۶۹۶- وَعَنْ جابرٍ رضي الله عنه قال: قال لِي النَّبِيُّ صلی الله علیه و آله و سلم: «لَوْ قَدْ جاءَ مالُ الْبَحْرَيْنِ أعْطَيْتُكَ هكَذا وهكذا وَهَكَذا». فَلَمْ يَجيءْ مالُ الْبحْرَيْنِ حَتَّى قُبِضَ النَّبِيُّ صلی الله علیه و آله و سلم، فَلَمَّا جَاءَ مَالُ الْبَحْرَيْن أَمَرَ أبُو بَكْرٍ رضي الله عنه فَنَادى: مَنْ كَانَ لَهُ عنْدَ رسولِ الله صلی الله علیه و آله و سلم عِدَةٌ أوْ دَيْنٌ فَلْيَأْتِنَا. فَأتَيتُهُ وقُلْتُ لَهُ: إنَّ النَّبِيَّ صلی الله علیه و آله و سلم قالَ لِي كَذَا، فَحَثَى لِي حَثْيَةً، فَعدَدْتُهَا، فَإذا هِي خَمْسُمِائَةٍ؛ فقال لِي: خُذْ مثْلَيْهَا. [متفقٌ عليه]([۱])
ترجمه: جابر رضي الله عنه میگوید: پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به من فرمود: «اگر اموال بحرین برسد، اینقدر و اینقدر و اینقدر به تو خواهم داد». هنوز جزیهی بحرین نرسیده بود که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم از دنیا رفت. وقتی جزیهی بحرین رسید، به دستور ابوبکر رضي الله عنه اعلام کردند که هر کس، رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم به او وعدهای داده یا از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بستانکار است، به ما مراجعه کند. – جابر رضي الله عنه میگوید:- نزد ابوبکر رفتم و به او گفتم: پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به من چنین وعدهای داد. ابوبکر رضي الله عنه مُشتی سکه به من داد. آن را شمردم؛ پانصد سکه بود. ابوبکر رضي الله عنه به من فرمود: دو برابرِ آن را بردار.
شرح
مؤلف رحمه الله در باب وفای به عهد و پایبندی به عهد و پیمان، حدیثی بدین مضمون ذکر کرده است که ابوهریره رضي الله عنه میگوید: رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «نشانهی منافق، سه چیز است: هنگام سخن گفتن، دروغ میگوید؛ و چون وعده میدهد، خُلف وعده میکند؛ و هرگاه امانتی به او بسپارند، در امانت، خیانت مینماید». یعنی، اینها از نشانههای منافقان است. اگر کسی را دیدید که هنگام سخن گفتن دروغ میگوید، در امانت خیانت میکند و وقتی وعده میدهد، به وعدهاش پایبند نیست، این را از نشانههای منافقان بدانید. زیرا اصلِ نفاق، بر ریاکاری و پنهانکاری استوار است و منافق، پلیدی و خباثت را مخفی میکند و نیکی و خوبی را ظاهر میسازد؛ کفرش را پنهان میگرداند و اظهارِ ایمان میکند.
دروغگو نیز همینگونه است؛ یعنی سخنِ بر خلافِ واقع میگوید. کسی که خُلف وعده میکند نیز همینگونه است؛ و کسی که در امانت، خیانت میکند نیز چنین وضعیتی دارد. پناه بر الله.
این حدیث، هشداری جدّی دربارهی دروغگوییست که یکی از ویژگیهای منافقان بهشمار میآید. لذا برای هیچکس جایز نیست که دروغ بگوید؛ البته اگر بنا بر ضرورت، توریه کند که نوعی تأویل است، ایرادی ندارد؛ مثلاً از او دربارهی مسألهای بپرسند که دوست ندارد کسی از آن اطلاع یابد؛ لذا تأویل میکند و بر خلافِ واقع، سخن میگوید یا با تعابیری حرف میزند که اصلِ موضوع مشخص نمیشود. لذا اشکالی ندارد.
