۶۶- السَّادِس: عَنْ أبي هُريْرَةَ رضي الله عنه أَنَّهُ سمِع النَّبِيَّ صلی الله علیه و آله و سلم يَقُول: «إِنَّ ثَلاَثَةً مِنْ بَنِي إِسْرائيل: أَبْرَص، وأَقْرَع، وأَعْمَى، أَرَادَ اللَّهُ أَنْ يَبْتَليَهُمْ فَبَعث إِلَيْهِمْ مَلَكا، فأَتَى الأَبْرَصَ فَقال: أَيُّ شَيْءٍ أَحبُّ إِلَيْك؟ قال: لَوْنٌ حسنٌ، وَجِلْدٌ حَسَن، ويُذْهَبُ عنِّي الَّذي قَدْ قَذَرنِي النَّاس، فَمَسَحهُ فذَهَب عنهُ قذرهُ وَأُعْطِيَ لَوْناً حَسنا. قال: فَأَيُّ الْمالِ أَحَبُّ إِلَيْك؟ قال: الإِبلُ أَوْ قَالَ الْبَقَرُ شَكَّ الرَّاوِي فأُعْطِيَ نَاقَةً عُشرَاء، فَقال: بارَك اللَّهُ لَكَ فِيها.
فأَتَى الأَقْرعَ فَقال: أَيُّ شَيْءٍ أَحب إِلَيْك؟ قال: شَعْرٌ حسن، ويذْهبُ عنِّي هَذَا الَّذي قَذِرَني النَّاس، فَمسحهُ عنْه. أُعْطِيَ شَعراً حسنا. قال فَأَيُّ الْمَال. أَحبُّ إِلَيْك؟ قال: الْبَقر، فأُعِطيَ بقرةً حامِلا، وقال: بَارَكَ اللَّهُ لَكَ فِيهَا.
فَأَتَى الأَعْمَى فَقال: أَيُّ شَيْءٍ أَحَبُّ إِلَيْك؟ قال: أَنْ يرُدَّ اللَّهُ إِلَيَّ بَصَري فَأُبْصِرَ النَّاسَ فَمَسَحَهُ فَرَدَّ اللَّهُ إِلَيْهِ بصَرَه. قال: فَأَيُّ الْمَالِ أَحَبُّ إِليْك؟ قال: الْغنمُ فَأُعْطِيَ شَاةً والِداً فَأَنْتجَ هذَانِ وَولَّدَ هَذا، فكَانَ لِهَذَا وَادٍ مِنَ الإِبِل، ولَهَذَا وَادٍ مِنَ الْبَقَر، وَلَهَذَا وَادٍ مِنَ الْغَنَم.
ثُمَّ إِنَّهُ أتَى الأْبرص في صورَتِهِ وَهَيْئتِه، فَقال: رَجُلٌ مِسْكينٌ قدِ انقَطعتْ بِيَ الْحِبَالُ في سَفَرِي، فَلا بَلاغَ لِيَ الْيَوْمَ إِلاَّ باللَّهِ ثُمَّ بِك، أَسْأَلُكَ بِالَّذي أَعْطَاكَ اللَّوْنَ الْحَسَن، والْجِلْدَ الْحَسَن، والْمَال، بَعيِراً أَتبلَّغُ بِهِ في سفَرِي، فقال: الحقُوقُ كَثِيرةٌ. فقال: كَأَنِّي أَعْرفُكُ أَلَمْ تَكُنْ أَبْرصَ يَقْذُرُكَ النَّاس، فَقيرا، فَأَعْطَاكَ اللَّه، فقال: إِنَّما وَرثْتُ هَذا المالَ كَابراً عَنْ كابِر، فقال: إِنْ كُنْتَ كَاذِباً فَصَيَّركَ اللَّهُ إِلى مَا كُنْت.
وأَتَى الأَقْرَع في صورتهِ وهيئَتِه، فَقَالَ لَهُ مِثْلَ ما قَالَ لهذَا، وَرَدَّ عَلَيْه مِثْلَ مَاردَّ هَذَّا، فَقال: إِنْ كُنْتَ كَاذِباً فَصَيّرَكَ اللهُ إِليَ مَاكُنْت.
