سه‌شنبه 22 ربیع‌الثانی 1447
۲۲ مهر ۱۴۰۴
14 اکتبر 2025

(۴۱) کلمه‌ی اخلاص و شروط آن

(۴۱) سوال: کلمه‌ی اخلاص، شروط و ارکانی دارد؛ اگر مسلمان آن‌ها را کامل نکند آیا حقیقت این کلمه را ادا نموده است؟ لطفا پاسخ دهید.

جواب:

شیخ ابن عثیمین رَحِمَهُ‌الله جواب دادند:
کلمه‌ی اخلاص همان «لا إله إلا الله» است ‌که صرفا گفتن آن با زبان کافی نیست زیرا منافقین نیز آن را به زبان می‌گفتند همان ‌طور که الله سُبْحَانَهُ‌وَتَعَالَىٰ می‌فرماید: {وَإِذَا قَامُوۤا إِلَى ٱلصَّلَوٰةِ قَامُوا كُسَالَىٰ یُرَاۤءُونَ ٱلنَّاسَ وَلَا یَذكُرُونَ ٱللَّهَ إِلَّا قَلِیلا}[النساء ۱۴۲] (هرگاه به نماز برخیزند با سستی بر می‌خیزند، در چشم مردم خودنمایی می‌کنند و (در نمازشان) الله را جز اندکی یاد نمی‌کنند) بلکه لازم است انسان از صمیم قلب به معنایش معتقد باشد، بدان ایمان داشته باشد و آنچه این کلمه‌ی بزرگ اقتضا کند را به جای آورد که همان: عبادت و پرستش الله سُبْحَانَهُ‌وَتَعَالَىٰ به یگانگی و بدون هیچ شریکی می‌باشد به‌ گونه‌ای که هیچ فرشته‌ی مقرّب، پیامبر فرستاده شده، حاکمِ دارای سلطنت و سایر مخلوقات الله سُبْحَانَهُ‌وَتَعَالَىٰ با او در عبادتش شریک نیستند همان طور که الله سُبْحَانَهُ‌وَتَعَالَىٰ می‌فرماید: {وَمَاۤ أُمِرُوۤا إِلَّا لِیَعبُدُوا ٱللَّهَ مُخلِصِینَ لَهُ ٱلدِّینَ حُنَفَاۤءَ وَیُقِیمُوا ٱلصَّلَوٰةَ وَیُؤتُوا ٱلزَّكَوٰةَ وَذَ ٰ⁠لِكَ دِینُ ٱلقَیِّمَةِ}[البينة ۵] (آنان فرمان نیافتند جز این که الله را بپرستند درحالی ‌که دین خود را برای او خالص گردانند (و از شرک و بت برستی) به توحید (و دین ابراهیم) روی آورند. و نماز را بر پا دارند و زکات را بپردازند که این همان آیین راستین و مستقیم است).
لذا شریعت اسلام در اموری حکم به کفر کسی نموده که «لا إله إلا الله» گفته است؛ مانند کفر شخص ترک کننده‌ی نماز، زیرا کسی که از روی سستی و تنبلی نماز را ترک کند کافر خواهد شد همان‌گونه که قرآن، سنّت، کلام صحابه و معنا و نظر صحیح دلالت داده‌اند.
مناسب است -همان طور که قبلا وعده داده‌ایم- پیرامون حکم ترک کننده‌ی نماز به طور مفصل سخن بگوییم، قبلا بیان نمودیم کفر شخصی که از روی سستی و تنبلی نماز را ترک می‌کند مقتضای دلالت قرآن، سنّت، اقوال صحابه و نظر صحیح است، هرآنچه نیز با این مخالفت کند یکی از پنج مورد است: اصلا دلالتی ندارد، از گروهی واقع شده که معذور به جهلشان هستند، به قیدی مقیّد است که نمی‌شود همراه آن نماز را ترک کند، ضعیف است یا عام است که با ادلّه‌ی تکفیر تارك الصلاة تخصیص یافته است.
قبلا نیز گفتیم که منظور از ترک نماز، ترک کردن به طور کامل است اما کسی که گاهی نماز می‌خواند و گاهی نمی‌خواند کافر نمی‌شود.
اینک به اندازه‌ای که میسّر باشد ادلّه‌ی کفر شخص ترک کننده‌ی نماز را ذکر می‌کنیم:
از جمله‌ی ادله: فرموده‌ی الله سُبْحَانَهُ‌وَتَعَالَىٰ پیرامون مشرکین است: {فَإِن تَابُوا وَأَقَامُوا ٱلصَّلَوٰةَ وَءَاتَوُا ٱلزَّكَوٰةَ فَإِخوَ ٰ⁠نُكُم فِی ٱلدِّینِ} [التوبة ۱۱] (اگر توبه کنند، نماز را برپا دارند، و زکات را پرداخت کنند؛ برادران دینی شما هستند) این آیه‌ی کریمه برای ثبوت برادری دینی مشرکین سه شرط قرار داده است:
شرط اول: از شرک توبه کنند.
شرط دوم: نماز را اقامه کنند.
شرط سوم: زکات را پرداخت کنند.
معلوم است هرآنچه بر شرط، مترتب شود اگر آن شرط تحقق پیدا نکند آن مسأله نیز ثابت نمی‌شود؛ لذا اگر توبه نکنند، نماز را اقامه نکنند و زکات را پرداخت نکنند برادران دینی ما نیستند، برادری دینی نیز فقط با کفری که خارج کننده از ایمان باشد منتفی می‌شود اما گناه و معصیت – هرچند که بزرگ باشد – مادامی ‌که به حد کفر نرسد انسان را از ایمان خارج نمی‌کند، دلیل این مسأله نیز این فرموده‌ی الله سُبْحَانَهُ‌وَتَعَالَىٰ است: {یَـٰۤأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُوا كُتِبَ عَلَیكُمُ ٱلقِصَاصُ فِی ٱلقَتلَى ٱلحُرُّ بِٱلحُرِّ وَٱلعَبدُ بِٱلعَبدِ وَٱلأُنثَىٰ بِٱلأُنثَىٰ فَمَن عُفِیَ لَهُۥ مِن أَخِیهِ شَیء فَٱتِّبَاعُ بِٱلمَعرُوفِ وَأَدَاۤءٌ إِلَیهِ بِإِحسَـٰن} [البقرة ۱۷۸] (ای کسانی ‌که ایمان آورده‌اید! در (مورد) کشتگان، (حکم) قصاص بر شما نوشته شده است، آزاد به آزاد، برده به برده و زن به زن (کشته می‌شوند). اگر کسی از سوی برادر (دینی)اش (یعنی ولی