أنه لا يجرؤ أحد على أن يقول: إن في القرآن شيئًا يَصِحٌ نَفْيه. وبذلك عُلم أنه ليس في القرآن ،مجاز، بل إن اللغة العربية الفصحى كلها ليس فيها مجاز، كما حقق ذلك شيخ الإسلام ابن تيمية وابن القيم -رحمهما الله-، وأطنب في الكلام على هذه المسألة شيخ الإسلام في الإيمان، وابن القيم في الصواعق المرسلة، فمن أحب أن يراجعهما فليفعل.

وأما قوله تعالى: ﴿ وَسْئَلِ الْقَرْيَةَ الَّتِي كُنَّا فِيهَا ﴾ [يوسف: ٨٢] ما الذي يفهم السامع من هذا الخطاب؟ سيكون الجواب: يفهم منه أن المسؤول أهل القرية كلها، ولا يمكن لأي عاقل أن يفهم من هذا الخطاب أن نسأل القرية. التي هي مجتمع القوم ومساكنهم أبدا، بل بمجرد ما يقول: اسأل القرية، يَنْصَبُّ الفَهم والدهن أن المراد: اسأل أهل القرية، وعبر بالقرية عنهم، كأنهم يقولون: اسأل كل من فيها.

وكذلك قوله: ﴿ وَأُشْرِبُواْ فِي قُلُوبِهِمُ الْعِجْلَ ﴾ [البقرة: ٩٣] فإنه لا يمكن لأي عاقل أن يفهم من هذا الخطاب أن العجل نفسه صار في القلب، وإنما يفهم منه أن حب هذا العجل أُشْرِب في القلوب، حتى كأن العجل نفسه حَلّ في قلوبهم، وهذا فيه من المبالغة ما هو ظاهر، أعني: في مبالغة هؤلاء في حبهم للعجل، والأمر هذا ظاهر جدا، فكل ما يُفهم من ظاهر الكلام فهو حقيقته، فلتفهم هذا أيها الأخ الكريم أن كل ما يفيده ظاهر الكلام فهو حقيقته، ويختلف ذلك باختلاف السياق والقرائن: فكلمة القرية مثلا استعملت في موضع نعلم أن المراد بها أهل القرية، واستعملت في موضع نعلم أن المراد بها القرية التي هي مساكن القوم، ففي قوله تعالى: ﴿ فكان من قَرْيَةٍ أَهْلَكْنَهَا وَهِيَ ظَالِمَةٌ ﴾ [الحج: ٤٥] لا شك أن المراد بذلك أهل القرية؛ لأن القرية نفسها – وهي المساكن – لا توصف بالظلم.

وفي قوله تعالى: ﴿ إِنَّا مُهْلِكُوا أَهْلِ هَذِهِ الْقَرْيَةِ ﴾ [العنكبوت: ٣١ ] لا شك أن المراد بالقرية هنا المساكن ولذلك أضيفت لها أهل، فتأمل الآن أن القرية جاءت في سياق لا يفهم السامعُ منها إلا أن المراد بها أهل القرية، وجاءت في سياق آخر لا يفهم السامع منها إلا المساكن، مساكن القوم، وكل ما يتبادر من الكلام فإنه ظاهره وحقيقته. وبهذا يندفع عنا ضلال كثير حصل بتأويل -بل بتحريف – الكلم عن مواضعه بادعاء المجاز، فما ذهب أهل البدع في نفيهم الصفات الله عز وجل- جميعها أو أكثرها بل بنفيهم حتى الأسماء – إلا بهذا السُّلَّم الذي هو المجاز.

مطالب مرتبط:

(۱۲۸۱) تقلید چیست و آیا در عصر صحابه بوده؟

اجتهاد یعنی نهایت تلاش برای رسیدن به حکم شرعی از طریق ادله‌ی قرآن و سنت و اجماع و قیاس صحیح. به این عملیات، اجتهاد می‌گویند

ادامه مطلب …

(۱۲۷۵) شرح قاعده‌ی «المعروف عرفا کالمشروط شرطا»

آنچه در عرف به آن عمل می‌شود و معروف است، همانند چیزی است که شرط قرار داده شده است. برخی این قاعده را چنین گفته‌اند: «شرط عرفی مثل شرط لفظی است»

ادامه مطلب …

(۱۲۸۲) سوال: شروط اجتهاد چیست؟ مقلد کیست؟

باید شخص نسبت به ادله‌ی شرعی و محل خلاف بین اهل علم اطلاع داشته باشد. باید چنان مسلط باشد که بتواند راجح و مرجوح را بفهمد

ادامه مطلب …

(۱۲۷۱) معنی «اعتبار به عموم لفظ است نه سبب خاص آن»

منظور از این قاعده این است که اگر حکمی نازل شد که سبب خاصی داشت، آن حکم صورت عمومی به خود می‌گیرد و خاص همان مساله باقی نمی‌ماند

ادامه مطلب …

(۱۲۶۶) ضرورت‌های پنجگانه در دین اسلام

این ضرورت‌ها شامل حفظ دین، جان، مال، عقل و ناموس است. البته دین اسلام برای این آمده که مصالح را محقق یا تکمیل کند و مفاسد را از بین ببرد یا کم کند

ادامه مطلب …

(۱۲۹۷) در مورد جواب دادن سوالی که بلد است

اگر از مسلمانی چیزی در رابطه با امور دینی بپرسند که جوابش را می‌داند، باید جواب دهد. زیرا پیامبر می‌فرماید: «از من برسانید حتی اگر یک آیه باشد

ادامه مطلب …

کُتُب سِتّة:  شش کتاب اصلی احادیث اهل سنت و جماعت:

صحیح بخاری
صحیح مسلم
سنن ابو داود
جامع ترمذی
سنن نسائی
سنن ابن ماجه