وأَتَى الأَعْمَى في صُورتِهِ وهَيْئَتِه، فقال: رَجُلٌ مِسْكينٌ وابْنُ سَبِيلٍ انْقَطَعَتْ بِيَ الْحِبَالُ في سَفَرِي، فَلا بَلاغَ لِيَ اليَوْمَ إِلاَّ بِاللَّهِ ثُمَّ بِك، أَسْأَلُكَ بالَّذي رَدَّ عَلَيْكَ بصرَكَ شَاةً أَتَبَلَّغُ بِهَا في سَفَرِي؟ فقال: قَدْ كُنْتُ أَعْمَى فَرَدَّ اللَّهُ إِلَيَّ بَصري، فَخُذْ مَا شِئْتَ وَدعْ مَا شِئْتَ فَوَاللَّهِ ما أَجْهَدُكَ الْيَوْمَ بِشْيءٍ أَخَذْتَهُ للَّهِ عزَّ وجل. فقال: أَمْسِكْ مالَكَ فَإِنَّمَا ابْتُلِيتُمْ فَقَدْ رضيَ اللَّهُ عنك، وَسَخَطَ عَلَى صَاحِبَيْكَ». [متفق عليه]([۱])
ترجمه: ابوهریره رضي الله عنه میگوید: از رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم شنیدم که فرمود: «سه نفر در بنياسرائيل بودند که يكي از آنها بيماريِ پيس داشت و ديگري، كچَل بود و سومي نابينا؛ الله متعال اراده کرد که آنها را بیازماید. پس فرشتهاي بهسوي آنان فرستاد. فرشته نزد پيس آمد و گفت: محبوبترين چيز نزد تو چيست؟ گفت: رنگ زيبا و پوست زيبا، و برطرف شدن این عیب كه باعث نفرت و دوری مردم از من شده است. فرشته دستي بر او كشيد و بيمارياش برطرف شد و رنگ و پوست زيبايي به او عطا گرديد. سپس فرشته پرسيد: محبوبترين مال نزد تو چيست؟ گفت: شتر یا گاو. (راوی، در اینباره شک کرده است.) پس شتري آبستن، به او داد و گفت: الله در آن برايت بركت دهد.
سپس فرشته نزد مرد كَچل آمد و گفت: محبوبترين چيز نزد تو چيست؟ گفت: موي زيبا و رفع این عیب که باعث نفرت مردم از من، شده است. فرشته دستي بر سرش كشيد. در نتیجه کچلیاش برطرف شد و مويي زيبا به او عطا گرديد. آنگاه فرشته پرسيد: كدامین مال نزد تو محبوبتر است؟ گفت: گاو. پس گاوي آبستن به او عطا كرد و گفت: الله در آن برايت برکت دهد.
سرانجام نزد نابينا آمد و گفت: محبوبترين چيز نزد تو چيست؟ گفت: اينكه الله بیناییام را به من بازگرداند تا مردم را ببينم. فرشته دستي بر چشمانش كشيد و خداوند، بينایياش را به او بازگردانيد. آنگاه فرشته پرسيد: محبوبترين مال نزد تو چيست؟ گفت: گوسفند. پس گوسفندي آبستن به او عطا كرد. سپس آن شتر و گاو وگوسفند، زاد و ولد كردند؛ بهگونهای كه نفر اول، صاحب يك دره پر از شتر؛ و دومي، صاحب يك دره پر از گاو؛ و سومي، صاحب يك دره پر از گوسفند شد.
