شرح حدیث جبریل
نص حدیث:
عَن عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ قَالَ: بَيْنَمَا نَحْنُ عِنْدَ رَسُولِ اللّه صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَسَلَّمَ ذَاتَ يَوْمٍ، إِذْ طَلَعَ عَلَيْنَا رَجُلٌ شَدِيدُ بَيَاضِ الثِّيَابِ، شَدِيدُ سَوَادِ الشَّعَرِ، لَا يُرَى عَلَيْهِ أَثَرُ السَّفَرِ، وَلَا يَعْرِفُهُ مِنَّا أَحَدٌ، حَتَّى جَلَسَ إِلَى النَّبِيِّ صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَسَلَّمَ، فَأَسْنَدَ رُكْبَتَيْهِ إِلَى رُكْبَتَيْهِ، وَوَضَعَ كَفَّيْهِ عَلَى فَخِذَيْهِ، وَقَالَ: يَا مُحَمَّدُ أَخْبِرْنِي عَنِ الْإِسْلَامِ، فَقَالَ رَسُولُ اللّه صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَسَلَّمَ: «الْإِسْلَامُ أَنْ تَشْهَدَ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللّه وَأَنَّ مُحَمَّدًا رَسُولُ اللّه صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَسَلَّمَ، وَتُقِيمَ الصَّلَاةَ، وَتُؤْتِيَ الزَّكَاةَ، وَتَصُومَ رَمَضَانَ، وَتَحُجَّ الْبَيْتَ إِنِ اسْتَطَعْتَ إِلَيْهِ سَبِيلًا»، قَالَ: صَدَقْتَ، قَالَ: فَعَجِبْنَا لَهُ يَسْأَلُهُ، وَيُصَدِّقُهُ، قَالَ: فَأَخْبِرْنِي عَنِ الْإِيمَانِ، قَالَ: «أَنْ تُؤْمِنَ بِاللّه، وَمَلَائِكَتِهِ، وَكُتُبِهِ، وَرُسُلِهِ، وَالْيَوْمِ الْآخِرِ، وَتُؤْمِنَ بِالْقَدَرِ خَيْرِهِ وَشَرِّهِ»، قَالَ: صَدَقْتَ، قَالَ: فَأَخْبِرْنِي عَنِ الْإِحْسَانِ، قَالَ: «أَنْ تَعْبُدَ اللّه كَأَنَّكَ تَرَاهُ، فَإِنْ لَمْ تَكُنْ تَرَاهُ فَإِنَّهُ يَرَاكَ»، قَالَ: فَأَخْبِرْنِي عَنِ السَّاعَةِ، قَالَ: «مَا الْمَسْئُولُ عَنْهَا بِأَعْلَمَ مِنَ السَّائِلِ» قَالَ: فَأَخْبِرْنِي عَنْ أَمَارَتِهَا، قَالَ: «أَنْ تَلِدَ الْأَمَةُ رَبَّتَهَا، وَأَنْ تَرَى الْحُفَاةَ الْعُرَاةَ الْعَالَةَ رِعَاءَ الشَّاءِ يَتَطَاوَلُونَ فِي الْبُنْيَانِ»، قَالَ: ثُمَّ انْطَلَقَ فَلَبِثْتُ مَلِيًّا، ثُمَّ قَالَ لِي: «يَا عُمَرُ أَتَدْرِي مَنِ السَّائِلُ؟» قُلْتُ: اللّه وَرَسُولُهُ أَعْلَمُ، قَالَ: «فَإِنَّهُ جِبْرِيلُ أَتَاكُمْ يُعَلِّمُكُمْ دِينَكُمْ».
یعنی: از عمر بن خطاب رضی اللّه عنه روایت است: «روزی، در حالی که نزد رسول اللّه صلی اللّه علیه وسلم نشسته بودیم، مردی بر ما وارد شد که لباسهایش در غایت سفیدی، و موهایش در غایتِ سیاهی بود. اثری از مسافرت بر او دیده نمیشود و هیچ یک از ما نیز او را نمیشناخت. آمد تا اینکه رو به روی پیامبر صلی اللّه علیه وسلم نشست. زانوهایش را به زانوهای ایشان چسباند و دستانش را روی ران ایشان گذاشت و گفت: ای محمد، مرا از اسلام با خبر گردان. رسول اللّه صلی اللّه علیه وسلم فرمود: اسلام این است که شهادت دهی هیچ معبود بر حقی جز اللّه نیست، و محمد، فرستادهی اوست. نماز را بر پای داری، و زکات بدهی، و رمضان را روزه بگیری، و اگر توانایی داشتی، حج گذاری. گفت: راست گفتی. عمر میگوید: از او تعجب کردیم؛ هم از او سوال میکند و هم او را تصدیق مینماید. سپس گفت: مرا از ایمان خبر ده. فرمود: این است که به اللّه و ملائکه و کتابهای آسمانی و پیامبران و روز قیامت ایمان بیاوری و به قضا و قدر، خیر و شرّ آن ایمان داشته باشی. گفت: راست گفتی. گفت: مرا از احسان خبر ده. فرمود: احسان این است که چنان اللّه را عبادت کنی که او را میبینی، و اگر تو او را نمیبینی، او تو را میبیند. گفت: مرا از قیامت خبر ده. فرمود: سوال شونده، آگاهی بیشتری نسبت به آن از سوال کننده ندارد. گفت: پس مرا از نشانههایش آگاه کن. فرمود: کنیز، خانم خود را بزاید، و انسانهای پاپتی و لخت و بی چیز که چوپان گوسفند هستند، در ساختمان سازی با یکدیگر مسابقه میدهند. سپس آن شخص رفت. رسول اللّه صلی اللّه علیه وسلم از من پرسید: ای عمر، دانستی سوال کننده چه کسی بود؟ گفتم: اللّه و رسولش داناترند. فرمود: او جبریل بود که نزدتان آمده بود تا دینتان را به شما بیاموزد».
إنّ الحمد لله نحمده و نستعینه و نستغفره و نتوب إلیه، و نعوذ باللّه من شرور أنفسنا، و من سیئات أعمالنا، من یهده اللّه فلا مضلّ اللّه له، و من یضلل فلا هادی له، و أشهد أن لا إله إلا اللّه وحده لا شریک له، و أشهد أن محمداً عبده و رسوله، أرسله اللّه تعالی بالهدی و دین الحق، فبلَّغ الرِّسالة، و أدّی الأمانة، و نصح الأمّة، و جاهد فی اللّه حق جهاده، فصلوات اللّه و سلامه علیه، و علی آله و أصحابه، و من تبعهم بإحسان إلی یوم الدین. أما بعد:
ای برادران مومن: جبریل از پیامبر صلی اللّه علیه وسلم پس از این که در مورد اسلام سوال کرده بود، از ایمان پرسیده و گفت: مرا از ایمان خبر ده؟ فرمود: «این است که به اللّه و ملائکه و کتابهای آسمانی و پیامبران و روز قیامت ایمان بیاوری و به قضا و قدر، خیر و شرّ آن ایمان داشته باشی».
ایمان: «اعترافی است که مستلزم قبول و اذعان است». اما مجرد اینکه انسان به چیزی ایمان بیاورد، اما آن را قبول نداشته و به آن اذعان نکند، ایمان نیست. به این دلیل که مشرکین به وجود اللّه و اینکه او خالق و رازق و حیات دهنده و حیات گیرنده و مدبِّر امور است، ایمان داشتند. همچنین بعضی از آنها به رسالت پیامبر صلی اللّه علیه وسلم اقرار داشتند، اما به آن ایمان نداشتند. ابوطالب عموی پیامبر صلی اللّه علیه وسلم اقرار داشت که پیامبر صلی اللّه علیه وسلم صادق است و دینش حق است. او میگوید:
لقد علموا أن ابننا لا مکذب … لدینا ولا یعنی بقول الأباطل
دانستند که این پسر ما دروغ نمیگوید، و به سخن باطل توجهی نمیشود.
این بیت از لامیهی طولانی و مشهور اوست[۱] که ابن کثیر در مورد آن میگوید: شایسته است یکی از معلقاتی[۲] باشند که به کعبه آویخته میشوند.
همچنین ابوطالب میگوید:
و لقد علمت بأنّ دین محمد …. من خیر أدیان البریة دینا
لولا الملامة أو حذار مسبّة …. لرأیتنی سمحا بذلک مبینا
و دانستم که دین محمد، یکی از بهترین دینهای موجود است.
اگر سرزنش یا برحذر بودن از فحش شنیدن نبود، مرا میدیدی که آشکارا به آن گردن مینهادم.
این اقراری است که دین پیامبر صلی اللّه علیه وسلم حق است. اما آن را قبول نکرد و به آن گردن ننهاد. به همین خاطر، بعد از شفاعت پیامبر صلی اللّه علیه وسلم در محل کم عمقی در جهنم است، و دو نعلین به پا دارد که از داغی آن، مغزش میجوشد. از اللّه میخواهیم که ما و شما را از این چنین آتشی سلامت دارد. این سبکترین عذاب است. اما در نظر او، سختترین و شدیدترین عذاب است. اینکه او این عذاب را سختترین عذاب میبیند، تعذیب روحی و قلبی است. زیرا وقتی انسان کسی را ببیند که مثل او و یا بیشتر، مورد عذاب قرار میگیرد، تحمل عذاب خود، برایش آسانتر میشود. به همین خاطر اللّه تعالی میفرماید: {وَلَنْ يَنْفَعَكُمُ الْيَوْمَ إِذْ ظَلَمْتُمْ أَنَّكُمْ فِي الْعَذَابِ مُشْتَرِكُون}[۳]، یعنی: {امروز شریک بودن شما با همنشینانتان در عذاب، هیچ سودی به حالتان ندارد؛ زیرا (در دنیا شرک ورزیده و) ستم کردهاید}.
بر همین اساس میگوییم: ایمان، فقط مجرّد اعتراف کردن نیست. بلکه حتما باید اعترافی باشد که مستلزم قبول و اذعان است. من بسیار تعجب نمودم از اینکه وقتی یوری گاگارین روسی، به فضا رفت، بعد از رفتن به فضا و دیدن نشانههای بزرگ، گفت: این هستی، دارای کسی است که آن را تدبیر میکند. اما با این حال، باز هم ایمان نیاورد.
رکن اول: ایمان به اللّه
رسول اللّه صلی اللّه علیه وسلم فرمود: «به اللّه ایمان بیاوری». ایمان به اللّه عز و جل متضمن ایمان به چهار چیز است:
ایمان به وجود اللّه.
ایمان به ربوبیت اللّه.
ایمان به الوهیّت اللّه.
ایمان به اسماء و صفات اللّه.
اول: ایمان به وجود اللّه:
این است که ایمان داشته باشی که اللّه وجود دارد، و عقل و حس و فطرت و شرع دلیل بر وجود او هستند.
دلیل عقلی: دلیل عقلی بر وجود اللّه، این است که بگوییم: این هستی که در برابر ماست و آن را مشاهده میکنیم، دارای چنان نظم خیره کنندهای است که امکان ندارد به هم بریزد یا با هم برخورد کنند و قسمتی از آن، قسمت دیگر را ساقط نمیکنند. بلکه در غایت نظم است: {لَا الشَّمْسُ يَنْبَغِي لَهَا أَنْ تُدْرِكَ الْقَمَرَ وَلَا اللَّيْلُ سَابِقُ النَّهَارِ}[۴]، یعنی: {نه خورشید را سزاست که به ماه برسد و نه شب را توان سبقت جستن از روز است}. بنا بر این، آیا عاقلانه است که این هستیِ با عظمت، با چنین نظام بی نظیری، خالق خودش باشد؟ خیر، اصلا عاقلانه نیست. زیرا امکان ندارد خالق خودش باشد. چون در این صورت، معنایش این است که عدمی، موجودی را به وجود آورده است، و عدم نمیتوانی موجود را ایجاد کند. بنا بر این محال است که این هستیِ عظیم، خودش را به وجود آورده باشد، و نیز امکان ندارد این هستی، به یک باره به وجود آمده باشد. چون دارای نظمی خیره کننده و بدون خدشه است، و چیزی که به یک بارگی به وجود آمده باشد، غالبا بی عیب نیست، و امکان ندارد یک باره به وجود آمده باشد. بلکه کم کم ایجاد میشود.
معروف است كه گروهی ملحد نزد ابو حنیفه که به ذکاوت و تیزهوشی معروف است، رفتند و به او گفتند: وجود اللّه را برای ما اثبات کن. گفت: صبر کنید تا فکر کنم. سپس به آنها گفت: من به کشتیای فکر میکنم که در اسکلهی دجله پهلو گرفته و بار دارد، و بدون اینکه باربری باشد، بارها خود به خود از کشتی تخلیه میشوند، و کشتی بدون ناخدا، اسکله را ترک میکند. گفتند: چطور چنین حرفی میزنی. چون اصلا عاقلانه نیست، و به هیچ وجه نمیتوانیم این حرف را تصدیق کنیم.
گفت: اگر شما این را تصدیق نمیکنید، پس چطور تصدیق میکنید که این خورشید و ماه و ستارگان و آسمان و زمین بدون اینکه کسی آنها را به وجود آورده باشد، به وجود آمدهاند؟!
اللّه تعالی نیز به این دلیل عقلی اشاره کرده، میفرماید: {أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَيْرِ شَيْءٍ أَمْ هُمُ الْخَالِقُونَ}[۵]، یعنی: {آیا بدون آفریدگار، آفریده شدهاند یا خودشان آفرینندهاند}؟
همچنین، از یک اعرابی سوال شد: پروردگارت را چگونه شناختی؟ آن اعرابی چیزی جز آنچه میبیند، نمیفهمد. گفت: پشکل شتر، دال بر وجود شتر است، و رد پا، دال بر عبور کسی است که از آنجا گذشته. پس این آسمان دارای برجهای مختلف، و زمین دارای راههای وسیع، و دریاهای موّاج، آیا دلیل بر وجود سمیع و بصیر نیست؟ بلی، هست.
دلیل حسّی: مثل دعاهایی که مستجاب شدنشان را میبینیم. انسان، دعا کرده، اللّه را میخواند و میگوید: یا اللّه… اللّه نیز دعایش را مستجاب کرده و مشکلش را بر طرف مینماید و آنچه را میخواهد، به او میدهد. او فقط گفت: یا الله. بنا بر این، پروردگاری وجود دارد که دعایش را میشنود و اجابت میکند، و ما مسلمانان، زیاد در قرآن میخوانیم که الله تعالی، پیامبرانش را اجابت میفرماید: {وَنُوحًا إِذْ نَادَى مِنْ قَبْلُ فَاسْتَجَبْنَا}[۶]، یعنی: {و نوح را یاد کن آنگاه که پیش از این، ما را خواند؛ پس دعایش را اجابت کردیم}، {وَأَيُّوبَ إِذْ نَادَى رَبَّهُ أَنِّي مَسَّنِيَ الضُّرُّ وَأَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ . فَاسْتَجَبْنَا لَهُ}[۷]، یعنی: {و ایوب را یاد کن آنگاه که پروردگارش را خواند (و گفت:) به من رنج بسیار رسیده است و تو مهربانترین مهربانان هستی. پس دعایش را پذیرفتیم}، و آیاتی که در این مورد آمده، بسیارند، و واقعیت نیز به این مساله گواهی میدهد.
دلیل فطری: طبیعت انسان چنین است که وقتی به او ضرر و سختی میرسد، میگوید: (یا الله). تا جایی که حتی شنیدیم برخی کافران ملحد که الان موجود هستند، وقتی واقعهی مهلکی، به صورت ناگهانی برایشان اتفاق افتاده، از زبانشان بی اختیار و بدون اینکه دست خودشان باشد، کلمهی (یا الله) خارج شده. زیرا فطرت انسان او را به سوی وجود پروردگار، راهنمایی میکند: {وَإِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِي آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَى أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قَالُوا بَلَى}[۸]، یعنی: {و زمانی (را یاد کن) که پروردگارت از پشت فرزندان آدم، نسلشان را در آورد و آنان را بر خودشان گواه گرفت (و فرمود:) آیا من پروردگار شما نیستم؟ گفتند: آری}.
دلیل شرعی: اما دلایل شرعی، به قدری زیادند که هر چه بگوییم، تمام نمیشود. انسان وقتی تفکر کند، میفهمد کسی که این شریعت را نازل و تشریع کرده، پروردگار عز و جل است. الله تعالی میفرماید: {أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَلَوْ كَانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلَافًا كَثِيرًا}[۹]، یعنی: {آیا در قرآن نمیاندیشند؟ اگر قرآن از نزد غیر الله بود، بهطور قطع در آن اختلاف بسیاری مییافتند}. ائتلاف قرآن و عدم تناقض آن، و اینکه آیاتش، یکدیگر را تصدیق میکنند، همه دلالت بر این دارند که قرآن از نزد الله عز و جل نازل شده است. نیز، اینکه این دین و سایر ادیانی که الله عز و جل نازل کرده، کاملا موافق با مصالح بندگان هستند، دلیل بر این است که این دین از جانب الله عز و جل است.
اما همهی ادیان، به جز اسلام توسط مخالفینشان به تحریف و تبدیل و تغییر کشیده شدهاند: {يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَنْ مَوَاضِعِهِ}[۱۰]، یعنی: {واژهها را از جایگاهشان تغییر میدهند}. اما آن دینی که بر انبیاء نازل شده، تماما دلالت بر وجود الله عز و جل و حکمت و علم او دارد.
دوم: ایمان به ربوبیّت الله:
(ربّ) یعنی: خالق و مالک و مدبِّر. این معنای ربوبیّت الله عز و جل است. او خالقی است که اشیاء را از عدم به وجود آورده است: {بَدِيعُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ}[۱۱]، یعنی: {پدیدآورندهی آسمانها و زمین است}، {الْحَمْدُ لِلَّهِ فَاطِرِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ}[۱۲]، یعنی: {حمد و ستایش ازآنِ الله، پدیدآورندهی آسمانها و زمین است}. بنا بر این، کسی که هستی را از عدم خلق کرده، اللهِ خالقِ مالک است. یعنی مخلوقات را خلقت کرده و در مالکیت مخلوقات، یگانه است، همان طور که خود به تنهایی آن را خلق کرده است. در این فرمودهی الله در سورهی فاتحه تامل کن: {مَالِكِ يَوْمِ الدِّينِ}[۱۳]، یعنی: {مالک روز جزا}، و در یکی دیگر از قرائتهای هفت گانه، چنین خوانده میشود: {مَلِكِ يَوْمِ الدِّينِ}، یعنی: {ملک روز جزا}، که این قرائت، یکی از قرائتهای هفت گانهی متواتر است. وقتی بین این دو قرائت جمع بندی کنیم، معنایی بسیار بدیع ظاهر میشود. ملک، در سلطه و سیطره، از مالک، بلیغتر است. ولی، ملک گاهی به اسم ملک است، و تصرفی ندارد، و در این صورت، مَلِکی است که مالک نیست. وقتی ملک و مالک با هم جمع شوند، امر مُلک و تدبیر با هم جمع میشوند.
به همین خاطر میگوییم: الله عز و جل در مُلکش یکتاست، چنان که در خلقت کردن، یکتاست. همچنین، یکتا در تدبیر است. اوست که مدبِّر همه چیز است، و حتی مشرکین نیز به این مساله اقرار داشتند. زیرا وقتی از آنها سوال شود: چه کسی امور را تدبیر میکند؟ خواهند گفت: الله. پس اوست که در تدبیر نیز یکتاست: {يُدَبِّرُ الْأَمْرَ مِنَ السَّمَاءِ إِلَى الْأَرْضِ ثُمَّ يَعْرُجُ إِلَيْهِ}[۱۴]، یعنی: {امور هستی را از آسمان تا زمین تدبیر میکند؛ سپس این امور به سوی او بالا میرود}.
از اعرابی سوال شد: چگونه پروردگارت را شناختی؟ گفت: به وسیلهی ترک عزمها، و منصرف کردن همتها.
زیرا انسان گاهی عزم میکند و تصمیم موکد میگیرد که کاری را انجام دهد، و در یک لحظه، خود را میبیند که عزمش را برای ترک این تصمیم، جزم کرده، و از تصمیمش منصرف میشود. همچنین، گاهی همت به انجام کاری میبندد و برای انجام آن حرکت میکند. سپس بدون هیچ دلیل و علتی، از انجام آن منصرف میشود. این دلالت دارد که امور را کسی دیگر بالاتر از تو، تدبیر میکن، و او، الله عز و جل است.
اگر کسی بگوید: چگونه میگویی که خلقت، مختص الله است؟ در حالی که او خود، خلقت را برای مخلوق اثبات کرده، و مخلوق را خالق نامیده است. الله سبحانه و تعالی میفرماید: {ثُمَّ أَنْشَأْنَاهُ خَلْقًا آخَرَ فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ}[۱۵]، یعنی: {و آنگاه او را با آفرینش دیگری پدید آوردیم. پس الله، بهترین سازنده، چه والا و بابرکت است}. همچنین، رسول الله صلی الله علیه وسلم در حدیثی میفرماید که به نقاشان و مجسمه سازان گفته میشود: «آنچه را خلق کردهاید، زنده کنید»؟
جواب: آنچه انسان خلق میکند، در حقیقت، خلقت نیست. زیرا خلقت، به معنی ایجاد کردن از عدم است. اما وقتی انسان چیزی خلق میکند، آن را از عدم و نیستی، خلق نمیکند. بلکه یک چیز را از صورتی به صورت دیگر در میآورد.
(ملِک) نیز چنین است. اگر کسی گفت: چطور میگویی: الله در ملکش یکتاست، در حالی که الله تعالی، ملک را برای غیر خود نیز اثبات فرموده، و گفته است: {إِلَّا عَلَى أَزْوَاجِهِمْ أَوْ مَا مَلَكَتْ أَيْمَانُهُمْ}[۱۶]، یعنی {جز بر همسرانشان و کنیزانی که مِلکشان است}، و میفرماید: {أَوْ مَا مَلَكْتُمْ مَفَاتِحَهُ}[۱۷]، یعنی: {خانههایی که کلیدش در اختیار شماست}.
جواب: ملک انسان مانند ملک الله نیست. زیرا ملک الله عز و جل شامل همه چیز است، چون ملک الله مطلق است. اما ملکیت انسان، شامل نیست. ساعتی که من دارم، تو نداری، و ساعتی که تو داری، من ندارم. یعنی ملک انسان محدود است. همچنین ملکیت انسان، مطلق نیست. مثلا من نمیتوانم در مورد ساعتم هر کاری که بخواهم انجام دهم. زیرا من مقید به شرع هستم که مصلحت است. مثلا اگر انسان بخواهد ساعتش را بشکند، جایز نیست، و شرعا این اختیار را ندارد که این کار را انجام دهد. زیرا رسول الله صلی الله علیه وسلم از ضایع کردن مال نهی کرده است، چه برسد به تلف کردن آن؟
به همین خاطر، علما گفتهاند: اگر مردی بالغ و عاقل باشد و همسر و فرزند هم داشته باشد، اما در مورد مال، سفیه باشد و مثل انسان رشید، در مورد اموالش نتواند عمل کند، به او اجازه داده نمیشود که به مالش دست بزند.
اما الله عز و جل هر گونه بخواهد در ملکش تصرف میکند. زنده میکند، و میمیراند. مریض میکند و شفا میدهد. ثروت میدهد، و فقیر میکند. هر کاری بخواهد انجام میدهد که ما ایمان داریم او هیچ کاری را جز از روی حکمت انجام نمیدهد.
بنا بر این، فارق بین ملک خالق و مخلوق وجود دارد. این گونه فهمیدیم که وقتی میگوییم: الله در ملکش، یکتاست، سخنمان درست است و هیچ استثنایی ندارد.
تدبیر نیز چنین است. چون انسان نیز گاهی تدبیر به کار میبرد. مثلا خادم یا برده یا ماشین و چهارپایانش را تدبیر کرده و رو به راه میکند. بنا بر این، انسان دارای تدبیر است. اما این تدبیر، همانند تدبیر الله نیست. تدبیر انسان، ناقص و محدود است. ناقص است، چرا که مالک تدبیر مطلق در مورد اموال خود نیست. مثلا احیانا شترش را تدبیر میکند. اما شتر از او نافرمانی میکند. گاهی انسان، برای فرزندش برنامه ریزی میکند. اما فرزندش از او نافرمانی میکند. بنا بر این، تدبیر انسان محدود است و جز بر چیزی که بر آن سیطره و تسلط دارد، و شرع، این سیطره و تسلط را به او داده، نمیتواند تدبیر کند. بنا بر این، وقتی میگوییم: الله در تدبیرش، یکتاست، حرفمان کاملا درست است. چنان که در خلق کردن و مُلکش، یکتاست.
سوم: ایمان به الوهیت الله:
ایمان به الوهیت، این است که انسان ایمان داشته باشد که الله، معبود برحق است، و هیچ کسی در این حق، با او شراکت ندارد؛ نه ملائکه و نه پیامبران. به همین خاطر، دعوت پیامبران، از اولین پیامبر تا آخرین پیامبر، دعوت به سوی (لا إله إلا الله) بوده است: {وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُولٍ إِلَّا نُوحِي إِلَيْهِ أَنَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدُونِ}[۱۸]، یعنی: {و قبل از تو هیچ پیامبری نفرستادیم، مگر اینکه به او وحی کردیم که هیچ معبود برحق جز من وجود ندارد، پس مرا بپرستید}، {وَلَقَدْ بَعَثْنَا فِي كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولًا أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَاجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ}[۱۹]، یعنی: {و در هر امتی، پیامبری مبعوث کردیم که – به مردم بگوید – الله را بپرستید و از پرستش طاغوت، اجتناب کنید}.
اگر کسی به وجود الله، و به ربوبیت الله ایمان آورد. اما همراه با الله، کسی دیگر را میپرستید، به الله ایمان ندارد؛ تا زمانی که الله سبحانه و تعالی را در الوهیتش یکتا بداند.
ممکن است کسی بگوید: الله تعالی وصف الوهیت را برای غیر خود نیز به کار برده، و در مورد ابراهیم فرموده است: {أَئِفْكًا آلِهَةً دُونَ اللَّهِ تُرِيدُونَ}[۲۰]، یعنی: {آیا بیهیچ دلیلی معبودانی جز الله میجویید}؟ و میفرماید: { وَلَا تَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلَهًا آخَرَ}[۲۱]، یعنی: {و همراه با الله، معبود دیگری را فرا مخوان}. همچنین آیات دیگری نیز در این زمینه وجود دارد. با این حساب، چگونه میگویی: الله در الوهیتش، یکتاست؟
جواب: الوهیتی که برای غیر الله اثبات شده، الوهیت باطل است. به همین خاطر نفی کردن مطلق آن، صحیح است. مثل این گفتهی پیامبران به اقوامشان: {اعْبُدُوا اللَّهَ مَا لَكُمْ مِنْ إِلَهٍ غَيْرُهُ}[۲۲]، یعنی: {الله را بپرستید که جز او، شما را هیچ معبود – برحقی – نیست}، زیرا آنها معبودهای باطل هستند: {ذَلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَأَنَّ مَا يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ هُوَ الْبَاطِلُ وَأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْعَلِيُّ الْكَبِيرُ}[۲۳]، یعنی: {بدین خاطر که الله، حقّ است، و هر آنچه غیرِ او خوانده میشود، باطل است، و الله، علیّ و کبیر است}.
چهارم: ایمان به اسماء و صفات الله:
این قسمت، محل نزاع فرقههای منتسب به اسلام در مورد یکتا دانستن الله تعالی در اسماء و صفات است. آنها به فرقههای گوناگونی تقسیم شدهاند. اما اصول همهی این فرقهها به سه اصل بر میگردد:
اول: ایمان به اسماء الله، بدون ایمان به صفات او.
دوم: ایمان به اسماء و صفات.
سوم: ایمان به اسماء و بعضی صفات.
همچنین، غالیانی هستند که حتی اسمهای الله را نیز انکار کرده، میگویند: «الله عز و جل دارای هیچ اسم یا صفتی نیست». اما آن را اینجا ذکر نکردیم، زیرا فرعی از این سه اصلی است که ذکر کردیم.
