۱۳- وعن أبي عَبْد الرَّحْمَن عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عُمَرَ بْنِ الْخطَّابِ رضي الله عنهما قال: سَمِعْتُ رسولَالله صلی الله علیه و آله و سلم يَقُولُ: «انْطَلَقَ ثَلاَثَةُ نفرٍ مِمَّنْ كَانَ قَبْلَكُمْ حَتَّى آوَاهُمُ الْمبِيتُ إِلَى غَارٍ فَدَخَلُوهُ، فانْحَدَرَتْ صَخْرةٌ مِنَ الْجبلِ فَسَدَّتْ عَلَيْهِمْ الْغَارَ، فَقَالُوا: إِنَّهُ لا يُنْجِيكُمْ مِنْ الصَّخْرَةِ إِلاَّ أَنْ تَدْعُوا اللهَ تعالى بصالح أَعْمَالِكُم.
قال رجلٌ مِنهُم: اللَّهُمَّ كَانَ لِي أَبَوانِ شَيْخَانِ كَبِيران، وكُنْتُ لاَ أَغبِقُ قبْلهَما أَهْلاً وَلا مالاً فنأَى بي طَلَبُ الشَّجرِ يَوْماً فَلمْ أُرِحْ عَلَيْهمَا حَتَّى نَامَا فَحَلبْت لَهُمَا غبُوقَهمَا فَوَجَدْتُهُمَا نَائِميْنِ، فَكَرِهْت أَنْ أُوقظَهمَا وَأَنْ أَغْبِقَ قَبْلَهُمَا أَهْلاً أَوْ مَالاً، فَلَبِثْتُ وَالْقَدَحُ عَلَى يَدِى أَنْتَظِرُ اسْتِيقَاظَهُما حَتَّى بَرَقَ الْفَجْرُ وَالصِّبْيَةُ يَتَضاغَوْنَ عِنْدَ قَدَمى فَاسْتَيْقظَا فَشَربَا غَبُوقَهُمَا. اللَّهُمَّ إِنْ كُنْتُ فَعَلْتُ ذَلِكَ ابْتِغَاءَ وَجْهِكَ فَفَرِّجْ عَنَّا مَا نَحْنُ فِيهِ مِنْ هَذِهِ الصَّخْرَة، فانْفَرَجَتْ شَيْئاً لا يَسْتَطيعُونَ الْخُرُوجَ مِنْه.
قال الآخر: اللَّهُمَّ إِنَّهُ كَانتْ لِيَ ابْنَةُ عمٍّ كانتْ أَحَبَّ النَّاسِ إِلَيَّ وفي رواية: كُنْتُ أُحِبُّهَا كَأَشد مَا يُحبُّ الرِّجَالُ النِّسَاء، فَأَرَدْتُهَا عَلَى نَفْسهَا فَامْتَنَعَتْ مِنِّى حَتَّى أَلَمَّتْ بِهَا سَنَةٌ مِنَ السِّنِينَ فَجَاءَتْنِى فَأَعْطَيْتُهَا عِشْرينَ وَمِائَةَ دِينَارٍٍ عَلَى أَنْ تُخَلِّىَ بَيْنِى وَبَيْنَ نَفْسِهَا ففَعَلَت، حَتَّى إِذَا قَدَرْتُ عَلَيْهَا وفي رواية : «فَلَمَّا قَعَدْتُ بَيْنَ رِجْليْهَا، قَالت: اتَّقِ الله ولا تَفُضَّ الْخاتَمَ إِلاَّ بِحَقِّه، فانْصَرَفْتُ عَنْهَا وَهِىَ أَحَبُّ النَّاسِ إِليَّ وَتركْتُ الذَّهَبَ الَّذي أَعْطَيتُهَا، اللَّهُمَّ إِنْ كُنْتُ فَعْلتُ ذَلِكَ ابْتِغَاءَ وَجْهِكَ فافْرُجْ عَنَّا مَا نَحْنُ فِيه، فانفَرَجَتِ الصَّخْرَةُ غَيْرَ أَنَّهُمْ لا يَسْتَطِيعُونَ الْخُرُوجَ مِنْهَا.
