یکشنبه 20 ربیع‌الثانی 1447
۲۰ مهر ۱۴۰۴
12 اکتبر 2025

شرح حدیث جبریل علیه السلام – معروف به حدیث أُمُّ السُّنَّة

نص حدیث:

عَن عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ قَالَ: بَيْنَمَا نَحْنُ عِنْدَ رَسُولِ اللّه صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَسَلَّمَ ذَاتَ يَوْمٍ، إِذْ طَلَعَ عَلَيْنَا رَجُلٌ شَدِيدُ بَيَاضِ الثِّيَابِ، شَدِيدُ سَوَادِ الشَّعَرِ، لَا يُرَى عَلَيْهِ أَثَرُ السَّفَرِ، وَلَا يَعْرِفُهُ مِنَّا أَحَدٌ، حَتَّى جَلَسَ إِلَى النَّبِيِّ صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَسَلَّمَ، فَأَسْنَدَ رُكْبَتَيْهِ إِلَى رُكْبَتَيْهِ، وَوَضَعَ كَفَّيْهِ عَلَى فَخِذَيْهِ، وَقَالَ: يَا مُحَمَّدُ أَخْبِرْنِي عَنِ الْإِسْلَامِ، فَقَالَ رَسُولُ اللّه صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَسَلَّمَ: «الْإِسْلَامُ أَنْ تَشْهَدَ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللّه وَأَنَّ مُحَمَّدًا رَسُولُ اللّه صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَسَلَّمَ، وَتُقِيمَ الصَّلَاةَ، وَتُؤْتِيَ الزَّكَاةَ، وَتَصُومَ رَمَضَانَ، وَتَحُجَّ الْبَيْتَ إِنِ اسْتَطَعْتَ إِلَيْهِ سَبِيلًا»، قَالَ: صَدَقْتَ، قَالَ: فَعَجِبْنَا لَهُ يَسْأَلُهُ، وَيُصَدِّقُهُ، قَالَ: فَأَخْبِرْنِي عَنِ الْإِيمَانِ، قَالَ: «أَنْ تُؤْمِنَ بِاللّه، وَمَلَائِكَتِهِ، وَكُتُبِهِ، وَرُسُلِهِ، وَالْيَوْمِ الْآخِرِ، وَتُؤْمِنَ بِالْقَدَرِ خَيْرِهِ وَشَرِّهِ»، قَالَ: صَدَقْتَ، قَالَ: فَأَخْبِرْنِي عَنِ الْإِحْسَانِ، قَالَ: «أَنْ تَعْبُدَ اللّه كَأَنَّكَ تَرَاهُ، فَإِنْ لَمْ تَكُنْ تَرَاهُ فَإِنَّهُ يَرَاكَ»، قَالَ: فَأَخْبِرْنِي عَنِ السَّاعَةِ، قَالَ: «مَا الْمَسْئُولُ عَنْهَا بِأَعْلَمَ مِنَ السَّائِلِ» قَالَ: فَأَخْبِرْنِي عَنْ أَمَارَتِهَا، قَالَ: «أَنْ تَلِدَ الْأَمَةُ رَبَّتَهَا، وَأَنْ تَرَى الْحُفَاةَ الْعُرَاةَ الْعَالَةَ رِعَاءَ الشَّاءِ يَتَطَاوَلُونَ فِي الْبُنْيَانِ»، قَالَ: ثُمَّ انْطَلَقَ فَلَبِثْتُ مَلِيًّا، ثُمَّ قَالَ لِي: «يَا عُمَرُ أَتَدْرِي مَنِ السَّائِلُ؟» قُلْتُ: اللّه وَرَسُولُهُ أَعْلَمُ، قَالَ: «فَإِنَّهُ جِبْرِيلُ أَتَاكُمْ يُعَلِّمُكُمْ دِينَكُمْ».


یعنی: از عمر بن خطاب رضی اللّه عنه روایت است: «روزی، در حالی که نزد رسول اللّه صلی اللّه علیه وسلم نشسته بودیم، مردی بر ما وارد شد که لباس‌هایش در غایت سفیدی، و موهایش در غایتِ سیاهی بود. اثری از مسافرت بر او دیده نمی‌شود و هیچ یک از ما نیز او را نمی‌شناخت. آمد تا اینکه رو به روی پیامبر صلی اللّه علیه وسلم نشست. زانوهایش را به زانوهای ایشان چسباند و دستانش را روی ران ایشان گذاشت و گفت: ای محمد، مرا از اسلام با خبر گردان. رسول اللّه صلی اللّه علیه وسلم فرمود: اسلام این است که شهادت دهی هیچ معبود بر حقی جز اللّه نیست، و محمد، فرستاده‌ی اوست. نماز را بر پای داری، و زکات بدهی، و رمضان را روزه بگیری، و اگر توانایی داشتی، حج گذاری. گفت: راست گفتی. عمر می‌گوید: از او تعجب کردیم؛ هم از او سوال می‌کند و هم او را تصدیق می‌نماید. سپس گفت: مرا از ایمان خبر ده. فرمود: این است که به اللّه و ملائکه و کتاب‌های آسمانی و پیامبران و روز قیامت ایمان بیاوری و به قضا و قدر، خیر و شرّ آن ایمان داشته باشی. گفت: راست گفتی. گفت: مرا از احسان خبر ده. فرمود: احسان این است که چنان اللّه را عبادت کنی که او را می‌بینی، و اگر تو او را نمی‌بینی، او تو را می‌بیند. گفت: مرا از قیامت خبر ده. فرمود: سوال شونده، آگاهی بیشتری نسبت به آن از سوال کننده ندارد. گفت: پس مرا از نشانه‌هایش آگاه کن. فرمود: کنیز، خانم خود را بزاید، و انسان‌های پاپتی و لخت و بی چیز که چوپان گوسفند هستند، در ساختمان سازی با یکدیگر مسابقه می‌دهند. سپس آن شخص رفت. رسول اللّه صلی اللّه علیه وسلم از من پرسید: ای عمر، دانستی سوال کننده چه کسی بود؟ گفتم: اللّه و رسولش داناترند. فرمود: او جبریل بود که نزدتان آمده بود تا دینتان را به شما بیاموزد».


إنّ الحمد لله نحمده و نستعینه و نستغفره و نتوب إلیه، و نعوذ باللّه من شرور أنفسنا، و من سیئات أعمالنا، من یهده اللّه فلا مضلّ اللّه له، و من یضلل فلا هادی له، و أشهد أن لا إله إلا اللّه وحده لا شریک له، و أشهد أن محمداً عبده و رسوله، أرسله اللّه تعالی بالهدی و دین الحق، فبلَّغ الرِّسالة، و أدّی الأمانة، و نصح الأمّة، و جاهد فی اللّه حق جهاده، فصلوات اللّه و سلامه علیه، و علی آله و أصحابه، و من تبعهم بإحسان إلی یوم الدین. أما بعد:

ای برادران مومن: جبریل از پیامبر صلی اللّه علیه وسلم پس از این که در مورد اسلام سوال کرده بود، از ایمان پرسیده و گفت: مرا از ایمان خبر ده؟ فرمود: «این است که به اللّه و ملائکه و کتاب‌های آسمانی و پیامبران و روز قیامت ایمان بیاوری و به قضا و قدر، خیر و شرّ آن ایمان داشته باشی».

ایمان: «اعترافی است که مستلزم قبول و اذعان است». اما مجرد اینکه انسان به چیزی ایمان بیاورد، اما آن را قبول نداشته و به آن اذعان نکند، ایمان نیست. به این دلیل که مشرکین به وجود اللّه و اینکه او خالق و رازق و حیات دهنده و حیات گیرنده و مدبِّر امور است، ایمان داشتند. همچنین بعضی از آنها به رسالت پیامبر صلی اللّه علیه وسلم اقرار داشتند، اما به آن ایمان نداشتند. ابوطالب عموی پیامبر صلی اللّه علیه وسلم اقرار داشت که پیامبر صلی اللّه علیه وسلم صادق است و دینش حق است. او می‌گوید:

لقد علموا أن ابننا لا مکذب … لدینا ولا یعنی بقول الأباطل

دانستند که این پسر ما دروغ نمی‌گوید، و به سخن باطل توجهی نمی‌شود.

این بیت از لامیه‌ی طولانی و مشهور اوست[۱] که ابن کثیر در مورد آن می‌گوید: شایسته است یکی از معلقاتی[۲] باشند که به کعبه آویخته می‌شوند.

همچنین ابوطالب می‌گوید:

و لقد علمت بأنّ دین محمد …. من خیر أدیان البریة دینا

لولا الملامة أو حذار مسبّة …. لرأیتنی سمحا بذلک مبینا

و دانستم که دین محمد، یکی از بهترین دین‌های موجود است.

اگر سرزنش یا برحذر بودن از فحش شنیدن نبود، مرا می‌دیدی که آشکارا به آن گردن می‌نهادم.

این اقراری است که دین پیامبر صلی اللّه علیه وسلم حق است. اما آن را قبول نکرد و به آن گردن ننهاد. به همین خاطر، بعد از شفاعت پیامبر صلی اللّه علیه وسلم در محل کم عمقی در جهنم است، و دو نعلین به پا دارد که از داغی آن، مغزش می‌جوشد. از اللّه می‌خواهیم که ما و شما را از این چنین آتشی سلامت دارد. این سبک‌ترین عذاب است. اما در نظر او، سخت‌ترین و شدیدترین عذاب است. اینکه او این عذاب را سخت‌ترین عذاب می‌بیند، تعذیب روحی و قلبی است. زیرا وقتی انسان کسی را ببیند که مثل او و یا بیشتر، مورد عذاب قرار می‌گیرد، تحمل عذاب خود، برایش آسان‌تر می‌شود. به همین خاطر اللّه تعالی می‌فرماید: {وَلَنْ يَنْفَعَكُمُ الْيَوْمَ إِذْ ظَلَمْتُمْ أَنَّكُمْ فِي الْعَذَابِ مُشْتَرِكُون}[۳]، یعنی: {امروز شریک بودن شما با هم‌نشینانتان در عذاب، هیچ سودی به حالتان ندارد؛ زیرا (در دنیا شرک ورزیده و) ستم کرده‌اید}.

بر همین اساس می‌گوییم: ایمان، فقط مجرّد اعتراف کردن نیست. بلکه حتما باید اعترافی باشد که مستلزم قبول و اذعان است. من بسیار تعجب نمودم از اینکه وقتی یوری گاگارین روسی، به فضا رفت، بعد از رفتن به فضا و دیدن نشانه‌های بزرگ، گفت: این هستی، دارای کسی است که آن را تدبیر می‌کند. اما با این حال، باز هم ایمان نیاورد.

 


 

رسول اللّه صلی اللّه علیه وسلم فرمود: «به اللّه ایمان بیاوری». ایمان به اللّه عز و جل متضمن ایمان به چهار چیز است:

ایمان به وجود اللّه.

ایمان به ربوبیت اللّه.

ایمان به الوهیّت اللّه.

ایمان به اسماء و صفات اللّه.


اول: ایمان به وجود اللّه:

این است که ایمان داشته باشی که اللّه وجود دارد، و عقل و حس و فطرت و شرع دلیل بر وجود او هستند.

دلیل عقلی: دلیل عقلی بر وجود اللّه، این است که بگوییم: این هستی که در برابر ماست و آن را مشاهده می‌کنیم، دارای چنان نظم خیره کننده‌ای است که امکان ندارد به هم بریزد یا با هم برخورد کنند و قسمتی از آن، قسمت دیگر را ساقط نمی‌کنند. بلکه در غایت نظم است: {لَا الشَّمْسُ يَنْبَغِي لَهَا أَنْ تُدْرِكَ الْقَمَرَ وَلَا اللَّيْلُ سَابِقُ النَّهَارِ}[۴]، یعنی: {نه خورشید را سزاست که به ماه برسد و نه شب را توان سبقت جستن از روز است}. بنا بر این، آیا عاقلانه است که این هستیِ با عظمت، با چنین نظام بی نظیری، خالق خودش باشد؟ خیر، اصلا عاقلانه نیست. زیرا امکان ندارد خالق خودش باشد. چون در این صورت، معنایش این است که عدمی، موجودی را به وجود آورده است، و عدم نمی‌توانی موجود را ایجاد کند. بنا بر این محال است که این هستیِ عظیم، خودش را به وجود آورده باشد، و نیز امکان ندارد این هستی، به یک باره به وجود آمده باشد. چون دارای نظمی خیره کننده و بدون خدشه است، و چیزی که به یک بارگی به وجود آمده باشد، غالبا بی عیب نیست، و امکان ندارد یک باره به وجود آمده باشد. بلکه کم کم ایجاد می‌شود.

معروف است كه گروهی ملحد نزد ابو حنیفه که به ذکاوت و تیزهوشی معروف است، رفتند و به او گفتند: وجود اللّه را برای ما اثبات کن. گفت: صبر کنید تا فکر کنم. سپس به آنها گفت: من به کشتی‌ای فکر می‌کنم که در اسکله‌ی دجله پهلو گرفته و بار دارد، و بدون اینکه باربری باشد، بارها خود به خود از کشتی تخلیه می‌شوند، و کشتی بدون ناخدا، اسکله را ترک می‌کند. گفتند: چطور چنین حرفی می‌زنی. چون اصلا عاقلانه نیست، و به هیچ وجه نمی‌توانیم این حرف را تصدیق کنیم.

گفت: اگر شما این را تصدیق نمی‌کنید، پس چطور تصدیق می‌کنید که این خورشید و ماه و ستارگان و آسمان و زمین بدون اینکه کسی آنها را به وجود آورده باشد، به وجود آمده‌اند؟!

اللّه تعالی نیز به این دلیل عقلی اشاره کرده، می‌فرماید: {أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَيْرِ شَيْءٍ أَمْ هُمُ الْخَالِقُونَ}[۵]، یعنی: {آیا بدون آفریدگار، آفریده شده‌اند یا خودشان آفریننده‌اند}؟

همچنین، از یک اعرابی سوال شد: پروردگارت را چگونه شناختی؟ آن اعرابی چیزی جز آنچه می‌بیند، نمی‌فهمد. گفت: پشکل شتر، دال بر وجود شتر است، و رد پا، دال بر عبور کسی است که از آنجا گذشته. پس این آسمان دارای برج‌های مختلف، و زمین دارای راه‌های وسیع، و دریاهای موّاج، آیا دلیل بر وجود سمیع و بصیر نیست؟ بلی، هست.

دلیل حسّی: مثل دعاهایی که مستجاب شدنشان را می‌بینیم. انسان، دعا کرده، اللّه را می‌خواند و می‌گوید: یا اللّه… اللّه نیز دعایش را مستجاب کرده و مشکلش را بر طرف می‌نماید و آنچه را می‌خواهد، به او می‌دهد. او فقط گفت: یا الله. بنا بر این، پروردگاری وجود دارد که دعایش را می‌شنود و اجابت می‌کند، و ما مسلمانان، زیاد در قرآن می‌خوانیم که الله تعالی، پیامبرانش را اجابت می‌فرماید: {وَنُوحًا إِذْ نَادَى مِنْ قَبْلُ فَاسْتَجَبْنَا}[۶]، یعنی: {و نوح را یاد کن آن‌گاه که پیش از این، ما را خواند؛ پس دعایش را اجابت کردیم}، {وَأَيُّوبَ إِذْ نَادَى رَبَّهُ أَنِّي مَسَّنِيَ الضُّرُّ وَأَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ . فَاسْتَجَبْنَا لَهُ}[۷]، یعنی: {و ایوب را یاد کن آن‌گاه که پروردگارش را خواند (و گفت:) به من رنج بسیار رسیده است و تو مهربان‌ترین مهربانان هستی. پس دعایش را پذیرفتیم}، و آیاتی که در این مورد آمده، بسیارند، و واقعیت نیز به این مساله گواهی می‌دهد.

دلیل فطری: طبیعت انسان چنین است که وقتی به او ضرر و سختی می‌رسد، می‌گوید: (یا الله). تا جایی که حتی شنیدیم برخی کافران ملحد که الان موجود هستند، وقتی واقعه‌ی مهلکی، به صورت ناگهانی برایشان اتفاق افتاده، از زبانشان بی اختیار و بدون اینکه دست خودشان باشد، کلمه‌ی (یا الله) خارج شده. زیرا فطرت انسان او را به سوی وجود پروردگار، راهنمایی می‌کند: {وَإِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِي آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَى أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قَالُوا بَلَى}[۸]، یعنی: {و زمانی (را یاد کن) که پروردگارت از پشت فرزندان آدم، نسلشان را در آورد و آنان را بر خودشان گواه گرفت (و فرمود:) آیا من پروردگار شما نیستم؟ گفتند: آری}.

دلیل شرعی: اما دلایل شرعی، به قدری زیادند که هر چه بگوییم، تمام نمی‌شود. انسان وقتی تفکر کند، می‌فهمد کسی که این شریعت را نازل و تشریع کرده، پروردگار عز و جل است. الله تعالی می‌فرماید: {أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَلَوْ كَانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلَافًا كَثِيرًا}[۹]، یعنی: {آیا در قرآن نمی‌اندیشند؟ اگر قرآن از نزد غیر الله بود، به‌طور قطع در آن اختلاف بسیاری می‌یافتند}. ائتلاف قرآن و عدم تناقض آن، و اینکه آیاتش، یکدیگر را تصدیق می‌کنند، همه دلالت بر این دارند که قرآن از نزد الله عز و جل نازل شده است. نیز، اینکه این دین و سایر ادیانی که الله عز و جل نازل کرده، کاملا موافق با مصالح بندگان هستند، دلیل بر این است که این دین از جانب الله عز و جل است.

اما همه‌ی ادیان، به جز اسلام توسط مخالفینشان به تحریف و تبدیل و تغییر کشیده شده‌اند: {يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَنْ مَوَاضِعِهِ}[۱۰]، یعنی: {واژه‌ها را از جایگاهشان تغییر می‌دهند}. اما آن دینی که بر انبیاء نازل شده، تماما دلالت بر وجود الله عز و جل و حکمت و علم او دارد.


دوم: ایمان به ربوبیّت الله:

(ربّ) یعنی: خالق و مالک و مدبِّر. این معنای ربوبیّت الله عز و جل است. او خالقی است که اشیاء را از عدم به وجود آورده است: {بَدِيعُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ}[۱۱]، یعنی: {پدیدآورنده‌ی آسمان‌ها و زمین است}، {الْحَمْدُ لِلَّهِ فَاطِرِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ}[۱۲]، یعنی: {حمد و ستایش ازآنِ الله، پدیدآورنده‌ی‌ آسمان‌ها و زمین است}. بنا بر این، کسی که هستی را از عدم خلق کرده، اللهِ خالقِ مالک است. یعنی مخلوقات را خلقت کرده و در مالکیت مخلوقات، یگانه است، همان طور که خود به تنهایی آن را خلق کرده است. در این فرموده‌ی الله در سوره‌ی فاتحه تامل کن: {مَالِكِ يَوْمِ الدِّينِ}[۱۳]، یعنی: {مالک روز جزا}، و در یکی دیگر از قرائت‌های هفت گانه، چنین خوانده می‌شود: {مَلِكِ يَوْمِ الدِّينِ}، یعنی: {ملک روز جزا}، که این قرائت، یکی از قرائت‌های هفت گانه‌ی متواتر است. وقتی بین این دو قرائت جمع بندی کنیم، معنایی بسیار بدیع ظاهر می‌شود. ملک، در سلطه و سیطره، از مالک، بلیغ‌تر است. ولی، ملک گاهی به اسم ملک است، و تصرفی ندارد، و در این صورت، مَلِکی است که مالک نیست. وقتی ملک و مالک با هم جمع شوند، امر مُلک و تدبیر با هم جمع می‌شوند.

به همین خاطر می‌گوییم: الله عز و جل در مُلکش یکتاست، چنان که در خلقت کردن، یکتاست. همچنین، یکتا در تدبیر است. اوست که مدبِّر همه چیز است، و حتی مشرکین نیز به این مساله اقرار داشتند. زیرا وقتی از آنها سوال شود: چه کسی امور را تدبیر می‌کند؟ خواهند گفت: الله. پس اوست که در تدبیر نیز یکتاست: {يُدَبِّرُ الْأَمْرَ مِنَ السَّمَاءِ إِلَى الْأَرْضِ ثُمَّ يَعْرُجُ إِلَيْهِ}[۱۴]، یعنی: {امور هستی را از آسمان تا زمین تدبیر می‌کند؛ سپس این امور به سوی او بالا می‌رود}.

از اعرابی سوال شد: چگونه پروردگارت را شناختی؟ گفت: به وسیله‌ی ترک عزم‌ها، و منصرف کردن همت‌ها.

زیرا انسان گاهی عزم می‌کند و تصمیم موکد می‌گیرد که کاری را انجام دهد، و در یک لحظه، خود را می‌بیند که عزمش را برای ترک این تصمیم، جزم کرده، و از تصمیمش منصرف می‌شود. همچنین، گاهی همت به انجام کاری می‌بندد و برای انجام آن حرکت می‌کند. سپس بدون هیچ دلیل و علتی، از انجام آن منصرف می‌شود. این دلالت دارد که امور را کسی دیگر بالاتر از تو، تدبیر می‌کن، و او، الله عز و جل است.

اگر کسی بگوید: چگونه می‌گویی که خلقت، مختص الله است؟ در حالی که او خود، خلقت را برای مخلوق اثبات کرده، و مخلوق را خالق نامیده است. الله سبحانه و تعالی می‌فرماید: {ثُمَّ أَنْشَأْنَاهُ خَلْقًا آخَرَ فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ}[۱۵]، یعنی: {و آن‌گاه او را با آفرینش دیگری پدید آوردیم. پس الله، بهترین سازنده، چه والا و بابرکت است}. همچنین، رسول الله صلی الله علیه وسلم در حدیثی می‌فرماید که به نقاشان و مجسمه سازان گفته می‌شود: «آنچه را خلق کرده‌اید، زنده کنید»؟

جواب: آنچه انسان خلق می‌کند، در حقیقت، خلقت نیست. زیرا خلقت، به معنی ایجاد کردن از عدم است. اما وقتی انسان چیزی خلق می‌کند، آن را از عدم و نیستی، خلق نمی‌کند. بلکه یک چیز را از صورتی به صورت دیگر در می‌آورد.

(ملِک) نیز چنین است. اگر کسی گفت: چطور می‌گویی: الله در ملکش یکتاست، در حالی که الله تعالی، ملک را برای غیر خود نیز اثبات فرموده، و گفته است: {إِلَّا عَلَى أَزْوَاجِهِمْ أَوْ مَا مَلَكَتْ أَيْمَانُهُمْ}[۱۶]، یعنی {جز بر همسرانشان و کنیزانی که مِلکشان است}، و می‌فرماید: {أَوْ مَا مَلَكْتُمْ مَفَاتِحَهُ}[۱۷]، یعنی: {خانه‌هایی که کلیدش در اختیار شماست}.

جواب: ملک انسان مانند ملک الله نیست. زیرا ملک الله عز و جل شامل همه چیز است، چون ملک الله مطلق است. اما ملکیت انسان، شامل نیست. ساعتی که من دارم، تو نداری، و ساعتی که تو داری، من ندارم. یعنی ملک انسان محدود است. همچنین ملکیت انسان، مطلق نیست. مثلا من نمی‌توانم در مورد ساعتم هر کاری که بخواهم انجام دهم. زیرا من مقید به شرع هستم که مصلحت است. مثلا اگر انسان بخواهد ساعتش را بشکند، جایز نیست، و شرعا این اختیار را ندارد که این کار را انجام دهد. زیرا رسول الله صلی الله علیه وسلم از ضایع کردن مال نهی کرده است، چه برسد به تلف کردن آن؟

به همین خاطر، علما گفته‌اند: اگر مردی بالغ و عاقل باشد و همسر و فرزند هم داشته باشد، اما در مورد مال، سفیه باشد و مثل انسان رشید، در مورد اموالش نتواند عمل کند، به او اجازه داده نمی‌شود که به مالش دست بزند.

اما الله عز و جل هر گونه بخواهد در ملکش تصرف می‌کند. زنده می‌کند، و می‌میراند. مریض می‌کند و شفا می‌دهد. ثروت می‌دهد، و فقیر می‌کند. هر کاری بخواهد انجام می‌دهد که ما ایمان داریم او هیچ کاری را جز از روی حکمت انجام نمی‌دهد.

بنا بر این، فارق بین ملک خالق و مخلوق وجود دارد. این گونه فهمیدیم که وقتی می‌گوییم: الله در ملکش، یکتاست، سخنمان درست است و هیچ استثنایی ندارد.

تدبیر نیز چنین است. چون انسان نیز گاهی تدبیر به کار می‌برد. مثلا خادم یا برده یا ماشین و چهارپایانش را تدبیر کرده و رو به راه می‌کند. بنا بر این، انسان دارای تدبیر است. اما این تدبیر، همانند تدبیر الله نیست. تدبیر انسان، ناقص و محدود است. ناقص است، چرا که مالک تدبیر مطلق در مورد اموال خود نیست. مثلا احیانا شترش را تدبیر می‌کند. اما شتر از او نافرمانی می‌کند. گاهی انسان، برای فرزندش برنامه ریزی می‌کند. اما فرزندش از او نافرمانی می‌کند. بنا بر این، تدبیر انسان محدود است و جز بر چیزی که بر آن سیطره و تسلط دارد، و شرع، این سیطره و تسلط را به او داده، نمی‌تواند تدبیر کند. بنا بر این، وقتی می‌گوییم: الله در تدبیرش، یکتاست، حرفمان کاملا درست است. چنان که در خلق کردن و مُلکش، یکتاست.


سوم: ایمان به الوهیت الله:

ایمان به الوهیت، این است که انسان ایمان داشته باشد که الله، معبود برحق است، و هیچ کسی در این حق، با او شراکت ندارد؛ نه ملائکه و نه پیامبران. به همین خاطر، دعوت پیامبران، از اولین پیامبر تا آخرین پیامبر، دعوت به سوی (لا إله إلا الله) بوده است: {وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُولٍ إِلَّا نُوحِي إِلَيْهِ أَنَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدُونِ}[۱۸]، یعنی: {و قبل از تو هیچ پیامبری نفرستادیم، مگر اینکه به او وحی کردیم که هیچ معبود برحق جز من وجود ندارد، پس مرا بپرستید}، {وَلَقَدْ بَعَثْنَا فِي كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولًا أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَاجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ}[۱۹]، یعنی: {و در هر امتی، پیامبری مبعوث کردیم که – به مردم بگوید – الله را بپرستید و از پرستش طاغوت، اجتناب کنید}.

اگر کسی به وجود الله، و به ربوبیت الله ایمان آورد. اما همراه با الله، کسی دیگر را می‌پرستید، به الله ایمان ندارد؛ تا زمانی که الله سبحانه و تعالی را در الوهیتش یکتا بداند.

ممکن است کسی بگوید: الله تعالی وصف الوهیت را برای غیر خود نیز به کار برده، و در مورد ابراهیم فرموده است: {أَئِفْكًا آلِهَةً دُونَ اللَّهِ تُرِيدُونَ}[۲۰]، یعنی: {آیا بی‌هیچ دلیلی معبودانی جز الله می‌جویید}؟ و می‌فرماید: { وَلَا تَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلَهًا آخَرَ}[۲۱]، یعنی: {و همراه با الله، معبود دیگری را فرا مخوان}. همچنین آیات دیگری نیز در این زمینه وجود دارد. با این حساب، چگونه می‌گویی: الله در الوهیتش، یکتاست؟

جواب: الوهیتی که برای غیر الله اثبات شده، الوهیت باطل است. به همین خاطر نفی کردن مطلق آن، صحیح است. مثل این گفته‌ی پیامبران به اقوامشان: {اعْبُدُوا اللَّهَ مَا لَكُمْ مِنْ إِلَهٍ غَيْرُهُ}[۲۲]، یعنی: {الله را بپرستید که جز او، شما را هیچ معبود – برحقی – نیست}، زیرا آنها معبودهای باطل هستند: {ذَلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَأَنَّ مَا يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ هُوَ الْبَاطِلُ وَأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْعَلِيُّ الْكَبِيرُ}[۲۳]، یعنی: {بدین خاطر که الله، حقّ است، و هر آنچه غیرِ او خوانده می‌شود، باطل است، و الله، علیّ و کبیر است}.


چهارم: ایمان به اسماء و صفات الله:

این قسمت، محل نزاع فرقه‌های منتسب به اسلام در مورد یکتا دانستن الله تعالی در اسماء و صفات است. آنها به فرقه‌های گوناگونی تقسیم شده‌اند. اما اصول همه‌ی این فرقه‌ها به سه اصل بر می‌گردد:

اول: ایمان به اسماء الله، بدون ایمان به صفات او.

دوم: ایمان به اسماء و صفات.

سوم: ایمان به اسماء و بعضی صفات.

همچنین، غالیانی هستند که حتی اسم‌های الله را نیز انکار کرده، می‌گویند: «الله عز و جل دارای هیچ اسم یا صفتی نیست». اما آن را اینجا ذکر نکردیم، زیرا فرعی از این سه اصلی است که ذکر کردیم.

سلف صالح که بر راه و روش پیامبر صلی الله علیه وسلم و اصحابش هستند، در پیروی از آنچه که در کلام الله عز و جل آمده، به اسماء و صفات، اقرار می‌کنند. الله تعالی می‌فرماید: {وَلِلَّهِ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَى فَادْعُوهُ بِهَا}[۲۴]، یعنی: {و الله را اسم‌هایی نیکوست، پس او را با آنها بخوان}. این آیه، دلیلی بر اثبات اسماء الله تعالی هستند. اما دلیل بر اثبات صفات، این فرموده‌ی الله تعالی است: {وَلِلَّهِ الْمَثَلُ الْأَعْلَى}[۲۵]، یعنی: {و صفت برتر و والاتر برای الله است}، و معنی: «المثل الأعلی»، یعنی: کامل‌ترین وصف. پس در این دو آیه، دو عُموم وجود دارد:

اولی: در اسماء.

دومی: در صفات.

اما تفاصیل آن در قرآن و سنت بسیار زیادند.

همچنین، کسانی هستند که فقط اسماء را اثبات کرده و صفات را انکار می‌کنند. آنها می‌گویند: الله سمیع است، بدون سمع، و بصیر است، بدون بصر. این چیزی است که در مذهب معتزله، مشهور است.

اما گروه سوم: اسماء الله و برخی صفات او را اثبات می‌کنند. هفت تا از صفات را اثبات کرده، و بقیه را انکار می‌کنند. این هفت صفت عبارتند از:

۱- حیات.

۲- علم.

۳- قدرت.

۴- سمع.

۵- بصر.

۶- اراده.

۷- کلام.

این هفت صفت را سفارینی در کتاب عقیده‌ی خود، این چنین جمع نموده است:

(لَهُ الْحَيَاة وَالْكَلَام وَالْبَصَر … سمع إِرَادَة وَعلم واقتدر

بقدرَة تعلّقت بممكن … كَذَا إِرَادَة ….).

یعنی:

(او دارای حیات و کلام و بصر و سمع و اراده و علم و قدرت است که تعلق به ممکن دارد، و همچنین – دارای – اراده).

آنها می‌گویند: عقل بر وجود این صفات، دلالت دارد. به همین خاطر آنها را اثبات می‌کنیم، و صفات دیگر، چون که بر عقلا قابل قبول نیستند، ما نیز آنها را اثبات نمی‌کنیم.

می‌گویند: موجودات، دال بر ایجاد هستند، و ایجاد، بر قدرت دلالت دارد. بدون قدرت، امکان ایجاد چیزی وجود ندارد. این دلیل، عقلی است.

همچنین می‌گویند: تخصیص، دال بر اراده است. یعنی اینکه این خورشید، و آن ماه، و دیگری آسمان، و این، زمین است، دلالت بر اراده دارند، و دال بر این هستند که آن کسی که اینها را خلق کرده، اراده کرده که آنها به این صورت باشند. این نیز دلیل عقلی است.

وقتی به مخلوقات نظر کنیم، می‌بینیم که خلقتشان محکم و متقن است، و إحکام، دال بر علم است. زیرا جاهل، کار را به خوبی انجام نمی‌دهد.

پس الان سه صفت اثبات شد: قدرت، و ارده، و علم.

سپس می‌گویند: کسی نمی‌تواند این سه را انجام دهد، مگر اینکه زنده باشد، و از این رو، ثابت می‌شود که او، حیّ است. حیّ (زنده) نیز یا سمیع و بصیر و متکلم است، و یا کور و ناشنوا و لال است، و ناشنوایی و کوری و لالی، صفات نقص هستند. اما سمع و بصر و کلام، صفات کمالند. بنا بر این، ثبوت کمال برای حیّ، واجب است.

اینها دلایل آنهاست که دلایلی عقلی هستند، و به همین خاطر نیز فقط این هفت صفت را اثبات کرده‌اند.

اگر به او گفته شود: آیا صفت رحمت را برای الله اثبات می‌کنی؟ می‌گوید: نه، رحمت را برای او اثبات نمی‌کنم. زیرا آن را به چیزی که معتقد هستم، تفسیر می‌کنم، و می‌گویم: رحمت، اراده‌ی احسان، و یا همان احسان است. آن را به عنوان صفت، تفسیر نمی‌کند.

اما ما می‌گوییم: این اشتباه است. بلکه ما با عقل بر ثبوت صفت رحمت، استدلال می‌کنیم. به وسیله‌ی آثار رحمتی که مشاهده می‌کنیم. نعمت‌هایی که به شماره در نمی‌آیند، و کیفرهایی که از ما دفع می‌شوند، همه به سبب رحمت هستند، و دلالت این نعمت‌ها بر صفت رحمت، قوی‌تر از دلالت تخصیص، بر صفت اراده است. زیرا عوام و خواص، دلالت این نعمت‌ها بر صفت رحمت را می‌دانند. اما با این حال، اینها صفت رحمت را انکار کرده و صفت اراده را اثبات می‌کنند.

این گونه متوجه می‌شوی که هر کس از راه و روش سلف، منحرف شود، در تناقضی همیشگی است. زیرا باطل هیچ وقت با هم همخوانی ندارد: {وَلَوْ كَانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلَافًا كَثِيرًا}[۲۶]، یعنی: {و اگر از جانب کسی غیر از الله بود، در آن اختلاف بسیاری می‌یافتند}.

اما موقف ما در مورد ایمان به اسماء و صفات الله این است که هر آنچه از اسماء و صفات را که الله برای خود اثبات کرده، اثبات می‌کنیم. اما این اثبات را از دو ممنوع بزرگ، منزّه می‌داریم. این دو چیزِ ممنوع، تمثیل و بیان کیفیت است. دلیل آن نیز، سمع و عقل است. الله تعالی می‌فرماید: لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ}[۲۷]، یعنی: {همانند او چیزی نیست}. { فَلَا تَضْرِبُوا لِلَّهِ الْأَمْثَالَ}[۲۸]، یعنی: {پس برای الله مثال به کار نبرید}. {هَلْ تَعْلَمُ لَهُ سَمِيًّا}[۲۹]، یعنی: {آیا مثیلی برای او می‌شناسی؟}.{فَلَا تَجْعَلُوا لِلَّهِ أَنْدَادًا}[۳۰]، یعنی: {پس برای الله شریکانی قرار ندهید}، و نصوصی که در این معنا آمده‌اند، بسیارند.

اما دلیل عقلی: ما می‌گوییم: ابدا امکان ندارد که خالق مثل مخلوق باشد. چون بین آنها تفاوت بزرگی وجود دارد. خالق، کسی است که به وجود آورده، و مخلوق کسی است که به وجود آمده. وجود خالق، ازلی و ابدی است. اما مخلوق، جایز الوجود بوده و قابل فناست، و بلکه مخلوق، فانی است. الله تعالی می‌فرماید: {كُلُّ مَنْ عَلَيْهَا فَانٍ . وَيَبْقَى وَجْهُ رَبِّكَ ذُو الْجَلَالِ وَالْإِكْرَامِ}[۳۱]، یعنی: {همه‌ی کسانی که روی زمین هستند، فناپذیرند. و چهره‌ی شکوهمند و گرامی پروردگارت، باقی می‌ماند}. برخی از سلف گفته‌اند: وقتی این آیه را قرائت کردی: {كُلُّ مَنْ عَلَيْهَا فَانٍ}، بر آن وقف نکن، بلکه آن را به آیه‌ی بعدی وصل کن: {وَيَبْقَى وَجْهُ رَبِّكَ ذُو الْجَلَالِ وَالْإِكْرَامِ}، تا فرق آشکار بین خالق و مخلوق آشکار شود، و کمال پروردگار عز و جل و نقص هر چه غیر از او، شناخته شود.

اما اگر کسی به ما گفت: یکی از چیزهایی که الله خود را با آن توصیف کرده، (وجه: صورت) است. چنان که می‌فرماید: {وَيَبْقَى وَجْهُ رَبِّكَ}، و عقل من نمی‌تواند از (وجه)، چیزی جز وجه و چهره‌ی مخلوق تصور کند. بنا بر این، لازمه‌ی اثبات وجه برای الله، تمثیل است. زیرا قرآن به زبان عربی است، و معنی (وجه)، همان چیزی است که بین مردم، متعارف است، و کامل‌ترین صورت نیز، صورت بشر است. پس به عنوان مثال، وجه الله، مانند بشر است. چه جوابی باید به چنین شخصی داد؟

به او می‌گوییم: این فهم، اشتباه است. زیرا وجه به الله مضاف شده و مضاف، بر حسب مضاف الیه است. بنا بر این، (وجه) الله، شایسته‌ی الله، و وجه و صورت انسان، شایسته‌ی انسان است. همچنین به او می‌گوییم: تو دارای یک چهره هستی. شیر نیز یک چهره دارد. گربه نیز این چنین است. وقتی گفتیم: چهره‌ی انسان، و چهره‌‌ی شیر، و چهره‌ی گربه؛ آیا لازمه‌ی این سخن، تماثل بین این چهره‌ها است؟! هیچ کسی نیست که بگوید صورتش مثل صورت شیر یا گربه است.

بنا بر این، آنچه از این (وجه) می‌دانیم، بر حسب آن چیزی است که به آن مضاف شده است. پس وقتی صفات الله را اثبات می‌کنیم، لازمه‌اش ابدا این نیست که بین خالق و مخلوق، تماثل وجود داشته باشد، و این با دلیل سمعی و عقلی، اثبات شده است.

دوم: بیان کیفیت: یعنی کیفیت صفات الله نه در قلب تصور کرده می‌شود، و نه بر زبان آورده می‌شود. دلیل آن نیز سمعی و عقلی است.

دلیل سمعی، فرموده‌ی الله تعالی است: {وَلَا يُحِيطُونَ بِهِ عِلْمًا}[۳۲]، یعنی: {و علم آنها بر او هیچ احاطه‌ای ندارد}، و فرموده‌الله الله تعالی: {وَلَا يُحِيطُونَ بِشَيْءٍ مِنْ عِلْمِهِ}[۳۳]، یعنی: {و به هیچ چیزی از علم او احاطه ندارند}؛ بر اساس یکی از دو تفسیری که در این مورد وجود دارد. و این فرموده‌ی الله تعالی: { قُلْ إِنَّمَا حَرَّمَ رَبِّيَ الْفَوَاحِشَ مَا ظَهَرَ مِنْهَا وَمَا بَطَنَ وَالْإِثْمَ وَالْبَغْيَ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَأَنْ تُشْرِكُوا بِاللَّهِ مَا لَمْ يُنَزِّلْ بِهِ سُلْطَانًا وَأَنْ تَقُولُوا عَلَى اللَّهِ مَا لَا تَعْلَمُونَ}[۳۴]، یعنی: {بگو پروردگارم فقط کارهای زشت را، چه آشکار باشد و چه نهان، و گناه و سرکشی به ناحق را، حرام کرده است، و اینکه چیزی را شریک الله قرار دهید که الله دلیلی بر آن نازل نکرده است، و چیزی را که نمی‌دانید، به الله نسبت دهید}، و این فرموده‌ی الله تعالی: {وَلَا تَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤَادَ كُلُّ أُولَئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْئُولًا}[۳۵]، یعنی: {و از آنچه به آن علم نداری، پیروی نکن، بدون شک گوش و چشم و دل، هر یک از اینها از آن بازخواست خواهند شد}. بنا بر این، هر کس چگونگی صفت الله را بیان کرد، چیزی در مورد الله تعالی فرموده که به آن هیچ علمی ندارد.

اما دلیل عقلی برای ممنوعیت این کار، این است که می‌گوییم: امکان ندارد که انسان کیفیت چیزی را بداند، مگر اینکه آن را مشاهده کند، یا نظیر آن را ببیند، یا انسان راستگویی در مورد آن اطلاع رسانی کند.

مثلا: اگر من چیزی را ببینم، کیفیتش را می‌دانم. زیرا آن را با چشمان خودم دیده‌ام. یا اینکه نظیر آن را دیده باشم. مثلا: شخصی بیاید و بگوید: من ماشینی دارم که مدل ۸۸ است. چنین و چنان است. رنگش فلان است. امکان شناخت این ماشین برای من وجود دارد. زیرا من نظیر و شبیه آن را دیده‌ام و می‌شناسم.

مثال خبر شخص راستگو، این است که مردی بیاید و بگوید: من شتری داری که چنین و چنان اوصافی دارد، و بر او داغ زده شده. در اینجا، من از کیفیت آن به وسیله‌ی خبر انسانی راستگو مطلع شده‌ام.

وقتی این قاعده‌ی عقلی را بر صفات الله عز و جل تطبیق دهیم، امکان شناخت صفات الله عز و جل از این سه طریق وجود ندارد. زیرا نه او را، و نه شبیه او را دیده‌ایم، و نه انسانی راستگو در مورد آن به ما اطلاع داده است.

به همین خاطر برخی علما گفته‌اند که وقتی جهمی به تو گفت: الله به آسمان دنیا نزول می‌کند. چگونه نزول می‌کند؟

بگو: الله تعالی به ما گفته که نزول می‌کند. اما به ما نگفته که چگونه نزول می‌کند. وظیفه‌ی ماست که به آنچه به ما ابلاغ شده ایمان بیاوریم، و از آنچه به ما ابلاغ نشده، دست نگه داریم. نظیر آن، قول امام مالک رحمه الله است که وقتی کسی از او پرسید: {الرَّحْمَنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوَى}[۳۶]، یعنی: {رحمان – الله – بر عرشش قرار گرفت}، چگونه قرار گرفت؟ این جواب مشهور را که میزانی در مورد همه‌ی صفات است، گفت: «استواء، مجهول نیست، و کیفیتش معقول نیست، و ایمان به آن واجب، و سوال کردن در مورد آن، بدعت است».

بنا بر این هر کس که در مورد کیفیت یکی از صفات الله بپرسد، به او می‌گوییم: تو مبتدع هستی. وظیفه‌ی تو این است که به آنچه به تو ابلاغ شده، ایمان بیاوری، و در مورد آنچه به تو ابلاغ نشده، سکوت کنی.

 


 

ملائکه: جمعِ مَلَک است. اهل نحو که تحلیل‌گران لغت عربی هستند، گفته‌اند: اصل (ملک)، مألک است. سپس همزه، با لام جا به جا شده و تبدیل به (ملأک) شده، و سپس همزه برای تلفظ آسان‌تر، حذف و تبدیل به (مَلَک) شده است. چرا؟ می‌گویند: زیرا ملائکه از (الألوکة) که به معنی رسالت است، گرفته شده، و در (الألوکة)، همزه قبل از لام است.

بنا بر این، ملائکه، همان رسولان و فرستادگان هستند. چنان که الله تعالی می‌فرماید: {جَاعِلِ الْمَلَائِكَةِ رُسُلًا}[۳۷]، یعنی: {ملائکه را پیام آور قرار داده است}.

اگر بخواهیم آنها را معرفی کنیم، می‌گوییم: آنها عالَمی غیبی هستند که الله تعالی آنها را از نور خلق کرده است: {يُسَبِّحُونَ اللَّيْلَ وَالنَّهَارَ لَا يَفْتُرُونَ}[۳۸]، یعنی: {شب و روز تسبیح می‌گویند، و خسته نمی‌شوند}، و دستورات الله را انجام می‌دهند: {لَا يَعْصُونَ اللَّهَ مَا أَمَرَهُمْ وَيَفْعَلُونَ مَا يُؤْمَرُونَ}[۳۹]، یعنی: {از آنچه الله به آنان دستور داده، سرپیچی نمی‌کنند، و هر چه فرمان می‌یابند، به اجرا در می‌آورند}.

ایمان به ملائکه، یکی از ارکان شش گانه‌ی ایمان است. این جایگاه ایمان به ملائکه در دین است. هر کس ملائکه را انکار کند، کافر است؛ زیرا الله و رسول و اجماع مسلمانان را تکذیب کرده است.

چگونه به ملائکه ایمان بیاوریم؟

باید اول: به اسم‌های ملائکه‌ای که اسم‌هایشان را می‌دانیم، ایمان بیاوریم. دوم: باید به اوصافی از ملائکه که به آنها آگاهی یافته‌ایم، ایمان بیاوریم. سوم: به اعمال ملائکه‌ای که از اعمال آنها مطلع شده‌ایم، ایمان بیاوریم.


اول: به اسم‌های ملائکه‌ای که اسمشان را می‌دانیم، ایمان بیاوریم:

مانند جبریل، و میکائیل، و إسرافیل، و مالک، و رضوان، و ملَک الموت، و منکر، و نکیر.

جبریل و میکائیل و اسرافیل، موکّل بر اموری هستند که حیات در آن است:

جبریل: موکَّل به وحی است که حیات قلب‌ها در آن است. زیرا جبریل، فرشته‌ای است که الله تعالی او را نماینده‌ی خود در نزول وحی بر پیامبران قرار داده است. چنان که الله تعالی می‌فرماید: {نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ . عَلَى قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنْذِرِينَ . بِلِسَانٍ عَرَبِيٍّ مُبِينٍ}[۴۰]، یعنی: {روح‏الامين (جبرئیل) آن را بر قلبت نازل كرد تا از هشداردهندگان باشى. به زبان عربی روشن}.

اسرافیل: نماینده‌ی دمیدن در صور است که به وسیله‌ی آن، اجساد پس از مرگ، زنده می‌شوند.

میکائیل: فرشته‌ی موکل بر باران و گیاهان است، و باران و گیاهان نیز، حیات زمین هستند.

به همین خاطر رسول الله صلی الله علیه وسلم در حدیث استفتاح نماز شب، این سه ملائکه را نام می‌برد. ایشان در استفتاح نماز شب، چنین می‌گفتند: «اللهُمَّ رَبَّ جَبْرَائِيلَ، وَمِيكَائِيلَ، وَإِسْرَافِيلَ، فَاطِرَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ، عَالِمَ الْغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ، أَنْتَ تَحْكُمُ بَيْنَ عِبَادِكَ فِيمَا كَانُوا فِيهِ يَخْتَلِفُونَ، اهْدِنِي لِمَا اخْتُلِفَ فِيهِ مِنَ الْحَقِّ بِإِذْنِكَ، إِنَّكَ تَهْدِي مَنْ تَشَاءُ إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ»، یعنی: «بار الها، پروردگارِ جبرائیل و میکائیل و اسرافیل، آفریننده‌ی آسمان‌ها و زمین، داننده‌‌ی غیب و آشکار، تو بین بندگانت در آنچه اختلاف دارند، حکم می‌کنی. با إذن خود مرا در آنچه اختلاف است، به حق راهگشا شو، بدون شک تو هر کس را که بخواهی به صراط مستقیم هدایت می‌کنی».