سلف صالح که بر راه و روش پیامبر صلی الله علیه وسلم و اصحابش هستند، در پیروی از آنچه که در کلام الله عز و جل آمده، به اسماء و صفات، اقرار میکنند. الله تعالی میفرماید: {وَلِلَّهِ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَى فَادْعُوهُ بِهَا}[۲۴]، یعنی: {و الله را اسمهایی نیکوست، پس او را با آنها بخوان}. این آیه، دلیلی بر اثبات اسماء الله تعالی هستند. اما دلیل بر اثبات صفات، این فرمودهی الله تعالی است: {وَلِلَّهِ الْمَثَلُ الْأَعْلَى}[۲۵]، یعنی: {و صفت برتر و والاتر برای الله است}، و معنی: «المثل الأعلی»، یعنی: کاملترین وصف. پس در این دو آیه، دو عُموم وجود دارد:
اولی: در اسماء.
دومی: در صفات.
اما تفاصیل آن در قرآن و سنت بسیار زیادند.
همچنین، کسانی هستند که فقط اسماء را اثبات کرده و صفات را انکار میکنند. آنها میگویند: الله سمیع است، بدون سمع، و بصیر است، بدون بصر. این چیزی است که در مذهب معتزله، مشهور است.
اما گروه سوم: اسماء الله و برخی صفات او را اثبات میکنند. هفت تا از صفات را اثبات کرده، و بقیه را انکار میکنند. این هفت صفت عبارتند از:
۱- حیات.
۲- علم.
۳- قدرت.
۴- سمع.
۵- بصر.
۶- اراده.
۷- کلام.
این هفت صفت را سفارینی در کتاب عقیدهی خود، این چنین جمع نموده است:
(لَهُ الْحَيَاة وَالْكَلَام وَالْبَصَر … سمع إِرَادَة وَعلم واقتدر
بقدرَة تعلّقت بممكن … كَذَا إِرَادَة ….).
یعنی:
(او دارای حیات و کلام و بصر و سمع و اراده و علم و قدرت است که تعلق به ممکن دارد، و همچنین – دارای – اراده).
آنها میگویند: عقل بر وجود این صفات، دلالت دارد. به همین خاطر آنها را اثبات میکنیم، و صفات دیگر، چون که بر عقلا قابل قبول نیستند، ما نیز آنها را اثبات نمیکنیم.
میگویند: موجودات، دال بر ایجاد هستند، و ایجاد، بر قدرت دلالت دارد. بدون قدرت، امکان ایجاد چیزی وجود ندارد. این دلیل، عقلی است.
همچنین میگویند: تخصیص، دال بر اراده است. یعنی اینکه این خورشید، و آن ماه، و دیگری آسمان، و این، زمین است، دلالت بر اراده دارند، و دال بر این هستند که آن کسی که اینها را خلق کرده، اراده کرده که آنها به این صورت باشند. این نیز دلیل عقلی است.
وقتی به مخلوقات نظر کنیم، میبینیم که خلقتشان محکم و متقن است، و إحکام، دال بر علم است. زیرا جاهل، کار را به خوبی انجام نمیدهد.
پس الان سه صفت اثبات شد: قدرت، و ارده، و علم.
سپس میگویند: کسی نمیتواند این سه را انجام دهد، مگر اینکه زنده باشد، و از این رو، ثابت میشود که او، حیّ است. حیّ (زنده) نیز یا سمیع و بصیر و متکلم است، و یا کور و ناشنوا و لال است، و ناشنوایی و کوری و لالی، صفات نقص هستند. اما سمع و بصر و کلام، صفات کمالند. بنا بر این، ثبوت کمال برای حیّ، واجب است.
اینها دلایل آنهاست که دلایلی عقلی هستند، و به همین خاطر نیز فقط این هفت صفت را اثبات کردهاند.
اگر به او گفته شود: آیا صفت رحمت را برای الله اثبات میکنی؟ میگوید: نه، رحمت را برای او اثبات نمیکنم. زیرا آن را به چیزی که معتقد هستم، تفسیر میکنم، و میگویم: رحمت، ارادهی احسان، و یا همان احسان است. آن را به عنوان صفت، تفسیر نمیکند.
اما ما میگوییم: این اشتباه است. بلکه ما با عقل بر ثبوت صفت رحمت، استدلال میکنیم. به وسیلهی آثار رحمتی که مشاهده میکنیم. نعمتهایی که به شماره در نمیآیند، و کیفرهایی که از ما دفع میشوند، همه به سبب رحمت هستند، و دلالت این نعمتها بر صفت رحمت، قویتر از دلالت تخصیص، بر صفت اراده است. زیرا عوام و خواص، دلالت این نعمتها بر صفت رحمت را میدانند. اما با این حال، اینها صفت رحمت را انکار کرده و صفت اراده را اثبات میکنند.
این گونه متوجه میشوی که هر کس از راه و روش سلف، منحرف شود، در تناقضی همیشگی است. زیرا باطل هیچ وقت با هم همخوانی ندارد: {وَلَوْ كَانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلَافًا كَثِيرًا}[۲۶]، یعنی: {و اگر از جانب کسی غیر از الله بود، در آن اختلاف بسیاری مییافتند}.
اما موقف ما در مورد ایمان به اسماء و صفات الله این است که هر آنچه از اسماء و صفات را که الله برای خود اثبات کرده، اثبات میکنیم. اما این اثبات را از دو ممنوع بزرگ، منزّه میداریم. این دو چیزِ ممنوع، تمثیل و بیان کیفیت است. دلیل آن نیز، سمع و عقل است. الله تعالی میفرماید: لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ}[۲۷]، یعنی: {همانند او چیزی نیست}. { فَلَا تَضْرِبُوا لِلَّهِ الْأَمْثَالَ}[۲۸]، یعنی: {پس برای الله مثال به کار نبرید}. {هَلْ تَعْلَمُ لَهُ سَمِيًّا}[۲۹]، یعنی: {آیا مثیلی برای او میشناسی؟}.{فَلَا تَجْعَلُوا لِلَّهِ أَنْدَادًا}[۳۰]، یعنی: {پس برای الله شریکانی قرار ندهید}، و نصوصی که در این معنا آمدهاند، بسیارند.
اما دلیل عقلی: ما میگوییم: ابدا امکان ندارد که خالق مثل مخلوق باشد. چون بین آنها تفاوت بزرگی وجود دارد. خالق، کسی است که به وجود آورده، و مخلوق کسی است که به وجود آمده. وجود خالق، ازلی و ابدی است. اما مخلوق، جایز الوجود بوده و قابل فناست، و بلکه مخلوق، فانی است. الله تعالی میفرماید: {كُلُّ مَنْ عَلَيْهَا فَانٍ . وَيَبْقَى وَجْهُ رَبِّكَ ذُو الْجَلَالِ وَالْإِكْرَامِ}[۳۱]، یعنی: {همهی کسانی که روی زمین هستند، فناپذیرند. و چهرهی شکوهمند و گرامی پروردگارت، باقی میماند}. برخی از سلف گفتهاند: وقتی این آیه را قرائت کردی: {كُلُّ مَنْ عَلَيْهَا فَانٍ}، بر آن وقف نکن، بلکه آن را به آیهی بعدی وصل کن: {وَيَبْقَى وَجْهُ رَبِّكَ ذُو الْجَلَالِ وَالْإِكْرَامِ}، تا فرق آشکار بین خالق و مخلوق آشکار شود، و کمال پروردگار عز و جل و نقص هر چه غیر از او، شناخته شود.
اما اگر کسی به ما گفت: یکی از چیزهایی که الله خود را با آن توصیف کرده، (وجه: صورت) است. چنان که میفرماید: {وَيَبْقَى وَجْهُ رَبِّكَ}، و عقل من نمیتواند از (وجه)، چیزی جز وجه و چهرهی مخلوق تصور کند. بنا بر این، لازمهی اثبات وجه برای الله، تمثیل است. زیرا قرآن به زبان عربی است، و معنی (وجه)، همان چیزی است که بین مردم، متعارف است، و کاملترین صورت نیز، صورت بشر است. پس به عنوان مثال، وجه الله، مانند بشر است. چه جوابی باید به چنین شخصی داد؟
به او میگوییم: این فهم، اشتباه است. زیرا وجه به الله مضاف شده و مضاف، بر حسب مضاف الیه است. بنا بر این، (وجه) الله، شایستهی الله، و وجه و صورت انسان، شایستهی انسان است. همچنین به او میگوییم: تو دارای یک چهره هستی. شیر نیز یک چهره دارد. گربه نیز این چنین است. وقتی گفتیم: چهرهی انسان، و چهرهی شیر، و چهرهی گربه؛ آیا لازمهی این سخن، تماثل بین این چهرهها است؟! هیچ کسی نیست که بگوید صورتش مثل صورت شیر یا گربه است.
بنا بر این، آنچه از این (وجه) میدانیم، بر حسب آن چیزی است که به آن مضاف شده است. پس وقتی صفات الله را اثبات میکنیم، لازمهاش ابدا این نیست که بین خالق و مخلوق، تماثل وجود داشته باشد، و این با دلیل سمعی و عقلی، اثبات شده است.
دوم: بیان کیفیت: یعنی کیفیت صفات الله نه در قلب تصور کرده میشود، و نه بر زبان آورده میشود. دلیل آن نیز سمعی و عقلی است.
دلیل سمعی، فرمودهی الله تعالی است: {وَلَا يُحِيطُونَ بِهِ عِلْمًا}[۳۲]، یعنی: {و علم آنها بر او هیچ احاطهای ندارد}، و فرمودهالله الله تعالی: {وَلَا يُحِيطُونَ بِشَيْءٍ مِنْ عِلْمِهِ}[۳۳]، یعنی: {و به هیچ چیزی از علم او احاطه ندارند}؛ بر اساس یکی از دو تفسیری که در این مورد وجود دارد. و این فرمودهی الله تعالی: { قُلْ إِنَّمَا حَرَّمَ رَبِّيَ الْفَوَاحِشَ مَا ظَهَرَ مِنْهَا وَمَا بَطَنَ وَالْإِثْمَ وَالْبَغْيَ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَأَنْ تُشْرِكُوا بِاللَّهِ مَا لَمْ يُنَزِّلْ بِهِ سُلْطَانًا وَأَنْ تَقُولُوا عَلَى اللَّهِ مَا لَا تَعْلَمُونَ}[۳۴]، یعنی: {بگو پروردگارم فقط کارهای زشت را، چه آشکار باشد و چه نهان، و گناه و سرکشی به ناحق را، حرام کرده است، و اینکه چیزی را شریک الله قرار دهید که الله دلیلی بر آن نازل نکرده است، و چیزی را که نمیدانید، به الله نسبت دهید}، و این فرمودهی الله تعالی: {وَلَا تَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤَادَ كُلُّ أُولَئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْئُولًا}[۳۵]، یعنی: {و از آنچه به آن علم نداری، پیروی نکن، بدون شک گوش و چشم و دل، هر یک از اینها از آن بازخواست خواهند شد}. بنا بر این، هر کس چگونگی صفت الله را بیان کرد، چیزی در مورد الله تعالی فرموده که به آن هیچ علمی ندارد.
اما دلیل عقلی برای ممنوعیت این کار، این است که میگوییم: امکان ندارد که انسان کیفیت چیزی را بداند، مگر اینکه آن را مشاهده کند، یا نظیر آن را ببیند، یا انسان راستگویی در مورد آن اطلاع رسانی کند.
مثلا: اگر من چیزی را ببینم، کیفیتش را میدانم. زیرا آن را با چشمان خودم دیدهام. یا اینکه نظیر آن را دیده باشم. مثلا: شخصی بیاید و بگوید: من ماشینی دارم که مدل ۸۸ است. چنین و چنان است. رنگش فلان است. امکان شناخت این ماشین برای من وجود دارد. زیرا من نظیر و شبیه آن را دیدهام و میشناسم.
مثال خبر شخص راستگو، این است که مردی بیاید و بگوید: من شتری داری که چنین و چنان اوصافی دارد، و بر او داغ زده شده. در اینجا، من از کیفیت آن به وسیلهی خبر انسانی راستگو مطلع شدهام.
وقتی این قاعدهی عقلی را بر صفات الله عز و جل تطبیق دهیم، امکان شناخت صفات الله عز و جل از این سه طریق وجود ندارد. زیرا نه او را، و نه شبیه او را دیدهایم، و نه انسانی راستگو در مورد آن به ما اطلاع داده است.
به همین خاطر برخی علما گفتهاند که وقتی جهمی به تو گفت: الله به آسمان دنیا نزول میکند. چگونه نزول میکند؟
بگو: الله تعالی به ما گفته که نزول میکند. اما به ما نگفته که چگونه نزول میکند. وظیفهی ماست که به آنچه به ما ابلاغ شده ایمان بیاوریم، و از آنچه به ما ابلاغ نشده، دست نگه داریم. نظیر آن، قول امام مالک رحمه الله است که وقتی کسی از او پرسید: {الرَّحْمَنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوَى}[۳۶]، یعنی: {رحمان – الله – بر عرشش قرار گرفت}، چگونه قرار گرفت؟ این جواب مشهور را که میزانی در مورد همهی صفات است، گفت: «استواء، مجهول نیست، و کیفیتش معقول نیست، و ایمان به آن واجب، و سوال کردن در مورد آن، بدعت است».
بنا بر این هر کس که در مورد کیفیت یکی از صفات الله بپرسد، به او میگوییم: تو مبتدع هستی. وظیفهی تو این است که به آنچه به تو ابلاغ شده، ایمان بیاوری، و در مورد آنچه به تو ابلاغ نشده، سکوت کنی.
رکن دوم: ایمان به ملائکه
ملائکه: جمعِ مَلَک است. اهل نحو که تحلیلگران لغت عربی هستند، گفتهاند: اصل (ملک)، مألک است. سپس همزه، با لام جا به جا شده و تبدیل به (ملأک) شده، و سپس همزه برای تلفظ آسانتر، حذف و تبدیل به (مَلَک) شده است. چرا؟ میگویند: زیرا ملائکه از (الألوکة) که به معنی رسالت است، گرفته شده، و در (الألوکة)، همزه قبل از لام است.
بنا بر این، ملائکه، همان رسولان و فرستادگان هستند. چنان که الله تعالی میفرماید: {جَاعِلِ الْمَلَائِكَةِ رُسُلًا}[۳۷]، یعنی: {ملائکه را پیام آور قرار داده است}.
اگر بخواهیم آنها را معرفی کنیم، میگوییم: آنها عالَمی غیبی هستند که الله تعالی آنها را از نور خلق کرده است: {يُسَبِّحُونَ اللَّيْلَ وَالنَّهَارَ لَا يَفْتُرُونَ}[۳۸]، یعنی: {شب و روز تسبیح میگویند، و خسته نمیشوند}، و دستورات الله را انجام میدهند: {لَا يَعْصُونَ اللَّهَ مَا أَمَرَهُمْ وَيَفْعَلُونَ مَا يُؤْمَرُونَ}[۳۹]، یعنی: {از آنچه الله به آنان دستور داده، سرپیچی نمیکنند، و هر چه فرمان مییابند، به اجرا در میآورند}.
ایمان به ملائکه، یکی از ارکان شش گانهی ایمان است. این جایگاه ایمان به ملائکه در دین است. هر کس ملائکه را انکار کند، کافر است؛ زیرا الله و رسول و اجماع مسلمانان را تکذیب کرده است.
چگونه به ملائکه ایمان بیاوریم؟
باید اول: به اسمهای ملائکهای که اسمهایشان را میدانیم، ایمان بیاوریم. دوم: باید به اوصافی از ملائکه که به آنها آگاهی یافتهایم، ایمان بیاوریم. سوم: به اعمال ملائکهای که از اعمال آنها مطلع شدهایم، ایمان بیاوریم.
اول: به اسمهای ملائکهای که اسمشان را میدانیم، ایمان بیاوریم:
مانند جبریل، و میکائیل، و إسرافیل، و مالک، و رضوان، و ملَک الموت، و منکر، و نکیر.
جبریل و میکائیل و اسرافیل، موکّل بر اموری هستند که حیات در آن است:
جبریل: موکَّل به وحی است که حیات قلبها در آن است. زیرا جبریل، فرشتهای است که الله تعالی او را نمایندهی خود در نزول وحی بر پیامبران قرار داده است. چنان که الله تعالی میفرماید: {نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ . عَلَى قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنْذِرِينَ . بِلِسَانٍ عَرَبِيٍّ مُبِينٍ}[۴۰]، یعنی: {روحالامين (جبرئیل) آن را بر قلبت نازل كرد تا از هشداردهندگان باشى. به زبان عربی روشن}.
اسرافیل: نمایندهی دمیدن در صور است که به وسیلهی آن، اجساد پس از مرگ، زنده میشوند.
میکائیل: فرشتهی موکل بر باران و گیاهان است، و باران و گیاهان نیز، حیات زمین هستند.
به همین خاطر رسول الله صلی الله علیه وسلم در حدیث استفتاح نماز شب، این سه ملائکه را نام میبرد. ایشان در استفتاح نماز شب، چنین میگفتند: «اللهُمَّ رَبَّ جَبْرَائِيلَ، وَمِيكَائِيلَ، وَإِسْرَافِيلَ، فَاطِرَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ، عَالِمَ الْغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ، أَنْتَ تَحْكُمُ بَيْنَ عِبَادِكَ فِيمَا كَانُوا فِيهِ يَخْتَلِفُونَ، اهْدِنِي لِمَا اخْتُلِفَ فِيهِ مِنَ الْحَقِّ بِإِذْنِكَ، إِنَّكَ تَهْدِي مَنْ تَشَاءُ إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ»، یعنی: «بار الها، پروردگارِ جبرائیل و میکائیل و اسرافیل، آفرینندهی آسمانها و زمین، دانندهی غیب و آشکار، تو بین بندگانت در آنچه اختلاف دارند، حکم میکنی. با إذن خود مرا در آنچه اختلاف است، به حق راهگشا شو، بدون شک تو هر کس را که بخواهی به صراط مستقیم هدایت میکنی».
اما مالک: فرشتهی موکَّل بر آتش است. به دلیل این فرمودهی الله تعالی از قول اهل جهنم: {وَنَادَوْا يَامَالِكُ لِيَقْضِ عَلَيْنَا رَبُّكَ قَالَ إِنَّكُمْ مَاكِثُونَ}[۴۱]، یعنی: {و فریاد میزنند: ای مالک! (ای نگهبان دوزخ! کاش) پروردگارت ما را بکشد. (نگهبان دوزخ) میگوید: شما (در دوزخ) ماندگارید}.
اما رضوان: فرشتهی موکَّل بر بهشت است. اما ثبوت این اسم به صورت واضح و همان طور که اسم مالک، ثابت است، نیست. اما نزد اهل علم به این اسم، مشهور است. والله اعلم.
اما ملک الموت: مشهور است که اسمش عزرائیل است. اما این صحیح نیست. بلکه این اسم در روایات اسرائیلیات آمده و واجب نیست که به این اسم، ایمان داشته باشیم. بنا بر این، فرشتهای را که موکَّل بر مرگ است، ملک الموت میخوانیم. چنان که الله عز و جل او را چنین نامیده، و فرموده است: {قُلْ يَتَوَفَّاكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذِي وُكِّلَ بِكُمْ ثُمَّ إِلَى رَبِّكُمْ تُرْجَعُونَ}[۴۲]، یعنی: {بگو: فرشتهی مرگ که بر شما گماشته شده، جانتان را میگیرد و سپس به سوی پروردگارتان بازگردانده میشوید}.
هفتم و هشتم، نکیر و منکر هستند: این دو، فرشتگانی هستند که در قبر، از میت سوال و پرس میکنند. این اسم در حدیثی در سنن ترمذی آمده که برخی علما آن را ضعیف دانسته و گفتهاند: اطلاق اسم (نکیر و منکر) بر ملائکهای که الله در موردشان میفرماید: {لَا يَعْصُونَ اللَّهَ مَا أَمَرَهُمْ وَيَفْعَلُونَ مَا يُؤْمَرُونَ}[۴۳]، یعنی: {از آنچه الله به آنان دستور داده، سرپیچی نمیکنند، و هر چه فرمان مییابند، به اجرا در میآورند}، ممکن نیست.
در هر حال، این دو، ملائکهای هستند که از میت در مورد ربّ و دین و پیامبرش سوال میکنند.
دوم: ایمان به اوصاف ملائکهای که وصف آنها را میدانیم:
در حدیثی صحیح، دانستهایم که پیامبر علیه الصلاة و السلام جبریل را به همان صورتی که الله تعالی او را خلق کرده، دیدند که ششصد بال داشت و افق را مسدود کرده بود.این دلالت بر عظمت او دارد. اما با این حال، امکان دارد او به صورتی دیگر نیز حاضر شود. چنان که به شکل مردی نزد رسول الله صلی الله علیه وسلم آمد که لباسهایش بسیار سفید، و موهایش بسیار سیاه بود. چنان که در این حدیث که مشغول شرح آن هستیم، آمده است. یک بار نیز به صورت دِحیهی کلبی رضی الله عنه در آمد. اما تغییر یافتن از حالت خود به حالت بشر، فقط به دستور الله است. همچنین، جبریل به صورت انسانی نزد مریم بن عمران علیها السلام رفت. چنان که الله تعالی میفرماید: {فَأَرْسَلْنَا إِلَيْهَا رُوحَنَا فَتَمَثَّلَ لَهَا بَشَرًا سَوِيًّا}[۴۴]، یعنی: {جبرئیل را نزدش فرستادیم و چون انسانی خوشاندام برایش نمایان شد}.
یکی از مهمترین چیزهایی که در این مورد، واجب است به آن ایمان داشته باشیم، این است که همراه با هر شخصی، دو فرشته هستند که هر چه انجام میدهد را مینویسند. چنان که الله تعالی میفرماید: {إِذْ يَتَلَقَّى الْمُتَلَقِّيَانِ عَنِ الْيَمِينِ وَعَنِ الشِّمَالِ قَعِيدٌ . مَا يَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلَّا لَدَيْهِ رَقِيبٌ عَتِيدٌ}[۴۵]، یعنی: {آنگاه که آن دو فرشتهی نشسته در راست و چپ (آدمی، نیکیها و بدیهایش را) دریافت میکنند (و مینویسند). (انسان) هیچ سخنی بر زبان نمیآورد مگر آنکه نزدش، نگهبانی (برای نوشتن آن) حضور دارد}. ملائکهی نگهبانی که حاضر هستند.
پس ای مسلمان، بر حذر باش از اینکه این دو فرشته، چیزی از تو بنویسند که روز قیامت موجب ناراحتیات شود. هر چه که میگویی و هر چه میکنی، بر تو نوشته میشود: {مَا يَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ: هیچ سخنی بر زبان نمیآورد}، چه این سخن به نفع تو و یا به ضررت باشد، و یا اینکه لغو بوده و نه به سود و نه به ضررت باشد. پس ای برادر، در نگه داری از زبان، حریص باش تا سخنانی از تو نوشته نشود که روز قیامت، موجب ناراحتی و پشیمانیات شوند.
امام احمد در حال مریضی بود. بر او وارد شدند و صدای نالههایی که از هر مریضی بر میخیزد، از او به گوش میرسید. به او گفته شد: ای ابو عبدالله، «طاووس بن کیسان – که یکی از تابعین است – میگوید: صدای نالهی مریض، بر او نوشته میشود. وقتی چنین شنید، از ناله کردن دست کشید. بنا بر این گاهی ممکن است حتی نالهی مریض نیز بر او نوشته شود. پس انسان هر سخنی بگوید، فرشتهای حاضر، آن را مینویسد، و وقتی روز قیامت، کارنامهاش بیرون آورده شود: {يَلْقَاهُ مَنْشُورًا . اقْرَأْ كِتَابَكَ كَفَى بِنَفْسِكَ الْيَوْمَ عَلَيْكَ حَسِيبً}[۴۶]، یعنی: { آن را گشوده میبیند. (گفته میشود:) کارنامهات را بخوان؛ امروز خودت بر خویشتن به عنوان حسابرس کافی هستی}.
امام احمد در حال مریضی بود. بر او وارد شدند و صدای نالههایی که از هر مریضی بر میخیزد، از او به گوش میرسید. به او گفته شد: ای ابو عبدالله، «طاووس بن کیسان – که یکی از تابعین است – میگوید: صدای نالهی مریض، بر او نوشته میشود. وقتی چنین شنید، از ناله کردن دست کشید. بنا بر این گاهی ممکن است حتی نالهی مریض نیز بر او نوشته شود. پس انسان هر سخنی بگوید، فرشتهای حاضر، آن را مینویسد، و وقتی روز قیامت، کارنامهاش بیرون آورده شود: {يَلْقَاهُ مَنْشُورًا . اقْرَأْ كِتَابَكَ كَفَى بِنَفْسِكَ الْيَوْمَ عَلَيْكَ حَسِيبً}[۴۶]، یعنی: { آن را گشوده میبیند. (گفته میشود:) کارنامهات را بخوان؛ امروز خودت بر خویشتن به عنوان حسابرس کافی هستی}.
امام احمد در حال مریضی بود. بر او وارد شدند و صدای نالههایی که از هر مریضی بر میخیزد، از او به گوش میرسید. به او گفته شد: ای ابو عبدالله، «طاووس بن کیسان – که یکی از تابعین است – میگوید: صدای نالهی مریض، بر او نوشته میشود. وقتی چنین شنید، از ناله کردن دست کشید. بنا بر این گاهی ممکن است حتی نالهی مریض نیز بر او نوشته شود. پس انسان هر سخنی بگوید، فرشتهای حاضر، آن را مینویسد، و وقتی روز قیامت، کارنامهاش بیرون آورده شود: {يَلْقَاهُ مَنْشُورًا . اقْرَأْ كِتَابَكَ كَفَى بِنَفْسِكَ الْيَوْمَ عَلَيْكَ حَسِيبً}[۴۶]، یعنی: { آن را گشوده میبیند. (گفته میشود:) کارنامهات را بخوان؛ امروز خودت بر خویشتن به عنوان حسابرس کافی هستی}.
رکن سوم: ایمان به کتابهای آسمانی
رکن سوم، ایمان به کتابهایی است که الله عز و جل بر پیامبران نازل کرده است. با هر پیامبری، کتابی نازل شده است. الله تعالی میفرماید: {لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَيِّنَاتِ وَأَنْزَلْنَا مَعَهُمُ الْكِتَابَ وَالْمِيزَانَ}[۴۷]، یعنی: { به راستی پیامبرانمان را با نشانههای آشکار فرستادیم و همراهشان کتاب و معیار عدل نازل کردیم}، و میفرماید: {كَانَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَمُنْذِرِينَ وَأَنْزَلَ مَعَهُمُ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ لِيَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ فِيمَا اخْتَلَفُوا فِيهِ}[۴۸]، یعنی: {همهی مردم یک امت بودند؛ پس (از آن که عدهای راه حق را رها کردند،) الله پیامبران را به عنوان بشارتدهنده و بیمدهنده فرستاد و همراهشان کتاب را به حق نازل کرد تا میان مردم دربارهی اختلافاتی که داشتند، داوری نماید}. الله همراه با هر پیامبری، کتابی فرستاده که مردم را با آن هدایت کند.
چگونه به کتابهای آسمانی، ایمان بیاوریم؟
ایمان به کتابهای آسمانی این گونه است که: به اسم هر کدام از این کتابها که آموختهایم، ایمان بیاوریم، که این کتابها عبارتند از: قرآن، و تورات، و انجیل، و زبور، و صحف ابراهیم، و صحف موسی – اگر معتقد باشیم که این صحف، غیر از تورات است – ، هر کدام از این کتابها که اسمش را نمیدانیم، اجمالا به آن ایمان میآوریم. زیرا الله تعالی، مخلوقاتش را ضایع نمیگرداند. بلکه کتابهایی را بر آنها نازل میکند تا حق را برایشان آشکار کند. این از حیث ایمان به کتابهای آسمانی.
اما از جهت قبول نمودنِ هر خبری که در آنهاست؛ واجب است هر خبری که در این کتابها وجود دارد را قبول کنیم. اما منظورمان هر خبری نیست. زیرا این کتابها مورد تحریف و تغییر و تبدیل قرار گرفتهاند. بلکه میگوییم: به هر خبری که در تورات یا انجیل یا زبور و یا صحف ابراهیم آمده، ایمان داریم.