اما خُلف وعده یا پیمانشکنی، حرام است و وفای به عهد، واجب میباشد؛ چه به طرفِ مقابل وعدهی مال داده باشید و چه به او وعده دهید که مثلاً در فلانکار کمکش کنید؛ واجب است که به وعدهی خود عمل نمایید. از اینرو انسان باید زمان وعدهاش را تعیین کند؛ مثلاً وقتی به کسی میگوید: تو را فلانجا خواهم دید، ساعتش را هم بهطور دقیق بگوید تا بندهی خدا، آنجا معطل نشود و اگر انسان، تأخیر کرد، او سرِ قرار نماند و عذری برای ترک آنجا داشته باشد.
گاه مشاهده میشود که وقتی با کسی قول و قراری میگذاریم، میگوید: «وعدهی انگلیسیست یا وعدهی مسلمانی؟» یعنی انگلیسیها، به قول و قرار خویش متعهد و پایبند هستند. روشن است که چنین سخنی برآمده از بیخردی و فریفته شدن به کافران است. اگرچه برخی از انگیسیها مسلمان هستند، ولی بیشترِ آنها کافرند و به فرض اینکه به وعدههای خویش پایبند باشند، این، بهخاطر الله و اجرای حکم او نیست؛ بلکه به دنبال منافع خویش هستند و میخواهند سیمای خوبی از خود در برابر دیگران به تصویر بکشند. در هر حال، مسلمان وظیفه دارد به عهد و پیمان خویش وفادار باشد و خُلف وعده نکند. لذا هرگاه میخواستید بر پایبندی به قول و قرار تأکید کنید، به جای گفتنِ چنین سخنی، بگویید: این، وعدهی یک مؤمن است؛ زیرا هیچکس همانند مؤمن به عهد و پیمان خویش، وفادار نیست و تنها منافق، خُلف وعده میکند.
«هرگاه امانتی به او بسپارند، در امانت، خیانت مینماید». یعنی اگر مردم او را امین اموال یا اسرار یا فرزندان خود یا هر چیزِ دیگری قرار دهند، خیانت میکند. پناه بر الله. این هم از نشانههای نفاق است.
و اما حدیث عبدالله بن عمرو بن عاص رضي الله عنهما؛ در این حدیث آمده است: «چهار ویژگیست که در هرکس وجود داشته باشد، او منافقی خالص است؛ و هرکس یکی از این ویژگیها در او یافت شود، خصلتی از نفاق را دارد تا آنکه آن را ترک کند». یعنی هر چهار ویژگی با هم، فقط در منافقِ خالص یافت میشود و البته ممکن است که یکی از این ویژگیها در مؤمن نیز دیده شود. لذا منافق، بهشمار نمیآید؛ بلکه خصلتی از نفاق در او وجود دارد تا آنکه آن را ترک کند. این چهار خصلت، عبارتند از:
«هرگاه امانتی به او بسپارند، در امانت، خیانت مینماید و هنگام سخن گفتن، دروغ میگوید». پیشتر دربارهی این دو مورد، سخن گفتیم.
و اما سومین خصلت یا ویژگی نفاق: «وقتی وعده میدهد، خُلف وعده میکند» و به عهد و پیمان خویش، پایبند نیست.
و چهارمین ویژگیِ منافق اینست که «هنگامِ دعوا، حقکُشی مینماید». یعنی وقتی موضوعی را برای دادرسی نزد قاضی میبرند، با هر شگردی که شده سعی میکند قاضی را بفریبد و حق را ناحق کند. حقکُشی به دو صورت است:
نخست: مدّعی چیزی میشود که از آنِ او نیست یا به او تعلق ندارد.
دوم: حقّی را که بر گردنِ اوست، انکار میکند.
مثال نخست: شخصی نزد بهدروغ قاضی میگوید: من از این آقا دویست هزار تومان بستانکارم و حتی برای اثبات دروغش، قسم میخورد و شاهد دروغین هم میآورد. لذا قاضی به نفعِ او حکم میدهد. چنین شخصی در دعوا و خصومت، حقکُشی کرده است؛ یعنی مدّعی چیزی شده که از او نیست و برای اثبات دروغش سوگند خورده است!
