۷۱۴- وعن أبي موسى الأشعريِّ رضي الله عنه أَنَّهُ تَوضَّأَ فِي بَيْتِهِ، ثُمَّ خَرَجَ فَقَالَ: لألْزَمَنَّ رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم وَلأكُونَنَّ مَعَهُ يَوْمِي هَذا، فجاءَ الْمَسْجِدَ، فَسَأَلَ عَنِ النَّبِيِّ صلی الله علیه و آله و سلم فقَالُوا: وَجَّهَ ههُنَا، قال: فَخَرَجْتُ عَلَى أَثَرِهِ أَسأَلُ عنْهُ، حتَّى دَخَلَ بئْرَ أريسٍ فَجَلَسْتُ عِنْدَ الْبابِ حتَّى قَضَى رسولُ الله صلی الله علیه و آله و سلم حَاجَتَهُ وتَوَضَّأَ، فقُمْتُ إِلَيْه، فإذا هُو قَدْ جَلَسَ على بِئْرِ أَريسٍ، وتَوسَّطَ قُفَّهَا، وكَشَفَ عنْ ساقَيْهِ ودلاَّهمَا في البِئْرِ، فَسلَّمْتُ عَلَيْهِ ثُمَّ انْصَرفتُ. فجَلسْتُ عِندَ البابِ فَقُلت: لأكُونَنَّ بَوَّاب رسُولِ الله صلی الله علیه و آله و سلم اليوْمَ.
فَجاءَ أَبُو بَكْرٍ رضي الله عنه فَدفَعَ البَابَ فقُلْتُ: منْ هَذَا؟ فَقَال: أَبُو بكر، فَقلْتُ: على رِسْلِك، ثُمَّ ذَهَبْتُ فَقُلتُ: يا رسُول الله هذَا أَبُو بَكْرٍ يسْتَأْذِنُ، فَقال: «ائْذَنْ لَه وبشِّرْه بِالْجنَّةِ». فَأَقْبَلْتُ حتَّى قُلت لأبي بكر: ادْخُلْ ورسُولُ الله يُبشِّرُكَ بِالْجنةِ، فدخل أَبُو بَكْرٍ حتَّى جلَس عنْ يمِينِ النَّبِيِّ صلی الله علیه و آله و سلم مَعَهُ في القُفِّ، ودَلَّى رِجْلَيْهِ في البِئْرِ كَمَا صنَعَ رَسُولُ الله صلی الله علیه و آله و سلم، وكَشَف عنْ ساقَيْهِ، ثُمَّ رَجَعْتُ وَجَلَسْتُ، وقد ترَكْتُ أَخي يَتَوَضَّأُ وَيَلْحَقُنِي، فقُلْت: إنْ يُرِدِ الله بِفُلانٍ يُريدُ أَخَاهُ خَيْراً يأْتِ بِه. فَإِذا إِنْسانٌ يحرِّكُ البابَ، فقُلت: منْ هَذَا؟ فَقال: عُمَرُ بنُ الخطَّاب: فقُلْتُ: على رِسْلِك، ثمَّ جئْتُ إلى رَسُولِ الله صلی الله علیه و آله و سلم، فَسلَّمْتُ عَلَيْهِ وقُلْت: هذَا عُمرُ يَسْتَأْذِن؟ فَقَالَ: «ائْذنْ لَهُ وَبَشِّرْهُ بِالْجَنَّةِ». فَجِئْتُ عُمَرَ، فَقُلْت: أَذِنَ أُدخلْ وَيبُشِّرُكَ رَسُولُ الله صلی الله علیه و آله و سلم بِالْجَنَّةِ، فَدَخَل فجَلَسَ مَعَ رسُول الله صلی الله علیه و آله و سلم فِي القُفِّ عَنْ يسارِهِ ودَلَّى رِجْلَيْهِ فِي البِئْرِ، ثُمَّ رَجَعْتُ فَجلَسْتُ فَقُلْت: إن يُرِدِ الله بِفلانٍ خَيْراً يعْني أَخَاهُ يأْت بِه.