مثال: در صحف ابراهیم آمده: «هیچ کسی گناه دیگری را به دوش نمیکشد، و انسان آنچه را کِشته، درو میکند». این را الله تعالی در این آیات به ما آموختهاند: {أَمْ لَمْ يُنَبَّأْ بِمَا فِي صُحُفِ مُوسَى . وَإِبْرَاهِيمَ الَّذِي وَفَّى . أَلَّا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَى . وَأَنْ لَيْسَ لِلْإِنْسَانِ إِلَّا مَا سَعَى . وَأَنَّ سَعْيَهُ سَوْفَ يُرَى . ثُمَّ يُجْزَاهُ الْجَزَاءَ الْأَوْفَى}[۴۹]، یعنی: { آیا از آنچه در صحیفههای موسی بود، آگاه نشد؟﴾ (نیز صحیفههای) ابراهیم که (به تمام آزمونها و پیمانهای الاهی) وفا نمود. (از مضامین این صحیفهها این بود) که هیچکس بار گناه دیگری را به دوش نمیکشد. و انسان چیزی جز دستاورد سعی و تلاش (خویش) ندارد. و به راستی (حاصل) تلاشش نمایان خواهد شد. و آنگاه مطابق تلاش خویش به کاملترین شکل به جزای اعمالش میرسد}.
صحت هر خبری که در این کتابها به اثبات برسد، بر ما واجب است که آن خبر را بدون تفصیل، قبول کنیم. این به نسبت اخبار است.
اما به نسبت احکام: یعنی احکامی که در کتابهای آسمانی وجود دارد، تفصیل وجود دارد: هر کدام از آنها که در قرآن وجود دارد، ملزم به انجام آن و تعبّد به وسیلهی آن هستیم. هر کدام از احکام که در کتابهای سابق وجود دارد، در آن مینگریم؛ اگر مخالف با شریعت ما بود، به آن عمل نمیکنیم. نه به این خاطر که باطل است، بلکه این حکم در زمان خود، حق بوده است. ولی ما ملزم به آن نیستیم. زیرا بعد از آمدن شریعت ما، آن حکم منسوخ شده است. اما اگر موافق با شریعت ما بود، به آن عمل میکنیم. چون شریعت ما به آن اقرار، و آن را تشریع نموده است. اما علما در مورد هر کدام از این احکام که نه مخالف و نه موافق شریعت ماست، اختلاف دارند. برخی از آنها گفتهاند: برای ما نیز به عنوان شرع به حساب میآید. گروهی دیگر میگویند: خیر، شریعتِ ما نیست.
آنهایی که میگویند این اخبار، جزئی از شریعت ما به حساب میآید، به این فرمودهی الهی استدلال میکنند: {أُولَئِكَ الَّذِينَ هَدَى اللَّهُ فَبِهُدَاهُمُ اقْتَدِهْ}[۵۰]، یعنی: {آنها کسانی هستند که الله هدایتشان کرده، پس به هدایت آنان اقتدا کن}. همچنین استدلال میکنند که اگر آنچه در شریعتهای گذشته آمده، فایدهای در آنها نبود، ذکر آن نوع عبث و بیهودگی بود. راجح این است که به آنها عمل کنیم.
مثال احکامی که مخالف شریعت ما هستند، مثل این فرمودهی الله تعالی است: {وَعَلَى الَّذِينَ هَادُوا حَرَّمْنَا كُلَّ ذِي ظُفُرٍ وَمِنَ الْبَقَرِ وَالْغَنَمِ حَرَّمْنَا عَلَيْهِمْ شُحُومَهُمَا إِلَّا مَا حَمَلَتْ ظُهُورُهُمَا أَوِ الْحَوَايَا أَوْ مَا اخْتَلَطَ بِعَظْمٍ ذَلِكَ جَزَيْنَاهُمْ بِبَغْيِهِمْ وَإِنَّا لَصَادِقُونَ}[۵۱]، یعنی: {هر حیوان ناخن دار و نیز پیه گاو و گوسفند را بر یهودیان حرام کردیم؛ مگر چربیهایی که بر پُشت یا رودههای این حیوانات است یا چربیهایی که به استخوانها چسبیده است. این چنین آنان را به سبب سرکشی و ستمشان مجازات نمودیم و بی شک ما راستگوییم}.
الله، هر حیوان ناخن داری مانند شتر، و همچنین هر حیوانی که دارای انگشت، یا انگشتان جدا از هم است، را بر یهود حرام کرد. همچنین چربی گاو و گوسفند بر آنها حرام کرد. البته به جز چربیهایی که به کمر آنها و یا به رودههایشان چسبیده یا با استخوانهایشان مخلوط شده است. اما این آیه، با شریعت ما منسوخ شده است. زیرا الله تعالی اینها را برای ما حلال قرار داده است.
اما احکامی که موافق با شریعت ما هستند، بسیارند. مثل این فرمودهی الله تعالی: {يَاأَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيَامُ كَمَا كُتِبَ عَلَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ}[۵۲]، یعنی: {ای کسانی که ایمان آوردهاید، روزه بر شما واجب شد، همان گونه که بر کسان قبل از شما واجب شد، باشد که پرهیزکار شوید}، و مثل این فرمودهی الله تعالی که قبلا هم به آن اشاره کردیم: {أَمْ لَمْ يُنَبَّأْ بِمَا فِي صُحُفِ مُوسَى . وَإِبْرَاهِيمَ الَّذِي وَفَّى . أَلَّا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَى . وَأَنْ لَيْسَ لِلْإِنْسَانِ إِلَّا مَا سَعَى . وَأَنَّ سَعْيَهُ سَوْفَ يُرَى . ثُمَّ يُجْزَاهُ الْجَزَاءَ الْأَوْفَى}[۵۳]، یعنی: { آیا از آنچه در صحیفههای موسی بود، آگاه نشد؟﴾ (نیز صحیفههای) ابراهیم که (به تمام آزمونها و پیمانهای الاهی) وفا نمود. (از مضامین این صحیفهها این بود) که هیچکس بار گناه دیگری را به دوش نمیکشد. و انسان چیزی جز دستاورد سعی و تلاش (خویش) ندارد. و به راستی (حاصل) تلاشش نمایان خواهد شد. و آنگاه مطابق تلاش خویش به کاملترین شکل به جزای اعمالش میرسد}.
اما آنچه که در شرع ما، چیزی در مخالفت با آن نیامده، مثال آن، اتخاذ کردن قرینهی حال است: مانند قضاوت سلیمان علیه السلام بین دو زن که بر سر طفلی اختلاف داشتند و سلیمان چاقویی طلب کرد تا آن طفل را بین آن دو نصف کند. بنا بر این، یکی از زنها پذیرفت و دیگر امتناع کرد. سلیمان نیز به نفع آن زن که امتناع کرد، حکم نمود؛ با اینکه آن زن، کوچکتر بود. زیرا امتناعش دال بر این بود که مادر است. چنین چیزی به عینه در شرع ما نیامده. گر چه برخی مسائل آمده که به صورت عموم، دال بر اعتبار قرائن است؛ اما قول راجح در مورد آن، این است: این امور، جزء شرع ما هستند، و ما به آن عمل میکنیم. دلیل آن را نیز قبلا از قرآن ذکر کردیم.
رکن چهارم: ایمان به پیامبران
ایمان به پیامبران، یکی از ارکان شش گانهی ایمان است. فرستادگان، دو نوع هستند: فرستادگانی که از جنس بشر هستند، و فرستادگانی که از جنس ملائکهاند. الله تعالی میفرماید: {إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ كَرِيمٍ . ذِي قُوَّةٍ عِنْدَ ذِي الْعَرْشِ مَكِينٍ}[۵۴]، یعنی: {بهیقین قرآن، گفتار (ابلاغشده توسط) فرستادهای بزرگوار است؛ (جبرئیل، فرشتهی) نیرومندی که نزد صاحب عرش دارای مقام والایی است}، که در اینجا، منظور از رسول جبریل است که رسولی از جنس ملائکه است. همچنین الله تعالی میفرماید: {إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ كَرِيمٍ . وَمَا هُوَ بِقَوْلِ شَاعِرٍ}[۵۵]، یعنی: {بدون شک این سخن پیامبری بزرگوار است، و سخن شاعر نیست}، و منظور از آن، محمد صلی الله علیه وسلم است که پیامبری از جنس بشر میباشد. اما وقتی میگوییم: ایمان به الله و ملائکه و کتابهای آسمانی و پیامبران الهی، در اینجا منظورمان از پیامبران، بشر است. زیرا وقتی که میگوییم: (ملائکه) پیام آوری که از جنس ملائکه است را هم شامل میشود.
تعریف رسول بشری نزد جمهور اهل علم، چنین است: «او کسی است که شریعتی به او وحی شده و به او دستور داده شده که آن را تبلیغ کند». اولین رسول، نوح، و آخرین آنها، محمد صلی الله علیه وسلم است. به این دلیل که الله تعالی میفرماید: {إِنَّا أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ كَمَا أَوْحَيْنَا إِلَى نُوحٍ وَالنَّبِيِّينَ مِنْ بَعْدِهِ}[۵۶]، یعنی: {همانا ما به سوی تو وحی کردیم، همان طور که به سوی نوح و انبیای بعد از او وحی کردیم}، و دلیل بر آینکه محمد صلی الله علیه وسلم، خاتم آنهاست: {مَا كَانَ مُحَمَّدٌ أَبَا أَحَدٍ مِنْ رِجَالِكُمْ وَلَكِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَخَاتَمَ النَّبِيِّينَ}[۵۷]، یعنی: {محمد پدر هیچ یک از مردان شما نیست، اما رسول الله و خاتم انبیاء است}.
اگر بپرسی: آیا آدم علیه السلام، رسول است یا خیر؟
جواب: او رسول نیست، بلکه نبیّ است. چنان که ابن حبان در صحیح خود حدیثی روایت کرده که از رسول الله صلی الله علیه وسلم در مورد آدم علیه السلام سوال شد: آیا او نبیّ است؟ فرمود: «بله، پیامبری است که با او سخن گفته میشد». اما او رسول نیست. دلیل آن، فرمودهی الله تعالی است: { كَانَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَمُنْذِرِينَ}[۵۸]، یعنی: {مردم همه یک امت بودند. پس الله، انبیاء را بشارت دهنده و هشدار دهنده فرستاد}، و دلیل دیگر نیز، فرمودهی رسول الله صلی الله علیه وسلم در حدیث شفاعت است: «مردم نزد نوح میروند، و میگویند: تو اولین پیامبری هستی که الله او را به سوی اهل زمین فرستاده است». این نص، در اولین رسول بودن نوح، صریح است.
چگونه به پیامبران ایمان بیاوریم:
ایمان به پیامبران با ایمان آوردن به آنانی است که اسمشان را میدانیم، و ایمان آوردن به هر خبری است که آن را آوردهاند، و اینکه باید ایمان داشته باشیم هر چه در زمینهی رسالت گفتهاند، راست است. اما آن عده از پیامبران که اسمشان را نمیدانیم، به صورت اجمالی به آنان ایمان میآوریم؛ زیرا ما اسم همهی پیامبران را نمیدانیم. به دلیل این فرمودهی الله عز و جل: {مِنْهُمْ مَنْ قَصَصْنَا عَلَيْكَ وَمِنْهُمْ مَنْ لَمْ نَقْصُصْ عَلَيْكَ}[۵۹]، یعنی: {داستان و سرگذشت برخی از آنان را برایت بازگو کردهایم و سرگذشت برخی از آنان را برایت حکایت نکردهایم}.
اما از جهت الزام ما به احکام پیامبران گذشته، که به آن ملزم باشیم یا خیر، مانند آن چیزی است که در مورد احکام وارده در کتابهای آسمانی گفتیم.
اگر کسی گفت: چطور با خاتم بودن محمد صلی الله علیه وسلم و آمدن عیسی علیه السلام در آخر الزمان که در حدیث صحیح آمده است، جمع بندی کنیم؟
جواب: عیسی وقتی نزول میکند، بر این اساس که پیامبر است، نزول نمیکند؛ زیرا رسالتی که به آن مبعوث شد، قبل از بعث پیامبر صلی الله علیه وسلم است، و همچنین، به این خاطر که وقتی نزول کند، دین جدیدی با خود نمیآورد، بلکه دین محمد صلی الله علیه وسلم را تجدید مینماید. با این توضیح، اشکالی که بین خاتم بودن محمد صلی الله علیه وسلم و بین نزول عیسی بن مریم در آخر الزمان وجود دارد، از بین میرود.
رکن پنجم: ایمان به روز قیامت
ایمان به روز آخرت: به این خاطر روز آخرت نامیده شده، چون بعد از آن، روز دیگری وجود ندارد. زیرا انسان دارای چند حالت است. اولین حالت انسان، عدم است. به دلیل این فرمودهی الله تعالی: {هَلْ أَتَى عَلَى الْإِنْسَانِ حِينٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُنْ شَيْئًا مَذْكُورًا}[۶۰]، یعنی: {به راستی مدتزمانی بر انسان گذشت که چیزی درخورِ ذکر نبود}، سپس تبدیل به جنین میشود. در حالت بعدی، در دنیا زندگی میکند، و حالش در دنیا، بهتر از حالتی است که در زمان جنینی دارد. سپس به حالت چهارم منتقل میشود که برزخ است، و حالتش در برزخ، کاملتر از حالتی است که در دنیا دارد، و سپس به حالت پنجم وارد میشود که همان روز قیامت است، و حالتش در این مرحله، از حالتهای سابق، کاملتر است.
بیان آن، چنین است: شکی نیست که حالت انسان در شکم مادرش، ناقصتر از حالتی است که در دنیا دارد. الله تعالی میفرماید: {وَاللَّهُ أَخْرَجَكُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهَاتِكُمْ لَا تَعْلَمُونَ شَيْئًا وَجَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَالْأَبْصَارَ وَالْأَفْئِدَةَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ}[۶۱]، یعنی: {و الله شما را از شکمهای مادرانتان بیرون آورد – در حالی که – هیچ نمیدانستید، و برای شما گوش و چشم و قلب قرار داد، شاید که شکر کنید}. بنا بر این، بعد از خروج از شکم مادر، دارای علم و شنوایی و بینایی و عمل میشود، و احوالش در این دنیا همیشه بر یک منوال نیست. بلکه گاهی در صفا و گاهی در کدورت، و گاهی خستگی و گاهی راحتی، و گاهی ظلم و گاهی عدل، و صالح و فاسد است. شاعر میگوید:
فیوم علینا و یوم لنا …. و یوم نساء و یوم نسر
روزی بر علیه ما و روزی مال ماست، و روزی ناراحت و روزی خوشحالیم.
در این صورت، بدون شک این حیات، ناقص است. چون هر لذتی در آن، به کام انسان تلخ میشود. چنان که شاعر میگوید:
لا طیب للعیش ما دامت منغصة …. لذاته بادّکار الموت و الهرم
زندگی هیچ خوشیای ندارد تا مادامی که با یاد آوری مرگ و زمین گیری، به کام، تلخ شود.
تو الان جوان و قوی هستی. اما به هر صورت به دو چیز خواهی رسید: یا مرگ، و یا پیری و زمین گیری. بنا بر این زندگی دنیا همراه با تلخی و ناگواری است، و به همین خاطر دنیا نامیده شده که از «دنائت» و «دُنُوّ» به معنی بی ارزش گرفته شده است. پس دنیا نسبت به آخرت، بسیار بی ارزش است، و همچنین به خاطر نقصان مرتبهاش، از آخرت پایینتر است، و نیز، دنیا نامیده شده، زیرا قبل از آخرت بوده و به آن نزدیک است.
همچنین، حال انسان در برزخ از حالتی که در دنیا دارد، کاملتر است. زیرا حالتی مستقر است؛ اگر از اهل خیر باشد، در قبر خود در نعمت خواهد بود، و قبرش تا آنجا که چشمش کار کند، فراخ خواهد شد، و زمینش مثل بهشت فرش خواهد شد و دری از بهشت به قبرش باز میشود. اما در دنیا به اینها نمیرسد. ولی در آخرت، کمال مطلق به نسبت انسان در زندگی دنیا داده میشود که امکان ندارد زندگی دنیا به هیچ وجه به آن برسد، که ان شاءالله بعد از این، در موردش سخن خواهیم گفت.
چگونه به روز قیامت ایمان بیاوریم؟
ایمان به روز قیامت این است که ایمان داشته باشیم مردم بعد از مرگ، زنده شده و بر اساس اعمالشان به آنها پاداش داده خواهد شد. همچنین به همهی اوصاف این روز که در قرآن و سنت ذکر شده، ایمان بیاوریم. الله سبحانه و تعالی این روز را با اوصاف بزرگی توصیف نموده که از آنها فقط یک مثال میآوریم. الله تعالی میفرماید: {يَاأَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمْ إِنَّ زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ شَيْءٌ عَظِيمٌ . يَوْمَ تَرَوْنَهَا تَذْهَلُ كُلُّ مُرْضِعَةٍ عَمَّا أَرْضَعَتْ وَتَضَعُ كُلُّ ذَاتِ حَمْلٍ حَمْلَهَا وَتَرَى النَّاسَ سُكَارَى وَمَا هُمْ بِسُكَارَى وَلَكِنَّ عَذَابَ اللَّهِ شَدِيدٌ}[۶۲]، یعنی: {ای مردم، تقوای پروردگارتان را پیشه کنید؛ همانا که زلزلهی روز قیامت، بسیار بزرگ است. روزی که هر مادر شیردهی، شیردادن به فرزندش را فراموش کرده، و هر بارداری، بچهی خود را زمین میگذارد، و مردم را مست میبینی، در حالی که مست نیستند؛ بلکه عذاب پروردگار بسیار شدید است}. اوصافی که در مورد این روز آمده و دال بر ترسناکی و عظمت این روز هستند، در قرآن و سنت بسیارند.
اما ایمان به روز قیامت، تنها ایمان به این روز که بعد از زنده شدن مردگان است، نیست. بلکه همان طور که شیخ الاسلام ابن تیمیه رحمه الله در عقیدهی واسطیه میگوید: «ایمان به هر آنچه که رسول الله صلی الله علیه وسلم از آن خبر داده و مربوط به بعد از مرگ است، شامل ایمان به روز آخرت است».
اول: فتنهی قبر:
اولین چیز بعد از مرگ، فتنهی قبر است. مردم در قبرهایشان مورد امتحان قرار میگیرند. هر انسانی که بمیرد، فرقی نمیکند که در قبر دفن شود، یا روی زمین انداخته شود، یا درندگان او را بخورند، یا باد، خاکسترش را پخش کند، در هر صورت، مورد این امتحان قرار گرفته و از او سه سوال میشود: پروردگارت کیست؟ دینت چیست؟ پیامبرت کیست؟
مومن – الله ما را از آنها قرار دهد – در جواب میگوید: پروردگارم الله، و دینم اسلام و پیامبرم محمد صلی الله علیه وسلم است. در این هنگام ندایی از آسمان میآید که بندهام راست گفت، و در این هنگام، قبرشان تا جایی که چشمش کار میکند، گشاد میشود و با فرشی از بهشت، مفروش شده و دری از بهشت به قبرش باز میشود که نعمتها و خوشیهای بهشت را به او میرساند، و این حالت، بدون شک از حالتی که در دنیا دارد، بهتر است.
اما کافر یا منافق، وقتی از آنها سوال میشود که پروردگارت کیست؟ دینت چیست؟ پیامبرت کیست؟ میگوید: هاه، هاه، نمیدانم. شنیدم مردم چیزی میگویند. من نیز آن را تکرار کردم.
دقت کن؛ کلمهی هاه هاه، دال بر چیست؟ این کلمه دال بر این است که جواب دهنده انگار چیزی را به یاد میآورد. در ذهنش به دنبالش میگردد. اما عاجز از استحضار آن است. اینکه انسان چیزی را بداند، اما از استحضار آن عاجز باشد، درد بیشتری نسبت به وقتی دارد که به کلی از آن هیچ نداند. اگر در مورد چیزی سوال شوی که نمیدانی، میگویی: نمیدانم. این بدون شک، نقص است. اما حسرت به دنبال ندارد. اما وقتی حسرت میخوری که در مورد چیزی سوال شوی که آن را میدانستی. اما از استحضار آن عاجز هستی. به همین خاطر میگوید: «هاه، هاه»، مثل اینکه چیزی را به یاد دارد، «شنیدم مردم چیزی میگویند. من نیز آن را تکرار کردم». در این هنگام با گُرزی آهنین زده میشود که در اثر آن، فریادی میکشد که همهی موجودات، به جز جنیان و انسانها، آن را میشنوند، و اگر انسانها و جنیان آن را میشنیدند، بی هوش میشدند. در وصف این گرز چنین آمده که اگر همهی کسانی که در موسم حج، در منا جمع شدهاند، بخواهند با هم آن را بلند کنند، نمیتوانند.
واجب است به امتحان قبر ایمان داشت. زیرا ایمان به آن، جزئی از ایمان به روز قیامت است. اگر کسی بگوید: چطور ایمان به امتحان قبر، جزء ایمان به روز قیامت است، در حالی که در دنیا اتفاق میافتد؟ جواب: انسان وقتی که بمیرد، قیامتش برپا شده است.
دوم: عذاب و نعیم قبر:
مسالهی دیگری که شامل ایمان به روز قیامت میشود، عذاب و نعیم قبر است. دلیل آن، فرمودهی الله تعالی است: {كَذَلِكَ يَجْزِي اللَّهُ الْمُتَّقِينَ . الَّذِينَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلَائِكَةُ طَيِّبِينَ يَقُولُونَ سَلَامٌ عَلَيْكُمُ ادْخُلُوا الْجَنَّةَ بِمَا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ}[۶۳]، یعنی: {الله اینچنین به پرهیزکاران پاداش میدهد. پاکانی که چون فرشتگان جانشان را میگیرند، میگویند: سلام و درود بر شما؛ به پاداش کردارتان وارد بهشت شوید}. محل دلالت آنجاست که میفرماید: {الَّذِينَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلَائِكَةُ طَيِّبِينَ يَقُولُونَ: پاکانی که چون فرشتگان جانشان را میگیرند، میگویند}، یعنی در حالی که میخواهند جانشان را بگیرند: {سَلَامٌ عَلَيْكُمُ ادْخُلُوا الْجَنَّةَ: سلام و درود بر شما، وارد بهشت شوید}. آنها گر چه وارد بهشتی که پهنایش به اندازهی آسمانها و زمین است، نمیشوند، اما وارد قبری میشوند که نعیم بهشت در آن وجود دارد.
همچنین الله تعالی میفرماید: {فَلَوْلَا إِذَا بَلَغَتِ الْحُلْقُومَ . وَأَنْتُمْ حِينَئِذٍ تَنْظُرُونَ . وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْكُمْ وَلَكِنْ لَا تُبْصِرُونَ . فَلَوْلَا إِنْ كُنْتُمْ غَيْرَ مَدِينِينَ . تَرْجِعُونَهَا إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ . فَأَمَّا إِنْ كَانَ مِنَ الْمُقَرَّبِينَ}[۶۴]، یعنی: { پس آنگاه که جانِ (شخصی) به حلقوم (گلوگاه) میرسد. و شما در آنهنگام نظارهگر هستید.﴾ و ما، از شما به او نزدیکتریم؛ ولی شما نمیبینید. پس اگر شما جزا نمییابید، اگر راست میگویید، چرا جانش را باز نمیگردانید؟ ولی اگر از مقربان باشد…}. این در زمانی است که روح به حلقوم میرسد، و این نعیم قبر است. حتی انسان قبل از اینکه روحش خارج شود، به نعیم قبر بشارت داده میشود. به روحش گفته میشود: ای جانِ آرام گرفته، به سوی مغفرت و رضایتی از جانب الله خارج شود. روح نیز به این خبر مسرور شده و به آسانی و سهولت خارج میشود.
اما در سنت؛ رسول الله صلی الله علیه وسلم در احادیث بسیاری، از چیزهایی خبر دادهاند که دال بر این هستند که انسان در قبرش سرشار از نعمت میشود، که قبلا به کمی از آنها اشاره کردیم.
عذاب قبر نیز در قرآن و سنت، ثابت است. در قرآن، الله تبارک و تعالی میفرماید: {النَّارُ يُعْرَضُونَ عَلَيْهَا غُدُوًّا وَعَشِيًّا وَيَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ أَدْخِلُوا آلَ فِرْعَوْنَ أَشَدَّ الْعَذَابِ}[۶۵]، یعنی: {آتش، صبحگاهان و شامگاهان بر آنها عرضه میشود، و روزی که قیامت بر پا میشود، (به فرشتگان عذاب گفته میشود): آل فرعون را وارد شدیدترین عذاب کنید}. آنجا که میفرماید: {يُعْرَضُونَ عَلَيْهَا غُدُوًّا وَعَشِيًّا: صبحگاهان و شامگاهان بر آنها عرضه میشود}، قبل از این است که قیامت بر پا شود: {وَيَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ أَدْخِلُوا آلَ فِرْعَوْنَ أَشَدَّ الْعَذَابِ: و روزی که قیامت بر پا میشود، (به فرشتگان عذاب گفته میشود): آل فرعون را وارد شدیدترین عذاب کنید}. همچنین میفرماید: {وَلَوْ تَرَى إِذِ الظَّالِمُونَ فِي غَمَرَاتِ الْمَوْتِ وَالْمَلَائِكَةُ بَاسِطُو أَيْدِيهِمْ أَخْرِجُوا أَنْفُسَكُمُ}[۶۶]، یعنی: {و چون ستمکاران را در سختیهای مرگ ببینی و فرشتگان، دستانشان را (به سوی آنان) گشوده، (میگویند:) جان بِکَنید}، و آنها دوست ندارند بمیرند، زیرا به آنها وعدهی عذاب داده شده است. ارواحشان میخواهند به اجسامشان باز گردند. به خاطر هشداری که داده شدهاند، دوست ندارند از اجسادشان خارج شوند: {أَخْرِجُوا أَنْفُسَكُمُ الْيَوْمَ تُجْزَوْنَ عَذَابَ الْهُونِ بِمَا كُنْتُمْ تَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ غَيْرَ الْحَقِّ وَكُنْتُمْ عَنْ آيَاتِهِ تَسْتَكْبِرُونَ}، یعنی: {جان بِکَنید؛ امروز به سبب سخنان نادرستی که به الله میگفتید و بدان سببب که از تصدیق آیاتش سرکشی میکردید، با عذاب خوارکنندهای مجازات میشوید}.
وجه دلالت در این آیه، آنجاست که میفرماید: {الْيَوْمَ تُجْزَوْنَ}. زیرا «الف و لام» در اینجا برای عهد حضوری است. به این دلیل که الله تعالی میفرماید: {الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ}[۶۷]، یعنی: {امروز دینتان را برایتان کامل کردم}. بنا بر این، منظور از «الیوم»، روز حاضر است. یعنی روزی که آن ظالمان از دنیا میروند.
همچنین الله تعالی میفرماید: {وَأَمَّا إِنْ كَانَ مِنَ الْمُكَذِّبِينَ الضَّالِّينَ . فَنُزُلٌ مِنْ حَمِيمٍ . وَتَصْلِيَةُ جَحِيمٍ}[۶۸]، یعنی: { ولی اگر از تکذیبکنندگان و گمراهان باشد. پس پذیرایی (او) با آب جوشان است. و (نیز) ورود به دوزخ}.
نیز، همهی ما در نماز میگوییم: «أعوذ بالله من عذاب جهنم و من عذاب القبر»، یعنی: «به الله پناه میبرم از عذاب جهنم و از عذاب قبر». بنا بر این، عذاب قبر با دلالت قرآن و سنت، ثابت بوده، و ایمان به آن، جزئی از ایمان به روز آخرت است.
آیا عذاب قبر، بر جسم است یا روح؟
عذاب قبر در اصل بر روح است، و چه بسا به بدن نیز برسد. با این حال، معنایش این نیست که اگر متعلق به روح است، دیگر هیچ مقداری از آن به جسم نمیرسد. بلکه این عذاب یا نعیم، شامل جسم نیز میشود؛ گر چه غیر مستقیم باشد.
این را بدان که عذاب و نعیم قبر، با عذاب و نعیم دنیا تفاوت دارد. زیرا عذاب و نعیم در دنیا، بر جسم است، و روح نیز از آن متاثر میشود. اما در برزخ، نعیم یا عذاب بر روح است، و جسم نیز از آن متاثر میشود.