اما مالک: فرشته‌ی موکَّل بر آتش است. به دلیل این فرموده‌ی الله تعالی از قول اهل جهنم: {وَنَادَوْا يَامَالِكُ لِيَقْضِ عَلَيْنَا رَبُّكَ قَالَ إِنَّكُمْ مَاكِثُونَ}[۴۱]، یعنی: {و فریاد می‌زنند: ای مالک! (ای نگهبان دوزخ! کاش) پروردگارت ما را بکشد. (نگهبان دوزخ) می‌گوید: شما (در دوزخ) ماندگارید}.

اما رضوان: فرشته‌ی موکَّل بر بهشت است. اما ثبوت این اسم به صورت واضح و همان طور که اسم مالک، ثابت است، نیست. اما نزد اهل علم به این اسم، مشهور است. والله اعلم.

اما ملک الموت: مشهور است که اسمش عزرائیل است. اما این صحیح نیست. بلکه این اسم در روایات اسرائیلیات آمده و واجب نیست که به این اسم، ایمان داشته باشیم. بنا بر این، فرشته‌ای را که موکَّل بر مرگ است، ملک الموت می‌خوانیم. چنان که الله عز و جل او را چنین نامیده، و فرموده است: {قُلْ يَتَوَفَّاكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذِي وُكِّلَ بِكُمْ ثُمَّ إِلَى رَبِّكُمْ تُرْجَعُونَ}[۴۲]، یعنی: {بگو: فرشته‌ی مرگ که بر شما گماشته شده، جانتان را می‌گیرد و سپس به سوی پروردگارتان بازگردانده می‌شوید}.

هفتم و هشتم، نکیر و منکر هستند: این دو، فرشتگانی هستند که در قبر، از میت سوال و پرس می‌کنند. این اسم در حدیثی در سنن ترمذی آمده که برخی علما آن را ضعیف دانسته و گفته‌اند: اطلاق اسم (نکیر و منکر) بر ملائکه‌ای که الله در موردشان می‌فرماید: {لَا يَعْصُونَ اللَّهَ مَا أَمَرَهُمْ وَيَفْعَلُونَ مَا يُؤْمَرُونَ}[۴۳]، یعنی: {از آنچه الله به آنان دستور داده، سرپیچی نمی‌کنند، و هر چه فرمان می‌یابند، به اجرا در می‌آورند}، ممکن نیست.

در هر حال، این دو، ملائکه‌ای هستند که از میت در مورد ربّ و دین و پیامبرش سوال می‌کنند.


دوم: ایمان به اوصاف ملائکه‌ای که وصف آنها را می‌دانیم:

در حدیثی صحیح، دانسته‌ایم که پیامبر علیه الصلاة و السلام جبریل را به همان صورتی که الله تعالی او را خلق کرده، دیدند که ششصد بال داشت و افق را مسدود کرده بود.این دلالت بر عظمت او دارد. اما با این حال، امکان دارد او به صورتی دیگر نیز حاضر شود. چنان که به شکل مردی نزد رسول الله صلی الله علیه وسلم آمد که لباس‌هایش بسیار سفید، و موهایش بسیار سیاه بود. چنان که در این حدیث که مشغول شرح آن هستیم، آمده است. یک بار نیز به صورت دِحیه‌ی کلبی رضی الله عنه در آمد. اما تغییر یافتن از حالت خود به حالت بشر، فقط به دستور الله است. همچنین، جبریل به صورت انسانی نزد مریم بن عمران علیها السلام رفت. چنان که الله تعالی می‌فرماید: {فَأَرْسَلْنَا إِلَيْهَا رُوحَنَا فَتَمَثَّلَ لَهَا بَشَرًا سَوِيًّا}[۴۴]، یعنی: {جبرئیل را نزدش فرستادیم و چون انسانی خوش‌اندام برایش نمایان شد}.

یکی از مهم‌ترین چیزهایی که در این مورد، واجب است به آن ایمان داشته باشیم، این است که همراه با هر شخصی، دو فرشته هستند که هر چه انجام می‌دهد را می‌نویسند. چنان که الله تعالی می‌فرماید: {إِذْ يَتَلَقَّى الْمُتَلَقِّيَانِ عَنِ الْيَمِينِ وَعَنِ الشِّمَالِ قَعِيدٌ . مَا يَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلَّا لَدَيْهِ رَقِيبٌ عَتِيدٌ}[۴۵]، یعنی: {آن‌گاه که آن دو فرشته‌ی نشسته در راست و چپ (آدمی، نیکی‌ها و بدی‌هایش را) دریافت می‌کنند (و می‌نویسند). (انسان) هیچ سخنی بر زبان نمی‌آورد مگر آنکه نزدش، نگهبانی (برای نوشتن آن) حضور دارد}. ملائکه‌ی نگهبانی که حاضر هستند.

پس ای مسلمان، بر حذر باش از اینکه این دو فرشته، چیزی از تو بنویسند که روز قیامت موجب ناراحتی‌ات شود. هر چه که می‌گویی و هر چه می‌کنی، بر تو نوشته می‌شود: {مَا يَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ: هیچ سخنی بر زبان نمی‌آورد}، چه این سخن به نفع تو و یا به ضررت باشد، و یا اینکه لغو بوده و نه به سود و نه به ضررت باشد. پس ای برادر، در نگه داری از زبان، حریص باش تا سخنانی از تو نوشته نشود که روز قیامت، موجب ناراحتی و پشیمانی‌ات شوند.

امام احمد در حال مریضی بود. بر او وارد شدند و صدای ناله‌هایی که از هر مریضی بر می‌خیزد، از او به گوش می‌رسید. به او گفته شد: ای ابو عبدالله، «طاووس بن کیسان – که یکی از تابعین است – می‌گوید: صدای ناله‌ی مریض، بر او نوشته می‌شود. وقتی چنین شنید، از ناله کردن دست کشید. بنا بر این گاهی ممکن است حتی ناله‌ی مریض نیز بر او نوشته شود. پس انسان هر سخنی بگوید، فرشته‌ای حاضر، آن را می‌نویسد، و وقتی روز قیامت، کارنامه‌اش بیرون آورده شود: {يَلْقَاهُ مَنْشُورًا . اقْرَأْ كِتَابَكَ كَفَى بِنَفْسِكَ الْيَوْمَ عَلَيْكَ حَسِيبً}[۴۶]، یعنی: { آن را گشوده می‌بیند. (گفته می‌شود:) کارنامه‌ات را بخوان؛ امروز خودت بر خویشتن به عنوان حسابرس کافی هستی}.

امام احمد در حال مریضی بود. بر او وارد شدند و صدای ناله‌هایی که از هر مریضی بر می‌خیزد، از او به گوش می‌رسید. به او گفته شد: ای ابو عبدالله، «طاووس بن کیسان – که یکی از تابعین است – می‌گوید: صدای ناله‌ی مریض، بر او نوشته می‌شود. وقتی چنین شنید، از ناله کردن دست کشید. بنا بر این گاهی ممکن است حتی ناله‌ی مریض نیز بر او نوشته شود. پس انسان هر سخنی بگوید، فرشته‌ای حاضر، آن را می‌نویسد، و وقتی روز قیامت، کارنامه‌اش بیرون آورده شود: {يَلْقَاهُ مَنْشُورًا . اقْرَأْ كِتَابَكَ كَفَى بِنَفْسِكَ الْيَوْمَ عَلَيْكَ حَسِيبً}[۴۶]، یعنی: { آن را گشوده می‌بیند. (گفته می‌شود:) کارنامه‌ات را بخوان؛ امروز خودت بر خویشتن به عنوان حسابرس کافی هستی}.

امام احمد در حال مریضی بود. بر او وارد شدند و صدای ناله‌هایی که از هر مریضی بر می‌خیزد، از او به گوش می‌رسید. به او گفته شد: ای ابو عبدالله، «طاووس بن کیسان – که یکی از تابعین است – می‌گوید: صدای ناله‌ی مریض، بر او نوشته می‌شود. وقتی چنین شنید، از ناله کردن دست کشید. بنا بر این گاهی ممکن است حتی ناله‌ی مریض نیز بر او نوشته شود. پس انسان هر سخنی بگوید، فرشته‌ای حاضر، آن را می‌نویسد، و وقتی روز قیامت، کارنامه‌اش بیرون آورده شود: {يَلْقَاهُ مَنْشُورًا . اقْرَأْ كِتَابَكَ كَفَى بِنَفْسِكَ الْيَوْمَ عَلَيْكَ حَسِيبً}[۴۶]، یعنی: { آن را گشوده می‌بیند. (گفته می‌شود:) کارنامه‌ات را بخوان؛ امروز خودت بر خویشتن به عنوان حسابرس کافی هستی}.

 


 

رکن سوم، ایمان به کتاب‌هایی است که الله عز و جل بر پیامبران نازل کرده است. با هر پیامبری، کتابی نازل شده است. الله تعالی می‌فرماید: {لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَيِّنَاتِ وَأَنْزَلْنَا مَعَهُمُ الْكِتَابَ وَالْمِيزَانَ}[۴۷]، یعنی: { به راستی پیامبرانمان را با نشانه‌های آشکار فرستادیم و همراهشان کتاب و معیار عدل نازل کردیم}، و می‌فرماید: {كَانَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَمُنْذِرِينَ وَأَنْزَلَ مَعَهُمُ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ لِيَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ فِيمَا اخْتَلَفُوا فِيهِ}[۴۸]، یعنی: {همه‌ی مردم یک امت بودند؛ پس (از آن که عده‌ای راه حق را رها کردند،) الله پیامبران را به عنوان بشارت‌دهنده و بیم‌دهنده فرستاد و همراهشان کتاب را به حق نازل کرد تا میان مردم درباره‌ی اختلافاتی که داشتند، داوری نماید}. الله همراه با هر پیامبری، کتابی فرستاده که مردم را با آن هدایت کند.

چگونه به کتاب‌های آسمانی، ایمان بیاوریم؟

ایمان به کتاب‌های آسمانی این گونه است که: به اسم هر کدام از این کتاب‌ها که آموخته‌ایم، ایمان بیاوریم، که این کتاب‌ها عبارتند از: قرآن، و تورات، و انجیل، و زبور، و صحف ابراهیم، و صحف موسی – اگر معتقد باشیم که این صحف، غیر از تورات است – ، هر کدام از این کتاب‌ها که اسمش را نمی‌دانیم، اجمالا به آن ایمان می‌آوریم. زیرا الله تعالی، مخلوقاتش را ضایع نمی‌گرداند. بلکه کتاب‌هایی را بر آنها نازل می‌کند تا حق را برایشان آشکار کند. این از حیث ایمان به کتاب‌های آسمانی.

اما از جهت قبول نمودنِ هر خبری که در آنهاست؛ واجب است هر خبری که در این کتاب‌ها وجود دارد را قبول کنیم. اما منظورمان هر خبری نیست. زیرا این کتاب‌ها مورد تحریف و تغییر و تبدیل قرار گرفته‌اند. بلکه می‌گوییم: به هر خبری که در تورات یا انجیل یا زبور و یا صحف ابراهیم آمده، ایمان داریم.

مثال: در صحف ابراهیم آمده: «هیچ کسی گناه دیگری را به دوش نمی‌کشد، و انسان آنچه را کِشته، درو می‌کند». این را الله تعالی در این آیات به ما آموخته‌اند: {أَمْ لَمْ يُنَبَّأْ بِمَا فِي صُحُفِ مُوسَى . وَإِبْرَاهِيمَ الَّذِي وَفَّى . أَلَّا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَى . وَأَنْ لَيْسَ لِلْإِنْسَانِ إِلَّا مَا سَعَى . وَأَنَّ سَعْيَهُ سَوْفَ يُرَى . ثُمَّ يُجْزَاهُ الْجَزَاءَ الْأَوْفَى}[۴۹]، یعنی: { آیا از آنچه در صحیفه‌های موسی بود، آگاه نشد؟﴾ (نیز صحیفه‌های) ابراهیم که (به تمام آزمون‌ها و پیمان‌های الاهی) وفا نمود. (از مضامین این صحیفه‌ها این بود) که هیچ‌کس بار گناه دیگری را به دوش نمی‌کشد. و انسان چیزی جز دستاورد سعی و تلاش (خویش) ندارد. و به راستی (حاصل) تلاشش نمایان خواهد شد. و آن‌گاه مطابق تلاش خویش به کامل‌ترین شکل به جزای اعمالش می‌رسد}.

صحت هر خبری که در این کتاب‌ها به اثبات برسد، بر ما واجب است که آن خبر را بدون تفصیل، قبول کنیم. این به نسبت اخبار است.

اما به نسبت احکام: یعنی احکامی که در کتاب‌های آسمانی وجود دارد، تفصیل وجود دارد: هر کدام از آنها که در قرآن وجود دارد، ملزم به انجام آن و تعبّد به وسیله‌ی آن هستیم. هر کدام از احکام که در کتاب‌های سابق وجود دارد، در آن می‌نگریم؛ اگر مخالف با شریعت ما بود، به آن عمل نمی‌کنیم. نه به این خاطر که باطل است، بلکه این حکم در زمان خود، حق بوده است. ولی ما ملزم به آن نیستیم. زیرا بعد از آمدن شریعت ما، آن حکم منسوخ شده است. اما اگر موافق با شریعت ما بود، به آن عمل می‌کنیم. چون شریعت ما به آن اقرار، و آن را تشریع نموده است. اما علما در مورد هر کدام از این احکام که نه مخالف و نه موافق شریعت ماست، اختلاف دارند. برخی از آنها گفته‌اند: برای ما نیز به عنوان شرع به حساب می‌آید. گروهی دیگر می‌گویند: خیر، شریعتِ ما نیست.

آنهایی که می‌گویند این اخبار، جزئی از شریعت ما به حساب می‌آید، به این فرموده‌ی الهی استدلال می‌کنند: {أُولَئِكَ الَّذِينَ هَدَى اللَّهُ فَبِهُدَاهُمُ اقْتَدِهْ}[۵۰]، یعنی: {آنها کسانی هستند که الله هدایتشان کرده، پس به هدایت آنان اقتدا کن}. همچنین استدلال می‌کنند که اگر آنچه در شریعت‌های گذشته آمده، فایده‌ای در آنها نبود، ذکر آن نوع عبث و بیهودگی بود. راجح این است که به آنها عمل کنیم.

مثال احکامی که مخالف شریعت ما هستند، مثل این فرموده‌ی الله تعالی است: {وَعَلَى الَّذِينَ هَادُوا حَرَّمْنَا كُلَّ ذِي ظُفُرٍ وَمِنَ الْبَقَرِ وَالْغَنَمِ حَرَّمْنَا عَلَيْهِمْ شُحُومَهُمَا إِلَّا مَا حَمَلَتْ ظُهُورُهُمَا أَوِ الْحَوَايَا أَوْ مَا اخْتَلَطَ بِعَظْمٍ ذَلِكَ جَزَيْنَاهُمْ بِبَغْيِهِمْ وَإِنَّا لَصَادِقُونَ}[۵۱]، یعنی: {هر حیوان ناخن دار و نیز پیه گاو و گوسفند را بر یهودیان حرام کردیم؛ مگر چربی‌هایی که بر پُشت یا روده‌های این حیوانات است یا چربی‌هایی که به استخوان‌ها چسبیده است. این چنین آنان را به سبب سرکشی و ستمشان مجازات نمودیم و بی شک ما راستگوییم}.

الله، هر حیوان ناخن داری مانند شتر، و همچنین هر حیوانی که دارای انگشت، یا انگشتان جدا از هم است، را بر یهود حرام کرد. همچنین چربی گاو و گوسفند بر آنها حرام کرد. البته به جز چربی‌هایی که به کمر آنها و یا به روده‌هایشان چسبیده یا با استخوان‌هایشان مخلوط شده است. اما این آیه، با شریعت ما منسوخ شده است. زیرا الله تعالی اینها را برای ما حلال قرار داده است.

اما احکامی که موافق با شریعت ما هستند، بسیارند. مثل این فرموده‌ی الله تعالی: {يَاأَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيَامُ كَمَا كُتِبَ عَلَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ}[۵۲]، یعنی: {ای کسانی که ایمان آورده‌اید، روزه بر شما واجب شد، همان گونه که بر کسان قبل از شما واجب شد، باشد که پرهیزکار شوید}، و مثل این فرموده‌ی الله تعالی که قبلا هم به آن اشاره کردیم: {أَمْ لَمْ يُنَبَّأْ بِمَا فِي صُحُفِ مُوسَى . وَإِبْرَاهِيمَ الَّذِي وَفَّى . أَلَّا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَى . وَأَنْ لَيْسَ لِلْإِنْسَانِ إِلَّا مَا سَعَى . وَأَنَّ سَعْيَهُ سَوْفَ يُرَى . ثُمَّ يُجْزَاهُ الْجَزَاءَ الْأَوْفَى}[۵۳]، یعنی: { آیا از آنچه در صحیفه‌های موسی بود، آگاه نشد؟﴾ (نیز صحیفه‌های) ابراهیم که (به تمام آزمون‌ها و پیمان‌های الاهی) وفا نمود. (از مضامین این صحیفه‌ها این بود) که هیچ‌کس بار گناه دیگری را به دوش نمی‌کشد. و انسان چیزی جز دستاورد سعی و تلاش (خویش) ندارد. و به راستی (حاصل) تلاشش نمایان خواهد شد. و آن‌گاه مطابق تلاش خویش به کامل‌ترین شکل به جزای اعمالش می‌رسد}.

اما آنچه که در شرع ما، چیزی در مخالفت با آن نیامده، مثال آن، اتخاذ کردن قرینه‌ی حال است: مانند قضاوت سلیمان علیه السلام بین دو زن که بر سر طفلی اختلاف داشتند و سلیمان چاقویی طلب کرد تا آن طفل را بین آن دو نصف کند. بنا بر این، یکی از زن‌ها پذیرفت و دیگر امتناع کرد. سلیمان نیز به نفع آن زن که امتناع کرد، حکم نمود؛ با اینکه آن زن، کوچک‌تر بود. زیرا امتناعش دال بر این بود که مادر است. چنین چیزی به عینه در شرع ما نیامده. گر چه برخی مسائل آمده که  به صورت عموم، دال بر اعتبار قرائن است؛ اما قول راجح در مورد آن، این است: این امور، جزء شرع ما هستند، و ما به آن عمل می‌کنیم. دلیل آن را نیز قبلا از قرآن ذکر کردیم.

 


 

ایمان به پیامبران، یکی از ارکان شش گانه‌ی ایمان است. فرستادگان، دو نوع هستند: فرستادگانی که از جنس بشر هستند، و فرستادگانی که از جنس ملائکه‌اند. الله تعالی می‌فرماید: {إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ كَرِيمٍ . ذِي قُوَّةٍ عِنْدَ ذِي الْعَرْشِ مَكِينٍ}[۵۴]، یعنی: {به‌یقین قرآن، گفتار (ابلاغ‌شده توسط) فرستاده‌ای بزرگوار است؛ (جبرئیل، فرشته‌ی) نیرومندی که نزد صاحب عرش دارای مقام والایی است}، که در اینجا، منظور از رسول جبریل است که رسولی از جنس ملائکه است. همچنین الله تعالی می‌فرماید: {إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ كَرِيمٍ . وَمَا هُوَ بِقَوْلِ شَاعِرٍ}[۵۵]، یعنی: {بدون شک این سخن پیامبری بزرگوار است، و سخن شاعر نیست}، و منظور از آن، محمد صلی الله علیه وسلم است که پیامبری از جنس بشر می‌باشد. اما وقتی می‌گوییم: ایمان به الله و ملائکه و کتاب‌های آسمانی و پیامبران الهی، در اینجا منظورمان از پیامبران، بشر است. زیرا وقتی که می‌گوییم: (ملائکه) پیام آوری که از جنس ملائکه است را هم شامل می‌شود.

تعریف رسول بشری نزد جمهور اهل علم، چنین است: «او کسی است که شریعتی به او وحی شده و به او دستور داده شده که آن را تبلیغ کند». اولین رسول، نوح، و آخرین آنها، محمد صلی الله علیه وسلم است. به این دلیل که الله تعالی می‌فرماید: {إِنَّا أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ كَمَا أَوْحَيْنَا إِلَى نُوحٍ وَالنَّبِيِّينَ مِنْ بَعْدِهِ}[۵۶]، یعنی: {همانا ما به سوی تو وحی کردیم، همان طور که به سوی نوح و انبیای بعد از او وحی کردیم}، و دلیل بر آینکه محمد صلی الله علیه وسلم، خاتم آنهاست: {مَا كَانَ مُحَمَّدٌ أَبَا أَحَدٍ مِنْ رِجَالِكُمْ وَلَكِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَخَاتَمَ النَّبِيِّينَ}[۵۷]، یعنی: {محمد پدر هیچ یک از مردان شما نیست، اما رسول الله و خاتم انبیاء است}.

اگر بپرسی: آیا آدم علیه السلام، رسول است یا خیر؟

جواب: او رسول نیست، بلکه نبیّ است. چنان که ابن حبان در صحیح خود حدیثی روایت کرده که از رسول الله صلی الله علیه وسلم در مورد آدم علیه السلام سوال شد: آیا او نبیّ است؟ فرمود: «بله، پیامبری است که با او سخن گفته می‌شد». اما او رسول نیست. دلیل آن، فرموده‌ی الله تعالی است: { كَانَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَمُنْذِرِينَ}[۵۸]، یعنی: {مردم همه یک امت بودند. پس الله، انبیاء را بشارت دهنده و هشدار دهنده فرستاد}، و دلیل دیگر نیز، فرموده‌ی رسول الله صلی الله علیه وسلم در حدیث شفاعت است: «مردم نزد نوح می‌روند، و می‌گویند: تو اولین پیامبری هستی که الله او را به سوی اهل زمین فرستاده است». این نص، در اولین رسول بودن نوح، صریح است.

چگونه به پیامبران ایمان بیاوریم:

ایمان به پیامبران با ایمان آوردن به آنانی است که اسمشان را می‌دانیم، و ایمان آوردن به هر خبری است که آن را آورده‌اند، و اینکه باید ایمان داشته باشیم هر چه در زمینه‌ی رسالت گفته‌اند، راست است. اما آن عده از پیامبران که اسمشان را نمی‌دانیم، به صورت اجمالی به آنان ایمان می‌آوریم؛ زیرا ما اسم همه‌ی پیامبران را نمی‌دانیم. به دلیل این فرموده‌ی الله عز و جل: {مِنْهُمْ مَنْ قَصَصْنَا عَلَيْكَ وَمِنْهُمْ مَنْ لَمْ نَقْصُصْ عَلَيْكَ}[۵۹]، یعنی: {داستان و سرگذشت برخی از آنان را برایت بازگو کرده‌ایم و سرگذشت برخی از آنان را برایت حکایت نکرده‌ایم}.

اما از جهت الزام ما به احکام پیامبران گذشته، که به آن ملزم باشیم یا خیر، مانند آن چیزی است که در مورد احکام وارده در کتاب‌ها‌ی آسمانی گفتیم.

اگر کسی گفت: چطور با خاتم بودن محمد صلی الله علیه وسلم و آمدن عیسی علیه السلام در آخر الزمان که در حدیث صحیح آمده است، جمع بندی کنیم؟

جواب: عیسی وقتی نزول می‌کند، بر این اساس که پیامبر است، نزول نمی‌کند؛ زیرا رسالتی که به آن مبعوث شد، قبل از بعث پیامبر صلی الله علیه وسلم است، و همچنین، به این خاطر که وقتی نزول کند، دین جدیدی با خود نمی‌آورد، بلکه دین محمد صلی الله علیه وسلم را تجدید می‌نماید. با این توضیح، اشکالی که بین خاتم بودن محمد صلی الله علیه وسلم و بین نزول عیسی بن مریم در آخر الزمان وجود دارد، از بین می‌رود.

 


 

ایمان به روز آخرت: به این خاطر روز آخرت نامیده شده، چون بعد از آن، روز دیگری وجود ندارد. زیرا انسان دارای چند حالت است. اولین حالت انسان، عدم است. به دلیل این فرموده‌ی الله تعالی: {هَلْ أَتَى عَلَى الْإِنْسَانِ حِينٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُنْ شَيْئًا مَذْكُورًا}[۶۰]، یعنی: {به راستی مدت‌زمانی بر انسان گذشت که چیزی درخورِ ذکر نبود}، سپس تبدیل به جنین می‌شود. در حالت بعدی، در دنیا زندگی می‌کند، و حالش در دنیا، بهتر از حالتی است که در زمان جنینی دارد. سپس به حالت چهارم منتقل می‌شود که برزخ است، و حالتش در برزخ، کامل‌تر از حالتی است که در دنیا دارد، و سپس به حالت پنجم وارد می‌شود که همان روز قیامت است، و حالتش در این مرحله، از حالت‌های سابق، کامل‌تر است.

بیان آن، چنین است: شکی نیست که حالت انسان در شکم مادرش، ناقص‌تر از حالتی است که در دنیا دارد. الله تعالی می‌فرماید: {وَاللَّهُ أَخْرَجَكُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهَاتِكُمْ لَا تَعْلَمُونَ شَيْئًا وَجَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَالْأَبْصَارَ وَالْأَفْئِدَةَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ}[۶۱]، یعنی: {و الله شما را از شکم‌های مادرانتان بیرون آورد – در حالی که – هیچ نمی‌دانستید، و برای شما گوش و چشم و قلب قرار داد، شاید که شکر کنید}. بنا بر این، بعد از خروج از شکم مادر، دارای علم و شنوایی و بینایی و عمل می‌شود، و احوالش در این دنیا همیشه بر یک منوال نیست. بلکه گاهی در صفا و گاهی در کدورت، و گاهی خستگی و گاهی راحتی، و گاهی ظلم و گاهی عدل، و صالح و فاسد است. شاعر می‌گوید:

فیوم علینا و یوم لنا …. و یوم نساء و یوم نسر

روزی بر علیه ما و روزی مال ماست، و روزی ناراحت و روزی خوشحالیم.

در این صورت، بدون شک این حیات، ناقص است. چون هر لذتی در آن، به کام انسان تلخ می‌شود. چنان که شاعر می‌گوید:

لا طیب للعیش ما دامت منغصة …. لذاته بادّکار الموت و الهرم

زندگی هیچ خوشی‌ای ندارد تا مادامی که با یاد آوری مرگ و زمین گیری، به کام، تلخ شود.

تو الان جوان و قوی هستی. اما به هر صورت به دو چیز خواهی رسید: یا مرگ، و یا پیری و زمین گیری. بنا بر این زندگی دنیا همراه با تلخی و ناگواری است، و به همین خاطر دنیا نامیده شده که از «دنائت» و «دُنُوّ» به معنی بی ارزش گرفته شده است. پس دنیا نسبت به آخرت، بسیار بی ارزش است، و همچنین به خاطر نقصان مرتبه‌اش، از آخرت پایین‌تر است، و نیز، دنیا نامیده شده، زیرا قبل از آخرت بوده و به آن نزدیک است.

همچنین، حال انسان در برزخ از حالتی که در دنیا دارد، کامل‌تر است. زیرا حالتی مستقر است؛ اگر از اهل خیر باشد، در قبر خود در نعمت خواهد بود، و قبرش تا آنجا که چشمش کار کند، فراخ خواهد شد، و زمینش مثل بهشت فرش خواهد شد و دری از بهشت به قبرش باز می‌شود. اما در دنیا به اینها نمی‌رسد. ولی در آخرت، کمال مطلق به نسبت انسان در زندگی دنیا داده می‌شود که امکان ندارد زندگی دنیا به هیچ وجه به آن برسد، که ان شاءالله بعد از این، در موردش سخن خواهیم گفت.

چگونه به روز قیامت ایمان بیاوریم؟

ایمان به روز قیامت این است که ایمان داشته باشیم مردم بعد از مرگ، زنده شده و بر اساس اعمالشان به آنها پاداش داده خواهد شد. همچنین به همه‌ی اوصاف این روز که در قرآن و سنت ذکر شده، ایمان بیاوریم. الله سبحانه و تعالی این روز را با اوصاف بزرگی توصیف نموده که از آنها فقط یک مثال می‌آوریم. الله تعالی می‌فرماید: {يَاأَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمْ إِنَّ زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ شَيْءٌ عَظِيمٌ . يَوْمَ تَرَوْنَهَا تَذْهَلُ كُلُّ مُرْضِعَةٍ عَمَّا أَرْضَعَتْ وَتَضَعُ كُلُّ ذَاتِ حَمْلٍ حَمْلَهَا وَتَرَى النَّاسَ سُكَارَى وَمَا هُمْ بِسُكَارَى وَلَكِنَّ عَذَابَ اللَّهِ شَدِيدٌ}[۶۲]، یعنی: {ای مردم، تقوای پروردگارتان را پیشه کنید؛ همانا که زلزله‌ی روز قیامت، بسیار بزرگ است. روزی که هر مادر شیردهی، شیردادن به فرزندش را فراموش کرده، و هر بارداری، بچه‌ی خود را زمین می‌گذارد، و مردم را مست می‌بینی، در حالی که مست نیستند؛ بلکه عذاب پروردگار بسیار شدید است}. اوصافی که در مورد این روز آمده و دال بر ترسناکی و عظمت این روز هستند، در قرآن و سنت بسیارند.

اما ایمان به روز قیامت، تنها ایمان به این روز که بعد از زنده شدن مردگان است، نیست. بلکه همان طور که شیخ الاسلام ابن تیمیه رحمه الله در عقیده‌ی واسطیه می‌گوید: «ایمان به هر آنچه که رسول الله صلی الله علیه وسلم از آن خبر داده و مربوط به بعد از مرگ است، شامل ایمان به روز آخرت است».


اول: فتنه‌ی قبر:

اولین چیز بعد از مرگ، فتنه‌ی قبر است. مردم در قبرهایشان مورد امتحان قرار می‌گیرند. هر انسانی که بمیرد، فرقی نمی‌کند که در قبر دفن شود، یا روی زمین انداخته شود، یا درندگان او را بخورند، یا باد، خاکسترش را پخش کند، در هر صورت، مورد این امتحان قرار گرفته و از او سه سوال می‌شود: پروردگارت کیست؟ دینت چیست؟ پیامبرت کیست؟

مومن – الله ما را از آنها قرار دهد – در جواب می‌گوید: پروردگارم الله، و دینم اسلام و پیامبرم محمد صلی الله علیه وسلم است. در این هنگام ندایی از آسمان می‌آید که بنده‌ام راست گفت، و در این هنگام، قبرشان تا جایی که چشمش کار می‌کند، گشاد می‌شود و با فرشی از بهشت، مفروش شده و دری از بهشت به قبرش باز می‌شود که نعمت‌ها و خوشی‌های بهشت را به او می‌رساند، و این حالت، بدون شک از حالتی که در دنیا دارد، بهتر است.

اما کافر یا منافق، وقتی از آنها سوال می‌شود که پروردگارت کیست؟ دینت چیست؟ پیامبرت کیست؟ می‌گوید: هاه، هاه، نمی‌دانم. شنیدم مردم چیزی می‌گویند. من نیز آن را تکرار کردم.

دقت کن؛ کلمه‌‌ی هاه هاه، دال بر چیست؟ این کلمه دال بر این است که جواب دهنده انگار چیزی را به یاد می‌آورد. در ذهنش به دنبالش می‌گردد. اما عاجز از استحضار آن است. اینکه انسان چیزی را بداند، اما از استحضار آن عاجز باشد، درد بیشتری نسبت به وقتی دارد که به کلی از آن هیچ نداند. اگر در مورد چیزی سوال شوی که نمی‌دانی، می‌گویی: نمی‌دانم. این بدون شک، نقص است. اما حسرت به دنبال ندارد. اما وقتی حسرت می‌خوری که در مورد چیزی سوال شوی که آن را می‌دانستی. اما از استحضار آن عاجز هستی. به همین خاطر می‌گوید: «هاه، هاه»، مثل اینکه چیزی را به یاد دارد، «شنیدم مردم چیزی می‌گویند. من نیز آن را تکرار کردم». در این هنگام با گُرزی آهنین زده می‌شود که در اثر آن، فریادی می‌کشد که همه‌ی موجودات، به جز جنیان و انسان‌ها، آن را می‌شنوند، و اگر انسان‌ها و جنیان آن را می‌شنیدند، بی هوش می‌شدند. در وصف این گرز چنین آمده که اگر همه‌ی کسانی که در موسم حج، در منا جمع شده‌اند، بخواهند با هم آن را بلند کنند، نمی‌توانند.

واجب است به امتحان قبر ایمان داشت. زیرا ایمان به آن، جزئی از ایمان به روز قیامت است. اگر کسی بگوید: چطور ایمان به امتحان قبر، جزء ایمان به روز قیامت است، در حالی که در دنیا اتفاق می‌افتد؟ جواب: انسان وقتی که بمیرد، قیامتش برپا شده است.


دوم: عذاب و نعیم قبر:

مساله‌ی دیگری که شامل ایمان به روز قیامت می‌شود، عذاب و نعیم قبر است. دلیل آن، فرموده‌ی الله تعالی است: {كَذَلِكَ يَجْزِي اللَّهُ الْمُتَّقِينَ . الَّذِينَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلَائِكَةُ طَيِّبِينَ يَقُولُونَ سَلَامٌ عَلَيْكُمُ ادْخُلُوا الْجَنَّةَ بِمَا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ}[۶۳]، یعنی: {الله این‌چنین به پرهیزکاران پاداش می‌دهد. پاکانی که چون فرشتگان جانشان را می‌گیرند، می‌گویند: سلام و درود بر شما؛ به پاداش کردارتان وارد بهشت شوید}. محل دلالت آنجاست که می‌فرماید: {الَّذِينَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلَائِكَةُ طَيِّبِينَ يَقُولُونَ: پاکانی که چون فرشتگان جانشان را می‌گیرند، می‌گویند}، یعنی در حالی که می‌خواهند جانشان را بگیرند: {سَلَامٌ عَلَيْكُمُ ادْخُلُوا الْجَنَّةَ: سلام و درود بر شما، وارد بهشت شوید}. آنها گر چه وارد بهشتی که پهنایش به اندازه‌ی آسمان‌ها و زمین است، نمی‌شوند، اما وارد قبری می‌شوند که نعیم بهشت در آن وجود دارد.

همچنین الله تعالی می‌فرماید: {فَلَوْلَا إِذَا بَلَغَتِ الْحُلْقُومَ . وَأَنْتُمْ حِينَئِذٍ تَنْظُرُونَ . وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْكُمْ وَلَكِنْ لَا تُبْصِرُونَ . فَلَوْلَا إِنْ كُنْتُمْ غَيْرَ مَدِينِينَ . تَرْجِعُونَهَا إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ . فَأَمَّا إِنْ كَانَ مِنَ الْمُقَرَّبِينَ}[۶۴]، یعنی: { پس آن‌گاه که جانِ (شخصی) به حلقوم (گلوگاه) می‌رسد. و شما در آن‌هنگام نظاره‌گر هستید.﴾ و ما، از شما به او نزدیک‌تریم؛ ولی شما نمی‌بینید. پس اگر شما جزا نمی‌یابید، اگر راست می‌گویید، چرا جانش را باز نمی‌گردانید؟ ولی اگر از مقربان باشد…}. این در زمانی است که روح به حلقوم می‌رسد، و این نعیم قبر است. حتی انسان قبل از اینکه روحش خارج شود، به نعیم قبر بشارت داده می‌شود. به روحش گفته می‌شود: ای جانِ آرام گرفته، به سوی مغفرت و رضایتی از جانب الله خارج شود. روح نیز به این خبر مسرور شده و به آسانی و سهولت خارج می‌شود.

اما در سنت؛ رسول الله صلی الله علیه وسلم در احادیث بسیاری، از چیزهایی خبر داده‌اند که دال بر این هستند که انسان در قبرش سرشار از نعمت می‌شود، که قبلا به کمی از آنها اشاره کردیم.

عذاب قبر نیز در قرآن و سنت، ثابت است. در قرآن، الله تبارک و تعالی می‌فرماید: {النَّارُ يُعْرَضُونَ عَلَيْهَا غُدُوًّا وَعَشِيًّا وَيَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ أَدْخِلُوا آلَ فِرْعَوْنَ أَشَدَّ الْعَذَابِ}[۶۵]، یعنی: {آتش، صبحگاهان و شامگاهان بر آنها عرضه می‌شود، و روزی که قیامت بر پا می‌شود، (به فرشتگان عذاب گفته می‌شود): آل فرعون را وارد شدیدترین عذاب کنید}. آنجا که می‌فرماید: {يُعْرَضُونَ عَلَيْهَا غُدُوًّا وَعَشِيًّا: صبحگاهان و شامگاهان بر آنها عرضه می‌شود}، قبل از این است که قیامت بر پا شود: {وَيَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ أَدْخِلُوا آلَ فِرْعَوْنَ أَشَدَّ الْعَذَابِ: و روزی که قیامت بر پا می‌شود، (به فرشتگان عذاب گفته می‌شود): آل فرعون را وارد شدیدترین عذاب کنید}. همچنین می‌فرماید: {وَلَوْ تَرَى إِذِ الظَّالِمُونَ فِي غَمَرَاتِ الْمَوْتِ وَالْمَلَائِكَةُ بَاسِطُو أَيْدِيهِمْ أَخْرِجُوا أَنْفُسَكُمُ}[۶۶]، یعنی: {و چون ستمکاران را در سختی‌های مرگ ببینی و فرشتگان، دستانشان را (به سوی آنان) گشوده، (می‌گویند:) جان بِکَنید}، و آنها دوست ندارند بمیرند، زیرا به آنها وعده‌ی عذاب داده شده است. ارواحشان می‌خواهند به اجسامشان باز گردند. به خاطر هشداری که داده شده‌اند، دوست ندارند از اجسادشان خارج شوند: {أَخْرِجُوا أَنْفُسَكُمُ الْيَوْمَ تُجْزَوْنَ عَذَابَ الْهُونِ بِمَا كُنْتُمْ تَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ غَيْرَ الْحَقِّ وَكُنْتُمْ عَنْ آيَاتِهِ تَسْتَكْبِرُونَ}، یعنی: {جان بِکَنید؛ امروز به سبب سخنان نادرستی که به الله می‌گفتید و بدان سببب که از تصدیق آیاتش سرکشی می‌کردید، با عذاب خوارکننده‌ای مجازات می‏شوید}.

وجه دلالت در این آیه، آنجاست که می‌فرماید: {الْيَوْمَ تُجْزَوْنَ}. زیرا «الف و لام» در اینجا برای عهد حضوری است. به این دلیل که الله تعالی می‌فرماید: {الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ}[۶۷]، یعنی: {امروز دینتان را برایتان کامل کردم}. بنا بر این، منظور از «الیوم»، روز حاضر است. یعنی روزی که آن ظالمان از دنیا می‌روند.

همچنین الله تعالی می‌فرماید: {وَأَمَّا إِنْ كَانَ مِنَ الْمُكَذِّبِينَ الضَّالِّينَ . فَنُزُلٌ مِنْ حَمِيمٍ . وَتَصْلِيَةُ جَحِيمٍ}[۶۸]، یعنی: { ولی اگر از تکذیب‌کنندگان و گمراهان باشد. پس پذیرایی (او) با آب جوشان است. و (نیز) ورود به دوزخ}.

نیز، همه‌ی ما در نماز می‌گوییم: «أعوذ بالله من عذاب جهنم و من عذاب القبر»، یعنی: «به الله پناه می‌برم از عذاب جهنم و از عذاب قبر». بنا بر این، عذاب قبر با دلالت قرآن و سنت، ثابت بوده، و ایمان به آن، جزئی از ایمان به روز آخرت است.

آیا عذاب قبر، بر جسم است یا روح؟

عذاب قبر در اصل بر روح است، و چه بسا به بدن نیز برسد. با این حال، معنایش این نیست که اگر متعلق به روح است، دیگر هیچ مقداری از آن به جسم نمی‌رسد. بلکه این عذاب یا نعیم، شامل جسم نیز می‌شود؛ گر چه غیر مستقیم باشد.

این را بدان که عذاب و نعیم قبر، با عذاب و نعیم دنیا تفاوت دارد. زیرا عذاب و نعیم در دنیا، بر جسم است، و روح نیز از آن متاثر می‌شود. اما در برزخ، نعیم یا عذاب بر روح است، و جسم نیز از آن متاثر می‌شود.

حال، اگر کسی گفت: چطور می‌گویید: قبر چنان بر کافر تنگ می‌شود که دنده‌هایش در یکدیگر فرو می‌روند، در حالی که وقتی قبری را می‌شکافیم، می‌بینیم که هیچ تغییری نکرده، و در جسد نیز تغییری ایجاد نشده است؟

جواب: در اصل، عذاب قبر بر روح است، و روی جسم، مشخص نمی‌شود. اگر چیزی بود که روی بدن نشانش باقی می‌ماند، دیگر جزئی از ایمان به غیب نبود، و فایده‌ای هم نداشت. ولی این مساله از امور غیبیِ متعلق به ارواح است. انسان گاهی در خواب می‌بیند که ایستاده، و می‌رود و می‌آید، و کتک می‌زند و کتک میخورد؛ در حالی که واقعا خوابیده است. چه بسا در خواب ببیند که به حج یا عمره رفته و سعی بین صفا و مروه را به جای می‌آورد، و موهایش را می‌زند یا کوتاه می‌کند، و به شهر خود باز می‌گردد. اما جسمش روی رختخواب است و هیچ تغییری نمی‌کند.

بنا بر این، حالاتی که روح دارد، مثل حالات جسم نیست.


سوم: زنده شدن پس از مرگ:

ایمان به زندگی پس از مرگ نیز جزئی از ایمان به روز آخرت است. الله تعالی اجساد را در روز قیامت زنده می‌کند، در حالی که پا برهنه و لخت و ختنه نشده هستند، و در برخی احادیث دیگر آمده که هیچ مالی همراهشان نیست. بلکه هر کسی، خودش است و عملی که انجام داده.

در اینجا، زنده شدن پس از مرگ، اعاده است، نه تجدید. چنان که الله تعالی می‌فرماید: {قَالَ مَنْ يُحْيِ الْعِظَامَ وَهِيَ رَمِيمٌ . قُلْ يُحْيِيهَا الَّذِي أَنْشَأَهَا أَوَّلَ مَرَّةٍ}[۶۹]، یعنی: {گفت: چه کسی استخوان‌هایی را که پوسیده است، زنده می‌کند؟ بگو: آن کسی که اولین بار آنها را زنده کرد}، و می‌فرماید: {كَمَا بَدَأْنَا أَوَّلَ خَلْقٍ نُعِيدُهُ}[۷۰]، یعنی: {همان طور که نخستین آفرینش را شروع کردیم، دوباره آن را تکرار می‌کنیم}. زیرا اگر خلقتی جدید و دوباره بود، جسمی که در دنیا مرتکب گناهان شده، از عذاب در امان می‌ماند، و جسم دیگری آوره می‌شود و مورد عذاب قرار می‌گیرد، و این بر خلاف عدل است. بنا بر این، نصّ و عدل، دال بر این هستند که زنده شدن پس از مرگ، تجدید نیست، بلکه اعاده است. اما این مساله باقی می‌ماند که اعاده چگونه است؟ زیرا چه بسا که انسانی می‌میرد و درندگان او را می‌خورند، و از گوشت، تبدیل به خون و مدفوع و امثال آن، در آن حیوان می‌شود؟

در جواب می‌گوییم: الله بر هر چیزی قدرت دارد. به چیزی می‌گوید: بشو، و می‌شود. پس الله به این اجساد که متفرق شده و توسط حیوانات خورده شده‌اند یا باد آنها را پخش کرده، دستور می‌دهد که باز گردد، و جسد، باز می‌گردد و این به قاعده‌ای باز می‌گردد که قبلا هم آن را ذکر کردیم: «در امور خبریِ غیبی، بر انسان واجب است که تسلیم باشد».

عایشه رضی الله عنها اشکالی به فرموده‌ی رسول الله صلی الله علیه وسلم گرفت که گفت: «مردم روز قیامت، پا برهنه و لخت و ختنه نشده، حشر می‌شوند. عایشه گفت: مردان و زنان به یکدیگر نگاه می‌کنند؟ فرمود: مساله بسیار بزرگ‌تر از آن است که این چنین چیزی برایشان مهم باشد».  زیرا در آن روز، هیچ کس به دیگری نگاه نمی‌کند. چرا که الله تعالی می‌فرماید: {يَوْمَ يَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِيهِ . وَأُمِّهِ وَأَبِيهِ . وَصَاحِبَتِهِ وَبَنِيهِ . لِكُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ يَوْمَئِذٍ شَأْنٌ يُغْنِيهِ، یعنی: {روزی که آدمی از برادرش فرار می‌کند. و از مادر و پدر می‌گریزد.و نیز از همسر و فرزندانش. در آن روز هر کسی گرفتاری و کاری دارد که او را به خود مشغول می‌کند}، تا جایی که انسان، حتی نسب و اقاربش را نیز از یاد می‌برد: {فَإِذَا نُفِخَ فِي الصُّورِ فَلَا أَنْسَابَ بَيْنَهُمْ يَوْمَئِذٍ وَلَا يَتَسَاءَلُونَ}[۷۱]، یعنی: {آن‌روز که در صور دمیده می‌شود، آن‌روز پیوند خویشاوندی در میانشان نخواهد بود و از (حالِ) یکدیگر نمی‌پرسند}.


چهارم: نزدیک شدن خورشید به خلایق:

یکی دیگر از مصادیق ایمان به روز قیامت، ایمان به این است که خورشید به اندازه‌ی یک میل به انسان نزدیک می‌شود. این میل احتمال دارد میل سرمه[۷۲] باشد، و امکان دارد همان میل مسافت باشد. چه این میل، میل سرمه باشد یا میل مسافت، ولی خورشید بسیار نزدیک سرهای مردم است.

اگر بگویی: این چطور ممکن است، در حالی که ما تا آنجا که می‌دانیم، این خورشید اگر فقط یک وجب از جایی که هست، به زمین نزدیک‌تر شود، زمین را می‌سوزاند. پس چطور ممکن است روز قیامت به یک میلی مردم برسد؟

جواب: وظیفه‌ی مومن در مورد اخبار غیب، قبول و تسلیم است، و نباید با چگونه و چرا، در مورد آن سوال کرد. این قاعده‌ای است که واجب است عقیده‌ی خود را بر آن بنا نهیم. زیرا این بالاتر از آن چیزی است که تو تصور می‌کنی. پس بر تو واجب است که تسلیم شده و قبول نمایی، و بگویی: ایمان آوردیم و تصدیق نمودیم که خورشید در روز قیامت به اندازه‌ی یک میل به خلایق نزدیک می‌شود، و هر چه غیر از این، ایرادی وارد شود، بدعت است. به همین خاطر وقتی از امام مالک رحمه الله در مورد استقرار الله بر عرش سوال شد، که این استقرار چگونه است؟ گفت: سوال در مورد آن، بدعت است. همه‌ی امور دیگر غیبی نیز مثل همین است، و سوال پرسیدن در مورد آنها، بدعت است، و موقف انسان در قبال آن، باید قبول و تسلیم در مقابل آن باشد.