مقتول) چیزی به او بخشیده شد، (و حکم قصاص تبدیل به خون بها گردید) باید (ولی مقتول) از راه پسندیده پیروی کند و (قاتل نیز) به نیکی (دیه) به او بپردازد) بنابراین الله سُبْحَانَهُ‌وَتَعَالَىٰ، قاتل و مقتول را برادران یکدیگر نامید با وجود این‌ که قاتل، گناه بزرگی مرتکب شده که الله سُبْحَانَهُ‌وَتَعَالَىٰ وعید شدیدی را متوجّه وی نموده است: {وَمَن یَقتُل مُؤمِنا مُّتَعَمِّدا فَجَزَاۤؤُهُۥ جَهَنَّمُ خَـٰلِدا فِیهَا وَغَضِبَ ٱللَّهُ عَلَیهِ وَلَعَنَهُۥ وَأَعَدَّ لَهُۥ عَذَابًا عَظِیما}[النساء ۹۳] (هر کس مؤمنی را از روی عمد به قتل برساند، کیفرش دوزخ است که در آن جاودانه می‌ماند، الله بر او غضب می‌گیرد، او را از رحمتش دور می‌سازد و عذاب بزرگی برای او آماده ساخته است) همچنین فرموده است: {وَإِن طَاۤئفَتَانِ مِنَ ٱلمُؤمِنِینَ ٱقتَتَلُوا فَأَصلِحُوا بَینَهُمَا فَإِن بَغَتإِحدَىٰهُمَا عَلَى ٱلأُخَىٰ فَقَـٰتِلُوا ٱلَّتِی تَبغِی حَتَّىٰ تَفِیۤءَ إِلَىٰۤ أَمرِ ٱللَّهِ فَإِن فَاۤءَت فَأَصلِحُوا بَینَهُمَا بِٱلعَدلِ وَأَقسِطُوۤا إِنَّ ٱللَّهَ یُحِبُّ ٱلمُقسِطِینَ * إنَّمَا ٱلمُؤمِنُونَ إِخوَة}[سورة الحجرات ٩-١٠] : (اگر دو گروه از مؤمنان با یکدیگر به جنگ برخاستند، میانشان آشتی برقرار کنید، اگر یکی از آن دو به دیگری تجاوز کرد، با گروه متجاوز بجنگید تا به فرمان الله باز گردد، اگر بازگشت، میان آن‌ها به عدالت صلح برقرار کنید و عدالت پیشه کنید که بی‌گمان، الله عادلان را دوست می‌دارد * یقیناً مؤمنان برادرند)
بنابراین الله سُبْحَانَهُ‌وَتَعَالَىٰ با وجود این ‌که جنگ با مؤمن از جمله بزرگ‌ترین گناهان است، برادری بین دو گروهی که با یکدیگر به جنگ به‌ پا خواسته‌ و بین گروهی که بین آن‌ دو اصلاح ایجاد می‌کنند را اثبات نمود.
آشکار شد برادری ایمانی با گناهان کبیره‌ای که کم‌تر از کفر هستند منتفی نمی‌شود، بنابراین منتفی شدن آن دلالت می‌دهد کسی که مرتکب چیزی شده که سبب این انتفاء گشته دلیلی است که وی کافر است. اگر کسی بگوید: درباره‌ی کسی که از شرک توبه نموده، نماز را اقامه کرده اما زکات را نپرداخته چه می‌گویید؟ آیا همان‌گونه که این آیه اقتضا می‌کند وی را تکفیر می‌کنید؟ می‌گوییم: وی را تکفیر نمی‌کنیم زیرا دلیل منطوقی داریم که دلالت می‌دهد کافر نیست و دلیل منطوق نزد علماء بر دلیل مفهوم، مقدم است؛ این دلیل منطوق، روایت امام مسلم در کتاب صحیحش از ابوهریره رَضِيَ‌اللهُ‌عَنْهُ است که رسول ‌اللهﷺ فرموده‌اند: «مَا مِنْ صَاحِبِ ذَهَبٍ، وَلَا فِضَّةٍ لَا يُؤَدِّي مِنْهَا حَقَّهَا ؛ إِلَّا إِذَا كَانَ يَوْمُ الْقِيَامَةِ صُفِّحَتْ لَهُ صَفَائِحُ مِنْ نَارٍ، فَأُحْمِيَ عَلَيْهَا فِي نَارِ جَهَنَّمَ، فَيُكْوَى بِهَا جَنْبُهُ، وَجَبِينُهُ، وَظَهْرُهُ، كُلَّمَا بَرَدَتْ أُعِيدَتْ لَهُ فِي يَوْمٍ كَانَ مِقْدَارُهُ خَمْسِينَ أَلْفَ سَنَةٍ، حَتَّى يُقْضَى بَيْنَ الْعِبَادِ، فَيَرَى سَبِيلَهُ ؛ إِمَّا إِلَى الْجَنَّةِ، وَإِمَّا إِلَى النَّارِ»۱ : (هر کس دارای طلا و نقره‌ای باشد و حق‌ آن را ادا نکند، لوحه‌هایی از آتش برایش آماده می‌شود که  با آن گرم کرده می‌شوند، با آن پهلو، پیشانی و کمرش داغ نهاده می‌شود، هرگاه خنک شود دوباره داغ می‌شود، در روزی که اندازه‌اش پنجاه هزار سال است، تا این ‌که بین بندگان قضاوت شود، سپس راهش را می‌بیند که به سوی بهشت یا جهنم است) این حدیث دلالت می‌دهد کسی که زکات را پرداخت نکرده کافر نشده است زیرا فرموده‌ی رسول ‌اللهﷺ (سپس راهش را می‌بیند که به سوی بهشت یا جهنم است) دلیلی بر این است که شاید وارد بهشت شود و امکان ندارد همراه با کفر، وارد بهشت شود. بنابراین، این قید در توبه از شرک و اقامه‌ی نماز به عنوان قید معتبری باقی می‌ماند که معارض ندارد، به خلاف فرموده‌ی الله سُبْحَانَهُ‌وَتَعَالَىٰ: {وَءَاتَوُا ٱلزَّكَوٰةَ} [البقرة ۴۳] : (زکات را بپردازید) که مفهمومش با منطوق حدیثی که ذکر شد دچار تعارض شده است. بنابراین ترک پرداخت زکات و بخل ورزیدن از ادای آن، کفر و خارج کننده از اسلام نیست، عکس آنچه بعضی از علماء گفته‌اند: تارک زکات که آن را پرداخت نکند کافر است که این روایتی از امام احمد بن حنبل است اما ادلّه اقتضا می‌کند که وی کافر نمی‌شود که ما نیز به یاری الله از آنچه ادلّه – به نفی یا اثبات – دلالت دهند پا فراتر نمی‌گذاریم.