حال، اگر کسی گفت: چطور میگویید: قبر چنان بر کافر تنگ میشود که دندههایش در یکدیگر فرو میروند، در حالی که وقتی قبری را میشکافیم، میبینیم که هیچ تغییری نکرده، و در جسد نیز تغییری ایجاد نشده است؟
جواب: در اصل، عذاب قبر بر روح است، و روی جسم، مشخص نمیشود. اگر چیزی بود که روی بدن نشانش باقی میماند، دیگر جزئی از ایمان به غیب نبود، و فایدهای هم نداشت. ولی این مساله از امور غیبیِ متعلق به ارواح است. انسان گاهی در خواب میبیند که ایستاده، و میرود و میآید، و کتک میزند و کتک میخورد؛ در حالی که واقعا خوابیده است. چه بسا در خواب ببیند که به حج یا عمره رفته و سعی بین صفا و مروه را به جای میآورد، و موهایش را میزند یا کوتاه میکند، و به شهر خود باز میگردد. اما جسمش روی رختخواب است و هیچ تغییری نمیکند.
بنا بر این، حالاتی که روح دارد، مثل حالات جسم نیست.
سوم: زنده شدن پس از مرگ:
ایمان به زندگی پس از مرگ نیز جزئی از ایمان به روز آخرت است. الله تعالی اجساد را در روز قیامت زنده میکند، در حالی که پا برهنه و لخت و ختنه نشده هستند، و در برخی احادیث دیگر آمده که هیچ مالی همراهشان نیست. بلکه هر کسی، خودش است و عملی که انجام داده.
در اینجا، زنده شدن پس از مرگ، اعاده است، نه تجدید. چنان که الله تعالی میفرماید: {قَالَ مَنْ يُحْيِ الْعِظَامَ وَهِيَ رَمِيمٌ . قُلْ يُحْيِيهَا الَّذِي أَنْشَأَهَا أَوَّلَ مَرَّةٍ}[۶۹]، یعنی: {گفت: چه کسی استخوانهایی را که پوسیده است، زنده میکند؟ بگو: آن کسی که اولین بار آنها را زنده کرد}، و میفرماید: {كَمَا بَدَأْنَا أَوَّلَ خَلْقٍ نُعِيدُهُ}[۷۰]، یعنی: {همان طور که نخستین آفرینش را شروع کردیم، دوباره آن را تکرار میکنیم}. زیرا اگر خلقتی جدید و دوباره بود، جسمی که در دنیا مرتکب گناهان شده، از عذاب در امان میماند، و جسم دیگری آوره میشود و مورد عذاب قرار میگیرد، و این بر خلاف عدل است. بنا بر این، نصّ و عدل، دال بر این هستند که زنده شدن پس از مرگ، تجدید نیست، بلکه اعاده است. اما این مساله باقی میماند که اعاده چگونه است؟ زیرا چه بسا که انسانی میمیرد و درندگان او را میخورند، و از گوشت، تبدیل به خون و مدفوع و امثال آن، در آن حیوان میشود؟
در جواب میگوییم: الله بر هر چیزی قدرت دارد. به چیزی میگوید: بشو، و میشود. پس الله به این اجساد که متفرق شده و توسط حیوانات خورده شدهاند یا باد آنها را پخش کرده، دستور میدهد که باز گردد، و جسد، باز میگردد و این به قاعدهای باز میگردد که قبلا هم آن را ذکر کردیم: «در امور خبریِ غیبی، بر انسان واجب است که تسلیم باشد».
عایشه رضی الله عنها اشکالی به فرمودهی رسول الله صلی الله علیه وسلم گرفت که گفت: «مردم روز قیامت، پا برهنه و لخت و ختنه نشده، حشر میشوند. عایشه گفت: مردان و زنان به یکدیگر نگاه میکنند؟ فرمود: مساله بسیار بزرگتر از آن است که این چنین چیزی برایشان مهم باشد». زیرا در آن روز، هیچ کس به دیگری نگاه نمیکند. چرا که الله تعالی میفرماید: {يَوْمَ يَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِيهِ . وَأُمِّهِ وَأَبِيهِ . وَصَاحِبَتِهِ وَبَنِيهِ . لِكُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ يَوْمَئِذٍ شَأْنٌ يُغْنِيهِ، یعنی: {روزی که آدمی از برادرش فرار میکند. و از مادر و پدر میگریزد.و نیز از همسر و فرزندانش. در آن روز هر کسی گرفتاری و کاری دارد که او را به خود مشغول میکند}، تا جایی که انسان، حتی نسب و اقاربش را نیز از یاد میبرد: {فَإِذَا نُفِخَ فِي الصُّورِ فَلَا أَنْسَابَ بَيْنَهُمْ يَوْمَئِذٍ وَلَا يَتَسَاءَلُونَ}[۷۱]، یعنی: {آنروز که در صور دمیده میشود، آنروز پیوند خویشاوندی در میانشان نخواهد بود و از (حالِ) یکدیگر نمیپرسند}.
چهارم: نزدیک شدن خورشید به خلایق:
یکی دیگر از مصادیق ایمان به روز قیامت، ایمان به این است که خورشید به اندازهی یک میل به انسان نزدیک میشود. این میل احتمال دارد میل سرمه[۷۲] باشد، و امکان دارد همان میل مسافت باشد. چه این میل، میل سرمه باشد یا میل مسافت، ولی خورشید بسیار نزدیک سرهای مردم است.
اگر بگویی: این چطور ممکن است، در حالی که ما تا آنجا که میدانیم، این خورشید اگر فقط یک وجب از جایی که هست، به زمین نزدیکتر شود، زمین را میسوزاند. پس چطور ممکن است روز قیامت به یک میلی مردم برسد؟
جواب: وظیفهی مومن در مورد اخبار غیب، قبول و تسلیم است، و نباید با چگونه و چرا، در مورد آن سوال کرد. این قاعدهای است که واجب است عقیدهی خود را بر آن بنا نهیم. زیرا این بالاتر از آن چیزی است که تو تصور میکنی. پس بر تو واجب است که تسلیم شده و قبول نمایی، و بگویی: ایمان آوردیم و تصدیق نمودیم که خورشید در روز قیامت به اندازهی یک میل به خلایق نزدیک میشود، و هر چه غیر از این، ایرادی وارد شود، بدعت است. به همین خاطر وقتی از امام مالک رحمه الله در مورد استقرار الله بر عرش سوال شد، که این استقرار چگونه است؟ گفت: سوال در مورد آن، بدعت است. همهی امور دیگر غیبی نیز مثل همین است، و سوال پرسیدن در مورد آنها، بدعت است، و موقف انسان در قبال آن، باید قبول و تسلیم در مقابل آن باشد.
اما جواب دوم به نسبت نزدیک شدن خورشید به خلایق در روز قیامت، این است که میگوییم: اجسام در روز قیامت همان طور که در دنیا ناقص و کم تحمل هستند، مبعوث نمیشوند. بلکه بر انگیختن آن کامل و تامّ است، و به همین خاطر در روز قیامت، در روزی که مقدار آن به اندازهی پنجاه هزار سال است، میایستند و خوردنی و نوشیدنی وجود ندارد. این چیزی است که در دنیا اصلا احتمال ندارد. در حالی خورشید به آنها نزدیک میشود که به جسمهایشان قدرتی داده شده که قابلیت تحمل آن را را دارد، و شاهد آن نیز همین است که گفتیم در روزی که مقدارش پنجاه هزار سال است، بدون احتیاج به خوردن و نوشیدن، میایستند، و هر کدام از اهل بهشت، به ملک خود در بهشت نگاه میکند که در مقابلش، مسیر معادل هزار سال و پشت سرش نیز به همین مقدار است، و این در دنیا اصلا امکان ندارد. بنا بر این، اجسام در روز قیامت دارای حالتی دیگر خواهند بود، غیر از آنچه که در دنیا هستند.
پنجم: محاسبهی اعمال خلایق در روز قیامت:
یکی دیگر از اموری که جزء ایمان به روز قیامت محسوب میشود، این است که ایمان داشته باشی که خلایق به خاطر اعمالشان در روز قیامت محاسبه میشوند. زیرا آن روز، روزی است که انسان در آن به خاطر عملش، مورد محاسبه قرار میگیرد.
اما آیا حساب و کتاب، به صورت مناقشه است؟ مثل همان که دو تاجر با یکدیگر انجام میدهند و تا ریال و قِران آخرش را حساب میکنند؟
جواب: خیر، بلکه محاسبهای از روی فضل و احسان و کرم نسبت به مومن است. زیرا الله تعالی مومن را در حالی محاسبه میکند که با او خلوت کرده، و او را پنهان کرده و گناهانش را به او یاد آور میشود. به او میگوید: در فلان روز چنین و چنان کردی، تا اینکه اقرار و اعتراف میکند. وقتی اقرار و اعتراف کرد، الله سبحانه و تعالی میگوید: «من در دنیا آن را بر تو ستر کردم، و امروز نیز آن را برایت میبخشم».
هیچ کدام از ما در این دنیا، بدون گناه نیستیم. گناهان باطنی که متعلق به قلب هستند، و گناهان ظاهری که متعلق به بدن هستند، اما مردم آن را نمیبینند. ممکن است مردی با چشمانش به حرام نگاه میکند، اما تو نمیدانی و فکر میکنی نگاهش حلال است. به همین خاطر است که الله تعالی میفرماید: {يَعْلَمُ خَائِنَةَ الْأَعْيُنِ وَمَا تُخْفِي الصُّدُورُ}[۷۳]، یعنی: {خیانت چشمها و آنچه را سینهها پنهان میدارند، میداند}. «خائنة الأعین» امری است که با حس فهمیده میشود، اما کسی نمیداند. کیست بداند که این چشم، به حرام نگاه میکند؟ {وَمَا تُخْفِي الصُّدُورُ}، باطن است. به همین خاطر، الله سبحانه و تعالی میفرماید: «در دنیا آن را برایت ستر کردم، و امروز هم آن را برایت میآمرزم».
اما کافران، پناه بر الله؛ آنها این گونه محاسبه نمیشوند. بلکه اعمالشان ذکر شده و میگوید: چنین و چنان کردید. وقتی انکار کردند، زبان و دستها و پاهایشان بر علیه آنها شهادت میدهند و به کاری که کردهاند اقرار میکنند.حتی پوستهایشان نیز اعتراف میکنند، و به همین خاطر، به پوستهایشان میگویند: {لِمَ شَهِدْتُمْ عَلَيْنَا}[۷۴]، یعنی: {چرا بر علیه ما شهادت دادید}، جواب میدهند: {قَالُوا أَنْطَقَنَا اللَّهُ الَّذِي أَنْطَقَ كُلَّ شَيْءٍ وَهُوَ خَلَقَكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَإِلَيْهِ تُرْجَعُونَ . وَمَا كُنْتُمْ تَسْتَتِرُونَ أَنْ يَشْهَدَ عَلَيْكُمْ سَمْعُكُمْ وَلَا أَبْصَارُكُمْ وَلَا جُلُودُكُمْ وَلَكِنْ ظَنَنْتُمْ أَنَّ اللَّهَ لَا يَعْلَمُ كَثِيرًا مِمَّا تَعْمَلُونَ . وَذَلِكُمْ ظَنُّكُمُ الَّذِي ظَنَنْتُمْ بِرَبِّكُمْ أَرْدَاكُمْ فَأَصْبَحْتُمْ مِنَ الْخَاسِرِينَ . فَإِنْ يَصْبِرُوا فَالنَّارُ مَثْوًى لَهُمْ وَإِنْ يَسْتَعْتِبُوا فَمَا هُمْ مِنَ الْمُعْتَبِينَ . وَقَيَّضْنَا لَهُمْ قُرَنَاءَ فَزَيَّنُوا لَهُمْ مَا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَحَقَّ عَلَيْهِمُ الْقَوْلُ فِي أُمَمٍ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِمْ مِنَ الْجِنِّ وَالْإِنْسِ إِنَّهُمْ كَانُوا خَاسِرِينَ}[۷۵]، یعنی: {میگویند: الله که همه چیز را به سخن درآورده است، ما را گویا ساخت. و او، شما را نخستین بار آفرید و به سوی او بازگردانده میشوید. و شما گناهانتان را بدین خاطر پنهان نمیکردید که مبادا گوش و چشم و پوست شما بر ضد شما گواهی دهند؛ بلکه گمان میکردید که الله، بسیاری از اعمالتان را نمیداند. این، گمان شما بود که نسبت به پروردگارتان پنداشتید و همین گمان، هلاکتان کرد؛ و سرانجام از زیانکاران گشتید. اگر صبر کنند، (چه فایده که) دوزخ جایگاه آنان است و اگر عذرخواهی و یا درخواست عفو یا بازگشت نمایند، عذر یا درخواستشان پذیرفته نمیگردد}. کفار به اعمالشان اقرار کرده و به خاطر آنها، خوار میگردند، و در مقابل همهی مردم اعلام میگردد: {هَؤُلَاءِ الَّذِينَ كَذَبُوا عَلَى رَبِّهِمْ أَلَا لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الظَّالِمِينَ}[۷۶]، یعنی: {اینان، کسانی هستند که بر پروردگارشان دروغ بستند، آگاه باشید که لعنت الله بر ظالمان است}.
پس به فرق بین محاسبهی مومن و کافر بنگر.
آیا کسی هست که محاسبه نشود؟
جواب: بله، مقداری که جز الله تعدادشان را نمیداند، نجات مییابند. رسول الله صلی الله علیه وسلم میفرماید: «امتش بر او عرضه شدند، و در میان آنها، هفتاد هزار نفر بدون محاسبه و بدون اینکه عذاب شوند، به بهشت وارد میشوند. آنها کسانی هستند که از کسی نمیخواهند آنها را رقیه کند، و برای درمان مریضی، از داغ استفاده نمیکنند، و با پرواز پرندگان، تفاؤل و تشاؤم نمیکنند، و بر پروردگارشان توکل میکنند».
ششم: وزن شدن اعمال:
دیگر چیزی که جزئی از ایمان به روز قیامت است: وزن است. الله تعالی میفرماید: {وَالْوَزْنُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ}[۷۷]، یعنی: {وزن – اعمال – در آن روز، حق است}، و میفرماید: {وَنَضَعُ الْمَوَازِينَ الْقِسْطَ لِيَوْمِ الْقِيَامَةِ}[۷۸]، یعنی: {و روز قیامت ترازوهای عدالت را (در میان) مینهیم}. بنا بر این، اعمال در روز قیامت با ترازویی وزن میشوند که در یک کفهاش حسنات، و در کفهی دیگر، سیئات قرار میگیرند، و چیزی که ظاهر نصوص دال بر آن هستند که وزن میشود، اعمالند. الله تعالی میفرماید: {فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْرًا يَرَهُ . وَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ}[۷۹]، یعنی: {پس هر کس هموزن ذرهای نیکی کند، آن را میبیند. و هر کس هموزن ذرهای بدی کند، آنرا میبیند}. نیز، رسول الله صلی الله علیه وسلم میفرماید: «دو کلمه هستند که نزد الله محبوب، و بر زبان، سبک، و در میزان، سنگین هستند: سبحان الله و بحمده، و سبحان الله العظیم». پس این میزان برای خلایق گذاشته شده و اعمالشان با آن وزن میشود.
اما سوالاتی در مورد میزان مطرح میشوند:
اول: اعمال چگونه وزن میشوند، در حالی که اوصافی برای عاملان و حرکات و افعال هستند؟
جواب: در این مورد، قاعده چنان است که قبلا گفتیم: در این گونه مسائل، باید تسلیم بوده و قبول کنیم، و نباید با چرا و چگونه، در مورد آن، چیزی بپرسیم. با این حال، علما رحمهم الله در جواب این سوال گفتهاند: اعمال تبدیل به اعیان شده و به این صورت، دارای جسم میشوند و در کفهی ترازو گذاشته میشوند. سپس، یا در کفه سنگین هستند و یا سبک، و در مورد آن مثالی از حدیث صحیح میزنند که رسول الله صلی الله علیه وسلم فرمود: «در روز قیامت، مرگ به صورت قوچی در آورده شده، و ندا زده میشود: ای اهل بهشت، ای اهل بهشت؛ اهل بهشت شنیده و سرهای خود را بالا میگیرند، و ندا داده میشود: ای اهل آتش؛ آنها نیز مطلع شده و سرهای خود را بالا میگیرند که ببینند چه شده؟ در این هنگام مرگ به صورت قوچی آورده شده، و گفته میشود: آیا این را میشناسید؟ میگویند: بله، این مرگ است. سپس مرگ بین بهشت و جهنم ذبح میشود، و گفته میشود: ای اهل بهشت، جاودانگی بدون مرگ، و ای اهل آتش، جاودانگی بدون مرگ»، و همهی ما میدانیم که مرگ، صفت است. اما الله تعالی آن را تبدیل به جسم میکند، و اعمال نیز این چنین هستند.
دوم: آیا میزان یکی است یا متعدد؟
جواب: علما در این باره بر دو قول اختلاف نظر دارند. این اختلاف نیز بدین خاطر است که نصوص در مورد میزان، یک بار به صورت مفرد و یک بار به صورت جمع ذکر شده است. مثل این فرمودهی الله تعالی: {وَنَضَعُ الْمَوَازِينَ الْقِسْطَ}[۸۰]، یعنی: {و ترازوهای عدالت را (در میان) مینهیم}، و همچنین میفرماید: {فَمَنْ ثَقُلَتْ مَوَازِينُهُ}[۸۱]، یعنی: {پس کسی که ترازوهایش سنگین شود}، و در حدیث، به صورت مفرد آمده: «و در میزان، سنگین هستند». بنا بر این، برخی از علما گفتهاند: میزان یکی است، و به اعتبار چیزی که وزن میکند، یا به اعتبار امتها، به صورت جمع آمده است. یک میزان، اعمال امت محمد را وزن میکند، و دیگری، اعمال امت موسی، و اعمال امت عیسی، و غیره، و به خاطر تعدد امتها، میزان به صورت جمع ذکر شده است. همچنین کسانی که قائل به تعدد میزان هستند، گفتهاند: زیرا اصل در تعدد است و جایز است که الله برای هر امتی، میزانی قرار دهد، یا میزانی برای اعمال فرض، و میزانی برای اعمال نافله قرار دهد.
اما اظهر این است که میزان یکی است، اما به اعتبار موزون، متعدد است.
هفتم: نشر کارنامههای اعمال:
از چیزهای دیگری که جزء ایمان به روز قیامت است، نشر کارنامههای اعمال است. این کارنامهها یا کتابهای اعمال، بین مردم پخش میشود، و مردم در گرفتن این نامهها، دارای انواع مختلفی هستند. برخی آن را با دست راست میگیرند، و برخی دیگر با دست چپ، که الله متعال در سورهی «الحاقّة» به آن اشاره کرده، میفرماید: {فَأَمَّا مَنْ أُوتِيَ كِتَابَهُ بِيَمِينِهِ فَيَقُولُ هَاؤُمُ اقْرَءُوا كِتَابِيَهْ . إِنِّي ظَنَنْتُ أَنِّي مُلَاقٍ حِسَابِيَهْ . فَهُوَ فِي عِيشَةٍ رَاضِيَةٍ . فِي جَنَّةٍ عَالِيَةٍ . قُطُوفُهَا دَانِيَةٌ . كُلُوا وَاشْرَبُوا هَنِيئًا بِمَا أَسْلَفْتُمْ فِي الْأَيَّامِ الْخَالِيَةِ . وَأَمَّا مَنْ أُوتِيَ كِتَابَهُ بِشِمَالِهِ فَيَقُولُ يَالَيْتَنِي لَمْ أُوتَ كِتَابِيَهْ . وَلَمْ أَدْرِ مَا حِسَابِيَهْ}[۸۲]، یعنی: {پس هر کس نامهی اعمالش را به دست راست خویش دریافت کند، میگوید: نامهی اعمالم را بگیرید و بخوانید. من یقین داشتم که حساب اعمالم را میبینم. پس آن شخص در زندگی پسندیدهای خواهد بود؛ در بهشتی برین. که میوههایش، در دسترس است. به پاداش اعمالی که در ایام گذشته (در دنیا) پیش فرستادهاید، گوارا بخورید و بیاشامید. و اما کسی که نامهی اعمالش را به دست چپ خویش دریافت کند، میگوید: ای کاش نامهی اعمالم به من داده نمیشد. و نمیدانستم حسابم چیست}. مومن با خوشحالی و سرور به مردم میگوید: بگیرد کتابم را و آن را بخوانید، و کافر میگوید: { یَالَيْتَنِي لَمْ أُوتَ كِتَابِيَهْ . وَلَمْ أَدْرِ مَا حِسَابِيَهْ}[۸۳]،یعنی: {ای کاش نامهی اعمالم به من داده نمیشد و نمیدانستم حسابم چیست}.
در این کتاب، اعمالی که انسان انجام داده، نوشته شده است. چنان که الله تعالی میفرماید: {كَلَّا بَلْ تُكَذِّبُونَ بِالدِّينِ . وَإِنَّ عَلَيْكُمْ لَحَافِظِينَ . كِرَامًا كَاتِبِينَ}[۸۴]، یعنی: {هرگز (آنگونه که شما میپندارید، نیست)؛ بلکه شما روز جزا را انکار میکنید. و بیشک نگهبانانی بر شما گماشته شدهاند. گرامی و نویسنده(ی اعمالتان)}، و به انسان گفته میشود: {اقْرَأْ كِتَابَكَ كَفَى بِنَفْسِكَ الْيَوْمَ عَلَيْكَ حَسِيبًا}[۸۵]، یعنی: {کارنامهات را بخوان؛ امروز خودت بر خویشتن به عنوان حسابرس کافی هستی}.
برخی از علما گفتهاند: قسم به الله کسی که تو را حسابرس خودت قرار داده، با تو انصاف به خرج داده است.
پس بر ما واجب است به این کارنامهها، و منتشر شدن آن در قیامت از چپ و راست، ایمان داشته باشیم. اما در سورهی انشقاق الله تعالی میفرماید: {وَأَمَّا مَنْ أُوتِيَ كِتَابَهُ وَرَاءَ ظَهْرِهِ}[۸۶]، یعنی: {و اما کسی که نامهاش از پشت سر به او داده میشود}. چطور میشود بین این فرمودهی الله: {كِتَابَهُ بِشِمَالِهِ}، یعنی: {کتابش به دست چپش داده میشود}، و بین این آیه که میفرماید: {كِتَابَهُ وَرَاءَ ظَهْرِهِ}[۸۷]، یعنی: {کتابش از پشت سر به او داده میشود}، جمع کرد؟
جواب: آن را با دست چپش میگیرد. اما دست چپش را باید پشت سر ببرد تا کارنامهاش را بگیرد، و پاداش از جنس عمل است. همان طور که این شخص، قرآن را پشت سر انداخته است، در روز قیامت به جزای این کارش، کارنامهاش از پشت سر به دست چپ داده میشود.
هشتم: حوض:
ایمان به حوض نیز جزئی از ایمان به روز قیامت شناخته میشود. حوضی که متعلق به پیامبر صلی الله علیه وسلم است – الله ما را از جمله کسانی قرار دهد که از آن مینوشند – . این حوض، بسیار وسیع است. طول آن به اندازهی مسیر یک ماه، و عرضش نیز به همین اندازه است. ظرفهای آب خوری آن در کثرت و زیباییشان مثل ستارگان آسمانند، و آبش از شیر سفیدتر، و از عسل شیرینتر، و بوی آن از مشک خوشبوتر است. کسی که یک دهن از آن بنوشد، بعد از آن هیچ وقت تشنه نمیشود. آب حوض از نهر کوثر به آن میریزد. نهری است در بهشت که به پیامبر صلی الله علیه وسلم اعطا شده است و آب آن از طریق دو ناودان، به حوض میریزد، و به همین خاطر، حوض همیشه پر آب است، و مومنانِ امت محمد بر آن وارد شده و از آن مینوشند. این حوض در صحرای قیامت و در زمان شدت گرما و خستگی و همّ و غمّ مردم است، و بعد از اینکه از آب این حوض مینوشند، هیچ وقت تشنه نمیشوند.
نهم: شفاعت:
شفاعت نیز یکی دیگر از اموری است که ایمان به آن، جزئی از ایمان به قیامت است. شفاعت دو نوع است: یک شفاعت خاص رسول الله صلی الله علیه وسلم، و دیگری، شفاعت عام است که برای ایشان و سایر انبیاء و صدیقین و شهدا و صالحان است.
اما شفاعتی که خاص رسول الله صلی الله علیه وسلم است:
اول: شفاعت عظمی است. این شفاعت برای این است که قضاوت اعمال مردم، شروع شود. به این خاطر که وقتی مردم در روز قیامت به آن شدت از سختی و هم و غم میرسند که دیگر تحمل آن را ندارند؛ زیرا پنجاه هزار سال منتظر ماندهاند، و به همین خاطر، احساس هم و غم و سختی میکنند. پس به دنبال کسی میگردند که نزد الله عز و جل برایشان شفاعت کند تا از این سختی نجاتشان دهد. الله به آنها الهام میکند که نزد آدم بروند که پدر همهی انسانها است. مردم نزد او میروند و از او میخواهند شفاعت کند. اما او عذر میآورد که پروردگارش را با خوردن از درخت ممنوعه که الله، خوردن آن را حرام نموده بود، نافرمانی کرده است.
اما ممکن است کسی بگوید: خوردن از درخت ممنوعه، گناهی است که آدم علیه السلام از آن توبه کرد، و بعد از اینکه توبه کرد، الله او پاک کرده و هدایت نمود. الله تعالی میفرماید: {وَعَصَى آدَمُ رَبَّهُ فَغَوَى . ثُمَّ اجْتَبَاهُ رَبُّهُ فَتَابَ عَلَيْهِ وَهَدَى}[۸۸]، یعنی: {و آدم، از پروردگارش نافرمانی کرد و راه را گم نمود. آنگاه پروردگارش او را برگزید و توبهاش را پذیرفت و هدایتش کرد}.
جواب: بله، همین طور است. آدم بعد از این اشتباه، بهتر از آدم قبل از آن بود. زیر الله بعد از اینکه آدم این اشتباه را انجام داد، و توبه کرد، فرمود: {اجْتَبَاهُ رَبُّهُ}، یعنی: {پروردگارش او را برگزید}. پس او را از جمله پاکان و برگزیدگان قرار داد. اما آدم به این خاطر به بهانهی خوردن از درخت ممنوعه، از شفاعت کردن خود داری کرد، زیرا شفاعت، مقامی عظیم است که شافع باید از هر چیزی پاک باشد. زیرا شافع میخواهد برای دیگران واسطه شود. وقتی خودش گناهکار باشد، چطور میتواند شفاعت کننده باشد؟
پس از آن، مردم نزد نوح میروند و از او میخواهند شفاعت کند. اما او نیز عذر خواهی کرده و میگوید از الله چیزی خواسته که به آن علمی ندارد. او از الله خواسته بود که پسر کافرش را از غرق شدن نجات دهد: {قَالَ رَبِّ إِنَّ ابْنِي مِنْ أَهْلِي وَإِنَّ وَعْدَكَ الْحَقُّ وَأَنْتَ أَحْكَمُ الْحَاكِمِينَ . قَالَ يَانُوحُ إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صَالِحٍ فَلَا تَسْأَلْنِ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنِّي أَعِظُكَ أَنْ تَكُونَ مِنَ الْجَاهِلِينَ}[۸۹]، یعنی: {ای پروردگار من! پسرم، از خانوادهی من است و بیگمان وعدهات، حق و درست میباشد؛ و تو بهترین حکمرانی. فرمود: ای نوح! او از خاندان تو نیست. او (دارای) عمل ناشایستی است؛ پس از من چیزی مخواه که به آن علم نداری. من به تو پند میدهم که مبادا از جاهلان باشی}. به همین خاطر، عذر خواهی میکند.
پس از آن نزد ابراهیم خلیل الرحمن علیه الصلاة و السلام میآیند. ابراهیم عذر میآورد که سه دروغ گفته و به خاطر آنها نمیتواند شفاعت کند. در واقع این سه چیز، دروغ نبودند. بلکه توریه هستند. اما توریه، در ظاهر، حقیقت است، ولی منظور، خلاف ظاهر است. به همین خاطر، از بعضی جهات به دروغ شباهت دارد، و به خاطر کمالِ ادب ابراهیم علیه الصلاة والسلام با الله، ترسید که با وجود این سه دروغی که در مورد ذات الله گفته است، شفاعت کند.