اما جواب دوم به نسبت نزدیک شدن خورشید به خلایق در روز قیامت، این است که می‌گوییم: اجسام در روز قیامت همان طور که در دنیا ناقص و کم تحمل هستند، مبعوث نمی‌شوند. بلکه بر انگیختن آن کامل و تامّ است، و به همین خاطر در روز قیامت، در روزی که مقدار آن به اندازه‌ی پنجاه هزار سال است، می‌ایستند و خوردنی و نوشیدنی وجود ندارد. این چیزی است که در دنیا اصلا احتمال ندارد. در حالی خورشید به آنها نزدیک می‌شود که به جسم‌هایشان قدرتی داده شده که قابلیت تحمل آن را را دارد، و شاهد آن نیز همین است که گفتیم در روزی که مقدارش پنجاه هزار سال است، بدون احتیاج به خوردن و نوشیدن، می‌ایستند، و هر کدام از اهل بهشت، به ملک خود در بهشت نگاه می‌کند که در مقابلش، مسیر معادل هزار سال و پشت سرش نیز به همین مقدار است، و این در دنیا اصلا امکان ندارد. بنا بر این، اجسام در روز قیامت دارای حالتی دیگر خواهند بود، غیر از آنچه که در دنیا هستند.


پنجم: محاسبه‌ی اعمال خلایق در روز قیامت:

یکی دیگر از اموری که جزء ایمان به روز قیامت محسوب می‌شود، این است که ایمان داشته باشی که خلایق به خاطر اعمالشان در روز قیامت محاسبه می‌شوند. زیرا آن روز، روزی است که انسان در آن به خاطر عملش، مورد محاسبه قرار می‌گیرد.

اما آیا حساب و کتاب، به صورت مناقشه است؟ مثل همان که دو تاجر با یکدیگر انجام می‌دهند و تا ریال و قِران آخرش را حساب می‌کنند؟

جواب: خیر، بلکه محاسبه‌ای از روی فضل و احسان و کرم نسبت به مومن است. زیرا الله تعالی مومن را در حالی محاسبه می‌کند که با او خلوت کرده، و او را پنهان کرده و گناهانش را به او یاد آور می‌شود. به او می‌گوید: در فلان روز چنین و چنان کردی، تا اینکه اقرار و اعتراف می‌کند. وقتی اقرار و اعتراف کرد، الله سبحانه و تعالی می‌گوید: «من در دنیا آن را بر تو ستر کردم، و امروز نیز آن را برایت می‌بخشم».

هیچ کدام از ما در این دنیا، بدون گناه نیستیم. گناهان باطنی که متعلق به قلب هستند، و گناهان ظاهری که متعلق به بدن هستند، اما مردم آن را نمی‌بینند. ممکن است مردی با چشمانش به حرام نگاه می‌کند، اما تو نمی‌دانی و فکر می‌کنی نگاهش حلال است. به همین خاطر است که الله تعالی می‌فرماید: {يَعْلَمُ خَائِنَةَ الْأَعْيُنِ وَمَا تُخْفِي الصُّدُورُ}[۷۳]، یعنی: {خیانت چشم‌ها و آنچه را سینه‌ها پنهان می‌دارند، می‌داند}. «خائنة الأعین» امری است که با حس فهمیده می‌شود، اما کسی نمی‌داند. کیست بداند که این چشم، به حرام نگاه می‌کند؟ {وَمَا تُخْفِي الصُّدُورُ}، باطن است. به همین خاطر، الله سبحانه و تعالی می‌فرماید: «در دنیا آن را برایت ستر کردم، و امروز هم آن را برایت می‌آمرزم».

اما کافران، پناه بر الله؛ آنها این گونه محاسبه نمی‌شوند. بلکه اعمالشان ذکر شده و می‌گوید: چنین و چنان کردید. وقتی انکار کردند، زبان و دست‌ها و پاهایشان بر علیه آنها شهادت می‌دهند و به کاری که کرده‌اند اقرار می‌کنند.حتی پوست‌هایشان نیز اعتراف می‌کنند، و به همین خاطر، به پوست‌هایشان می‌گویند: {لِمَ شَهِدْتُمْ عَلَيْنَا}[۷۴]، یعنی: {چرا بر علیه ما شهادت دادید}، جواب می‌دهند: {قَالُوا أَنْطَقَنَا اللَّهُ الَّذِي أَنْطَقَ كُلَّ شَيْءٍ وَهُوَ خَلَقَكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَإِلَيْهِ تُرْجَعُونَ . وَمَا كُنْتُمْ تَسْتَتِرُونَ أَنْ يَشْهَدَ عَلَيْكُمْ سَمْعُكُمْ وَلَا أَبْصَارُكُمْ وَلَا جُلُودُكُمْ وَلَكِنْ ظَنَنْتُمْ أَنَّ اللَّهَ لَا يَعْلَمُ كَثِيرًا مِمَّا تَعْمَلُونَ . وَذَلِكُمْ ظَنُّكُمُ الَّذِي ظَنَنْتُمْ بِرَبِّكُمْ أَرْدَاكُمْ فَأَصْبَحْتُمْ مِنَ الْخَاسِرِينَ . فَإِنْ يَصْبِرُوا فَالنَّارُ مَثْوًى لَهُمْ وَإِنْ يَسْتَعْتِبُوا فَمَا هُمْ مِنَ الْمُعْتَبِينَ . وَقَيَّضْنَا لَهُمْ قُرَنَاءَ فَزَيَّنُوا لَهُمْ مَا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَحَقَّ عَلَيْهِمُ الْقَوْلُ فِي أُمَمٍ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِمْ مِنَ الْجِنِّ وَالْإِنْسِ إِنَّهُمْ كَانُوا خَاسِرِينَ}[۷۵]، یعنی: {می‌گویند: الله که همه ‌چیز را به سخن درآورده است، ما را گویا ساخت. و او، شما را نخستین بار آفرید و به سوی او بازگردانده می‌شوید. و شما گناهانتان را بدین خاطر پنهان نمی‌کردید که مبادا گوش و چشم و پوست شما بر ضد شما گواهی دهند؛ بلکه گمان می‌کردید که الله، بسیاری از اعمالتان را نمی‌داند. این، گمان شما بود که نسبت به پروردگارتان پنداشتید و همین گمان، هلاکتان کرد؛ و سرانجام از زیان‌کاران گشتید. اگر صبر کنند، (چه فایده که) دوزخ جایگاه آنان است و اگر عذرخواهی و یا درخواست عفو یا بازگشت نمایند، عذر یا درخواستشان پذیرفته نمی‌گردد}. کفار به اعمالشان اقرار کرده و به خاطر آنها، خوار می‌گردند، و در مقابل همه‌ی مردم اعلام می‌گردد: {هَؤُلَاءِ الَّذِينَ كَذَبُوا عَلَى رَبِّهِمْ أَلَا لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الظَّالِمِينَ}[۷۶]، یعنی: {اینان، کسانی هستند که بر پروردگارشان دروغ بستند، آگاه باشید که لعنت الله بر ظالمان است}.

پس به فرق بین محاسبه‌ی مومن و کافر بنگر.

آیا کسی هست که محاسبه نشود؟

جواب: بله، مقداری که جز الله تعدادشان را نمی‌داند، نجات می‌یابند. رسول الله صلی الله علیه وسلم می‌فرماید: «امتش بر او عرضه شدند، و در میان آنها، هفتاد هزار نفر بدون محاسبه و بدون اینکه عذاب شوند، به بهشت وارد می‌شوند. آنها کسانی هستند که از کسی نمی‌خواهند آنها را رقیه کند، و برای درمان مریضی، از داغ استفاده نمی‌کنند، و با پرواز پرندگان، تفاؤل و تشاؤم نمی‌کنند، و بر پروردگارشان توکل می‌کنند».


ششم: وزن شدن اعمال:

دیگر چیزی که جزئی از ایمان به روز قیامت است: وزن است. الله تعالی می‌فرماید: {وَالْوَزْنُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ}[۷۷]، یعنی: {وزن – اعمال – در آن روز، حق است}، و می‌فرماید: {وَنَضَعُ الْمَوَازِينَ الْقِسْطَ لِيَوْمِ الْقِيَامَةِ}[۷۸]، یعنی: {و روز قیامت ترازوهای عدالت را (در میان) می‌نهیم}. بنا بر این، اعمال در روز قیامت با ترازویی وزن می‌شوند که در یک کفه‌اش حسنات، و در کفه‌ی دیگر، سیئات قرار می‌گیرند، و چیزی که ظاهر نصوص دال بر آن هستند که وزن می‌شود، اعمالند. الله تعالی می‌فرماید: {فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْرًا يَرَهُ . وَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ}[۷۹]، یعنی: {پس هر کس هم‌وزن ذره‌ای نیکی کند، آن را می‌بیند. و هر کس هم‌وزن ذره‌ای بدی کند، آن‌را می‌بیند}. نیز، رسول الله صلی الله علیه وسلم می‌فرماید: «دو کلمه هستند که نزد الله محبوب، و بر زبان، سبک، و در میزان، سنگین هستند: سبحان الله و بحمده، و سبحان الله العظیم». پس این میزان برای خلایق گذاشته شده و اعمالشان با آن وزن می‌شود.

 

اما سوالاتی در مورد میزان مطرح می‌شوند:

اول: اعمال چگونه وزن می‌شوند، در حالی که اوصافی برای عاملان و حرکات و افعال هستند؟

جواب: در این مورد، قاعده چنان است که قبلا گفتیم: در این گونه مسائل، باید تسلیم بوده و قبول کنیم، و نباید با چرا و چگونه، در مورد آن، چیزی بپرسیم. با این حال، علما رحمهم الله در جواب این سوال گفته‌اند: اعمال تبدیل به اعیان شده و به این صورت، دارای جسم می‌شوند و در کفه‌ی ترازو گذاشته می‌شوند. سپس، یا در کفه سنگین هستند و یا سبک، و در مورد آن مثالی از حدیث صحیح می‌زنند که رسول الله صلی الله علیه وسلم فرمود: «در روز قیامت، مرگ به صورت قوچی در آورده شده، و ندا زده می‌شود: ای اهل بهشت، ای اهل بهشت؛ اهل بهشت شنیده و سرهای خود را بالا می‌گیرند، و ندا داده می‌شود: ای اهل آتش؛ آنها نیز مطلع شده و سرهای خود را بالا می‌گیرند که ببینند چه شده؟ در این هنگام مرگ به صورت قوچی آورده شده، و گفته می‌شود: آیا این را می‌شناسید؟ می‌گویند: بله، این مرگ است. سپس مرگ بین بهشت و جهنم ذبح می‌شود، و گفته می‌شود: ای اهل بهشت، جاودانگی بدون مرگ، و ای اهل آتش، جاودانگی بدون مرگ»، و همه‌ی ما می‌دانیم که مرگ، صفت است. اما الله تعالی آن را تبدیل به جسم می‌کند، و اعمال نیز این چنین هستند.

 

دوم: آیا میزان یکی است یا متعدد؟

جواب: علما در این باره بر دو قول اختلاف نظر دارند. این اختلاف نیز بدین خاطر است که نصوص در مورد میزان، یک بار به صورت مفرد و یک بار به صورت جمع ذکر شده است. مثل این فرموده‌ی الله تعالی: {وَنَضَعُ الْمَوَازِينَ الْقِسْطَ}[۸۰]، یعنی: {و ترازوهای عدالت را (در میان) می‌نهیم}، و همچنین می‌فرماید: {فَمَنْ ثَقُلَتْ مَوَازِينُهُ}[۸۱]، یعنی: {پس کسی که ترازوهایش سنگین شود}، و در حدیث، به صورت مفرد آمده: «و در میزان، سنگین هستند». بنا بر این، برخی از علما گفته‌اند: میزان یکی است، و به اعتبار چیزی که وزن می‌کند، یا به اعتبار امت‌ها، به صورت جمع آمده است. یک میزان، اعمال امت محمد را وزن می‌کند، و دیگری، اعمال امت موسی، و اعمال امت عیسی، و غیره، و به خاطر تعدد امت‌ها، میزان به صورت جمع ذکر شده است. همچنین کسانی که قائل به تعدد میزان هستند، گفته‌اند: زیرا اصل در تعدد است و جایز است که الله برای هر امتی، میزانی قرار دهد، یا میزانی برای اعمال فرض، و میزانی برای اعمال نافله قرار دهد.

اما اظهر این است که میزان یکی است، اما به اعتبار موزون، متعدد است.


هفتم: نشر کارنامه‌های اعمال:

از چیزهای دیگری که جزء ایمان به روز قیامت است، نشر کارنامه‌های اعمال است. این کارنامه‌ها یا کتاب‌های اعمال، بین مردم پخش می‌شود، و مردم در گرفتن این نامه‌ها، دارای انواع مختلفی هستند. برخی آن را با دست راست می‌گیرند، و برخی دیگر با دست چپ، که الله متعال در سوره‌ی «الحاقّة» به آن اشاره کرده، می‌فرماید: {فَأَمَّا مَنْ أُوتِيَ كِتَابَهُ بِيَمِينِهِ فَيَقُولُ هَاؤُمُ اقْرَءُوا كِتَابِيَهْ . إِنِّي ظَنَنْتُ أَنِّي مُلَاقٍ حِسَابِيَهْ . فَهُوَ فِي عِيشَةٍ رَاضِيَةٍ . فِي جَنَّةٍ عَالِيَةٍ . قُطُوفُهَا دَانِيَةٌ . كُلُوا وَاشْرَبُوا هَنِيئًا بِمَا أَسْلَفْتُمْ فِي الْأَيَّامِ الْخَالِيَةِ . وَأَمَّا مَنْ أُوتِيَ كِتَابَهُ بِشِمَالِهِ فَيَقُولُ يَالَيْتَنِي لَمْ أُوتَ كِتَابِيَهْ . وَلَمْ أَدْرِ مَا حِسَابِيَهْ}[۸۲]، یعنی: {پس هر کس نامه‌ی اعمالش را به دست راست خویش دریافت کند، می‌گوید: نامه‌ی اعمالم را بگیرید و بخوانید. من یقین داشتم که حساب اعمالم را می‌بینم. پس آن شخص در زندگی پسندیده‌ای خواهد بود؛ در بهشتی برین. که میوه‌هایش، در دسترس است. به پاداش اعمالی که در ایام گذشته (در دنیا) پیش فرستاده‌اید، گوارا بخورید و بیاشامید. و اما کسی که نامه‌ی اعمالش را به دست چپ خویش دریافت کند، می‌گوید: ای کاش نامه‌ی اعمالم به من داده نمی‌شد. و نمی‌دانستم حسابم چیست}. مومن با خوشحالی و سرور به مردم می‌گوید: بگیرد کتابم را و آن را بخوانید، و کافر می‌گوید: { یَالَيْتَنِي لَمْ أُوتَ كِتَابِيَهْ . وَلَمْ أَدْرِ مَا حِسَابِيَهْ}[۸۳]،یعنی: {ای کاش نامه‌ی اعمالم به من داده نمی‌شد و نمی‌دانستم حسابم چیست}.

در این کتاب، اعمالی که انسان انجام داده، نوشته شده است. چنان که الله تعالی می‌فرماید: {كَلَّا بَلْ تُكَذِّبُونَ بِالدِّينِ . وَإِنَّ عَلَيْكُمْ لَحَافِظِينَ . كِرَامًا كَاتِبِينَ}[۸۴]، یعنی: {هرگز (آن‌گونه که شما می‌پندارید، نیست)؛ بلکه شما روز جزا را انکار می‌کنید. و بی‌‌شک نگهبانانی بر شما گماشته شده‌اند. گرامی و نویسنده(ی اعمالتان)}، و به انسان گفته می‌شود: {اقْرَأْ كِتَابَكَ كَفَى بِنَفْسِكَ الْيَوْمَ عَلَيْكَ حَسِيبًا}[۸۵]، یعنی: {کارنامه‌ات را بخوان؛ امروز خودت بر خویشتن به عنوان حسابرس کافی هستی}.

برخی از علما گفته‌اند: قسم به الله کسی که تو را حسابرس خودت قرار داده، با تو انصاف به خرج داده است.

پس بر ما واجب است به این کارنامه‌ها، و منتشر شدن آن در قیامت از چپ و راست، ایمان داشته باشیم. اما در سوره‌ی انشقاق الله تعالی می‌فرماید: {وَأَمَّا مَنْ أُوتِيَ كِتَابَهُ وَرَاءَ ظَهْرِهِ}[۸۶]، یعنی: {و اما کسی که نامه‌اش از پشت سر به او داده می‌شود}. چطور می‌شود بین این فرموده‌ی الله: {كِتَابَهُ بِشِمَالِهِ}، یعنی: {کتابش به دست چپش داده می‌شود}، و بین این آیه که می‌فرماید: {كِتَابَهُ وَرَاءَ ظَهْرِهِ}[۸۷]، یعنی: {کتابش از پشت سر به او داده می‌شود}، جمع کرد؟

جواب: آن را با دست چپش می‌گیرد. اما دست چپش را باید پشت سر ببرد تا کارنامه‌اش را بگیرد، و پاداش از جنس عمل است. همان طور که این شخص، قرآن را پشت سر انداخته است، در روز قیامت به جزای این کارش، کارنامه‌اش از پشت سر به دست چپ داده می‌شود.


هشتم: حوض:

ایمان به حوض نیز جزئی از ایمان به روز قیامت شناخته می‌شود. حوضی که متعلق به پیامبر صلی الله علیه وسلم است – الله ما را از جمله کسانی قرار دهد که از آن می‌نوشند – . این حوض، بسیار وسیع است. طول آن به اندازه‌ی مسیر یک ماه، و عرضش نیز به همین اندازه است. ظرف‌های آب خوری آن در کثرت و زیباییشان مثل ستارگان آسمانند، و آبش از شیر سفیدتر، و از عسل شیرین‌تر، و بوی آن از مشک خوشبوتر است. کسی که یک دهن از آن بنوشد، بعد از آن هیچ وقت تشنه نمی‌شود. آب حوض از نهر کوثر به آن می‌ریزد. نهری است در بهشت که به پیامبر صلی الله علیه وسلم اعطا شده است و آب آن از طریق دو ناودان، به حوض می‌ریزد، و به همین خاطر، حوض همیشه پر آب است، و مومنانِ امت محمد بر آن وارد شده و از آن می‌نوشند. این حوض در صحرای قیامت و در زمان شدت گرما و خستگی و همّ و غمّ مردم است، و بعد از اینکه از آب این حوض می‌نوشند، هیچ وقت تشنه نمی‌شوند.


نهم: شفاعت:

شفاعت نیز یکی دیگر از اموری است که ایمان به آن، جزئی از ایمان به قیامت است. شفاعت دو نوع است: یک شفاعت خاص رسول الله صلی الله علیه وسلم، و دیگری، شفاعت عام است که برای ایشان و سایر انبیاء و صدیقین و شهدا و صالحان است.

اما شفاعتی که خاص رسول الله صلی الله علیه وسلم است:

اول: شفاعت عظمی است. این شفاعت برای این است که قضاوت اعمال مردم، شروع شود. به این خاطر که وقتی مردم در روز قیامت به آن شدت از سختی و هم و غم می‌رسند که دیگر تحمل آن را ندارند؛ زیرا پنجاه هزار سال منتظر مانده‌اند، و به همین خاطر، احساس هم و غم و سختی می‌کنند. پس به دنبال کسی می‌گردند که نزد الله عز و جل برایشان شفاعت کند تا از این سختی نجاتشان دهد. الله به آنها الهام می‌کند که نزد آدم بروند که پدر همه‌ی انسان‌ها است. مردم نزد او می‌روند و از او می‌خواهند شفاعت کند. اما او عذر می‌آورد که پروردگارش را با خوردن از درخت ممنوعه که الله، خوردن آن را حرام نموده بود، نافرمانی کرده است.

اما ممکن است کسی بگوید: خوردن از درخت ممنوعه، گناهی است که آدم علیه السلام از آن توبه کرد، و بعد از اینکه توبه کرد، الله او پاک کرده و هدایت نمود. الله تعالی می‌فرماید: {وَعَصَى آدَمُ رَبَّهُ فَغَوَى . ثُمَّ اجْتَبَاهُ رَبُّهُ فَتَابَ عَلَيْهِ وَهَدَى}[۸۸]، یعنی: {و آدم، از پروردگارش نافرمانی کرد و راه را گم نمود. آن‌گاه پروردگارش او را برگزید و توبه‌اش را پذیرفت و هدایتش کرد}.

جواب: بله، همین طور است. آدم بعد از این اشتباه، بهتر از آدم قبل از آن بود. زیر الله بعد از اینکه آدم این اشتباه را انجام داد، و توبه کرد، فرمود: {اجْتَبَاهُ رَبُّهُ}، یعنی: {پروردگارش او را برگزید}. پس او را از جمله پاکان و برگزیدگان قرار داد. اما آدم به این خاطر به بهانه‌ی خوردن از درخت ممنوعه، از شفاعت کردن خود داری کرد، زیرا شفاعت، مقامی عظیم است که شافع باید از هر چیزی پاک باشد. زیرا شافع می‌خواهد برای دیگران واسطه شود. وقتی خودش گناهکار باشد، چطور می‌تواند شفاعت کننده باشد؟

پس از آن، مردم نزد نوح می‌روند و از او می‌خواهند شفاعت کند. اما او نیز عذر خواهی کرده و می‌گوید از الله چیزی خواسته که به آن علمی ندارد. او از الله خواسته بود که پسر کافرش را از غرق شدن نجات دهد: {قَالَ رَبِّ إِنَّ ابْنِي مِنْ أَهْلِي وَإِنَّ وَعْدَكَ الْحَقُّ وَأَنْتَ أَحْكَمُ الْحَاكِمِينَ . قَالَ يَانُوحُ إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صَالِحٍ فَلَا تَسْأَلْنِ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنِّي أَعِظُكَ أَنْ تَكُونَ مِنَ الْجَاهِلِينَ}[۸۹]، یعنی: {ای پروردگار من! پسرم، از خانواده‌ی من است و بی‌گمان وعده‌ات، حق و درست می‌باشد؛ و تو بهترین حکم‌رانی. فرمود: ای نوح! او از خاندان تو نیست. او (دارای) عمل ناشایستی است؛ پس از من چیزی مخواه که به آن علم نداری. من به تو پند می‌دهم که مبادا از جاهلان باشی}. به همین خاطر، عذر خواهی ‌می‌کند.

پس از آن نزد ابراهیم خلیل الرحمن علیه الصلاة و السلام می‌آیند. ابراهیم عذر می‌آورد که سه دروغ گفته و به خاطر آنها نمی‌تواند شفاعت کند. در واقع این سه چیز، دروغ نبودند. بلکه توریه هستند. اما توریه، در ظاهر، حقیقت است، ولی منظور، خلاف ظاهر است. به همین خاطر، از بعضی جهات به دروغ شباهت دارد، و به خاطر کمالِ ادب ابراهیم علیه الصلاة والسلام با الله، ترسید که با وجود این سه دروغی که در مورد ذات الله گفته است، شفاعت کند.

پس از آن مردم نزد موسی می‌آیند. او نیز عذر می‌آورد که کسی را کشته که دستور کشتن او را نداشته است. منظورش از کشتن ناحق شخص، این است که یک بار وقتی در شهر می‌رفت، دو نفر را دید که با هم دعوا می‌کنند. یکی از آنها، از پیروانش، و دیگری، دشمنش بود. اولی از بنی اسرائیل و دومی از قبطیان مصر بود. آن کسی که از بنی اسرائیل بود، بر علیه دشمنش از او یاری طلبید. موسی علیه السلام مردی قوی بود. مشتی به آن قبطی زد و قبطی مرد. این کسی بود که موسی او را کشته بود، بدون اینکه دستور داشته باشد او را بکشد. همین باعث شد او از شفاعت کردن عذر خواهی کند.

سپس نزد عیسی علیه السلام می‌آیند. او کسی است که بین او و پیامبر صلی الله علیه وسلم، هیچ پیامبر دیگری نیامده است. او هیچ عذری نمی‌آورد. اما به فضیلت رسول الله صلی الله علیه وسلم اقرار کرده، و به آنها می‌گوید: نزد محمد بروید. او بنده‌ای است که الله همه‌ی گناهان گذشته و آینده‌اش را آمرزیده است. مردم هم نزد پیامبر صلی الله علیه وسلم رفته، از او طلب شفاعت می‌کنند. او نیز نزد الله عز و جل شفاعت می‌کند. پس از شفاعت، الله عز و جل برای حکم کردن بین بندگان، نزول می‌کند. این شفاعت، شفاعت عظمی نام دارد و جزئی از مقام محمود است که الله تعالی در موردش می‌فرماید: {عَسَى أَنْ يَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقَامًا مَحْمُودًا}[۹۰]، یعنی: {باشد که پروردگارت تو را به جایگاهی ویژه و شایسته‌ برساند}. بنا بر این، رسول الله صلی الله علیه وسلم نزد الله شفاع می‌کند، و پس از آن، الله تعالی برای قضاوت بین بندگانش، نزول کرده و آنها را از این موقف سختی که در آن هستند، راحت می‌کند.

دوم: شفاعت دیگری که مختص رسول الله صلی الله علیه وسلم است، شفاعت برای اهل بهشت است که وارد بهشت شوند. بهشتیان وقتی از پل صراط عبور کردند، و به در بهشت رسیدند، آن را بسته می‌یابند. بنا بر این، رسول الله صلی الله علیه وسلم نزد الله شفاعت می‌کند که در بهشت را برایشان بگشاید. الله تعالی به این شفاعت اشاره کرده، می‌فرماید: {وَسِيقَ الَّذِينَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ إِلَى الْجَنَّةِ زُمَرًا حَتَّى إِذَا جَاءُوهَا وَفُتِحَتْ أَبْوَابُهَا}[۹۱]، یعنی: {و پرهیزکاران، گروه‌گروه به سوی بهشت رهنمون می‌شوند تا آنکه به بهشت می‌رسند، در حالی که درهایش گشوده شده است}، و نفرمود: «حتی إذا جاءوها فتحت: وقتی به آن برسند، باز است»، چنان که در مورد اهل جهنم می‌فرماید: {وَسِيقَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِلَى جَهَنَّمَ زُمَرًا حَتَّى إِذَا جَاءُوهَا فُتِحَتْ}[۹۲]، یعنی: {و کافران گروه‌گروه به سوی دوزخ رانده می‌شوند و چون به دوزخ می‌رسند، درهایش گشوده می‌شود}، اما در مورد بهشتیان فرمود: {حَتَّى إِذَا جَاءُوهَا وَفُتِحَتْ}، یعنی: {در حالی به آن می‌رسند که درهایش گشوده شده است}. زیرا درهای بهشت فقط بعد از شفاعت است که باز می‌شوند.

اما شفاعتی که برای او و سایر پیامبران و صدیقین و شهدا و صالحان، عام است، دو شفاعت است:

اول: شفاعت مومنانی که اهل جهنم هستند، تا از آتش بیرون آورده شوند.

دوم: شفاعت برای مومنانی که مستحق رفتن به جهنم هستند، برای اینکه آنها را وارد جهنم نکنند.

شروط شفاعت:

شفاعت باید دارای سه شرط باشد:

اول: رضایت الله از کسی که شفاعت می‌کند.

دوم: رضایتش از کسی که مورد شفاعت قرار می‌گیرد.

سوم: اجازه دادن الله تعالی برای شفاعت.

دلیل آن: فرموده‌ی الله تعالی است: {وَكَمْ مِنْ مَلَكٍ فِي السَّمَاوَاتِ لَا تُغْنِي شَفَاعَتُهُمْ شَيْئًا إِلَّا مِنْ بَعْدِ أَنْ يَأْذَنَ اللَّهُ لِمَنْ يَشَاءُ وَيَرْضَى}[۹۳]، یعنی: {و چه بسیار فرشتگانی که در آسمان‌ها هستند و شفاعتشان هیچ سودی نمی‌بخشد مگر آنکه الله برای هر کس که بخواهد و بپسندد، اجازه دهد}، و این فرموده‌ی الله تعالی: {وَلَا يَشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضَى}[۹۴]، یعنی: {و شفاعت نمی‌کنند مگر برای آن کس که الله راضی باشد}، و می‌فرماید: {مَنْ ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلَّا بِإِذْنِهِ}[۹۵]، یعنی: {هیچ‌کس نمی‌تواند نزدش شفاعت کند مگر به اجازه‌ی او}، و می‌فرماید: {يَوْمَئِذٍ لَا تَنْفَعُ الشَّفَاعَةُ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمَنُ وَرَضِيَ لَهُ قَوْلًا}[۹۶]، یعنی: {در آن روز شفاعت، سودی نمی‌بخشد مگر شفاعت کسی که پروردگار رحمان به او اجازه دهد و گفتارش را بپسندد}.

این شفاعت سودی برای مشرکان ندارد. زیرا الله تعالی به آن راضی نیست، و رضایت الله از کسی که مورد شفاعت قرار می‌گیرد، شرط است. به همین خاطر بت‌هایی که مشرکان به آنان تعلق خاطر داشته و می‌گویند: اینها شفاعت کنندگان ما نزد الله هستند، سودی برایشان نداشته و برایشان شفاعت نمی‌کنند. بلکه با این کارشان، حسرت و پشیمانی بیشتری گریبان‌گیرشان می‌شود. چرا که الله تعالی می‌فرماید: {إِنَّكُمْ وَمَا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ أَنْتُمْ لَهَا وَارِدُونَ}[۹۷]، یعنی: {بی‌گمان شما و معبودانی که جز الله می‌پرستید، هیزم دوزخید و همگی شما وارد دوزخ خواهید شد}. پس معبودانشان نیز هیزم جهنم خواهند شد و این گونه، غمی بر دیگر غم‌هایشان افزون خواهد شد.


دهم: صراط:

از دیگر اموری که جزء ایمان به روز قیامت است، ایمان به صراط است. صراط، پلی است که روی جهنم کشیده شده و مردم به قدر اعمالشان از آن می‌گذرند. برخی در چشم بر هم زدنی از آن می‌گذرند، و برخی دیگر، مانند برق از آن عبور می‌کنند، و گروهی دیگر مانند باد از آن می‌گذرند. بر حسب اعمالشان، هر کس که در دنیا برای قبول حق و عمل به آن، سریع‌تر بوده، از پل صراط نیز سریع‌تر می‌گذرد، و هر چه انسان برای قبول حق، کُندتر عمل کند، از روی پل صراط نیز کندتر عبور خواهد نمود. اهل بهشت از روی پل عبور کرده و می‌گذرند. اما کفار نمی‌توانند از آن بگذرند، زیرا از روی آن به جهنم انداخته می‌شوند، و در حالی وارد جهنم می‌شوند که تشنه‌اند.


یازدهم: وارد شدن به بهشت یا جهنم:

این آخرین مرحله از این مراحل است، که بهشتیان وارد بهشت شده، و جهنمیان نیز وارد جهنم می‌شوند.

سوال: آیا بهشت و جهنم الان وجود دارند؟

جواب: بله. موجودند. دلیل آن از قرآن و سنت: الله تعالی در مورد جهنم می‌فرماید: {وَاتَّقُوا النَّارَ الَّتِي أُعِدَّتْ لِلْكَافِرِينَ}[۹۸]، یعنی: {و از آتشی بترسید که برای کافران تدارک دیده شده است}، و إعداد به معنی تهیه است. همچنین در مورد بهشت فرموده است: {وَسَارِعُوا إِلَى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ وَجَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّمَاوَاتُ وَالْأَرْضُ أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقِينَ}[۹۹]، یعنی: {و بشتابید به سوی مغفرتی از جانب پروردگارتان، و بهشتی که عرض آن، آسمان‌ها و زمین است، که برای پرهیزکاران تدارک دیده شده است}. در اینجا نیز إعداد به معنی تهیه است.

اما در سنت، از صحیحین و دیگر کتب حدیث در قصه‌ی کسوف خورشید آمده که رسول الله صلی الله علیه وسلم برخاسته و نماز گزارد. پس بهشت و جهنم بر او عرضه شدند. بهشت را مشاهده کرد، تا جایی که خواست از آن خوشه‌ای انگور بچیند. سپس بهتر دید که این کار را نکند. همچنین جهنم را دید، و عمرو بن لُحَیّ خزاعی را در آن دید که امعاء و احشایش را که از شکمش بیرون ریخته، در آتش به دنبال خود می‌کشد. زیرا این شخص، اولین کسی است که شرک را وارد عرب کرد؛ پس هر کسی که بعد از آن، مرتکب شرک شود، نصیبی نیز به او خواهد رسید. همچنین زنی را دید که عذاب می‌شود، به خاطر اینکه گربه‌ای را حبس کرد تا وقتی که مرد. نه خودش به آن گربه غذا داد، و نه او را رها کرده که هر چه می‌خواهد بخورد. همچنین صاحب عصای کجی را در آن دید که با عصایش از حجاج دزدی می‌کرد؛ اگر حاجی متوجه می‌شد، می‌گفت: به عصایم گیر کرد، و اگر متوجه نمی‌شود، آن را بر می‌داشت و می‌رفت. رسول الله صلی الله علیه وسلم این شخص را در آتش دیدند که به وسیله‌ی عصایش مورد عذاب قرار دارد.

اینها دلالت دارند که بهشت و جهنم الان وجود دارند.

 

آیا بهشت و جهنم، فنا می‌شوند، یا باقی می‌مانند؟

بهشت و جهنم باقی می‌مانند. بهشت تا ابد باقی می‌ماند، و جهنم نیز همین طور. دلیل آن در قرآن، بسیار است. به نسبت بهشت، الله تعالی می‌فرماید: {إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ أُولَئِكَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّةِ . جَزَاؤُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ جَنَّاتُ عَدْنٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا أَبَدًا رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ ذَلِكَ لِمَنْ خَشِيَ رَبَّهُ}[۱۰۰]، یعنی: {بی‌شک کسانی که ایمان آوردند و کارهای شایسته انجام دادند، آنها، بهترین آفریدگان هستند. پاداششان نزد پروردگارشان باغ‌های جاودانه‌ای است که زیر درختانش جویبارها روان است و آنها در آن، جاودانه‌اند. الله از آنان خشنود شد و آنها هم از الله خشنود گشتند. این نوید، برای کسی است که از پروردگارش بترسد}.

الله تعالی، ابدیت جهنم را در سه جایگاه در قرآن ذکر فرموده است:

اول: در سوره‌ی نساء: {إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَظَلَمُوا لَمْ يَكُنِ اللَّهُ لِيَغْفِرَ لَهُمْ وَلَا لِيَهْدِيَهُمْ طَرِيقًا . إِلَّا طَرِيقَ جَهَنَّمَ خَالِدِينَ فِيهَا أَبَدًا}[۱۰۱]، یعنی: {همانا آنان‌که کفر ورزیدند و (بر خود و دیگران) ستم کردند، الله بر آن نیست که آنان را بیامرزد و (یا) به راهی (راست که به بهشت منتهی می‌شود،) هدایتشان کند. (آنان را) تنها به راه دوزخ می کشاند که جاودانه در آن خواهند ماند}.

دوم: در سوره‌ی احزاب، الله تعالی می‌فرماید: {إِنَّ اللَّهَ لَعَنَ الْكَافِرِينَ وَأَعَدَّ لَهُمْ سَعِيرًا . خَالِدِينَ فِيهَا أَبَدًا}[۱۰۲]، یعنی: {بی‌گمان الله، کافران را لعنت کرده و برایشان آتش سوزانی آماده نموده است. برای همیشه در آن می‌مانند}.

سوم: در سوره‌ی جن: {وَمَنْ يَعْصِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ فَإِنَّ لَهُ نَارَ جَهَنَّمَ خَالِدِينَ فِيهَا أَبَدًا}[۱۰۳]، یعنی: {و هر کس الله و رسولش را نافرمانی کند، آتش جهنم از آن اوست که برای همیشه در آن خواهند ماند}.

پس از ذکر این نصوص صریح در قرآن، آشکار می‌شود که قول به فنای جهنم، قولی بسیار ضعیف است و هیچ اعتمادی به آن نیست؛ زیرا ممکن نیست بشود به سخنی اعتماد کرد که قرآن بر خلاف آن است. بلکه اعتماد کردن به چنین قولی، برای ما جایز نیست.

بنا بر این، بهشت و جهنم الان موجود هستند، و تا ابد باقی مانده و فنا نمی‌شوند.

 


 

ایمان به قدرِ خیر و شر، رکن ششم بوده و محل اختلاف بین علما و نظریاتشان، و میدان مبارزه‌ی بین نفس مطمئنه و نفس امّاره است.

معنای ایمان به قدر این است که ایمان داشته باشی الله همه چیز را تا بی نهایت، مقدّر نموده، و همچنین، این کار را از روی علم و آگاهی انجام داده است. از این رو، علما گفته‌اند: مراتب قَدَر چهار چیز است:

 

مرتبه‌ی اول:

علم، و معنای آن: ایمان داشته باشی که الله تعالی به همه چیز، به صورت بالجمله و هم به صورت تفصیل، علم دارد. این علم و آگاهی، هم متعلق به فعلی است که الله خودش انجام می‌دهد، مانند: آفرینش، و زندگی دادن، و میراندن، و فرستادن باران و غیره. یا اینکه متعلق به فعل مخلوقات است. مثل: گفتار و کردار انسان. بلکه حتی افعال حیوانات قبل از وقوعشان نیز برای الله عز و جل معلوم است. ادله‌ی این مرتبه، بسیارند. از آن جمله، این فرموده‌ی الله تعالی: {وَكَانَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمًا}[۱۰۴]، یعنی: {و الله به همه چیز آگاهی دارد}، و این فرموده‌ی الله تعالی: {اللَّهُ الَّذِي خَلَقَ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ وَمِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ يَتَنَزَّلُ الْأَمْرُ بَيْنَهُنَّ لِتَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ وَأَنَّ اللَّهَ قَدْ أَحَاطَ بِكُلِّ شَيْءٍ عِلْمًا}[۱۰۵]، یعنی: {الله، ذاتی است که هفت آسمان را آفرید و از زمین (نیز) همانند آنها را (خلق کرد)؛ فرمان و تقدیر الاهی میان آنها فرود می‌آید تا بدانید که الله بر همه چیز تواناست و (بدانید) که به‌راستی علم الله، همه چیز را در برگرفته است}، و این فرموده‌ی الله تعالی: {وَعِنْدَهُ مَفَاتِحُ الْغَيْبِ لَا يَعْلَمُهَا إِلَّا هُوَ وَيَعْلَمُ مَا فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَمَا تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَةٍ إِلَّا يَعْلَمُهَا وَلَا حَبَّةٍ فِي ظُلُمَاتِ الْأَرْضِ وَلَا رَطْبٍ وَلَا يَابِسٍ إِلَّا فِي كِتَابٍ مُبِينٍ}[۱۰۶]، یعنی: {و کلیدهای غیب نزد اوست و کسی جز او از آن آگاه نیست. به آنچه در خشکی و دریاست، آگاه است. و هیچ برگی نمی‌افتد مگر آنکه آن را می‌داند و هیچ دانه‌ای در تاریکی‌های زمین، و هیچ تَر و خشکی نیست مگر آنکه در کتابی روشن ثبت شده است}.

ما در مورد این قسمت از فرموده‌ی ایشان سخن می‌گوییم: {وَيَعْلَمُ مَا فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ: و به آنچه در خشکی و دریاست، آگاه است}. کلمه‌ی {مَا}، اسم موصول است، و هر اسم موصولی، عموم را می‌رساند. بنا بر این، الله هر چیزی را که در خشکی باشد، می‌داند، و همین طور هر چه را که در دریاب باشد نیز می‌داند.

{وَمَا تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَةٍ إِلَّا يَعْلَمُهَا: و هیچ برگی نمی‌افتد مگر اینکه آن را می‌داند}، هر برگی، بر هر درختی، در هر مکانی؛ روی قله‌ی کوه، یا در دل صحرا، یا در باغی، در هر جایی که باشد، اگر برگی از آن بیفتد، الله تعالی از آن خبر دارد، و هر برگی که بروید، از باب اولی از آن با خبر است.

در این فرموده‌ی الله: {وَمَا تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَةٍ: و هیچ برگی نمی‌افتد}، در این جمله، حرفی زائد وجود دارد. این حرف، {مِن} است. این حرف در هنگام إعراب، زائد است. اما معنا را بیشتر ‌کند: این کلمه، تاکیدی بر عمومی است که از وقوع نکره در سیاق نفی، حاصل می‌شود. زیرا نکره در سیاق نفی، عموم را می‌رساند، و وقتی «مِن» بیاید، تاکید را بیشتر می‌کند.

{وَلَا حَبَّةٍ فِي ظُلُمَاتِ الْأَرْضِ: و هیچ دانه‌ای در تاریکی‌های زمین نیست…}، هر دانه‌ای که باشد؛ بزرگ یا کوچک باشد و در تاریکی‌های زمین باشد، الله تعالی از آن خبر دارد، و کلمه‌ی {ظلمات} جمع بوده و دال بر این است که زمین دارای تاریکی‌هایی است: تاریک شب، و تاریکی دریا، و تاریکی خاک، و تاریکی ابر، تاریکی باران، و تاریکی غبار. اینها ظلمات شش گانه هستند، و ممکن تاریکی‌های دیگری غیر از اینها نیز باشند که ما از آن خبر نداریم. اما این تاریکی‌ها مانع از علم الله تعالی نسبت به آن دانه نمی‌شوند. بلکه او سبحانه و تعالی از آن با خبر است و آن را می‌بیند.

{وَلَا رَطْبٍ وَلَا يَابِسٍ: و هیچ تر و خشکی نیست…}، هر چیزی که وجود دارد، یا خشک است و یا تر: {إِلَّا فِي كِتَابٍ مُبِينٍ: مگر اینکه در کتابی روشن، ثبت شده است}، و این کتاب، همان لوح محفوظ است. این کتاب از روی علم الله تعالی مکتوب شده است.

همچنین، اطلاعِ الله تعالی از عمل انسان، در قرآن موجود است. الله تعالی می‌فرماید: {أَمْ يَحْسَبُونَ أَنَّا لَا نَسْمَعُ سِرَّهُمْ وَنَجْوَاهُمْ بَلَى وَرُسُلُنَا لَدَيْهِمْ يَكْتُبُونَ}[۱۰۷]، یعنی: {آیا می‌پندارند که ما سرّ و نجوای آنها را نمی‌شنویم؟ بله، و فرستادگان ما بر آنها، آن را می‌نویسند}. پس او سرّ و نجوا را می‌داند. سرّ: آن چیزی است که انسان در دلش پنهان می‌کند، و در دلش در مورد آن با خود سخن می‌گوید. اما نجوا: سخنی آهسته که آن را با همراهش در میان می‌گذارد. همه‌ی اینها برای الله عز و جل معلوم هستند.

این علمی که الله دارد، مسبوق به جهل نیست، و فراموشی به آن راه ندارد. به همین دلیل وقتی فرعون به موسی علیه السلام گفت: {فَمَا بَالُ الْقُرُونِ الْأُولَى}[۱۰۸]، یعنی: {پس سرنوشت گذشتگان چه می‌شود}؟، موسی جواب داد: {قَالَ عِلْمُهَا عِنْدَ رَبِّي فِي كِتَابٍ لَا يَضِلُّ رَبِّي وَلَا يَنْسَى}[۱۰۹]، یعنی: {علم آن در کتابی نزد پروردگارم است. پروردگارم اشتباه نکرده و فراموش نمی‌کند}. {لَا يَضِلُّ} یعنی: نا آگاه نیست و آنچه که معلوم است را فراموش نمی‌کند. در حالی که این دو آفت، علم بشر را در بر گرفته است؛ یعنی جهل سابق و فراموشی آینده: {وَاللَّهُ أَخْرَجَكُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهَاتِكُمْ لَا تَعْلَمُونَ شَيْئًا}[۱۱۰]، یعنی: {و الله شما را از شکم‌های مادرانتان بیرون آورد – در حالی که – هیچ نمی‌دانستید}.

 

مرتبه‌ی دوم:

کتابت، و معنای آن: این است که ایمان بیاوری الله تعالی پنجاه هزار سال قبل از خلقت آسمان‌ها و زمین، مقادیر هر چیزی را تا روزی که قیامت بر پا می‌شود، نوشته است. هر چیزی که در هستی، وجود دارد، یا از بین رفته، پنجاه هزار سال قبل از خلقت آسمان‌ها و زمین، نوشته شده است.

الله عز و جل وقتی قلم را خلق کرد، به او گفت: بنویس. قلم گفت: پروردگارا، چه بنویسم؟ گفت: بنویس هر چه را که خواهد بود. پس قلم در همان ساعت هر چه را که تا روز قیامت خواهد بود، نوشت. بنا بر این، هر چیزی که برای انسان پیش آید، برایش نوشته شده، و هر چیزی که برایش نوشته نشده، برایش پیش نمی‌آید.

دلیل این مرتبه از قرآن، فرموده‌ی الله تعالی است: {أَلَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ مَا فِي السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ إِنَّ ذَلِكَ فِي كِتَابٍ إِنَّ ذَلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيرٌ}[۱۱۱]، یعنی: {آیا نمی‌دانی که الله آنچه را در آسمان و زمین است، می‌داند؟ همه‌ی اینها در کتابی نوشته شده است. این برای الله بسیار آسان است}، و می‌فرماید: {مَا أَصَابَ مِنْ مُصِيبَةٍ فِي الْأَرْضِ وَلَا فِي أَنْفُسِكُمْ إِلَّا فِي كِتَابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَهَا إِنَّ ذَلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيرٌ}[۱۱۲]، یعنی: {هیچ مصیبتی در زمین و جان‌هایتان (به شما) نمی‌رسد، مگر پیش از آنکه پدیدش بیاوریم، در کتابی ثبت شده است. بی‌گمان این امر، بر الله آسان است}.

اهل علم گفته‌اند: کتابت دارای چند نوع است:

اول: کتابت عام: این کتابت، همان است که در لوح محفوظ نوشته شده است.

دوم: کتابت عُمری: کتابتی است که وقتی انسان در شکم مادر است، برایش نوشته می‌شود. زیرا انسان، چنان است که ابن مسعود رضی الله عنه در حدیثی می‌گوید که رسول الله صلی الله علیه وسلم برایمان سخن گفته، فرمود: «خلقت هر کدام از شما در شکم مادرش، این چنین است که چهل روز به صورت نطفه است. سپس چهل روز به صورت لخته‌ی خون است. سپس چهل روز به صورت قطعه‌ای گوشت است. سپس فرشته‌ای به سویش فرستاده شده، و به چهار چیز امر می‌شود: امر می‌شود که رزق و اجل و عمل و سعادت یا شقاوت آن جنین را بنویسد. قسم به کسی که جانم در دست اوست، یکی از شما چنان عمل اهل بهشت را انجام می‌دهد، تا جایی که بین او و بهشت بیشتر از یک ذرع فاصله نمانده، اما در این هنگام، کتابش بر او سبقت گرفته و عمل اهل جهنم را انجام می‌دهد، و وارد جهنم می‌شود. همچنین، یکی از شما عمل اهل جهنم را انجام می‌دهد، تا جایی که بین او و جهنم جز یک ذراع فاصله نمانده است. در این هنگام، کتابش بر او سبقت گرفته و عمل اهل بهشت را انجام داده و به بهشت وارد می‌شود». زیرا اصل همان کتاب اولی است که نوشته شده است.