اما دلالت سنت بر کفر شخص ترک کننده‌ی نماز:

در روایتی که مسلم از جابر رَضِيَ‌اللهُ‌عَنْهُ دارد رسول ‌اللهﷺ می‌فرماید: «إِنَّ بَيْنَ الرَّجُلِ وَبَيْنَ الشِّرْكِ وَالْكُفْرِ تَرْكَ الصَّلَاةِ» : (مرز بین شخص و بین شرک و کفر، ترک نماز است) بنابراین ترک کردن نماز را حدِ فاصل بین کفر و ایمان یا بین شرک و ایمان قرار داده است؛ چنانچه معلوم است مرز بین دو محدوده به ‌گونه‌ای است که یکی وارد دیگری نمی‌شود که لفظ حدیث (مرز بین شخص و بین شرک و کفر، ترک نماز است) نیز بر این مسأله دلالت دارد. فرمود: (کفر) و نفرمود: ترک کردن نماز کفر است تا امکان حمل آن بر کفر اصغر وجود داشته باشد، لیکن کفر را با (أل) معرفه نمود که دلالت بر حقیقت کفر می‌دهد، شیخ الاسلام ابن تیمیهرَحِمَهُ‌الله در کتابش (اقتضاء الصراط المستقیم) به این فرق اشاره نموده است.

اما حدیث دوم: روایتی است که صاحبان کتاب‌های سنن از بریدة بن حصيبÐ روایت نموده‌اند که رسول ‌اللهﷺ فرموده‌اند: «الْعَهْدُ الَّذِي بَيْنَنَا وَبَيْنَهُمُ الصَّلَاةُ، فَمَنْ تَرَكَهَا فَقَدْ كَفَرَ» : (عهدی که بین ما و آنان وجود دارد نماز است، هر کس نماز را ترک کند کافر شده است)، بنابراین رسول الله ﷺ حد فاصل بین مسلمانان و کفار را نماز قرار داده‌اند و معلوم است که حد و مرز، مانع ورود هر محدوده‌ای به دیگری می‌شود.

کلام صحابهرَضِيَ‌اللهُ‌عَنْهُم: عبدالله بن شقیق رَحِمَهُ‌الله اجماع صحابه بر کفر شخص ترک کننده‌ی نماز را نقل و حکایت نموده است، وی تابعی مشهوری است که می‌گوید: (اصحاب رسول ‌اللهﷺ ترک کردن هیچ عملی غیر از نماز را کفر نمی‌دانستند).