وقَالَ الثَّالِث: اللَّهُمَّ إِنِّي اسْتَأْجَرْتُ أُجرَاءَ وَأَعْطَيْتُهمْ أَجْرَهُمْ غَيْرَ رَجُلٍ وَاحِدٍ تَرَكَ الَّذي لَّه وذهب فثمَّرت أجره حتى كثرت منه الأموال فجاءنى بعد حين فقال يا عبدالله أَدِّ إِلَيَّ أَجْرِي، فَقُلْت: كُلُّ مَا تَرَى منْ أَجْرِك: مِنَ الإِبِلِ وَالْبَقَرِ وَالْغَنَم وَالرَّقِيق فقال: يا عَبْدَاللَّهِ لا تَسْتهْزيْ بي، فَقُلْت: لاَ أَسْتَهْزيُ بك، فَأَخَذَهُ كُلَّهُ فاسْتاقَهُ فَلَمْ يَتْرُكْ مِنْه شَيْئا، اللَّهُمَّ إِنْ كُنْتُ فَعَلْتُ ذَلِكَ ابْتغَاءَ وَجْهِكَ فافْرُجْ عَنَّا مَا نَحْنُ فِيه، فَانْفَرَجَتِ الصَّخْرَةُ فخرَجُوا يَمْشُونَ. [متفق عليه]([۱])
ترجمه: ابوعبدالرحمن، عبدالله بن عمر بن خطاب رضي الله عنهما ميگويد: از رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم شنيدم كه فرمود: «سه نفر از امتهاي گذشته، در سفری با هم بودند تا اینکه شب فرا رسید و برای بیتوته (سپری کردن شب) به غاري پناه بردند و وارد غار شدند. ناگهان سنگ بزرگي از كوه، سرازير شد و دهانهی غار را بهرویشان بست. به يکدیگر گفتند: از اين سنگ نجات نمییابیم، مگر اينكه با توسل به اعمال نيك خود، الله را بخوانیم (و درخواست نجات کنیم). يكي از آنان دعا كرد و گفت: پروردگارا! پدر و مادرِ سالخوردهای داشتم؛ و عادتم بر این بود که پیش از غذا دادن به زن و فرزندان و غلامان خود، به پدر و مادرم غذا ميدادم. روزي در جستجوی چراگاه (برای چراندن گوسفندانم)، دير به خانه برگشتم و وقتی نزد پدر و مادرم بازگشتم، آن دو خوابیده بودند. برایشان شير دوشيدم و چون هنوز خوابیده بودند، نپسندیدم که بیدارشان کنم یا خودم و زن و فرزندان و خدمتکارانم، پیش از آنها شیر بنوشیم. ظرف شیر را بهدست گرفتم و در حالی که بچهها، پیشِ من از گرسنگی بیقراری میکردند، منتظر ماندم تا پدر و مادرم بیدار شوند تا اینکه سپیدهی صبح سر زد و آنها بيدار شدند و شیرشان را نوشیدند. پروردگارا! اگر اين عمل را بهخاطر خوشنودي تو انجام دادهام، ما را از اين مصيبت كه گرفتارش شدهايم، نجات بده. آنگاه سنگ، اندكي تكان خورد؛ اما نه بهاندازهای كه آنان بتوانند از غار، بيرون بيايند.
دیگری، گفت: پروردگارا! من، دخترعمويي داشتم كه محبوبترین مردم نزد من بود.- به روایت دیگر: بهشدتِ وضعیتی که مردان، شیفتهی زنان میشوند، من دلباختهاش شده بودم.- باری از او درخواست کامجویی کردم؛ ولی او قبول نکرد تا اینکه در يكي از سالها نياز پيدا كرد و نزدم آمد. گفتم: اگر خود را در اختيارم قرار دهي، يكصد و بيست دينار به تو خواهم داد. او بهناچار پذيرفت. وقتي بر او دست یافتم،- و به روایتی: وقتی میان پاهایش نشستم- به من گفت: «از خدا بترس و بهناحق گوهرِ (عفّت) را نشکن». من از انجام آن عمل، منصرف شدم و آن مبلغ را به او بخشيدم و در حالی از او جدا شدم كه محبوبترین مردم، در نزد من بود. پروردگارا! اگر اين كار من، بهخاطر خشنودي تو بوده است، از اين بلا که گرفتارش هستیم، نجاتمان ده. آنگاه سنگ اندكي از جايش تكان خورد؛ ولی نه بهاندازهاي كه آنان بتوانند از غار بيرون بيايند.