مثال دوم: شخصی دویست هزار تومان بدهکار است و بستانکارش، پولِ خود را مطالبه میکند؛ اما او میگوید: چه طلبی از من داری؟ تو از من بستانکار نیستی! وقتی برای قضاوت نزد قاضی میروند، مدعی (بستانکار) برای اثبات ادعایش هیچ دلیل یا سندی ندارد؛ و مدعیعلیه (خوانده) که همان بدهکار است، بهدروغ قسم میخورد که او چیزی از من بستانکار نیست. لذا قاضی به برائت او حکم میکند. این هم حقکُشیست. پناه بر الله. رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم فرموده است: «مَنْ حَلَفَ عَلَى يَمِينٍ يَقْتَطِعُ بِهَا مَالَ امْرِئٍ مُسْلِمٍ هُوَ عَلَيْهَا فَاجِرٌ لَقِيَ الله وَهُوَ عَلَيْهِ غَضْبَان»([۲]) یعنی: «هركس، با سوگند دروغ، مال مسلمانی را تصاحب نماید، در حالي الله را ملاقات ميكند كه الله بر او خشمگين است».
اگر این چهار خصلت، همگی در یک نفر وجود داشته باشد، او منافقی خالص است؛ زیرا همهی ویژگیهای نفاق را در خود جمع کرده است؛ و اگر یکی از این ویژگیها در او دیده شود، خصلتی از نفاق در اوست تا آنکه آن را ترک کند.
این حدیث، نشانگر اینست که گاه، ویژگیهای ایمان و ویژگیهای نفاق در یک نفر جمع میشود؛ زیرا در این حدیث آمده است: «و هرکس یکی از این ویژگیها در او یافت شود، خصلتی از نفاق را دارد تا آنکه آن را ترک کند». و این، دیدگاهِ اهل سنت و جماعت است که خصلت نفاق و ایمان در یک نفر جمع میشود؛ همچنین خصلتِ نیکی و بدی؛ و نیز دشمنی و دوستی. یعنی چنین نیست که انسان، حتماً کافرِ خالص یا مسلمانِ خالص باشد؛ بلکه گاه در یک مؤمن نیز ویژگیهایی از کفر، دیده میشود.
سپس مؤلف رحمه الله حدیث جابر بن عبدالله رضي الله عنهما را ذکر کرده است که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به او فرمود: «اگر اموال بحرین برسد، اینقدر و اینقدر و اینقدر به تو خواهم داد». هنوز جزیهی بحرین نرسیده بود که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم از دنیا رفت. لذا ابوبکر صدیق رضي الله عنه بهاجماع صحابه رضي الله عنهم به خلافت رسید و بدینسان جانشین رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم شد. جزیهی بحرین در زمان خلافت ابوبکر صدیق رضي الله عنه به مدینه رسید. ابوبکر اعلام کرد: «هرکس، رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم به او وعدهای داده یا از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بستانکار است، به ما مراجعه کند». زیرا گاه، رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم چیزی خریداری میکرد و بدهکار میشد یا به کسی وعدهای میداد. رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم در حالی درگذشت که لباس رزمِ ایشان در برابر سی صاع جو که برای خانوادهاش خریده بود، در رهن (گرو) یک یهودی بود. رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم در پیِ ثروتاندوزی نبود و مال و ثروتی نزدش نمیماند؛ بلکه هرچه بهدست میآورد، در میان مسلمانان تقسیم میکرد.