همچنین امامِ مشهور، اسحاق بن راهویه و دیگران نیز اجماع صحابه بر کفر شخص ترک کننده‌ی نماز را نقل نموده‌اند‌ اما نظر صحیح اقتضاء می‌کند ترک نماز، کفر اکبر است که انسان را از اسلام خارج می‌کند زیرا ممکن نیست شخص مؤمن -یا حتی کسی که فقط به اندازه‌ی کوچک‌ترین دانه‌ی خردل، ایمان در قلبش دارد- جایگاه و منزلت و بزرگی نماز را نزد الله سُبْحَانَهُ‌وَتَعَالَىٰ بداند سپس بر ترک آن اصرار بورزد، محال است این شخص، چیزی از ایمان به قلب داشته باشد. بر این اساس می‌گوییم: کسی که فقط به اندازه‌ی کوچک‌ترین دانه‌ی خردل، ایمان در قلبش دارد ممکن نیست نماز را به طور مطلق ترک کند در حالی که بزرگی جایگاه نماز در دین اسلام را می‌داند.

اما ادلّه‌ای که قائلین به عدم کفر شخص ترک کننده‌ی نماز بدان استدلال نموده‌اند -همان‌طور که در صدر کلام نیز گفتیم – از پنج حالت خارج نیست؛ هرگاه وجود دلیلی ثابت شود که از معارض مقاوم، سالم مانده است گرفتن مقتضای این دلیل، واجب است. هرگاه حکم به کفر کسی می‌کنیم که ادلّه بر کفرش دلالت کرده به وی تجاوز و تعدی نکرده‌ایم زیرا حکم تکفیر یا  عدم تکفیر برای الله سُبْحَانَهُ‌وَتَعَالَىٰ است همان گونه که حکم به حلال بودن، حرام بودن، ایجاب و استحباب نیز برای الله سُبْحَانَهُ‌وَتَعَالَىٰ است‌ لذا هرگاه انسان مقتضای ادلّه پیرامون هر حکمی از احکام را بگیرد سرزنشی بر وی نیست. بر هر شخص مؤمن، واجب است مقتضای ادلّه پیرامون هر وصف و موصوفی را گرفته و وجود اختلاف را سبب رها کردن مدلول کتاب و سنت و دیگر ادلّه قرار ندهد زیرا الله سُبْحَانَهُ‌وَتَعَالَىٰ می‌فرماید: {فَإِن تَنَـٰزَعتُم فِی شَیء فَرُدُّوهُ إِلَى ٱللَّهِ وَٱلرَّسُولِ إِن كُنتُم تُؤمِنُونَ بِٱللَّهِ وَٱلیَومِ ٱلـاخِرِ ذَ ٰ⁠لِكَ خَیر وَأَحسَنُ تَأوِیلًا} [النساء ۵۹] (اگر در چیزی اختلاف کردید، آن را به الله و پیامبر باز گردانید؛ اگر به الله و روز قیامت ایمان دارید، این بهتر و خوش فرجام‌تر است)  همچنین می‌فرماید: {وَمَا ٱختَلَفتُم فِیهِ مِن شَیء فَحُكمُهُۥ إِلَى ٱللَّهِ} [الشورى ۱۰].

اگر کسی بگوید: اگر قائل به تکفیر شخص ترک کننده‌ی نماز باشم، هرج و مرج ایجاد شده و بسیاری از مردم تکفیر می‌شوند!

جواب این است که می‌گوییم: اگر قائل به مقتضای ادلّه‌ی شرعی باشیم، نتیجه‌ای جز خیر و صلاح نخواهد داشت زیرا هرگاه مردم بدانند ترک کردن نماز، کفری خارج کننده از دین و ارتدادی بزرگ است؛  جرأت ترک کردن نماز را نخواهند داشت و این مسأله انگیزه‌ای خواهد بود تا نماز را همان‌ طور که از آنان خواسته شده ادا کنند اما اگر بگوییم: ترک کردن نماز کفر نیست و فقط فسق است، بیش از آن که اگر به آن‌ها بگوییم کفر است در آن سستی می‌کنند. ما نیز به خاطر این‌ که مردم را برای نماز تشویق کنیم نمی‌گوییم کفر است بلکه می‌گوییم کفر است زیرا کتاب، سنّت و اقوال صحابه بر این مسأله دلالت داده است.

اما در پاسخ کسی که می‌گوید: اگر حکم به کفر ترک کننده‌ی نماز کنی، بین مردم هرج و مرج و دوگانگی افکنده‌ و بسیاری از مردم را از امت اسلامی‌خارج نموده‌ای!

می‌گویم: سخن این گوینده تنها مانند کسی است که می‌گوید: اگر دست دزد را قطع کنی، نصف مردم، بی‌دست خواهند شد!

لذا می‌گوییم: اگر دست دزد را قطع کنی آمار دزدی کاهش بسیار شدیدی خواهد داشت زیرا دزد اگر بداند دستش قطع خواهد شد؛ دست به دزدی نمی‌زند.

مثال این و آن دقیقا مثل کسی است که می‌‌گوید: اگر قاتلی که مستحق قصاص است را قصاص کنی علاوه بر کشته‌ شدن نفر اول، یک نفر دیگر را نیز کشته‌ای! که این عدد مقتول‌ها را افزایش می‌دهد. می‌گوییم: این مقوله‌ی باطلی است که الله سُبْحَانَهُ‌وَتَعَالَىٰ آن را ابطال نموده است: {وَلَكُم فِی ٱلقِصَاصِ حَیَوٰة یَـٰۤأُولِی ٱلأَلبَـٰبِ لَعَلَّكُم تَتَّقُونَ} [البقرة ۱۷۹] (ای صاحبان خرد! برای شما در قصاص، حیات و زندگی نهفته است، باشد که تقوا پیشه کنید) زیرا قاتل اگر بداند هرگاه از روی عمد، کسی را به قتل برساند، دست به قتل نمی‌زند که بدین صورت قتل‌های عمدی که از روی دشمنی است کاهش می‌یابد.

