۷۱۵- وَعَنْ أبي هُرَيرَةَ رضي الله عنه قال: كُنَّا قُعُوداً حَوْلَ رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم، وَمعَنَا أَبُو بكْرٍ وعُمَرُ رضي الله عنهما في نَفَرٍ، فَقامَ رَسُولُ الله صلی الله علیه و آله و سلم مِنْ بَيْنِ أَظْهُرِنا فَأَبْطَأَ علَيْنَا وخَشِينَا أَنْ يُقْتَطَعَ دُونَنا وَفَزِعْنَا فقُمْنَا، فَكُنْتُ أَوّل من فَزِعَ. فَخَرَجْتُ أَبْتغي رسُولَ الله صلی الله علیه و آله و سلم، حَتَّى أَتَيْتُ حَائِطاً للأَنْصَارِ لِبَنِي النَّجَّار، فَدُرْتُ بِهِ هَلْ أَجِدُ لَهُ بابًا؟ فلَمْ أَجِد، فإذَا ربيعٌ يدْخُلُ في جوْفِ حَائِطٍ مِنْ بِئرٍ خَارِجَه والرَّبيعُ: الجَدْوَلُ الصَّغيرُ فاحتَفزْتُ، فدَخلْتُ عَلى رسُولِ الله صلی الله علیه و آله و سلم.
فقال: «أَبو هُريرة؟» فَقُلْتُ: نَعَمْ يَا رسُولَ الله، قال: «ما شَأنُكَ؟» قلتُ: كُنْتَ بَيْنَ ظَهْرَيْنَا فقُمْتَ فَأَبَطأْتَ علَيْنَا، فَخَشِينَا أَنْ تُقَتطعَ دُونَنا، ففَزعْنَا، فَكُنْتُ أَوَّلَ منْ فَزعَ فأَتَيْتُ هذَا الحائِطَ، فَاحْتَفَزْتُ كَمَا يَحْتَفِزُ الثَّعلب، وَهؤلاءِ النَّاسُ وَرَائي.
فَقَال: «يَا أَبا هريرة» وأَعطَاني نَعْلَيْهِ فَقَال: «اذْهَبْ بِنَعْلَیَّ هاتَيْنِ، فَمنْ لقيتَ مِنْ وَرَاءِ هَذا الحائِط يَشْهَدُ أَنْ لا إله إلاَّ الله مُسْتَيْقناً بِهَا قَلبُه، فَبَشِّرْهُ بالجنَّةِ». وذَكَرَ الحدِيثَ بطُولِه. [روایت مسلم]([۱])
ترجمه: ابوهریره رضي الله عنه میگوید: ما به همراه ابوبکر و عمر رضي الله عنهما با پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نشسته بودیم و چند نفر دیگر نیز با ما بودند. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم از میانِ ما برخاست و رفت و چون تأخیر کرد، ترسیدیم که مبادا در نبودِ ما و در تنهایی، مشکلی برایش پیش آمده باشد؛ طاقت نیاوردیم و برخاستیم (تا ببینیم چه شده است). من، نخستین کسی بودم که نگران شدم؛ لذا بیرون رفتم و در جستجوی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بودم تا اینکه باغی از انصار که از آنِ بنینجار بود، رسیدم. آن را دور زدم تا دربش را بیابم؛ اما نیافتم. ناگهان آبراههی کوچکی دیدم که از چاهی بیرون از باغ، به درون باغ میرفت و از دیوارِ باغ میگذشت؛ لذا – برای عبور از آبراهه- خودم را جمع و جور کردم و واردِ باغ شدم و نزد رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم رفتم. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم پرسید: «ابوهریره هستی؟» گفتم: بله، ای رسولخدا! فرمود: «چهکار داری؟» گفتم: «شما در میان ما بودید که برخاستید و رفتید و چون تأخیر کردید، نگران شدیم که مبادا در نبودِ ما و در تنهایی مشکلی برای شما پیش آمده باشد. پس طاقت نیاوردیم و من، نخستین کسی بودم که بیتاب و نگران شدم. لذا به این باغ آمدم و خودم را برای عبور از آبراهه، مانند روباه جمع کردم و مردم، پشت سرِ من هستند. رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم کفشهایش را به من داد و فرمود: «ای ابوهریره! برو و هرکس را بیرون این باغ دیدی که گواهی میدهد معبود راستینی جز الله نیست و قلبش به آن یقین دارد، به او مژدهی بهشت بده».
