۶۹۳- وعن ثابتٍ عن أنس رضي الله عنه قال: أَتى علیَّ رسولُ الله صلی الله علیه و آله و سلم وأَنا ألْعَبُ مع الْغِلْمان، فسلَّمَ عَلَيْنَا، فَبَعَثَنِي فِي حاجةٍ، فَأبْطأْتُ على أُمِّي، فَلَمَّا جِئتُ قالت: ما حَبَسَك؟ فقلت: بَعَثَنِي رسولُ الله صلی الله علیه و آله و سلم لِحَاجَةٍ؛ قالت: ما حَاجته؟ قُلتُ: إِنَّهَا سرٌّ. قالتْ: لا تُخِبرَنَّ بسِرِّ رسولِ الله صلی الله علیه و آله و سلم أَحَدًا. قال أَنَس رضي الله عنه: والله لوْ حدَّثْتُ بِهِ أحَدًا لَحَدَّثْتُكَ بِهِ يَا ثابِتُ. [روایت مسلم؛ بخاري نیز بخشی از این روایت را بهصورت مختصر ذکر کرده است.]([۱])
ترجمه: از ثابت روایت است که انس رضي الله عنه فرمود: با پسرانِ همسن و سالم بازی میکردم که رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم نزدم آمد و به ما سلام کرد؛ آنگاه مرا به دنبال کاری فرستاد. به همین سبب دیر نزدِ مادرم برگشتم. لذا از من پرسید: چرا دیر کردی؟ گفتم: رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم مرا به دنبال کاری فرستاد. مادرم سؤال کرد: چه کاری؟ گفتم: این یک راز است. مادرم فرمود: رازِ رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم را به هیچکس نگو. – ثابت میگوید:- انس رضي الله عنه فرمود: ای ثابت! به الله سوگند، اگر این راز را برای کسی بازگو میکردم، حتماً آن را به تو میگفتم.
شرح
مؤلف رحمه الله در باب رازداری، روایتی بدین مضمون از ثابت از خدمتکار پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم یعنی از انس رضي الله عنه نقل کرده است که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نزد پسربچههایی رفت که با هم بازی میکردند و انس رضي الله عنه نیز با آنها بود. رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم به آنها سلام گفت؛ زیرا رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم از همه خوشاخلاقتر بود و هرگاه از کنارِ بچهها میگذشت، به آنها سلام میکرد. سپس انس رضي الله عنه را صدا زد و او را به دنبال کاری فرستاد؛ در نتیجه انس رضي الله عنه دیر نزدِ مادرش بازگشت. مادرش، امسلیم همسر ابوطلحه رضي الله عنهما بود. هنگامی که انس رضي الله عنه نزدِ مادرش بازگشت، مادرش علت تأخیرش را پرسید. انس رضي الله عنه پاسخ داد: رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم مرا به دنبال کاری فرستادند. امسلیم- مادر انس رضي الله عنهما- سؤال کرد: چه کاری؟ انس رضي الله عنه گفت: این، یک راز است و من راز رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم را به کسی نمیگویم. مادر انس رضي الله عنه فرمود: آری؛ راز رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم را به هیچکس نگو. انس به ملازم و یارِ همیشههمراه خود فرمود: «ای ثابت! به الله سوگند، اگر این راز را برای کسی بازگو میکردم، حتماً آن را به تو میگفتم». یعنی به تو میگفتم که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم مرا به دنبالِ چه کاری فرستاد؛ ولی این، یک راز است و آن را به هیچکس نمیگویم.
و اما نکاتی که در این حدیث وجود دارد:
یکم: خوشخُلقی و تواضع فراوانِ پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم؛ زیرا با جاه و جیگاه والایی که نزد الله عزوجل و مردم داشت، بهقدری فروتن بود که به بچههایی که در کوچه بازی میکردند، سلام میگفت؛ حال آنکه کمتر کسی از ما چنین کاری میکند؛ مگر کسی که الله بخواهد.
دوم: از این حدیث درمییابیم که سنت است وقتی از کنارِ کسی عبور میکنیم، به او سلام بگوییم؛ هرچند خردسال یا بچه باشد. زیرا سلام کردن، در حقیقت دعای خیر برای برادر مسلمان است و وقتی جوابِ سلام تو را میدهند، در حقیقت برای تو دعای خیر میکنند. همچنین سلام کردن به بچهها تأثیر بهسزایی در تربیت آنها دارد و باعث میشود که به سلام کردن عادت کنند؛ در نتیجه بدان سبب که شما وسیلهی تربیت نیکوی آنها بودهاید، در اجر و ثواب آنها شریک خواهید بودید. زیرا انسان در پاداش هر کار نیکی که مردم از او یاد بگیرند و به آن عمل کنند، سهیم است.