سومی گفت: پروردگارا! چند كارگر را به كاري گماشتم و مزدشان را پرداخت نمودم؛ مگر يك نفر كه بدون دريافت مزد، رفته بود. من، مزد او را به كار انداختم تا اينكه ثروت زيادي بهدست آمد. پس از مدتي آن كارگر، نزدم آمد و گفت: اي بندهی خدا! مزدم را بده. گفتم: آنچه از گاو، گوسفند، شتر و برده ميبيني، از آنِ تو هستند. گفت: اي بندهی خدا! مرا مسخره نكن! گفتم: تو را مسخره نميكنم. سرانجام، او تمام آنها را گرفت و با خود برد و چيزي نگذاشت. پروردگارا! اگر اين كار را بهخاطر رضاي تو انجام دادهام، ما را از اين گرفتاري نجات ده. آنگاه سنگ، از دهانهی غار كنار رفت و آنها بيرون آمدند و به راهشان ادامه دادند.
شرح
«حَتَّى آوَاهُمُ الْمبِيتُ إِلَى غَارٍ فَدَخَلُوهُ» یعنی: به غاری رفتند تا در آن بیتوته کنند. صخرهای از کوه سرازیر شد و دهانهی غار را بست؛ آن سنگ بهقدری بزرگ بود که نمیتوانستند آن را تکان دهند؛ از اینرو به اعمال نیکشان متوسل شدند. یکی از آنها، نیکیاش به پدر و مادر را ذکر کرد و دیگری، عفت و پاکدامنیاش را و سومی، به درستکاری و پرهیزکاریاش متوسل شد.
اولی، گفت: پدر و مادر پیر و سالخوردهای داشته که پیش از غذا دادن به اهل و غلامان خود، به پدر و مادر خویش غذا میداده است. در نص حدیث، «اهل» و «مال» آمده است؛ منظور از اهل، همسر و فرزندان شخص هستند. و منظور از مال، غلامان و خدمتکاران او. این شخص، گوسفندانی داشت که آنها را به چراگاه میبرد و در پایان روز باز میگشت و شیرشان را میدوشید و ابتدا به پدر و مادر پیرش میداد و سپس به همسر و فرزندان و خدمتکاران خویش. روزی در جستجوی چراگاه برای چراندن گوسفندانش، مسیر دورتری رفت و چون دیر کرد، هنگامی بازگشت که پدر و مادرش خوابیده بودند. با خود فکر کرد که آیا ابتدا به خانواده و خدمتکارانش شیر دهد یا منتظر بیدار شدن پدر و مادرش بماند. گزینهی دوم را انتخاب کرد؛ یعنی ظرف شیر را تا سپیدهدم در دست گرفت و منتظر ماند تا پدر و مادرش بیدار شوند. بدینترتیب ابتدا والدینش شیر نوشیدند و سپس همسر و فرزندان و غلامان او.
آن شخص در غار دعا کرد و گفت: «پروردگارا! اگر اين عمل را بهخاطر خوشنودي تو انجام دادهام، ما را از اين مصيبت كه گرفتارش شدهايم، نجات ده»؛ یعنی: اگر در کارم مخلص بودهام، از این مصیبت نجاتمان ده.
این حدیث، دلیلیست بر اینکه باید در هر عملی اخلاص داشت و اخلاص، محور اصلی پذیرش اعمال بهشمار میرود. چنانکه الله عزوجل این وسیله را از آن شخص پذیرفت و سنگ، اندکی جابهجا شد؛ البته بهاندازهای که نمیتوانستند از غار بیرون بروند.