شرح
در این حدیث که مؤلف رحمه الله آن را در باب مژده دادن به خیر و نیکی، ذکر کرده، بشارتی بزرگ برای همهی کسانیست که با صدق و یقین قلب گواهی میدهند که معبود برحقی جز الله وجود ندارد. پیامبر با تعدادی ازیارانش از جمله ابوبکر و عمر رضي الله عنهم نشسته بود؛ اما ناگهان از میانِ یارانش برخاست و رفت و چون تأخیر کرد، اصحاب رضي الله عنهم ترسیدند که مبادا در نبودِ آنها و در تنهایی، مشکلی برای پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم پیش آمده باشد. زیرا منافقان و دیگر دشمنان اسلام، همواره در کمینِ پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بودند. از اینرو صحابه رضي الله عنهم طاقت نیاوردند و رفتند تا ببینند چه شده است. ابوهریره رضي الله عنه نخستین کسی بود که نگران شد؛ لذا بیرون رفت و در جستجوی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بود تا اینکه باغی از انصار که از آنِ بنینجار بود، رسید. آن را دور زد تا دربش را بیابد؛ اما نیافت. روشن است که هر باغی دربی برای ورود و خروج دارد، اما ابوهریره درب باغ را پیدا نکرد؛ شاید هم، دربِ باغ، قفل بوده است. ناگهان آبراههی کوچکی دید که از دیوار باغ میگذشت. او برای عبور از آبراهه خودش را جمع و جور کردم و واردِ باغ شد و پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را آنجا یافت. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم پرسید: «ابوهریره هستی؟» گفت: بله. رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم کفشهایش را به او داد و فرمود: «ای ابوهریره! برو و هرکس را بیرون این باغ دیدی که گواهی میدهد معبود راستینی جز الله نیست و قلبش به آن یقین دارد، به او مژدهی بهشت بده». ابوهریره رضي الله عنه نیز برای ابلاغ این بشارت، با کفشهای پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم از باغ بیرون رفت. گویا رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم کفشهایش را به ابوهریره رضي الله عنه داد تا نشانهی صداقتش باشد؛ زیرا این، مژدهی بسیار بزرگی بود. ابوهریره رضي الله عنه از سوی رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم حاملِ این مژدهی بزرگ بود که هرکس گواهی دهد معبود راستینی جز الله وجود ندارد و قلبش به آن یقین داشته باشد، وارد بهشت میشود. زیرا کسی که با یقین و باور قلبی، «لاإلهإلاالله» میگوید، به فرمانهای الاهی عمل میکند و از کارهایی که الله عزوجل ممنوع کرده است، میپرهیزد؛ زیرا اقرار میکند که معبود راستینی جز الله وجود ندارد. وقتی معنا و مفهوم «لاإلهإلاالله» اینست، پس گویندهاش چارهای جز این ندارد که تنها الله عزوجل را که یکتا و بیشریک است، عبادت نماید. اما اگر کسی این کلمه را بهزبان بگوید و قلبش به آن یقین نداشته باشد، گفتنِ این کلمه سودی به او نمیرساند؛ چنانکه منافقان گواهی میدهند که معبود برحقی جز الله وجود ندارد، اما جز اندکی الله را یاد نمیکنند؛ حتی به نماز هم میایستند، اما نمازشان، نمازِ منافقان است. به عبارت دیگر، نماز بر آنان سنگین میباشد؛ بهویژه نماز صبح و عشاء. آنها نزد پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم میآمدند و با تأکید میگفتند: ﴿نَشۡهَدُ إِنَّكَ لَرَسُولُ ٱللَّهِ﴾؛ یعنی ما، گواهی میدهیم که بهقطع، و بهیقین، تو، فرستادهی خدا هستی. ولی پروردگار متعال که از راز سینهها، آگاه است، فرمود:
﴿وَٱللَّهُ يَعۡلَمُ إِنَّكَ لَرَسُولُهُۥ وَٱللَّهُ يَشۡهَدُ إِنَّ ٱلۡمُنَٰفِقِينَ لَكَٰذِبُونَ ١﴾ [المنافقون: ١]
و الله، میداند که تو فرستادهی او هستی. و الله، گواهی میدهد که منافقان، دروغگویند.