اما باید این را در نظر داشته باشیم که وقتی این حدیث را می‌خوانیم، شایسته نیست احادیث دیگری که انسان را بشارت به خیر می‌دهد، فراموش کنیم. درست است که این حدیث، ترسناک است و انسان از خود می‌پرسد: چطور انسان عمل اهل بهشت را انجام می‌دهد تا جایی که بین او و بهشت جز یک ذرع فاصله نیست، اما در این هنگام عمل اهل جهنم را انجام می‌دهد؟ اما الحمدلله نصوص دیگری وجود دارد که سختی انسان را که از این حدیث در خود حس می‌کند، از بین می‌برد. از آن جمله، رسول الله صلی الله علیه وسلم می‌فرماید: «هیچ کدام از شما نیست مگر اینکه جایگاهش در بهشت و جایگاهش در جهنم نوشته شده است. گفتند: یا رسول الله، آیا به چیزی که برایمان نوشته شده اکتفا کنیم و دست از عمل بکشیم؟ فرمود: تلاش کنید. هر کسی آنچه را که برایش خلق کرده، برایش میسر است. اهل سعادت، عمل به کارهای اهل سعادتی برایشان میسر است، و اهل شقاوت، برایشان عمل به کارهای اهل شقاوت، میسر است». سپس این فرموده‌ی الله تعالی را قرائت نمود: {فَأَمَّا مَنْ أَعْطَى وَاتَّقَى . وَصَدَّقَ بِالْحُسْنَى . فَسَنُيَسِّرُهُ لِلْيُسْرَى . وَأَمَّا مَنْ بَخِلَ وَاسْتَغْنَى . وَكَذَّبَ بِالْحُسْنَى . فَسَنُيَسِّرُهُ لِلْعُسْرَى}[۱۱۳]، یعنی: {اما کسی که (مالش را در راه الله) بخشید و تقوا پیشه کرد… و (آیین و وعده‌ی) نیک الاهی را تصدیق نمود… پس او را در مسیری آسان (که انجام اعمالِ نیک و در نتیجه بهشت است) قرار خواهیم داد. ولی کسی که بخل ورزید و خود را (از پاداشی الاهی) بی‌نیاز دانست… و آیین و وعده‌ی نیک الاهی را تکذیب کرد… پس او را در مسیر دشواری (که همان گمراهی و در نتیجه دوزخ است،) قرار خواهیم داد}. پس این حدیث، بشارتی از رسول الله صلی الله علیه وسلم برای انسان است که وقتی عمل اهل سعادت را انجام دهد، دلیل بر این است که در جمله‌ی اهل سعادت است. بنا بر این، شادمان باشد.

همچنین بخاری رحمه الله در صحیح خود روایت کرده که رسول الله صلی الله علیه وسلم در غزوه‌ای بودند، و در میان لشکر، مردی شجاع بود که همه جا در جلوی لشکر می‌جنگید. روزی رسول الله صلی الله علیه وسلم فرمود: «این مرد در آتش است». با اینکه این مرد، شجاع بود و همیشه در جلوی لشکر می‌جنگید. این سخن بر صحابه سنگین و سخت بود. بنا بر این یکی از آنها گفت: قسم به الله که مواظب حرکات او خواهم بود. وقتی که در حال نگریستن به اعمال آن مرد بود، ناگهان تیری از سمت دشمن آمد و به آن مرد شجاع اصابت کرد. آن مرد خشمگین شد. شمشیرش را روی سینه‌اش گذاشت و سپس بر آن فشار آورد تا اینکه از کمرش بیرون آمد، و این گونه، خود را کشت. آن صحابی نزد رسول الله صلی الله علیه وسلم آمده و گفت: شهادت می‌دهم که تو فرستاده‌ی الله هستی. پیامبر فرمود: چه شد؟ گفت: آن مردی که گفتی از اهل جهنم است، چنین و چنان کرد. سپس رسول الله صلی الله علیه وسلم فرمود: «همانا شخص عملی انجام می‌دهد که در نظر مردم، عمل اهل بهشت است، در حالی که آن شخص، از اهل جهنم است». از الله می‌خواهم دل‌ها و نیت‌هایمان را خالص گرداند. زیرا دل و نیت، اهمیت زیادی در رویکرد انسان دارند. قلب همان چیزی است که رویکرد انسان را مشخص می‌کند، و اصل است. به همین خاطر واجب است که مواظب قلب‌هایمان باشیم، و آن را از آلودگی‌هایش پاک کرده و بشوییم. چه بسا رگ خبیثی در آن باشد که انسان با عمل ظاهرش، تظاهر به صلاح کند. اما در قلبش، این رگ ناپاک باشد که در آخر، او را به جهنم می‌کشاند.

یکی از سلف می‌گوید: «با نفسم در مورد هیچ چیزی آن چنان نجنگیدم که در مورد اخلاص جنگیدم». چیزی که نزد بسیاری از ما هیچ به حساب نمی‌آید، محتاج جهادی بزرگ است. اگر در انسان فقط کمی ریا وجود داشته باشد، مخلص کامل نیست و چه بسا همین مقدار کمِ ریا، در آخرین لحظه، موجب هلاکتش شود.

ابن قیم رحمه الله، آثار گناهان و عقوبت آنها را ذکر کرده، و از جمله می‌گوید: خانواده‌ی مردی که در ربا خواری بسیار کوشا بود، در هنگام مرگش، لا إله إلا الله را به او تلقین می‌کردند. هر بار که به او می‌گفتند: بگو: لا إله إلا الله، می‌گفت: ده، یازده… چون در قلبش چیزی جز این معاملات حرام که در آن افتاده بود، وجود نداشت و در آخرین لحظه، به سبب همان، بر قلبش مهر بدبختی زده شد.

وقتی امام احمد رحمه الله نزدیک به مرگ بود، با آن همه علم و عبادت و ورع، شنیدند که وقتی بیهوش می‌شود، می‌گوید: «بعد، بعد». وقتی به هوش آمد، از او پرسیدند: ای ابو عبدالله، منظورت از گفتن (بعد بعد)، چه بود؟ گفت: شیطان را دیدم که انگشتانش را به دندان گرفته، می‌گوید: (مرا به فتنه انداختی ای احمد). به او گفتم: «بعد بعد»، یعنی: تا وقتی روح در کالبد است، شکست نمی‌خورم. بنا بر این، انسان در خطر است. رسول الله صلی الله علیه وسلم می‌فرماید: «تا جایی که بین او و بهشت جز یک ذرع، فاصله نیست، کتابش بر او سبقت گرفته و عمل اهل جهنم را انجام می‌دهد، و وارد جهنم می‌شود».

باز می‌گردیم به سخنمان در مورد کتابت عمری: انسان وقتی در شکم مادرش است، رزق و اجل و عمل و شقاوت یا سعادتش نوشته می‌شود.

سوم: کتابت سالانه، یعنی هر سال نوشته می‌شود: این کتابت، در شب قدر است. زیرا در شب قدر، آنچه که در آن سال اتفاق خواهد افتاد، نوشته می‌شود. چنان که الله تعالی می‌فرماید: {إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ فِي لَيْلَةٍ مُبَارَكَةٍ إِنَّا كُنَّا مُنْذِرِينَ . فِيهَا يُفْرَقُ كُلُّ أَمْرٍ حَكِيمٍ}[۱۱۴]، یعنی: {به راستی ما، آن را در شبی پربرکت و خجسته نازل کرده‌ایم؛ همانا ما، هشداردهنده بوده‌ایم. در آن شب هر کار استواری فیصله و مقرّر می‌گردد}، {یُفرَقُ}، یعنی: «تبیین شده و به تفصیل، ذکر می‌شود». همچنین می‌فرماید: {إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ}[۱۱۵]، یعنی: {ما آن را در شب قدر نازل کردیم}. یعنی شبی که در آن، همه‌ی چیزهایی که در آن سال اتفاق می‌افتد، مقدّر می‌شود.

چهارم: کتابتی که هر روز به صورت مستمر وجود دارد. این کتابت، کتابت اعمال انسان است. هر عملی که انسان انجام دهد، نوشته می‌شود و این عمل، یا به نفع او و یا به ضررش است. چنان که الله تعالی می‌فرماید: {كَلَّا بَلْ تُكَذِّبُونَ بِالدِّينِ . وَإِنَّ عَلَيْكُمْ لَحَافِظِينَ . كِرَامًا كَاتِبِينَ . يَعْلَمُونَ مَا تَفْعَلُونَ}[۱۱۶]، یعنی: {هرگز (آن‌گونه که شما می‌پندارید، نیست)؛ بلکه شما روز جزا را انکار می‌کنید. و بی‌‌شک نگهبانانی بر شما گماشته شده‌اند. گرامی و نویسنده(ی اعمالتان). هر عملی که انجام می‌دهید، می‌دانند}، و می‌فرماید: {وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ وَنَعْلَمُ مَا تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ . إِذْ يَتَلَقَّى الْمُتَلَقِّيَانِ عَنِ الْيَمِينِ وَعَنِ الشِّمَالِ قَعِيدٌ . مَا يَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلَّا لَدَيْهِ رَقِيبٌ عَتِيدٌ}[۱۱۷]، یعنی: {و به راستی ما، انسان را آفریده‌ایم و وسوسه‌های نفس او را می‌دانیم؛ و ما از رگ گردن به او نزدیک‌تریم. آن‌گاه که آن دو فرشته‌ی نشسته در راست و چپ (آدمی، نیکی‌ها و بدی‌هایش را) دریافت می‌کنند (و می‌نویسند). (انسان) هیچ سخنی بر زبان نمی‌آورد مگر آنکه نزدش، نگهبانی (برای نوشتن آن) حضور دارد}. ولی این کتابت با کتابت‌های سابق فرق دارد. کتابت‌های گذشته، کتابت کارهایی است که انجام می‌دهد، و این کتابت، کتابت کاری است که انجام داده، تا جزایش بر اساس آن باشد.

پنجم: کتابت ملائکه‌ای که روز جمعه بر درهای مساجد می‌ایستند. زیرا بر درهای مساجد در روز جمعه، ملائکه‌ای ایستاده‌اند که اسم نماز گزاران را به ترتیبی که به مسجد می‌آیند، می‌نویسند. کسی که در اولین ساعات روز جمعه به مسجد رود، مانند این است که شتری قربانی کرده است. و کسی که در ساعت دوم به مسجد رود، مثل این است که گاوی را قربانی کرده باشد. کسی که در ساعت سوم رود، مانند این است که قوچی شاخدار را قربانی کرده است. کسی که در ساعت چهارم به مسجد رود، مثل این است که مرغی را قربانی نموده، و کسی که در ساعت پنجم به مسجد رود، مثل این است که تخم مرغی را صدقه داده باشد، و کسی که بعد از آمدن امام به مسجد رود، اجر تقدّم بر امام نصیبش نمی‌شود؛ چون امام قبل از او به مسجد رفته است و وقتی امام در مسجد حاضر شد، ملائکه صحیفه‌ها را بسته و برای گوش دادن به خطبه حاضر می‌شوند.

 

مرتبه‌ی سوم:

مشیئت. معنای مشیئت این است که ایمان داشته باشی که هر چه وجود دارد و ندارد، به مشیئت الله است. مسلمانان بر این مساله اجماع دارند. زیرا همه‌ی مسلمانان می‌گویند: آنچه الله بخواهد، می‌شود، و آنچه نخواهد، نمی‌شود.

بنا بر این، هر چیزی که واقع می‌شود، با مشیئت الهی است. آنچه الله خود انجام می‌دهد، با مشیئت خودش است؛ مثل: آفرینش و رزق و زندگی دادن، و میراندن. همچنین، هر چه فعل مخلوق باشد، نیز مشیئت الله است. دلیل آن از قرآن، این فرموده‌ی الله است: {وَلَوْ شَاءَ اللَّهُ مَا اقْتَتَلَ الَّذِينَ مِنْ بَعْدِهِمْ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَتْهُمُ الْبَيِّنَاتُ وَلَكِنِ اخْتَلَفُوا فَمِنْهُمْ مَنْ آمَنَ وَمِنْهُمْ مَنْ كَفَرَ وَلَوْ شَاءَ اللَّهُ مَا اقْتَتَلُوا وَلَكِنَّ اللَّهَ يَفْعَلُ مَا يُرِيدُ}[۱۱۸]، یعنی: {و اگر الله می‌خواست، کسانی که پس از پیامبران آمدند، با وجودِ دلایل روشنی که برایشان آمده بود، با هم نمی‌جنگیدند؛ اما الله هر چه بخواهد، به انجام می‌رساند}، در حالی که جنگیدن، فعلی است که از بنده سر می‌زند. اما الله تعالی آن را به مشیئت خود دانسته است. همچنین می‌فرماید: {وَكَذَلِكَ جَعَلْنَا لِكُلِّ نَبِيٍّ عَدُوًّا شَيَاطِينَ الْإِنْسِ وَالْجِنِّ يُوحِي بَعْضُهُمْ إِلَى بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُورًا وَلَوْ شَاءَ رَبُّكَ مَا فَعَلُوهُ}[۱۱۹]، یعنی: {این‌چنین دشمنانی از شیاطین جن و انس که سخنان آراسته و فریبنده‌ای به یکدیگر القا می‌کردند، در برابر هر پیامبری قرار دادیم. و اگر پروردگارت می‌خواست، چنین نمی‌کردند}، و در آیه‌ای دیگر می‌فرماید: {وَلَوْ شَاءَ اللَّهُ مَا فَعَلُوهُ}[۱۲۰]، یعنی: {و اگر الله می‌خواست، چنین نمی‌کردند}. همچنین می‌فرماید: {لِمَنْ شَاءَ مِنْكُمْ أَنْ يَسْتَقِيمَ . وَمَا تَشَاءُونَ إِلَّا أَنْ يَشَاءَ اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِينَ}[۱۲۱]، یعنی: {برای آن‌کس از شما که بخواهد راه مستقیم در پیش گیرد. و (شما (پیمودن راه مستقیم را) نمی‌خواهید مگر آنکه الله، پروردگار جهانیان بخواهد و اراده کند}. بنا بر این، افعالی که ما انجام می‌دهیم، به مشیئت الله سبحانه و تعالی است.

اما دلیل عقلی، این است که می‌گوییم: آیا مخلوقات، مِلک الله هستند؟

جواب: بله.

آیا ممکن است در ملک الله اتفاقی بیفتد که الله نمی‌خواهد؟

جواب: امکان ندارد. مادامی که چیزی ملک اوست، در آنجا، چیزی که او نخواهد اتفاق نمی‌افتد. بنا بر این، هر چه در ملک او انجام می‌شود، با اراده و مشیئت اوست، و به هیچ عنوان چیزی که نخواهد، در ملکش اتفاق نمی‌افتد. چه اینکه اگر در ملک او اتفاقی بیفتد که او نمی‌خواهد، ملکیتش ناقص است و چیزهایی در آن اتفاق می‌افتد که به اختیار او نیست و از آن اطلاع ندارد.

 

مرتبه‌ی چهارم:

خلقت. معنای آن، ایمان به این است که الله سبحانه و تعالی همه چیز را خلق کرده است. این گونه، به عمومیت خلقت مخلوقات توسط الله ایمان می‌آوریم. دلیل آن، فرموده‌ی الله تعالی است: {تَبَارَكَ الَّذِي نَزَّلَ الْفُرْقَانَ عَلَى عَبْدِهِ لِيَكُونَ لِلْعَالَمِينَ نَذِيرًا . الَّذِي لَهُ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلَمْ يَتَّخِذْ وَلَدًا وَلَمْ يَكُنْ لَهُ شَرِيكٌ فِي الْمُلْكِ وَخَلَقَ كُلَّ شَيْءٍ فَقَدَّرَهُ تَقْدِيرًا}[۱۲۲]، یعنی: {بس والا و بابركت است ذاتی كه قرآن را بر بنده‏اش نازل كرد تا بيم‏دهنده‏ی جهانيان باشد. ذاتی كه فرمانروايى آسمان‏ها و زمين از آن اوست و هيچ فرزندى نگرفته و در فرمانروايى شريكى ندارد و هر چيزى را آفريده و اندازه و تناسب شایسته و دقیق آن را (به‏حکمت خویش) رعایت نموده است}، و می‌فرماید: {اللَّهُ خَالِقُ كُلِّ شَيْءٍ وَهُوَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ وَكِيلٌ}[۱۲۳]، یعنی: {الله، آفریدگار همه چیز است و او نگهبان و ناظر بر همه چیز می‌باشد}، و می‌فرماید: {بَدِيعُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ أَنَّى يَكُونُ لَهُ وَلَدٌ وَلَمْ تَكُنْ لَهُ صَاحِبَةٌ وَخَلَقَ كُلَّ شَيْءٍ وَهُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ}[۱۲۴]، یعنی: {پدیدآورنده‌ی آسمان‌ها و زمین است؛ چگونه می‌شود فرزندی داشته باشد، حال آنکه همسری ندارد؟ و همه چیز را آفریده و به هر چیزی داناست}، و می‌فرماید: {إِنَّا كُلَّ شَيْءٍ خَلَقْنَاهُ بِقَدَرٍ}[۱۲۵]، یعنی: {همانا ما هر چیزی را به اندازه آفریده‌ایم}.

آیاتی که در این مورد آمده، بسیار واضح و همچنین زیاد هستند. این آیات دال بر این هستند که همه چیز مخلوق الله تعالی است. حتی فعلی که انسان انجام می‌دهد، مخلوق الله تعالی است. اگر چه این فعل، با اراده و اختیار انسان است، اما مخلوق الله تعالی است. از این رو که فعل انسان ناشی از دو چیز است: اراده‌ی جازم، و قدرت تامّ.

مثال: سنگی در مقابلت گذاشته که بیست کیلو وزن دارد. به تو می‌گویم: این سنگ را بردار. می‌گویی: خیر، نمی‌خواهم آن را بردارم. در اینجا اراده‌ات برای برداشتن سنگ، وجود ندارد. دوباره به تو می‌گویم: سنگ را بردار. می‌گویی: چشم، سمعاً و طاعتاً. سپس تلاش می‌کنی آن را برداری. اما نمی‌توانی. اینجا به خاطر عدم قدرت، آن را برنداشتی. باری دیگر به تو می‌گویم: سنگ را بردار. می‌گویی: سمعاً و طاعتاً. سپس سنگ را برداشته و آن را بالای سرت می‌بری. در اینجا با قدرت و اراده‌ات آن را برداشتی.

پس همه‌ی افعالی که انجام می‌دهیم، ناشی از اراده‌ی جازم و قدرت تامّ است، و کسی که این اراده و قدرت را در ما خلق می‌کند، الله عز و جل است. اگر الله تو را فلج کرده بود، نمی‌توانستی کاری کنی. یا اگر اراده‌ات نسبت به انجام آن کار را از تو گرفته بود، آن کار را انجام نمی‌دادی. به همین خاطر وقتی از اعرابی سوال شد: چگونه پروردگارت را شناختی؟ گفت: به وسیله‌ی ترک عزم‌ها، و منصرف کردن همت‌ها. گاهی انسان عزم محکمی برای انجام کاری دارد. اما یک مرتبه بدون اینکه علتی داشته باشد، از این کار منصرف می‌شود. گاهی انسان از خانه خارج می‌شود که به دیدار یکی از دوستانش برود. اما در میان راه، بدون هیچ سببی منصرف می‌شود و نمی‌رود. این الله است که قلبش را از رفتن منصرف می‌کند، و به همین خاطر، از میانه‌ی راه، بر می‌گردد.

به همین خاطر می‌گوییم: افعال انسان، مخلوق الله هستند. زیرا ناشی از اراده‌ی جازم و قدرت تامّ هستند، و خالق این اراده و قدرت، الله است.

اما وجه اینکه الله خالق اراده و قدرت است، چیست؟ قدرت و اراده دو وصف برای مرید (اراده کننده) و قادر است، و خالق آن الله است، و خالق موصوف، خالق وصف نیز هست. این گونه واضح و آشکار می‌شود که افعال انسان، مخلوق الله عز وجل هستند.


در اینجا بحث‌هایی در باب قَدَر وجود دارد. زیرا این باب چنان که در اول امر گفتیم، دارای مسائل مشکلی است که به آن خواهیم پرداخت:

  • مبحث اول: الله عز و جل دارای مشیئت، اراده و محبت است

الله تعالی می‌فرماید: {وَيَفْعَلُ اللَّهُ مَا يَشَاءُ}[۱۲۶]، یعنی: {و الله آنچه بخواهد انجام می‌دهد}، و می‌فرماید: {اللَّهَ يَفْعَلُ مَا يُرِيدُ}[۱۲۷]، یعنی: {الله هر چه بخواهد، به انجام می‌رساند}.

اول: آیا مشیئت و اراده یکی هستند یا با هم تفاوت دارند؟ جواب: متفاوتند.

دوم: آیا اراده و محبت، یکی هستند؟ یعنی الله وقتی چیزی را دوست داشته باشد، آن را اراده می‌کند، و وقتی چیزی را اراده کند، آن را دوست می‌دارد؟ یا اینکه با هم تفاوت دارند؟ جواب: با هم تفاوت دارند.

مشیئت: متعلق به امور کونی است. چه آن امور، محبوب الله باشند یا مکروه. زیرا، گاهی الله چیزی را می‌خواهد، اما آن را دوست ندارد، و گاهی نیز، چیزی می‌خواهد، و آن را دوست دارد. معصیت‌ها با مشیئت الله، موجود هستند، در حالی که آنها را دوست ندارد، و فساد در زمین، با مشیئت الله، موجود است، اما الله، فساد را دوست ندارد، و کفر نیز با مشیئت الله، موجود است، در حالی که الله، کفر را دوست ندارد. بنا بر این، مشیئت به امور کونی تعلق دارد؛ پس مشیئت الله بر چیزهایی است که الله آنها را دوست دارد و دوست ندارد.

محبت: متعلق به امور شرعی است، و این محبت فقط در اموری است که الله آنها را دوست دارد. معاصی نزد الله محبوب نیستند، اما طاعات، محبوبند. چه این طاعات صورت گیرند یا خیر.

اراده: اراده دارای دو جنبه است: جانبی از آن به معنی مشیئت، و جانبی دیگر به معنی محبت است. وقتی به معنی محبت باشد، اراده‌ی شرعی است، و وقتی به معنی مشیئت باشد، اراده‌ی کونی است.

وقتی اراده‌ی شرعی باشد که به معنی محبت است، لازمه‌‌ی آن، وقوع نیست. مثل این فرموده‌ی الله تعالی: {وَاللَّهُ يُرِيدُ أَنْ يَتُوبَ عَلَيْكُمْ}[۱۲۸]، یعنی: {الله، می‌خواهد توبه‌ی شما را بپذیرد}. این اراده‌ی شرعی به معنی محبت است. زیرا اگر به معنی مشیئت بود، توبه بر همه‌‌ی مردم واقع می‌شد، و ما مشاهده می‌کنیم که گروهی از مردم توبه می‌کنند، و گروهی دیگر توبه نمی‌کنند.

اما لازمه‌ی اراده‌ی کونی به معنی مشیئت، این است که باید حتما انجام گیرد. وقتی الله چیزی را با اراده‌ی کونی خود خواست، بدون شک آن کار انجام می‌گیرد. مثل این فرموده‌ی الله تعالی: {وَلَكِنَّ اللَّهَ يَفْعَلُ مَا يُرِيدُ}[۱۲۹]، یعنی: {اما الله هر چه بخواهد، به انجام می‌رساند}. زیرا این آیه، مثل آیه‌ی دیگر است که می‌فرماید: {وَيَفْعَلُ اللَّهُ مَا يَشَاءُ}[۱۳۰]، یعنی: {و الله آنچه بخواهد انجام می‌دهد}، و مثل این آیه است: {إِنْ كَانَ اللَّهُ يُرِيدُ أَنْ يُغْوِيَكُمْ}[۱۳۱]، یعنی: {و اگر خواستِ الله بر این باشد که گمراهتان کند}، زیرا این آیه به معنای: «می‌خواهد شما را گمراه کند»، است، نه به معنی: «دوست دارد شما را گمراه کند»، زیرا الله تعالی دوست ندارد بندگانش را گمراه کند.

همچنین، این امکان وجود دارد که هر دو اراده‌ی شرعی و کونی، در یک حادثه با هم باشند. مثل ایمان ابوبکر رضی الله عنه که اراده‌ی شرعی و کونی الله است؛ برای اینکه الله او را دوست دارد، و این اراده‌ی شرعی است؛ و چون صورت گرفت، که این اراده‌‌ی کونی الله است.

گاهی نیز هر دو اراده، منتفی هستند. مثلا (کفر ورزیدنِ مومن)، زیرا الله آن را شرعا نمی‌خواهد، چون دوست ندارد، و از لحاظ کونی نیز اراده‌ی او نیست، زیرا اتفاق نمی‌افتد.

مثال اراده‌ی کونی، بدون اراده‌ی شرعی، مثل (کفر ابوجهل و ابولهب) است. زیرا اراده‌ی کونی به کفر آنها تعلق گرفته است. زیرا این کفر بدون اراده‌ی شرعی اتفاق افتاده، و چون الله، کافران را دوست ندارد.

مثال اراده‌ی شرعی، بدون اراده‌ی کونی، مثل (ایمان فرعون) است. الله شرعا دوست دارد که فرعون ایمان بیاورد. چون موسی را به سوی او فرستاده و او را دعوت کرد که ایمان بیاورد. اما الله آن را از لحاظ کونی، نمی‌خواهد. به همین خاطر، اتفاق نیفتاده و فرعون ایمان نمی‌آورد.

 

  • مبحث دوم: کراهت الله سبحانه و تعالی از کفر، همراه با اراده داشتن آن:

وقتی الله سبحانه و تعالی از کفر، کراهت دارد، پس چطور آن را می‌خواهد؟ در صورتی که هیچ کس نمی‌تواند الله عز وجل را مجبور به کاری کند؟ جواب: مُراد، دو نوع است:

نوع اول: آنچه در ذات خود، مراد است: که محبوب است. چیزی که محبوب است، آن کس که آن را می‌خواهد، به خاطر ذاتش آن را می‌خواهد. مثل: ایمان. زیرا ایمان، مراد کونی و شرعی الله سبحانه و تعالی است؛ چون در ذات خود، مراد است.

نوع دوم: مراد لغیره: به این معنی که الله تعالی آن را مقدر کرده، نه به خاطر اینکه آن را دوست دارد، بلکه به خاطر مصالحی است که بر آن مترتب می‌شود. پس این موضوع، مُراد لغیره است، و از این ناحیه مشتمل بر حکمت است، و اکراهی در آن نیست.

مثال: کفر نزد الله مکروه است. اما آن را برای بندگانش مقدر می‌کند. زیرا اگر کفر نباشد، مومن از کافر تمییز داده نمی‌شود، و دیگر مومن قابل ستایش نیست؛ زیرا همه مومن هستند. همچنین، اگر کفر نباشد، جهادی وجود ندارد و در این صورت آیا باید با مومن جهاد کند؟ همچنین اگر کفر نباشد، مومن قدر نعمتی را که الله به وسیله‌ی اسلام به او داده است، نمی‌داند، و هیچ فضیلتی برایش آشکار نمی‌شود، و اگر کفر به وقوع نپیوندد، خلقت آتش، کاری عبث و بیهوده است. الله تعالی به این معنا اشاره کرده، می‌فرماید: {وَلَوْ شَاءَ رَبُّكَ لَجَعَلَ النَّاسَ أُمَّةً وَاحِدَةً وَلَا يَزَالُونَ مُخْتَلِفِينَ . إِلَّا مَنْ رَحِمَ رَبُّكَ وَلِذَلِكَ خَلَقَهُمْ وَتَمَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنَ الْجِنَّةِ وَالنَّاسِ أَجْمَعِينَ}[۱۳۲]، یعنی: {و اگر پروردگارت می‌خواست، مردم را امتی واحد و یک‌پارچه قرار می‌داد؛ ولی مردم همواره در اختلافند. مگر کسانی که پروردگارت به آنها رحم کند؛ و برای همین آنها را آفریده است. و سخن و فرمانِ حتمی پروردگارت بر این رفته است که: دوزخ را از همه‌ی سرکشان جن و انس پُر خواهم کرد}. بنا بر این معلوم می‌شود مراد کونی – که نزد الله مکروه است – به خاطر چیز دیگری، اراده می‌شود.

مثالی می‌زنم، البته که: {وَلِلَّهِ الْمَثَلُ الْأَعْلَى}[۱۳۳]، یعنی: {و صفت برتر و والاتر برای الله است}: مثال مردی است که پسری دارد و بسیار زیاد پسرش را دوست دارد. از فرط محبتی که به پسرش دارد، اگر شراره‌ی آتشی روی این پسر بیفتد، مثل این است که روی قلب پدرش افتاده است. این پسر مریض می‌شود و او را نزد اطباء می‌برند. دکتر می‌گوید: راهی نیست جز اینکه با میخی که از شدت گرما قرمز شده، داغ شود. پدر می‌گوید: باشد. پدر دوست ندارد پسرش داغ زده شود، اما در اینجا، داغ زدن را به خاطر اینکه به پسرش بهبودی می‌بخشد، دوست دارد. می‌بینی که این پدر به خواسته‌ی خودش و با آرامش و راحتی و سعه‌ی صدر، می‌خواهد که پسرش با میخی گداخته، داغ زده شود، و این در حالی است که اگر شراره‌ی آتشی روی پسر بیفتند، مثل این است که روی قلب پدر افتاده است.

حال فهمیدیم که گاهی عمل مکروه، انجام می‌گیرد. اما نه به خاطر خودِ آن عمل، بلکه به خاطر مساله‌ی دیگری است. کفر و معاصی و فساد نیز این چنین هستند. الله عز وجل به خاطر مصالحی که بر آورده می‌شوند، آنها را می‌خواهد. پس آنها مراد لغیره هستند، و ذات آنها، مورد اراده نیست.

 

  • مبحث سوم: قضای الهی و راضی بودن به آن:

ما ایمان داریم که الله سبحانه و تعالی همه چیز را قضا فرموده است. به قضای الهی، هر چه که باشد، ایمان داریم، و بر ما واجب است که هر چه باشد، به آن ایمان داشته و به آن راضی باشیم. اما آیا بر ما واجب است که به آن چیزی که الله آن را قضا فرموده، راضی باشیم یا خیر؟

می‌گوییم: آن چیزی که الله آن را قضا فرموده، دو نوع است:

اول: چیزی که شرعا آن را قضا فرموده است.

دوم: چیزی که کوناً آن را قضا فرموده است.

چیزی که شرعا آن را قضا فرموده: بر ما واجب است به آن راضی باشیم. مثلا: قضای الهی بر این است که نماز بر ما واجب است. واجب است به این قضا، ایمان داشته، و به واجب بودن نماز، تسلیم شویم.

نیز، مثل زنا، که قضای الهی بر این قرار گرفته که بر ما حرام باشد. بر ما واجب است به این قضای الهی، یعنی حرمت زنا، ایمان داشته باشیم. یا مثلا الله قضا فرموده که خرید و فروش، حلال است. پس بر ما واجب است که به آن راضی بوده، و ایمان داشته باشیم که خرید و فروش، حلال است. همچنین مثل ربا که الله تعالی قضا فرموده که بر ما حرام باشد. بر ما نیز واجب است به این مساله ایمان داشته و قبول کنیم که ربا، حرام است.

محور این مساله این است که رضایت از قضای شرعی الله و تسلیم بودن در برابر آن، واجب است. زیرا: {وَمَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولَئِكَ هُمُ الْكَافِرُونَ}[۱۳۴]، یعنی: {و هر کس به آنچه الله نازل کرده، حکم نکند، کافر است}.

اما قضای کَونی: یعنی آنچه که الله کوناً آن را قضا فرموده است. اگر آن چیز، نزد انسان دوست داشتنی و با طبیعتش سازگار بود، راضی بودن به آن، جزئی از طبیعت انسان و فطرت اوست. چنان که اگر الله تعالی قضا کند به انسان علم بدهد، انسان راضی خواهد بود، و همچنین اگر قضا کند به انسان مال بدهد، انسان از آن راضی خواهد بود، و نیز اگر قضا کند به انسان فرزند بدهد، انسان به آن راضی خواهد بود.

یا اینکه آنچه الله قضا کرده، برای انسان مناسب نیست و با طبیعتش سازگاری ندارد. مثل مریضی و فقر و جهل و بی فرزندی و امثال اینها… علما در مورد این نوع، اختلاف دارند:

برخی از آنها می‌گویند: رضایت داشتن به آن واجب است.

برخی دیگری می‌گویند: رضایت داشتن به آن مستحب است.

صحیح این است که رضایت داشتن به این نوع، مستحب است.

انسان در مورد این نوع از قضا – یعنی قضایی که مناسب طبع انسان نیست و انسان از آن خوشش نمی‌آید – دارای چهار حالت است: خشم، و صبر، و رضایت، و شکر.

اول: خشم: خشم نسبت به قضای الهی، حرام است. مثلا اگر شخصی مبتلا به این شد که مالش از بین رفت. به همین خاطر از قضا و قدر الهی خشمگین شد و صورت خود را خراشید و یقه درید و در نفس خود از آنچه الله برایش تدبیر کرده، ناخشنودی یافت؛ کارش حرام است، و به همین خاطر رسول الله صلی الله علیه وسلم زنی را که نوحه سرایی می‌کند، و زنی که به نوحه سرایی او گوش می‌دهد را لعنت کرده و فرمود: «کسی که به صورت خود بزند و یقه بدرد و به جاهلیت دعوت دهد، از ما نیست».

این عمل علاوه بر اینکه حرام، و از گناهان کبیره است، آیا داغ مصیبت را از بین می‌برد؟ به هیچ وجه داغ مصیبت را تسلی نمی‌بخشد. بلکه آن را بیشتر می‌کند، و انسان بیشتر خشم گرفته و بیشتر حسرت می‌برد و هیچ فایده‌ای برایش ندارد؛ زیرا این قضایی است که الله عز و جل آن را خواسته، و هر طور که شده، صورت می‌گیرد. یعنی نمی‌شود بگویی اگر این کار را نمی‌کردم، فلان نمی‌شد. این توهم از جانب شیطان است. چیزی که مقدر شده، حتما اتفاق می‌افتد، و به همین خاطر رسول الله صلی الله علیه وسلم می‌فرماید: «مصیبتی که باید به تو برسد، اشتباه نمی‌رود، و آنچه نباید به تو برسد، به تو نمی‌رسد». هیچ راهی جز اتفاق افتادنش وجود ندارد، و رسول الله صلی الله علیه وسلم می‌فرماید: «حریص بر آن چیزی باش که برایت سودمند است، و از الله استعانت جوی، و عجز به خود راه مده، و اگر مصیبتی به تو رسید – یعنی بعد از اینکه حریص بر انجام آن چیزی بودی که برایت سودمند است و از الله نیز استعانت جستی – نگو: اگر چنین کرده بودم، چنین و چنان می‌شد. زیرا (گفتنِ: اگر)، در شیطان را به انسان باز می‌کند».

مثلا اگر انسان با ماشینش – که از بهترین ماشین‌هاست – برای تفریح از خانه خارج شد، و تصادف کرد و ماشینش خراب شد، و در این هنگام بگوید: اگر از خانه بیرون نیامده بودم، این طور نمی‌شد، و پشیمان شود و خود را سرزنش کند، آیا برایش سودی دارد؟ خیر، هیچ سودی ندارد. زیرا این حادثه برایش نوشته شده، و هر طور که بشود، صورت می‌گیرد.

دوم: صبر: انسان، بسیار از مصیبت، رنج برده و غمگین می‌شود. اما صبر می‌کند. در هنگام مصیبت، با زبانش چیزی نمی‌گوید،  با اعضایش کاری نمی‌کند، و دل خود را نگه می‌دارد. بلکه موقفش این است که می‌گوید: «اللهُمَّ أْجُرْنِي فِي مُصِيبَتِي، وَأَخْلِفْ لِي خَيْرًا مِنْهَا»، یعنی: «پروردگارا، در مصیبتم مرا اجر ده، و به جایش بهتر از آن را برایم جایگزین فرما»، و می‌گوید: {إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ}[۱۳۵]، یعنی: {ما از الله هستیم و به سوی او باز می‌‌گردیم}. در این چنین جایی، صبر کردن واجب است. بر انسان واجب است که بر مصیبت صبر نماید، و سخنی حرام نگوید، یا عمل حرامی را انجام ندهد.

سوم: رضایت: مصیبتی به شخص می‌رسد. اما به آنچه الله قضا کرده، راضی می‌شود. فرق بین رضایت و صبر در این است که شخص راضی، دلش از مصیبتی که به او رسیده، درد نمی‌گیرد. او هر طور که قضا بخواهد، حرکت می‌کند: «اگر ضرری به او رسد، صبر می‌کند، و این صبر، برایش خیر خواهد بود، و اگر خوشی به او رسد، شکر می‌کند، و این شکر، برایش خیر خواهد بود»، و به نسبت آنچه الله برایش مقدر کرده، برایش فرقی نمی‌کند که مصیبت به او رسد یا نعمت. یعنی نزد شخص راضی، مصیبت و غیر مصیبت یکی است. برخی علما در مورد این مساله می‌گویند: واجب است. اما جمهور اهل علم بر این هستند که واجب نیست. بلکه مستحب است. شکی نیست که این حالت، از حالت صبر، کامل‌تر است. اما اینکه بخواهیم مردم را ملزم کرده و بگوییم: بر شما واجب است که مصیبت و غیر مصیبت نزد شما یکی باشد، سخت است و کسی تحملش را ندارد. انسان می‌تواند صبر کند. اما از اینکه بخواهد به آن راضی باشد، عاجز است.

چهارم: شکر: ‌ممکن است برای انسان عجیب باشد. چطور انسان می‌تواند به مصیبتی دچار شود، و با این حال، الله را شاکر باشد؟ آیا این با طبیعت بشر منافات ندارد؟ اما این مساله زمانی قابل درک است که انسان بداند وقتی بر مصیبتی صبر می‌کند، چه ثوابی به او می‌رسد. الله تعالی می‌فرماید: {إِنَّمَا يُوَفَّى الصَّابِرُونَ أَجْرَهُمْ بِغَيْرِ حِسَابٍ}[۱۳۶]، یعنی: {و جز این نیست که بردباران، پاداش خویش را کامل و بدون حساب دریافت می‌کنند}، و می‌فرماید: {وَبَشِّرِ الصَّابِرِينَ . الَّذِينَ إِذَا أَصَابَتْهُمْ مُصِيبَةٌ قَالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ . أُولَئِكَ عَلَيْهِمْ صَلَوَاتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَرَحْمَةٌ وَأُولَئِكَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ}[۱۳۷]، یعنی: {و به صابران مژده بده. کسانی که هرگاه مصیبتی به آنان می‌رسد، می‌گویند: ما از آنِ الله هستیم و به سوی الله باز می‌گردیم. درود و رحمت الله، شامل حال این گروه می‌شود؛ و اینها، همان هدایت‌یافتگان هستند}. در این صورت می‌گوید: چقدر دنیا نزد من بی ارزش، و در چشمم حقیر است وقتی که با این مصیبتی که بر آن صبر می‌کنم، این درودها و رحمت از جانب الله عز و جل نائل می‌شوم، و چنین اجر بی حسابی به من می‌دهد. بنا بر این، الله را بر این نعمت شکر کرده و آن را نعمتی از جانب الله می‌داند. زیرا همه‌ی دنیا زایل و از بین رفتنی است. اما پاداش و درود و رحمت، باقیست. به همین خاطر، الله را بر این مصیبت شکر می‌گوید. در اینجا، شکر بر مصیبت، مستحب بوده و واجب نیست. زیرا مرتبه‌ای بالاتر از مرتبه‌ی رضایت است. اما شکر بر نعمت‌ها، واجب است.

اینها مراتب انسان به نسبت چیزی است که الله آن را قضا فرموده، اما با طبیعت انسان مخالف بوده، و با رغبت و تمایل انسان، همخوانی ندارد.

در اینجا مسالهای مطرح می‌شود: اگر کسی بگوید: در مورد رضایت نسبت به امور شرعیّی که انسان آنها را انجام می‌هد، چه می‌گویید؟ مثلا اگر انسانی زنا و یا دزدی کرد، آیا به زنا و دزدیِ او راضی هستید؟

جواب: از دو منظر به آن می‌نگریم:

اول: به این اعتبار که الله تعالی این فعل را مقدر کرده و به وجود آورده است. از این لحاظ، این کار، قضای کونی بوده و بر ما واجب است که به آن راضی باشیم. نمی‌گوییم: چرا الله، زناکار را قرار داد که زنا کند، یا سارق را قرار داد که دزدی کند. ما حق اعتراض نداریم.

دوم: اما به نسبت فعلی که بنده انجام می‌دهد، به آن راضی نیستیم. به همین خاطر نیز حد را بر او اجرا می‌کنیم. الله تعالی می‌فرماید: {الزَّانِيَةُ وَالزَّانِي فَاجْلِدُوا كُلَّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا مِائَةَ جَلْدَةٍ وَلَا تَأْخُذْكُمْ بِهِمَا رَأْفَةٌ فِي دِينِ اللَّهِ إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ وَلْيَشْهَدْ عَذَابَهُمَا طَائِفَةٌ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ}[۱۳۸]، یعنی: {هر زن و مرد زناکار را صد تازیانه بزنید و اگر به الله و روز قیامت ایمان دارید، نباید در دین پروردگار نسبت به آن‌دو دچار دلسوزی شوید و باید در مجازاتشان تعدادی از مؤمنان حضور داشته باشند}، و در مورد دزد می‌فرماید: {وَالسَّارِقُ وَالسَّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَيْدِيَهُمَا جَزَاءً بِمَا كَسَبَا نَكَالًا مِنَ اللَّهِ وَاللَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ}[۱۳۹]، یعنی: {دستِ مرد و زن دزد را به سزای عملی که مرتکب شده‌اند، به عنوان مجازاتی از سوی الله قطع کنید. و الله، توانای باحکمت است}. واضح است که شلاق زدن زن و مرد زناکار، و قطع کردن دست مرد و زن دزد، با رضایت از عمل آنها، مخالف است. اگر از عمل آنها رضایت وجود داشت، آنها را مورد عقوبت قرار نمی‌دادیم.

 

  • مبحث چهارم: احتجاج گناهکاران به قَدَر:

گفتیم که الله هر چیزی را نوشته، و همه چیز به مشیئت الله است. همچنین، همه چیز مخلوق الله است. آیا این ایمان مستلزم این است که حجتی برای گناهکار در ارتکاب گناه باشد یا خیر؟مثلا اگر مردی را گرفتیم که نافرمانی الله می‌کند، و به او گفتیم: چرا گناه می‌کنی؟ گفت: این با قضا و قدر الله است. بله، این درست است. اما وقتی این حرف را زد تا برای گناهی که کرده دلیل بیاورد، به او می‌گوییم: این جواب، باطل است، و برای نافرمانی از الله، نمی‌توانی به قَدَر احتجاج کنی. دلیل آن، فرموده‌ی الله تعالی است: {سَيَقُولُ الَّذِينَ أَشْرَكُوا لَوْ شَاءَ اللَّهُ مَا أَشْرَكْنَا وَلَا آبَاؤُنَا وَلَا حَرَّمْنَا مِنْ شَيْءٍ كَذَلِكَ كَذَّبَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ حَتَّى ذَاقُوا بَأْسَنَا}[۱۴۰]، یعنی: {مشرکان می‌گویند: اگر الله می‌خواست، ما و نیاکانمان مشرک نمی‏شدیم و چیزی را حرام نمی‌کردیم. گذشتگانشان نیز همین دروغ‌ها را می‌گفتند تا اینکه عذابمان را چشیدند}. الله احتجاج آنها را تایید نکرد، و دلیل عدم تایید الله نیز آنجاست که فرمود: {حَتَّى ذَاقُوا بَأْسَنَا: تا اینکه عذابمان را چشیدند}، در حالی که اگر در این مورد حجتی داشتند، الله آنها را عذاب نمی‌داد.

اما بر خلاف آنچه گفتیم، به ما خواهند گفت. شخص می‌گوید: آیا الله تعالی نفرمود: {اتَّبِعْ مَا أُوحِيَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ وَأَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكِينَ . وَلَوْ شَاءَ اللَّهُ مَا أَشْرَكُوا وَمَا جَعَلْنَاكَ عَلَيْهِمْ حَفِيظًا وَمَا أَنْتَ عَلَيْهِمْ بِوَكِيلٍ}[۱۴۱]، یعنی: {از آیاتی که از سوی پروردگارت بر تو وحی شده است، پیروی کن؛ هیچ معبود برحقی جز او وجود ندارد و از مشرکان روی بگردان. و اگر الله می‌خواست، شرک نمی‌ورزیدند. و تو را نگهبانشان قرار نداده‏ایم و تو مسؤول و نگهبان کارهایشان نیستی}، پس چطور می‌گویی که الله حجت کسانی را باطل کرده که می‌گویند: {لَوْ شَاءَ اللَّهُ مَا أَشْرَكْنَا وَلَا آبَاؤُنَا}[۱۴۲]، یعنی: {اگر الله می‌خواست، ما و نیاکانمان مشرک نمی‌شدیم}، و الله عز و جل به پیامبرش می‌فرماید: {وَلَوْ شَاءَ اللَّهُ مَا أَشْرَكُوا}[۱۴۳]، یعنی: {و اگر الله می‌خواست، شرک نمی‌ورزیدند}؟

جواب: آنچه منظور این دو آیه است، با هم تفاوت دارد. آیه‌ای که می‌فرماید: {اتَّبِعْ مَا أُوحِيَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ وَأَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكِينَ . وَلَوْ شَاءَ اللَّهُ مَا أَشْرَكُوا}[۱۴۴]، یعنی: {از آیاتی که از سوی پروردگارت بر تو وحی شده است، پیروی کن؛ هیچ معبود برحقی جز او وجود ندارد و از مشرکان روی بگردان. و اگر الله می‌خواست، شرک نمی‌ورزیدند}، تسلی خاطر برای رسول الله صلی الله علیه وسلم است که الله تعالی برای او بیان می‌فرماید که شرک آنها به مشیئت الله واقع شده است، تا رسول الله صلی الله علیه وسلم آرامش یابد و بداند که وقتی شرکشان به مشیئت الله است، راهی جز واقع شدن ندارد، و این گونه، راضی می‌شود.

اما آیه‌ی دوم: {سَيَقُولُ الَّذِينَ أَشْرَكُوا لَوْ شَاءَ اللَّهُ مَا أَشْرَكْنَا…}[۱۴۵]، یعنی: {مشرکان خواهند گفت: اگر الله نمی‌خواست، ما و نیاکانمان مشرک نمی‌شدیم…}. الله به این خاطر احتجاجشان را باطل دانست که می‌خواستند با احتجاج به قَدَر، برای شرک و معصیت خود دلیل بیاورند. اگر آنها به قَدَر احتجاج می‌کردند که به آن تسلیم شده و خود را اصلاح کنند، از آنها می‌پذیرفتیم. کما اینکه اگر وقتی شرک ورزیدند، می‌گفتند: این چیزی است که با مشیئت الله حاصل شده، اما ما از آن استغفار کرده و به الله باز می‌گردیم، می‌گفتیم: راست می‌گویید. اما اینکه وقتی آنها را از شرک نهی می‏‌کنیم، بگویند: {لَوْ شَاءَ اللَّهُ مَا أَشْرَكْنَا وَلَا آبَاؤُنَا وَلَا حَرَّمْنَا مِنْ شَيْءٍ كَذَلِكَ كَذَّبَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ حَتَّى ذَاقُوا بَأْسَنَا}[۱۴۶]، یعنی: {اگر الله می‌خواست، ما و نیاکانمان مشرک نمی‏شدیم و چیزی را حرام نمی‌کردیم}، این به هیچ وجه از آنان پذیرفتنی نیست.