فجاء إنْسانٌ فَحَرَّكَ البابَ فقُلْت: مَنْ هذَا؟ فقَال: عُثْمانُ بنُ عفان. فَقلْتُ: عَلى رسْلِكَ، وجئْتُ النَّبِيَّ صلی الله علیه و آله و سلم، فَأْخْبرْتُهُ فَقَال: «ائْذَن لَهُ وبَشِّرْهُ بِالْجَنَّةِ مَعَ بَلْوى تُصيبُهُ»؛ فَجئْتُ فَقُلت: ادْخلْ وَيُبشِّرُكَ رسُولُ الله صلی الله علیه و آله و سلم بِالْجَنَّةِ مَعَ بَلْوَى تُصيبُكَ، فَدَخَل فَوَجَد القُفَّ قَدْ مُلِئَ، فَجَلَس وِجاهَهُمْ مِنَ الشِّقِّ الآخَرِ. قَالَ سَعِيدُ بنُ المُسَيَّب: فَأَوَّلْتُها قُبُورَهمْ. [متفقٌ عليه]([۱])
وزاد في روايةٍ: «وأمَرَنِي رسولُ الله صلی الله علیه و آله و سلم بِحِفْظِ الباب وَفِيها: أَنَّ عُثْمانَ حِينَ بشَّرهُ حمِدَ الله تعالى، ثُمَّ قَال: الله المُسْتعَان.
ترجمه: از ابوموسي اشعري رضي الله عنه روايت است كه او در خانهاش وضو گرفت. سپس بيرون رفت و با خود گفت: رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم را ترك نميكنم و امروز تماموقت با او خواهم بود. آنگاه به مسجد رفت و جوياي پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم شد. به او گفتند: پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به اين طرف رفت. ابوموسي رضي الله عنه ميگويد: من در جستجوی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به دنبالش بهراه افتادم تا اينكه وارد باغ “اريس” شد. لذا کنارِ در نشستم؛ رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم قضاي حاجت كرد و وضو گرفت. آنگاه برخاستم و بهسوي ایشان رفتم و ديدم بر لبهی چاه اريس نشسته و ساقهايش را برهنه نموده و داخل چاه، آويزان كرده است. به ايشان، سلام کردم و برگشتم و كنارِ درب نشستم و با خود گفتم: امروز دربان رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم خواهم شد. در این میان ابوبكر رضي الله عنه آمد و در را فشار داد. گفتم: كيست؟ گفت: ابوبكر. گفتم: صبر كن. آنگاه نزدِ رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم رفتم و گفتم: اي رسولخدا! ابوبکر آمده و اجازهی ورود ميخواهد. فرمود: «بگو: وارد شود و به او مژدهی بهشت بده». پس نزد ابوبكر بازگشتم و به او گفتم: وارد شو و رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم تو را به بهشت، مژده میدهد. ابوبكر رضي الله عنه وارد شد و بر لبهی چاه، سمت راست رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم نشست و مانندِ ایشان پاهايش را در چاه، آويزان كرد و ساقهايش را برهنه نمود. سپس برگشتم و نشستم؛ هنگامِ خروج از خانه برادرم را گذاشته بودم تا وضو بگيرد و به من ملحق شود. با خود گفتم: اگر الله نسبت به او – يعني برادرم- ارادهی خير داشته باشد، او را به اینجا ميآورَد. در این میان، متوجه شدم که شخصي در را تكان ميدهد. پرسيدم: كيست؟ گفت: عمر بن خطاب. گفتم: صبر كن. آنگاه نزد رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم رفتم و به ايشان سلام کردم و گفتم: عمر بن خطاب است و اجازهی ورود ميخواهد. فرمود: «بگو: وارد شود و به او مژدهی بهشت بده». لذا نزدِ عمر رضي الله عنه رفتم و گفتم: وارد شو و رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم به تو مژدهی بهشت میدهد». او نیز وارد شد و بر لبهی چاه، سمت چپ پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم نشست و پاهايش را در چاه، آويزان كرد. من بر گشتم و نشستم و با خود گفتم: اگر الله، نسبت به فلاني – یعنی برادرم- ارادهی خير داشته باشد، او را به اینجا ميآورَد. در این اندیشه بودم که کسی آمد و در را تكان داد. گفتم: كيست؟ گفت: عثمان بن عفان. گفتم: صبر كن. سپس نزد رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم رفتم و به او خبر دادم – که عثمان آمده است.- فرمود: «بگو: وارد شود و به او بهخاطر مصيبتي كه گرفتارش ميشود، مژدهی بهشت بده». نزدِ عثمان رضي الله عنه رفتم و به او گفتم: وارد شو و رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم تو را بهخاطرِ مصيبتي كه به آن گرفتار ميشوي، مژدهی بهشت میدهد. او نيز وارد شد و ديد كه لبهی چاه، پُر شده و جایی برای نشستن نیست. لذا آن سویِ چاه، روبهروي آنان نشست. سعید بن مسیب رحمه الله میگوید: این را به قبرهای آنان، تأویل کردم.