پس از آن مردم نزد موسی میآیند. او نیز عذر میآورد که کسی را کشته که دستور کشتن او را نداشته است. منظورش از کشتن ناحق شخص، این است که یک بار وقتی در شهر میرفت، دو نفر را دید که با هم دعوا میکنند. یکی از آنها، از پیروانش، و دیگری، دشمنش بود. اولی از بنی اسرائیل و دومی از قبطیان مصر بود. آن کسی که از بنی اسرائیل بود، بر علیه دشمنش از او یاری طلبید. موسی علیه السلام مردی قوی بود. مشتی به آن قبطی زد و قبطی مرد. این کسی بود که موسی او را کشته بود، بدون اینکه دستور داشته باشد او را بکشد. همین باعث شد او از شفاعت کردن عذر خواهی کند.
سپس نزد عیسی علیه السلام میآیند. او کسی است که بین او و پیامبر صلی الله علیه وسلم، هیچ پیامبر دیگری نیامده است. او هیچ عذری نمیآورد. اما به فضیلت رسول الله صلی الله علیه وسلم اقرار کرده، و به آنها میگوید: نزد محمد بروید. او بندهای است که الله همهی گناهان گذشته و آیندهاش را آمرزیده است. مردم هم نزد پیامبر صلی الله علیه وسلم رفته، از او طلب شفاعت میکنند. او نیز نزد الله عز و جل شفاعت میکند. پس از شفاعت، الله عز و جل برای حکم کردن بین بندگان، نزول میکند. این شفاعت، شفاعت عظمی نام دارد و جزئی از مقام محمود است که الله تعالی در موردش میفرماید: {عَسَى أَنْ يَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقَامًا مَحْمُودًا}[۹۰]، یعنی: {باشد که پروردگارت تو را به جایگاهی ویژه و شایسته برساند}. بنا بر این، رسول الله صلی الله علیه وسلم نزد الله شفاع میکند، و پس از آن، الله تعالی برای قضاوت بین بندگانش، نزول کرده و آنها را از این موقف سختی که در آن هستند، راحت میکند.
دوم: شفاعت دیگری که مختص رسول الله صلی الله علیه وسلم است، شفاعت برای اهل بهشت است که وارد بهشت شوند. بهشتیان وقتی از پل صراط عبور کردند، و به در بهشت رسیدند، آن را بسته مییابند. بنا بر این، رسول الله صلی الله علیه وسلم نزد الله شفاعت میکند که در بهشت را برایشان بگشاید. الله تعالی به این شفاعت اشاره کرده، میفرماید: {وَسِيقَ الَّذِينَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ إِلَى الْجَنَّةِ زُمَرًا حَتَّى إِذَا جَاءُوهَا وَفُتِحَتْ أَبْوَابُهَا}[۹۱]، یعنی: {و پرهیزکاران، گروهگروه به سوی بهشت رهنمون میشوند تا آنکه به بهشت میرسند، در حالی که درهایش گشوده شده است}، و نفرمود: «حتی إذا جاءوها فتحت: وقتی به آن برسند، باز است»، چنان که در مورد اهل جهنم میفرماید: {وَسِيقَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِلَى جَهَنَّمَ زُمَرًا حَتَّى إِذَا جَاءُوهَا فُتِحَتْ}[۹۲]، یعنی: {و کافران گروهگروه به سوی دوزخ رانده میشوند و چون به دوزخ میرسند، درهایش گشوده میشود}، اما در مورد بهشتیان فرمود: {حَتَّى إِذَا جَاءُوهَا وَفُتِحَتْ}، یعنی: {در حالی به آن میرسند که درهایش گشوده شده است}. زیرا درهای بهشت فقط بعد از شفاعت است که باز میشوند.
اما شفاعتی که برای او و سایر پیامبران و صدیقین و شهدا و صالحان، عام است، دو شفاعت است:
اول: شفاعت مومنانی که اهل جهنم هستند، تا از آتش بیرون آورده شوند.
دوم: شفاعت برای مومنانی که مستحق رفتن به جهنم هستند، برای اینکه آنها را وارد جهنم نکنند.
شروط شفاعت:
شفاعت باید دارای سه شرط باشد:
اول: رضایت الله از کسی که شفاعت میکند.
دوم: رضایتش از کسی که مورد شفاعت قرار میگیرد.
سوم: اجازه دادن الله تعالی برای شفاعت.
دلیل آن: فرمودهی الله تعالی است: {وَكَمْ مِنْ مَلَكٍ فِي السَّمَاوَاتِ لَا تُغْنِي شَفَاعَتُهُمْ شَيْئًا إِلَّا مِنْ بَعْدِ أَنْ يَأْذَنَ اللَّهُ لِمَنْ يَشَاءُ وَيَرْضَى}[۹۳]، یعنی: {و چه بسیار فرشتگانی که در آسمانها هستند و شفاعتشان هیچ سودی نمیبخشد مگر آنکه الله برای هر کس که بخواهد و بپسندد، اجازه دهد}، و این فرمودهی الله تعالی: {وَلَا يَشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضَى}[۹۴]، یعنی: {و شفاعت نمیکنند مگر برای آن کس که الله راضی باشد}، و میفرماید: {مَنْ ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلَّا بِإِذْنِهِ}[۹۵]، یعنی: {هیچکس نمیتواند نزدش شفاعت کند مگر به اجازهی او}، و میفرماید: {يَوْمَئِذٍ لَا تَنْفَعُ الشَّفَاعَةُ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمَنُ وَرَضِيَ لَهُ قَوْلًا}[۹۶]، یعنی: {در آن روز شفاعت، سودی نمیبخشد مگر شفاعت کسی که پروردگار رحمان به او اجازه دهد و گفتارش را بپسندد}.
این شفاعت سودی برای مشرکان ندارد. زیرا الله تعالی به آن راضی نیست، و رضایت الله از کسی که مورد شفاعت قرار میگیرد، شرط است. به همین خاطر بتهایی که مشرکان به آنان تعلق خاطر داشته و میگویند: اینها شفاعت کنندگان ما نزد الله هستند، سودی برایشان نداشته و برایشان شفاعت نمیکنند. بلکه با این کارشان، حسرت و پشیمانی بیشتری گریبانگیرشان میشود. چرا که الله تعالی میفرماید: {إِنَّكُمْ وَمَا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ أَنْتُمْ لَهَا وَارِدُونَ}[۹۷]، یعنی: {بیگمان شما و معبودانی که جز الله میپرستید، هیزم دوزخید و همگی شما وارد دوزخ خواهید شد}. پس معبودانشان نیز هیزم جهنم خواهند شد و این گونه، غمی بر دیگر غمهایشان افزون خواهد شد.
دهم: صراط:
از دیگر اموری که جزء ایمان به روز قیامت است، ایمان به صراط است. صراط، پلی است که روی جهنم کشیده شده و مردم به قدر اعمالشان از آن میگذرند. برخی در چشم بر هم زدنی از آن میگذرند، و برخی دیگر، مانند برق از آن عبور میکنند، و گروهی دیگر مانند باد از آن میگذرند. بر حسب اعمالشان، هر کس که در دنیا برای قبول حق و عمل به آن، سریعتر بوده، از پل صراط نیز سریعتر میگذرد، و هر چه انسان برای قبول حق، کُندتر عمل کند، از روی پل صراط نیز کندتر عبور خواهد نمود. اهل بهشت از روی پل عبور کرده و میگذرند. اما کفار نمیتوانند از آن بگذرند، زیرا از روی آن به جهنم انداخته میشوند، و در حالی وارد جهنم میشوند که تشنهاند.
یازدهم: وارد شدن به بهشت یا جهنم:
این آخرین مرحله از این مراحل است، که بهشتیان وارد بهشت شده، و جهنمیان نیز وارد جهنم میشوند.
سوال: آیا بهشت و جهنم الان وجود دارند؟
جواب: بله. موجودند. دلیل آن از قرآن و سنت: الله تعالی در مورد جهنم میفرماید: {وَاتَّقُوا النَّارَ الَّتِي أُعِدَّتْ لِلْكَافِرِينَ}[۹۸]، یعنی: {و از آتشی بترسید که برای کافران تدارک دیده شده است}، و إعداد به معنی تهیه است. همچنین در مورد بهشت فرموده است: {وَسَارِعُوا إِلَى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ وَجَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّمَاوَاتُ وَالْأَرْضُ أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقِينَ}[۹۹]، یعنی: {و بشتابید به سوی مغفرتی از جانب پروردگارتان، و بهشتی که عرض آن، آسمانها و زمین است، که برای پرهیزکاران تدارک دیده شده است}. در اینجا نیز إعداد به معنی تهیه است.
اما در سنت، از صحیحین و دیگر کتب حدیث در قصهی کسوف خورشید آمده که رسول الله صلی الله علیه وسلم برخاسته و نماز گزارد. پس بهشت و جهنم بر او عرضه شدند. بهشت را مشاهده کرد، تا جایی که خواست از آن خوشهای انگور بچیند. سپس بهتر دید که این کار را نکند. همچنین جهنم را دید، و عمرو بن لُحَیّ خزاعی را در آن دید که امعاء و احشایش را که از شکمش بیرون ریخته، در آتش به دنبال خود میکشد. زیرا این شخص، اولین کسی است که شرک را وارد عرب کرد؛ پس هر کسی که بعد از آن، مرتکب شرک شود، نصیبی نیز به او خواهد رسید. همچنین زنی را دید که عذاب میشود، به خاطر اینکه گربهای را حبس کرد تا وقتی که مرد. نه خودش به آن گربه غذا داد، و نه او را رها کرده که هر چه میخواهد بخورد. همچنین صاحب عصای کجی را در آن دید که با عصایش از حجاج دزدی میکرد؛ اگر حاجی متوجه میشد، میگفت: به عصایم گیر کرد، و اگر متوجه نمیشود، آن را بر میداشت و میرفت. رسول الله صلی الله علیه وسلم این شخص را در آتش دیدند که به وسیلهی عصایش مورد عذاب قرار دارد.
اینها دلالت دارند که بهشت و جهنم الان وجود دارند.
آیا بهشت و جهنم، فنا میشوند، یا باقی میمانند؟
بهشت و جهنم باقی میمانند. بهشت تا ابد باقی میماند، و جهنم نیز همین طور. دلیل آن در قرآن، بسیار است. به نسبت بهشت، الله تعالی میفرماید: {إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ أُولَئِكَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّةِ . جَزَاؤُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ جَنَّاتُ عَدْنٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا أَبَدًا رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ ذَلِكَ لِمَنْ خَشِيَ رَبَّهُ}[۱۰۰]، یعنی: {بیشک کسانی که ایمان آوردند و کارهای شایسته انجام دادند، آنها، بهترین آفریدگان هستند. پاداششان نزد پروردگارشان باغهای جاودانهای است که زیر درختانش جویبارها روان است و آنها در آن، جاودانهاند. الله از آنان خشنود شد و آنها هم از الله خشنود گشتند. این نوید، برای کسی است که از پروردگارش بترسد}.
الله تعالی، ابدیت جهنم را در سه جایگاه در قرآن ذکر فرموده است:
اول: در سورهی نساء: {إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَظَلَمُوا لَمْ يَكُنِ اللَّهُ لِيَغْفِرَ لَهُمْ وَلَا لِيَهْدِيَهُمْ طَرِيقًا . إِلَّا طَرِيقَ جَهَنَّمَ خَالِدِينَ فِيهَا أَبَدًا}[۱۰۱]، یعنی: {همانا آنانکه کفر ورزیدند و (بر خود و دیگران) ستم کردند، الله بر آن نیست که آنان را بیامرزد و (یا) به راهی (راست که به بهشت منتهی میشود،) هدایتشان کند. (آنان را) تنها به راه دوزخ می کشاند که جاودانه در آن خواهند ماند}.
دوم: در سورهی احزاب، الله تعالی میفرماید: {إِنَّ اللَّهَ لَعَنَ الْكَافِرِينَ وَأَعَدَّ لَهُمْ سَعِيرًا . خَالِدِينَ فِيهَا أَبَدًا}[۱۰۲]، یعنی: {بیگمان الله، کافران را لعنت کرده و برایشان آتش سوزانی آماده نموده است. برای همیشه در آن میمانند}.
سوم: در سورهی جن: {وَمَنْ يَعْصِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ فَإِنَّ لَهُ نَارَ جَهَنَّمَ خَالِدِينَ فِيهَا أَبَدًا}[۱۰۳]، یعنی: {و هر کس الله و رسولش را نافرمانی کند، آتش جهنم از آن اوست که برای همیشه در آن خواهند ماند}.
پس از ذکر این نصوص صریح در قرآن، آشکار میشود که قول به فنای جهنم، قولی بسیار ضعیف است و هیچ اعتمادی به آن نیست؛ زیرا ممکن نیست بشود به سخنی اعتماد کرد که قرآن بر خلاف آن است. بلکه اعتماد کردن به چنین قولی، برای ما جایز نیست.
بنا بر این، بهشت و جهنم الان موجود هستند، و تا ابد باقی مانده و فنا نمیشوند.
رکن ششم: ایمان به قدر؛ چه خیر باشد و چه شرّ
ایمان به قدرِ خیر و شر، رکن ششم بوده و محل اختلاف بین علما و نظریاتشان، و میدان مبارزهی بین نفس مطمئنه و نفس امّاره است.
معنای ایمان به قدر این است که ایمان داشته باشی الله همه چیز را تا بی نهایت، مقدّر نموده، و همچنین، این کار را از روی علم و آگاهی انجام داده است. از این رو، علما گفتهاند: مراتب قَدَر چهار چیز است:
مرتبهی اول:
علم، و معنای آن: ایمان داشته باشی که الله تعالی به همه چیز، به صورت بالجمله و هم به صورت تفصیل، علم دارد. این علم و آگاهی، هم متعلق به فعلی است که الله خودش انجام میدهد، مانند: آفرینش، و زندگی دادن، و میراندن، و فرستادن باران و غیره. یا اینکه متعلق به فعل مخلوقات است. مثل: گفتار و کردار انسان. بلکه حتی افعال حیوانات قبل از وقوعشان نیز برای الله عز و جل معلوم است. ادلهی این مرتبه، بسیارند. از آن جمله، این فرمودهی الله تعالی: {وَكَانَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمًا}[۱۰۴]، یعنی: {و الله به همه چیز آگاهی دارد}، و این فرمودهی الله تعالی: {اللَّهُ الَّذِي خَلَقَ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ وَمِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ يَتَنَزَّلُ الْأَمْرُ بَيْنَهُنَّ لِتَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ وَأَنَّ اللَّهَ قَدْ أَحَاطَ بِكُلِّ شَيْءٍ عِلْمًا}[۱۰۵]، یعنی: {الله، ذاتی است که هفت آسمان را آفرید و از زمین (نیز) همانند آنها را (خلق کرد)؛ فرمان و تقدیر الاهی میان آنها فرود میآید تا بدانید که الله بر همه چیز تواناست و (بدانید) که بهراستی علم الله، همه چیز را در برگرفته است}، و این فرمودهی الله تعالی: {وَعِنْدَهُ مَفَاتِحُ الْغَيْبِ لَا يَعْلَمُهَا إِلَّا هُوَ وَيَعْلَمُ مَا فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَمَا تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَةٍ إِلَّا يَعْلَمُهَا وَلَا حَبَّةٍ فِي ظُلُمَاتِ الْأَرْضِ وَلَا رَطْبٍ وَلَا يَابِسٍ إِلَّا فِي كِتَابٍ مُبِينٍ}[۱۰۶]، یعنی: {و کلیدهای غیب نزد اوست و کسی جز او از آن آگاه نیست. به آنچه در خشکی و دریاست، آگاه است. و هیچ برگی نمیافتد مگر آنکه آن را میداند و هیچ دانهای در تاریکیهای زمین، و هیچ تَر و خشکی نیست مگر آنکه در کتابی روشن ثبت شده است}.
ما در مورد این قسمت از فرمودهی ایشان سخن میگوییم: {وَيَعْلَمُ مَا فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ: و به آنچه در خشکی و دریاست، آگاه است}. کلمهی {مَا}، اسم موصول است، و هر اسم موصولی، عموم را میرساند. بنا بر این، الله هر چیزی را که در خشکی باشد، میداند، و همین طور هر چه را که در دریاب باشد نیز میداند.
{وَمَا تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَةٍ إِلَّا يَعْلَمُهَا: و هیچ برگی نمیافتد مگر اینکه آن را میداند}، هر برگی، بر هر درختی، در هر مکانی؛ روی قلهی کوه، یا در دل صحرا، یا در باغی، در هر جایی که باشد، اگر برگی از آن بیفتد، الله تعالی از آن خبر دارد، و هر برگی که بروید، از باب اولی از آن با خبر است.
در این فرمودهی الله: {وَمَا تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَةٍ: و هیچ برگی نمیافتد}، در این جمله، حرفی زائد وجود دارد. این حرف، {مِن} است. این حرف در هنگام إعراب، زائد است. اما معنا را بیشتر کند: این کلمه، تاکیدی بر عمومی است که از وقوع نکره در سیاق نفی، حاصل میشود. زیرا نکره در سیاق نفی، عموم را میرساند، و وقتی «مِن» بیاید، تاکید را بیشتر میکند.
{وَلَا حَبَّةٍ فِي ظُلُمَاتِ الْأَرْضِ: و هیچ دانهای در تاریکیهای زمین نیست…}، هر دانهای که باشد؛ بزرگ یا کوچک باشد و در تاریکیهای زمین باشد، الله تعالی از آن خبر دارد، و کلمهی {ظلمات} جمع بوده و دال بر این است که زمین دارای تاریکیهایی است: تاریک شب، و تاریکی دریا، و تاریکی خاک، و تاریکی ابر، تاریکی باران، و تاریکی غبار. اینها ظلمات شش گانه هستند، و ممکن تاریکیهای دیگری غیر از اینها نیز باشند که ما از آن خبر نداریم. اما این تاریکیها مانع از علم الله تعالی نسبت به آن دانه نمیشوند. بلکه او سبحانه و تعالی از آن با خبر است و آن را میبیند.
{وَلَا رَطْبٍ وَلَا يَابِسٍ: و هیچ تر و خشکی نیست…}، هر چیزی که وجود دارد، یا خشک است و یا تر: {إِلَّا فِي كِتَابٍ مُبِينٍ: مگر اینکه در کتابی روشن، ثبت شده است}، و این کتاب، همان لوح محفوظ است. این کتاب از روی علم الله تعالی مکتوب شده است.
همچنین، اطلاعِ الله تعالی از عمل انسان، در قرآن موجود است. الله تعالی میفرماید: {أَمْ يَحْسَبُونَ أَنَّا لَا نَسْمَعُ سِرَّهُمْ وَنَجْوَاهُمْ بَلَى وَرُسُلُنَا لَدَيْهِمْ يَكْتُبُونَ}[۱۰۷]، یعنی: {آیا میپندارند که ما سرّ و نجوای آنها را نمیشنویم؟ بله، و فرستادگان ما بر آنها، آن را مینویسند}. پس او سرّ و نجوا را میداند. سرّ: آن چیزی است که انسان در دلش پنهان میکند، و در دلش در مورد آن با خود سخن میگوید. اما نجوا: سخنی آهسته که آن را با همراهش در میان میگذارد. همهی اینها برای الله عز و جل معلوم هستند.
این علمی که الله دارد، مسبوق به جهل نیست، و فراموشی به آن راه ندارد. به همین دلیل وقتی فرعون به موسی علیه السلام گفت: {فَمَا بَالُ الْقُرُونِ الْأُولَى}[۱۰۸]، یعنی: {پس سرنوشت گذشتگان چه میشود}؟، موسی جواب داد: {قَالَ عِلْمُهَا عِنْدَ رَبِّي فِي كِتَابٍ لَا يَضِلُّ رَبِّي وَلَا يَنْسَى}[۱۰۹]، یعنی: {علم آن در کتابی نزد پروردگارم است. پروردگارم اشتباه نکرده و فراموش نمیکند}. {لَا يَضِلُّ} یعنی: نا آگاه نیست و آنچه که معلوم است را فراموش نمیکند. در حالی که این دو آفت، علم بشر را در بر گرفته است؛ یعنی جهل سابق و فراموشی آینده: {وَاللَّهُ أَخْرَجَكُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهَاتِكُمْ لَا تَعْلَمُونَ شَيْئًا}[۱۱۰]، یعنی: {و الله شما را از شکمهای مادرانتان بیرون آورد – در حالی که – هیچ نمیدانستید}.
مرتبهی دوم:
کتابت، و معنای آن: این است که ایمان بیاوری الله تعالی پنجاه هزار سال قبل از خلقت آسمانها و زمین، مقادیر هر چیزی را تا روزی که قیامت بر پا میشود، نوشته است. هر چیزی که در هستی، وجود دارد، یا از بین رفته، پنجاه هزار سال قبل از خلقت آسمانها و زمین، نوشته شده است.
الله عز و جل وقتی قلم را خلق کرد، به او گفت: بنویس. قلم گفت: پروردگارا، چه بنویسم؟ گفت: بنویس هر چه را که خواهد بود. پس قلم در همان ساعت هر چه را که تا روز قیامت خواهد بود، نوشت. بنا بر این، هر چیزی که برای انسان پیش آید، برایش نوشته شده، و هر چیزی که برایش نوشته نشده، برایش پیش نمیآید.
دلیل این مرتبه از قرآن، فرمودهی الله تعالی است: {أَلَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ مَا فِي السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ إِنَّ ذَلِكَ فِي كِتَابٍ إِنَّ ذَلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيرٌ}[۱۱۱]، یعنی: {آیا نمیدانی که الله آنچه را در آسمان و زمین است، میداند؟ همهی اینها در کتابی نوشته شده است. این برای الله بسیار آسان است}، و میفرماید: {مَا أَصَابَ مِنْ مُصِيبَةٍ فِي الْأَرْضِ وَلَا فِي أَنْفُسِكُمْ إِلَّا فِي كِتَابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَهَا إِنَّ ذَلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيرٌ}[۱۱۲]، یعنی: {هیچ مصیبتی در زمین و جانهایتان (به شما) نمیرسد، مگر پیش از آنکه پدیدش بیاوریم، در کتابی ثبت شده است. بیگمان این امر، بر الله آسان است}.
اهل علم گفتهاند: کتابت دارای چند نوع است:
اول: کتابت عام: این کتابت، همان است که در لوح محفوظ نوشته شده است.
دوم: کتابت عُمری: کتابتی است که وقتی انسان در شکم مادر است، برایش نوشته میشود. زیرا انسان، چنان است که ابن مسعود رضی الله عنه در حدیثی میگوید که رسول الله صلی الله علیه وسلم برایمان سخن گفته، فرمود: «خلقت هر کدام از شما در شکم مادرش، این چنین است که چهل روز به صورت نطفه است. سپس چهل روز به صورت لختهی خون است. سپس چهل روز به صورت قطعهای گوشت است. سپس فرشتهای به سویش فرستاده شده، و به چهار چیز امر میشود: امر میشود که رزق و اجل و عمل و سعادت یا شقاوت آن جنین را بنویسد. قسم به کسی که جانم در دست اوست، یکی از شما چنان عمل اهل بهشت را انجام میدهد، تا جایی که بین او و بهشت بیشتر از یک ذرع فاصله نمانده، اما در این هنگام، کتابش بر او سبقت گرفته و عمل اهل جهنم را انجام میدهد، و وارد جهنم میشود. همچنین، یکی از شما عمل اهل جهنم را انجام میدهد، تا جایی که بین او و جهنم جز یک ذراع فاصله نمانده است. در این هنگام، کتابش بر او سبقت گرفته و عمل اهل بهشت را انجام داده و به بهشت وارد میشود». زیرا اصل همان کتاب اولی است که نوشته شده است.
اما باید این را در نظر داشته باشیم که وقتی این حدیث را میخوانیم، شایسته نیست احادیث دیگری که انسان را بشارت به خیر میدهد، فراموش کنیم. درست است که این حدیث، ترسناک است و انسان از خود میپرسد: چطور انسان عمل اهل بهشت را انجام میدهد تا جایی که بین او و بهشت جز یک ذرع فاصله نیست، اما در این هنگام عمل اهل جهنم را انجام میدهد؟ اما الحمدلله نصوص دیگری وجود دارد که سختی انسان را که از این حدیث در خود حس میکند، از بین میبرد. از آن جمله، رسول الله صلی الله علیه وسلم میفرماید: «هیچ کدام از شما نیست مگر اینکه جایگاهش در بهشت و جایگاهش در جهنم نوشته شده است. گفتند: یا رسول الله، آیا به چیزی که برایمان نوشته شده اکتفا کنیم و دست از عمل بکشیم؟ فرمود: تلاش کنید. هر کسی آنچه را که برایش خلق کرده، برایش میسر است. اهل سعادت، عمل به کارهای اهل سعادتی برایشان میسر است، و اهل شقاوت، برایشان عمل به کارهای اهل شقاوت، میسر است». سپس این فرمودهی الله تعالی را قرائت نمود: {فَأَمَّا مَنْ أَعْطَى وَاتَّقَى . وَصَدَّقَ بِالْحُسْنَى . فَسَنُيَسِّرُهُ لِلْيُسْرَى . وَأَمَّا مَنْ بَخِلَ وَاسْتَغْنَى . وَكَذَّبَ بِالْحُسْنَى . فَسَنُيَسِّرُهُ لِلْعُسْرَى}[۱۱۳]، یعنی: {اما کسی که (مالش را در راه الله) بخشید و تقوا پیشه کرد… و (آیین و وعدهی) نیک الاهی را تصدیق نمود… پس او را در مسیری آسان (که انجام اعمالِ نیک و در نتیجه بهشت است) قرار خواهیم داد. ولی کسی که بخل ورزید و خود را (از پاداشی الاهی) بینیاز دانست… و آیین و وعدهی نیک الاهی را تکذیب کرد… پس او را در مسیر دشواری (که همان گمراهی و در نتیجه دوزخ است،) قرار خواهیم داد}. پس این حدیث، بشارتی از رسول الله صلی الله علیه وسلم برای انسان است که وقتی عمل اهل سعادت را انجام دهد، دلیل بر این است که در جملهی اهل سعادت است. بنا بر این، شادمان باشد.
همچنین بخاری رحمه الله در صحیح خود روایت کرده که رسول الله صلی الله علیه وسلم در غزوهای بودند، و در میان لشکر، مردی شجاع بود که همه جا در جلوی لشکر میجنگید. روزی رسول الله صلی الله علیه وسلم فرمود: «این مرد در آتش است». با اینکه این مرد، شجاع بود و همیشه در جلوی لشکر میجنگید. این سخن بر صحابه سنگین و سخت بود. بنا بر این یکی از آنها گفت: قسم به الله که مواظب حرکات او خواهم بود. وقتی که در حال نگریستن به اعمال آن مرد بود، ناگهان تیری از سمت دشمن آمد و به آن مرد شجاع اصابت کرد. آن مرد خشمگین شد. شمشیرش را روی سینهاش گذاشت و سپس بر آن فشار آورد تا اینکه از کمرش بیرون آمد، و این گونه، خود را کشت. آن صحابی نزد رسول الله صلی الله علیه وسلم آمده و گفت: شهادت میدهم که تو فرستادهی الله هستی. پیامبر فرمود: چه شد؟ گفت: آن مردی که گفتی از اهل جهنم است، چنین و چنان کرد. سپس رسول الله صلی الله علیه وسلم فرمود: «همانا شخص عملی انجام میدهد که در نظر مردم، عمل اهل بهشت است، در حالی که آن شخص، از اهل جهنم است». از الله میخواهم دلها و نیتهایمان را خالص گرداند. زیرا دل و نیت، اهمیت زیادی در رویکرد انسان دارند. قلب همان چیزی است که رویکرد انسان را مشخص میکند، و اصل است. به همین خاطر واجب است که مواظب قلبهایمان باشیم، و آن را از آلودگیهایش پاک کرده و بشوییم. چه بسا رگ خبیثی در آن باشد که انسان با عمل ظاهرش، تظاهر به صلاح کند. اما در قلبش، این رگ ناپاک باشد که در آخر، او را به جهنم میکشاند.
