۲۱۳ – از شیخ رحمه الله در مورد این فرمودهی رسول الله صلی الله علیه وسلم سوال شد: «لا عدوی[۱] ولا طیرة[۲]، و لا هامة[۳] و لا صفر[۴]»، یعنی: «تشاؤم با عدوی و طیره و هامه و صفر، درست نیست»، و نفی در این حدیث، چه نوع نفیی است؟ و چطور بین این حدیث و حدیث: «از شخص جذامی فرار کن، همان طور که از شیر فرار میکنی»؟
جواب دادند: «عدوی»، سرایت مریضی از شخص بیمار به شخص سالم است. این سرایت، همان طور که در امراض حسی موجود است، در امراض معنوی اخلاقی نیز هست. به همین خاطر است که رسول الله صلی الله علیه وسلم فرمودهاند که همنشین بد، مانند کسی است که در کوره میدمد؛ یا لباست را میسوزاند، و یا بوی بد آن به تو میرسد. پس «عدوی»، هم شامل بیماری حسی و هم معنوی میشود.
«طیرة» یعنی تشاؤم به چیزهایی که میبیند یا میشنود یا برایش آشکار میشود.
«هامة»، دو نوع تفسیر شده:
اول: مرضی است دامنگیر مریض شده و به دیگری هم منتقل میشود، و بر اساس این تفسیر، عطف این مورد بر «عدوی» از باب عطف خاص بر عام است.
دوم: پرندهی معروفی که عرب گمان میبردند وقتی کسی کشته شود، این پرنده نزد خانوادهاش میرود و بالای سرشان سر و صدا میکند تا اینکه انتقام بگیرند، و عدهای نیز بر این هستند که این پرنده، روح مقتول است که به صورت این پرنده در آمده. «هامه» نوعی پرنده شبیه جغد یا همان جغد است. آن قدر با سر و صدایش خانوادهی مقتول را اذیت میکند تا وقتی که انتقام بگیرند. در جاهلیت آن را نشانهی شومی میدانستند و هر وقت بالای خانهی کسی میرفت و سر و صدا میکرد، میگفتند: این دارد سر و صدا میکند تا کسی بمیرد، و معتقد بودند که اجل آن شخص، نزدیک است، که این اعتقادی باطل است.
«صفر»: چند تفسیر شده:
اول: ماه معروف صفر که عرب، رسیدن آن را نشانهی شومی میدانستند.
دوم: مرضی در شکم که شتر به آن مبتلا، و به شتر دیگری سرایت میکند، که در این صورت، عطف «صفر» بر «عدوی» از باب عطف خاص بر عام است.
سوم: صفر ماه صفر، و منظور از آن، نحسیء است که کافران به وسیلهی آن گمراه میشوند. آنها بدین وسیله تحریم ماه محرم را به ماه صفر به تاخیر میانداختند، و سالی آن را حلال، و سالی دیگر آن را حرام میکردند.
اما تفسیر راجح، این است که منظور از «صفر» همان ماه صفر است. چون در جاهلیت، آن را نحس میدانستند. زمانها هیچ دخلی در تاثیر بر امور ندارند، و در تقدیر الله عز و جل مانند بقیهی زمانها هستند که در آن خیر و شر مقدر میشوند.
برخی مردم وقتی از کار معینی در مثلا روز بیست و پنجم ماه صفر فارغ میشود، تاریخش را نوشته، و میگوید: در تاریخ بیست و پنجم ماه صفر الخیر، پایان یافت. این کار از باب مداوی بدعت با بدعت و جهل با جهل است. صفر، نه ماه خیر است و نه ماه شر. به همین خاطر سلف بر کسی که وقتی صدای جغد را میشنید، میگفت: «خیر است ان شاءالله»، انکار میکردند. نه گفته میشود خیر است و نه گفته میشود شر است. بلکه این پرنده هم مانند دیگر پرندگان آواز میخواند.
این چهار چیزی که رسول الله صلی الله علیه وسلم آنها را نفی کرده، دال بر وجوب توکل بر الله عز و جل و عزم صادقانه است و اینکه مسلمان نباید در مقابل این امور، از خود ضعف نشان دهد.
وقتی مسلمان ذهن خود را به این امور مشغول کند، از دو حالت خالی نیست:
اول: یا این امور را با قبول یا رویگردانی از آنها، به نوعی باور دارد، که در این صورت، افعال خود را به چیزهایی معلق میکند که حقیقت ندارند.
دوم: توجهی به اینها نکند، و اقدام به انجام آن کار کند و برایش اینها مهم نباشد. اما در نفسش نوعی همّ و غم باقی میماند، و این نوع، گرچه از اولی سادهتر و سبکتر است، اما واجب است که به هیچ عنوان به انگیزههای این امور، توجهی ننمود و اعتمادش فقط بر الله باشد.
بعضی مردم هستند که قرآن را برای فال گیری، باز میکنند. وقتی نگاه میکند، اگر ذکر جهنم بود، میگوید این فال، زیبا نیست، و اگر نگاه کرد و دید که ذکر بهشت آمده، میگوید این فال، خوب است. این کار در حقیقت مثل عمل جاهلیت است که به وسیلهی ازلام[۵] قرعه کشی میکردند.
نفیی که برای این چهار مورد ذکر شده، نفی وجود نیست. چون این چیزها، وجود دارند. بلکه نفیِ تاثیر است. پس این الله است که مؤثر است. هر کدام از اینها که سبب معلوم باشد، سبب صحیح، و هر کدام که سبب موهوم باشد، سبب باطل است، و در این صورت، نفی هم در مورد تاثیر خودش و هم در مورد سببیتش است. «عدوی» الان موجود است، و آنچه دال بر وجود آن است، فرمودهی رسول الله صلی الله علیه وسلم که میفرماید: «صاحب شتری که مریض است، بر صاحب شتری که سالم است، وارد نشود»، تا بیماری منتقل نشود.