دلهایشان به «لاإلهإلاالله، محمد رسولالله» یقین نداشت؛ لذا این اقرارِ زبانی سودی به آنان نبخشید. از اینرو مژدهی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم دربارهی کسیست که این کلمه را با یقینِ قلب بر زبان میآورد. امکان ندارد که کسی صادقانه و با یقین قلب، به «لاإلهإلاالله، محمد رسولالله» گواهی دهد و فرایض و واجبات دینی را ترک کند. لذا این حدیث، نشانگرِ این نیست که ترکِ نماز کفر نمیباشد؛ بلکه ترکِ نماز کفر است و کسی که نماز را ترک کند، کافر میباشد؛ هر چند «لاإلهإلاالله، محمد رسولالله» بگوید. زیرا آن را بدون یقین و باورِ قلبی گفته است. مگر میشود کسی این کلمه را با یقین و باورِ قلبی بگوید، اما هیچگاه نماز نخوانَد و این فریضهی بزرگ را ترک کند؟
البته گاه وسوسههای شیطانی دربارهی الله عزوجل از دل میگذرد؛ این وسوسهها هیچ زیانی برای مؤمن ندارد. بلکه [تعدادی از صحابه رضي الله عنهم از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم پرسیدند: وسوسههایی در دلهایمان میآید که گفتنش برای ما سنگین است؟] پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «ذَاكَ صَرِيحُ الإِيمَانِ».([۲]) یعنی: «این، نشانهی ایمانِ خالص است». مفهومش این نیست که خودِ وسوسهها، ایمانِ ناب و خالص هستند. خیر؛ بلکه این وسوسهها، نشانهی ایمانِ ناب و خالص هستند؛ زیرا شیطان به سراغِ قلبی میرود که پاک و خالص است و شک و تردید ندارد؛ شیطان، قلبِ پاک و خالص را وسوسه میکند تا در آن شک و تردید بیندازد یا ایمانش را خراب بگرداند. چنانکه به ابنعباس یا ابنمسعود رضي الله عنهم گفتند: یهودیان، وقتی نماز میخوانند، وسوسه نمیشوند! فرمود: شیطان، با قلب خراب چهکار دارد؟ یهودیها، کافرند و دلهایشان، خراب و فاسد است و از اینرو شیطان، آنها را در نمازشان، وسوسه نمیکند. زیرا نمازشان، از اساس، باطل است. شیطان، مسلمانی را وسوسه مینماید که نمازش، درست و صحیح است تا آن را خراب کند. اما الحمدلله که محمد مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم به عنوان طبیب دلها، درمان این بیماری را برای ما بیان نموده و فرموده است که باید در چنین حالتی، به الله پناه ببریم و اصلاً به وسوسههای درونی، توجه نکنیم. لذا وقتی دچار وسوسههای شیطانی میشوید، بگویید: «أعوذ بالله مِنَ الشّیطانِ الرَّجیمِ»؛ یا بگویید: ﴿قُلۡ هُوَ ٱللَّهُ أَحَدٌ ١ ٱللَّهُ ٱلصَّمَدُ ٢ لَمۡ يَلِدۡ وَلَمۡ يُولَدۡ ٣ وَلَمۡ يَكُن لَّهُۥ كُفُوًا أَحَدُۢ ٤﴾؛ ﴿هُوَ ٱلۡأَوَّلُ وَٱلۡأٓخِرُ وَٱلظَّٰهِرُ وَٱلۡبَاطِنُۖ وَهُوَ بِكُلِّ شَيۡءٍ عَلِيمٌ ٣﴾ به هیچ عنوان، به وسوسهها، توجه نکنید. زیرا همینکه شیطان ببیند هیچ راهی برای خراب کردن این قلب پاک و آکنده از ایمان ندارد، خوار و زبون، عقبنشینی میکند و بازمیگردد و بدینسان بهخواست الله متعال، این وسوسه از میان میرود.
در این حدیث بشارت و مژدهی بزرگی به خیر و نیکی وجود دارد؛ اینکه هرکس گواهی دهد معبود راستینی جز الله نیست و قلبش به آن یقین داشته باشد، او را به بهشت مژده باد.
([۱]) صحیح مسلم، ش: ۳۱. [بخشی از این حدیث پیشتر بهشمارهی ۴۲۹ آمده است. (مترجم)]