مهم این است که بر انسان دانا که برای الله سُبْحَانَهُ‌وَتَعَالَىٰ تقوا پیشه کرده واجب است که در نفی و اثبات هر چیزی بر اساس دلیل، حرکت کند. اصلاح حال نیز موکول به پروردگاری است که این حکم مفتی و حاکم را تشریع نموده است. الله سُبْحَانَهُ‌وَتَعَالَىٰ نیز چیزی غیر از آنچه صلاح، سعادت و خوش‌بختی بندگانش در دنیا و آخرت در آن باشد را برایشان تشریع نکرده است.

هرگز ممکن نیست چیزی را برای بندگانش تشریع کند که در آن، مفسده‌ بر مصلحت، رجحان داشته باشد، همان‌ گونه که الله برای الله سُبْحَانَهُ‌وَتَعَالَىٰ می‌فرماید: {یَسـَلُونَكَ عَنِ ٱلخَمرِ وَٱلمَیسِرِ قُل فِیهِمَاۤ إِثم كَبِیر وَمَنَـٰفِعُ لِلنَّاسِ وَإِثمُهُمَاۤ أَكبَرُ مِن نَّفعِهِمَا} [البقرة ۲۱۹] (از تو درباره‌ی شراب و قمار می‌پرسند بگو: «در آن دو، گناهی بزرگ است و سودهایی برای مردم در بر دارد و گناه هر دو از سودشان بزرگ‌تر است») اگر بر اساس شریعت الله سُبْحَانَهُ‌وَتَعَالَىٰ بر مردم حکم کنی – نه بر اساس واقع آنان – واقع آنان تغییر خواهد کرد تا این‌ که به آنچه مراد الله سُبْحَانَهُ‌وَتَعَالَىٰ برای بندگانش در آنچه برایشان تشریع نموده است تغییر نماید.

سؤال: کلمه‌ی اخلاص، شروط و ارکانی دارد؛ اگر مسلمان آن‌ها را کامل نکند آیا حقیقت این کلمه را ادا نموده است؟

شیخ ابن عثیمین رَحِمَهُ‌الله جواب دادند:

گفتیم تا زمانی که شروط و لوازم آن را به جای نیاورد حقیقتش را ادا نکرده است زیرا مقصود از کلمه‌ی اخلاص که «لا إله إلا الله» است این نیست که صرفا آن را با زبانش بگوید بلکه باید آن را با زبانش بگوید، با قلبش به مدلول آن معتقد باشد و واجبات، شروط و ارکانی که مقتضای آن است را انجام دهد.

***


  1. [صحیح مسلم: كتاب الزكاة، باب إثم مانع الزكاة، رقم ٩٨٧] ↩︎

این صفحه را به اشتراک بگذارید

مشاهده‌ی اصل متن عربی

يقول السائل: في كلمة الإخلاص شروط وأركان، فإذا لم يأت بها المسلم كاملة، فهل يكون قد أدى حقيقتها؟ أرجو الإفادة؟

فأجاب رحمه الله تعالى: كلمة الإخلاص هي قول: لا إله إلا الله، ولا يكفي أن يقولها الإنسان بلسانه، لأن المنافقين يقولون ذلك بألسنتهم كما قال الله -تعالى-: ﴿وَإِذَا قَامُواْ إِلَى الصَّلَوةِ قَامُوا كُسَالَى يُرَاءُونَ النَّاسَ وَلَا يَذْكُرُونَ اللَّهَ إِلَّا قَلِيلًا﴾ [النساء: ١٤٢] ، ولكن لا بد من أن يكون الإنسان معتقدًا لمعناها في قلبه، مؤمناً بها، قائما بما تقتضيه هذه الكلمة العظيمة، وهو: التعبد لله وحده لا شريك له، بحيث لا يشرك معه في عبادته ملكًا مقربا، ولا نبيا مرسلًا، ولا سلطانًا حاكمًا، ولا غير ذلك من مخلوقات الله -عز وجل-، كما قال الله -تعالى-: ﴿وَمَا أُمِرُوا إِلَّا لِيَعْبُدُوا اللهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ حُنَفَاءَ وَيُقِيمُوا الصَّلَوَةَ وَيُؤْتُوا الزَّكَوةَ وَذَلِكَ دِينُ الْقَيِّمَةِ﴾ [البينة: ٥].

ولهذا جاءت الشريعة الإسلامية بالتكفير في أمور تقع ممن قال: لا إله إلا الله مثل كفر تارك الصلاة، فإن من ترك الصلاة كسلا وتهاونا يكفر، كما دل على ذلك الكتاب والسنة وكلام الصحابة، والمعنى الصحيح بل والنظر الصحيح.

وهذه مناسبة لما وعدنا به سابقاً من أننا سنتكلم بإسهاب عن حكم تارك الصلاة، حيث بينا فيما سبق أن كفر تارك الصلاة تهاونا وكسلا هو مقتضى دلالة الكتاب والسُّنَّة وأقوال الصحابة والنظر الصحيح، وأن ما خالف ذلك لا يخلو من واحد من أمور خمسة إما ألا يكون فيه دلالة أصلا، وإما أن يكون وقع من قوم معذورين بجهلهم، وإما أن يكون مُقَيَّدًا بقيد يمتنع معه أن يترك الصلاة، وإما أن يكون ضعيفًا، وإما أن يكون عاما لكنه مخصوص بأدلة تكفير تارك الصلاة.