سوم: مسؤولیت دادن به بچهها یا واگذاریِ یک کار جایز است؛ یعنی اگر به بچهای اطمینان دارید، ایرادی ندارد که انجام کاری را به او واگذار کنید. اما اگر بچهای بازیگوش و غیر قابل اعتماد باشد، پس کارهای مهم را به او واگذار نکنید؛ زیرا معمولاً بچهها بازیگوش هستند و به کاری که به آنها واگذار میشود، اهمیت نمیدهند. یعنی مسؤولیتپذیری را بهتدریج به بچهها آموزش دهید.
چهارم: فقها رحمهمالله گفتهاند: وقتی بچهای چیزی آورد و گفت: این را پدرم یا مادرم داده است، میتوانید از او بپذیرید؛ گرچه بچه، خودش مال و ثروتی ندارد که بذل و بخشش کند؛ اما وقتی چیزی آورد، مثلاً بستهای خرما، یک هندوانه، لباس یا هر چیزِ دیگری، آن را از او بپذیرید و نگویید:«او که بچه است؛ شاید آن را دزدیده یا بدون اجازه برداشته است»؛ بلکه ظاهرِ سخنش را قبول کنید.
پنجم: انسان باید مراعاتِ حال مادر و خانوادهاش را بکند؛ یعنی وقتی برای انجامِ کاری خانه را ترک میکند و احتمال میدهد که دیر برگردد، در صورتی که خللی در کارش ایجاد نمیشود، به آنها بگوید که کجا میرود تا نگران نشوند. انسان گاه به جایی میرود و اتفاقی میافتد یا بیمار میشود؛ لذا اگر خانوادهاش ندانند که کجا رفته است، پریشان و نگران میشوند. اما اگر به جایی مثلِ مسجد میروید که عادیست، نیازی به این نیست که هر بار به خانواده اطلاع دهید. اما اگر میخواهید بهاتفاق دوستان خود به گردش یا به شهر و روستایی در نزدیکی شهر خود بروید، حتماً به خانواده اطلاع دهید تا نگران نشوند.
ششم: برای انسان جایز نیست که رازِ کسی را فاش کند و آن را کسی بازگو نماید؛ حتی برای پدر و مادرش. لذا اگر کسی، شما را به دنبال کاری فرستاد و سپس پدرتان از شما پرسید: «تو را برای چه کاری فرستاد»، به پدرتان نگویید؛ هرچند پدرِ شماست. و به مادرتان نیز نگویید؛ زیرا این، راز مردم است و فاش کردن راز دیگران، جایز نیست.
هفتم: درمییابیم که امسلیم فرزندش را خوب تربیت کرد؛ زیرا به او گفت: راز رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم را به هیچکس نگو. گرچه انس رضي الله عنه خود این راز را نه برای مادرش بازگو کرد و نه برای کسی دیگر؛ اما مادر برای اینکه عذری برای فرزندش نگذارد و بر اهمیت این موضوع، تأکید کند، به انس رضي الله عنه فرمود: راز رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم را به هیچکس نگو. زیرا انس رضي الله عنه خود گفته بود: من، راز رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم را به هیچکس نمیگویم. گویا مادرش به او گفت: من هم موافقم؛ کارِ خیلی خوبی میکنی.
هشتم: انس رضي الله عنه محبتش به ثابت رضي الله عنه را نشان داد؛ زیرا ثابت، دوستِ همیشههمراه انس بود و میبینیم که ثابت، روایتهای فراوانی از انس رضي الله عنه نقل کرده است. چنانکه انس رضي الله عنه به ثابت فرمود: اگر این راز را با کسی در میان میگذاشتم، حتماً آن را به تو میگفتم. و این، نشانگر محبت انس با شاگردش ثابت رحمه الله میباشد.
چه خوب است که رابطهی همهی شاگردان با معلمان و استادانشان، اینگونه محبتآمیز باشد؛ زیرا اگر چنین رابطه ای میان استاد و شاگرد وجود نداشته باشد، شاگرد همهی سخنان استادش را نمیپذیرد و معلم نیز شور و نشاط چندانی برای آموزش شاگردش ندارد و به او یا موفقیتش اهمیت نمیدهد. اما اگر محبت دو جانبهای در میان معلم و شاگرد وجود داشته باشد، پیامدش بسیار نیک و فراوان خواهد بود.