دومی، با توسل به عفت خود، دست به دعا برداشت. او دخترعمویی داشت که به شدیدترین شکلی که مردان، شیفتهی زنان میشوند، دلباختهی دخترعمویش شده بود. حتی باری از او درخواست کرد که خودش را در اختیار او بگذارد؛ ولی دخترعمویش قبول نکرد. سرانجام، نیاز شدید، دخترعمویش را بر آن داشت که به خواستهی وی تن دهد که گرچه از روی نیاز شدید بود، ولی جایز نيست. آن شخص، صد و بیست دینار به دخترعمویش داد، مشروط به اینکه به خواستهی نامشروع وی تن دهد. او نیز از روی فقر و نیاز، قبول کرد. وقتی چیزی نمانده بود که آن مرد، به خواستهی نامشروع خود برسد، در زمانی که میان پاهای وی نشست، آن زن، او را از خدا ترساند و به او گفت: «از خدا بترس و بهناحق گوهرِ (عفّت) را نشکن». آری! او را از الله عزوجل ترساند و به او یادآوری کرد که میتواند از راه درست یعنی از طریق ازدواج مشروع، به خواستهاش برسد؛ ولی نباید گوهر عفت را بشکند. آن زن که چنین رابطهای را گناه و معصیت میدانست، به پسرعمویش گفت: از خدا بترس و چون این را از تهِ دل بر زبان آورد، در دل پسرعمویش اثر کرد و بدین ترتیب آن مرد برخاست و بهرغم شیفتگی زیادش به او، دست از این کار زشت برداشت؛ یعنی محبت آن زن هنوز در دلش بود، ولی ترس از الله عزوجل او را از این کار بازداشت و پولی را که به او داده بود، پس نگرفت و به او بخشید. آن مرد، در غار چنین دعا کرد که: «پروردگارا! اگر اين كار من بهخاطر خشنودي تو بوده است، از اين بلا که گرفتارش هستیم، نجاتمان ده». آنگاه سنگ، اندكي از جايش تكان خورد، ولی نه بهاندازهاي كه آنان بتوانند از غار بيرون بيايند. این، از نشانههای الله جل جلاله است؛ زیرا او بر هر کاری تواناست و اگر میخواست، سنگ را بهیکباره از دهانهی غار برمیداشت و نجاتشان میداد؛ اما الله سبحانه وتعالی، سنگ را بهیکباره برنداشت تا هر یک از آنان، به هر عمل نیکی که میخواست، متوسل شود.
سومی، به امانتداری و اخلاصش در عمل متوسل شد. او داستانش را چنین بازگو کرد که کارگرانی را به کاری گماشته و مزد همهی آنها را داده بود، جز مزد یک نفر که پیش از دریافت مزدش، رفته بود. آن شخص، مزد این کارگر را در کار انداخت و با کسب و کاری که از آن پول بههم زد، به اموال فراوانی از قبیل گاو و گوسفند و شتر دست یافت. کارگری که مزدش را نگرفته بود، پس از مدتی به سراغش آمد و مزدش را طلب کرد؛ آن شخص به او گفت: هرچه شتر و گاو و گوسفند و برده در اینجا میبینی، از آنِ توست. کارگر که گمانش را نداشت، گفت: مسخرهام نکن؛ مزدم را بده. مزدی که نزد تو داشتم، خیلی کم بود؛ چگونه اینهمه شتر و گاو و گوسفند و برده، از آنِ من است؟ مرا مسخره نکن. آن شخص، ماجرا را برایش بازگو کرد و گفت که اینهمه را با سرمایهی او سرِ هم کرده است. کارگر که تازه، اصل ماجرا را فهمیده بود، همه را گرفت و رفت. آن شخص، در غار دست به دعا برداشت و گفت: «پروردگارا! اگر اين كار را بهخاطر رضاي تو انجام دادهام، ما را از اين گرفتاري نجات ده». آنگاه سنگ، از دهانهی غار كنار رفت و آنها بيرون آمدند و به راهشان ادامه دادند.
آنها به اعمال شایستهای متوسل شدند که خالصانه برای الله انجام داده بودند. از این حدیث به فضیلت نیکی به پدر و مادر پی میبریم و درمییابیم که نیکی به پدر و مادر، جزو اعمال شایستهایست که با آن، سختیها و تاریکیهای زندگی، از میان میرود.