و در روایتی افزون بر این آمده است: رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم به من دستور داد که دمِ در نگهبانی دهم. در این روایت آمده است: وقتی ابوموسی رضي الله عنه مژدهی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را به عثمان رضي الله عنه رساند، عثمان رضي الله عنه الحمدلله گفت و فرمود: در اینباره از الله یاری میخواهم.
شرح
مؤلف رحمه الله در باب مستحب بودن مژده دادن به خیر و نیکی و تبریکِ رویدادهای شادیبخش، چند آیه ذکر کرده است که پیشتر دربارهاش توضیح دادیم و این نکته را بیان کردیم که مژده یا بشارت، هم شاملِ خبرها و رویدادهای شادیبخش دنیویست و هم شامل خبرهای خوشحالکنندهی آخرت.
وی، سپس دو حدیث ذکر کرده است: حدیث ابوابراهیم، عبدالله بن ابیاوفی رضي الله عنه که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم خدیجه رضي الله عنها را به خانهای از زبرجدِ یاقوتنشان در بهشت مژده داد که در آن سر و صدا، و خستگی و رنجی وجود ندارد.
و نیز حدیث ابوموسی اشعری رضي الله عنه که انشاءالله به شرح و توضیح آن خواهیم پرداخت.
پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم خدیجه رضي الله عنها را به خانهای از نی که از جنس زبرجد است، مژده داد. البته نی و مصالحِ قصرِ خدیجه در بهشت، مانند نی و مصالح ساختمانی در دنیا نیست؛ گرچه اسمش همان است، اما حقیقتش چیزی دیگر میباشد. چنانکه در بهشت، خرما، انار، انواع میوه، گوشتِ پرنده و نعمتهای دیگری وجود دارد که فقط در اسم، همانند نعمتهای دنیویست؛ نه در کیفیت. لذا بدین نکته توجه داشته باشید که آن دسته از امور غیب که نمونهاش در دنیا یافت میشود، در آخرت بینظیر است.
به عنوان مثال میتوان به پارهای از صفات الله عزوجل اشاره کرد؛ مثلاً الله عزوجل که موصوف به جلال و بزرگیست، دارای وجه (چهره) میباشد. ما نیز چهره داریم؛ و این، یعنی اشتراک صفت یا اسم؛ نه همانندیِ چهرهی بشر با چهرهی الله. چنانکه خود متعال میفرماید:
﴿لَيۡسَ كَمِثۡلِهِۦ شَيۡءٞۖ وَهُوَ ٱلسَّمِيعُ ٱلۡبَصِيرُ ١١﴾ [الشورى: ١١]
هیچ چیزی همانند او نیست؛ و او، شنوای بیناست.
لذا وجه یا چهرهی الله، شایستهی جلال و عظمتِ اوست و درکِ آن ممکن نیست؛ یعنی نمیتوان چگونگیِ آن را دریافت یا در ذهن، تصور کرد یا دربارهاش سخن گفت. زیرا الله، بزرگتر از آن است که در وصف بگنجد. دیگر صفاتِ الله نیز همینگونه است؛ یعنی اشتراک اسم یا صفت، به معنای همانند بودن صاحبان این نامها یا صفات نیست.