وبَيَّنا أيضًا فيما سبق بأن المراد بترك الصلاة تركها بالكلية، وأما من كانيصلى ويخلي، أي: يصلى أحيانًا ويدع أحيانًا فإنه لا يكفر.

نحن الآن نسوق ما تيسر لنا من الأدلة الدالة على كفر تارك الصلاة فمن ذلك قوله تبارك وتعالى عن المشركين: ﴿فَإِن تَابُوا وَأَقَامُوا الصَّلَوَةَ وَءَاتَوُا الزَّكَوةَ فَإِخْوَانُكُمْ فِي الدِّينِ﴾ [التوبة: ١١]، فإن هذه الآية الكريمة شرطت لثبوت الأخوة في الدين من المشركين ثلاثة شروط :

الشرط الأول: أن يتوبوا من الشرك.

والشرط الثاني: أن يُقيموا الصلاة.

والشرط الثالث: أن يؤتوا الزكاة

ومن المعلوم أن ما رُتب على شرط فإنه يتخلف بتخلف هذا الشرط، فإذا لم يتوبوا، ولم يقيموا الصلاة، ولم يؤتوا الزكاة فليسوا إخوانًا لنا في الدين، ولا تنتفي الأخوة الدينية إلا بكفر مخرج عن الإيمان، أما مجرد المعاصي -وإن عظمت – إذا لم تصل إلى حد الكفر، فإنها لا تخرج الإنسان من الإيمان، ودليل ذلك قوله – تعالى -: ﴿يَأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِصَاصُ فِي الْقَتْلَى الْخَرُ بِالْحَرِ وَالْعَبْدُ بِالْعَبْدِ وَالْأُنثَى بِالْأُنثَى فَمَنْ عُفِى لَهُ مِنْ أَخِيهِ شَيْءٌ فَانْبَاعُ بِالْمَعْرُوفِ وَأَدَاهُ إِلَيْهِ بإحْسَنِ﴾ [البقرة: ۱۷۸]، فجعل الله القاتل والمقتول أخوين، مع أن القاتل أتى ذنبًا عظيما، توعد الله عليه بوعيد شديد في قوله: ﴿وَمَن يَقْتُلْ مُؤْمِنَا مُتَعَمِّدًا فَجَزَاؤُهُ جَهَنَّمُ خَلِدًا فِيهَا وَغَضِبَ اللَّهُ عَلَيْهِ وَلَعَنَهُ وَأَعَدَّ لَهُ عَذَابًا عَظِيمًا﴾ [النساء: ٩٣] وقال الله -عز وجل-: ﴿وَإِن طَائِفَتَانِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُمَا فَإِنْ بَغَتْ إِحْدَنَهُمَا عَلَى الْأُخْرَى فَقَتِلُوا الَّتِي تَبْغِي حَتَّى تَفِيءَ إِلَى أَمْرِ اللَّهِ فَإِن فَاءَتْ فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُمَا بِالْعَدْلِ وَأَقْسِطُوا إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ فَأَصْلِحُوا بَيْنَ أَخَوَيْكُمْ﴾ [الحجرات: ٩-١٠]، فأثبت الله الأخوة بين الطائفتين المقتتلتين وبين الطائفة المصلحة بينهما، مع أن قتال المؤمن من أعظم الذنوب.

فإذا تبين أن الأخوة الإيمانية لا تنتفي بكبائر الذنوب التي دون الكفر، فإن انتفاءها يدل على أن من حصل منه ما يوجب هذا الانتفاء، دليل على أنه كافر، فإن قال قائل: ما تقولون فيمن تاب من الشرك وأقام الصلاة ولم يؤت الزكاة؟ أتكفرونه كما تقتضيه الآية، أم لا تكفرونه؟ قلنا: لا نكفره، لأن لدينا منطوقا يدل على أنه ليس بكافر، والمنطوق عند العلماء مقدم على المفهوم، هذا المنطوق ما رواه مسلم في صحيحه عن أبي هريرة رضي الله عنه أن النبي صلى الله عليه وسلم قال: «ما من صاحب ذهب ولا فضة لا يؤدي منها حقها إلا إذا كان يوم القيامة صفحت له صفائح من نار، فأحمي عليها في نار جهنم، فيكوى بها جنبه وجبينه وظهره، كلما بردت أعيدت في يوم كان مقداره خمسين ألف سنة، حتى يقضى بين العباد، ثم يرى سبيله إما إلى الجنة، وإما إلى النار»، فإن هذا الحديث يدل على أن من لم يؤد الزكاة لا يكفر، لأن قوله ثم يرى سبيله: إما إلى النار أو الجنة» دليل على أنه قد يدخل الجنة، ولا يمكن أن يدخل الجنة مع كفره، وعلى هذا فيبقى القيد في التوبة من الشرك وإقام الصلاة قيدا معتبرًا لا معارض له، بخلاف قوله: ﴿وَءَاتُوا الزَّكَوةَ﴾ [البقرة: ٤٣] ، فإن مفهومه عورض بمنطوق الحديث الذي ذكرت، فحينئذ لا يكون ترك الزكاة والبخل بها مُكَفِّرًا مخرجًا عن الإسلام، على أن من العلماء من قال: إن تارك الزكاة الذي لا يؤديها كافر، وهو رواية عن الإمام أحمد بن حنبل، ولكن الذي تقتضيه الأدلة أنه لا يكفر، و نحن بحول الله لا نعدو ما دلت الأدلة عليه سلبًا ولا إيجابًا.