یکی از سلف میگوید: «با نفسم در مورد هیچ چیزی آن چنان نجنگیدم که در مورد اخلاص جنگیدم». چیزی که نزد بسیاری از ما هیچ به حساب نمیآید، محتاج جهادی بزرگ است. اگر در انسان فقط کمی ریا وجود داشته باشد، مخلص کامل نیست و چه بسا همین مقدار کمِ ریا، در آخرین لحظه، موجب هلاکتش شود.
ابن قیم رحمه الله، آثار گناهان و عقوبت آنها را ذکر کرده، و از جمله میگوید: خانوادهی مردی که در ربا خواری بسیار کوشا بود، در هنگام مرگش، لا إله إلا الله را به او تلقین میکردند. هر بار که به او میگفتند: بگو: لا إله إلا الله، میگفت: ده، یازده… چون در قلبش چیزی جز این معاملات حرام که در آن افتاده بود، وجود نداشت و در آخرین لحظه، به سبب همان، بر قلبش مهر بدبختی زده شد.
وقتی امام احمد رحمه الله نزدیک به مرگ بود، با آن همه علم و عبادت و ورع، شنیدند که وقتی بیهوش میشود، میگوید: «بعد، بعد». وقتی به هوش آمد، از او پرسیدند: ای ابو عبدالله، منظورت از گفتن (بعد بعد)، چه بود؟ گفت: شیطان را دیدم که انگشتانش را به دندان گرفته، میگوید: (مرا به فتنه انداختی ای احمد). به او گفتم: «بعد بعد»، یعنی: تا وقتی روح در کالبد است، شکست نمیخورم. بنا بر این، انسان در خطر است. رسول الله صلی الله علیه وسلم میفرماید: «تا جایی که بین او و بهشت جز یک ذرع، فاصله نیست، کتابش بر او سبقت گرفته و عمل اهل جهنم را انجام میدهد، و وارد جهنم میشود».
باز میگردیم به سخنمان در مورد کتابت عمری: انسان وقتی در شکم مادرش است، رزق و اجل و عمل و شقاوت یا سعادتش نوشته میشود.
سوم: کتابت سالانه، یعنی هر سال نوشته میشود: این کتابت، در شب قدر است. زیرا در شب قدر، آنچه که در آن سال اتفاق خواهد افتاد، نوشته میشود. چنان که الله تعالی میفرماید: {إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ فِي لَيْلَةٍ مُبَارَكَةٍ إِنَّا كُنَّا مُنْذِرِينَ . فِيهَا يُفْرَقُ كُلُّ أَمْرٍ حَكِيمٍ}[۱۱۴]، یعنی: {به راستی ما، آن را در شبی پربرکت و خجسته نازل کردهایم؛ همانا ما، هشداردهنده بودهایم. در آن شب هر کار استواری فیصله و مقرّر میگردد}، {یُفرَقُ}، یعنی: «تبیین شده و به تفصیل، ذکر میشود». همچنین میفرماید: {إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ}[۱۱۵]، یعنی: {ما آن را در شب قدر نازل کردیم}. یعنی شبی که در آن، همهی چیزهایی که در آن سال اتفاق میافتد، مقدّر میشود.
چهارم: کتابتی که هر روز به صورت مستمر وجود دارد. این کتابت، کتابت اعمال انسان است. هر عملی که انسان انجام دهد، نوشته میشود و این عمل، یا به نفع او و یا به ضررش است. چنان که الله تعالی میفرماید: {كَلَّا بَلْ تُكَذِّبُونَ بِالدِّينِ . وَإِنَّ عَلَيْكُمْ لَحَافِظِينَ . كِرَامًا كَاتِبِينَ . يَعْلَمُونَ مَا تَفْعَلُونَ}[۱۱۶]، یعنی: {هرگز (آنگونه که شما میپندارید، نیست)؛ بلکه شما روز جزا را انکار میکنید. و بیشک نگهبانانی بر شما گماشته شدهاند. گرامی و نویسنده(ی اعمالتان). هر عملی که انجام میدهید، میدانند}، و میفرماید: {وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ وَنَعْلَمُ مَا تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ . إِذْ يَتَلَقَّى الْمُتَلَقِّيَانِ عَنِ الْيَمِينِ وَعَنِ الشِّمَالِ قَعِيدٌ . مَا يَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلَّا لَدَيْهِ رَقِيبٌ عَتِيدٌ}[۱۱۷]، یعنی: {و به راستی ما، انسان را آفریدهایم و وسوسههای نفس او را میدانیم؛ و ما از رگ گردن به او نزدیکتریم. آنگاه که آن دو فرشتهی نشسته در راست و چپ (آدمی، نیکیها و بدیهایش را) دریافت میکنند (و مینویسند). (انسان) هیچ سخنی بر زبان نمیآورد مگر آنکه نزدش، نگهبانی (برای نوشتن آن) حضور دارد}. ولی این کتابت با کتابتهای سابق فرق دارد. کتابتهای گذشته، کتابت کارهایی است که انجام میدهد، و این کتابت، کتابت کاری است که انجام داده، تا جزایش بر اساس آن باشد.
پنجم: کتابت ملائکهای که روز جمعه بر درهای مساجد میایستند. زیرا بر درهای مساجد در روز جمعه، ملائکهای ایستادهاند که اسم نماز گزاران را به ترتیبی که به مسجد میآیند، مینویسند. کسی که در اولین ساعات روز جمعه به مسجد رود، مانند این است که شتری قربانی کرده است. و کسی که در ساعت دوم به مسجد رود، مثل این است که گاوی را قربانی کرده باشد. کسی که در ساعت سوم رود، مانند این است که قوچی شاخدار را قربانی کرده است. کسی که در ساعت چهارم به مسجد رود، مثل این است که مرغی را قربانی نموده، و کسی که در ساعت پنجم به مسجد رود، مثل این است که تخم مرغی را صدقه داده باشد، و کسی که بعد از آمدن امام به مسجد رود، اجر تقدّم بر امام نصیبش نمیشود؛ چون امام قبل از او به مسجد رفته است و وقتی امام در مسجد حاضر شد، ملائکه صحیفهها را بسته و برای گوش دادن به خطبه حاضر میشوند.
مرتبهی سوم:
مشیئت. معنای مشیئت این است که ایمان داشته باشی که هر چه وجود دارد و ندارد، به مشیئت الله است. مسلمانان بر این مساله اجماع دارند. زیرا همهی مسلمانان میگویند: آنچه الله بخواهد، میشود، و آنچه نخواهد، نمیشود.
بنا بر این، هر چیزی که واقع میشود، با مشیئت الهی است. آنچه الله خود انجام میدهد، با مشیئت خودش است؛ مثل: آفرینش و رزق و زندگی دادن، و میراندن. همچنین، هر چه فعل مخلوق باشد، نیز مشیئت الله است. دلیل آن از قرآن، این فرمودهی الله است: {وَلَوْ شَاءَ اللَّهُ مَا اقْتَتَلَ الَّذِينَ مِنْ بَعْدِهِمْ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَتْهُمُ الْبَيِّنَاتُ وَلَكِنِ اخْتَلَفُوا فَمِنْهُمْ مَنْ آمَنَ وَمِنْهُمْ مَنْ كَفَرَ وَلَوْ شَاءَ اللَّهُ مَا اقْتَتَلُوا وَلَكِنَّ اللَّهَ يَفْعَلُ مَا يُرِيدُ}[۱۱۸]، یعنی: {و اگر الله میخواست، کسانی که پس از پیامبران آمدند، با وجودِ دلایل روشنی که برایشان آمده بود، با هم نمیجنگیدند؛ اما الله هر چه بخواهد، به انجام میرساند}، در حالی که جنگیدن، فعلی است که از بنده سر میزند. اما الله تعالی آن را به مشیئت خود دانسته است. همچنین میفرماید: {وَكَذَلِكَ جَعَلْنَا لِكُلِّ نَبِيٍّ عَدُوًّا شَيَاطِينَ الْإِنْسِ وَالْجِنِّ يُوحِي بَعْضُهُمْ إِلَى بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُورًا وَلَوْ شَاءَ رَبُّكَ مَا فَعَلُوهُ}[۱۱۹]، یعنی: {اینچنین دشمنانی از شیاطین جن و انس که سخنان آراسته و فریبندهای به یکدیگر القا میکردند، در برابر هر پیامبری قرار دادیم. و اگر پروردگارت میخواست، چنین نمیکردند}، و در آیهای دیگر میفرماید: {وَلَوْ شَاءَ اللَّهُ مَا فَعَلُوهُ}[۱۲۰]، یعنی: {و اگر الله میخواست، چنین نمیکردند}. همچنین میفرماید: {لِمَنْ شَاءَ مِنْكُمْ أَنْ يَسْتَقِيمَ . وَمَا تَشَاءُونَ إِلَّا أَنْ يَشَاءَ اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِينَ}[۱۲۱]، یعنی: {برای آنکس از شما که بخواهد راه مستقیم در پیش گیرد. و (شما (پیمودن راه مستقیم را) نمیخواهید مگر آنکه الله، پروردگار جهانیان بخواهد و اراده کند}. بنا بر این، افعالی که ما انجام میدهیم، به مشیئت الله سبحانه و تعالی است.
اما دلیل عقلی، این است که میگوییم: آیا مخلوقات، مِلک الله هستند؟
جواب: بله.
آیا ممکن است در ملک الله اتفاقی بیفتد که الله نمیخواهد؟
جواب: امکان ندارد. مادامی که چیزی ملک اوست، در آنجا، چیزی که او نخواهد اتفاق نمیافتد. بنا بر این، هر چه در ملک او انجام میشود، با اراده و مشیئت اوست، و به هیچ عنوان چیزی که نخواهد، در ملکش اتفاق نمیافتد. چه اینکه اگر در ملک او اتفاقی بیفتد که او نمیخواهد، ملکیتش ناقص است و چیزهایی در آن اتفاق میافتد که به اختیار او نیست و از آن اطلاع ندارد.
مرتبهی چهارم:
خلقت. معنای آن، ایمان به این است که الله سبحانه و تعالی همه چیز را خلق کرده است. این گونه، به عمومیت خلقت مخلوقات توسط الله ایمان میآوریم. دلیل آن، فرمودهی الله تعالی است: {تَبَارَكَ الَّذِي نَزَّلَ الْفُرْقَانَ عَلَى عَبْدِهِ لِيَكُونَ لِلْعَالَمِينَ نَذِيرًا . الَّذِي لَهُ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلَمْ يَتَّخِذْ وَلَدًا وَلَمْ يَكُنْ لَهُ شَرِيكٌ فِي الْمُلْكِ وَخَلَقَ كُلَّ شَيْءٍ فَقَدَّرَهُ تَقْدِيرًا}[۱۲۲]، یعنی: {بس والا و بابركت است ذاتی كه قرآن را بر بندهاش نازل كرد تا بيمدهندهی جهانيان باشد. ذاتی كه فرمانروايى آسمانها و زمين از آن اوست و هيچ فرزندى نگرفته و در فرمانروايى شريكى ندارد و هر چيزى را آفريده و اندازه و تناسب شایسته و دقیق آن را (بهحکمت خویش) رعایت نموده است}، و میفرماید: {اللَّهُ خَالِقُ كُلِّ شَيْءٍ وَهُوَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ وَكِيلٌ}[۱۲۳]، یعنی: {الله، آفریدگار همه چیز است و او نگهبان و ناظر بر همه چیز میباشد}، و میفرماید: {بَدِيعُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ أَنَّى يَكُونُ لَهُ وَلَدٌ وَلَمْ تَكُنْ لَهُ صَاحِبَةٌ وَخَلَقَ كُلَّ شَيْءٍ وَهُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ}[۱۲۴]، یعنی: {پدیدآورندهی آسمانها و زمین است؛ چگونه میشود فرزندی داشته باشد، حال آنکه همسری ندارد؟ و همه چیز را آفریده و به هر چیزی داناست}، و میفرماید: {إِنَّا كُلَّ شَيْءٍ خَلَقْنَاهُ بِقَدَرٍ}[۱۲۵]، یعنی: {همانا ما هر چیزی را به اندازه آفریدهایم}.
آیاتی که در این مورد آمده، بسیار واضح و همچنین زیاد هستند. این آیات دال بر این هستند که همه چیز مخلوق الله تعالی است. حتی فعلی که انسان انجام میدهد، مخلوق الله تعالی است. اگر چه این فعل، با اراده و اختیار انسان است، اما مخلوق الله تعالی است. از این رو که فعل انسان ناشی از دو چیز است: ارادهی جازم، و قدرت تامّ.
مثال: سنگی در مقابلت گذاشته که بیست کیلو وزن دارد. به تو میگویم: این سنگ را بردار. میگویی: خیر، نمیخواهم آن را بردارم. در اینجا ارادهات برای برداشتن سنگ، وجود ندارد. دوباره به تو میگویم: سنگ را بردار. میگویی: چشم، سمعاً و طاعتاً. سپس تلاش میکنی آن را برداری. اما نمیتوانی. اینجا به خاطر عدم قدرت، آن را برنداشتی. باری دیگر به تو میگویم: سنگ را بردار. میگویی: سمعاً و طاعتاً. سپس سنگ را برداشته و آن را بالای سرت میبری. در اینجا با قدرت و ارادهات آن را برداشتی.
پس همهی افعالی که انجام میدهیم، ناشی از ارادهی جازم و قدرت تامّ است، و کسی که این اراده و قدرت را در ما خلق میکند، الله عز و جل است. اگر الله تو را فلج کرده بود، نمیتوانستی کاری کنی. یا اگر ارادهات نسبت به انجام آن کار را از تو گرفته بود، آن کار را انجام نمیدادی. به همین خاطر وقتی از اعرابی سوال شد: چگونه پروردگارت را شناختی؟ گفت: به وسیلهی ترک عزمها، و منصرف کردن همتها. گاهی انسان عزم محکمی برای انجام کاری دارد. اما یک مرتبه بدون اینکه علتی داشته باشد، از این کار منصرف میشود. گاهی انسان از خانه خارج میشود که به دیدار یکی از دوستانش برود. اما در میان راه، بدون هیچ سببی منصرف میشود و نمیرود. این الله است که قلبش را از رفتن منصرف میکند، و به همین خاطر، از میانهی راه، بر میگردد.
به همین خاطر میگوییم: افعال انسان، مخلوق الله هستند. زیرا ناشی از ارادهی جازم و قدرت تامّ هستند، و خالق این اراده و قدرت، الله است.
اما وجه اینکه الله خالق اراده و قدرت است، چیست؟ قدرت و اراده دو وصف برای مرید (اراده کننده) و قادر است، و خالق آن الله است، و خالق موصوف، خالق وصف نیز هست. این گونه واضح و آشکار میشود که افعال انسان، مخلوق الله عز وجل هستند.
در اینجا بحثهایی در باب قَدَر وجود دارد. زیرا این باب چنان که در اول امر گفتیم، دارای مسائل مشکلی است که به آن خواهیم پرداخت:
- مبحث اول: الله عز و جل دارای مشیئت، اراده و محبت است
الله تعالی میفرماید: {وَيَفْعَلُ اللَّهُ مَا يَشَاءُ}[۱۲۶]، یعنی: {و الله آنچه بخواهد انجام میدهد}، و میفرماید: {اللَّهَ يَفْعَلُ مَا يُرِيدُ}[۱۲۷]، یعنی: {الله هر چه بخواهد، به انجام میرساند}.
اول: آیا مشیئت و اراده یکی هستند یا با هم تفاوت دارند؟ جواب: متفاوتند.
دوم: آیا اراده و محبت، یکی هستند؟ یعنی الله وقتی چیزی را دوست داشته باشد، آن را اراده میکند، و وقتی چیزی را اراده کند، آن را دوست میدارد؟ یا اینکه با هم تفاوت دارند؟ جواب: با هم تفاوت دارند.
مشیئت: متعلق به امور کونی است. چه آن امور، محبوب الله باشند یا مکروه. زیرا، گاهی الله چیزی را میخواهد، اما آن را دوست ندارد، و گاهی نیز، چیزی میخواهد، و آن را دوست دارد. معصیتها با مشیئت الله، موجود هستند، در حالی که آنها را دوست ندارد، و فساد در زمین، با مشیئت الله، موجود است، اما الله، فساد را دوست ندارد، و کفر نیز با مشیئت الله، موجود است، در حالی که الله، کفر را دوست ندارد. بنا بر این، مشیئت به امور کونی تعلق دارد؛ پس مشیئت الله بر چیزهایی است که الله آنها را دوست دارد و دوست ندارد.
محبت: متعلق به امور شرعی است، و این محبت فقط در اموری است که الله آنها را دوست دارد. معاصی نزد الله محبوب نیستند، اما طاعات، محبوبند. چه این طاعات صورت گیرند یا خیر.
اراده: اراده دارای دو جنبه است: جانبی از آن به معنی مشیئت، و جانبی دیگر به معنی محبت است. وقتی به معنی محبت باشد، ارادهی شرعی است، و وقتی به معنی مشیئت باشد، ارادهی کونی است.
وقتی ارادهی شرعی باشد که به معنی محبت است، لازمهی آن، وقوع نیست. مثل این فرمودهی الله تعالی: {وَاللَّهُ يُرِيدُ أَنْ يَتُوبَ عَلَيْكُمْ}[۱۲۸]، یعنی: {الله، میخواهد توبهی شما را بپذیرد}. این ارادهی شرعی به معنی محبت است. زیرا اگر به معنی مشیئت بود، توبه بر همهی مردم واقع میشد، و ما مشاهده میکنیم که گروهی از مردم توبه میکنند، و گروهی دیگر توبه نمیکنند.
اما لازمهی ارادهی کونی به معنی مشیئت، این است که باید حتما انجام گیرد. وقتی الله چیزی را با ارادهی کونی خود خواست، بدون شک آن کار انجام میگیرد. مثل این فرمودهی الله تعالی: {وَلَكِنَّ اللَّهَ يَفْعَلُ مَا يُرِيدُ}[۱۲۹]، یعنی: {اما الله هر چه بخواهد، به انجام میرساند}. زیرا این آیه، مثل آیهی دیگر است که میفرماید: {وَيَفْعَلُ اللَّهُ مَا يَشَاءُ}[۱۳۰]، یعنی: {و الله آنچه بخواهد انجام میدهد}، و مثل این آیه است: {إِنْ كَانَ اللَّهُ يُرِيدُ أَنْ يُغْوِيَكُمْ}[۱۳۱]، یعنی: {و اگر خواستِ الله بر این باشد که گمراهتان کند}، زیرا این آیه به معنای: «میخواهد شما را گمراه کند»، است، نه به معنی: «دوست دارد شما را گمراه کند»، زیرا الله تعالی دوست ندارد بندگانش را گمراه کند.
همچنین، این امکان وجود دارد که هر دو ارادهی شرعی و کونی، در یک حادثه با هم باشند. مثل ایمان ابوبکر رضی الله عنه که ارادهی شرعی و کونی الله است؛ برای اینکه الله او را دوست دارد، و این ارادهی شرعی است؛ و چون صورت گرفت، که این ارادهی کونی الله است.
گاهی نیز هر دو اراده، منتفی هستند. مثلا (کفر ورزیدنِ مومن)، زیرا الله آن را شرعا نمیخواهد، چون دوست ندارد، و از لحاظ کونی نیز ارادهی او نیست، زیرا اتفاق نمیافتد.
مثال ارادهی کونی، بدون ارادهی شرعی، مثل (کفر ابوجهل و ابولهب) است. زیرا ارادهی کونی به کفر آنها تعلق گرفته است. زیرا این کفر بدون ارادهی شرعی اتفاق افتاده، و چون الله، کافران را دوست ندارد.
مثال ارادهی شرعی، بدون ارادهی کونی، مثل (ایمان فرعون) است. الله شرعا دوست دارد که فرعون ایمان بیاورد. چون موسی را به سوی او فرستاده و او را دعوت کرد که ایمان بیاورد. اما الله آن را از لحاظ کونی، نمیخواهد. به همین خاطر، اتفاق نیفتاده و فرعون ایمان نمیآورد.
- مبحث دوم: کراهت الله سبحانه و تعالی از کفر، همراه با اراده داشتن آن:
وقتی الله سبحانه و تعالی از کفر، کراهت دارد، پس چطور آن را میخواهد؟ در صورتی که هیچ کس نمیتواند الله عز وجل را مجبور به کاری کند؟ جواب: مُراد، دو نوع است:
نوع اول: آنچه در ذات خود، مراد است: که محبوب است. چیزی که محبوب است، آن کس که آن را میخواهد، به خاطر ذاتش آن را میخواهد. مثل: ایمان. زیرا ایمان، مراد کونی و شرعی الله سبحانه و تعالی است؛ چون در ذات خود، مراد است.
نوع دوم: مراد لغیره: به این معنی که الله تعالی آن را مقدر کرده، نه به خاطر اینکه آن را دوست دارد، بلکه به خاطر مصالحی است که بر آن مترتب میشود. پس این موضوع، مُراد لغیره است، و از این ناحیه مشتمل بر حکمت است، و اکراهی در آن نیست.
مثال: کفر نزد الله مکروه است. اما آن را برای بندگانش مقدر میکند. زیرا اگر کفر نباشد، مومن از کافر تمییز داده نمیشود، و دیگر مومن قابل ستایش نیست؛ زیرا همه مومن هستند. همچنین، اگر کفر نباشد، جهادی وجود ندارد و در این صورت آیا باید با مومن جهاد کند؟ همچنین اگر کفر نباشد، مومن قدر نعمتی را که الله به وسیلهی اسلام به او داده است، نمیداند، و هیچ فضیلتی برایش آشکار نمیشود، و اگر کفر به وقوع نپیوندد، خلقت آتش، کاری عبث و بیهوده است. الله تعالی به این معنا اشاره کرده، میفرماید: {وَلَوْ شَاءَ رَبُّكَ لَجَعَلَ النَّاسَ أُمَّةً وَاحِدَةً وَلَا يَزَالُونَ مُخْتَلِفِينَ . إِلَّا مَنْ رَحِمَ رَبُّكَ وَلِذَلِكَ خَلَقَهُمْ وَتَمَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنَ الْجِنَّةِ وَالنَّاسِ أَجْمَعِينَ}[۱۳۲]، یعنی: {و اگر پروردگارت میخواست، مردم را امتی واحد و یکپارچه قرار میداد؛ ولی مردم همواره در اختلافند. مگر کسانی که پروردگارت به آنها رحم کند؛ و برای همین آنها را آفریده است. و سخن و فرمانِ حتمی پروردگارت بر این رفته است که: دوزخ را از همهی سرکشان جن و انس پُر خواهم کرد}. بنا بر این معلوم میشود مراد کونی – که نزد الله مکروه است – به خاطر چیز دیگری، اراده میشود.
مثالی میزنم، البته که: {وَلِلَّهِ الْمَثَلُ الْأَعْلَى}[۱۳۳]، یعنی: {و صفت برتر و والاتر برای الله است}: مثال مردی است که پسری دارد و بسیار زیاد پسرش را دوست دارد. از فرط محبتی که به پسرش دارد، اگر شرارهی آتشی روی این پسر بیفتد، مثل این است که روی قلب پدرش افتاده است. این پسر مریض میشود و او را نزد اطباء میبرند. دکتر میگوید: راهی نیست جز اینکه با میخی که از شدت گرما قرمز شده، داغ شود. پدر میگوید: باشد. پدر دوست ندارد پسرش داغ زده شود، اما در اینجا، داغ زدن را به خاطر اینکه به پسرش بهبودی میبخشد، دوست دارد. میبینی که این پدر به خواستهی خودش و با آرامش و راحتی و سعهی صدر، میخواهد که پسرش با میخی گداخته، داغ زده شود، و این در حالی است که اگر شرارهی آتشی روی پسر بیفتند، مثل این است که روی قلب پدر افتاده است.
حال فهمیدیم که گاهی عمل مکروه، انجام میگیرد. اما نه به خاطر خودِ آن عمل، بلکه به خاطر مسالهی دیگری است. کفر و معاصی و فساد نیز این چنین هستند. الله عز وجل به خاطر مصالحی که بر آورده میشوند، آنها را میخواهد. پس آنها مراد لغیره هستند، و ذات آنها، مورد اراده نیست.
- مبحث سوم: قضای الهی و راضی بودن به آن:
ما ایمان داریم که الله سبحانه و تعالی همه چیز را قضا فرموده است. به قضای الهی، هر چه که باشد، ایمان داریم، و بر ما واجب است که هر چه باشد، به آن ایمان داشته و به آن راضی باشیم. اما آیا بر ما واجب است که به آن چیزی که الله آن را قضا فرموده، راضی باشیم یا خیر؟
میگوییم: آن چیزی که الله آن را قضا فرموده، دو نوع است:
اول: چیزی که شرعا آن را قضا فرموده است.
دوم: چیزی که کوناً آن را قضا فرموده است.
چیزی که شرعا آن را قضا فرموده: بر ما واجب است به آن راضی باشیم. مثلا: قضای الهی بر این است که نماز بر ما واجب است. واجب است به این قضا، ایمان داشته، و به واجب بودن نماز، تسلیم شویم.
نیز، مثل زنا، که قضای الهی بر این قرار گرفته که بر ما حرام باشد. بر ما واجب است به این قضای الهی، یعنی حرمت زنا، ایمان داشته باشیم. یا مثلا الله قضا فرموده که خرید و فروش، حلال است. پس بر ما واجب است که به آن راضی بوده، و ایمان داشته باشیم که خرید و فروش، حلال است. همچنین مثل ربا که الله تعالی قضا فرموده که بر ما حرام باشد. بر ما نیز واجب است به این مساله ایمان داشته و قبول کنیم که ربا، حرام است.
محور این مساله این است که رضایت از قضای شرعی الله و تسلیم بودن در برابر آن، واجب است. زیرا: {وَمَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولَئِكَ هُمُ الْكَافِرُونَ}[۱۳۴]، یعنی: {و هر کس به آنچه الله نازل کرده، حکم نکند، کافر است}.
اما قضای کَونی: یعنی آنچه که الله کوناً آن را قضا فرموده است. اگر آن چیز، نزد انسان دوست داشتنی و با طبیعتش سازگار بود، راضی بودن به آن، جزئی از طبیعت انسان و فطرت اوست. چنان که اگر الله تعالی قضا کند به انسان علم بدهد، انسان راضی خواهد بود، و همچنین اگر قضا کند به انسان مال بدهد، انسان از آن راضی خواهد بود، و نیز اگر قضا کند به انسان فرزند بدهد، انسان به آن راضی خواهد بود.
یا اینکه آنچه الله قضا کرده، برای انسان مناسب نیست و با طبیعتش سازگاری ندارد. مثل مریضی و فقر و جهل و بی فرزندی و امثال اینها… علما در مورد این نوع، اختلاف دارند:
برخی از آنها میگویند: رضایت داشتن به آن واجب است.
برخی دیگری میگویند: رضایت داشتن به آن مستحب است.
صحیح این است که رضایت داشتن به این نوع، مستحب است.
انسان در مورد این نوع از قضا – یعنی قضایی که مناسب طبع انسان نیست و انسان از آن خوشش نمیآید – دارای چهار حالت است: خشم، و صبر، و رضایت، و شکر.
اول: خشم: خشم نسبت به قضای الهی، حرام است. مثلا اگر شخصی مبتلا به این شد که مالش از بین رفت. به همین خاطر از قضا و قدر الهی خشمگین شد و صورت خود را خراشید و یقه درید و در نفس خود از آنچه الله برایش تدبیر کرده، ناخشنودی یافت؛ کارش حرام است، و به همین خاطر رسول الله صلی الله علیه وسلم زنی را که نوحه سرایی میکند، و زنی که به نوحه سرایی او گوش میدهد را لعنت کرده و فرمود: «کسی که به صورت خود بزند و یقه بدرد و به جاهلیت دعوت دهد، از ما نیست».