همچنین در بهشت عسل، آب، باده، گوشت، میوه، زنان، انار و نعمتهای فراوانی وجود دارد؛ اما هیچیک از اینها مانندِ نعمتهای موجود در دنیا نیست. زیرا الله متعال میفرماید:
﴿فَلَا تَعۡلَمُ نَفۡسٞ مَّآ أُخۡفِيَ لَهُم مِّن قُرَّةِ أَعۡيُنٖ جَزَآءَۢ بِمَا كَانُواْ يَعۡمَلُونَ ١٧﴾
[السجدة : ١٧]
هیچکس نمیداند چه پاداشهای ارزشمندی که روشنیبخش چشمها (و مایهی شادمانی) است، برای آنان به پاس کردارشان، نهفته شده است.
پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم از پروردگارش نقل کرده که فرموده است: «أَعْدَدْتُ لِعِبَادِي الصَّالِحِينَ مَا لا عَيْنٌ رَأَتْ، وَلا أُذُنٌ سَمِعَتْ، وَلا خَطَرَ عَلَى قَلْبِ بَشَرٍ».([۲]) یعنی: «برای بندگان نیکم، نعمتهایی (در بهشت) فراهم کردهام که هیچ چشمی ندیده، هیچ گوشی نشنیده و به قلب هیچ انسانی، خطور نکرده است». الله متعال ما و همهی مسلمانان را در جرگهی نیکوکاران قرار دهد که الله عزوجل چنین نعمتهایی برایشان فراهم میکند.
پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به واسطهی جبرئیل علیه السلام خدیجه رضي الله عنها را به خانهای از نیِ زمردین مژده داد؛ یعنی جبرئیل علیه السلام به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: او را به چنین خانهای در بهشت، مژده بده. اما نی و زمرد بهشت، مانندِ نی و زمردِ دنیا نیست. سپس رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «در آن سر و صدا، و خستگی و رنجی وجود ندارد». منظور از سر و صدا، فریادهای رنجآور است. زیرا بهشتیان در آرامشِ کامل بهسر میبرند و نزدشان سر و صدا، رنج و خستگی، و سخنان بیهوده وجود ندارد؛ همانگونه که الله متعال میفرماید:
﴿لَّا لَغۡوٞ فِيهَا وَلَا تَأۡثِيمٞ ٢٣﴾ [الطور: ٢٢]
در بهشت نه بیهودهگوییست و نه گناه.
الله عزوجل میفرماید:
﴿وَتَحِيَّتُهُمۡ فِيهَا سَلَٰمٞۚ﴾ [يونس : ١٠]
درودشان در بهشت (به یکدیگر) سلام است.
لذا سخنان نیک و پسندیدهای به یکدیگر میگویند؛ زیرا در جوار پروردگارِ پاک و بلندمرتبه هستند. در نتیجه در بهشتهای پُرنعمت ارج و منزلت دارند و نزد پروردگارشان از خانههای خوبی برخوردارند؛ همانطور که در دنیا دلها و اعمالِ پاکی داشتند. چراکه الله متعال فقط پاکی را میپذیرد. در نتیجه اعمالشان پذیرفته میشود و در آخرت نیز به چنین مقام والایی دست مییابند.
در قصرِ خدیجه داد و فریاد، و رنج و خستگی یافت نمیشود؛ کاخَش به نظافت و خاکروبی نیازی ندارد. چون پاک و تمیز است. این، بشارتی برای مادرِ مؤمنان، خدیجه رضي الله عنها بود.