خلاصه اینکه ابوبکر صدیق رضي الله عنه اعلام کرد: «هرکس وعده یا قرضی نزد پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم دارد، نزدِ ما بیاید». لذا جابر رضي الله عنه نزد ابوبکر صدیق رضي الله عنه رفت و به او گفت: «پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به من چنین وعدهای داده است». ابوبکر رضي الله عنه مُشتی سکه به او داد. جابر رضي الله عنه آن را شمرد؛ پانصد درهم بود. ابوبکر رضي الله عنه به او فرمود: دو برابرِ آن را بردار. زیرا رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم به جابر رضي الله عنه فرموده بود: «اگر اموال بحرین برسد، اینقدر و اینقدر و اینقدر به تو خواهم داد». لذا یک مُشت سکه ابوبکر رضي الله عنه به جابر داد و دو مُشت دیگر نیز جابر رضي الله عنه به دستور ابوبکر برداشت و بدینسان ابوبکر صدیق رضي الله عنه به وعدهی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به جابر رضي الله عنه وفا کرد. و اما نکاتی که از این حدیث برداشت میشود:
از این حدیث چنین برداشت میشود که اختصاص بخشی از بیتالمال به برخی از مسلمانان، جایز است؛ زیرا پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم چیزی از بیتالمال را به جابر رضي الله عنه اختصاص داد؛ البته بهشرطی که تخصیص بخشی از بیتالمال به برخی از مسلمانان، از روی هوا و هوس نباشد؛ بلکه مصلحتی عمومی یا مصلحتی خاص وجود داشته باشد.
این حدیث همچنین نشانگر كَرَم و بخشندگی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم است؛ زیرا بیحساب و کتاب بذل و بخشش میکرد و نمیشمرد؛ بلکه با مُشت خود را پُر از سکه میکرد و بدون شمارش، انفاق مینمود. این، بیانگر بخشندگی و سخاوت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم است و نشان میدهد که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم برای دنیا و ثروتش ارزشی قایل نبود؛ بر خلاف کسی که ثروتاندوزی مینماید و همواره پولهایش را میشمارد یا ثروتش را حساب و کتاب میکند و قرآن و ریال پولهایش را از حساب نمیاندازد و بعد چکپولها و سکههایش را محاسبه مینماید!
این حدیث، نشانگر اینست که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم غیب نمیدانست؛ زیرا به جابر رضي الله عنه وعده داد و قبل از اینکه به وعدهاش وفا کند، درگذشت؛ زیرا جزیهی بحرین در حیات ایشان به مدینه نرسید.
این حدیث نشاندهندهی فضیلت ابوبکر صدیق رضي الله عنه میباشد که صحابه رضي الله عنهم با او بیعت کردند.
این حدیث، دلیلی بر پذیرش ادّعای مدّعیست؛ البته مدّعی قابل اعتمادی در برابرِ ادعای وی نباشد که ادعایش را نقض کند. اما اگر مخالف یا مدّعی دیگری باشد، مدّعی نخست (مدعی علیه) باید دلیلی بر ادعایش بیاورد و گرنه، طرف دیگر، یعنی مخالفش باید سوگند بخورد. در این ماجرا، جابر رضي الله عنه هیچ مخالفی نداشت؛ زیرا ابوبکر صدیق رضي الله عنه به عنوان مسؤول بیتالمال اعلام کرد: هرکس وعده یا قرضی نزد پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم دارد، نزد ما بیاید و هنگامی که جابر رضي الله عنه به ابوبکر صدیق رضي الله عنه مراجعه نمود، ابوبکر به او نفرمود: چه دلیلی داری که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به تو چنین وعدهای داده است؟ یعنی درخواست دلیل نکرد؛ زیرا به جابر رضي الله عنه اطمینان داشت و کسی هم با ادعای جابر مخالفت نکرد.
از این حدیث چنین برداشت میشود که همسان یا همانندِ یک چیز، به منزلهی خودش میباشد؛ به عبارت دیگر اگر انسان چیزی را در ظرفی بسنجد و وزنش ده کیلو باشد، میتواند ظرفیت این ظرف را ده کیلو در نظر بگیرد؛ البته در صورتی که جرم و حجم چیزی که وزن میشود، متغیر نباشد. زیرا ابوبکر صدیق رضي الله عنه پس از اینکه مُشت اول را شمرد، دو مُشت بعدی را بدون شمارش، همان اندازه در نظر گرفت.
مثلاً اگر بر گردن شخصی پانصد صاع باشد و گنجایش ظرفی، ده صاع، آن شخص میتواند بر اساس گنجایش همین ظرف باقیماندهی پانصد صاع را بسنجد و هیچ ایرادی در این کار نیست.