اما این فرمودهی رسول الله صلی الله علیه وسلم: «از شخص جذامی فرار کن، همان طور که از شیر فرار میکنی»: جذام، مرضی بد است که به سرعت عمل کرده و صاحبش را از بین میبرد. حتی گفته شده جذام، همان طاعون است. امر به فرار از جذامی، به این خاطر است که مریضی منتقل نشود، و در این فرمودهی ایشان، اثبات موجود بودن «عدوی» یعنی سرایت بیماری، به خاطر تاثیر آن است. اما تاثیر آن حتمی نیست که خودش علت فاعله، باشد. اما رسول الله صلی الله علیه وسلم از باب دوری جستن از اسباب، و نه از باب اینکه این اسباب، به خودیِ خود، تاثیر دارند، امر به فرار از شخص جذامی، و عدم رفتن صاحب شتر مریض، نزد صاحب شتر سالم کردهاند. الله تعالی میفرماید: {وَلَا تُلْقُوا بِأَيْدِيكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ}[۶]، یعنی: {با دست خود، خود را به هلاکت نیندازید}، و نمیشود گفت رسول الله صلی الله علیه وسلم منکر تاثیر «عدوی» است؛ زیرا هم واقع و هم احادیث دیگر، این ادعا را باطل میکنند.
اگر گفته شود: رسول الله صلی الله علیه وسلم وقتی فرمود: «لا عدوی: یعنی بیماری از کسی به کسی دیگر منتقل نمیشود»، مردی گفت: یا رسول الله، اگر شتری مثل آهو در شنها باشد، و شتر گری با او یکجا شود، گری میگیرد. این چگونه است؟ فرمود: «گریِ شتر اولی از چه کسی به او منتقل شده است»؟
جواب: رسول الله صلی الله علیه وسلم وسلم با این سخن: «گریِ شتر اولی از چه کسی به او منتقل شده است»، اشاره کردند که مرض، با تدبیر الهی، از شتر مریض به شترهای سالم منتقل شده است. شتر اولی، بدون اینکه مرض از شتر دیگری به او سرایت کند، و بلکه از جانب الله، مریض شده، و سبب هر چیز، گاهی معلوم و گاهی نامعلوم است. شتر اولی که گری گرفته، معلوم نیست از کجا گرفته، مگر اینکه بگوییم تقدیر الله چنین بوده که گری گرفته، و سبب گری گرفتن شتر بعد، معلوم است و اگر الله بخواهد، گری نمیگیرد. به این خاطر گاهی اوقات شتر، گری میگیرد و سپس بهبود مییابد و نمیمیرد. طاعون و وبا نیز امراض واگیرداری هستند که گاهی در یک خانواده، برخی به آن مبتلا شده و میمیرند، و بعضی دیگر این مریضی را نمیگیرند. انسان باید به الله اعتماد کرده و بر او توکل کند. در حدیث آمده که مردی جذامی نزد رسول الله صلی الله علیه وسلم آمد. ایشان دست آن مرد را گرفته و فرمودند: «بخور»، یعنی از غذایی که رسول الله صلی الله علیه وسلم مشغول خورد آن بود. این به خاطر قوّت توکل ایشان صلی الله علیه وسلم است. چنین توکلی، در مقابل این مرض واگیر، ایستادگی میکند.
این جمع بندی که ذکر کردیم، بهترین قولی است که در جمع بین احادیث گفته شده. عدهای ادعا کردهاند که این حدیث، منسوخ شده. اما این ادعا، صحیح نیست؛ زیرا یکی از شروط نسخ، این است که جمع بین ادله، امکان پذیر نباشد، و اگر امکان جمع بندی بین آنها بود، واجب است جمع بندی شود. چون در جمع بندی، هر دو دلیل اعمال میشود، اما در نسخ، یکی از دلیلها، باطل میشود؛ اما إعمال هر دو دلیل، اولاتر از باطل نمودن یکی از آنهاست. چون در این صورت، هر دو دلیل را معتبر دانسته و آنها را حجت قرار دادهایم. والله الموفق.
[۱] – به معنی سرایت بیماری از بیمار به شخص دیگر. یعنی بیماری از کسی به کسی دیگر سرایت نمیکند، مگر با تقدیر الله سبحانه و تعالی. (مترجم)
[۲] – تشاؤم. در جاهلیت، وقتی کسی عزم کاری میکرد، و سپس پرندهای را میدید، نگاه میکرد؛ اگر پرنده به سمت راست پرواز میکرد، آن را خوش یُمن دانسته و آن کار را انجام میداد، و اگر به سمت چپ پرواز میکرد، آن را نشانهی نحسی دانسته، و آن کار را انجام نمیداد. (مترجم)
[۳] – نوعی جغد کوچک که در شب پرواز میکند، و در جاهلیت، آن را نحس میدانستند. (مترجم)
[۴] – ماه صفر. در جاهلیت، دخول ماه صفر را نحس میدانستند. (مترجم)
[۵] – چوبهایی در جاهلیت بود که وقتی کسی میخواست کاری انجام دهد، روی یکی مینوشت: «بکن» و روی یکی دیگر مینوشت: «نکن» و روی دیگری مینوشت: «هیچ»، و سپس آن را در کیسهای میگذاشتند و به هم میزدند و سپس مسئول آن، دستش را داخل کیسه میکرد و یکی از چوبها را بیرون میآورد. به هر چیزی که روی آن چوب نوشته بود، عمل میکردند.
[۶] – سوره بقره، آیه «۱۹۵».