خدیجه، نخستین زنی بود که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم با او ازدواج کرد؛ در آن زمان، پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بیست و پنج سال داشت و خدیجه رضي الله عنها چهل سال؛ و از شوهرِ سابقش بیوه شده بود. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم از خدیجه رضي الله عنها صاحبِ چهار دختر و سه یا دو پسر شد. تا زمانی که خدیجه زنده بود، پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بر سَرَش ازدواج نکرد. امالمؤمنین، خدیجه رضي الله عنها بانویی زیرک، فرزانه و خردمند بود و هرکس شرحِ حالش را در کتابهای تاریخ مطالعه کند، بهروشنی میبیند که آن بزرگبانوی گرامی، رویکرد نیک و پسندیدهای در زندگیاش داشته است. وی در کسبِ فضایل، همتای امالمؤمنین عایشه رضي الله عنها میباشد؛ یعنی او و عایشه رضي الله عنهما برترین زنانِ پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بودند و نبی اکرم صلی الله علیه و آله و سلم آن دو را از سایر زنانش بیشتر دوست داشت. البته علما اختلاف نظر دارند که آیا خدیجه برتر است یا عایشه؟ گفته شده: عایشه برتر است و برخی هم خدیجه را برتر دانستهاند؛ در این میان، دیدگاه صحیح اینست که هر یک از این دو بانوی بزرگوار، ویژگیها و فضایل خاصّ خودش را دارد. عایشه در اواخر زندگانی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و پس از وفات ایشان به این فضایل دست یافت؛ چنانکه موفقیتش در نشر و گسترش معارف اسلامی، دانش شرعی و پیامهای نبوی بر کسی پوشیده نیست؛ فضایلی که خدیجه رضي الله عنها از آن برخوردار نشد.
اما خدیجه رضي الله عنها از سرآغاز طلوع خورشید نبوت، پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را یاری رسانید و از ایشان، حمایت و پشتیبانی کرد و در آن دوران به فضایلی دست یافت که عایشه رضي الله عنها از آن برخوردار نشد. لذا هر یک از دو بانو، ویژگیها و مزایای خودش را دارد.
بزرگترین فضیلت برای هر دو، اینست که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم آنها را از سایر همسرانش بیشتر دوست داشت؛ و این، کافیست.
سپس مؤلف رحمه الله حدیث ابوموسی اشعری رضي الله عنه را ذکر کرده است؛ روزی ابوموسی در خانهاش وضو گرفت و آنگاه بيرون رفت تا نزدِ پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم برود؛ با خود گفت: «رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم را ترك نميكنم و امروز تماموقت با او خواهم بود».
اینجاست که در مییابیم چه خوبست انسان هنگامِ بیرون رفتن از خانهاش وضو بگیرد تا بیرون از خانه، برای نماز، آماده باشد؛ در نتیجه اگر در جایی که آب نیست، وقتِ نماز فرا رسد، دچارِ مشکل نمیشود. همچنین اگر جنازهای بیاورند و بخواهند بر او نماز بخوانند، بهسادگی میتواند از این فضیلت برخوردار گردد؛ زیرا وضو دارد و بیدرنگ در نماز جنازه شرکت میکند. یا لااقل طهارت دارد و انسان، با طهارت (وضو) باشد، بهتر از اینست که وضو نداشته باشد؛ و اگر مرگش فرا رسد، در حالِ وضو (طهارت) جان به جانآفرین میسپارد. لذا چه خوب است که انسان، در حدّ توانش همواره وضو داشته باشد؛ بهویژه هنگام بیرون رفتن از خانه.
ابوموسی رضي الله عنه به مسجد رفت و جوياي پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم شد؛ زیرا پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم یا در مسجد و مشغولِ ارشادِ اصحاب رضي الله عنهم بود و به مسایل آنها رسیدگی میکرد و یا در خانه، در خدمتِ خانوادهاش بود. ابوموسی رضي الله عنه در مسجد سراغِ پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را گرفت. به او گفتند: پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به اين طرف رفت و به سوی «اریس» اشاره کردند. اریس، نام چاهی در اطرافِ «قباء» بود. ابوموسي رضي الله عنه در جستجوی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به سوی «اریس» بهراه افتاد تا اینکه تا اينكه به اريس رسید و آنجا پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را دید و لذا کنارِ دربِ باغ نشست. رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم قضاي حاجت كرد و وضو گرفت؛ آنگاه بر لبهی چاه اريس نشست و ساقهايش را برهنه نمود و داخل چاه، آويزان كرد. از این روایت چنین برمیآید که آن مزان، فصلِ گرما بوده و این چاه، آب داشته است. در چنین زمانی، نشستن در کنارِ درختان و در سایهی نخلها، دلپذیر است و انسان در چنین شرایطی، در سایه میآرامد و پاهایش را برهنه میکند تا جسمش را با نسیم خنکی که از درون چاه به بیرون میوَزد، آرامش دهد. خلاصه اینکه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بر لبهی چاره نشست و پاهایش را برهنه کرد. ابوموسی رضي الله عنه کنارِ دربِ باغ نشسته بود. در این میان ابوبكر رضي الله عنه آمد و اجازهی ورود خواست. اما ابوموسی رضي الله عنه به او اجازهی ورود نداد؛ بلکه. نزدِ رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم رفت و در اینباره از ایشان نظَر خواست و گفت: اي رسولخدا! ابوبکر آمده و اجازهی ورود ميخواهد. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «بگو: وارد شود و به او مژدهی بهشت بده». ابوموسی رضي الله عنه به ابوبکر رضي الله عنه اجازهی ورود داد و به او گفت: «وارد شو و رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم تو را به بهشت، مژده میدهد». چه مژدهی خوبی! چه خبرِ خوشی! مژدهی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را به ابوبکر رضي الله عنه رساند و به او اجازه داد وارد باغ شود و نزدِ پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم برود.