دوم: همچنین فرموده‌ی الله تعالی بر بطلان احتجاج عاصی به قَدَر دلالت می‌کند که می‌فرماید: {إِنَّا أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ كَمَا أَوْحَيْنَا إِلَى نُوحٍ وَالنَّبِيِّينَ مِنْ بَعْدِهِ}[۱۴۷]، یعنی: {همانا ما به سوی تو وحی کردیم، همان طور که به سوی نوح و انبیای بعد از او وحی کردیم}، و فرموده: {رُسُلًا مُبَشِّرِينَ وَمُنْذِرِينَ لِئَلَّا يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ}[۱۴۸]، یعنی: {فرستادگانی مژده‌رسان و بیم دهنده (برانگیخیتم) تا مردم پس از ارسال پیامبران، عذر و بهانه‌ای در برابر الله نداشته باشند}. وجه دلالت به آیه در این است که اگر قَدر، حجت بود، با فرستاده شدن پیامبران، این حجت قطع نمی‌شد. زیرا قَدَر حتی بعد از ارسال پیامبران نیز قائم است. پس وقتی که فرستادن پیامبران، حجتی است که عذر گناهکار را از بین می‌برد، تبیین می‌شود که قدر، برای گناهکاران حجت نیست. زیرا اگر برایشان حجت بود، حتی بعد از فرستاده شدن پیامبران نیز حجت باقی می‌ماند. زیرا قَدر، با فرستاده شدن پیامبر منقطع نمی‌شود.

سوم: از دیگر دلایل بر بطلان احتجاج به قدر این است: به کسی که به قدر احتجاج می‌کند، گفته شود: الان دو راه پیش روی توست. یک راه، خیر، و دیگری شر است، و او قبل از اینکه وارد راه شر شود، آیا می‌داند که الله برای او مقدر کرده که وارد راه شر می‌شود؟ خیر، بدون شک، نمی‌داند. و وقتی که نمی‌داند، چرا در نظرش نمی‌آید که الله طریق خیر را برای او مقدر کرده است؟! چون انسان از آنچه الله برایش مقدر کرده، خبر ندارد. وقتی مقدر برایش اتفاق افتاد، می‌داند؛ زیرا قضا و قدر، چنان که علما گفته‌اند، «راز سربسته» است؛ فقط وقتی اتفاق افتاد و آن را مشاهده کردیم، از آن اطلاع حاصل می‌شود. پس به عاصی می‌گوییم: تو اقدام به معصیت کردی و وقتی به این کار اقدام می‌کردی، نمی‌دانستی که الله آن را برایت مقدر کرده است. پس وقتی از آن خبر نداری، چرا این را در نظر نگرفتی که الله برایت خیر در نظر گرفته و از این رو، در خیر را باز کنی؟!

چهارم: اینکه به او بگوییم: آیا در امور دنیا، خیر را انتخاب می‌کنی یا شر؟ خواهد گفت: خیر. بنا بر این به او می‌گوییم: پس چرا در امور آخرت، آنچه را که خیر است، انتخاب نمی‌کنی؟!

مثال: وقتی از او بپرسیم: تو می‌خواهی به مدینه مسافرت کنی؟ گفت: بله. به او می‌گوییم: دو راه به مدینه وجود دارد. راه سمت چپ، خاکی است و در آن راهزن، و نیز خطرات بزرگ دیگری وجود دارد. اما راه سمت راست، آسفالت و امن است. از کدام راه می‌روی؟ بدون شک خواهد گفت: از راه سمت راست. به او می‌گوییم: چرا در امور دنیا به سمت راست می‌روی که خیر و نجاتت در آن است؟! چرا از راه سمت چپ نمی‌روی که در آن راهزن وجود دارد و آسفالت نیست، و بعد بگویی: این همان راهی است که مقدر شده من بروم؟! خواهد گفت: من که نمی‌دانم چه چیزی مقدر شده. اما خودم آنچه را که بهتر است اختیار می‌کنم. به او می‌گوییم: چرا در مسیر آخرت، آنچه را که بهتر است اختیار نمی‌کنی؟!

مثالی دیگر: وقتی شخصی را گرفتیم، و شروع کردیم به شدت او را مورد ضرب و شتم قرار دادن، و او هم فریاد می‌کشد. ما به او می‌گوییم: این قضا و قدر الهی است. هر بار که فریاد بکشد، او را می‌زنیم و به او می‌گوییم: این قضا و قدر الهی است. آیا آن شخص، این حجت را از ما می‌پذیرد؟ یقینا نمی‌پذیرد. اما همان شخص وقتی الله را نافرمانی می‌کند، می‌گوید: این قضا و قدر الهی است. اما وقتی ما در مورد خودش الله را نافرمانی کردیم و او را زدیم، قبول نمی‌کند که بگوییم: این قضا و قدر الهی است. بلکه می‌گوید: این کار شماست. آیا همین حرفش، بر علیه خودش حجت نیست؟ نقل شده که دزدی را نزد امیر المومنین عمر بن خطاب رضی الله عنه آوردند. دستور داد دستش را قطع کنند. زیرا واجب است دست دزد را قطع کرد. دزد گفت: ای امیر المومنین، صبر کن. والله من جز به خاطر قضا و قدر الهی سرقت نکرده‌ام. او راست می‌گفت. اما طرف مقابلش نیز عمر رضی الله عنه بود. عمر رضی الله عنه به او گفت: ما نیز جز با قضا و قدر الهی نیست که دست تو را قطع می‌‌کنیم. سپس دستور داد دستش را به خاطر قضا و قدر الله، قطع کردند. عمر رضی الله عنه بر او همان احتجاجی را به کار برد که او در مقابل عمر رضی الله عنه به کار برد.

اگر کسی گفت: ما حدیث داریم که در آن، رسول الله صلی الله علیه وسلم در آن به احتجاج به قدر، اقرار نموده است. حدیثی که آدم و موسی با هم احتجاج می‌کنند. موسی می‌گوید: تو پدر مایی. خودت و ما را از بهشت بیرون کردی و بدبختمان نمودی. آدم به او می‌گوید: آیا به خاطر چیزی مرا سرزنش می‌کنی که الله قبل از اینکه مرا خلق کند، آن را بر من نوشته است؟ رسول الله صلی الله علیه وسلم سلم فرمود: «آدم با حجتش بر موسی غلبه کرد، آدم با حجتش بر موسی غلبه کرد». یعنی با حجتی که آورد، بر او غالب شد؛ در حالی که احتجاج آدم، به قضا و قدر الهی بود.آیا این حدیث، چیزی جز اقرار به احتجاج به قدر است؟

جواب: این احتجاج به قضا و قدر در فعل و معصیت بنده نیست. بلکه احتجاج به قضا و قدر در مصیبتی است که نتیجه‌ی فعلش بوده است. پس، این احتجاج به قضا و قدر بر مصیبت‌هاست نه بر معایب. به همین خاطر گفت: «ما را بدبخت کردی؛ ما و خود را از بهشت بیرون راندی». نگفت: از پروردگارت نافرمانی کرد، و او نیز تو را از بهشت بیرون کرد.

بنا بر این، آدم برای بیرون رانده شدن از بهشت که مصیبت به حساب می‌آید، به قدر احتجاج کرد، و در مصیبت‌ها، احتجاج کردن به قدر اشکالی ندارد.

اگر شما به سفری بروید، و در این سفر، تصادف کنید. در این موقع، شخصی به شما بگوید: چرا سفر کردی؟ اگر در خانه‌ات مانده بودی، اتفاقی برایت نمی‌افتاد. جوابش را چه می‌دهی؟

جواب: به او خواهی گفت: این قضا و قدر الله است. من از خانه خارج نشدم که تصادف کنم. بلکه برای انجام کاری از خانه خارج شدم و تصادف کردم. آدم علیه السلام نیز همین طور است. آیا او الله را نافرمانی کرد که از بهشت رانده شود؟ خیر. بنا بر این، مصیبتی که دامنگیر او شد، چیزی جز قضا و قدر نبود، و در این صورت، احتجاج او به قدر در مصیبتی که برایش حاصل شده، احتجاجی درست و صحیح است. به همین خاطر، رسول الله صلی الله علیه وسلم فرمود: «آدم با حجتش بر موسی غلبه کرد، آدم با حجتش بر موسی غلبه کرد».

مثالی دیگر: شخصی مرتکب گناهی شده و از این گناه پشیمان است و توبه کرده، و شخصی دیگر نزدش می‌آید و به او می‌گوید: فلانی، چطور چنین چیزی از تو سر زد؟ او می‌گوید: این قضا و قدر الهی بود. نظرتان در مورد این شخص چیست؟ آیا احتجاجی که می‌آورد، صحیح است؟ بله، صحیح است. چون توبه کرده، و احتجاجش به قدر برای این نیست که همچنان به معصیتش ادامه دهد. بلکه پشیمان و متاسف است.

نظیر این مساله، آن است که یک بار رسول الله صلی الله علیه وسلم بر علی بن ابوطالب و فاطمه رضی الله عنهما وارد شد، و آنها خواب بودند. رسول الله صلی الله علیه وسلم آنها را ملامت کرد که چرا بر نمی‌خیزند؟ علی رضی الله عنه گفت: یا رسول الله، جان‌های ما به دست الله است. اگر خواست آن را می‌گیرد و اگر خواست آن را ول می‌کند. رسول الله صلی الله علیه وسلم در حالی از نزد آنها خارج شد که بر ران خود زده و می‌گفت: {وَكَانَ الْإِنْسَانُ أَكْثَرَ شَيْءٍ جَدَلًا}[۱۴۹]، یعنی: {انسان بیش از همه چیز به مجادله (و چون و چرا) می‌پردازد}. آیا رسول الله صلی الله علیه وسلم حجتش را قبول کرد؟ خیر، و بلکه بیان کرد که این کار، نوعی جدل است. چرا که رسول الله صلی الله علیه وسلم می‌داند که جان‌ها به دست الله است. اما منظورش این بود که انسان باید دور اندیش و هوشیار باشد، و بنا بر این برخاسته و نماز بگزارد.

در هر حال برایمان معلوم شد که احتجاج به قدر در مصایب، جایز است. همچنین احتجاج به قدر بر معصیت بعد از توبه از آن معصیت، نیز جایز است. اما احتجاج به قدر در مورد معصیت برای توجیه و مبری نمودن انسان و استمرار در آن معصیت، جایز نیست.

 

  • مبحث پنجم: آیا انسان در زندگی، بی اختیار است، یا اینکه از خود اختیار دارد؟

امروزه کلمه‌ای سر زبان‌ها افتاده و بین مردم منتشر است که می‌گویند: آیا انسان در زندگی، بی اختیار است یا اینکه از خود اختیار دارد؟

انسان در افعالی که انجام می‌دهد، مخیّر است. او به اختیار خود می‌تواند بخورد و بنوشد. به همین خاطر برخی از مردم وقتی اذان صبح را می‌شنوند، بلند شده و آب می‌نوشند، و این با اختیار خودشان است. همچنین وقتی خوابش می‌آید، با اختیار خود به رختخواب می‌رود و می‌خوابد. وقتی اذان مغرب را می‌شنود، و آب و خرما در مقابلش قرار دارد، با اختیار خود، آن را می‌خورد. همه‌ی افعال این گونه هستند که انسان در آنها مخیر است. اگر چنین نبود، عقوبت شخص نافرمان، ظلم بود. زیرا چطور انسان به خاطر کاری که در آن اختیاری از خود ندارد، کیفر می‌شود؟! اگر انسان از خود اختیاری نداشت، ثواب دادن به شخص مطیع، عبث و بیهوده بود. چطور انسان به خاطر کاری که در آن هیچ اختیاری از خود ندارد، ثواب می‌برد؟! آیا این چیزی جز عبث و بیهودگی است؟

بنا بر این انسان مخیر است. اما فعلی که از او سر می‌زند، با تقدیر الهی است. زیرا سلطه‌ای بالاتر از سلطه‌ی انسان وجود دارد. اما الله، او را مجبور نمی‌کند. بلکه او اختیار دارد و فعل را با اختیار خود انجام می‌دهد.

به همین خاطر وقتی فعل بدون اراده‌ی انسان صورت گیرد، به او نسبت داده نمی‌شود. الله تعالی در مورد اصحاب کهف می‌فرماید: {وَنُقَلِّبُهُمْ ذَاتَ الْيَمِينِ وَذَاتَ الشِّمَالِ}[۱۵۰]، یعنی:{و آنان را به راست و چپ می‌گرداندیم}. الله سبحانه و تعالی، فعل (گرداندن) را به خود نسبت داد؛ زیرا آنها در خواب بودند و هیچ اختیاری از خود نداشتند. نیز، رسول الله صلی الله علیه وسلم می‌فرماید: «کسی که فراموش کرد و در حالی که روزه بود، چیزی خورد یا نوشید، روزه‌اش را به اتمام برساند. زیرا الله او خورانده و نوشانده است». خوراندن و نوشاندن را به الله نسبت داد. زیرا فراموش کار، فعل را با اختیار خود انجام نمی‌دهد. او نخواسته که با خوردن و نوشیدن، روزه‌اش را فاسد کند.

حاصل اینکه این عبارت را در کتب متقدمین؛ صحابه و تابعین و تابعین آنها و در کلام ائمه و در کلام شیخ الاسلام ابن تیمیه یا ابن قیم و دیگران ندیده‌ام که در این مورد سخن بگویند. بلکه چیزی است که اخیرا به وجود آمده و آن را تکرار می‌کنند: «آیا انسان بی اختیار است یا از خود اختیار دارد»؟ در حالی که ما می‌دانیم که اشیاء را با اختیار و اراده‌ی خود انجام می‌دهیم، و هیچ وقت احساس نمی‌کنیم که کسی ما را وادار به انجام آنها می‌کند و ما را به سوی آنها سوق می‌دهد. بلکه ما هستیم که اراده می‌کنیم انجام دهیم و انجام می‌دهیم، و اراده می‌کنیم که انجام ندهیم، و انجام نمی‌دهیم.

اما همان طور که قبلا در مراتب قدر گفتیم، فعل ما ناشی از اراده‌ی جازم و قدرت تامّ است، و این دو وصف در نفس ماست و نفس ما مخلوق الله عز و جل است، و خالقِ اصل، خالق فرع نیز هست.


فواید ایمان به قضا و قدر:

ایمان به قضا و قدر داری فوایدی است که به آنها اشاره می‌کنیم:

اول: تکمیل ایمان به الله. زیرا قدر، قدر الهی است. پس ایمان به آن، از کمال ایمان به الله عز و جل است.

دوم: استکمال ارکان ایمان: زیرا رسول الله صلی الله علیه وسلم در حدیث جبریل، آن را در ضمن ایمان قرار داد.

سوم: انسان مطمئن باقی می‌ماند. زیرا وقتی بداند که این چیز از جانب الله است، راضی شده و آرام می‌گیرد، و می‌داند که آنچه به او رسیده، باید به او می‌رسیده، و آنچه به او نرسیده، نمی‌تواند به او برسد، و گفتیم که وقتی چیزی اتفاق افتاد، به هیچ عنوان نمی‌توان آن را تغییر داد. پس تلاش نکن و به آن فکر نکن، و «اگر» نگو؛ زیرا چیزی که اتفاق افتاده، امکان تغییر و تحوّل ندارد.

چهارم: این جزئی از کمال ایمان به ربوبیّت الله است، و شبیه فایده‌ی اولی است. زیرا وقتی انسان به ربوبیت الله ایمان راضی شود، به قضا و قدر او تسلیم شده و به آن اطمینان می‌یابد.

پنجم: ایمان حقیقی به قدر، حکمت الله را برای انسان در خیر و شری که مقدر کرده، معلوم می‌کند، و به وسیله‌ی آن می‌فهمد که ورای تفکرات و تخیلاتش، کسی بزرگ‌تر و داناتر وجود دارد، و به همین خاطر بسیاری اوقات، کارهایی انجام می‌دهیم یا اتفاق می‌افتد که از آن ناخشنودیم، در حالی که برای ما خیر است. گاهی انسان با چشمان خود می‌بیند که الله بر او در چیزی که می‌خواهد، سخت می‌گیرد. وقتی آنچه که باید اتفاق بیفتد، اتفاق افتاد، می‌بیند که خیر در عدم حدوث آن چیز است. بسیار شنیدیم که فلانی برای فلان پرواز، بلیط رزرو کرده که با آن مسافرت کند. ولی وقتی به فرودگاه می‌رود، هواپیما بلند شده و به سفرش نرسیده است، و سپس می‌بیند که برای هواپیما اتفاقی می‌افتد. او وقتی که به فرودگاه می‌رود که سوار شود، و متوجه می‌شود که هواپیما پرواز کرده، ناراحت می‌شود. اما وقتی حادثه اتفاق می‌افتد، می‌فهمد که این برایش خیر بوده است. به همین دلیل الله تعالی می‌فرماید: {كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِتَالُ وَهُوَ كُرْهٌ لَكُمْ وَعَسَى أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئًا وَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَعَسَى أَنْ تُحِبُّوا شَيْئًا وَهُوَ شَرٌّ لَكُمْ وَاللَّهُ يَعْلَمُ وَأَنْتُمْ لَا تَعْلَمُونَ}[۱۵۱]، یعنی: {جنگ (و جهاد) در راه الله بر شما فرض شده است؛ هرچند برایتان ناگوار می‌باشد. چه بسا چیزی را ناگوار بدانید، ولی برایتان خوب باشد؛ و چه بسا چیزی را دوست بدارید، ولی برایتان بد باشد. الله می‌داند و شما نمی‌دانید}.

آنچه در حدیث عمر بن خطاب رضی الله عنه باقی می‌ماند، در مورد سوال جبریل از رسول الله صلی الله علیه وسلم است: احسان چیست؟ رسول الله صلی الله علیه وسلم فرمود: «این است که الله را چنان عبادت کنی که انگار او را می‌بینی، و اگر تو او را نمی‌بینی، او تو را می‌بیند». گفت: مرا از قیامت آگاه کن. فرمود: «سوال شونده در این مورد از سوال کننده آگاه‌تر نیست».

اول: احسان:

احسان (نیکی)، ضدّ اسائه (بدی) است، و بدین معناست که انسان، کار نیک انجام داده و از آزار و اذیت، دست بکشد. با مال و علم و جاه و بدنش به بندگان الله نیکی کند.

به وسیله‌ی مال، با انفاق و صدقه و دادن زکات است. برترین نوع احسان با مال، پرداخت زکات است. زیرا زکات یکی از ارکان اسلام و مبانی عظیم آن است، و اسلام شخص جز با آن، کامل نمی‌شود، و محبوب‌ترین نفقه نزد الله است. پس از آن، واجبات مالی است که بر گردن انسان است. مثل: نفقه‌ی همسر و مادر و پدر و ذریه و برادران و برادر زادگان و خواهران و عموها و عمه‌ها و خاله‌ها و الی آخر. سپس صدقه دادن به مساکین و کسانی مثل طلّاب علم که محتاج صدقه هستند.

اما نیکی کردن به مردم به وسیله‌ی جاه، از این جهت است که مردم دارای مراتبی هستند. برخی از آنان دارای جاه نزد قدرتمندان هستند، که در این صورت، انسان با این جاه ،به مردم نیکی می‌کند. مثلا شخصی نزدش می‌آید و از او می‌خواهد نزد فلان سلطان، شفاعتش کند که یا ضرری از او دفع شود یا خیری به او برسد.

اما نیکی به مردم به وسیله‌ی علم، با یاد دادن آن به مردم در حلقات علم و مجالس عام و خاص است. حتی اگر در مجلس قهوه خوری باشی، خیر و احسان این است که به مردم چیزی یاد بدهی. اگر در مجلس عام باشی، خیر این است که به مردم چیزی بیاموزی. اما باید حکمت را در این مورد به کار بری. مردم را زده نکن. این طور نباشد که در هر مجلسی نشستی، آنها را موعظه کنی و سخن بگویی. زیرا رسول الله صلی الله علیه وسلم فقط گاهی اصحابش را موعظه می‌فرمود، و زیاده روی نمی‌کرد. زیرا نفوس خسته شده و ملول می‌گردند، و وقتی ملول شدی، خسته شده و دچار ضعف می‌شوی، و چه بسا به خاطر اینکه کسی بسیار از خیر می‌گوید و حرف می‌زند، از خیر هم بدت آید.

اما احسان به مردم با بدن خود؛ رسول الله صلی الله علیه وسلم می‌فرماید: «و به شخص کمک می‌کنی و او را بر سواری‌اش سوار می‌کند، یا وسایلش را روی آن می‌گذاری، و این صدقه است». به شخص کمک می‌کنی و وسایلش را حمل می‌کنی، یا راه را به او نشان می‌دهی و غیره، و همه‌ی اینها جزئی از احسان و نیکویی کردن است. این به نسبت احسان و نیکی به بندگان الله.

اما به نسبت احسان و نیکی در عبادت الله: چنان که رسول الله صلی الله علیه وسلم گفت، این است که الله را به گونه‌ای عبادت کنی که انگار او را می‌بینی. این عبادت، یعنی عبادتی که در آن، بنده مثل این است که الله را می‌بیند، عبادتِ طلب و شوق نام دارد، و انسان نسبت به این عبادت در خود میل و رغبت احساس می‌کند. زیرا کسی را که دوست دارد، می‌طلبد، و چنان او را عبادت می‌کند، انگار که او را می‌بیند. پس، قصد او را کرده و به سویش روان می‌شود و به او تقرّب می‌جوید. «اگر تو او را نمی‌بینی، او تو را می‌بیند»: این عبادتِ ترس و خوف است، و به همین خاطر در مرتبه‌ی دومِ احسان قرار می‌گیرد. وقتی نمی‌توانی الله را چنان عبادت کنی که انگار او را می‌بینی و می‌جویی، و نفس خود را مشتاق او می‌یابی، پس مثل شخص خائف و ترسان، او را عبادت کن که از عذاب و عقوبت او می‌گزیرد. این درجه در نزد اهل عبادت، از درجه‌ی قبلی، پایین‌تر است.

عبادت الله تعالی چنان است که ابن قیم رحمه الله تعالی می‌گوید:

و عبادة الرحمن غایة حبه …. مع ذلّ عابده، هما رکنانِ

یعنی: عبادت پروردگار: نهایت محبتِ او، همراه با فروتنیِ بنده است. این دو، رکن عبادت هستند.

بنا بر این عبادت مبنی بر این دو امر است: نهایت حبّ، نهایت فروتنی. در محبّت، طلب وجود دارد، و در فروتنی، خوف و گریز از عذاب، و این همان احسان در عبادت الله عز و جل است.

وقتی انسان این گونه الله را عبادت کند، برای الله مخلص خواهد شد، که با عبادتش به دنبال ریا و خودنمایی نیست. به دنبال این نیست که مردم او مدح کنند، و برایش فرقی نمی‌کند که هنگام عبادتش، مردم او را ببینند یا خیر. در هر صورت در عبادتش محسن است. اما کمال عبادت در این است که انسان سعی کند هنگام عبادتش، کسی او را نبیند، و راز و نیازش با پروردگار، سرّی باشد. به جز در صورتی که در عبادت علنی‌اش، مصلحتی برای مسلمانان یا اسلام وجود داشته باشد. مثلا، کسی باشد که مردم به او اقتدا می‌کنند، و به همین خاطر دوست دارد عبادتش را علنی کند تا مردم در عبادتشان به او اقتدا کرده و او را چراغ راه خود قرار دهند، یا دوست دارد عبادتش را علنی انجام دهد تا دوست و همکلاسی و همراهانش به او اقتدا کنند. در این کار خیر وجود دارد و این مصلحتی است که به آن توجه می‌شود که گاهی، برتر و والاتر از عبادت در خفا است.به همین خاطر است که الله تعالی ثنای کسانی را می‌گوید که در نهان و آشکار، اموالشان را انفاق می‌کنند. وقتی که نهان، برای قلب، اصلح و سودمندتر بوده و باعث خشوع بیشتر و روی آوردن بیشتر به سوی الله می‌شود، عبادتشان را در نهان انجام می‌دهند، و وقتی که در آشکار انجام دادنِ آن، مصلحتی برای اسلام با ظهور قوانین اسلام، و یا مصلحتی برای مسلمانان است که به این شخص اقتدا می‌کنند، آن را آشکار انجام می‌دهند.

مومن می‌نگرد که چه چیز اصلح است. هر چه در عبادت، اصلح و سودمندتر باشد، کامل‌تر و بهتر است.

 


 

قیامت و علامات آن:

سپس جبریل به رسول الله صلی الله علیه وسلم گفت: «مرا از قیامت خبر ده که چه وقت است؟ رسول الله صلی الله علیه وسلم فرمود: سوال شونده، از سوال کننده در مورد قیامت، آگاه‌تر نیست».

سوال شونده، رسول الله صلی الله علیه وسلم، و سوال کننده، جبریل علیه السلام است. همه‌ی ما می‌دانیم که این دو رسول، بهترین رسولان هستند. جبریل در میان ملائکه، از همه افضل است، و محمد صلی الله علیه وسلم در میان بشر، از همه افضل است. بلکه ایشان به طور مطلق، بهترین مخلوق هستند. هر دو نفر اینها نیز نمی‌دانند که قیامت چه وقت برپا می‌شود. زیرا هیچ کس جز پروردگار نمی‌داند که قیامت چه وقت برپا می‌شود. الله تعالی می‌فرماید: {يَسْأَلُكَ النَّاسُ عَنِ السَّاعَةِ قُلْ إِنَّمَا عِلْمُهَا عِنْدَ اللَّهِ}[۱۵۲]، یعنی: {مردم از تو در مورد قیامت می‌پرسند. بگو: همان علم آن نزد الله است}، و می‌فرماید: {يَسْأَلُونَكَ عَنِ السَّاعَةِ أَيَّانَ مُرْسَاهَا . فِيمَ أَنْتَ مِنْ ذِكْرَاهَا . إِلَى رَبِّكَ مُنْتَهَاهَا}[۱۵۳]، یعنی: {از تو درباره‌ی قیامت می‌پرسند که چه زمانی روی می‌دهد. تو در چه جایگاهی هستی که زمان وقوعش را یاد کنی؟ سرانجام و نهایت آگاهی از آن، نزد پروردگار توست}. چنین می‌نماید که رسول الله صلی الله علیه وسلم به جبریل می‌گوید: وقتی تو آن را نمی‌دانی، من نیز آن را نمی‌دانم، و سوال شونده، آگاه‌تر از سوال کننده نیست. وقتی بر تو مخفی است، بر من نیز مخفی است، و کسی جز الله از آن خبر ندارد. جبریل گفت: «پس مرا از نشانه‌های آن مطلع کن». یعنی علامت‌ها و نشانه‌هایش را به من بگو. چنان که الله تعالی می‌فرماید: {فَهَلْ يَنْظُرُونَ إِلَّا السَّاعَةَ أَنْ تَأْتِيَهُمْ بَغْتَةً فَقَدْ جَاءَ أَشْرَاطُهَا}[۱۵۴]، یعنی: {گویا تنها منتظر این هستند که رستاخیز، ناگهان به سراغشان بیاید؛ همانا نشانه‌هایش فرا رسیده است}.

نشانه‌های قیامت، علامت‌هایی دال بر نزدیک شدن آن هستند، که علما آنها را به سه دسته تقسیم کرده‌اند:

دسته‌ی اول: نشانه‌هایی که آمده‌اند و تمام شده‌اند.

دسته‌ی دوم: نشانه‌هایی که پیوسته تجدید می‌شوند.

دسته‌ی سوم: نشانه‌های بزرگ قیامت که هنگام نزدیک شدن برپایی قیامت است.

نشانه‌هایی که آمده‌اند و تمام شده‌اند، مثل: بعثت پیامبر صلی الله علیه وسلم است. زیرا بعثت پیامبر صلی الله علیه وسلم و خاتم الانبیاء بودن ایشان، دال بر نزدیکی قیامت است. به همین خاطر رسول الله صلی الله علیه وسلم فرمود: «بعثت من و برپایی قیامت مانند این دو است، و انگشت اشاره و وسط خود را نشان دادند». یعنی این دو بسیار به هم نزدیک هستند.

اما نشانه‌هایی که تجدید می‌شوند، و جزء نشانه‌های کوچک قیامت هستند، مثل فتح بیت المقدس و غیره که در سنت از پیامبر صلی الله علیه وسلم آمده است.

اما نشانه‌های بزرگ قیامت که هنوز نیامده‌اند، مثل طلوع خورشید از سمتی که غروب می‌کند. زیرا این خورشید که الان می‌چرخد، وقتی از نظرها غایب می‌شود، از الله اجازه می‌گیرد که مسیر خودش را ادامه دهد. اگر الله به او اجازه داد، به چرخش خود در مسیرش ادامه می‌دهد. در غیر این صورت، به او گفته می‌شود: از همان راهی که آمده‌ای، بازگرد. او نیز باز می‌گردد و از همان جایی که غروب کرده، طلوع می‌کند، و در آن هنگام است که وقتی مردم چنین ببینند، ایمان می‌آورند، اما: {لَا يَنْفَعُ نَفْسًا إِيمَانُهَا لَمْ تَكُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ أَوْ كَسَبَتْ فِي إِيمَانِهَا خَيْرًا}[۱۵۵]، یعنی: {ایمان کسی که پیشتر ایمان نیاورده یا با وجود ایمان کار نیکی نکرده است، سودی به حالش نخواهد داشت}.

سپس پیامبر صلی الله علیه وسلم نشانه‌های قیامت را ذکر می‌کند:

اول: فرمود: «کنیز، خانم خود را بزاید»، و در روایت دیگری: «کنیز، آقای خود را بزاید»، و معنایش چنین است که یکی از نشانه‌های قیامت این است: کنیزی که خرید و فروش می‌شود، کسانی را می‌زاید که آقا و مالک می‌شوند. در اول امر، این زن، کنیز است. اما کسانی را به دنیا می‌آورد که آقا و مالک کنیزان و بردگان هستند.

همچنین، معنای «خانم خود» یا «آقایِ خود»، اضافه به جنس است، نه اضافه به نفسِ مادر. زیرا ممکن نیست که فرزند، مالک مالک مادرش شود. بلکه مراد از آن، جنس است. چنان که در این فرموده‌ی الله تعالی است: {وَلَقَدْ زَيَّنَّا السَّمَاءَ الدُّنْيَا بِمَصَابِيحَ وَجَعَلْنَاهَا رُجُومًا لِلشَّيَاطِينِ}[۱۵۶]، یعنی: {به‌راستی آسمان دنیا را با چراغ‌هایی آراستیم و آنها را ابزاری برای راندن شیاطین قرار دادیم}. زیرا ضمیر در {جَعَلْنَاهَا} به کسی باز می‌گردد که شهاب‌ها را با آن می‌زند. اما چون این شهاب‌ها از ستارگان خارج می‌شوند، به ضمیری اضافه شد که به آن باز می‌گردد. همچنین منظور از «آقای خود» و «خانم خود»، جنس است. یعنی، کنیز کسی را می‌زاید که بعد آقا یا خانم می‌شود. (منظور این است که بعدا این فرزندان، خود صاحب غلامان و کنیزان می‌شوند).

دوم: «و پابرهنگان بی لباس که چوپان گوسفند هستند، را می‌بینی که در ساختمان سازی از یکدیگر سبقت می‌گیرند». این اوصاف بر فقرایی که در بادیه، گوسفند می‌چرانده‌اند، تطبیق دارد که در ساختمان سازی از یکدیگر سبقت می‌جویند. لازمه‌ی این شرط، این است که اهل بادیه به شهرها بروند و در ساختمان سازی با هم مسابقه دهند، که این نشانه، مدت زمانی است که اتفاق افتاده است.

اینجا سوالی پیش می‌آید: آیا رسول الله صلی الله علیه وسلم وقتی جبریل به او گفت: مرا از نشانه‌های قیامت خبر ده، و رسول الله صلی الله علیه وسلم چنین جوابی به او داد: «کنیز، خانم خود را بزاید و…. الی آخر»، آیا منظورش حصر نشانه‌های قیامت در این چند مورد است؟ یا فقط برای مثال، آنها را ذکر کرد؟ جواب: آنها را برای مثال ذکر کرد، و این جواب، دال بر این است که گاهی، یک چیز با برخی از افرادش بر سبیل تمثیل، تفسیر می‌شود. چرا که نشانه‌های دیگری نیز وجود دارد که پیامبر صلی الله علیه وسلم آنها را ذکر نفرمود.

«سپس آن شخص، رفت». رسول الله صلی الله علیه وسلم فرمود: «آیا می‌دانید سوال کننده، چه کسی بود؟ گفتند: الله و رسولش داناترند. فرمود: این جبریل بود که آمده بود دینتان را به شما بیاموزد».

جبریلی که دارای ششصد بال است و افق را مسدود می‌کرد، به شکل مردی حاضر شده بود. سپس فرمود: «دینتان را به شما بیاموزد»، با اینکه آن کس که دین را به ما می‌آموزد، پیامبر صلی الله علیه وسلم است، اما رسول الله صلی الله علیه وسلم، جبریل را معلم قرار داد. زیرا او بود که سوال پرسید، و تعلیم، به سبب سوالات او بود. از این روش، چنین استنباط می‌شود که متسبب، مانند کسی است که مستقیم کار را انجام می‌دهد.

فقها از این باب، قاعده‌ای را در باب جنایات اخذ کرده و گفته‌اند: «متسبب، مانند کسی است که مستقیم کار را انجام می‌دهد». به همین خاطر رسول الله صلی الله علیه وسلم جبریل را که سبب تعلیم دین توسط رسول الله صلی الله علیه وسلم به اصحاب شد، معلم نامید.

دوم: وقتی انسان از مساله‌ای سوال کند که جوابش را می‌داند، اما می‌پرسد تا مردم نیز آن را بدانند، مثل معلم است.

 

وصلی الله علی نبینا محمد و آله و صحبه أجمعین.

و با این سخن، شرح حدیث جبریل به پایان رسید. والحمدلله رب العالمین.

 


[۱] – لامیه به شعری در زبان عربی گفته می‌شود که حرف اول همه‌ی ابیات آن با لام شروع می‌شود. ابوطالب، عموی پیامبر صلی اللّه علیه وسلم، لامیه‌ای مشهور و طولانی در مورد برادرزاده‌اش محمد صلی اللّه علیه وسلم دارد.

[۲] – معلّقه و جمع آن، معلّقات: به بهترین اشعاری در دوران جاهلیت گفته می‌شد که در گردهمایی‌های سالانه، به عنوان بهترین شعر انتخاب و به کعبه آویزان می‌شدند. معلّقات هفت گانه، مشهور هستند.

[۳] – سوره زخرف، آیه «۳۹».

[۴] – سوره یس، آیه «۴۰».

[۵] – سوره طور، آیه «۳۵».

[۶] – سوره أنبیاء، آیه «۷۶».

[۷] – سوره أنبیاء، آیه «۸۳و۸۴».

[۸] – سوره أعراف، آیه «۱۷۲».

[۹] – سوره نساء، آیه «۸۲».

[۱۰] – سوره نساء، آیه «۴۶».

[۱۱] – سوره بقره، آیه «۱۱۷».

[۱۲] – سوره فاطر، آیه «۱».

[۱۳] – سوره فاتحه، آیه «۴».

[۱۴] – سوره سجده، آیه «۵».

[۱۵] – سوره مومنون، آیه «۱۴».

[۱۶] – سوره مومنون، آیه «۶».

[۱۷] – سوره نور، آیه «۶۱».

[۱۸] – سوره أنبیاء، آیه «۲۵».

[۱۹] – سوره نحل، آیه «۳۶».

[۲۰] – سوره صافّات، آیه «۸۶».

[۲۱] – سوره قصص، آیه «۸۸».

[۲۲] – سوره أعراف، آیه «۵۹».

[۲۳] – سوره حج، آیه «۶۲».

[۲۴] – سوره أعراف، آیه «۱۸۰».

[۲۵] – سوره نحل، آیه «۶۰».

[۲۶] – سوره نساء، آیه «۸۲».

[۲۷] – سوره شوری، آیه «۱۱».

[۲۸] – سوره نحل، آیه «۷۴».

[۲۹] – سوره مریم، آیه «۶۵».

[۳۰] – سوره بقره، آیه «۲۲».

[۳۱] – سوره الرحمن، آیات «۲۶و۲۷».

[۳۲] – سوره طه، آیه «۱۱۰».

[۳۳] – سوره بقره، آیه «۲۵۵».

[۳۴] – سوره أعراف، آیه «۳۳».

[۳۵] – سوره اسراء، آیه «۳۶».

[۳۶] – سوره طه، آیه «۵».

[۳۷] – سوره فاطر، آیه «۱».

[۳۸] – سوره أنبیاء، آیات «۱۹و۲۰».

[۳۹] – سوره تحریم، آیه «۶».

[۴۰] – سوره شعراء، آیات «۱۹۳-۱۹۵».

[۴۱] – سوره زخرف، آیه «۷۷».

[۴۲] – سوره سجده، آیه «۱۱».

[۴۳] – سوره تحریم، آیه «۶».

[۴۴] – سوره مریم، آیه «۱۷».

[۴۵] – سوره ق، آیات «۱۷و۱۸».

[۴۶] – سوره إسراء، آیات «۱۳و۱۴».

[۴۷] – سوره حدید، آیه «۲۵».

[۴۸] – سوره بقره، آیه «۲۱۳».

[۴۹] – سوره نجم، آیات «۳۶-۴۱».

[۵۰] – سوره أنعام، آیه «۹۰».

[۵۱]– سوره أنعام، آیه «۱۴۶».

[۵۲] – سوره بقره، آیه «۱۸۳».

[۵۳] – سوره نجم، آیات «۳۶-۴۱».

[۵۴] – سوره تکویر، آیات «۱۹و۲۰».

[۵۵] – سوره الحاقة، آیات «۴۰و۴۱».

[۵۶] – سوره نساء، آیه «۱۶۳».

[۵۷] – سوره أحزاب، آیه «۴۰».

[۵۸] – سوره بقره، آیه «۲۱۳».

[۵۹] – سوره غافر، آیه «۷۸».

[۶۰] – سوره انسان، آیه «۱».

[۶۱] – سوره نحل، آیه «۷۸».

[۶۲] – سوره حج، آیات «۱و۲».

[۶۳] – سوره نحل، آیات «۳۱و۳۲».

[۶۴] – سوره واقعه، آیات «۸۳-۸۸».

[۶۵] – سوره غافر، آیه «۴۶».

[۶۶] – سوره أنعام، آیه «۹۳».

[۶۷] – سوره مائده، آیه «۳».

[۶۸] – سوره واقعه، آیات «۹۲-۹۴».

[۶۹] – سوره یس، آیات «۷۸و۷۹».

[۷۰] – سوره أنبیاء، آیه «۱۰۴».

[۷۱] – سوره مومنون، آیه «۱۰۱».

[۷۲] – میلی که در سرمه دان است و با آن، سرمه به چشم می‌کشند. (مترجم)

[۷۳] – سوره غافر، آیه «۱۹».

[۷۴] – سوره فصلت، آیه «۲۱».

[۷۵] -سوره فصلت، آیات «۲۱-۲۴».

[۷۶] – سوره هود، آیه «۱۸».

[۷۷] – سوره أعراف، آیه «۸».

[۷۸] – سوره أنبیاء، آیه «۴۷».

[۷۹] – سوره زلزله، آیات «۷و۸».

[۸۰] – سوره أنبیاء، آیه «۴۷».

[۸۱] – سوره أعراف، آیه «۸».

[۸۲] – سوره حاقّه، آیات «۱۹-۲۶».

[۸۳] – سوره حاقّه، آیات «۲۵-۲۶».

[۸۴] – سوره انفطار، آیات «۹-۱۱».

[۸۵] – سوره إسراء، آیه «۱۴».

[۸۶] – سوره إنشقاق، آیه «۱۰».

[۸۷] – سوره إنشقاق، آیه «۱۰».

[۸۸] – سوره طه، آیات «۱۲۱و۱۲۲».

[۸۹] – سوره هود، آیات «۴۵و۴۶».

[۹۰] – سوره إسراء، آیه «۷۹».

[۹۱] – سوره زمر، آیه «۷۳».

[۹۲] – سوره زمر، آیه «۷۱».

[۹۳] – سوره نجم، آیه «۲۶».

[۹۴] – سوره أنبیاء، آیه «۲۸».

[۹۵] – سوره بقره، آیه «۲۵۵».

[۹۶] – سوره طه، آیه «۱۰۹».

[۹۷] – سوره أنبیاء، آیه «۹۸».

[۹۸] – سوره آل عمران، آیه «۱۳۱».

[۹۹] – سوره آل عمران، آیه «۱۳۳».

[۱۰۰] – سوره بینه، آیات «۷و۸».

[۱۰۱] – سوره آل عمران، آیات «۱۶۸و۱۶۹».

[۱۰۲] -سوره أحزاب، آیات «۶۴و۶۵».

[۱۰۳] – سوره جن، آیه «۲۳».

[۱۰۴] – سوره أحزاب، آیه «۴۰».

[۱۰۵] – سوره طلاق، آیه «۱۲».

[۱۰۶] – سوره أنعام، آیه «۵۹».

[۱۰۷] – سوره زخرف، آیه «۸۰».

[۱۰۸] – سوره طه، آیه «۵۱».

[۱۰۹] – سوره طه، آیه «۵۲».

[۱۱۰] – سوره نحل، آیه «۷۸».

[۱۱۱] – سوره حج، آیه «۷۰».

[۱۱۲] – سوره حدید، آیه «۲۲».

[۱۱۳] – سوره لیل، آیات «۵-۱۰».

[۱۱۴] – سوره دخان، آیه «۳و۴».

[۱۱۵] – سوره قدر، آیه «۱».

[۱۱۶] – سوره انفطار، آیات «۹-۱۲».

[۱۱۷] – سوره ق، آیات «۱۶-۱۸»

[۱۱۸] – سوره بقره، آیه «۲۵۳».

[۱۱۹] – سوره أنعام، آیه «۱۱۲».

[۱۲۰] – سوره أنعام، آیه «۱۳۷».

[۱۲۱] – سوره تکویر، آیات «۲۸و۲۹».

[۱۲۲] – سوره فرقان، آیات «۱و۲».

[۱۲۳] – سوره زمر، آیه «۶۲».

[۱۲۴] – سوره أنعام، آیه «۱۰۱».

[۱۲۵] – سوره قمر، آیه «۴۹».

[۱۲۶] – سوره ابراهیم، آیه «۲۷».

[۱۲۷] – سوره بقره، آیه «۲۵۳».

[۱۲۸] – سوره نساء، آیه «۲۷».

[۱۲۹] – سوره بقره، آیه «۲۵۳».

[۱۳۰] – سوره ابراهیم، آیه «۲۷».

[۱۳۱] – سوره هود، آیه «۳۴».

[۱۳۲] – سوره هود، آیات «۱۱۸و۱۱۹».

[۱۳۳] – سوره نحل، آیه «۶۰».

[۱۳۴] – سوره مائده، آیه «۴۴».

[۱۳۵] – سوره بقره، آیه «۱۵۶».

[۱۳۶] – سوره زمر، آیه «۱۰».

[۱۳۷] – سوره بقره، آیات «۱۵۵-۱۵۷».

[۱۳۸] – سوره نور، آیه «۲».

[۱۳۹] – سوره مائده، آیه «۳۸».

[۱۴۰] – سوره أنعام، آیه «۱۴۸».

[۱۴۱] – سوره أنعام، آیه «۱۰۶و۱۰۷».

[۱۴۲] – سوره أنعام، آیه «۱۴۸».

[۱۴۳] – سوره أنعام، آیه «۱۰۷».

[۱۴۴] – سوره أنعام، آیات «۱۰۶و۱۰۷».

[۱۴۵] – سوره أنعام، آیه «۱۴۸».

[۱۴۶] – سوره أنعام، آیه «۱۴۸».

[۱۴۷] – سوره نساء، آیه «۱۶۳».

[۱۴۸] – سوره نساء، آیه «۱۶۵».

[۱۴۹] – سوره کهف، آیه «۵۴».

[۱۵۰] – سوره کهف، آیه «۱۸».

[۱۵۱] – سوره بقره، آیه «۲۱۶».

[۱۵۲] – سوره أحزاب، آیه «۶۳».

[۱۵۳] – سوره نازعات، آیات «۴۲-۴۴».

[۱۵۴] – سوره محمد، آیه «۱۸».

[۱۵۵] – سوره أنعام، آیه «۱۵۸».

[۱۵۶] – سوره ملک، آیه «۵».

این صفحه را به اشتراک بگذارید

مشاهده‌ی اصل متن عربی

شرح حديث جبريل عَلَيْهِ‌السَّلَام

 

نص الحديث

عن عمر بن الخطاب – رَضِيَ‌اللهُ‌عَنْهُ -قال: “بينما نحن عند رسول الله، ﷺ ، ذات يوم إذ طلع علينا رجل شديد بياض الثياب، شديد سواد الشعر، لايرى عليه أثر السفر، ولا يعرفه منا أحد، حتى جلس إلى النبي، ﷺ ، فأسند ركبتيه إلى ركبتيه، ووضع كفيه على فخذيه قال: يا محمد أخبرني عن الإسلام؟ فقال رسول الله، ﷺ : “الإسلام، أن تشهد أن لا إله إلا الله، وأن محمداً رسول الله، وتقيم الصلاة، وتؤتي الزكاة، وتصوم رمضان، وتحج البيت إن استطعت إليه سبيلاً”. قال: صدقت . قال: فعجبنا له، يسأله ويصدقه. قال: فأخبرني عن الإيمان؟ قال: “أن تؤمن بالله، وملائكته، وكتبه، ورسله، واليوم الآخر، وتؤمن بالقدر خيره وشره”. قال: صدقت. قال: فأخبرني عن الإحسان؟ قال: “أن تعبد الله كأنك تراه فإن لم تكن تراه فإن يراك”. قال: فأخبرني عن الساعة؟ قال: “ما المسؤول عنها بأعلم من السائل”. قال: فأخبرني عن أماراتها؟ قال: “أن تلد الأمة ربتها، وأن ترى الحفاة العراة العالة رعاء الشاء يتطاولون في البنيان”. قال: ثم انطلق فلبثت ملياً ثم قال لي: “يا عمر أتدري من السائل؟ ” قلت: الله ورسوله أعلم. قال: “فإنه جبريل أتاكم يعلمكم دينكم”.

 

إن الحمد لله، نحمده، ونستعينه، ونستغفره، ونتوب إليه، ونعوذ بالله من شرور أنفسنا، ومن سيئات أعمالنا، من يهده الله فلا مضل له، ومن يضلل فلا هادي له، وأشهد أن لا إله إلا الله وحده لا شريك له، وأشهد أن محمداً عبده ورسوله، أرسله الله تعالى بالهدى، ودين الحق، فبلغ الرسالة، وأدى الأمانة، ونصح الأمة وجاهد في الله حق جهاده، فصلوات الله وسلامه عليه، وعلى آله، وأصحابه، ومن تبعهم بإحسان إلى يوم الدين. أما بعد:

أيها الإخوة المؤمنون: سأل جبريل النبي، ﷺ ، عن الإيمان بعد أن سأله عن الإسلام قال: فأخبرني عن الإيمان؟ فقال: “أن تؤمن بالله وملائكته وكتبه، ورسله، واليوم الآخر، وتؤمن بالقدر خيره وشره”.