همچنین به فضیلت عفت و پاکدامنی و دوری از زنا پی میبریم. آری! عفت و پاکدامنی در زمانی که انسان، توانایی زنا کردن را دارد، یکی از برترین عملها بهشمار میرود. از رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم ثابت شده که چنین شخصی، جزو هفت گروهی خواهد بود که الله، آنها را در روزی که سایهای جز سایهی او نیست، زیر سایهی خود جا میدهد: «رَجُلٌ دَعَتْهُ امْرَأَةٌ ذَاتُ مَنْصِبٍ وَجَمَالٍ فَقَالَ: إِنِّي أَخَافُ اللَّهَ»؛([۲]) یعنی: «كسي كه زني زيبا و صاحب مقام او را به فحشا فرا بخواند، ولي (او نپذيرد و) بگويد: من از خدا ميترسم».
این مرد، چیزی نمانده بود که به دخترعموی خود که شیفته و دلباختهاش بود، برسد؛ ولی از ترس الله عزوجل آن کار زشت را ترک کرد و بدینسان به عفت و پاکدامنی دست یافت و امید است که الله جل جلاله، او را جزو کسانی بگرداند که در روزی که سایهای جز سایهی او وجود ندارد، آنها را در زیر سایهی خود جای دهد.
از این حدیث، به فضیلت امانتداری و درستکاری پی میبریم. برای آن شخص، این امکان وجود داشت که وقتی کارگرش برای مطالبهی مزد خویش نزدش آمد، مزدش را به او بدهد و اینهمه مال را برای خود نگه دارد، ولی امانتداری و درستکاری او نسبت به برادرش، او را بر آن داشت که همهی درآمدهای حاصل از مزد آن کارگر را به او بدهد.
از این حدیث، همچنین به قدرت الله جل جلاله پی میبریم که آن سنگ بزرگ را از دهانهی غار برداشت، بیآنکه جرثقیل و یا ماشین بزرگی برای برداشتن آن بیاورند؛ بلکه سنگ به امر الله عزوجل از دهانهی غار کنار رفت. اینکه سنگ، دهانهی غار را بست و نیز کنار رفتنش از دهانهی غار، به امر و فرمان الله متعال بود. و الله جل جلاله بر هر کاری تواناست.
از دیگر آموزههای حدیث، این است که الله جل جلاله دعاها را میشنود؛ چنانکه دعای این سه نفر را شنید و اجابت کرد.
آموزهی دیگری که از این حدیث برداشت میکنیم، این است که اخلاص، از اسباب گشایش مشکلات است؛ چراکه هر یک از آنان در دعایش چنین گفت: «یا الله! اگر این کار را خالص بهرضای تو انجام دادهام، ما را از مصیبتی که گرفتارش هستیم، نجات بده». در مقابل، ریا و عمل کسی که آن را از روی خودنمایی انجام میدهد تا مردم او را بستایند، همانند کفِ روی آب است که از میان میرود و هیچ سودی برای صاحبش ندارد. از الله درخواست می کنیم که به همهی ما اخلاص عنایت کند.
اخلاص، همه چیز است. در عبادتت، هیچ سهمی برای هیچ کس قرار نده؛ بلکه همهاش را برای الله عزوجل قرار ده تا نزدش پذیرفته شود؛ زیرا رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم از الله اینچنین نقل کرده که فرموده است: «أنا أغنی الشُّرَکاء عَنِ الشِّركِ، مَن عَمِلَ عَمَلاً أَشرَكَ فِیه مَعِیَ غَیرِي تَرَكتُه وَشِركَهُ»؛([۳]) یعنی: «من بر خلاف شریکان، بهطور مطلق از شرک بینیازم؛ هرکس عملی انجام دهد و جز من را در آن عمل، شریکم بسازد، او را با شرکش (عمل شرکآمیزش) وامیگذارم».
([۱]) صحیح بخاری، ش: ۲۲۱۵و…؛ صحیح مسلم، ش: ۲۷۴۳.