ابوبكر رضي الله عنه وارد شد و بر لبهی چاه، سمت راست رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم نشست؛ زیرا رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم همواره سمت راست را بر سمتِ چپ ترجیح میداد و دوست داشت که در هر کاری، سمتِ راست در اولویت باشد. از اینرو ابوبکر رضي الله عنه سمتِ راست رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم نشست و مانندِ ایشان پاهايش را در چاه، آويزان كرد و ساقهايش را برهنه نمود. گویا دوست نداشت که در آن موقعیت، در نحوهی نشستن با پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم مخالفت کند. و گرنه، چنین عملی، یعنی نشستن بر لبهی چاه و برهنه کردن پاها و آویزان نمودن آنها در چاه، مشروع نیست.
ابوموسی رضي الله عنه هنگامِ خروج از خانه برادرش را گذاشته بود تا وضو بگيرد و به او ملحق شود. لذا با خود گفت: «اگر الله نسبت به او – يعني برادرش- ارادهی خير داشته باشد، او را به اینجا ميآورَد». در این اندیشه بود که متوجه شد کسی در را تكان ميدهد. ابوموسی رضي الله عنه پرسيد: كيست؟ و پاسخ شنید: عمر هستم. آنگاه ابوموسی رضي الله عنه نزد رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم رفت و گفت: عمر بن خطاب است و اجازهی ورود ميخواهد. رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «بگو: وارد شود و به او مژدهی بهشت بده». ابوموسی رضي الله عنه به عمر رضي الله عنه اجازهی ورود داد و گفت: رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم به تو مژدهی بهشت میدهند. عمر نیز وارد شد و پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و ابوبکر رضي الله عنه را دید که بر لبهی چاه نشسته و پاهیشان را در چاه، آیزان کردهاند. لذا سمت چپ پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم نشست؛ زیرا دهانهی چاه، کوچک بود.
سپس عثمان رضي الله عنه اجازهی ورود خواست. این بار نیز ابوموسی رضي الله عنه نزد پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم رفت تا خبرِ آمدنِ عثمان را به اطلاع پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم برساند. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «بگو: وارد شود و به او بهخاطر مصيبتي كه گرفتارش ميشود، مژدهی بهشت بده». بدینسان برای عثمان رضي الله عنه خبرِ خوش (مژده) با خبرِ یک مصیبت، همراه بود. عثمان رضي الله عنه وارد شد و ديد لبهی چاه، پُر شده است و جایی برای نشستن نیست. لذا آن سویِ چاه، روبهروي آنان نشست. سعید بن مسیب رحمه الله که یکی از بزرگانِ تابعین است، میگوید: این را به قبرهای آنان، تأویل کردم. زیرا قبرِ پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و ابوبکر و عمر رضي الله عنهما یکجاست و این سه بزرگوار در یک اتاقک، یعنی در حجرهی عایشه رضي الله عنها دفن شدهاند. ابوبکر و عمر رضي الله عنهما در سفر و حضر رفیق و همراه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بودند و بیشترِ اوقاتشان را در کنارِ رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم سپری میکردند. از اینرو بسیار شنیده میشد که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم میفرمود: «من با ابوبکر و عمر آمدم»، «من با ابوبکر و عمر رفتم»، «من با ابوبکر و عمر برگشتم». ابوبکر و عمر، دوستانِ همیشههمراه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بودند؛ چنانکه در عالم برزخ در کنار او هستند و روز قیامت نیز با او خواهند بود.