وأما دلالة السنة على كفر تارك الصلاة ففيما رواه مسلم عن جابر رضي الله عنه النبي صلى الله عليه وسلم قال: «بين الرجل وبين الشرك والكفر ترك الصلاة»، فجعل ترك الصلاة هو الحد الفاصل بين الكفر والإيمان، أو بين الشرك والإيمان، ومن المعلوم أن الحد فاصل بين محدودين لا يدخل أحدهما في الآخر، ويدل لهذا أن لفظ الحديث بين الرجل وبين الشرك والكفر ترك الصلاة». فقال: «والكفر»، ولم يقل : ترك الصلاة كفر ، حتى يمكن أن يحمل على كفر دون كفر، ولكنه عرفه بأل، الدالة على حقيقة الكفر ، وقد أشار إلى هذا الفرق شيخ الإسلام ابن تيمية رحمه الله في كتابه (اقتضاء الصراط المستقيم).

أما الحديث الثاني فهو ما رواه أهل السنن عن بريدة بن الحصيب أن النبي صلى الله عليه وسلم قال: «العهد الذي بيننا وبينهم الصلاة فمن تركها فقد كفر» فجعل النبي صلى الله عليه وسلم الصلاة الحد الفاصل بين المسلمين والكفار، ومن المعلوم أن الحد يخرج كل محدود عن دخوله في الآخر.

أما کلام الصحابة: فقد حكى إجماعهم على كفر تارك الصلاة عبد الله بن شقيق رحمه الله ، وهو تابعي مشهور قال: «كان أصحاب رسول الله لا يرون شيئًا من الأعمال تركه كفر غير الصلاة».

وقد حكى إجماع الصحابة على كفر تارك الصلاة إسحاق بن راهويه الإمام المشهور، وحكاه غيره أيضًا.

وأما النظر الصحيح الذي يقتضي أن تارك الصلاة كافر كفرًا أكبر مخرجًا عن الملة: فإنه لا يمكن لمؤمن بل لا يمكن لمن في قلبه أدنى مثقال حبة من خردل من إيمان أن يعلم شأن الصلاة وعظمها ومنزلتها عند الله -عز وجل – ثم يحافظ على تركها هذا من المحال أن يكون في قلبه شيء من الإيمان وعلى هذا نقول: إن من كان في قلبه أدنى مثقال حبة من خردل إيمان لا يمكن أن يترك الصلاة تركا مطلقا وهو يعلم ما لها من المنزلة العظيمة في دين الإسلام.

وأما الأدلة التي استدل بها من قال: إنه لا يكفر، فقد أشرنا إلى أنها لا تخلو من واحد من خمسة أمور ، كما صدرنا ذلك في كلامنا هذا، وإذا تبين قيام الدليل السالم عن المعارض المقاوم فإنه يجب الأخذ بمقتضاه، وإننا حين نحكم بالكفر على من دلت الأدلة على كفره لم نتجاوز ولم نتعد، لأن الحكم بالتكفير أو عدم التكفير إلى الله عز وجل، كما أن الحكم بالتحليل، والتحريم، والإيجاب، والاستحباب إلى الله عز وجل، ولا لوم على الإنسان إذا أخذ بما تقتضيه الأدلة من أي حكم من الأحكام، وعلى كل مؤمن أن يأخذ بما تقتضيه الأدلة من أي وصف كان ولأي موصوف كان، وألا يجعل النزاع سببا موجبًا للتخلي عن مدلول الكتاب والسُّنَّة وغيرهما من الأدلة، لقول الله تعالى: ﴿فَإِن تَتَزَعْتُمْ فِي شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَالرَّسُولِ إِن كُنتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ ذَلِكَ خَيْرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِيلًا﴾ [النساء: ٥٩] وقال تعالى: ﴿وَمَا اخْتَلَفْتُمْ فِيهِ مِن شَيْءٍ فَحُكْمُهُ إِلَى اللَّهِ﴾ [الشورى: ١٠].

فإن قال قائل: إذا قلت بتكفير تارك الصلاة حصل في ذلك ارتباك وتشويش وتكفير لكثير من الناس؟

فالجواب عن ذلك أن نقول: إننا إذا قلنا بمقتضى الأدلة الشرعية فإنه لن يكون من جراء ذلك إلا ما فيه الخير والصلاح ، لأن الناس إذا علموا أن ترك الصلاة كفر مخرج عن الملة ورِدَّة كبرى، فإنهم لن يتجرؤوا على ترك الصلاة، بل سيكون ذلك حافزا له على القيام بها على الوجه المطلوب منهم، ولكننا إذا قلنا: إنه ليس بكفر وإنما هو فِسْقٌ، فإنهم يتهاونون بها أكثر مما قلنا لهم ذلك إنه كفر، ونحن لا نقول: إنه كفر من أجل أن نحث الناس على فعل الصلاة، ولكننا نقول: إنه كفر من أجل دلالة الكتاب والسُّنَّة وأقوال الصحابة على ذلك.