والإيمان هو: “الاعتراف المستلزم للقبول والإذعان” أما مجرد أن يؤمن الإنسان بالشيء بدون أن يكون لديه قبول وإذعان، فهذا ليس بإيمان، بدليل أن المشركين مؤمنون بوجود الله ومؤمنون بأن الله هو الخالق، الرازق، المحيي، المميت، المدبر للأمور، وكذلك أيضاً فإن الواحد منهم قد يقر برسالة النبي، ﷺ ، ولا يكون مؤمناً، فهذا أبو طالب عم النبي، ﷺ ، كان يقر بأن النبي، ﷺ ، صادق وأن دينه حق يقول:

لقد علموا أن ابننا لامكذب … … لدينا ولايعنى بقول الأباطل

وهذا البيت من لاميته المشهورة الطويلة التي قال عنها ابن كثير: ينبغي أن تكون إحدى المعلقات في الكعبة، ويقول أيضاً:

ولقد علمت بأن دين محمد … … … من خير أديان البرية دينا

لولا الملامة أو حذار مسبة … … … لرأيتني سمحاً بذاك مبينا

فهذا إقرار بأن دين الرسول، ﷺ ، حق، لكن لم ينفعه ذلك، لأنه لم يقبله ولم يذعن له فكان ـ والعياذ بالله ـ بعد شفاعة النبي، ﷺ ، في ضحضاح من نار، وعليه نعلان من نار يغلي منهما دماغه ـ نسأل الله تعالى أن يعافينا وإياكم من النار ـ وهو أهون الناس عذاباً لكنه يرى أنه أشدهم عذاباً، وكونه يرى أنه أشدهم عذاباً، فهذا تعذيب نفسي قلبي، لأن الإنسان إذا رأى غيره مثله في العذاب أو دونه يهون عليه ماهو فيه، ولهذا قال تعالى: (ولن ينفعكم اليوم إذ ظلمتم أنكم في العذاب مشتركون) (سورة الزخرف، الآية: 39).

وعلى هذا فنقول: إن الإيمان ليس مجرد الاعتراف، بل لابد من الاعتراف المستلزم للقبول والإذعان، ولقد عجبت أيما عجب حينما صعد جاجارين الروسي إلى الفضاء، وقال بعد أن صعد الفضاء ورأى وشاهد الآيات العظيمة، قال: إن لهذا الكون مدبراً، ومع ذلك فلم يؤمن.

 

 

الركن الأول: الإيمان بالله

قال رسول الله، ﷺ: “أن تؤمن بالله”. والإيمان بالله – عَزَّوَجَلَّ – يتضمن الإيمان بأربعة أمور:

الإيمان بوجود الله، والإيمان بربوبية الله، والإيمان بألوهية الله، والإيمان بأسمائه وصفاته.

أولاً: الإيمان بوجود الله:

وهو أن تؤمن بأن الله تعالى موجود، والدليل على وجوده العقل، والحس والفطرة، والشرع.

أولاً: الدليل العقلي: فالدليل العقلي على وجود الله ـ عزوجل ـ أن نقول: هذا الكون الذي أمامنا ونشاهده على هذا النظام البديع الذي لا يمكن أن يضطرب ولا يتصادم ولا يسقط بعضه بعضاً بل هو في غاية ما يكون من النظام (لا الشمس ينبغي لها أن تدرك القمر ولا الليل سابق النهار) (سورة يس، الآية: 40) فهل يعقل أن هذا الكون العظيم بهذا النظام البديع يكون خالقاً لنفسه؟ كلا لا يعقل، لأنه لا يمكن أن يكون خالقاً لنفسه إذ إن معنى ذلك أنه عدم أوجد موجوداً، ولا يمكن للعدم أن يوجد موجوداً، إذاً فيستحيل أن يكون هذا الكون موجداً لنفسه، ولا يمكن أيضاً أن يكون هذا الكون العظيم وجد صدفة، لأنه على نظام بديع مطرد، وما جاء صدفة فالغالب أنه لا يطرد ولا يمكن أن يأتي صدفة لكن على التنزل.

ويذكر عن أبي حنيفة – رَحِمَهُ‌الله – وكان معروفاً بالذكاء أنه جاءه قوم دهريون يقولون له: أثبت لنا وجود الله فقال: دعوني أفكر، ثم قال لهم: إني أفكر في سفينة أرست في ميناء دجلة وعليها حمل فنزل الحمل بدون حمال، وانصرفت السفينة بدون قائد، فقالوا : كيف تقول مثل ذلك الكلام فإن ذلك لا يعقل ولايمكن أن نصدقه؟ فقال: إذا كنتم لا تصدقون بها فكيف تصدقون بهذه الشمس، والقمر، والنجوم، والسماء، والأرض، كيف يمكن أن تصدقوا أنها وجدت بدون موجد؟!.

وقد أشار الله تعالى إلى هذا الدليل العقلي بقوله: (أم خلقوا من غير شيء أم هم الخالقون) (سورة الطور، الآية: 35).

وسئل أعرابي فقيل له: بم عرفت ربك؟ والأعرابي لا يعرف إلا ما كان أمامه فقال: البعرة تدل على البعير، والأثر يدل على المسير، فسماء ذات أبراج، وأرض ذات فجاج، وبحار ذات أمواج، ألا تدل على السميع البصير؟ بلى.

ثانياً: الدليل الحسي: فهو ما نشاهده من إجابة الدعاء مثلاً فالإنسان يدعو الله ويقول : ياالله فيجيب الله دعاءه ويكشف سوءه ويحصل له المطلوب وهو إنما قال: ياالله إذاً هناك رب سمع دعاءه، وأجابه، وما أكثر ما نقرأ نحن المسلمين في كتاب الله أنه استجاب لأنبياء الله: (ونوحاً إذ نادى من قبل فاستجبنا له) (سورة الأنبياء، الآية: 76)، (وأيوب إذ نادى ربه أني مسني الضر وأنت أرحم الراحمين . فاستجبنا له) (سورة الأنبياء، الآيتان: 83-84). والآيات في هذا كثيرة والواقع يشهد بهذا.

ثالثاً: الدليل الفطري: فإن الإنسان بطبيعته إذا أصابه الضر قال: (يا الله) حتى إننا حدثنا أن بعض الكفار الموجودين الملحدين إذا أصابه الشيء المهلك بغتة يقول على فلتات لسانه: (يا الله) من غير أن يشعر، لأن فطرة الإنسان تدله على وجود الرب ـ عَزَّوَجَلَّ ـ، (وإذ أخذ ربك من بني آدم من ظهورهم ذريتهم وأشهدهم على أنفسهم ألست بربكم قالوا بلى) (سورة الأعراف، الآية: 172).

رابعاً: الدليل الشرعي: وأما الأدلة الشرعية فحدث ولاحرج، كل الشرع إذا تأمله الإنسان علم أن الذي أنزله وشرعه هو الرب – عَزَّوَجَلَّ – قال الله تعالى: (أفلا يتدبرون القرآن ولو كان من عند غير الله لوجدوا فيه اختلافاً كثيراً) (سورة النساء، الآية: 82) فائتلاف القرآن وعدم تناقضه وتصديق بعضه بعضاً كل ذلك يدل على أن القرآن نزل من عند الله – عَزَّوَجَلَّ – وكون هذا الدين بل كون جميع الأديان التي أنزلها الله – عَزَّوَجَلَّ – موافقة تماماً لمصالح العباد دليل أنها من عند الله ـ عَزَّوَجَلَّ ـ.

ولكن حصل على جميع الأديان تحريف وتبديل وتغيير من المخالفين لشرائعه: (يحرفون الكلم عن مواضعه) (سورة النساء، الآية: 46) لكن الدين الذي نزل على الأنبياء كله يشهد بوجود الله – عَزَّوَجَلَّ – وحكمته وعلمه.

ثانياً: الإيمان بربويته:

ومعنى (الرب): أي الخالق، والمالك، والمدبر، فهذا معنى ربوبية الله ـ عَزَّوَجَلَّ ـ، ولا يغني واحد من هذه الثلاثة عن الآخر، فهو الخالق الذي أوجد الأشياء من عدم (بديع السموات والأرض) (سورة البقرة، الآية: 117)، (الحمد لله فاطر السموات والأرض) (سورة فاطر، الآية: 1) فالذي أوجد الكون من العدم هو الله الخالق، المالك أي خلق الخلق وانفرد بملكه له كما انفرد بخلقه له، وتأمل قول الله تعالىفي سورة الفاتحة: (مالك يوم الدين). وفي قراءة أخرى سبعية: (ملك يوم الدين) (سورة الفاتحة: الآية: 4) وهي قراءة سبعية متواترة، وإذا جمعت بين القراءتين ظهر معنى بديع، الملك أبلغ من المالك في السلطة والسيطرة، لكن الملك أحياناً يكون ملكاً بالاسم لا بالتصرف، وحينئذ يكون ملكاً غير مالك، فإذا اجتمع أن الله تعالى: ملك ومالك تم بذلك الأمر: الملك، والتدبير.

ولهذا نقول: إن الله – عَزَّوَجَلَّ – منفرد بالملك، كما انفرد بالخلق، كذلك أيضاً منفرد بالتدبير، فهو المدبر لجميع الأمور وهذا بإقرار المشركين، فإنهم إذا سئلوا من يدبر الأمور؟ فسيقولون: الله فهو المنفرد بالتدبير: (يدبر الأمر من السماء إلى الأرض ثم يعرج إليه) (سورة السجدة، الآية: 5).

سئل أعرابي: بم عرفت ربك؟ قال: بنقض العزائم وصرف الهمم. فالإنسان يعزم أحياناً على الشيء عزماً وتصميماً أكيداً وفي لحظة يجد نفسه قد عزم على تركه ونقض العزم، وقد يهم الإنسان بالشيء متجهاً إليه ثم ينصرف بدون سبب، وهذا يدل على أن للأشياء مدبراً فوق تدبيرك أنت، وهو الله ـ عَزَّوَجَلَّ ـ.

فإن قال قائل: كيف تقول : إن الله منفرد بالخلق، مع أنه أثبت الخلق للمخلوق وسمى المخلوق خالقاً. قال سبحانه: (ثم أنشأناه خلقاً آخر فتبارك الله أحسن الخالقين) (سورة المؤمنون، الآية 14) وفي الحديث عن النبي، ﷺ ، يقال للمصورين: “أحيوا ما خلقتم”؟.

فالجواب: أن خلق الإنسان ليس خلقاً في الحقيقة، لأن الخلق هو الإيجاد من العدم، والإنسان عندما يخلق لا يوجد من عدم، لكن يغير الشيء من صورة إلى صورة أخرى.

وكذلك (الملك) فإن قال قائل: كيف تقول: إن الله منفرد بالملك مع أن الله سبحانهأثبت الملك لغيره فقال: (إلا على أزواجهم أو ماملكت أيمانهم) (سورة المؤمنون، الآية: 14) وقال: (أو ماملكتم مفاتحه) (سورة النور، الآية: 6).

فالجواب: أن يقال: إن ملك الإنسان ليس كملك الله، لأن ملك الله – عَزَّوَجَلَّ – شامل لكل شيء، ولأن ملك الله تعالىملك مطلق غير مقيد، أما ملك الإنسان للشيء فهو غير شامل، فمثلاً الساعة التي معي لا تملكها أنت/ والساعة التي معك لا أملكها أنا، فهو ملك محدود ليس شاملاً، كذلك أيضاً ليس ملكاً مطلقاً فأنا لا يمكنني أن أتصرف في ساعتي كما أريد، لأنني مقيد بالشرع الذي هو المصلحة، فلو أراد إنسان تكسير ساعته مثلاً فإن ذلك لا يجوز ولا يملك شرعاً أن يفعل ذلك، لأن النبي، ﷺ ، نهى عن إضاعة المال فكيف بإتلافه؟

ولهذا قال العلماء: إن الرجل لو كان بالغاً عاقلاً له زوجة وأولاد، وهو سفيه في المال لا يتصرف فيه تصرف الرشيد فإنه يحجر على ماله.

لكن الله – عَزَّوَجَلَّ – يتصرف في ملكه كما يشاء، يحيي ويميت، ويمرض ويشفي، ويغني ويفقر، ويفعل ما يشاء على أننا نؤمن بأنه – عَزَّوَجَلَّ – لا يفعل الشيء إلا لحكمة.

إذاً فهناك فارق بين ملك الخالق وملك المخلوق. وبهذا عرفنا أن قولنا: إن الله منفرد بالملك قول صحيح لا يستثنى منه شيء.

وكذلك التدبير، فإنه قد يكون للإنسان، فإنه يدبر مثل أن يدبر خادمه أو مملوكه، أو سيارته، أو ماشيته فله تدبير، لكن هذا التدبير ليس كتدبير الله، فهو تدبير ناقص ومحدود. ناقص إذ لا يملك التدبير المطلق في ماله فأحياناً يدبر البعير لكن البعير تعصيه، وأحياناً يدبر الإنسان ابنه فيعصيه كذلك، وكذلك هو تدبير محدود فلا يمكن أن يدبر الإنسان إلا ماله السيطرة والسلطة عليه التي جعلها الشارع له وبهذا صح أن نقول: إن الله منفرد بالتدبير كما قلنا : إنه منفرد بالخلق، والملك.

ثالثاً: الإيمان بألوهيته:

وهو أن يؤمن الإنسان بأنه سبحانه هو الإله الحق، وأنه لا يشاركه أحد في هذا الحق لا ملك مقرب، ولا نبي مرسل، ولهذا كانت دعوة الرسل كلهم من أولهم إلى آخرهم هي الدعوة إلى قول: (لا إله إلا الله).

(وما أرسلنا من قبلك من رسول إلا نوحي إليه أنه لا إله إلا أنا فاعبدون) (سورة الأنبياء، الآية: 25) (ولقد بعثنا في كل أمة رسولاً أن اعبدوا الله واجتنبوا الطاغوت) (سورة النحل، الآية: 36).

لو أن أحداً آمن بوجود الله، وآمن بربوبية الله، ولكنه يعبد مع الله غيره فلا يكون مؤمناً بالله حتى يفرده سبحانهبالألوهية.

وقد يقول قائل: إن الله تعالىأثبت وصف الألوهية لغيره فقال تعالىعن إبراهيم: (أئفكاً آلهة دون الله تريدون) (سورة الصافات، الآية: 86) وقال تعالى: (ولا تدع مع الله إلهاً آخر) (سورة القصص، الآية: 88) إلى غير ذلك من الآيات فكيف يصح أن تقول: إن الله متفرد بالألوهية؟

فالجواب: أن الألوهية المثبتة لغير الله ألوهية باطلة، ولهذا صح نفيها نفياً مطلقاً في مثل قول الرسل عليهم الصلاة والسلام لأقوامهم: (اعبدوا الله مالكم من إله غيره) (سورة الأعراف، الآية: 59) لأنها آلهة باطلة: (ذلك بأن الله هو الحق وأن مايدعون من دونه هو الباطل وأن الله هو العلي الكبير) (سورة الحج، الآية: 62).

رابعاً: الإيمان بأسمائه وصفاته:

وهذا معترك الفرق المنتسبة للإسلام بالنسبة لإفراد الله تعالىبالأسماء والصفات، فقد انقسموا إلى فرق شتى أصولها ثلاثة:

الأول: الإيمان بالأسماء دون الصفات.

الثاني: الإيمان بالأسماء والصفات.

الثالث: الإيمان بالأسماء وبعض الصفات.

وهناك غلاة ينكرون حتى الأسماء، فيقولون: “إن الله – عَزَّوَجَلَّ – ليس له أسماء ولا صفات” لكننا تركناها لأنها متشعبة.

السلف الصالح الذين كانوا على ماكان عليه النبي، ﷺ ، وأصحابه يقرون بالأسماء والصفات اتباعاً لما جاء في كلام الله – عَزَّوَجَلَّ – قال تعالى: (ولله الأسماء الحسنى فادعوه بها) (سورة الأعراف، الآية 180) وهذا دليل إثبات الأسماء لله تعالى، وأما الدليل على إثبات الصفات فقوله تعالى: (ولله المثل الأعلى) (سورة النحل، الآية: 60) ومعنى (المثل الأعلى) أي الوصف الأكمل، ففي الآيتين عمومان: أحدهما: في الأسماء. والآخر: في الصفات. أما التفاصيل فكثيرة في القرآن والسنة.

وهناك من يثبت الأسماء دون الصفات فيقول: إن الله سميع بلا سمع، وبصير بلا بصر، وهذا هو المشهور في مذهب المعتزلة.

والفريق الثالث: يثبت الأسماء وبعض الصفات، فيثبت من الصفات سبعاً وينكر الباقي، والسبع هي:

1.الحياة.

2.والعلم.

3.والقدرة.

4.والسمع.

5.والبصر.

6.والإرادة.

7.الكلام.

جمعها السفاريني في عقيدته بقوله:

له الحياة والكلام والبصر … … … سمع إرادة وعلم واقتدر

بقدرة تعلقت بممكن … … … كذا إرادة فعِ واستبنِ

يقولون: إن هذه الصفات دل عليها العقل فنثبتها، وما عداها فالعقل لا يدل عليها فلا نثبتها.

فيقولون: إن الموجودات دالة على إيجاد، والإيجاد يدل على القدرة، فلا يمكن إيجاد بلا قدرة وهذا دليل عقلي، ويقولون إن التخصيص يدل على إرادة أي كون هذه شمساً ، وهذا قمراً ، وهذه سماء، وهذه أرضاً كل ذلك يدل على إرادة وأن الذي خلقها أراد أن تكون على هذا الوجه، وهذا دليل عقلي أيضاً.

وإذا نظرنا في الخلق وجدناه خلقاً محكماً متقناً، والإحكام يدل على العلم، لأن الجاهل لايتقن.

فثبتت الآن ثلاث صفات: القدرة، والإرادة، والعلم.

ثم قالوا: إن هذه الثلاث لا تقوم إلا بحي ومن ثم ثبت أنه حي، فالحي إما أن يكون سميعاً بصيراً متكلماً، أو أعمى أصم أخرس، والصمم، والعمى، والخرس صفات نقص، والسمع، والبصر، والكلام صفات كمال، فوجب ثبوت الكمال للحي.

فهذه أدلتهم وهي أدلة عقلية، فلذلك أثبتوا هذه الصفات السبع.

فإذا قيل له: تثبت لله رحمة؟ قال: لا أثبت له الرحمة، لأني أفسرها بما أعتقد وأقول: الرحمة إرادة الإحسان، أو هي الإحسان نفسه، فلا يفسرها بصفة.

ولكن نقول: هذا خطأ بل نحن نستدل بالعقل على ثبوت الرحمة بما نشاهد من آثارها، فالنعم التي لاتعد، والنقم التي تدفع عنا هي بسبب الرحمة، ودلالة هذه النعم على صفة الرحمة أقوى من دلالة التخصيص على صفة الإرادة، لأن دلالة هذه النعم على الرحمة يعرفها العامي والخاص، ومع هذا فينكر هؤلاء صفة الرحمة ويثبتون صفة الإرادة.

وبذلك تعرف أن كل من حاد عن طريق السلف فهو في تناقض مطرد، لأن الباطل لا يأتلف أبداً: (ولو كان من عند غير الله لوجدوا فيه اختلافاً كثيراً) (سورة النساء، الآية: 82) وموقفنا نحن من الإيمان بأسماء الله وصفاته، أن نثبت ما أثبته الله لنفسه من الأسماء الصفات، وأن ننزه هذا الإثبات عن محظورين عظيمين وهما: التمثيل، والتكييف، ودليل ذلك السمع والعقل قال تعالى: (ليس كمثله شيء) (سورة الشورى، الآية: 11). (فلا تضربوا لله الأمثال) (سورة النحل، الآية: 74) . (هل تعلم له سميّاً) (سورة مريم، الآية: 65) . (فلا تجعلوا لله أنداداً) (سورة البقرة، الآية: 22) والنصوص في هذا المعنى كثيرة.

أما العقل، فإننا نقول: لا يعقل أبداً أن يكون الخالق مماثلاً للمخلوق لما بينهما من التباين العظيم ، فالخالق موجِد، والمخلوق موجَد ، والخالق أزلي أبدي الوجود ، والمخلوق جائز الوجود قابل للفناء بل هو فان قال تعالى : (كل من عليها فان . ويبقى وجه ربك ذو الجلال والإكرام) (سورة الرحمن، الآيتان: 26-27).

قال بعض السلف ـ رَحِمَهُمُ‌الله ـ: إذا قرأت هذه الآية: (كل من عليها فان) (سورة الرحمن، الآية: 26) فلا تقف عليها فصلها بما بعدها: (ويبقى وجه ربك ذو الجلال والإكرام) (سورة الرحمن، الآية: 27) ليتميز الفرقان المبين بين الخالق والمخلوق، وليعرف كمال الله – عَزَّوَجَلَّ – ونقص ما سواه.

لكن لو قال لنا قائل: مما وصف الله به نفسه أن له وجهاً كما قال سبحانه: (ويبقى وجه ربك) (سورة الرحمن، الآية: 27) وأنا لا أعقل من الوجه إلا مثل وجه المخلوق فيلزم من إثبات الوجه لله التمثيل، لأن القرآن عربي، والوجه هو مايتعارف بين الناس وأكمل الوجوه وجوه البشر، فوجه الله كوجه الإنسان مثلاً فماذا نقول له؟

نقول له: إن هذا الفهم فهم خاطئ، لأن الوجه مضاف إلى الله، والمضاف بحسب المضاف إليه، فوجه الله يليق بالله، ووجه الإنسان يليق بالإنسان، ونقول له أيضاً: أنت لك وجه، والأسد له وجه، والهر له وجه، فإذا قلنا : وجه الإنسان، ووجه الأسد، ووجه الهر، فهل يلزم من ذلك التماثل؟! فلا أحد يقول: إن وجهه يماثل وجه الهر، أو الأسد أبداً.

إذاً نعرف من هذا أن الوجه بحسب ما يضاف إليه، فإثباتنا لصفات الله – عَزَّوَجَلَّ – لا يستلزم أبداً المماثلة بين الخالق والمخلوق بدليل السمع وبدليل العقل.

الثاني: التكييف: أي إن صفات الله – عَزَّوَجَلَّ – لا تكيف تقديراً بالجنان ولا نطقاً باللسان، ودليل ذلك سمعي وعقلي أيضاً.

الدليل السمعي قوله تعالى: (ولا يحيطون به علماً) (سورة طه، الآية: 110)، وقوله: (ولا يحيطون بشيء من علمه) (سورة البقرة، الآية: 255) على أحد التفسيرين وقوله تعالى: (قل إنما حرم ربي الفواحش ماظهر منها وما بطن والإثم والبغي بغير الحق وأن تشركوا بالله مالم ينزل به سلطاناً وأن تقولوا على الله مالا تعلمون) (سورة الأعراف، الآية: 33) وقوله: (ولا تقف ماليس لك به علم إن السمع والبصر والفؤاد كل أولئك كان عنه مسؤولاً) (سورة الإسراء، الآية: 36) فمن كيف صفة الله فقد قال على الله مالا يعلم.

أما الدليل العقلي لامتناع التكييف فإننا نقول: لا يمكن لأي إنسان أن يعرف كيفية الشيء إلا بمشاهدته، أو مشاهدة نظيره، أو الخبر الصادق عنه.

مثل: لو أني شاهدت مسجلاً بعينه فإني أعرف كيفيته لأنني شاهدته بعيني أو مشاهدة نظيره مثل أن يأتيني رجل ويقول: عندي سيارة واشتريتها موديل 88 مثلاً، وصفتها كذا، ولونها كذا، فإنه يمكنني معرفة هذه السيارة، مع أني لم أشاهدها، لأني أعرف نظيرها وأشاهده.

ومثال الخبر الصادق عندي مثل: أن يأتيني رجل ويقول : عندي بعير صفته كذا وكذا، وعليه الوسم الفلاني، فهذا عرفت كيفيته بالخبر الصادق.

إذا طبقنا هذه القاعدة العقلية على صفات الله ـ عَزَّوَجَلَّ ـ، فإنه لا يمكن أن نعرف صفات الله – عَزَّوَجَلَّ – بهذه الوسائل الثلاث، لأننا لم نشاهد ولم نشاهد نظيراً ولم نخبر عنه.

ولهذا قال بعض العلماء : إذا قال لك الجهمي: إن الله ينزل إلى السماء الدنيا كيف ينزل؟

فقل: إن الله أخبرنا أنه ينزل ولم يخبرنا كيف ينزل، فعلينا أن نؤمن بما بلغنا وأن نمسك عما لم يبلغنا. ونظير ذلك قول مالك – رَحِمَهُ‌الله – حين سأله سائل: (الرحمن على العرش استوى) (سورة طه، الآية: 5) كيف استوى؟ فأطرق الإمام مالك برأسه تعظيماً لهذا السؤال وتحملاً وتحسباً له حتى علاه الرحضاء ـ أي العرق ـ ثم رفع رأسه وقال قولته الشهيرة التي تعتبر ميزاناً لجميع الصفات قال له: “الاستواء غير مجهول، والكيف غير معقول، والإيمان به واجب، والسؤال عنه بدعة”.

فكل من سأل عن كيفية صفة من صفات الله قلنا له: أنت مبتدع فوظيفتك أن تؤمن بما بلغك وتسكت عما لم يبلغك.

 

 

الركن الثاني: الإيمان بالملائكة

الملائكة: جمع ملك وأصل (ملك) كما يقول النحويون الذين يحللون ألفاظ اللغة العربية يقولون: أصله (مألك)، ثم زحزت الهمزة إلى مكان اللام وقدمت اللام فصار (ملأك)، ثم حذفت الهمزة للتخفيف فصار (ملك) لماذا؟ قالوا: لأن ملائكة مأخوذة من (الألوكة) وهي الرسالة والهمزة في (الألوكة) مقدمة على اللام.

فالملائكة إذاً هم الرسل كما قال الله تعالى: (جاعل الملائكة رسلاً) (سورة فاطر، الآية: 1).

وإذا أردنا أن نعرفهم نقول: هم عالم غيبي خلقهم الله – عَزَّوَجَلَّ – من نور: (يسبحون الليل والنهار لا يفترون) (سورة الأنبياء، الآية: 20) يقومون بأمر الله، (لا يعصون الله ماأمرهم ويفعلون ما يؤمرون) (سورة التحريم، الآية: 6).

والإيمان بالملائكة أحد أركان الإيمان الستة، فهذا مرتبته في الدين، ومن أنكر الملائكة فهو كافر، لأنه مكذب لله، ورسوله، وإجماع المسلمين.

كيف نؤمن بالملائكة؟

نؤمن بهم أولاً: بأسماء من علمنا اسمه منهم، ثانياً: بأوصاف من علمنا وصفه، ثالثاً: بأعمال من علمنا عملهم.

أولاً: نؤمن بأسماء من علمنا اسمه: كجبريل، وميكائيل، وإسرافيل، ومالك، ورضوان، وملك الموت، ومنكر، ونكير، فجبريل، وميكائيل، وإسرافيل كل منهم موكل بما فيه الحياة:

فجبريل: موكل بما فيه حياة القلوب وهو الوحي، لأن جبريل هو الذي جعله الله تعالىوكيلاً في نزول الوحي على الرسل، كما قال تعالى: (نزل به الروح الأمين . على قلبك لتكون من المنذرين . بلسان عربي مبين) (سورة الشعراء، الآيات: 193-194-195).

وإسرافيل: موكل بالنفخ في الصور الذي به حياة الأجساد عند البعث.

وأما: ميكائيل: فهو موكل بالقطر، والنبات، وبالقطر والنبات تكون حياة الأرض.

ولهذا جمع النبي، ﷺ ، بين هؤلاء الملائكة في حديث استفتاح صلاة الليل، فكان يستفتح صلاة الليل بقوله: “اللهم رب جبرائيل، وميكائيل وإسرافيل فاطر السموات والأرض عالم الغيب والشهادة، أنت تحكم بين عبادك فيما كانوا فيه يختلفون، اهدني لما اختلف فيه من الحق بإذاًك إنك تهدي من تشاء إلى صراط مستقيم”.

وأما (مالك): فهو موكل بالنار لقوله تعالىعن أهل النار: (ونادوا يا مالك ليقض علينا ربك قال إنكم ماكثون) (سورة الزخرف، الآية: 77).

وأما (رضوان): فموكل بالجنة واسمه هذا ليس ثابتاً ثبوتاً واضحاً كثبوت مالك لكنه مشهور عند أهل العلم بهذا الاسم، والله أعلم.

وأما السادس (ملك الموت): وقد اشتهر أن اسمه (عزرائيل)، لكنه لم يصح، إنما ورد هذا في آثار إسرائيلية لاتوجب أن نؤمن بهذا الاسم، فنسمي من وكل بالموت بـ (ملك الموت) كما سماه الله – عَزَّوَجَلَّ – في قوله: (قل يتوفاكم ملك الموت الذي وكل بكم ثم إلى ربكم ترجعون) (سورة السجدة، الآية: 11).

والسابع والثامن وهما (منكر ونكير): وهما الملكان اللذان يسألان الميت في قبره، وقد ورد في ذلك حديث في الترمذي ضعفه بعض العلماء وقال : إنه لا يمكن أن يطلق اسم (منكر ونكير) على الملائكة الذين: (لا يعصون الله ماأمرهم ويفعلون ما يؤمرون) (سورة التحريم، الآية: 6) .

على كل حال فهما الملكان اللذان يسألان الميت عن ربه، ودينه، ونبيه.

ثانياً: الإيمان بأوصاف من علمنا وصفه:

علمنا بما صح عن النبي، عَلَيْهِ‌الصَّلَاةُوَالسَّلَام، أنه رأى جبريل على صورته التي خلقه الله عليها وله ستمائة جناح قد سد الأفق، وهذا يدل على عظمته، ومع ذلك فإنه من الممكن أن يأتي على غير هذه الصفة، كما أتى على صورة رجل شديد بياض الثياب ، شديد سواد الشعر، كما في الحديث الذي نحن بصدد شرحه، وجاء مرة على صورة دحية الكلبي، ولكن هذا التحول من الصورة التي هو عليها إلى صورة البشر إنما كان بأمر الله، وقد تمثل جبريل بشراً لمريم بنت عمران كما قال تعالى: (فأرسلنا إليها روحنا فتمثل لها بشراً سوياً) (سورة مريم، الآية: 17).

ومن أهم مايجب الإيمان به أن نؤمن بأن كل شخص معه ملكان يكتبان عمله كما قال الله تعالى : (إذ يتلقى المتلقيان عن اليمين وعن الشمال قعيد . مايلفظ من قول إلا لديه رقيب عتيد) (سورة ق، الآية: 17-18) رقيب حاضر من هؤلاء الملائكة.

فإياك أيها المسلم أن يكتب هذان الملكان عنك مايسوؤك يوم القيامة فكل شيء تقوله وتلفظ به فإنه مكتوب عليك: (مايلفظ من قول) (سورة ق، الآية: 18) سواء كان لك، أو عليك، أو لغواً لا لك ولا عليك، فاحرص يا أخي على ضبط اللسان حتى لا يكتب عليك كلمات تسوؤك يوم القيامة. ولما دخلوا على الإمام أحمد – رَحِمَهُ‌الله – وكان مريضاً فإذا هو يئن أنين المريض فقيل له : يا أبا عبدالله: “إن طاووساً ـ وهو أحد التابعين ـ يقول : إن أنين المريض يكتب عليه” فأمسك عن الأنين، فأنين المريض قد يكتب عليه، فما يلفظ الإنسان من قول إلا لديه رقيب عتيد يكتب عمله، وإذا كان يوم القيامة يخرج له كتابه: (يلقاه منشوراً . اقرأ كتابك كفى بنفسك اليوم عليك حسيباً) (سورة الإسراء، الآيتان: 13-14) .

 

 

الركن الثالث: الإيمان بالكتب

الركن الثالث وهو الإيمان بكتب الله – عَزَّوَجَلَّ – التي أنزلها على الرسل، وما من رسول إلا أنزل الله معه كتاباً قال تعالى : (لقد أرسلنا رسلنا بالبينات وأنزلنا معهم الكتاب والميزان) (سورة الحديد، الآية: 25) وقال تعالى: (كان الناس أمة واحدة فبعث الله النبيين مبشرين ومنذرين وأنزل معهم الكتاب بالحق ليحكم بين الناس فيما اختلفوا فيه) (سورة البقرة، الآية: 213) فما من رسول إلا أنزل الله معه كتاباً يهتدي به الناس.

كيف نؤمن بالكتب؟

الإيمان بالكتب: أن نؤمن بما علمنا اسمه باسمه، والذي علمنا اسمه من هذه الكتب: القرآن، والتوراة، والإنجيل، والزبور، وصحف إبراهيم، وصحف موسى ـ إن قلنا إنها غير التوراة ـ ومالم نعلم اسمه نؤمن به إجمالاً، لأن الله تعالى لا يضيع خلقه بل سينزل عليهم الكتب ليبين لهم الحق، هذا من حيث الإيمان بالكتب.

أما من حيث قبول ماجاء فيها من خبر، فيجب أن نقبل كل ماجاء في هذه الكتب من الخبر، ولكن لا يعني أن نقبل كل خبر فيها الآن، لأنها دخلها التحريف والتغيير والتبديل، لكن نقول: إننا نؤمن بكل خبر جاء في التوراة، أو في الإنجيل، أو في الزبور، أو في صحف إبراهيم.

مثال ذلك: في صحف إبراهيم: “لا تزر وازرة وزر أخرى وأن ليس للإنسان إلا ماسعى” وعلمنا ذلك من قوله تعالى: (أم لم ينبأ بما في صحف موسى . وإبراهيم الذي وفى . ألا تزر وازرة وزر أخرى . وأن ليس للإنسان إلا ما سعى . وأن سعيه سوف يرى . ثم يجزاه الجزاء الأوفى) (سورة النجم، الآيات: 36-41) وقوله تعالى: (بل تؤثرون الحياة الدنيا . والآخرة خير وأبقى . إن هذا لفي الصحف الأولى . صحف إبراهيم وموسى) (سورة الأعلى، الآيات: 16-19).

فما صح من هذه الكتب فإنه يجب علينا أن نقبل خبرة بدون تفصيل هذا بالنسبة للأخبار.

أما بالنسبة للأحكام ـ أي مافي الكتب المنزلة من الأحكام ـ ففيه تفصيل: فما كان في القرآن فإنه يلزمنا التعبد به، وماكان في الكتب السابقة نظرنا إن كان مخالفاً لشريعتنا فإننا لا نعمل به لا لأنه باطل،بل هو حق في زمنه ،ولكننا لا يلزمنا العما به،لأنه نُسخ بشريعتنا وإن وافق شريعتنا فإننا نعمل به لأن شريعتنا أقرته وشرعته،ومالم يكن في شرعنا خلافه ولا وفاقه فإن العلماء قد اختلفوا في ذلك فمنهم من قال: هو شرع لنا. ومنهم من قال: ليس بشرع لنا.

فالذين قالوا : إنه شرع لنا استدلوا بمثل قوله تعالى: (أولئك الذين هدى الله فبهداهم اقتده) (سورة الأنعام، الآية: 90) واستدلوا كذلك بأن ماسبق من الشرائع لولا أن فيه فائدة لكان ذكره نوعاً من العبث، والراجح: أننا نعمل به.

مثال ما يخالف شريعتنا كقوله تعالى: (وعلى الذين هادوا حرمنا كل ذي ظفر ومن البقر والغنم حرمنا عليهم شحومهما إلا ما حملت ظهورهما أو الحوايا أو مااختلط بعظم ذلك جزيناهم ببغيهم وإنا لصادقون) (سورة الأنعام، الآية: 146).

فاليهود حرم الله عليهم كل ذي ظفر مثل الإبل، وكذلك كل ذي رجل غير مشقوقة أي مالها أصابع ولا فرق بعضها من بعض فهو حرام عليهم، ومن البقر والغنم حرم الله عليهم شحومهما إلا ماحملت ظهورهما، أو الحوايا أو مااختلط بعظم. فهذا منسوخ بشريعتنا، فإن الله تعالىقد أحل لنا ذلك.

وأما مثال ما وافق شريعتنا فكثير مثل قوله تعالى: (يا أيها الذين آمنوا كتب عليكم الصيام كما كتب على الذين من قبلكم لعلكم تتقون) (سورة البقرة، الآية: 183) ومثل قوله تعالى الذي أشرنا إليه سابقاً: (أم لم ينبأ بما في صحف موسى . وإبراهيم الذي وفى . ألا تزر وازرة وزر أخرى. وأن ليس للإنسان إلا ماسعى… (سورة النجم، الآيات: 36-41) وأمثلة ذلك كثيرة.

وأما مالم يرد شرعنا بخلافه فمثاله الأخذ بقرينة الحال: كحكم سليمان بين المرأتين المتنازعتين، حيث دعا بالسكين ليشقه بينهما فوافقت إحداهما وامتنعت الأخرى فحكم به للتي امتنعت مع أنها هي الصغرى، لأن امتناعها دليل على أنها أمه، وهذا لم يرد مثله في شرعنا بعينه، وإن كان قد ورد مايدل على اعتبار القرائن من حيث الجملة. ولكن القول الراجح فيه: أنه شرع لنا، وأننا نعمل به لما ذكرنا من الدليل من القرآن.

 

 

الركن الرابع: الإيمان بالرسل

الإيمان بالرسل أحد أركان الإيمان الستة، والرسل ينقسمون إلى قسمين رسل من البشر، ورسل من الملائكة قال الله تعالى: (إنه لقول رسول كريم. ذي قوة عند ذي العرش مكين) (سورة التكوير، الآيات: 19،20) والمراد بالرسول هنا جبريل وهو رسول ملكي، وقال تعالى: (إنه لقول رسول كريم. وماهو بقول شاعر) (سورة الحافة، الآيات: 40،41) والمراد به محمد، ﷺ ، وهو رسول بشري لكن المراد بقولنا: الإيمان بالله وملائكته، وكتبه، ورسله، المراد بالرسل هنا البشر لأن الرسول الملكي داخل في قولنا: (وملائكته).

الرسول البشري تعريفه عند جمهور أهل العلم: “أنه من أوحي إليه بشرع وأمر بتبليغه” وأول الرسل نوح ـ عَلَيْهِ‌الصَّلَاةُوَالسَّلَام ـ وآخرهم محمد ، ﷺ ، لقوله تعالى: (إنا أوحينا إليك كما أوحينا إلى نوح والنبيين من بعده) (سورة النساء، الآية: 163) والدليل على أن محمداً ﷺ خاتمهم قوله تعالى: (ما كان محمد أبا أحدٍ من رجالكم ولكن رسول الله وخاتم النبيين) (سورة الأحزاب، الآية: .40).

فإن قلت: هل آدم رسولٌ أم لا؟

فالجواب: أنه ليس برسول لكنه نبي، كما جاء في الحديث الذي أخرجه ابن حبان في صحيحه أن النبي، ﷺ سئل عن آدم: أنبي هو؟ قال: “نعم نبي مكلم”. ولكنه ليس برسول والدليل قله تعالى: (كان الناس أمة واحدة فبعث الله النبيين مبشرين ومنذرين) (سورة البقرة، الآية: 213) وقوله، ﷺ ، في حديث الشفاعة: “إن الناس يذهبون إلى نوح فيقولون: أنت أول رسول بعثه الله إلى أهل الأرض”. وهذا نص صريح بأن نوحاً أول الرسل.

كيف نؤمن بالرسل؟

الإيمان بالرسل أن نؤمن بأسماء من علمنا اسمه منهم، وأن نؤمن بكل خبر أخبروا به، وأن نؤمن بأنهم صادقون فيما قالوه من الرسالة، أما من لم نعرف اسمه منهم فنؤمن به إجمالاً، فإننا لم نعرف أسماء جميع الرسل لقوله تعالى: (منهم من قصصنا عليك ومنهم من لم نقصص عليك) (سورة غافر، الآية: 87).

وأحكام الرسل السابقة من ناحية إلزامنا بها، أو لا، فالقول فيها كالقول في أحكام الكتب.

فإن قال قائل: كيف نجمع بين كون محمد، ﷺ ، خاتم النبيين وبين ما صح به الحديث من نزول عيسى بن مريم في آخر الزمان؟

فالجواب: أن عيسى ـ عَلَيْهِ‌السَّلَام لا ينزل على أنه رسول، لأن رسالته التي بعث بها كانت سابقة قبل رسالة النبي، ﷺ ، ولأنه إذا نزل فلا يأتي بشرع من عنده، ولكنه يجدد شرع النبي، ﷺ ، وبهذا يزول الإشكال بين كون محمد، ﷺ ، خاتم النبيين وبين نزول عيسى بن مريم آخر الزمان.

 

 

الركن الخامس: الإيمان باليوم الآخر:

الإيمان باليوم الآخر: وسمي يوماً آخراً لأنه لا يوم بعده، فإن للإنسان أحوالاً أولها العدم لقوله تعالى: (هل أتى على الإنسان حين من الدهر لم يكن شيئاً مذكوراً) (سورة الإنسان، الآية: 1) ثم يصير حملاً، ثم يكون عاملاً في الدنيا، وحاله في الدنيا أكمل من حاله أثناء الحمل، ثم ينتقل إلى الحال الرابعة وهي: البرزخ وحاله في البرزخ أكمل من حاله في الدنيا، ثم ينتقل إلى الحال الخامسة وهي اليوم الآخر وحاله في هذه المرحلة أكمل المراحل السابقة.

وبيان ذلك أن الإنسان في بطن أمه لاشك أنه ناقص عن حاله في الدنيا قال تعالى: (والله أخرجكم من بطون أمهاتكم لاتعلمون شيئاً وجعل لكم السمع والأبصار والأفئدة لعلكم تشكرون) (سورة النحل، الآية: 78) فصار بعد خروجه من بطن أمه عنده العلم، والسمع، والبصر، والعمل، وأحواله في هذه الدنيا ليست على الصفاء دائماً بل فيها صفاء وكدر، وتعب وراحة، وجور وعدل، وصالح وفاسد، يقول الشاعر:

فيوم علينا ويوم لنا … … … … ويومٌ نساء ويومٌ نسر

وهي بلا شك حينئذ تكون حياة ناقصة، لأنه ما من لذة فيها إلا وهي منغصة كما قال الشاعر:

لاطيب للعيش مادامت منغصة … … … لذاته بادكار الموت والهرم

فأنت الآن شاب وقوي لكن سيأتيك أحد أمرين: إما الموت، وإما الهرم، فحياة الدنيا منغصة ولهذا سميت الدنيا وهي من الدناءة، ومن الدنو أيضاً، فهي دنيئة بالنسبة للآخرة، وهي أيضاً دنية لنقصانها عن مرتبة الآخرة، وهي دنيا لأنها سابقة للآخرة فهي أدنى منها.

وحاله في البرزخ أكمل حالاً منه في الدنيا، لأن حاله مستقرة، فإذا كان من أهل الخير فهو منعم في قبره، يفتح له في قبره مد البصر، ويفرش من الجنة، ويفتح له باب إلى الجنة، ولا ينال هذا في الدنيا، أما في الآخرة فيعطى الكمال المطلق بالنسبة للإنسان حياة كاملة لايمكن أن تنسب إليها حياة الدنيا بأي وجه من الوجوه وسيأتي الكلام عليه إن شاء الله تعالى بعد ذلك.

كيف نؤمن باليوم الآخر؟

الإيمان باليوم الآخر أن نؤمن بأن الناس سوف يبعثون ويجازون على أعمالهم، وأن نؤمن بكل ماجاء في الكتاب والسنة من أوصاف ذلك اليوم وقد وصف الله تعالى ذلك اليوم بأوصاف عظيمة ولنأخذ منها وصفاً واحداً قال تعالى: (يأيها الناس اتقوا ربكم إن زلزلة الساعة شيء عظيم.يوم ترونها تذهل كل مرضعة عما أرضعت وتضع كل ذات حمل حملها وترى الناس سكارى وماهم بسكارى ولكن عذاب الله شديد) (سورة الحج، الآيتان: 1-2) وأوصاف هذا اليوم الدالة على هوله وعظمته كثيرة في الكتاب والسنة.

ولا يقتصر الإيمان باليوم الآخر على الإيمان بهذا اليوم الذي يكون بعد البعث، كما قال شيخ الإسلام ابن تيمية في عقيدته الواسطية: (من الإيمان باليوم الآخر: الإيمان بكل ماأخبر به النبي، ﷺ ، مما يكون بعد الموت).

 

– أولاً: فتنة القبر:

وأول شيء يكون بعد الموت فتنة القبر فإن الناس يفتنون ـ أي يختبرون ـ في قبورهم فما من إنسان يموت سواء دفن في الأرض، أو رمي في البر، أو أكلته السباع، أو ذرته الرياح، إلا ويفتن هذه الفتنة فيسأل عن ثلاثة أمور: من ربك؟ وما دينك؟ ومن نبيك؟.

فأما المؤمن فيقول : ربي الله ـ جعلنا الله منهم ـ وديني الإسلام، ونبيي محمد، فينادي مناد من السماء أن صدق عبدي، وحينئذ يفسح له في قبره مد البصر، ويفرش له فراش من الجنة، ويفتح له باب إلى الجنة فيأتيه من روحها ونعيمها، وهذه الحال بلا شك أكمل من حال الدنيا.

أما إذا كان كافراً أو منافقاً فإنه إذا سئل من ربك؟ ما دينك؟ من نبيك؟ فيقول: هاه هاه لا أدري سمعت الناس يقولون شيئاً فقلته.

وتأمل ماذا تدل عليه كلمة “هاه هاه”؟ فإنها تدل على أن هذا المجيب كأنه يتذكر شيئاً يبحث عنه ولكن يعجز عن استحضاره، وكون الإنسان يتذكر شيئاً ويعجز عن استحضاره أشد ألماً من كونه لايدري عنه بالكلية، فلو سئلت عن شيء وأنت لاتعلم عنه فقلت : لا أدري. فهذا نقص بلا شك لكن لا يوجب حسرة، لكن لو أنت سئلت عن شيء وكنت تعلمه ثم عجزت عنه فإن ذلك حسرة، ولهذا يقول : “هاه هاه” كأنه يتذكر شيئاً “لا أدري سمعت الناس يقولون شيئاً فقلته”، فيضرب بمرزبة من حديد فيصيح صيحة يسمعها كل شيء إلا الثقلين ـ (الإنس والجن)، ولو سمعها لصعق، وقد ورد في صفة هذه المرزبة أنه لو اجتمع عليها أهل منى ما أقلوها ـ والعياذ بالله ـ.

هذه الفتنة يجب الإيمان بها، لأن الإيمان بها من الإيمان باليوم الآخر فإن قلت: كيف يكون الإيمان بها من الإيمان باليوم الآخر وهي في الدنيا؟ فالجواب: أن الإنسان إذا مات فقد قامت قيامته.

 

– ثانياً: عذاب القبر ونعيمه:

ومما يدخل في الإيمان باليوم الآخر الإيمان بعذاب القبر ونعيم القبر ودليل ذلك قوله تعالى: (كذلك يجزي الله المتقين . الذين تتوفاهم الملائكة طيبين يقولون سلام عليكم ادخلوا الجنة بما كنتم تعملون) (سورة النحل، الآيتان: 31-32) ومحل الدلالة قوله: (الذين تتوفاهم الملائكة طيبين يقولون) (سورة النحل، الآية: 32) حال توفّيهم: (سلام عليكم ادخلوا الجنة) (سورة النحل، الآية: 32) وهم وإن كانوا لم يدخلوا الجنة التي عرضها السموات والأرض لكن دخلوا القبر الذي فيه نعيم الجنة.

وقال تعالى أيضاً: (فلولا إذا بلغت الحلقوم* وأنتم حينئذ تنظرون* ونحن أقرب إليه منكم ولكن لا تبصرون* فلولا إن كنتم غير مدينين *ترجعونها إن كنتم صادقين* فأما إن كان من المقربين* فروح وريحان وجنة نعيم) (سورة الواقعة، الآيات: 83-89) وهذا يكون إذا بلغت الروح الحلقوم وهذا هو نعيم القبر بل إن الإنسان يبشر بالنعيم قبل أن تخرج روحه يقال لروحه: اخرجي أيتها النفس المطمئنة اخرجي إلى مغفرة من الله ورضوان فتفرح الروح بذلك وتخرج خروجاً سهلاً ميسراً.