در این حدیث به فتنه یا آشوبی اشاره شده است که در زمانِ عثمان رضي الله عنه برپا شد و به شهادتِ این بزرگوار انجامید. مردم در زمانِ عثمان رضي الله عنه بر او شوریدند و دامادِ پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را در خانهاش، کُشتند! آنها در مدینه واردِ خانهی عثمان رضي الله عنه شدند و او را در حالی که مشغولِ تلاوت قرآن بود و کتابالله در برابرش قرار داشت، به شهادت رساندند. برخی از تاریخنگاران، آوردهاند: قطرهای از خونِ عثمان رضي الله عنه بر روی این آیه افتاد که الله عزوجل میفرماید:
﴿فَسَيَكۡفِيكَهُمُ ٱللَّهُۚ وَهُوَ ٱلسَّمِيعُ ٱلۡعَلِيمُ ١٣٧﴾ [البقرة: ١٣٧]
الله تو را در برابر شرّ آنها، کفایت خواهد کرد و او، شنوا و داناست.
عثمان رضي الله عنه همواره به قرائت قرآن و قیام شب پایبند بود؛ این تجاوزگرانِ بیخرد و ستمکار، وارد خانهی عثمان رضي الله عنه شدند و او را به شهادت رساندند و بدینسان فرمودهی رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم تحقق یافت؛ آنگاه که با ابوبکر و عمر و عثمان رضي الله عنهم روی کوهِ «اُحُد» بود. در آن هنگام کوه تکان خورد. این لرزش، یکی از نشانههای الاهی بود؛ نه لرزشِ عذاب و امثالِ آن. بلکه خود، مقدمهای برای یک بشارت بزرگ دربارهی این سه صحابیِ بزرگوار بود؛ زیرا وقتی کوه اُحُد لرزید، پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم خطاب به آن فرمود: «اُثْبُتْ أُحُد فَإِنَّمَا عَلَيْكَ نَبِيٌّ وَصِدِّيقٌ وَشَهِيدَانِ».([۳]) یعنی: «ای احد! آرام باش که یک پیامبر، یک صدیق و دو شهید، روی تو قرار دارند». در این حدیث منظور از پیامبر، شخصِ رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم است و صدیق، ابوبکر رضي الله عنه میباشد و دو شهید، عمر و عثمان رضي الله عنهما هستند.
عمر و عثمان، هر دو به شهادت رسیدند؛ عمر رضي الله عنه در محرابِ مسجد، هنگامی که نماز صبح را امامت میداد، به شهادت رسید و عثمان رضي الله عنه را در خانهاش، در حالی که نمازِ شب میخواند، به شهادت رساندند. الله عزوجل از ایشان راضی باد و ما را در سرایِ پایدار و پُرنعمتِ آخرت، به ایشان ملحق بگرداند.
در این داستان، به مژدهای بس بزرگ دربارهی ابوبکر و عمر و عثمان رضي الله عنهم تصریح شده و این، مؤلف رحمه الله را بر آن داشته که مؤلف رحمه الله بر آن داشته است که این حدیث را در این باب ذکر کند. الله متعال از همهی آنها راضی باد و ما و همهی مسلمانان را در گروهِ محمد صلی الله علیه و آله و سلم و دوستانش قرار دهد.
([۱]) صحیح بخاری، ش: ۳۶۷۴؛ و صحیح مسلم، ش: ۲۴۰۳.
([۲]) صحیح بخاری (۳۰۰۵، ۴۴۰۶، ۴۴۰۷، ۶۹۴۴) و صحیح مسلم (۵۰۵۰، ۵۰۵۱، ۵۰۵۲) بهنقل از ابوهریره رضي الله عنه.
([۳]) بخاری، این حدیث را در صحیح خود، در کتاب فضائل الصحابه رضي الله عنهم از انس بن مالک رضي الله عنه آورده است. [مترجم]