وأما قول هذا القائل الذي يقول : إنك إذا حكمت بكفر تارك الصلاة فإنك بهذا توقع الإرباك والتذبذب وتخرج كثيرا من الناس عن الملة الإسلامية.

أقول: ما قول هذا القائل إلا كقول من قال: إنك إذا قطعت يد السارق أصبح نصف الشعب مقطوعا.

فإننا نقول لهذا إنك إذا قطعت يد السارق فسيقل السراق قلة كبيرة لأن السارق إذا علم أن يده ستقطع فإنه لن يقدم على السرقة.

وما مثل هذا وهذا إلا كمثل من يقول: إنك إذا قتلت القاتل المستحق للقتل قصاصا فإنك تضيف إلى قتل الأول قتل رجل آخر، وهذا يضاعف عدد المقتولين، فإننا نقول: إن هذه المقولة مقولة باطلة، أبطلها الله في قوله: ﴿وَلَكُمْ فِي الْقِصَاصِ حَيَوةٌ يَأُولِي الْأَلْبَابِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ ﴾ [البقرة: ١٧٩]، فإن القائل إذا علم أنه إذا قتل عمدا سيقتل لن يقدم على القتل، فحينئذ يقل القتل عمدًا وعدوانًا.

والمهم أنه يجب على الإنسان العالم المتقي الله -عز وجل- أن يكون متمشيا مع الدليل حيث ما كان إيجابًا وسلبا، وإصلاح الحال على الرب عز وجل – الذي شرع هذا الذي أقدم عليه المفتي والحاكم، والله -عز وجل- لم يشرع لعباده إلا ما فيه صلاحهم وسعادتهم وفلاحهم في الدنيا والآخرة، لا يمكن أبدا أن يُشَرعَ لعباده ما فيه مفسدة راجحة على مصلحة، كما قال الله -تعالى-: ﴿يَسْتَلُونَكَ عَنِ الْخَمْرِ وَالْمَيْسِرِ قُلْ فِيهِمَا إِثْمٌ كَبِيرٌ وَمَنَفِعُ لِلنَّاسِ وَإِثْمُهُمَا أَكْبَرُ مِن نَفْعِهِمَا﴾ [البقرة: (۲۱۹]، وأنت إذا حكمت الناس بمقتضى شريعة الله لا بمقتضى واقعهم فإن الواقع سوف يتغير، حتى يتحول إلى مراد الله -عز وجل- في عباده فيما شرعه لهم.

يقول السائل: في كلمة الإخلاص شروط وأركان، فإذا لم يأت بها المسلم كاملة فهل يكون قد أدى حقيقتها؟

فأجابرحمه الله تعالى-: قلنا: إنه لا يؤدي حقيقتها إذا لم يأت بشروطها ومقتضياتها اللازمة، فإنه ليس المراد من كلمة الإخلاص وهي لا إله إلا الله أن يقولها بلسانه، بل لا بد أن يقولها بلسانه معتقدًا مدلولها بقلبه، قائما بما تقتضيه من واجبات وشروط وأركان.

مطالب مرتبط:

(۳۹) شروط هفت‌گانه شهادتین

هرکس این کلمه را بگوید اما به بعضی از احکام، پایبند و ملتزم نباشد قطعا شهادتش به «لا إله إلا الله» ناقص است زیرا ترک کردن بعضی از شریعت‌ها و احکام اسلام - بر اساس آنچه ادّله‌ی شرعی اقتضا می‌کند -  توحیدش را ضعیف کرده و چه ‌بسا توحیدش را از دست بدهد....

ادامه مطلب …

(۳۷) شروط کلمه «لا إله إلا الله»

این کلمه بر دو اساسِ (نفی و اثبات) بنا شده است؛ نفیِ پرستش از غیر الله سُبْحَانَهُ‌وَتَعَالَىٰ و اثبات پرستش برای الله سُبْحَانَهُ‌وَتَعَالَىٰ....

ادامه مطلب …

(۳۶) شروط «لا إله إلا الله»

واجب است انسان با قلب، زبان و اندام خویش بدان شهادت و گواهی دهد....

ادامه مطلب …

(۴۴) ذکر شهادتین قبل از مرگ

اگر هنگام مرگش «لا إله إلا الله» را با یقین قلبی بگوید شامل این حدیث می‌شود اما باید دانست که نصوص عام که پیرامون دخول به بهشت یا جهنم هستند فقط با دلیل می‌‌توان آن را بر شخص معیّنی تطبیق داد.....

ادامه مطلب …

(۳۸) چگونگی تحقق شهادتین

محقق ساختن شهادت به «لا إله إلا الله» این است که انسان در ابتدا معنایش را بداند سپس به مقتضای این علم، عمل نماید. ...

ادامه مطلب …

(۴۵) اعمالی که سبب ورود به بهشت می‌گردند

ذکر اعمالی که سبب ورود به بهشت می‌شوند فقط به اعتبار سبب است، همچنین ذکر احادیثی که در آنها اعمالی یاد شده‌اند که سبب ورود به جهنم هستند فقط به اعتبار سبب است. معلوم است که احکام فقط با فراهم شدن اسباب و شروط و انتفای موانع ثابت می‌شوند....

ادامه مطلب …

کُتُب سِتّة:  شش کتاب اصلی احادیث اهل سنت و جماعت:

صحیح بخاری
صحیح مسلم
سنن ابو داود
جامع ترمذی
سنن نسائی
سنن ابن ماجه