وأما السنة فإن النبي، ﷺ ، أخبر في أحاديث كثيرة بما يدل على أن الإنسان ينعم في قبره، وقد أشرنا إلى شيء منها.

وأما عذاب القبر فثابت أيضاً في الكتاب والسنة، فمن القرآن قال الله ـ تَبَارَكَ‌وَتَعَالَىٰ ـ في آل فرعون: (النار يعرضون عليها غدواً وعشياً ويوم تقوم الساعة أدخلوا آل فرعون أشد العذاب) (سورة غافر، الآية: 46) فقوله: (يعرضون عليها غدواً وعشياً) (سورة غافر، الآية: 46) هذا قبل أن تقوم الساعة: (ويوم تقوم الساعة أدخلوا آل فرعون أشد العذاب) (سورة غافر، الآية: 46) وقال تعالى: (ولو ترى إذ الظالمون في غمرات الموت والملائكة باسطوا أيديهم أخرجوا أنفسكم) (سورة الأنعام، الآية: 93) وكان هؤلاء يشحون بأنفسهم لا يخرجونها، لأنهم يبشرون بالعذاب ـ والعياذ بالله ـ، فترتد الأرواح لاتريد أن تخرج من أجسادها هرباً مما أنذرت به: (أخرجوا أنفسكم اليوم تجزون عذاب الهون بما كنتم تقولون على الله غير الحق وكنتم عن آياته تستكبرون) (سورة الأنعام، الآية: 93).

ووجه الدلالة من قوله: (اليوم تجزون) (سورة الأنعام، الآية 93) لأن (أل) هنا للعهد الحضوري لقوله تعالى: (اليوم أكملت لكم دينكم) (سورة المائدة، الآية: 3) أي اليوم الحاضر وهو يوم وفاة هؤلاء الظالمين.

وقال تعالى: (وأما إن كان من المكذبين الضالين . فنزل من حميم . وتصلية حجيم) (سورة الواقعة، الآيات: 92-94).

وكلنا نقول في الصلاة: (أعوذ بالله من عذاب جهنم ومن عذاب القبر)، فعذاب القبر ثابت بالقرآن، والسنة، والإيمان به من الإيمان باليوم الآخر.

هل العذاب في القبر على البدن أو على الروح؟

العذاب في القبر على الروح في الأصل وربما يتصل بالبدن، ومع ذلك فإن كونه على الروح لا يعني أن البدن لا يناله منه شيء بل لابد أن يناله من هذا العذاب أو النعيم شيء وإن كان غير مباشر.

واعلم أن العذاب والنعيم في القبر على عكس العذاب أو النعيم في الدنيا، فإن العذاب أو النعيم في الدنيا على البدن، وتتأثر به الروح، وفي البرزخ يكون النعيم أو العذاب على الروح، ويتأثر به البدن.

فلو قال لنا قائل: كيف تقولون: إن القبر يضيق على الإنسان الكافر حتى تختلف أضلاعه، ونحن لو كشفنا القبر لوجدنا أن القبر لم يتغير، وأن الجسد لم يتغير أيضاً؟

فالجواب على هذا أن نقول: إن عذاب القبر على الروح في الأصل، وليس أمراً محسوساً على البدن، فلو كان أمراً محسوساً على البدن، لم يكن من الإيمان بالغيب، ولم يكن منه فائدة، لكنه من الأمور الغيبية المتعلقة بالأرواح، والإنسان قد يرى في المنام وهو نائم على فراشه أنه قائم، وذاهب وراجع، وضارب ومضروب، وربما يرى وهو على فراشه نائم أنه قد سافر إلى العمرة، وطاف وسعى، وحلق أو قصر، ورجع إلى بلده، وجسمه على الفراش لم يتغير.

فأحوال الروح ليست كأحوال البدن.

 

– ثالثاً: البعث:

ومما يدخل في الإيمان باليوم الآخر البعث فالله ـ سُبْحَانَهُ‌وَتَعَالَىٰ ـ يبعث الأجساد يوم القيامة حفاة عراة غرلاً. حفاة ليس عليهم نعال ولا خفاف: أي ليس عليهم لباس رجل، عراة: ليس عليهم لباس بدن، غرلاً: أي غير مختونين. وفي بعض الأحاديث: (بهماً) أي ليس معهم مال، بل كل واحد وعمله.

والبعث هنا إعادة وليس تجديداً، كما قال تعالى: (قال من يحي العظام وهي رميم . قل يحييها الذي أنشأها أول مرة) (سورة يس، الآيات: 78-97) وقال تعالى: (كما بدأنا أول خلق نعيده) (سورة الأنبياء، الآية: 104)، ولأنه لو كان خلقاً جديداً لكان الجسد الذي يعمل السيئات في الدنيا سالماً من العذاب، ويؤتى بجسد جديد فيعذب، وهذا خلاف العدل، فالنص والعقل قد دل على أن البعث ليس تجديداً ولكنه إعادة، ولكن يبقى النظر كيف تكون إعادة، والإنسان ربما يموت، فتأكله السباع، ويتحول من اللحم إلى الدم في الحيوان الآكل وروث وما أشبه ذلك؟.

فيقال: إن الله على كل شيء قدير يقول للشيء : كن فيكون، فيأمر الله هذه الأجساد التي تفرقت وأكلت وطارت بها الرياح أن تعود فتعود، وهذا ينبني على القاعدة التي سبق أن قررناها وهي: “أن الواجب على الإنسان في الأمور الخبرية الغيبية هو التسليم”.

وقد أوردت عائشة ـ رَضِيَ‌اللهُ‌عَنْهُا ـ إشكالاً على قول النبي، ﷺ: “يحشر الناس حفاة عراة غرلًا فقالت: الرجال والنساء ينظر بعضهم إلى بعض؟ فقال: الأمر أعظم من أن يهمهم ذلك”. فإن في ذلك اليوم لاينظر أحد إلى أحد لأن الله تعالىيقول: (يوم يفر المرء من أخيه* وأمه وأبيه* وصاحبته وبنيه* لكل امرىء منهم يومئذ شأن يغنيه) (سورة عبس، الآيات: 34-37) حتى الإنسان يذهل عن أنسابه وأقاربه (فإذا نفخ في الصور فلا أنساب بينهم يومئذ ولا يتساءلون) (سورة المؤمنون، الآية: 101).

 

– رابعاً: دنو الشمس من الخلائق:

ومن الإيمان باليوم الآخر أن نؤمن بأن الشمس تدنو من الخلائق بمقدار ميل، والميل يحتمل أن يكون ميل المكحلة، ويحتمل أنه المسافة من الأرض، وسواء كان ميل المكحلة أو ميل المسافة فإن الشمس تكون قريبة من الرؤوس.

فإن قلت: كيف يمكن هذا ونحن الآن حسب ما نعلم أن هذه الشمس لو دنت عما كانت عليه الآن بمقدار شبر واحد لأحرقت الأرض، فكيف يمكن أن تدنو من الخلائق يوم القيامة بمقدار ميل؟

فالجواب: أن وظيفة المؤمن ـ وهذه قاعدة يجب أن تبنى عليها عقيدتنا ـ فيما ورد من أخبار الغيب القبول والتسليم وألا يسأل عن كيف؟ ولم؟ لأن هذا أمر فوق ما تتصوره أنت فالواجب عليك أن تقبل وتسلم وتقول: آمنا وصدقنا بأن الشمس تدنو من الخلائق يوم القيامة بمقدار ميل. وما زاد على ذلك من الإيرادات فهو من البدع، ولهذا لما سئل الإمام مالك رَحِمَهُ‌الله عن استواء الله كيف استوى؟ قال : السؤال عنه بدعة، هكذا أيضاً كل أمور الغيب السؤال عنها بدعة وموقف الإنسان منها القبول والتسليم.

أما الجواب الثاني بالنسبة لدنو الشمس من الخلائق يوم القيامة فإننا نقول: إن الأجسام تبعث يوم القيامة لا على الصفة التي هي عليها في الدنيا من النقص وعدم التحمل بل هي تبعث بعثاً كاملاً تاماً، ولهذا يقف الناس يوم القيامة يوماً مقداره خمسون ألف سنة لا يأكلون ولا يشربون، وهذا أمر لا يحتمل في الدنيا فتدنو الشمس منهم وأجسامهم قد أعطيت من القوة ما يتحمل دنوها ـ ويشهد لهذا ما ذكرناه من الوقوف خمسين ألف سنة لا يحتاجون إلى طعام ولا شراب، وأن أهل الجنة ينظر الواحد منهم إلى ملكه مسيرة ألف عام ينظر أقصاه كما ينظر أدناه ولا يمكن هذا في الدنيا، فالأجسام يوم القيامة لها شأن آخر غير شأنها في هذه الدنيا.

 

– خامساً: محاسبة الخلائق على أعمالهم:

ومما يدخل في الإيمان باليوم الآخر أن تؤمن بأن الخلائق يحاسبون على أعمالهم، وقد سمى الله يوم القيامة يوم الحساب، لأنه اليوم الذي يحاسب الإنسان فيه على عمله.

ولكن هل الحساب حساب مناقشة كما يحاسب التاجر تاجراً آخر بالفلس والهللة؟

الجواب: لا، لكنه حساب فضل وإحسان وكرم بالنسبة للمؤمن فإن الله ـ سُبْحَانَهُ‌وَتَعَالَىٰ ـ يحاسب المؤمن فيخلو به ويضع كنفه عليه أي ستره ويقرره بذنوبه فيقول له: عملت كذا في يوم كذا حتى يقر ويعترف، فإذا أقر واعترف قال الله ـ سُبْحَانَهُ‌وَتَعَالَىٰ ـ له: “إني قد سترتها عليك في الدنيا وأنا أغفرها لك اليوم”.

وكلنا لا يخلو من الذنوب في هذه الدنيا ذنوب باطنة تتعلق بالقلوب، وذنوب ظاهرة تتعلق بالأبدان، لكن لايراها الناس، فقد تشاهد الرجل ينظر بعينه نظراً محرماً وأنت تظنه ينظر نظراً حلالاً ماتدري ولهذا قال الله تعالى: (يعلم خائنة الأعين وماتخفي الصدور) (سورة غافر، الآية: 19) خائنة الأعين أمر يعمل بالحس، لكن لا يعلمه أحد، من يعلم أن هذه العين تنظر نظراً محرماً؟” (وما تخفي الصدور) (سورة غافر، الآية: 19).هذا باطن فالله ـ سُبْحَانَهُ‌وَتَعَالَىٰ ـ يقول: “سترتها عليك في الدنيا وأنا أغفرها لك اليوم”.

أما الكفار والعياذ بالله فإنهم لا يحاسبون هذا الحساب بل يقررون بأعمالهم ويقول : عملتم كذا وكذا فإذا أنكروا تشهد عليهم ألسنتهم وأيديهم، وأرجلهم بما كانوا يعملون، حتى الجلود فإنها تشهد فيقولون لجلودهم : (لم شهدتم علينا قالوا أنطقنا الله الذي أنطق كل شيء وهو خلقكم أول مرة وإليه رجعون* وما كنتم تستترون أن يشهد عليكم سمعكم ولا أبصاركم ولا جلودكم ولكن ظننتم أن الله لا يعلم كثيراً مما تعملون* وذلكم ظنكم الذي ظننتم بربكم أرداكم فأصبحتم من الخاسرين* فإن يصبروا فالنار مثوى لهم وإن يستعتبوا فما هم من المعتبين) (سورة فصلت، الآيات: 21-24) يقرر الكفار بأعمالهم ويخزون بها والعياذ بالله وينادى على رؤوس الأشهاد: (هؤلاء الذين كذبوا على ربهم ألا لعنة الله على الظالمين) (سورة هود، الآية: 108) فانظر الفرق بين حساب المؤمن وحساب الكفار.

هل ينجو من الحساب أحدٌ؟

الجواب: نعم ينجو منه عالم لا يحصيهم إلا الله قال النبي، ﷺ: “إن أمته عرضت عليه وإن منهم سبعين ألفاً يدخلون الجنة بلا حساب ولا عذاب وهم الذي لا يرقون ولا يسترقون، ولا يكتوون، ولا يتطيرون، وعلى ربهم يتوكلون”.

 

– سادساً: الوزن:

مما يدخل في الإيمان باليوم الآخر: الوزن قال الله تعالى: (والوزن يومئذ الحق) (سورة الأعراف، الآية: 8) وقال تعالى: (ونضع الموازين القسط ليوم القيامة) (سورة الأنبياء، الآية: 47) فتوزن الأعمال يوم القيامة بميزان له كفتان توضع في إحداهما الحسنات وفي الأخرى السيئات، والذي يوزن في ظاهر النصوص العمل قال الله تعالى: (فمن يعمل مثقال ذرة خيراً يره . ومن يعمل مثقال ذرة شراً يره) (سورة الزلزلة، الآيتان: 7-8) وقال النبي، ﷺ: “كلمتان حبيبتان إلى الرحمن خفيفتان على اللسان ثقيلتان في الميزان : سبحان الله وبحمده، سبحان الله العظيم”. فيوضع هذا الميزان للخلائق وتوزن فيه الأعمال.

ولكن هنا أسئلة على الميزان:

أولاً: كيف توزن الأعمال وهي أوصاف للعاملين وحركات وأفعال؟

فالجواب: أن القاعدة في ذلك كما أسلفنا أن علينا أن نسلم ونقبل ولا حاجة لأن نقول : كيف؟ ولم؟ ومع ذلك فإن العلماء ـ رَحِمَهُمُ‌الله ـ قالوا في جواب هذا السؤال: إن الأعمال تقلب أعياناً فيكون لها جسم يوضع في الكفة فيرجح أو يخف، وضربوا لذلك مثلاً بما صح به الحديث عن النبي، ﷺ: “أن الموت يجعل يوم القيامة على صورة كبش فينادى أهل الجنة يا أهل الجنة فيطلعون ويشرئبون وينادى يا أهل النار: فيطلعون ويشرئبون ما الذي حدث؟ فيؤتى بالموت على صورة كبش فيقال: هل تعرفون هذا؟ فيقولون: نعم هذا الموت، فيذبح الموت بين الجنة والنار ويقال: يا أهل الجنة خلود فلا موت ويا أهل النار: خلود فلا موت”. ونحن نعلم جميعاً أن الموت صفة، ولكن الله تعالى يجعله عيناً قائمة بنفسه وهكذا الأعمال.

ثانياً: هل الميزان واحد أم متعدد؟

اختلف العلماء في ذلك على قولين وذلك لأن النصوص جاءت بالنسبة للميزان مرة بالإفراد ومرة بالجمع مثل قوله تعالى: (ونضع الموازين القسط) (سورة الأنبياء، الآية: 47)، وكذلك في قوله: (فمن ثقلت موازينه) (سورة الأعراف، الآية: 8). وأفرد في مثل قوله، ﷺ: “ثقيلتان في الميزان” فقال بعض العلماء: إن الميزان واحد، وإنه جمع باعتبار الموزون أو باعتبار الأمم فهذا الميزان توزن به أعمال أمة محمد، وأعمال أمة موسى، وأعمال أمة عيسى، وهكذا فجمع الميزان باعتبار تعدد الأمم، والذين قالوا : إنه متعدد بذاته قالوا: لأن هذا هو الأصل في التعدد ومن الجائز أن الله تعالىيجعل لكل أمة ميزاناً، أو يجعل للفرائض ميزاناً، وللنوافل ميزاناً.

والذي يظهر والله أعلم أن المراد أن الميزان واحد، لكنه متعدد باعتبار الموزون.

 

– سابعاً: نشر الكتب:

ومما يدخل في الإيمان باليوم الآخر نشر الدواوين وهي الكتب، تنشر بين الناس فيختلف الناس في أخذ هذه الكتب، منهم من يأخذها باليمين، ومنهم من يأخذها بالشمال، وقد أشار الله إلى ذلك في سورة الحاقة فقال: (فأما من أوتي كتابه بيمينه فيقول هاؤم اقرءوا كتابيه* إني ظننت أني ملاق حسابيه* فهو في عيشة راضية* في جنة عالية * قطوفها دانية* كلوا واشربوا هنيئاً بما أسلفتم في الأيام الخالية* وأما من أوتي كتابه بشماله فيقول ياليتني لم أوت كتابيه* ولم أدر ما حسابيه) (سورة الحاقة، الآيات: 19-26) فالمؤمن يقول للناس : خذوا كتابي إقرؤوه مستبشراً مسروراً به، والكافر والعياذ بالله يتحسر ويقول: (ياليتني لم أوت كتابيه. ولم أدر ما حسابيه) (سورة الحاقة، الآيتان: 25-26) .

هذا الكتاب قد كتب فيه ما يعمله الإنسان كما قال تعالى: (كلا بل تكذبون بالدين. وإن عليكم لحافظين . كراماً كاتبين) (سورة الانفطار، الآيات: 9-11)، ويقال للإنسان: (اقرأ كتابك كفى بنفسك اليوم عليك حسيباً) (سورة الإسراء، الآية: 14).

قال بعض العلماء: والله لقد أنصفك من جعلك حسيباً على نفسك.

فيجب علينا أن نؤمن بهذه الكتب، وأنها توزع يوم القيامة عن اليمين وعن الشمال، لكن في سورة الانشقاق يقول الله تعالى: (وأما من أوتي كتابه وراء ظهره) (سورة الانشقاق، الآية: 10)، فكيف يمكن الجمع بين قوله: (كتابه بشماله) (سورة الحاقة، الآية: 25)، وقوله: (كتابه وراء ظهره) (سورة الانشقاق، الآية: 10)؟

فالجواب: أنه يأخذه بشماله، لكن تخلع الشمال إلى الخلف من وراء ظهره، والجزاء من جنس العمل، فكما أن هذا الرجل جعل كتاب الله وراء ظهره أعطي كتابه يوم القيامة من وراء ظهره جزاءً وفاقاً.

 

– ثامناً: الحوض:

ومما يدخل في الإيمان باليوم الآخر أيضاً الحوض. حوض النبي، ﷺ ـ جعلنا الله ـ ممن يشرب منه ـ هذا الحوض حوض واسع، طوله شهر وعرضه شهر، وآنيته كنجوم السماء في كثرتها وحسنها، وماءه أشد بياضاً من اللبن، وأحلى من العسل، وأطيب من رائحة المسك، ومن يشرب منه شربة لا يظمأ بعدها أبداً، ويستمد الحوض ماؤه من الكوثر، وهو نهر أعطيه النبي، ﷺ ، في الجنة يصب منه ميزابان على الحوض فيبقى الحوض دائماً مملوءاً، ويرده المؤمنون من أمة الرسول، ﷺ ، ويشربون منه، ويكون هذا الحوض في عرصات يوم القيامة عند شدة الحر وتعب الناس وهمهم وغمهم، فيشربون من هذا الحوض الذي لا يظمؤون بعد الشرب منه أبداً.

 

– تاسعاً: الشفاعة:

ومما يدخل في الإيمان باليوم الآخر كذلك الشفاعة، وهي نوعان: أحدهما: خاص بالنبي، ﷺ. والثاني: عام له ولسائر النبيين، والصديقين، والشهداء، والصالحين.

أما الخاص بالنبي، ﷺ:

فهو أولاً: الشفاعة العظمى التي تكون للقضاء بين الناس، وذلك أن الناس يوم القيامة يلحقهم من الكرب، والهم، والغم، مالا يطيقون، لأنهم يبقون خمسين ألف سنة، والشمس من فوق رؤوسهم، والعرق قد يلجم بعضهم، فيجدون هماً، وغماً، وكرباً، فيطلبون من يشفع لهم إلى الله – عَزَّوَجَلَّ – فينجيهم من ذلك، فيلهمهم الله – عَزَّوَجَلَّ – أن يذهبوا إلى آدم الذي هو أبو البشر فيأتون إليه ويسألونه الشفاعة، ولكنه يعتذر بأنه عصى ربه في أكله من الشجرة التي حرم الله عليه أن يأكل منها.

ولكن قد يقول قائل: إن أكله من الشجرة ذنب قد تاب منه وبعد أن تاب اجتباه الله وهداه قال الله تعالى: (وعصى آدم ربه فغوى . ثم اجتباه ربه فتاب عليه وهدى) (سورة طه، الآيتان: 121-122).

فالجواب: نعم الأمر كذلك، وآدم بعد الخطيئة خير منه قبلها، لأن الله تعالى قال بعد أن حصلت الخطيئة والتوبة: (اجتباه ربه) (سورة طه، الآية: 122) فجعله من المجتبين المصطفين، ولكنه يعتذر ـ أي من الشفاعة ـ بأكله من الشجرة، لأن مقام الشفاعة مقام عظيم يحتاج أن يكون الشافع فيه نزيهاً من كل شيء، لأنه شافع يريد أن يتوسط لغيره، فإذا كان مذنباً كيف يمكن أن يكون شافعاً؟

فيذهب الناس إلى نوح ويطلبون منه الشفاعة، ولكنه يعتذر بأنه سأل ماليس له به علم، وكان قد سأل الله تعالىأن ينجي ابنه الكافر من الغرق: (قال رب إن ابني من أهلي وإن وعدك الحق وأنت أحكم الحاكمين* قال يا نوح إنه ليس من أهلك إنه عمل غير صالح فلا تسألنِ ما ليس لك به علم إني أعظك أن تكون من الجاهلين) (سورة هود، الآيتان: 45-46) فيعتذر.

فيأتون إلى إبراهيم خليل الرحمن، عَلَيْهِ‌الصَّلَاةُوَالسَّلَام، فيعتذر بأنه كذب ثلاث كذبات، وهو ليس في الواقع كذباً ، ولكنه تورية، لكن التورية ظاهرها الحقيقة والمراد خلاف الظاهر فمن أجل هذا تشبه الكذب من بعض الوجوه، ولكمال أدب إبراهيم، عَلَيْهِ‌الصَّلَاةُوَالسَّلَام، مع الله هاب أن يشفع وقد كذب هذه الكذبات في ذات الله ـ عَزَّوَجَلَّ ـ.

فيأتون إلى موسى بعد ذلك، فيعتذر بأنه قتل نفساً لم يؤمر بقتلها، والنفس التي قد أشار إلى أنه قتلها بغير حق: أنه خرج عَلَيْهِ‌الصَّلَاةُوَالسَّلَام، فوجد رجلين يقتتلان هذا من شيعته، وهذا من عدوه، أحدهما من بني إسرائيل، والثاني من الأقباط، فاستغاثه الذي من شيعته ـ وهو الإسرائيلي ـ على الذي من عدوه وهو القبطي، وكان موسى عَلَيْهِ‌الصَّلَاةُوَالسَّلَام رجلاً شديداً، فوكز القبطي، فقضى عليه، فهذه هي النفس التي قتلها قبل أن يؤمر بقتلها، وهذا جعله يعتذر عن الشفاعة للناس.

ثم يأتون إلي عيسي ، عَلَيْهِ‌الصَّلَاةُوَالسَّلَام ـ وهو الذي ليس بينه وبين النبي ﷺ، رسول – فلا يعتذر، لكنه يعترف بفضل النبي، ﷺ، يقول لهم : اذهبوا إلي محمد عبد غفر الله له ما تقدم من ذنبه وما تأخر فيأتون إلى النبي، ﷺ، فيطلبون منه الشفاعة، فيشفع إلى الله عَزَّوَجَلَّ، فينزل الله عَزَّوَجَلَّ للقضاء بين العباد ، وهذه الشفاعة تسمى العظمى ، وهي من المقام المحمود الذي قال الله فيه : (عسى أن يبعثك ربك مقاماً محموداً) (سورة الإسراء، الآية: 79) . فيشفع النبي ، ﷺ ، إلى الله فينزل الله ـ تعالى ـ للقضاء بين عباده ويريحهم من هذا الموقف.

ثانياً: من الشفاعة الخاصة بالرسول، ﷺ ، أن يشفع لأهل الجنة أن يدخلوا الجنة، فأهل الجنة إذا عبروا الصراط ووصلوا إلى باب الجنة وجدوه مغلقاً، فيشفع النبي، ﷺ ، إلى الله بأن يفتح لهم باب الجنة وقد أشار الله إلى هذه الشفاعة فقال تعالى: (وسيق الذين اتقوا ربهم إلى الجنة زمراً حتى إذا جاءوها وفتحت أبوابها) (سورة الزمر، الآية: 71)، ولم يقل: حتى إذا جاؤوها فتحت، كما قال في أهل النار: (وسيق الذين كفروا إلى جهنم زمراً حتى إذا جاءوها فتحت) (سورة الزمر، الآية: 73)، أما في أهل الجنة فقال : (حتى إذا جاءوها وفتحت) لأنها لا تفتح إلا بعد الشفاعة.

أما الذي تكون فيه ـ الشفاعة ـ عامة ، له ولسائر النبيين والصديقين والشهداء والصالحين، فهما شفاعتان:

الأولى: الشفاعة في أهل النار من المؤمنين أن يخرجوا من النار.

والثانية: الشفاعة فيمن استحق النار من المؤمنين أن لا يدخل النار.

شروط الشفاعة:

ولابد للشفاعة من شروط ثلاثة:

أولها: رضا الله عن الشافع،

ثانيها: رضاه عن المشفوع له.

ثالثها: إذنه.

ودليلها قوله تعالى: (وكم من ملك في السموات لا تغني شفاعتهم شيئاً إلا من بعد أن يإذاً الله لمن يشاء ويرضى) (سورة النجم، الآية: 26) وقوله تعالى: (ولا يشفعون إلا لمن ارتضى) (سورة الأنبياء، الآية: 28) وقوله تعالى: (من ذا الذي يشفع عنده إلا بإذنه) (سورة البقرة، الآية: 255)، وقوله تعالى: (يومئذ لا تنفع الشفاعة إلا من إذاً له الرحمن ورضي له قولاً) (سورة طه، الآية: 109).

(3) سورة الأنبياء، الآية: 98.

ولا تنفع هذه الشفاعة المشركين، لأن الله تعالىلا يرضاها، ويشترط رضا الله عن المشفوع له، ولهذا أصنام المشركين التي يتعلقون بها، ويقولون :إنها شفعاؤنا عند الله لا تنفعهم ولا تشفع لهم، بل لا يزدادون بها إلا حسرة، لأن الله تعالى يقول: (إنكم وماتعبدون من دون الله حصب جهنم أنتم لها واردون) (سورة الأنبياء، الآية: 98)، فتحصب آلهتهم في النار فيزدادون والعياذ بالله غماً إلى غمهم.

 

– عاشراً: الصراط:

ومما يدخل في الإيمان باليوم الآخر: الصراط، وهو عبارة عن جسر ممدود على النار يمر الناس عليه على قدر أعمالهم، منهم من يمر كلمح البصر، ومنهم من يمر كالبرق، ومنهم من يمر كالريح، على حسب أعمالهم كل من كان أسرع في الدنيا لقبول الحق والعمل به كان على الصراط أسرع عبوراً، وكلما كان الإنسان أبطأ لقول الحق والعمل به كان على الصراط أبطأ، فيمر أهل الجنة على هذا الصراط فيعبرون، أما الكفار فلا يمرون عليه، لأنه يصار بهم إلى النار والعياذ بالله، فيأتونها ورداً عطاشاً.

 

– الحادي عشر: دخول الجنة أو النار:

وهي آخر المراحل حيث يدخل أهل الجنة الجنة، ويدخل أهل النار النار، والسؤال: هل الجنة والنار موجودتان الآن؟

فالجواب: نعم، موجودتان ودليل ذلك من الكتاب والسنة: أما الكتاب فقال الله تعالىفي النار: (واتقوا النار التي أعدت للكافرين) (سورة آل عمران، الآية: 131) والإعداد بمعنى التهيئة، وفي الجنة قال الله تعالى: (وسارعوا إلى مغفرة من ربكم وجنة عرضها السموات والأرض أعدت للمتقين) (سورة آل عمران، الآية: 133)، والإعداد أيضاً التهيئة.

وأما السنة فقد ثبت في الصحيحين وغيرهما في قصة كسوف الشمس أن النبي، ﷺ، قام يصلي فعرضت عليه الجنة والنار، وشاهد الجنة حتى هم أن يتناول منها عنقوداً، ثم بدا له ألا يفعل، عَلَيْهِ‌الصَّلَاةُوَالسَّلَام، وشاهد النار ورأى فيها عمرو بن لحي الخزاعي يجر قصبه في النار والعياذ بالله ـ يعني أمعاءه ـ قد اندلقت من بطنه، فهو يجرها والعياذ بالله في نار جنهم ، لأن هذا الرجل أول من أدخل الشرك على العرب ، فكان له كفل من العذاب الذي يصيب من بعده ، ورأى امرأة تعذب في النار في هرة حبستها حتى ماتت ، فلا هي أطعمتها ، ولا هي أرسلتها تأكل من خشاش الأرض ، ورأى فيها صاحب المحجن ـ والمحجن: عصا محنية الرأس ـ وصاحب المحجن سارق يسرق الحجاج بمحجنه، فإن فطن له الحاج قال: هذا المحجن انشبك بغير إرادتي، وإن لم يفطن له أخذه ومشى، فرأى النبي، ﷺ ، في النار هذا الرجل يعذب بمحجنه، والعياذ بالله.

فدل ذلك على أن الجنة والنار موجودتان الآن.

هل الجنة والنار تفنيان أم تبقيان؟

الجنة والنار تبقيان، فالجنة تبقى أبد الآبدين، والنار تبقى كذلك أبد الآبدين، ودليل ذلك من القرآن كثير: بالنسبة للجنة قال الله – تعالى – : (إن الذين آمنوا وعملوا الصالحات أولئك هم خير البرية . جزاؤهم عند ربهم جنات عدن تجري من تحتها الأنهار خالدين فيها أبداً رضي‌ الله‌ عنهم ورضوا عنه) (سورة البينة، الآيتان: 7-8).

وفي النار ذكر الله التأبيد في ثلاث آيات من القرآن:

الأولى: في سورة النساء: (إن الذين كفروا وظلموا لم يكن الله ليغفر لهم ولا ليهديهم طريقاً* إلا طريق جهنم خالدين فيها أبداً) (سورة النساء، الآيتان: 168-169).

الثانية: في سورة الأحزاب قال الله تعالى: (إن الله لعن الكافرين وأعد لهم سعيراً . خالدين فيها أبداً) (سورة الأحزاب، الآيتان: 64-65).

والثالثة: في سورة الجن وهي قوله تعالى: (ومن يعص الله ورسوله فإن له نار جهنم خالدين فيها أبداً) (سورة الجن، الآية: 23).

وبعد هذا النص الصريح في القرآن، يتبين أن ما قيل من أن النار تفنى قول ضعيف جداً لا يعول عليه، لأنه لا يمكن أن نعول على قول صرح القرآن بخلافه، بل ولا يحل لنا ذلك.

فالنار والجنة موجودتان الآن، وتبقيان، ولا تفنيان أبداً.

 

 

الركن السادس: الإيمان بالقدر خيره وشره

الإيمان بالقدر خيره وشره هو الركن السادس، وهو محل عراك بين العلماء وآرائهم، ومحل عراك بين النفس المطمئنة والنفس الأمارة بالسوء.

الإيمان بالقدر معناه أن تؤمن بأن الله – عَزَّوَجَلَّ – قد قدر كل شيء يكون إلى مالا نهاية له، وأنه قدره عن علم، ولهذا قال العلماء: إن مراتب الإيمان بالقدر أربع مراتب:

المرتبة الأولى: العلم ومعناها: أن تؤمن بأن الله تعالىعالم بكل شيء جملةً وتفصيلاً فيما تعلق بفعله الذي يفعله – عَزَّوَجَلَّ – بنفسه كالخلق، والإحياء، والإماتة، وإنزال المطر وغير ذلك، أو يتعلق بفعل المخلوقين، كأقوال الإنسان، وأفعاله، بل حتى أفعال الحيوان كلها معلومة لله – عَزَّوَجَلَّ – قبل وقوعها، وأدلة هذه المرتبة كثيرة منها قوله تعالى: (وكان الله بكل شيء عليماً) (سورة الأحزاب، الآية: 40)، ومنها قوله: (الله الذي خلق سبع سموات ومن الأرض مثلهن يتنزل الأمر بينهن لتعلموا أن الله على كل شيء قدير وأن الله قد أحاط بكل شيء علماً) (سورة الطلاق، الآية: 12)، ومنها قوله تعالى: (وعنده مفاتح الغيب لا يعلمها إلا هو ويعلم ما في البر والبحر وما تسقط من ورقة إلا يعلمها ولا حبة في ظلمات الأرض ولا رطب ولا يابس إلا في كتاب مبين) (سورة الأنعام، الآية: 59).

ونتكلم عن قوله: (ويعلم ما في البر والبحر… (سورة الأنعام، الآية: 59) كلمة (ما) اسم موصول، وكل اسم موصول فهو مفيد للعموم، فكل شيء في البر الله ـ سُبْحَانَهُ‌وَتَعَالَىٰ ـ يعلمه، وكذلك كل شيء في البحر فالله ـ سُبْحَانَهُ‌وَتَعَالَىٰ ـ يعلمه.

(وما تسقط من ورقة إلا يعلمها) (سورة الأنعام، الآية: 59) أي ورقة في أي شجرة في أي مكان في رأس جبل، أو في بطن وادٍ، أو في روضة من بقاع الأرض، كل شجرة يسقط منها ورقة فالله تعالىيعلم هذه الورقة، وكل ورقة تنبت فهو عالم بها من باب أولى.

وقوله: (وما تسقط من ورقة) (سورة الأنعام، الآية: 59)، في هذه الجملة حرف زائد وهو (من)، فإنه زائد في الإعراب، لكنه يزيد في المعنى: وهو تأكيد العموم المستفاد من وقوع النكرة في سياق النفي، لأن النكرة في سياق النفي تفيد العموم، فإذا جاءت “من” زادته توكيداً.

(ولا حبةٍ في ظلمات الأرض) (سورة الأنعام، الآية: 59)، أي حبة، سواء كانت كبيرة، أو صغيرة في ظلمات الأرض إلا يعلمها الله ـ عَزَّوَجَلَّ ـ، وكلمة (ظلمات) جمع تدل على أن للأرض ظلمات الأرض: وهي ظلمة الليل، وظلمة البحر، وظلمة الطين، وظلمة السحاب، وظلمة المطر، وظلمة الغبار، فهذه ظلمات ست وقد يكون هناك ظلمات أخرى لم نعلمها ، وهذه الظلمات لا تحول بين الله – عَزَّوَجَلَّ – وبين هذه الحبة، بل هو ـ سُبْحَانَهُ‌وَتَعَالَىٰ ـ يعلمها ويراها ـ جلا وعلا ـ.

(ولا رطب ولا يابس) (سورة الأنعام، الآية: 59) ، وما من شيء إلا وهو إما رطب وإما يابس : (إلا في كتاب مبين) (سورة الأنعام، الآية: 59)، وهو اللوح المحفوظ، وهذا الكتاب إنما كان عن علم من الله ـ عَزَّوَجَلَّ ـ.

وعلم الله تعالى بعمل الإنسان موجود في كتاب الله – عَزَّوَجَلَّ – قال- تعالىـ: (أم يحسبون أنا لا نسمع سرهم ونجواهم بلى ورسلنا لديهم يكتبون) (سورة الزخرف، الآية: 80)، فهو يعلم السر والنجوى، والسر: هو ما يسره الإنسان في قلبه، ويحدث به نفسه، وأما النجوى: فهي ما يتناجى به مع صاحبه. وكل هذا معلوم لله ـ عَزَّوَجَلَّ ـ.

وهذا العلم من الله – عَزَّوَجَلَّ – لم يسبقه جهل، ولا يلحقه نسيان، ولهذا لما قال فرعون لموسى: (فما بال القرون الأولى . قال علمها عند ربي في كتاب لا يضل ربي ولا ينسى) (سورة طه، الآيتان: 51-52)، (لا يضل) ، أي يجهل ، (ولا ينسى) ما كان معلوما ً، بينما علم البشر محفوف بهاتين الآفتين ، جهل سابق، ونسيان لاحق ، (والله أخرجكم من بطون أمهاتكم لا تعلمون شيئاً) (سورة النحل، الآية: 78).

المرتبة الثانية: الكتابة ومعناها: أن تؤمن بأن الله تعالىكتب مقادير كل شيء قبل أن يخلق السموات والأرض بخمسين ألف سنة، كتب مقادير كل شيء إلى أن تقوم الساعة، كل شيء في الوجود، أو يكون إلى العدم فإنه مكتوب قبل خلق السموات والأرض بخمسين ألف سنة.

فالله عَزَّوَجَلَّ لما خلق القلم، قال له: اكتب قال : رب وماذا أكتب؟ قال: اكتب ما هو كائن، فجرى في تلك الساعة بما هو كائن إلى يوم القيامة. فما أصاب الإنسان لم يكن ليخطئه وما أخطأه لم يكن ليصيبه.

ودليل هذه المرتبة من الكتاب قوله تعالى: (ألم تعلم أن الله يعلم ما في السماء والأرض إن ذلك في كتاب إن ذلك على الله يسير) (سورة الحج، الآية: 70)، وقوله تعالى: (ما أصاب من مصيبة في الأرض ولا في أنفسكم إلا في كتاب من قبل أن نبرأها إن ذلك على الله يسير) (سورة الحديد، الآية: 22).

قال أهل العلم: والكتابة لها أنواع:

النوع الأول: الكتابة العامة وهي الكتابة في اللوح المحفوظ.

النوع الثاني: الكتابة العمرية (نسبة إلى العمر) وهي التي تكون على الإنسان وهو في بطن أمه فإن الإنسان كما قال ابن مسعود – رَضِيَ‌اللهُ‌عَنْهُ -: حدثنا رسول الله، ﷺ ، وهو الصادق المصدوق فقال: “إن أحدكم يجمع خلقه في بطن أمه أربعين يوماً نطفة، ثم يكون علقة مثل ذلك، ثم يكون مضغة مثل ذلك، ثم يرسل إليه الملك ويؤمر بأربع كلمات: بكتب رزقه، وأجله، وعمله، وشقي أو سعيد، فوالذي نفسي بيده إن أحدكم ليعمل بعمل أهل الجنة حتى ما يكون بينه وبينها إلا ذراع فيسبق عليه الكتاب فيعمل بعمل أهل النار فيدخلها، وإن أحدكم ليعمل بعمل أهل النار، حتى ما يكون بينه وبينها إلا ذراع، فيسبق عليه الكتاب فيعمل بعمل أهل الجنة فيدخلها”، لأن الكتاب الأول هو العمدة.

ولكن نحن إذا قرأنا هذا الحديث، فإنه لا ينبغي أن ننسى أحاديث أخرى تبشر الإنسان بالخير، صحيح أن هذا الحديث مروع أن يقول القائل: كيف يعمل الإنسان بعمل أهل الجنة حتى ما يكون بينه وبينها إلا ذراع، ثم يخذل ـ والعياذ بالله ـ فيعمل بعمل أهل النار؟ لكن هناك ولله الحمد نصوصاً أخرى، تفرج عن المؤمن كربته فيما يتعلق بهذا الحديث، من ذلك: قال النبي، ﷺ: “ما منكم من أحد إلا وقد كتب مقعده من الجنة ومقعده من النار قالوا : يا رسول الله أفلا نتكل على الكتاب وندع العمل؟ قال: اعملوا فكل ميسر لما خلق الله له ، فأما أهل السعادة فييسرون لعمل أهل السعادة، وأما أهل الشقاوة فييسرون لعمل أهل الشقاوة”، ثم تلا قوله تعالى: (فأما من أعطى واتقى . وصدق بالحسنى . فسنيسره لليسرى . وأما من بخل واستغنى . وكذب . بالحسنى فسنيسره للعسرى). إذاً هذه بشارة من الرسول، عَلَيْهِ‌الصَّلَاةُوَالسَّلَام، للإنسان أنه إذا عمل بعمل أهل السعادة فهو دليل على أنه كتب من أهل السعادة فليستبشر .

وروى البخاري – رَحِمَهُ‌الله – في صحيحه أن النبي، ﷺ ، كان في غزاة، وكان معهم رجل شجاع مقدام، فقال النبي، ﷺ ، ذات يوم: “إن هذا من أهل النار” مع شجاعته وإقدامه، فعظم ذلك على الصحابة وشق عليهم، فقال أحد الصحابة: والله لألزمن هذا، فلزمه فأصاب هذا الرجل الشجاع سهم من العدو فغضب، ثم وضع سيفه على صدره واتكأ عليه، حتى خرج من ظهره، فقتل نفسه، فجاء الرجل إلى النبي، ﷺ ، فقال له: أشهد أنك رسول قال: وماذاك ؟ قال: إن الرجل الذي قلت لنا إنه من أهل النار فعل كيت وكيت، ثم قال رسول الله، ﷺ: “إن الرجل يعمل بعمل أهل الجنة فيما يبدو للناس وهو من أهل النار”. أسأل الله أن يخلص سريرتي وسرائركم، فالسريرة لها شأن عظيم في توجيه الإنسان، فالقلب هو الموجه للإنسان، وهو الأصل، لذلك يجب أن نلاحظ القلوب، وأن نمحصها ونغسلها من درنها، فقد يكون فيها عرق خبيث، يتظاهر الإنسان بعمل جوارحه بالصلاح، لكن في القلب هذا العرق الفاسد الذي يطيح به في الهاوية في النهاية.

يقول بعض السلف: (ما جاهدت نفسي على شيء مجاهدتها على الإخلاص)، الذي ليس بشيء عند كثير منا هذا يحتاج إلى جهاد عظيم، لو كان في الإنسان شيء يسير من الرياء لم يكن مخلصاً تمام الإخلاص وربما يكون هذا الشيء اليسير من الرياء في قلبه ـ ربما يكون ـ سبباً لهلاكه في آخر لحظة.

ذكر ابن القيم – رَحِمَهُ‌الله – آثار الذنوب وعقوبتها، ومن جملة ماذكر أن رجلاً منهمكاً في الربا، جعل أهله يلقنونه الشهادة، فكلما قالوا له: قل: لا إله إلا الله. قال: العشرة احد عشر، لأنه ليس في قلبه غير ذلك من المعاملات المحرمة التي رانت على قلبه حتى طبع عليه في آخر لحظة ـ والعياذ بالله ـ .

ولما حضرت الوفاة الإمام أحمد – رَحِمَهُ‌الله – وناهيك به علماً وعبادة وورعاً وزهداً لما حضرته الوفاة سمعوه إذا غشي عليه يقول: (بعد بعد)، فلما أفاق قيل له: يا أبا عبد الله ما قولك: (بعد بعد) قال : رأيت الشيطان يعض على أنامله يقول: (فتني يا أحمد) ، فأقول له: (بعد بعد) أي: لم أفتك ما دامت الروح في البدن، فالإنسان على خطر، والنبي ﷺ يقول: “حتى ما يكون بينه وبينها إلا ذراع فيسبق عليه الكتاب فيعمل بعمل أهل النار فيدخلها”.

نعود إلى ما سبق من الكتابة العمرية، فالإنسان يكتب عليه وهو في بطن أمه، بكتب رزقه، وأجله، وعمله، وشقي أم سعيد.

النوع الثالث: الكتابة الحوليةـ أي عند كل حول: وهي التي تكون ليلة القدر، فإن ليلة القدر يكتب فيها ما يكون في السنة كما قال الله تعالى: (إنا أنزلناه في ليلة مباركة إنا كنا منذرين* فيها يفرق كل أمر حكيم) (سورة الدخان، الآيتان: 3-4)، (يفرق) أي يبين ويفصل، وقال ـ عَزَّوَجَلَّ ـ: (إنا أنزلناه في ليلة القدر) (سورة القدر، الآية: 1)، أي مقدر فيها ما يكون في تلك السنة.

النوع الرابع: كتابة مستمرة كل يوم وهي كتابة الأعمال فإن الإنسان لا يعمل عملاً إلا كتب، إما له وإما عليه، كما قال تعالى: (كلا بل تكذبون بالدين . وإن عليكم لحافظين . كراماً كاتبين . يعلمون ما تفعلون) (سورة الانفطار، الآيات:9-12)، وقال تعالى: (ولقد خلقنا الإنسان ونعلم ما توسوس به نفسه ونحن أقرب إليه من حبل الوريد* إذ يتلقى المتلقيان عن اليمين وعن الشمال قعيد . ما يلفظ من قول إلا لديه رقيب عتيد) (سورة ق، الآيات: 16-18)، لكن هذه الكتابة تختلف عن الكتابات السابقة، فالكتابات السابقة كتابة لما يفعل، وهذه الكتابة كتابة لما فعل، ليكون الجزاء عليه.

النوع الخامس: كتابة الملائكة التي تكون عند أبواب المساجد يوم الجمعة، فإن أبواب المساجد يوم الجمعة يكون عليها ملائكة يكتبون الأول فالأول، فمن راح في الساعة الأولى فكأنما قرب بدنة، ومن راح في الثانية فكأنما قرب بقرة، ومن راح في الثالثة فكأنما قرب كبشاً أقرن، ومن راح في الرابعة فكأنما قرب دجاجة، ومن راح في الخامسة فكأنما قرب بيضة، ومن جاء بعد مجيء الإمام فليس له أجر التقدم، لأن الإمام سبقه، وإذا حضر الإمام طويت الصحف، وحضرت الملائكة يستمعون الذكر.

المرتبة الثالثة: المشيئة ومعناها: أن تؤمن بأن كل كائن وجوداً أو عدماً فهو بمشيئة الله، وقد أجمع المسلمون على هذا في الجملة فكل المسلمين يقولون: ما شاء الله كان وما لم يشأ لم يكن.

فكل شيء واقع بمشيئة الله، أما ماكان بفعل الله فهو بمشيئته لا إشكال فيه، كالخلق، والرزق، والإحياء، والإماتة، وكذلك ما كان من فعل المخلوق فهو أيضاً بمشيئة الله، ودليل ذلك من الكتاب قوله تعالى: (ولو شاء الله ما اقتتل الذين من بعدهم من بعد ما جاءتهم البينات ولكن اختلفوا فمنهم من آمن ومنهم من كفر ولو شاء الله ما اقتتلوا ولكن الله يفعل ما يريد) (سورة البقرة، الآية: 253)، والاقتتال فعل العبد فجعله الله – عَزَّوَجَلَّ – بمشيئته وقال تعالى: (وكذلك جعلنا لكل نبي عدوّاً شياطين الإنسان والجن يوحي بعضهم إلى بعض زخرف القول غروراً ولو شاء ربك ما فعلوه) (سورة الأنعام، الآية: 112)، وقال تعالىفي آية أخرى: (ولو شاء الله ما فعلوه) (سورة الأنعام، الآية: 137).

وقال تعالى: (لمن شاء منكم أن يستقيم . وما تشاءون إلا أن يشاء الله رب العالمين) (سورة التكوير، الآيتان: 28-29)، إذاً فأفعالنا واقعة بمشيئة الله.

أما الدليل العقلي فأن يقال:

هل الخلق ملك لله؟

فالجواب: نعم.

هل يمكن أن يكون في ملك الله مالا يريد؟

الجواب: لا يمكن، فما دام الشيء ملكه فلن يكون في ملكه مالا يريد إذاً فكل ما كان في ملكه فهو بإرادته وبمشيئته ولا يكون في ملكه مالا يشاء أبداً، إذ لو كان في ملكه مالا يشاء لكان ملكه ناقصاً، وكان في ملكه ما يقع بدون اختياره وبدون علمه.