این عمل علاوه بر اینکه حرام، و از گناهان کبیره است، آیا داغ مصیبت را از بین میبرد؟ به هیچ وجه داغ مصیبت را تسلی نمیبخشد. بلکه آن را بیشتر میکند، و انسان بیشتر خشم گرفته و بیشتر حسرت میبرد و هیچ فایدهای برایش ندارد؛ زیرا این قضایی است که الله عز و جل آن را خواسته، و هر طور که شده، صورت میگیرد. یعنی نمیشود بگویی اگر این کار را نمیکردم، فلان نمیشد. این توهم از جانب شیطان است. چیزی که مقدر شده، حتما اتفاق میافتد، و به همین خاطر رسول الله صلی الله علیه وسلم میفرماید: «مصیبتی که باید به تو برسد، اشتباه نمیرود، و آنچه نباید به تو برسد، به تو نمیرسد». هیچ راهی جز اتفاق افتادنش وجود ندارد، و رسول الله صلی الله علیه وسلم میفرماید: «حریص بر آن چیزی باش که برایت سودمند است، و از الله استعانت جوی، و عجز به خود راه مده، و اگر مصیبتی به تو رسید – یعنی بعد از اینکه حریص بر انجام آن چیزی بودی که برایت سودمند است و از الله نیز استعانت جستی – نگو: اگر چنین کرده بودم، چنین و چنان میشد. زیرا (گفتنِ: اگر)، در شیطان را به انسان باز میکند».
مثلا اگر انسان با ماشینش – که از بهترین ماشینهاست – برای تفریح از خانه خارج شد، و تصادف کرد و ماشینش خراب شد، و در این هنگام بگوید: اگر از خانه بیرون نیامده بودم، این طور نمیشد، و پشیمان شود و خود را سرزنش کند، آیا برایش سودی دارد؟ خیر، هیچ سودی ندارد. زیرا این حادثه برایش نوشته شده، و هر طور که بشود، صورت میگیرد.
دوم: صبر: انسان، بسیار از مصیبت، رنج برده و غمگین میشود. اما صبر میکند. در هنگام مصیبت، با زبانش چیزی نمیگوید، با اعضایش کاری نمیکند، و دل خود را نگه میدارد. بلکه موقفش این است که میگوید: «اللهُمَّ أْجُرْنِي فِي مُصِيبَتِي، وَأَخْلِفْ لِي خَيْرًا مِنْهَا»، یعنی: «پروردگارا، در مصیبتم مرا اجر ده، و به جایش بهتر از آن را برایم جایگزین فرما»، و میگوید: {إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ}[۱۳۵]، یعنی: {ما از الله هستیم و به سوی او باز میگردیم}. در این چنین جایی، صبر کردن واجب است. بر انسان واجب است که بر مصیبت صبر نماید، و سخنی حرام نگوید، یا عمل حرامی را انجام ندهد.
سوم: رضایت: مصیبتی به شخص میرسد. اما به آنچه الله قضا کرده، راضی میشود. فرق بین رضایت و صبر در این است که شخص راضی، دلش از مصیبتی که به او رسیده، درد نمیگیرد. او هر طور که قضا بخواهد، حرکت میکند: «اگر ضرری به او رسد، صبر میکند، و این صبر، برایش خیر خواهد بود، و اگر خوشی به او رسد، شکر میکند، و این شکر، برایش خیر خواهد بود»، و به نسبت آنچه الله برایش مقدر کرده، برایش فرقی نمیکند که مصیبت به او رسد یا نعمت. یعنی نزد شخص راضی، مصیبت و غیر مصیبت یکی است. برخی علما در مورد این مساله میگویند: واجب است. اما جمهور اهل علم بر این هستند که واجب نیست. بلکه مستحب است. شکی نیست که این حالت، از حالت صبر، کاملتر است. اما اینکه بخواهیم مردم را ملزم کرده و بگوییم: بر شما واجب است که مصیبت و غیر مصیبت نزد شما یکی باشد، سخت است و کسی تحملش را ندارد. انسان میتواند صبر کند. اما از اینکه بخواهد به آن راضی باشد، عاجز است.
چهارم: شکر: ممکن است برای انسان عجیب باشد. چطور انسان میتواند به مصیبتی دچار شود، و با این حال، الله را شاکر باشد؟ آیا این با طبیعت بشر منافات ندارد؟ اما این مساله زمانی قابل درک است که انسان بداند وقتی بر مصیبتی صبر میکند، چه ثوابی به او میرسد. الله تعالی میفرماید: {إِنَّمَا يُوَفَّى الصَّابِرُونَ أَجْرَهُمْ بِغَيْرِ حِسَابٍ}[۱۳۶]، یعنی: {و جز این نیست که بردباران، پاداش خویش را کامل و بدون حساب دریافت میکنند}، و میفرماید: {وَبَشِّرِ الصَّابِرِينَ . الَّذِينَ إِذَا أَصَابَتْهُمْ مُصِيبَةٌ قَالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ . أُولَئِكَ عَلَيْهِمْ صَلَوَاتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَرَحْمَةٌ وَأُولَئِكَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ}[۱۳۷]، یعنی: {و به صابران مژده بده. کسانی که هرگاه مصیبتی به آنان میرسد، میگویند: ما از آنِ الله هستیم و به سوی الله باز میگردیم. درود و رحمت الله، شامل حال این گروه میشود؛ و اینها، همان هدایتیافتگان هستند}. در این صورت میگوید: چقدر دنیا نزد من بی ارزش، و در چشمم حقیر است وقتی که با این مصیبتی که بر آن صبر میکنم، این درودها و رحمت از جانب الله عز و جل نائل میشوم، و چنین اجر بی حسابی به من میدهد. بنا بر این، الله را بر این نعمت شکر کرده و آن را نعمتی از جانب الله میداند. زیرا همهی دنیا زایل و از بین رفتنی است. اما پاداش و درود و رحمت، باقیست. به همین خاطر، الله را بر این مصیبت شکر میگوید. در اینجا، شکر بر مصیبت، مستحب بوده و واجب نیست. زیرا مرتبهای بالاتر از مرتبهی رضایت است. اما شکر بر نعمتها، واجب است.
اینها مراتب انسان به نسبت چیزی است که الله آن را قضا فرموده، اما با طبیعت انسان مخالف بوده، و با رغبت و تمایل انسان، همخوانی ندارد.
در اینجا مسالهای مطرح میشود: اگر کسی بگوید: در مورد رضایت نسبت به امور شرعیّی که انسان آنها را انجام میهد، چه میگویید؟ مثلا اگر انسانی زنا و یا دزدی کرد، آیا به زنا و دزدیِ او راضی هستید؟
جواب: از دو منظر به آن مینگریم:
اول: به این اعتبار که الله تعالی این فعل را مقدر کرده و به وجود آورده است. از این لحاظ، این کار، قضای کونی بوده و بر ما واجب است که به آن راضی باشیم. نمیگوییم: چرا الله، زناکار را قرار داد که زنا کند، یا سارق را قرار داد که دزدی کند. ما حق اعتراض نداریم.
دوم: اما به نسبت فعلی که بنده انجام میدهد، به آن راضی نیستیم. به همین خاطر نیز حد را بر او اجرا میکنیم. الله تعالی میفرماید: {الزَّانِيَةُ وَالزَّانِي فَاجْلِدُوا كُلَّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا مِائَةَ جَلْدَةٍ وَلَا تَأْخُذْكُمْ بِهِمَا رَأْفَةٌ فِي دِينِ اللَّهِ إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ وَلْيَشْهَدْ عَذَابَهُمَا طَائِفَةٌ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ}[۱۳۸]، یعنی: {هر زن و مرد زناکار را صد تازیانه بزنید و اگر به الله و روز قیامت ایمان دارید، نباید در دین پروردگار نسبت به آندو دچار دلسوزی شوید و باید در مجازاتشان تعدادی از مؤمنان حضور داشته باشند}، و در مورد دزد میفرماید: {وَالسَّارِقُ وَالسَّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَيْدِيَهُمَا جَزَاءً بِمَا كَسَبَا نَكَالًا مِنَ اللَّهِ وَاللَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ}[۱۳۹]، یعنی: {دستِ مرد و زن دزد را به سزای عملی که مرتکب شدهاند، به عنوان مجازاتی از سوی الله قطع کنید. و الله، توانای باحکمت است}. واضح است که شلاق زدن زن و مرد زناکار، و قطع کردن دست مرد و زن دزد، با رضایت از عمل آنها، مخالف است. اگر از عمل آنها رضایت وجود داشت، آنها را مورد عقوبت قرار نمیدادیم.
- مبحث چهارم: احتجاج گناهکاران به قَدَر:
گفتیم که الله هر چیزی را نوشته، و همه چیز به مشیئت الله است. همچنین، همه چیز مخلوق الله است. آیا این ایمان مستلزم این است که حجتی برای گناهکار در ارتکاب گناه باشد یا خیر؟مثلا اگر مردی را گرفتیم که نافرمانی الله میکند، و به او گفتیم: چرا گناه میکنی؟ گفت: این با قضا و قدر الله است. بله، این درست است. اما وقتی این حرف را زد تا برای گناهی که کرده دلیل بیاورد، به او میگوییم: این جواب، باطل است، و برای نافرمانی از الله، نمیتوانی به قَدَر احتجاج کنی. دلیل آن، فرمودهی الله تعالی است: {سَيَقُولُ الَّذِينَ أَشْرَكُوا لَوْ شَاءَ اللَّهُ مَا أَشْرَكْنَا وَلَا آبَاؤُنَا وَلَا حَرَّمْنَا مِنْ شَيْءٍ كَذَلِكَ كَذَّبَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ حَتَّى ذَاقُوا بَأْسَنَا}[۱۴۰]، یعنی: {مشرکان میگویند: اگر الله میخواست، ما و نیاکانمان مشرک نمیشدیم و چیزی را حرام نمیکردیم. گذشتگانشان نیز همین دروغها را میگفتند تا اینکه عذابمان را چشیدند}. الله احتجاج آنها را تایید نکرد، و دلیل عدم تایید الله نیز آنجاست که فرمود: {حَتَّى ذَاقُوا بَأْسَنَا: تا اینکه عذابمان را چشیدند}، در حالی که اگر در این مورد حجتی داشتند، الله آنها را عذاب نمیداد.
اما بر خلاف آنچه گفتیم، به ما خواهند گفت. شخص میگوید: آیا الله تعالی نفرمود: {اتَّبِعْ مَا أُوحِيَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ وَأَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكِينَ . وَلَوْ شَاءَ اللَّهُ مَا أَشْرَكُوا وَمَا جَعَلْنَاكَ عَلَيْهِمْ حَفِيظًا وَمَا أَنْتَ عَلَيْهِمْ بِوَكِيلٍ}[۱۴۱]، یعنی: {از آیاتی که از سوی پروردگارت بر تو وحی شده است، پیروی کن؛ هیچ معبود برحقی جز او وجود ندارد و از مشرکان روی بگردان. و اگر الله میخواست، شرک نمیورزیدند. و تو را نگهبانشان قرار ندادهایم و تو مسؤول و نگهبان کارهایشان نیستی}، پس چطور میگویی که الله حجت کسانی را باطل کرده که میگویند: {لَوْ شَاءَ اللَّهُ مَا أَشْرَكْنَا وَلَا آبَاؤُنَا}[۱۴۲]، یعنی: {اگر الله میخواست، ما و نیاکانمان مشرک نمیشدیم}، و الله عز و جل به پیامبرش میفرماید: {وَلَوْ شَاءَ اللَّهُ مَا أَشْرَكُوا}[۱۴۳]، یعنی: {و اگر الله میخواست، شرک نمیورزیدند}؟
جواب: آنچه منظور این دو آیه است، با هم تفاوت دارد. آیهای که میفرماید: {اتَّبِعْ مَا أُوحِيَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ وَأَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكِينَ . وَلَوْ شَاءَ اللَّهُ مَا أَشْرَكُوا}[۱۴۴]، یعنی: {از آیاتی که از سوی پروردگارت بر تو وحی شده است، پیروی کن؛ هیچ معبود برحقی جز او وجود ندارد و از مشرکان روی بگردان. و اگر الله میخواست، شرک نمیورزیدند}، تسلی خاطر برای رسول الله صلی الله علیه وسلم است که الله تعالی برای او بیان میفرماید که شرک آنها به مشیئت الله واقع شده است، تا رسول الله صلی الله علیه وسلم آرامش یابد و بداند که وقتی شرکشان به مشیئت الله است، راهی جز واقع شدن ندارد، و این گونه، راضی میشود.
اما آیهی دوم: {سَيَقُولُ الَّذِينَ أَشْرَكُوا لَوْ شَاءَ اللَّهُ مَا أَشْرَكْنَا…}[۱۴۵]، یعنی: {مشرکان خواهند گفت: اگر الله نمیخواست، ما و نیاکانمان مشرک نمیشدیم…}. الله به این خاطر احتجاجشان را باطل دانست که میخواستند با احتجاج به قَدَر، برای شرک و معصیت خود دلیل بیاورند. اگر آنها به قَدَر احتجاج میکردند که به آن تسلیم شده و خود را اصلاح کنند، از آنها میپذیرفتیم. کما اینکه اگر وقتی شرک ورزیدند، میگفتند: این چیزی است که با مشیئت الله حاصل شده، اما ما از آن استغفار کرده و به الله باز میگردیم، میگفتیم: راست میگویید. اما اینکه وقتی آنها را از شرک نهی میکنیم، بگویند: {لَوْ شَاءَ اللَّهُ مَا أَشْرَكْنَا وَلَا آبَاؤُنَا وَلَا حَرَّمْنَا مِنْ شَيْءٍ كَذَلِكَ كَذَّبَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ حَتَّى ذَاقُوا بَأْسَنَا}[۱۴۶]، یعنی: {اگر الله میخواست، ما و نیاکانمان مشرک نمیشدیم و چیزی را حرام نمیکردیم}، این به هیچ وجه از آنان پذیرفتنی نیست.
دوم: همچنین فرمودهی الله تعالی بر بطلان احتجاج عاصی به قَدَر دلالت میکند که میفرماید: {إِنَّا أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ كَمَا أَوْحَيْنَا إِلَى نُوحٍ وَالنَّبِيِّينَ مِنْ بَعْدِهِ}[۱۴۷]، یعنی: {همانا ما به سوی تو وحی کردیم، همان طور که به سوی نوح و انبیای بعد از او وحی کردیم}، و فرموده: {رُسُلًا مُبَشِّرِينَ وَمُنْذِرِينَ لِئَلَّا يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ}[۱۴۸]، یعنی: {فرستادگانی مژدهرسان و بیم دهنده (برانگیخیتم) تا مردم پس از ارسال پیامبران، عذر و بهانهای در برابر الله نداشته باشند}. وجه دلالت به آیه در این است که اگر قَدر، حجت بود، با فرستاده شدن پیامبران، این حجت قطع نمیشد. زیرا قَدَر حتی بعد از ارسال پیامبران نیز قائم است. پس وقتی که فرستادن پیامبران، حجتی است که عذر گناهکار را از بین میبرد، تبیین میشود که قدر، برای گناهکاران حجت نیست. زیرا اگر برایشان حجت بود، حتی بعد از فرستاده شدن پیامبران نیز حجت باقی میماند. زیرا قَدر، با فرستاده شدن پیامبر منقطع نمیشود.
سوم: از دیگر دلایل بر بطلان احتجاج به قدر این است: به کسی که به قدر احتجاج میکند، گفته شود: الان دو راه پیش روی توست. یک راه، خیر، و دیگری شر است، و او قبل از اینکه وارد راه شر شود، آیا میداند که الله برای او مقدر کرده که وارد راه شر میشود؟ خیر، بدون شک، نمیداند. و وقتی که نمیداند، چرا در نظرش نمیآید که الله طریق خیر را برای او مقدر کرده است؟! چون انسان از آنچه الله برایش مقدر کرده، خبر ندارد. وقتی مقدر برایش اتفاق افتاد، میداند؛ زیرا قضا و قدر، چنان که علما گفتهاند، «راز سربسته» است؛ فقط وقتی اتفاق افتاد و آن را مشاهده کردیم، از آن اطلاع حاصل میشود. پس به عاصی میگوییم: تو اقدام به معصیت کردی و وقتی به این کار اقدام میکردی، نمیدانستی که الله آن را برایت مقدر کرده است. پس وقتی از آن خبر نداری، چرا این را در نظر نگرفتی که الله برایت خیر در نظر گرفته و از این رو، در خیر را باز کنی؟!
چهارم: اینکه به او بگوییم: آیا در امور دنیا، خیر را انتخاب میکنی یا شر؟ خواهد گفت: خیر. بنا بر این به او میگوییم: پس چرا در امور آخرت، آنچه را که خیر است، انتخاب نمیکنی؟!
مثال: وقتی از او بپرسیم: تو میخواهی به مدینه مسافرت کنی؟ گفت: بله. به او میگوییم: دو راه به مدینه وجود دارد. راه سمت چپ، خاکی است و در آن راهزن، و نیز خطرات بزرگ دیگری وجود دارد. اما راه سمت راست، آسفالت و امن است. از کدام راه میروی؟ بدون شک خواهد گفت: از راه سمت راست. به او میگوییم: چرا در امور دنیا به سمت راست میروی که خیر و نجاتت در آن است؟! چرا از راه سمت چپ نمیروی که در آن راهزن وجود دارد و آسفالت نیست، و بعد بگویی: این همان راهی است که مقدر شده من بروم؟! خواهد گفت: من که نمیدانم چه چیزی مقدر شده. اما خودم آنچه را که بهتر است اختیار میکنم. به او میگوییم: چرا در مسیر آخرت، آنچه را که بهتر است اختیار نمیکنی؟!
مثالی دیگر: وقتی شخصی را گرفتیم، و شروع کردیم به شدت او را مورد ضرب و شتم قرار دادن، و او هم فریاد میکشد. ما به او میگوییم: این قضا و قدر الهی است. هر بار که فریاد بکشد، او را میزنیم و به او میگوییم: این قضا و قدر الهی است. آیا آن شخص، این حجت را از ما میپذیرد؟ یقینا نمیپذیرد. اما همان شخص وقتی الله را نافرمانی میکند، میگوید: این قضا و قدر الهی است. اما وقتی ما در مورد خودش الله را نافرمانی کردیم و او را زدیم، قبول نمیکند که بگوییم: این قضا و قدر الهی است. بلکه میگوید: این کار شماست. آیا همین حرفش، بر علیه خودش حجت نیست؟ نقل شده که دزدی را نزد امیر المومنین عمر بن خطاب رضی الله عنه آوردند. دستور داد دستش را قطع کنند. زیرا واجب است دست دزد را قطع کرد. دزد گفت: ای امیر المومنین، صبر کن. والله من جز به خاطر قضا و قدر الهی سرقت نکردهام. او راست میگفت. اما طرف مقابلش نیز عمر رضی الله عنه بود. عمر رضی الله عنه به او گفت: ما نیز جز با قضا و قدر الهی نیست که دست تو را قطع میکنیم. سپس دستور داد دستش را به خاطر قضا و قدر الله، قطع کردند. عمر رضی الله عنه بر او همان احتجاجی را به کار برد که او در مقابل عمر رضی الله عنه به کار برد.
اگر کسی گفت: ما حدیث داریم که در آن، رسول الله صلی الله علیه وسلم در آن به احتجاج به قدر، اقرار نموده است. حدیثی که آدم و موسی با هم احتجاج میکنند. موسی میگوید: تو پدر مایی. خودت و ما را از بهشت بیرون کردی و بدبختمان نمودی. آدم به او میگوید: آیا به خاطر چیزی مرا سرزنش میکنی که الله قبل از اینکه مرا خلق کند، آن را بر من نوشته است؟ رسول الله صلی الله علیه وسلم سلم فرمود: «آدم با حجتش بر موسی غلبه کرد، آدم با حجتش بر موسی غلبه کرد». یعنی با حجتی که آورد، بر او غالب شد؛ در حالی که احتجاج آدم، به قضا و قدر الهی بود.آیا این حدیث، چیزی جز اقرار به احتجاج به قدر است؟
جواب: این احتجاج به قضا و قدر در فعل و معصیت بنده نیست. بلکه احتجاج به قضا و قدر در مصیبتی است که نتیجهی فعلش بوده است. پس، این احتجاج به قضا و قدر بر مصیبتهاست نه بر معایب. به همین خاطر گفت: «ما را بدبخت کردی؛ ما و خود را از بهشت بیرون راندی». نگفت: از پروردگارت نافرمانی کرد، و او نیز تو را از بهشت بیرون کرد.
بنا بر این، آدم برای بیرون رانده شدن از بهشت که مصیبت به حساب میآید، به قدر احتجاج کرد، و در مصیبتها، احتجاج کردن به قدر اشکالی ندارد.
اگر شما به سفری بروید، و در این سفر، تصادف کنید. در این موقع، شخصی به شما بگوید: چرا سفر کردی؟ اگر در خانهات مانده بودی، اتفاقی برایت نمیافتاد. جوابش را چه میدهی؟
جواب: به او خواهی گفت: این قضا و قدر الله است. من از خانه خارج نشدم که تصادف کنم. بلکه برای انجام کاری از خانه خارج شدم و تصادف کردم. آدم علیه السلام نیز همین طور است. آیا او الله را نافرمانی کرد که از بهشت رانده شود؟ خیر. بنا بر این، مصیبتی که دامنگیر او شد، چیزی جز قضا و قدر نبود، و در این صورت، احتجاج او به قدر در مصیبتی که برایش حاصل شده، احتجاجی درست و صحیح است. به همین خاطر، رسول الله صلی الله علیه وسلم فرمود: «آدم با حجتش بر موسی غلبه کرد، آدم با حجتش بر موسی غلبه کرد».
مثالی دیگر: شخصی مرتکب گناهی شده و از این گناه پشیمان است و توبه کرده، و شخصی دیگر نزدش میآید و به او میگوید: فلانی، چطور چنین چیزی از تو سر زد؟ او میگوید: این قضا و قدر الهی بود. نظرتان در مورد این شخص چیست؟ آیا احتجاجی که میآورد، صحیح است؟ بله، صحیح است. چون توبه کرده، و احتجاجش به قدر برای این نیست که همچنان به معصیتش ادامه دهد. بلکه پشیمان و متاسف است.
نظیر این مساله، آن است که یک بار رسول الله صلی الله علیه وسلم بر علی بن ابوطالب و فاطمه رضی الله عنهما وارد شد، و آنها خواب بودند. رسول الله صلی الله علیه وسلم آنها را ملامت کرد که چرا بر نمیخیزند؟ علی رضی الله عنه گفت: یا رسول الله، جانهای ما به دست الله است. اگر خواست آن را میگیرد و اگر خواست آن را ول میکند. رسول الله صلی الله علیه وسلم در حالی از نزد آنها خارج شد که بر ران خود زده و میگفت: {وَكَانَ الْإِنْسَانُ أَكْثَرَ شَيْءٍ جَدَلًا}[۱۴۹]، یعنی: {انسان بیش از همه چیز به مجادله (و چون و چرا) میپردازد}. آیا رسول الله صلی الله علیه وسلم حجتش را قبول کرد؟ خیر، و بلکه بیان کرد که این کار، نوعی جدل است. چرا که رسول الله صلی الله علیه وسلم میداند که جانها به دست الله است. اما منظورش این بود که انسان باید دور اندیش و هوشیار باشد، و بنا بر این برخاسته و نماز بگزارد.
در هر حال برایمان معلوم شد که احتجاج به قدر در مصایب، جایز است. همچنین احتجاج به قدر بر معصیت بعد از توبه از آن معصیت، نیز جایز است. اما احتجاج به قدر در مورد معصیت برای توجیه و مبری نمودن انسان و استمرار در آن معصیت، جایز نیست.
- مبحث پنجم: آیا انسان در زندگی، بی اختیار است، یا اینکه از خود اختیار دارد؟
امروزه کلمهای سر زبانها افتاده و بین مردم منتشر است که میگویند: آیا انسان در زندگی، بی اختیار است یا اینکه از خود اختیار دارد؟
انسان در افعالی که انجام میدهد، مخیّر است. او به اختیار خود میتواند بخورد و بنوشد. به همین خاطر برخی از مردم وقتی اذان صبح را میشنوند، بلند شده و آب مینوشند، و این با اختیار خودشان است. همچنین وقتی خوابش میآید، با اختیار خود به رختخواب میرود و میخوابد. وقتی اذان مغرب را میشنود، و آب و خرما در مقابلش قرار دارد، با اختیار خود، آن را میخورد. همهی افعال این گونه هستند که انسان در آنها مخیر است. اگر چنین نبود، عقوبت شخص نافرمان، ظلم بود. زیرا چطور انسان به خاطر کاری که در آن اختیاری از خود ندارد، کیفر میشود؟! اگر انسان از خود اختیاری نداشت، ثواب دادن به شخص مطیع، عبث و بیهوده بود. چطور انسان به خاطر کاری که در آن هیچ اختیاری از خود ندارد، ثواب میبرد؟! آیا این چیزی جز عبث و بیهودگی است؟
بنا بر این انسان مخیر است. اما فعلی که از او سر میزند، با تقدیر الهی است. زیرا سلطهای بالاتر از سلطهی انسان وجود دارد. اما الله، او را مجبور نمیکند. بلکه او اختیار دارد و فعل را با اختیار خود انجام میدهد.
به همین خاطر وقتی فعل بدون ارادهی انسان صورت گیرد، به او نسبت داده نمیشود. الله تعالی در مورد اصحاب کهف میفرماید: {وَنُقَلِّبُهُمْ ذَاتَ الْيَمِينِ وَذَاتَ الشِّمَالِ}[۱۵۰]، یعنی:{و آنان را به راست و چپ میگرداندیم}. الله سبحانه و تعالی، فعل (گرداندن) را به خود نسبت داد؛ زیرا آنها در خواب بودند و هیچ اختیاری از خود نداشتند. نیز، رسول الله صلی الله علیه وسلم میفرماید: «کسی که فراموش کرد و در حالی که روزه بود، چیزی خورد یا نوشید، روزهاش را به اتمام برساند. زیرا الله او خورانده و نوشانده است». خوراندن و نوشاندن را به الله نسبت داد. زیرا فراموش کار، فعل را با اختیار خود انجام نمیدهد. او نخواسته که با خوردن و نوشیدن، روزهاش را فاسد کند.
حاصل اینکه این عبارت را در کتب متقدمین؛ صحابه و تابعین و تابعین آنها و در کلام ائمه و در کلام شیخ الاسلام ابن تیمیه یا ابن قیم و دیگران ندیدهام که در این مورد سخن بگویند. بلکه چیزی است که اخیرا به وجود آمده و آن را تکرار میکنند: «آیا انسان بی اختیار است یا از خود اختیار دارد»؟ در حالی که ما میدانیم که اشیاء را با اختیار و ارادهی خود انجام میدهیم، و هیچ وقت احساس نمیکنیم که کسی ما را وادار به انجام آنها میکند و ما را به سوی آنها سوق میدهد. بلکه ما هستیم که اراده میکنیم انجام دهیم و انجام میدهیم، و اراده میکنیم که انجام ندهیم، و انجام نمیدهیم.
اما همان طور که قبلا در مراتب قدر گفتیم، فعل ما ناشی از ارادهی جازم و قدرت تامّ است، و این دو وصف در نفس ماست و نفس ما مخلوق الله عز و جل است، و خالقِ اصل، خالق فرع نیز هست.
فواید ایمان به قضا و قدر:
ایمان به قضا و قدر داری فوایدی است که به آنها اشاره میکنیم:
اول: تکمیل ایمان به الله. زیرا قدر، قدر الهی است. پس ایمان به آن، از کمال ایمان به الله عز و جل است.
دوم: استکمال ارکان ایمان: زیرا رسول الله صلی الله علیه وسلم در حدیث جبریل، آن را در ضمن ایمان قرار داد.
سوم: انسان مطمئن باقی میماند. زیرا وقتی بداند که این چیز از جانب الله است، راضی شده و آرام میگیرد، و میداند که آنچه به او رسیده، باید به او میرسیده، و آنچه به او نرسیده، نمیتواند به او برسد، و گفتیم که وقتی چیزی اتفاق افتاد، به هیچ عنوان نمیتوان آن را تغییر داد. پس تلاش نکن و به آن فکر نکن، و «اگر» نگو؛ زیرا چیزی که اتفاق افتاده، امکان تغییر و تحوّل ندارد.
چهارم: این جزئی از کمال ایمان به ربوبیّت الله است، و شبیه فایدهی اولی است. زیرا وقتی انسان به ربوبیت الله ایمان راضی شود، به قضا و قدر او تسلیم شده و به آن اطمینان مییابد.