المرتبة الرابعة: الخلق ومعناها: الإيمان بأن الله ـ سُبْحَانَهُ‌وَتَعَالَىٰ ـ خلق كل شيء، فنؤمن بعموم خلق الله تعالىلكل شيء ودليل ذلك قال الله تعالى: (تبارك الذي نزل الفرقان على عبده ليكون للعالمين نذيراً . الذي له ملك السموات والأرض ولم يتخذ ولداً ولم يكن له شريك في الملك وخلق كل شيء فقدره تقديراً) (سورة الفرقان، الآيتان: 1-2)، وقال تعالى: (الله خالق كل شيء وهو على كل شيء وكيل) (سورة الزمر، الآية: 62)، وقال تعالى: (بديع السموات والأرض أنى يكون له ولد ولم تكن له صاحبة وخلق كل شيء وهو بكل شيء عليم) (سورة الأنعام، الآية: 101)، وقال تعالى: (إنا كل شيء خلقناه بقدر) (سورة القمر، الآية: 49).

والآيات في ذلك واضحة كثيرة: أن كل شيء مخلوق لله – عَزَّوَجَلَّ – حتى فعل الإنسان مخلوق لله ـ تعالى وإن كان باختياره وإرادته لكنه مخلوق لله ـ تعالى ـ، وذلك أن فعل الإنسان ناشئ من أمرين هما: الإرادة الجازمة، والقدرة التامة.

مثال ذلك: أمامك حجر زنته عشرون كيلو، فقلت لك: احمل هذا الحجر فقلت: لا أريد حمله، فهنا انعدمت إرادتك على حمل الحجر، قلت لك ثانية: احمل هذا الحجر، فقلت: نعم سمعاً وطاعة، ثم أردت أن تحمله فعجزت عن حمله، فهذا أنت لم تحمله لعدم القدرة، قلت لك ثالثة: احمل هذا الحجر فقلت : سمعاً وطاعة وحملته فوق رأسك فهنا حملته لقدرتك وإرادتك.

فأفعالنا كلها التي نفعلها ناشئة عن إرادة جازمة، وقدرة تامة، والذي خلق هذه القدرة والإرادة هو الله ـ عَزَّوَجَلَّ ـ، فلو أن الله جعلك مشلولاً ما قدرت، ولو صرف همتك عن الفعل ما فعلت. ولهذا قيل لأعرابي: بم عرفت ربك؟ قال: بنقض العزائم وصرف الهمم. فأحياناً يكون الإنسان عنده عزيمة أكيدة على الشيء، ثم تنتقض هذه العزيمة بدون أي سبب. وأحياناً يخرج الإنسان يريد الذهاب لأحد أصدقائه، ثم ينصرف ولا يذهب بدون أي سبب، لكن الله – عَزَّوَجَلَّ – يلقي في قلبه انصراف الهمة فيرجع.

لهذا نقول: إن أفعال الإنسان مخلوقة لله، لأنها ناشئة عن إرادة جازمة وقدرة تامة، وخالق هذه الإرادة، والقدرة هو الله ـ سُبْحَانَهُ‌وَتَعَالَىٰ ـ.

ووجه كون الله هو الخالق لهذه الإرادة والقدرة، لأن الإرادة والقدرة وصفان للمريد والقادر خالقه هو الله، وخالق الموصوف خالق للوصف، وبهذا اتضح الأمر وانجلى بأن أفعال الإنسان مخلوقة لله ـ عَزَّوَجَلَّ ـ.

وها هنا بحوث في باب القدر، لأن هذا الباب كما قلنا في أول الكلام عليه باب شائك مشكل:

 

– المبحث الأول: لله – عَزَّوَجَلَّ – مشيئة، وله إرادة ومحبة

قال الله تعالى: (ويفعل الله ما يشاء) (سورة إبراهيم، الآية: 27). وقال تعالى: (الله يفعل ما يريد) (سورة البقرة، الآية: 253).

أولاً”: هل المشيئة والإرادة شيء واحد؟ أم يفترقان؟ الجواب: بل يفترقان.

ثانياً: هل الإرادة والمحبة شيء واحد، يعني أن الله إذا أحب شيئاً أراده، وإذا أراد شيئاً فقد أحبه؟ أو يفترقان؟ الجواب: بل يفترقان.

فعندنا ثلاثة أشياء: المشيئة، والمحبة، والإرادة، وهذه الثلاثة ليست بمعنى واحد، بل تختلف.

المشيئة: تتعلق بالأمور الكونية سواء كانت محبوبة لله أو مكروهة له، أي إن الله تعالىقد يشاء الشيء وهو لا يحبه، وقد يشاء الشيء وهو يحبه.

فالمعاصي كائنة بمشيئة الله، وهو لا يحبها، والفساد في الأرض كائن بمشيئة الله، والله لا يحب الفساد، والكفر كائن بمشيئة الله، والله لا يحب الكفر.

فالمشيئة إذاً تتعلق بالأمور الكونية فيشاء الله كوناً مالا يحبه وما يحبه.

المحبة: تتعلق بالأمور الشرعية، فلا تكون إلا فيما يبيحه الله، فالمعاصي غير محبوبة لله، وأما الطاعات فهي محبوبة له سبحانه، سواءً حصلت أم لم تحصل.

الإرادة: ولها جانبان: جانب تكون فيه بمعنى المشيئة، وجانب تكون فيه بمعنى المحبة، فإذا كانت بمعنى المحبة فهي الإرادة الشرعية، وإذا كانت بمعنى المشيئة فهي الإرادة الكونية.

وإذا كانت الإرادة شرعية وهي التي تكون بمعنى المحبة، فإنه لا يلزم منها وقوع المراد مثل قوله تعالى: (والله يريد أن يتوب عليكم (، فهذه إرادة شرعية بمعنى المحبة، لأنها لو كانت بمعنى المشيئة لوقعت التوبة على جميع الناس، ونحن نشاهد أن من الناس من يتوب ومنهم من لا يتوب.

وأما الإرادة الكونية التي بمعنى المشيئة فيلزم فيها وقوع المراد، فإذا أراد الله شيئاً كوناً وقع ولابد وهذه الإرادة كالمشيئة، تكون فيما يحبه وفيما لا يحبه، لكن إذا أراد الله شيئاً بهذا المعنى وقع ولا بد،مثل قوله تعالى: (ولكن الله يفعل ما يريد) (سورة البقرة، الآية: 253).فإنه كقوله: (ويفعل الله مايشاء) (سورة إبراهيم، الآية: 27)، سواء بسواء ومثل قوله: (إن كان الله يريد أن يغويكم) (سورة هود، الآية: 34)، فإنها بمعنى يشاء أن يغويكم، وليست بمعنى يحب أن يغويكم، لأن الله تعالىلا يحب أن يغوي عباده.

ويمكن أن تتفق الإرادتان ـ الشرعية والكونية ـ في حادث واحد، مثل إيمان أبي بكر فهذا مراد لله شرعاً وكوناً، لأن الله يحبه فهو مراد له شرعاً، ولأنه وقع فهو مراد له كوناً.

وتنتفي الإرادتان مثل (كفر المؤمن) فهو غير مراد لله شرعاً، لأنه يكرهه، وغير مراد لله كوناً، لأنه لم يقع.

ومثال الإرادة الكونية دون الشرعية مثل (كفر أبي جهل وأبي لهب)، فقد تعلق بكفرهما الإرادة الكونية، لأنه وقع الكفر دون الشرعية، لأن الله لا يحب الكافرين.

ومثال الإرادة الشرعية دون الكونية، مثل (إيمان فرعون) فهو مراد شرعاً، لأن الله – عَزَّوَجَلَّ – أرسل إليه موسى ودعاه، لكن الله لم يرده كوناً، فلذلك لم يقع ولم يؤمن فرعون.

 

– المبحث الثاني: كراهية الله سبحانهللكفر مع إرادته له:

إذا كان الله ـ سُبْحَانَهُ‌وَتَعَالَىٰ ـ يكره الكفر فكيف يريده مع أنه لا أحد يُكْرِه الله ـ عَزَّوَجَلَّ ـ؟ فالجواب: أن المراد نوعان:

النوع الأول: مراد لذاته: وهو المحبوب، فالشيء المحبوب يريده من يريده لذاته كالإيمان، فالإيمان مراد لله كوناً وشرعاً، لأنه مراد لذاته.

النوع الثاني: المراد لغيره بمعنى أن الله تعالى يقدره لا لأنه يحبه، ولكن لما يترتب عليه من المصالح فهو مراد لغيره، فيكون من هذه الناحية مشتملاً على الحكمة وليس فيه إكراه.

مثال ذلك: الكفر مكروه لله – عَزَّوَجَلَّ – ولكن الله يقدره على العباد، لأنه لولا الكفر لم يتميز المؤمن من الكافر، ولم يكن المؤمن محلاً للثناء، لأن كل الناس مؤمنون، وأيضاً لو لم يقع الكفر فلم يكن هناك جهاد فمن يجاهد المؤمن إذاً، ولو لم يقع الكفر ما عرف المؤمن قدر نعمة الله عليه بالإسلام، ولو لم يقع الكفر، وكان الناس كلهم مسلمين ما كان للإسلام فضل، ولا ظهر له فضل، ولو لم يقع الكفر لكان خلق النار عبثاً وقد أشار الله تعالىإلى هذا المعنى في قوله: (ولو شاء ربك لجعل الناس أمة واحدة ولا يزالون مختلفين . إلا من رحم ربك ولذلك خلقهم وتمت كلمة ربك لأملأن جهنم من الجنة والناس أجمعين) (سورة هود، الآيتان: 118- 119)، فتبين أن المراد الكوني ـ الذي يكون مكروهاً لله ـ يكون مراداً لغيره.

وأضرب مثلاً: (ولله المثل الأعلى) (سورة النحل، الآية: 60)، برجل له ابن يحبه حباً جماً، ولو سقطت عليه شرارة من نار، لكانت كالتي سقطت على قلب أبيه، من محبته له، فمرض هذا الابن فعرض على الأطباء، فقال الطبيب: لابد من كيه بمسمار من نار، فقال الأب: وهو كذلك، فهذا الكي للابن ليس محبوباً للأب لذاته بل محبوباً لغيره، فتجد هذا الأب أراد وبكل طمأنينة وراحة وانشراح صدر أراد أن يكوي ابنه بمسمار من نار، مع أنه لو سقطت على الابن شرارة لكانت ساقطة على قلب أبيه.

فعلم الآن أن المكروه قد يفعل، لا لذاته ولكن لغيره، فهكذا الكفر والمعاصي والفساد، يريدها الرب – عَزَّوَجَلَّ – لما تتضمنه من المصالح، فهي مرادة لغيرها لا لذاتها.

 

– المبحث الثالث: قضاء الله والرضا به:

نحن نؤمن بأن الله سبحانهيقضي كل شيء، فنؤمن بقضاء الله أيّاً كان هذا القضاء، ويجب علينا أن نؤمن به ونرضى به أيا كان، لكن هل يجب علينا أن نرضى بالمقضي؟ أو لا نرضى؟.

نقول: هذا أقسام، فالمقضي نوعان:

الأول: مقضي شرعاً. والثاني: مقضي كوناً.

فالمقضي شرعاً: يجب علينا أن نرضى به، مثل أن قضى الله علينا بوجوب الصلاة، فيجب أن نؤمن بهذا القضاء، وأن نسلم لوجوب الصلاة، ومثل: أن قضى الله بتحريم الزنى، فيجب علينا أن نؤمن بهذا المقضي، وأن الزنى محرم، ومثل أن قضى الله بحل البيع فيجب علينا أن نرضى بذلك وأن نؤمن بأن البيع حلال، ومثل: أن قضى الله بتحريم الربا، فيجب علينا أن نؤمن بهذا، وأن نستسلم لتحريم الربا.

فالخط العريض لهذا المسألة أن القضاء الشرعي يجب الرضا به، والتسليم به ، لأن: (ومن لم يحكم بما أنزل الله فأولئك هم الكافرون) (سورة المائدة: الآية: 44).

وأما الثاني فهو القضاء الكوني: أي ما يقضي به الله كوناً ـ فإن كان محبوباً للنفس، ملائماً للطبع، فالرضا به من طبيعة الإنسان وفطرته، كما لو قضى الله ـ سُبْحَانَهُ‌وَتَعَالَىٰ ـ للإنسان بعلم فإنه يرضى به، وكذلك لو قضى الله سبحانه للإنسان بمال فإنه يرضى به، وكذلك لو قضى بولد فإنه يرضى به.

وإما أن يكون المقضي كوناً غير ملائم للإنسان، ولا موافق لطبيعته مثل المرض، الفقر، الجهل، فقدان الأولاد، أو ما أشبه ذلك، فهذا اختلف العلماء فيه:

فمنهم من قال: يجب الرضا.

ومنهم من قال يستحب الرضا.

والصحيح: أن الرضا به مستحب.

وأحوال الإنسان عند هذا النوع من القضاء وهو القضاء الذي لا يلائم الطبع ويكون مكروهاً للإنسان أحواله عنده أربع: السخط، والصبر، والرضا، والشكر.

أولاً : السخط: وهو محرم كما لو أصيب رجل بمصيبة وهي تلف المال، فأخذ يتسخط من قضاء الله وقدره وصار يخمش وجهه، ويشق ثوبه، ويجد في نفسه كراهة لتدبير الله عَزَّوَجَلَّ، فهذا محرم، ولهذا لعن النبي ﷺ، النائحة والمستمعة وقال: “ليس منا من ضرب الخدود، وشق الجيوب، ودعا بدعوى الجاهلية”.

هل هذا الفعل مع كونه محرماً، ومن كبائر الذنوب هل يبرد من حرارة المصيبة؟ أبداً لا يبرد من حرارة المصيبة، بل يزيدها، ويبدأ الإنسان يتسخط ويتحسر ولا يستفيد شيئاً، لأن هذا القضاء الذي قضاه الله ـ عَزَّوَجَلَّ ـ، لابد أن يقع مهما كان، يعني لا تقدر أنك لو لم تفعل كذا لم يكن كذا فهذا تقدير وهمي من الشيطان، فهذا المقدر لابد أن يكون، ولهذا قال النبي، عَلَيْهِ‌الصَّلَاةُوَالسَّلَام: “ما أصابك لم يكن ليخطئك، وما أخطأك لم يكن ليصيبك”. فلابد أن يقع كما أراد الله ـ عَزَّوَجَلَّ ـ، وقال النبي، ﷺ :”احرص على ما ينفعك، واستعن بالله، ولا تعجزن، وإن أصابك شيء ـ أي بعد أن تحرص على ما ينفعك، وتستعين بالله ـ إن أصابك شيء لا تقل : لو أني فعلت كذا لكان كذا وكذا فإن (لو) تفتح عمل الشيطان”.

فلو أن إنساناً خرج للنزهة بسيارته ـ التي هي من أحسن السيارات ـ فأصيب بحادث وتكسرت السيارة فبدأ يقول : لو أني ما خرجت لهذه النزهة مانكسرت السيارة ، ويندم نفسه، ويلوم نفسه، فهل ينفعه هذا؟ أبداً لا ينفع، لأن هذا كتب وسيجري الأمر بما كتب مهما كان.

ثانياً: الصبر: يتألم الإنسان من المصيبة جداً ويحزن، ولكنه يصبر، لا ينطق بلسانه، ولا يفعل بجوارحه، قابض على قلبه، موقفه أنه قال: “اللهم أجرني في مصيبتي، وأخلف لي خيراً منها”. “إنا لله وإنا إليه راجعون”، فحكم الصبر هنا الوجوب، فيجب على الإنسان أن يصبر على المصيبة، وألا يحدث قولاً محرماً، ولا فعلاً محرماً.

ثالثاً: الرضا: تصيبه المصيبة فيرضى بقضاء الله، والفرق بين الرضا والصبر، أن الراضي لم يتألم قلبه بذلك أبداً، فهو يسير مع القضاء “إن إصابته ضراء صبر فكان خيراً له وإن أصابته سراء شكر فكان خيراً له”، ولا يرى الفرق بين هذا وهذا بالنسبة لتقبله لما قدره الله ـ عَزَّوَجَلَّ ـ، أي إن الراضي تكون المصيبة وعدمها عنده سواء. هذه المسألة يقول بعض العلماء: إنها واجبة، لكن جمهور أهل العلم على أنها ليست بواجبة، بل مستحبة، فهذه لاشك أنها أكمل حالاً من الصبر، وأما أن نلزم الناس ونقول : يجب عليكم أن تكون المصيبة وعدمها عندكم سواء، فهذا صعب ولا أحد يتحمله، فالصبر يستطيع الإنسان أن يصبر، ولكن الرضا يعجز أن يرضى.

رابعاً: الشكر: وهذه قد يستغربها الإنسان ، فكيف يمكن للإنسان أن يصاب بمصيبة فيشكر الله ، وهل هذا إلا مناف لطبيعة البشر؟ ولكن يكون هذا إذا عرف الإنسان قدر ثواب المصيبة إذا صبر عليها قال تعالى : (إنما يوفى الصابرون أجرهم بغير حساب) (سورة الزمر، الآية: 10)، وقال: (وبشر الصابرين . الذين إذا أصابتهم مصيبة قالوا إنا لله وإنا إليه راجعون .أولئك عليهم صلوات من ربهم ورحمة) (سورة البقرة: الآيات: 155-157)، فيقول: ما أرخص الدنيا عندي، وما أقلها في عيني، إذا كنت أنال بهذه المصيبة التي صبرت عليها أنال هذه الصلوات وهذه الرحمة من الله – عَزَّوَجَلَّ – وهذا الأجر الذي أوفاه بغير حساب ، فيشكر الله على هذه النعمة ويرى أن هذه من نعمة الله عليه، لأن كل الدنيا زائلة وفانية، والأجر، والصلوات، والرحمة باقية، فيشكر الله على هذه المصيبة ـ والشكر هنا على المصيبة مستحب وليس بواجب، لأنه أعلى من الرضا ـ أما الشكر على النعم فهو واجب.

فهذه هي مراتب الإنسان بالنسبة للمقضي كوناً مما يخالف الطبيعة ولا يلازم رغبة الإنسان.

وهنا مسألة: إذا قال قائل: ما تقولون في الرضا بالنسبة لما يفعله الإنسان من الأمور الشرعية كما لو زنى إنسان، أو سرق، فهل ترضون بزناه وسرقته؟.

فالجواب: أن فيها نظرين: الأول باعتبار أن الله قدرها وأوجدها، فهي من هذه الناحية قضاء كوني يجب علينا أن نرضى به، فلا نقول : لماذا جعل الله الزاني يزني، وجعل السارق يسرق، فليس لنا أن نعترض.

أما بالنسبة لفعل العبد لها فلا نرضى، ولهذا فإننا نقيم عليه الحد قال تعالى: (الزانية والزاني فاجلدوا كل واحد منهما مائة جلدة ولا تأخذكم بهما رأفة في دين الله إن كنتم تؤمنون بالله وباليوم الآخر وليشهد عذابهما طائفة من المؤمنين) (سورة النور، الآية: 2)،وفي السارق قال الله تعالى: (والسارق والسارقة فاقطعواأيديهما جزاء بما كسبا نكالاً من الله والله عزيزحكيم) (سورة المائدة، الآية: 38)، ومعلوم أن جلدهما، وقطع يد السارق والسارقة غير رضا، فلو كان رضا ما كنا تعرضنا لهم بالعقوبة.

 

– المبحث الرابع: احتجاج المذنبين بالقدر:

نحن ذكرنا أن كل شيء قد كتبه الله، وكل شيء بمشيئة الله، وكل شيء مخلوق لله، فهل هذا الإيمان يستلزم أن يكون للعاصي حجة على معصية؟ أولا؟ كما لو أمسكنا رجلاً يعصي الله، فقلنا له : لم تفعل المعصية؟ فقال: هذا بقضاء الله وقدره، فهذا صحيح، لكن إذا جاء بهذه الكلمة ليحتج بها على معصية، فنقول: هذه الحجة باطلة، ولا حجة لك بالقدر على معصية الله ـ عَزَّوَجَلَّ ـ، ودليل ذلك قال الله تعالى: (سيقول الذين أشركوا لو شاء الله ما أشركنا ولا آباؤنا ولا حرمنا من شيء كذلك كذب الذين من قبلهم حتى ذاقوا بأسنا) (سورة الأنعام، الآية: 148)، فلم يقرهم الله سبحانه على احتجاجهم والدليل على أنه لم يقرهم قوله: (حتى ذاقوا بأسنا (، ولو كان لهم حجة في ذلك ما أذاقهم الله بأساً.

ولكن سيورد علينا مورد خلاف ما قررناه ، سيقول قائل: ألم يقل الله تعالى : (اتبع ما أوحي إليك من ربك لا إله إلا هو وأعرض عن المشركين . ولو شاء الله ما أشركوا وما جعلناك عليهم حفيظاً وما أنت عليهم بوكيل) (سورة الأنعام، الآيتان : 106-107)، فيكف تقول : إن الله أبطل حجة الذين قالوا: (لو شاء الله ما أشركنا ولا آباؤنا) (سورة الأنعام، الآية: 148) والله – عَزَّوَجَلَّ – يقول لرسوله: (ولو شاء الله ما أشركوا) (سورة الأنعام، الآية: 148)؟

فالجواب: هناك فرق بين المراد في الآيتين، أما قوله: (اتبع ما أوحي إليك من ربك لا إله إلا هو وأعرض عن المشركين . ولو شاء الله ما أشركوا) (سورة الأنعام،الآيتان: 106-107)، فهذا تسلية للرسول، ﷺ ، يبين الله له أن شركهم واقع بمشيئة الله، من أجل أن يطمئن الرسول، ﷺ ، ويعلم أنه إذا كان بمشيئة الله فلابد أن يقع، ويكون به الرضا.

أما الآية الثانية: (سيقول الذين أشركوا لو شاء الله ما أشركنا…) (سورة الأنعام، الآية: 148)، فإنما أبطل الله ذلك لأنهم يريدون أن يحتجوا بالقدر على الشرك والمعصية، فهم لو احتجوا بالقدر للتسليم به مع صلاح الحال لقبلنا ذلك منهم، كما لو أنهم عندما أشركوا قالوا: هذا شيء وقع بمشيئة الله، ولكن نستغفر الله ونتوب إليه من ذلك، لقلنا: أنتم صادقون، أما أن يقولوا حين ننهاهم عن الشرك: (لو شاء الله ما أشركنا ولا آباؤنا ولا حرمنا من شيء…) (سورة الأنعام، الآية: 148)، فهذا غير مقبول منهم إطلاقاً.

ثانياً: ويدل على بطلان احتجاج العاصي بالقدر أيضاً قول الله تعالىحين ذكر الرسل: (إنا أوحينا إليك كما أوحينا إلى نوح والنبيين من بعده) (سورة النساء، الآية: 163)، قال: (رسلاً مبشرين ومنذرين لئلا يكون للناس على الله حجة بعد الرسل) (سورة النساء، الآية: 165) ووجه الدلالة بهذه الآية أن القدر لو كان حجة لم تنقطع هذه الحجة بإرسال الرسل، لأن القدر قائم حتى بعد إرسال الرسل، فلما كان إرسال الرسل حجة تقطع عذر العاصي تبين أن القدر ليس حجة للعصاة، ولو كان القدر حجة لهم لبقي حجة لهم حتى بعد إرسال الرسل، لأن القدر لا ينقطع بإرسال الرسل.

ثالثاً: ومن الأدلة على بطلان الاحتجاج بالقدر أن يقال لمن احتج بالقدر: إن أمامه الآن طريقين، طريق خير، وطريق شر، وهو قبل أن يدخل طريق الشر، هل يعلم أن الله قدر له أن يدخل طريق الشر؟ لا يعلم بلا شك، وإذا كان لا يعلم فلماذا لا يقدر أن الله قدر له طريق الخير؟! لأن الإنسان لا يعلم ما قدره الله إلا بعد أن يقع، لأن القضاء كما قال بعض العلماء: “سر مكتوم”، لا يعلم إلا بعد أن يقع ونشاهده فنقول للعاصي: أنت أقدمت على المعصية، وحين إقدامك لا تعلم أن الله قدرها لك ، فإذا كنت لا تعلم فلماذا لا تقدر أن الله قدر لك الخير فتلج باب الخير؟!

رابعاً: أن نقول له: أنت في شؤون دنياك تختار الخير أم الشر؟ فسيقول: الخير، فنقول له : لماذا لا تختار في شؤون الآخرة ما هو خير؟!

ومثل ذلك: إذا قلنا له : أنت الآن ستسافر إلى المدينة قال: نعم. فقلنا له: هناك طريقان طريق اليسار غير مسفلت، وفيه قطاع طريق، وأخطار عظيمة، وأما الطريق الأيمن فهو مسفلت وآمن فمن أين ستسافر؟ بالتأكيد أنه سيقول : من الأيمن، فنقول له: لماذا في أمور الدنيا تذهب إلى الأيمن الذي فيه الخير والنجاة؟! لماذا لا تذهب مع الطريق الأيسر، الذي فيه قطاع الطريق وغير معبد وتقول : هذا مقدر علي؟! فسيقول: أنا لا أعلم المقدر ولكن بنفسي أختار الطيب. فنقول: لماذا لا تختار في طريق الآخرة ما هو طيب؟!

مثال آخر: إذا أمسكنا واحداً من الناس، وبدأنا نضربه ضرباً مبرحاً، وهو يصيح ونحن نقول له: هذا قضاء الله وقدره، وكلما صاح ضربناه وقلنا له: هذا قضاء الله وقدره، فهل يقبل هذه الحجة؟ بالتأكيد أنه لن يقبلها، مع أنه إذا عصى الله قال: هذا قضاء الله وقدره ولكن نحن إذا عصينا الله فيه ما يقبل أن نقول له: هذا قضاء الله وقدره، بل يقول: هذا من فعلكم أنتم، أليست هذه حجة عليه؟ ولهذا يذكر أن أمير المؤمنين عمر بن الخطاب – رَضِيَ‌اللهُ‌عَنْهُ -جيء إليه بسارق فأمر بقطع يده، لأن السارق يجب أن تقطع يده، فقال: مهلاً يا أمير المؤمنين، فوالله ما سرقت إلا بقضاء الله وقدره، فهو صادق لكن أمامه عمر فقال له رَضِيَ‌اللهُ‌عَنْهُ: ونحن لا نقطعك إلا بقضاء الله وقدره، فأمر بقطعه بقضاء الله وقدره، فاحتج عليه عمر بما احتج به هو على عمر.

فإذا قال قائل: إن لدينا حديثاً أقر فيه النبي، ﷺ ، الاحتجاج بالقدر وهو: أن آدم احتج هو وموسى فقال له موسى: أنت أبونا خيبتنا أخرجتنا ونفسك من الجنة، فقال له آدم: أتلومني على شيء قد كتبه الله علي قبل أن يخلقني؟ فقال النبي، ﷺ: “فحج آدم موسى، فحج آدم موسى”، أي غلبه بالحجة مع أن آدم احتج بقضاء الله وقدره. فهل هذا الحديث إلا إقرار للاحتجاج بالقدر؟.

فالجواب أن نقول: إن هذا ليس احتجاجاً بالقضاء والقدر على فعل العبد ومعصية العبد، لكنه احتجاج بالقدر على المصيبة الناتجة من فعله، فهو من باب الاحتجاج بالقدر على المصائب لا على المعائب، ولهذا قال: “خيبتنا، أخرجتنا ونفسك من الجنة”. ولم يقل: عصيت ربك فأخرجت من الجنة.

إذاً احتج آدم بالقدر على الخروج من الجنة الذي يعتبر مصيبة، والاحتجاج بالقدر على المصائب لا بأس به.

أرأيت لو أنك سافرت سفراً، وحصل لك حادث، وقال لك إنسان: لماذا تسافر، لو أنك بقيت في بيتك ما حصل لك شيء؟ فبماذا ستجيبه؟ الجواب: أنك ستقول له: هذا قضاء الله وقدره، أنا ما خرجت لأجل أن أصاب بالحادث، وإنما خرجت لمصلحة فأصبت بالحادث، كذلك آدم عَلَيْهِ‌الصَّلَاةُوَالسَّلَام، هل عصى الله لأجل أن يخرجه من الجنة؟ لا فالمصيبة إذاً التي حصلت له مجرد قضاء وقدر، وحينئذ يكون احتجاجه بالقدر على المصيبة الحاصلة احتجاجاً صحيحاً، ولهذا قال النبي، ﷺ: “فحج آدم موسى فحج آدم موسى”.

مثال آخر: ما تقولون في رجل أصاب ذنباً وندم على هذا الذنب وتاب منه، وجاء رجل من إخوانه يقول له: يا فلان كيف يقع منك هذا الشيء؟ فقال: هذا قضاء الله وقدره. فهل يصح احتجاجه هذا أولا؟ نعم يصح، لأنه تاب فهو لم يحتج بالقدر ليمضي في معصيته، لكنه نادم ومتأسف.

ونظير ذلك أن النبي، ﷺ ، دخل على علي بن أبي طالب رَضِيَ‌اللهُ‌عَنْهُ، وعلى فاطمة بنت محمد رَضِيَ‌اللهُ‌عَنْهُا وصلى الله وسلم على أبيها، فوجدهما نائمين، فكأن النبي، ﷺ ، لامهما لماذا لم يقوما؟ فقال علي بن أبي طالب: يا رسول الله إن أنفسنا بيد الله فإن شاء الله أمسكها، وإن شاء أرسلها،فخرج النبي، ﷺ، يضرب على فخذه وهو يقول: (وكان الإنسان أكثر شيء جدلاً) (سورة الكهف، الآية: 54) فهل الرسول قبل حجته؟ لا، لكن الرسول، ﷺ ﷺ ، يبين أن هذا من الجدل، لأن الرسول، ﷺ ، يعلم أن الأنفس بيد الله، لكن يريد أن يكون الإنسان حازماً، فيحرص على أن يقوم ويصلي.

على كل حال تبين لنا أن الاحتجاج بالقدر على المصائب جائز، وكذلك الاحتجاج بالقدر على المعصية بعد التوبة منها جائز، وأما الاحتجاج بالقدر على المعصية تبريراً لموقف الإنسان واستمراراً فيها فغير جائز.

 

– المبحث الخامس: هل الانسان مسير أم مخير؟

شاعت كلمة بين الناس في هذا الزمن المتأخر وهي قولة: هل الإنسان مسير أم مخير؟

الأفعال التي يفعلها الإنسان يكون مخيراً، فالإنسان مخير، فبإمكانه أن يأكل، ويشرب، ولهذا بعض الناس إذا سمع أذان الفجر قام إلى الماء ليشرب، وذلك باختياره، وكذلك إذا جاء الإنسان النوم فإنه يذهب إلى فراشه لينام باختياره، وإذا سمع أذان المغرب، والتمر أمامه والماء، فإنه يأكل باختياره، وهكذا جميع الأفعال تجد أن الإنسان فيها مخير، ولولا ذلك لكان عقوبة العاصي ظلماً، فكيف يعاقب الإنسان على شيء ليس فيه اختيار له، ولولا ذلك لكان ثواب المطيع عبثاً، فكيف يثاب الإنسان على شيء لا اختيار له فيه؟! وهل هذا إلا من باب العبث؟.

إذاً فالإنسان مخير، ولكن ما يقع من فعل منه فهو بتقدير الله، لأن هناك سلطة فوق سلطته ولكن الله لا يجبره، فله الخيار ويفعل باختياره.

ولهذا إذا وقع الفعل من غير إرادة من الإنسان لا ينسب إليه، قال تعالىفي أصحاب الكهف: (ونقلبهم ذات اليمين وذات الشمال) (سورة الكهف، الآية: 18)، فنسب الفعل (نقلبهم) إليه سبحانه، لأن هؤلاء نوم فلا اختيار لهم، وقال النبي، ﷺ: “من نسي وهو صائم فأكل أو شرب فليتم صومه فإنما أطعمه الله وسقاه”. فنسب الإطعام والسقي إلى الله، لأن الناسي ما فعل الشيء باختياره فلم يختر أن يفسد صومه بالأكل والشرب.

الحاصل أن هذه العبارة لم أرها في كتب المتقدمين من السلف من الصحابة والتابعين وتابعيهم، ولا في كلام الأئمة، ولا في كلام شيخ الإسلام ابن تيمية، أو ابن القيم أو غيرهم ممن يتكلمون، لكن حدثت هذه أخيراً، وبدؤوا يطنطنون بها، “هل الإنسان مسير أم مخير؟” ونحن نعلم أننا نفعل الأشياء باختيارنا وإرادتنا، ولا نشعر أبداً أن أحداً يكرهنا عليها ويسوقنا إليها سوقاً، بل نحن الذين نريد أن نفعل فتفعل، ونريد أن نترك فنترك.

لكن كما أسلفنا أولاً في مراتب القدر فإن فعلنا ناشىء عن إرادة جازمة وقدرة تامة، وهذان الوصفان في أنفسنا، وأنفسنا مخلوقة لله، وخالق الأصل خالق للفرع.

فوائد الإيمان بالقضاء والقدر:

الإيمان بالقضاء والقدر له فوائد:

أولاً: تكميل الإيمان بالله فإن القدر قدر الله – عَزَّوَجَلَّ – فالإيمان به من تمام الإيمان بالله ـ عَزَّوَجَلَّ ـ.

ثانياً: استكمال لأركان الإيمان: لأن النبي، ﷺ، ذكره ضمن الإيمان في حديث جبريل.

ثالثاً: أن الإنسان يبقى مطمئناً لأنه إذا علم أن هذا من الله رضي واطمأن وعرف أن ما أصابه لم يكن ليخطئه، وما أخطأه لم يكن ليصيبه، وقد قلنا : إنه لا يمكن أن يغير الشيء عما وقع أبداً، فلا تحاول، ولا تفكر، ولا تقل : (لو)، فالذي وقع لا يمكن أن يتغير أو يتحول.

رابعاً: أن هذا من تمام الإيمان بربوبية الله، وهذا يشبه الفائدة الأولى، لأن الإنسان إذا رضي بالله رباً استسلم لقضائه وقدره واطمأن إليه.

خامساً: إن الإيمان بالقدر على وجه الحقيقة يكشف للإنسان حكمة الله – عَزَّوَجَلَّ – فيما يقدره من خير أو شر، ويعرف به أن وراء تفكيره وتخيلاته من هو أعظم وأعلم، ولهذا كثيراً ما نفعل الشيء أو كثيراً ما يقع الشيء فنكرهه وهو خير لنا. فأحياناً يشاهد الإنسان رأي العين أن الله يعسر عليه أمراً يريده، فإذا حصل ما حصل وجد أن الخير في عدم حدوث ذلك الشيء. وما أكثر ما نسمع أن فلاناً قد حجز في الطائرة الفلانية على أنه سيسافر، ثم يأتي فيجد أن الطائرة قد أقلعت، وفاته السفر، فإذا بالطائرة يحصل عليها حادث. فهو عندما حضر أولاً ليركب فيها ووجد أنها أقلعت يحزن، لكن عندما يقع الحادث يعرف أن هذا خير له، ولهذا قال الله تعالى: (كتب عليكم القتال وهو كره لكم وعسى أن تكرهوا شيئاً وهو خير لكم وعسى أن تحبوا شيئاً وهو شر لكم والله يعلم وأنتم لا تعلمون) (سورة البقرة، الآية: 216) .

بقي علينا في حديث عمر ابن الخطاب – رَضِيَ‌اللهُ‌عَنْهُ -سؤال جبريل النبي، ﷺ ، عن الإحسان، والساعة حيث قال جبريل للنبي ﷺ ما الإحسان ؟ قال النبي، صلى الله ةعليه وسلم: “أن تعبد الله كأنك تراه: فإن لم تكن تراه فإنه يراك، فقال أخبرني عن الساعة؟ قال: ما المسئول عنها بأعلم من السائل؟”.

أولاً: الإحسان:

الإحسان: ضد الإساءة، وهو أن يبذل الإنسان المعروف ويكف الأذى، فيبذل المعروف لعباد الله في ماله، وعلمه، وجاهه، وبدنه.

فأما المال فأن ينفق، ويتصدق، ويزكي، وأفضل أنواع الإحسان بالمال الزكاة، لأن الزكاة أحد أركان الإسلام، ومبانيه العظام، ولا يتم إسلام المرء إلا بها، وهي أحب النفقات إلى الله ـ عَزَّوَجَلَّ ـ، ويلي ذلك، ما يجب على الإنسان من نفقة لزوجته، وأمه، وأبيه، وذريته، وإخوانه، وبني إخوته، وأخواته وأعمامه، وعماته، وخالاته إلى آخر هذا، ثم الصدقة على المساكين وغيرهم، ممن هم أهل للصدقة كطلاب العلم مثلاً.

وأما بذل المعروف في الجاه فهو أن الناس مراتب، منهم من له جاه عند ذوي السلطان فيبذل الإنسان جاهه، يأتيه رجل فيطلب منه الشفاعة إلى ذي سلطان يشفع له عنده، إما بدفع ضرر عنه، أو بجلب خير له.

وأما بعلمه فأن يبذل علمه لعباد الله، تعليماً في الحلقات والمجالس العامة والخاصة، حتى لو كنت في مجلس قهوة، فإن من الخير والإحسان أن تعلم الناس، ولو كنت في مجلس عام فمن الخير أن تعلم الناس، ولكن استعمل الحكمة في هذا الباب، فلا تثقل على الناس حيث كلما جلست مجلساً جعلت تعظهم وتتحدث إليهم، لأن النبي، ﷺ ، كان يتخولهم بالموعظة، ولا يكثر، لأن النفوس تسأم وتمل فإذا ملت كلت وضعفت، وربما تكره الخير لكثرة من يقوم ويتكلم.

وأما الإحسان إلى الناس بالبدن فقد قال النبي ـ عَلَيْهِ‌الصَّلَاةُوَالسَّلَام ـ: “وتعين الرجل في دابته فتحمله عليها، أو ترفع له عليها متاعه صدقة”. فهذا رجل تعينه تحمل متاعه معه، أو تدله على طريق أو ما أشبه ذلك فكل ذلك من الإحسان، هذا بالنسبة للإحسان إلى عباد الله.

وأما بالنسبة للإحسان في عبادة الله: فأن تعبد الله كأنك تراه، كما قال النبي، ﷺ ، وهذه العبادة أي عبادة الإنسان ربه كأنه يراه عبادة طلب وشوق، وعبادة الطلب والشوق يجد الإنسان من نفسه حاثاً عليها، لأنه يطلب هذا الذي يحبه، فهو يعبده كأنه يراه، فيقصده وينيب إليه ويتقرب إليه ـ سُبْحَانَهُ‌وَتَعَالَىٰ ـ، “فإن لم تكن تراه فإنه يراك”، وهذه عبادة الهرب والخوف، ولهذا كانت هذه المرتبة ثانية في الإحسان، إذا لم تكن تعبد الله – عَزَّوَجَلَّ – كأنك تراه وتطلبه، وتحث النفس للوصول إليه فاعبده كأنه هو الذي يراك، فتعبده عبادة خائف منه، هارب من عذابه وعقابه، وهذه الدرجة عند أهل العبادة أدنى من الدرجة الأولى.

وعبادة الله ـ سُبْحَانَهُ‌وَتَعَالَىٰ ـ هي كما قال ابن القيم – رَحِمَهُ‌الله -:

وعبادة الرحمن غاية حبه

مع ذل عابده هما ركنان

فالعبادة مبنية على هذين الأمرين: غاية الحب، وغاية الذل، ففي الحب الطلب، وفي الذل الخوف والهرب، فهذا هو الإحسان في عبادة الله ـ عَزَّوَجَلَّ ـ.

وإذا كان الإنسان يعبد الله على هذا الوجه، فإنه سوف يكون مخلصاً لله ـ عَزَّوَجَلَّ ـ، لا يريد بعبادته رياء ولا سمعة، ولا مدحاً عند الناس، وسواء أطلع الناس عليه أم لم يطلعوا، الكل عنده سواء، وهو محسن العبادة على كل حال، بل إن من تمام الإخلاص أن يحرص الإنسان على ألا يراه الناس في عبادته، وأن تكون عبادته مع ربه سراً، إلا إذا كان في إعلان ذلك مصلحة للمسلمين أو للإسلام، مثل أن يكون رجلاً متبوعاً يقتدى به، وأحب أن يبين عبادته للناس ليأخذوا من ذلك نبراساً يسيرون عليه، أو كان هو يحب أن يظهر العبادة ليقتدي بها زملاؤه وقرناؤه وأصحابه ففي هذا خير، وهذه المصلحة التي يلتفت إليها قد تكون أفضل وأعلى من مصلحة الإخفاء، لهذا يثني الله – عَزَّوَجَلَّ – على الذين ينفقون سراً وعلانية، فإذا كان السر أصلح وأنفع للقلب وأخشع وأشد إنابة إلى الله أسروا، وإذا كان في الإعلان مصلحة للإسلام بظهور شرائعه، وللمسلمين يقتدون بهذا الفاعل وهذا العامل أعلنوه.

والمؤمن ينظر ما هو الأصلح، كلما كان أصلح وأنفع في العبادة فهو أكمل وأفضل.

الساعة وعلامتها:

ثم قال جبريل للنبي، ﷺ: “أخبرني عن الساعة متى تكون؟ فقال النبي، ﷺ: ما المسؤول عنها بأعلم من السائل؟”. فالمسؤول هو الرسول، ﷺ ، والسائل جبريل عَلَيْهِ‌السَّلَام، وكلنا يعلم أن هذين الرسولين أفضل الرسل فجبريل أفضل الملائكة، ومحمد أفضل البشر، بل أفضل الخلق على الإطلاق، عَلَيْهِ‌الصَّلَاةُوَالسَّلَام، وكلاهما لا يدري متى تقوم الساعة، لأنه لا يدري متى تقوم الساعة إلا الرب – عَزَّوَجَلَّ – قال تعالى: (يسألك الناس عن الساعة قل إنما علمها عند الله) (سورة الأحزاب، الآية: 63)، وقال تعالى: (يسألونك عن الساعة أيان مرساها . فيم أنت من ذكراها . إلى ربك منتهاها) (سورة النازعات، الآيات: 42-44)، فكأن النبين ﷺ ، يقول لجبريل: إذا كنت لا تعلمها فأنا أيضاً لا أعلمها، وليس المسؤول بأعلم من السائل، وإذا كانت خفية عليك فهي أيضاً خفية علي، فلا يعلمها إلا الله، قال: “فأخبرني عن أماراتها”. أي علاماتها وأشراطها، كما قال تعالى: (فهل ينظرون إلا الساعة أن تأتيهم بغتة فقد جاء أشراطها) (سورة محمد، الآية: 18).

وأشراط الساعة هي العلامات الدالة على قربها، وقد قسمها العلماء إلى ثلاثة أقسام:

القسم الأول: أشراط مضت وانتهت.

القسم الثاني: أشراط لم تزل تتجدد وهي وسط .

القسم الثالث: أشراط كبرى تكون عند قرب قيام الساعة.

فمن الأشراط السابقة المتقدمة: بعثة النبي، ﷺ ، فإن بعثة الرسول، ﷺ ، وكونه خاتم النبيين دليل على قرب الساعة، ولهذا قال النبي، ﷺ: “بعثت أنا والساعة كهاتين وأشار بالسبابة والوسطى”. أي إنهما متقاربان.

وأما الأشراط التي تتجدد وهي صغيرة، فمثل فتح بيت المقدس وغيرها مما جاءت به السنة عن النبي، ﷺ.

وأما الأشراط الكبرى التي تنتظر فمثل طلوع الشمس من مغربها، فإن هذه الشمس التي تدور الآن، إذا غابت استإذاًت من الله – عَزَّوَجَلَّ – أن تستمر في سيرها، فإن إذاً الله لها وإلا قيل لها: ارجعي من حيث جئت، فترجع وتخرج من مغربها، وحينئذ يؤمن الناس إذا رأوها، ولكن: (لا ينفع نفساً إيمانها لم تكن آمنت من قبل أو كسبت في إيمانها خيراً) (سورة الأنعام، الآية: 158).

ثم ذكر الرسول، ﷺ ، من أشراطها.

أولاً: قال: “أن تلد الأمة ربتها”. وفي رواية “أن تلد الأمة ربها”، ومعنى هذا أن من أشراط الساعة أن الأمة التي كانت تباع وتشترى تلد من يكونوأسياداً ومالكين، فهي كانت مملوكة في الأول، وتلد من يكونوأسياداً مالكين.

ويكون معنى قوله : (ربتها) أو (ربها) إضافة إلى الجنس، لا إضافة إلى نفس الوالدة، لأن الوالدة لا يمكن أن يملكها ابنها، ولكن المراد الجنس كما في قوله تعالى: (ولقد زينا السماء الدنيا بمصابيح وجعلناها رجوماً للشياطين) (سورة الملك، الآية: 5)، فالضمير في (جعلناها) يعود إلى الذي يرمى به الشهب، لكن لما كانت هذه الشهب تخرج من النجوم أضيفت إلى ضمير يعود عليها، كذلك (ربها) أو (ربتها) فالمراد الجنس أي إن الأمة تلد من يكون سيداً أو تلد الأمة من تكون سيدة.

ثانياً: “وأن الحفاة العراة رعاء الشاء يتطاولون في البنيان” وهذه الأوصاف تنطبق على الفقراء الذين من البادية يرعون الغنم يتطاولون في البنيان، وهذا يلزم أن أهل البادية يرجعون إلى المدن فيتطاولون في البنيان، بعدما كانوا حفاة، عراة، عالة، يرعون الشاء، وهذا وقع من زمان.

وهنا سؤال: هل الرسول، ﷺ ، لما قال له جبريل: أخبرني عن أماراتها؟ قال: “أن تلد الأمة ربها…” إلخ هل أراد الحصر؟ أم أراد التمثيل؟ فالجواب: أنه أراد التمثيل، وفي هذا دليل على أن الشيء قد يفسر ببعض أفراده على سبيل التمثيل، وإلا فهناك أشراط أخرى لم يذكرها النبي، ﷺ.

(فانطلق) ثم قال النبي، عَلَيْهِ‌الصَّلَاةُوَالسَّلَام: “أتدرون من السائل؟ “قالوا: الله ورسوله أعلم، قال: “هذا جبريل أتاكم يعلمكم دينكم”.

فجبريل الذي له ستمائة جناح، وقد سد الأفق، أتى على صورة رجل، ثم قال: “يعلمكم دينكم” ومع أن الذي علمنا الدين هو النبي، ﷺ ، لكن النبي، ﷺ ، جعل جبريل معلماً، لأنه الذي سأل وكان التعليم بسببه، فيستفاد منه أن المتسبب كالمباشر.

وقد أخذ الفقهاء قاعدة من هذا في باب الجنايات قالوا: (المتسبب كالمباشر) ولهذا سمى النبي، ﷺ ، جبريل الذي تسبب لتعليم الرسول، ﷺ ، هذا الدين الذي أجاب به جبريل سماه معلماً.

الثاني: أن الإنسان إذا سأل عن مسألة وهو يعلمها، لكن من أجل أن يعرفها الناس صار هو المعلم. وصلى الله وسلم على نبينا محمد وآله وصحبه أجمعين.

وبهذا انتهى شرح حديث جبريل والحمد لله رب العالمين.

مطالب مرتبط:

کُتُب سِتّة:  شش کتاب اصلی احادیث اهل سنت و جماعت:

صحیح بخاری
صحیح مسلم
سنن ابو داود
جامع ترمذی
سنن نسائی
سنن ابن ماجه