پنجم: ایمان حقیقی به قدر، حکمت الله را برای انسان در خیر و شری که مقدر کرده، معلوم میکند، و به وسیلهی آن میفهمد که ورای تفکرات و تخیلاتش، کسی بزرگتر و داناتر وجود دارد، و به همین خاطر بسیاری اوقات، کارهایی انجام میدهیم یا اتفاق میافتد که از آن ناخشنودیم، در حالی که برای ما خیر است. گاهی انسان با چشمان خود میبیند که الله بر او در چیزی که میخواهد، سخت میگیرد. وقتی آنچه که باید اتفاق بیفتد، اتفاق افتاد، میبیند که خیر در عدم حدوث آن چیز است. بسیار شنیدیم که فلانی برای فلان پرواز، بلیط رزرو کرده که با آن مسافرت کند. ولی وقتی به فرودگاه میرود، هواپیما بلند شده و به سفرش نرسیده است، و سپس میبیند که برای هواپیما اتفاقی میافتد. او وقتی که به فرودگاه میرود که سوار شود، و متوجه میشود که هواپیما پرواز کرده، ناراحت میشود. اما وقتی حادثه اتفاق میافتد، میفهمد که این برایش خیر بوده است. به همین دلیل الله تعالی میفرماید: {كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِتَالُ وَهُوَ كُرْهٌ لَكُمْ وَعَسَى أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئًا وَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَعَسَى أَنْ تُحِبُّوا شَيْئًا وَهُوَ شَرٌّ لَكُمْ وَاللَّهُ يَعْلَمُ وَأَنْتُمْ لَا تَعْلَمُونَ}[۱۵۱]، یعنی: {جنگ (و جهاد) در راه الله بر شما فرض شده است؛ هرچند برایتان ناگوار میباشد. چه بسا چیزی را ناگوار بدانید، ولی برایتان خوب باشد؛ و چه بسا چیزی را دوست بدارید، ولی برایتان بد باشد. الله میداند و شما نمیدانید}.
آنچه در حدیث عمر بن خطاب رضی الله عنه باقی میماند، در مورد سوال جبریل از رسول الله صلی الله علیه وسلم است: احسان چیست؟ رسول الله صلی الله علیه وسلم فرمود: «این است که الله را چنان عبادت کنی که انگار او را میبینی، و اگر تو او را نمیبینی، او تو را میبیند». گفت: مرا از قیامت آگاه کن. فرمود: «سوال شونده در این مورد از سوال کننده آگاهتر نیست».
اول: احسان:
احسان (نیکی)، ضدّ اسائه (بدی) است، و بدین معناست که انسان، کار نیک انجام داده و از آزار و اذیت، دست بکشد. با مال و علم و جاه و بدنش به بندگان الله نیکی کند.
به وسیلهی مال، با انفاق و صدقه و دادن زکات است. برترین نوع احسان با مال، پرداخت زکات است. زیرا زکات یکی از ارکان اسلام و مبانی عظیم آن است، و اسلام شخص جز با آن، کامل نمیشود، و محبوبترین نفقه نزد الله است. پس از آن، واجبات مالی است که بر گردن انسان است. مثل: نفقهی همسر و مادر و پدر و ذریه و برادران و برادر زادگان و خواهران و عموها و عمهها و خالهها و الی آخر. سپس صدقه دادن به مساکین و کسانی مثل طلّاب علم که محتاج صدقه هستند.
اما نیکی کردن به مردم به وسیلهی جاه، از این جهت است که مردم دارای مراتبی هستند. برخی از آنان دارای جاه نزد قدرتمندان هستند، که در این صورت، انسان با این جاه ،به مردم نیکی میکند. مثلا شخصی نزدش میآید و از او میخواهد نزد فلان سلطان، شفاعتش کند که یا ضرری از او دفع شود یا خیری به او برسد.
اما نیکی به مردم به وسیلهی علم، با یاد دادن آن به مردم در حلقات علم و مجالس عام و خاص است. حتی اگر در مجلس قهوه خوری باشی، خیر و احسان این است که به مردم چیزی یاد بدهی. اگر در مجلس عام باشی، خیر این است که به مردم چیزی بیاموزی. اما باید حکمت را در این مورد به کار بری. مردم را زده نکن. این طور نباشد که در هر مجلسی نشستی، آنها را موعظه کنی و سخن بگویی. زیرا رسول الله صلی الله علیه وسلم فقط گاهی اصحابش را موعظه میفرمود، و زیاده روی نمیکرد. زیرا نفوس خسته شده و ملول میگردند، و وقتی ملول شدی، خسته شده و دچار ضعف میشوی، و چه بسا به خاطر اینکه کسی بسیار از خیر میگوید و حرف میزند، از خیر هم بدت آید.
اما احسان به مردم با بدن خود؛ رسول الله صلی الله علیه وسلم میفرماید: «و به شخص کمک میکنی و او را بر سواریاش سوار میکند، یا وسایلش را روی آن میگذاری، و این صدقه است». به شخص کمک میکنی و وسایلش را حمل میکنی، یا راه را به او نشان میدهی و غیره، و همهی اینها جزئی از احسان و نیکویی کردن است. این به نسبت احسان و نیکی به بندگان الله.
اما به نسبت احسان و نیکی در عبادت الله: چنان که رسول الله صلی الله علیه وسلم گفت، این است که الله را به گونهای عبادت کنی که انگار او را میبینی. این عبادت، یعنی عبادتی که در آن، بنده مثل این است که الله را میبیند، عبادتِ طلب و شوق نام دارد، و انسان نسبت به این عبادت در خود میل و رغبت احساس میکند. زیرا کسی را که دوست دارد، میطلبد، و چنان او را عبادت میکند، انگار که او را میبیند. پس، قصد او را کرده و به سویش روان میشود و به او تقرّب میجوید. «اگر تو او را نمیبینی، او تو را میبیند»: این عبادتِ ترس و خوف است، و به همین خاطر در مرتبهی دومِ احسان قرار میگیرد. وقتی نمیتوانی الله را چنان عبادت کنی که انگار او را میبینی و میجویی، و نفس خود را مشتاق او مییابی، پس مثل شخص خائف و ترسان، او را عبادت کن که از عذاب و عقوبت او میگزیرد. این درجه در نزد اهل عبادت، از درجهی قبلی، پایینتر است.
عبادت الله تعالی چنان است که ابن قیم رحمه الله تعالی میگوید:
و عبادة الرحمن غایة حبه …. مع ذلّ عابده، هما رکنانِ
یعنی: عبادت پروردگار: نهایت محبتِ او، همراه با فروتنیِ بنده است. این دو، رکن عبادت هستند.
بنا بر این عبادت مبنی بر این دو امر است: نهایت حبّ، نهایت فروتنی. در محبّت، طلب وجود دارد، و در فروتنی، خوف و گریز از عذاب، و این همان احسان در عبادت الله عز و جل است.
وقتی انسان این گونه الله را عبادت کند، برای الله مخلص خواهد شد، که با عبادتش به دنبال ریا و خودنمایی نیست. به دنبال این نیست که مردم او مدح کنند، و برایش فرقی نمیکند که هنگام عبادتش، مردم او را ببینند یا خیر. در هر صورت در عبادتش محسن است. اما کمال عبادت در این است که انسان سعی کند هنگام عبادتش، کسی او را نبیند، و راز و نیازش با پروردگار، سرّی باشد. به جز در صورتی که در عبادت علنیاش، مصلحتی برای مسلمانان یا اسلام وجود داشته باشد. مثلا، کسی باشد که مردم به او اقتدا میکنند، و به همین خاطر دوست دارد عبادتش را علنی کند تا مردم در عبادتشان به او اقتدا کرده و او را چراغ راه خود قرار دهند، یا دوست دارد عبادتش را علنی انجام دهد تا دوست و همکلاسی و همراهانش به او اقتدا کنند. در این کار خیر وجود دارد و این مصلحتی است که به آن توجه میشود که گاهی، برتر و والاتر از عبادت در خفا است.به همین خاطر است که الله تعالی ثنای کسانی را میگوید که در نهان و آشکار، اموالشان را انفاق میکنند. وقتی که نهان، برای قلب، اصلح و سودمندتر بوده و باعث خشوع بیشتر و روی آوردن بیشتر به سوی الله میشود، عبادتشان را در نهان انجام میدهند، و وقتی که در آشکار انجام دادنِ آن، مصلحتی برای اسلام با ظهور قوانین اسلام، و یا مصلحتی برای مسلمانان است که به این شخص اقتدا میکنند، آن را آشکار انجام میدهند.
مومن مینگرد که چه چیز اصلح است. هر چه در عبادت، اصلح و سودمندتر باشد، کاملتر و بهتر است.
قیامت و علامات آن:
سپس جبریل به رسول الله صلی الله علیه وسلم گفت: «مرا از قیامت خبر ده که چه وقت است؟ رسول الله صلی الله علیه وسلم فرمود: سوال شونده، از سوال کننده در مورد قیامت، آگاهتر نیست».
سوال شونده، رسول الله صلی الله علیه وسلم، و سوال کننده، جبریل علیه السلام است. همهی ما میدانیم که این دو رسول، بهترین رسولان هستند. جبریل در میان ملائکه، از همه افضل است، و محمد صلی الله علیه وسلم در میان بشر، از همه افضل است. بلکه ایشان به طور مطلق، بهترین مخلوق هستند. هر دو نفر اینها نیز نمیدانند که قیامت چه وقت برپا میشود. زیرا هیچ کس جز پروردگار نمیداند که قیامت چه وقت برپا میشود. الله تعالی میفرماید: {يَسْأَلُكَ النَّاسُ عَنِ السَّاعَةِ قُلْ إِنَّمَا عِلْمُهَا عِنْدَ اللَّهِ}[۱۵۲]، یعنی: {مردم از تو در مورد قیامت میپرسند. بگو: همان علم آن نزد الله است}، و میفرماید: {يَسْأَلُونَكَ عَنِ السَّاعَةِ أَيَّانَ مُرْسَاهَا . فِيمَ أَنْتَ مِنْ ذِكْرَاهَا . إِلَى رَبِّكَ مُنْتَهَاهَا}[۱۵۳]، یعنی: {از تو دربارهی قیامت میپرسند که چه زمانی روی میدهد. تو در چه جایگاهی هستی که زمان وقوعش را یاد کنی؟ سرانجام و نهایت آگاهی از آن، نزد پروردگار توست}. چنین مینماید که رسول الله صلی الله علیه وسلم به جبریل میگوید: وقتی تو آن را نمیدانی، من نیز آن را نمیدانم، و سوال شونده، آگاهتر از سوال کننده نیست. وقتی بر تو مخفی است، بر من نیز مخفی است، و کسی جز الله از آن خبر ندارد. جبریل گفت: «پس مرا از نشانههای آن مطلع کن». یعنی علامتها و نشانههایش را به من بگو. چنان که الله تعالی میفرماید: {فَهَلْ يَنْظُرُونَ إِلَّا السَّاعَةَ أَنْ تَأْتِيَهُمْ بَغْتَةً فَقَدْ جَاءَ أَشْرَاطُهَا}[۱۵۴]، یعنی: {گویا تنها منتظر این هستند که رستاخیز، ناگهان به سراغشان بیاید؛ همانا نشانههایش فرا رسیده است}.
نشانههای قیامت، علامتهایی دال بر نزدیک شدن آن هستند، که علما آنها را به سه دسته تقسیم کردهاند:
دستهی اول: نشانههایی که آمدهاند و تمام شدهاند.
دستهی دوم: نشانههایی که پیوسته تجدید میشوند.
دستهی سوم: نشانههای بزرگ قیامت که هنگام نزدیک شدن برپایی قیامت است.
نشانههایی که آمدهاند و تمام شدهاند، مثل: بعثت پیامبر صلی الله علیه وسلم است. زیرا بعثت پیامبر صلی الله علیه وسلم و خاتم الانبیاء بودن ایشان، دال بر نزدیکی قیامت است. به همین خاطر رسول الله صلی الله علیه وسلم فرمود: «بعثت من و برپایی قیامت مانند این دو است، و انگشت اشاره و وسط خود را نشان دادند». یعنی این دو بسیار به هم نزدیک هستند.
اما نشانههایی که تجدید میشوند، و جزء نشانههای کوچک قیامت هستند، مثل فتح بیت المقدس و غیره که در سنت از پیامبر صلی الله علیه وسلم آمده است.
اما نشانههای بزرگ قیامت که هنوز نیامدهاند، مثل طلوع خورشید از سمتی که غروب میکند. زیرا این خورشید که الان میچرخد، وقتی از نظرها غایب میشود، از الله اجازه میگیرد که مسیر خودش را ادامه دهد. اگر الله به او اجازه داد، به چرخش خود در مسیرش ادامه میدهد. در غیر این صورت، به او گفته میشود: از همان راهی که آمدهای، بازگرد. او نیز باز میگردد و از همان جایی که غروب کرده، طلوع میکند، و در آن هنگام است که وقتی مردم چنین ببینند، ایمان میآورند، اما: {لَا يَنْفَعُ نَفْسًا إِيمَانُهَا لَمْ تَكُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ أَوْ كَسَبَتْ فِي إِيمَانِهَا خَيْرًا}[۱۵۵]، یعنی: {ایمان کسی که پیشتر ایمان نیاورده یا با وجود ایمان کار نیکی نکرده است، سودی به حالش نخواهد داشت}.
سپس پیامبر صلی الله علیه وسلم نشانههای قیامت را ذکر میکند:
اول: فرمود: «کنیز، خانم خود را بزاید»، و در روایت دیگری: «کنیز، آقای خود را بزاید»، و معنایش چنین است که یکی از نشانههای قیامت این است: کنیزی که خرید و فروش میشود، کسانی را میزاید که آقا و مالک میشوند. در اول امر، این زن، کنیز است. اما کسانی را به دنیا میآورد که آقا و مالک کنیزان و بردگان هستند.
همچنین، معنای «خانم خود» یا «آقایِ خود»، اضافه به جنس است، نه اضافه به نفسِ مادر. زیرا ممکن نیست که فرزند، مالک مالک مادرش شود. بلکه مراد از آن، جنس است. چنان که در این فرمودهی الله تعالی است: {وَلَقَدْ زَيَّنَّا السَّمَاءَ الدُّنْيَا بِمَصَابِيحَ وَجَعَلْنَاهَا رُجُومًا لِلشَّيَاطِينِ}[۱۵۶]، یعنی: {بهراستی آسمان دنیا را با چراغهایی آراستیم و آنها را ابزاری برای راندن شیاطین قرار دادیم}. زیرا ضمیر در {جَعَلْنَاهَا} به کسی باز میگردد که شهابها را با آن میزند. اما چون این شهابها از ستارگان خارج میشوند، به ضمیری اضافه شد که به آن باز میگردد. همچنین منظور از «آقای خود» و «خانم خود»، جنس است. یعنی، کنیز کسی را میزاید که بعد آقا یا خانم میشود. (منظور این است که بعدا این فرزندان، خود صاحب غلامان و کنیزان میشوند).
دوم: «و پابرهنگان بی لباس که چوپان گوسفند هستند، را میبینی که در ساختمان سازی از یکدیگر سبقت میگیرند». این اوصاف بر فقرایی که در بادیه، گوسفند میچراندهاند، تطبیق دارد که در ساختمان سازی از یکدیگر سبقت میجویند. لازمهی این شرط، این است که اهل بادیه به شهرها بروند و در ساختمان سازی با هم مسابقه دهند، که این نشانه، مدت زمانی است که اتفاق افتاده است.
اینجا سوالی پیش میآید: آیا رسول الله صلی الله علیه وسلم وقتی جبریل به او گفت: مرا از نشانههای قیامت خبر ده، و رسول الله صلی الله علیه وسلم چنین جوابی به او داد: «کنیز، خانم خود را بزاید و…. الی آخر»، آیا منظورش حصر نشانههای قیامت در این چند مورد است؟ یا فقط برای مثال، آنها را ذکر کرد؟ جواب: آنها را برای مثال ذکر کرد، و این جواب، دال بر این است که گاهی، یک چیز با برخی از افرادش بر سبیل تمثیل، تفسیر میشود. چرا که نشانههای دیگری نیز وجود دارد که پیامبر صلی الله علیه وسلم آنها را ذکر نفرمود.
«سپس آن شخص، رفت». رسول الله صلی الله علیه وسلم فرمود: «آیا میدانید سوال کننده، چه کسی بود؟ گفتند: الله و رسولش داناترند. فرمود: این جبریل بود که آمده بود دینتان را به شما بیاموزد».
جبریلی که دارای ششصد بال است و افق را مسدود میکرد، به شکل مردی حاضر شده بود. سپس فرمود: «دینتان را به شما بیاموزد»، با اینکه آن کس که دین را به ما میآموزد، پیامبر صلی الله علیه وسلم است، اما رسول الله صلی الله علیه وسلم، جبریل را معلم قرار داد. زیرا او بود که سوال پرسید، و تعلیم، به سبب سوالات او بود. از این روش، چنین استنباط میشود که متسبب، مانند کسی است که مستقیم کار را انجام میدهد.
فقها از این باب، قاعدهای را در باب جنایات اخذ کرده و گفتهاند: «متسبب، مانند کسی است که مستقیم کار را انجام میدهد». به همین خاطر رسول الله صلی الله علیه وسلم جبریل را که سبب تعلیم دین توسط رسول الله صلی الله علیه وسلم به اصحاب شد، معلم نامید.
دوم: وقتی انسان از مسالهای سوال کند که جوابش را میداند، اما میپرسد تا مردم نیز آن را بدانند، مثل معلم است.
وصلی الله علی نبینا محمد و آله و صحبه أجمعین.
و با این سخن، شرح حدیث جبریل به پایان رسید. والحمدلله رب العالمین.
[۱] – لامیه به شعری در زبان عربی گفته میشود که حرف اول همهی ابیات آن با لام شروع میشود. ابوطالب، عموی پیامبر صلی اللّه علیه وسلم، لامیهای مشهور و طولانی در مورد برادرزادهاش محمد صلی اللّه علیه وسلم دارد.
[۲] – معلّقه و جمع آن، معلّقات: به بهترین اشعاری در دوران جاهلیت گفته میشد که در گردهماییهای سالانه، به عنوان بهترین شعر انتخاب و به کعبه آویزان میشدند. معلّقات هفت گانه، مشهور هستند.
[۳] – سوره زخرف، آیه «۳۹».
[۴] – سوره یس، آیه «۴۰».
[۵] – سوره طور، آیه «۳۵».
[۶] – سوره أنبیاء، آیه «۷۶».
[۷] – سوره أنبیاء، آیه «۸۳و۸۴».
[۸] – سوره أعراف، آیه «۱۷۲».
[۹] – سوره نساء، آیه «۸۲».
[۱۰] – سوره نساء، آیه «۴۶».
[۱۱] – سوره بقره، آیه «۱۱۷».
[۱۲] – سوره فاطر، آیه «۱».
[۱۳] – سوره فاتحه، آیه «۴».
[۱۴] – سوره سجده، آیه «۵».
[۱۵] – سوره مومنون، آیه «۱۴».
[۱۶] – سوره مومنون، آیه «۶».
[۱۷] – سوره نور، آیه «۶۱».
[۱۸] – سوره أنبیاء، آیه «۲۵».
[۱۹] – سوره نحل، آیه «۳۶».
[۲۰] – سوره صافّات، آیه «۸۶».
[۲۱] – سوره قصص، آیه «۸۸».
[۲۲] – سوره أعراف، آیه «۵۹».
[۲۳] – سوره حج، آیه «۶۲».
[۲۴] – سوره أعراف، آیه «۱۸۰».
[۲۵] – سوره نحل، آیه «۶۰».
[۲۶] – سوره نساء، آیه «۸۲».
[۲۷] – سوره شوری، آیه «۱۱».
[۲۸] – سوره نحل، آیه «۷۴».
[۲۹] – سوره مریم، آیه «۶۵».
[۳۰] – سوره بقره، آیه «۲۲».
[۳۱] – سوره الرحمن، آیات «۲۶و۲۷».
[۳۲] – سوره طه، آیه «۱۱۰».
[۳۳] – سوره بقره، آیه «۲۵۵».
[۳۴] – سوره أعراف، آیه «۳۳».
[۳۵] – سوره اسراء، آیه «۳۶».
[۳۶] – سوره طه، آیه «۵».
[۳۷] – سوره فاطر، آیه «۱».
[۳۸] – سوره أنبیاء، آیات «۱۹و۲۰».
[۳۹] – سوره تحریم، آیه «۶».
[۴۰] – سوره شعراء، آیات «۱۹۳-۱۹۵».
[۴۱] – سوره زخرف، آیه «۷۷».
[۴۲] – سوره سجده، آیه «۱۱».
[۴۳] – سوره تحریم، آیه «۶».
[۴۴] – سوره مریم، آیه «۱۷».
[۴۵] – سوره ق، آیات «۱۷و۱۸».
[۴۶] – سوره إسراء، آیات «۱۳و۱۴».
[۴۷] – سوره حدید، آیه «۲۵».
[۴۸] – سوره بقره، آیه «۲۱۳».
[۴۹] – سوره نجم، آیات «۳۶-۴۱».
[۵۰] – سوره أنعام، آیه «۹۰».
[۵۱]– سوره أنعام، آیه «۱۴۶».
[۵۲] – سوره بقره، آیه «۱۸۳».
[۵۳] – سوره نجم، آیات «۳۶-۴۱».
[۵۴] – سوره تکویر، آیات «۱۹و۲۰».
[۵۵] – سوره الحاقة، آیات «۴۰و۴۱».
[۵۶] – سوره نساء، آیه «۱۶۳».
[۵۷] – سوره أحزاب، آیه «۴۰».
[۵۸] – سوره بقره، آیه «۲۱۳».
[۵۹] – سوره غافر، آیه «۷۸».
[۶۰] – سوره انسان، آیه «۱».
[۶۱] – سوره نحل، آیه «۷۸».
[۶۲] – سوره حج، آیات «۱و۲».
[۶۳] – سوره نحل، آیات «۳۱و۳۲».
[۶۴] – سوره واقعه، آیات «۸۳-۸۸».
[۶۵] – سوره غافر، آیه «۴۶».
[۶۶] – سوره أنعام، آیه «۹۳».
[۶۷] – سوره مائده، آیه «۳».
[۶۸] – سوره واقعه، آیات «۹۲-۹۴».
[۶۹] – سوره یس، آیات «۷۸و۷۹».
[۷۰] – سوره أنبیاء، آیه «۱۰۴».
[۷۱] – سوره مومنون، آیه «۱۰۱».
[۷۲] – میلی که در سرمه دان است و با آن، سرمه به چشم میکشند. (مترجم)
[۷۳] – سوره غافر، آیه «۱۹».
[۷۴] – سوره فصلت، آیه «۲۱».
[۷۵] -سوره فصلت، آیات «۲۱-۲۴».
[۷۶] – سوره هود، آیه «۱۸».
[۷۷] – سوره أعراف، آیه «۸».
[۷۸] – سوره أنبیاء، آیه «۴۷».
[۷۹] – سوره زلزله، آیات «۷و۸».
[۸۰] – سوره أنبیاء، آیه «۴۷».
[۸۱] – سوره أعراف، آیه «۸».
[۸۲] – سوره حاقّه، آیات «۱۹-۲۶».
[۸۳] – سوره حاقّه، آیات «۲۵-۲۶».
[۸۴] – سوره انفطار، آیات «۹-۱۱».
[۸۵] – سوره إسراء، آیه «۱۴».
[۸۶] – سوره إنشقاق، آیه «۱۰».
[۸۷] – سوره إنشقاق، آیه «۱۰».
[۸۸] – سوره طه، آیات «۱۲۱و۱۲۲».
[۸۹] – سوره هود، آیات «۴۵و۴۶».
[۹۰] – سوره إسراء، آیه «۷۹».
[۹۱] – سوره زمر، آیه «۷۳».
[۹۲] – سوره زمر، آیه «۷۱».
[۹۳] – سوره نجم، آیه «۲۶».
[۹۴] – سوره أنبیاء، آیه «۲۸».
[۹۵] – سوره بقره، آیه «۲۵۵».
[۹۶] – سوره طه، آیه «۱۰۹».
[۹۷] – سوره أنبیاء، آیه «۹۸».
[۹۸] – سوره آل عمران، آیه «۱۳۱».
[۹۹] – سوره آل عمران، آیه «۱۳۳».
[۱۰۰] – سوره بینه، آیات «۷و۸».
[۱۰۱] – سوره آل عمران، آیات «۱۶۸و۱۶۹».
[۱۰۲] -سوره أحزاب، آیات «۶۴و۶۵».
[۱۰۳] – سوره جن، آیه «۲۳».
[۱۰۴] – سوره أحزاب، آیه «۴۰».
[۱۰۵] – سوره طلاق، آیه «۱۲».
[۱۰۶] – سوره أنعام، آیه «۵۹».
[۱۰۷] – سوره زخرف، آیه «۸۰».
[۱۰۸] – سوره طه، آیه «۵۱».
[۱۰۹] – سوره طه، آیه «۵۲».
[۱۱۰] – سوره نحل، آیه «۷۸».
[۱۱۱] – سوره حج، آیه «۷۰».
[۱۱۲] – سوره حدید، آیه «۲۲».
[۱۱۳] – سوره لیل، آیات «۵-۱۰».
[۱۱۴] – سوره دخان، آیه «۳و۴».
[۱۱۵] – سوره قدر، آیه «۱».
[۱۱۶] – سوره انفطار، آیات «۹-۱۲».
[۱۱۷] – سوره ق، آیات «۱۶-۱۸»
[۱۱۸] – سوره بقره، آیه «۲۵۳».
[۱۱۹] – سوره أنعام، آیه «۱۱۲».
[۱۲۰] – سوره أنعام، آیه «۱۳۷».
[۱۲۱] – سوره تکویر، آیات «۲۸و۲۹».
[۱۲۲] – سوره فرقان، آیات «۱و۲».
[۱۲۳] – سوره زمر، آیه «۶۲».
[۱۲۴] – سوره أنعام، آیه «۱۰۱».
[۱۲۵] – سوره قمر، آیه «۴۹».
[۱۲۶] – سوره ابراهیم، آیه «۲۷».
[۱۲۷] – سوره بقره، آیه «۲۵۳».
[۱۲۸] – سوره نساء، آیه «۲۷».
[۱۲۹] – سوره بقره، آیه «۲۵۳».
[۱۳۰] – سوره ابراهیم، آیه «۲۷».
[۱۳۱] – سوره هود، آیه «۳۴».
[۱۳۲] – سوره هود، آیات «۱۱۸و۱۱۹».
[۱۳۳] – سوره نحل، آیه «۶۰».
[۱۳۴] – سوره مائده، آیه «۴۴».
[۱۳۵] – سوره بقره، آیه «۱۵۶».
[۱۳۶] – سوره زمر، آیه «۱۰».
[۱۳۷] – سوره بقره، آیات «۱۵۵-۱۵۷».
[۱۳۸] – سوره نور، آیه «۲».
[۱۳۹] – سوره مائده، آیه «۳۸».
[۱۴۰] – سوره أنعام، آیه «۱۴۸».
[۱۴۱] – سوره أنعام، آیه «۱۰۶و۱۰۷».
[۱۴۲] – سوره أنعام، آیه «۱۴۸».
[۱۴۳] – سوره أنعام، آیه «۱۰۷».
[۱۴۴] – سوره أنعام، آیات «۱۰۶و۱۰۷».
[۱۴۵] – سوره أنعام، آیه «۱۴۸».
[۱۴۶] – سوره أنعام، آیه «۱۴۸».
[۱۴۷] – سوره نساء، آیه «۱۶۳».
[۱۴۸] – سوره نساء، آیه «۱۶۵».
[۱۴۹] – سوره کهف، آیه «۵۴».
[۱۵۰] – سوره کهف، آیه «۱۸».
[۱۵۱] – سوره بقره، آیه «۲۱۶».
[۱۵۲] – سوره أحزاب، آیه «۶۳».
[۱۵۳] – سوره نازعات، آیات «۴۲-۴۴».
[۱۵۴] – سوره محمد، آیه «۱۸».
[۱۵۵] – سوره أنعام، آیه «۱۵۸».
[۱۵۶] – سوره ملک، آیه «۵».