سپس فرشته به شكل آدمِ پيس نزد اولی رفت و گفت: فقیر و مسافری غریب و درراهماندهام و چیزی ندارم که به مقصد برسم. امروز، پس از الله امیدم به توست تا به من كمك کنی که به مقصد برسم. از تو میخواهم بهخاطر همان ذاتی كه به تو رنگ و پوست زيبا و مال فراوان عنايت كرده است، شتري به من بدهی تا بهوسيلهی آن به مقصد برسم. آن مرد گفت: تعهدات و حقوق زیادی بر عهدهی من است- و نمیتوانم به تو کمک کنم-. فرشته گفت: گويا تو را ميشناسم؛ آيا تو همان فرد پيس و فقير نيستي كه مردم از تو متنفر بودند و الله متعال همه چيز به تو عنايت كرد؟ گفت: اين اموال را پشت به پشت از نياكانم بهارث بردهام. فرشته گفت: اگر دروغ ميگويي، خداوند تو را به همان وضعیت اول برگرداند.
آنگاه فرشته، به شکل فرد مبتلا به کچلی، نزد دومین نفر رفت و سخناني را كه به اولی گفته بود، به او نيز گفت. او، همان پاسخی را داد که اولی داده بود. فرشته گفت: اگر دروغ ميگويي، الله تو را به وضعیت اول برگرداند.
سپس فرشته، به شكل همان مرد نابينا نزد او رفت و گفت: مردي مسكين و مسافری غریبم و چیزی ندارم که به مقصد برسم. امروز، بعد از خدا، امیدم به توست که به من کمک کنی تا به مقصد برسم. بهخاطر همان ذاتی كه بیناییات را به تو برگرداند، گوسفندي به من بده تا با آن به مقصد برسم. آن مرد گفت: من نابينا بودم؛ الله، بيناييام را به من بازگردانيد. هرچه ميخواهي، بردار و هرچه میخواهی، بگذار. سوگند به الله كه امروز هرچه برداری، بهخاطر رضاي الله، از تو دريغ نخواهم كرد. فرشته گفت: مالت را نگهدار. شما مورد آزمايش قرار گرفتيد؛ الله، از تو خشنود و از دوستانت، ناراض شد.
شرح
مؤلف رحمه الله روایتی نقل کرده که ابوهریره رضي الله عنه داستان سه نفر از بنیاسرائیل را از زبان رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم حکایت میکند.
اسرائیل، همان اسحاق([۲]) بن ابراهیم عليه السلام، برادر اسماعیل است؛ موسی، هارون، عیسی و همهی بنیاسرائیل، از نسل اسحاق عليه السلام هستند. اسماعیل که پدر عربها بهشمار میرود، برادر اسحاق عليه السلام میباشد؛ از اینرو بنیاسرائیل و عربها، عموزادگان یکدیگر هستند. روایتهای زیادی دربارهی بنیاسرائیل، نقل شده است و بر سه نوع میباشد:
اول: آنچه در قرآن آمده است.
دوم: آنچه در سنت صحیح آمده است.
سوم: آنچه از علما و پارسایان بنیاسرائیل نقل میشود.
دربارهی گزینههای اول و دوم، هیچ شکی نیست که درست است و در پذیرش آنها هیچ شک و تردیدی وجود ندارد؛ مثل حکایت مورد اشارهی قرآن در آیهی ۲۴۶ سورهی بقره:
﴿أَلَمۡ تَرَ إِلَى ٱلۡمَلَإِ مِنۢ بَنِيٓ إِسۡرَٰٓءِيلَ مِنۢ بَعۡدِ مُوسَىٰٓ إِذۡ قَالُواْ لِنَبِيّٖ لَّهُمُ ٱبۡعَثۡ لَنَا مَلِكٗا نُّقَٰتِلۡ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِۖ قَالَ هَلۡ عَسَيۡتُمۡ إِن كُتِبَ عَلَيۡكُمُ ٱلۡقِتَالُ أَلَّا تُقَٰتِلُواْۖ قَالُواْ وَمَا لَنَآ أَلَّا نُقَٰتِلَ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ﴾ [البقرة: ٢٤٦]
آیا آن گروه از بنی اسرائیل را ندیدی که پس از موسی (زندگی میکردند و) به پیامبرشان گفتند: فرماندهی برایمان انتخاب کن تا در راه الله بجنگیم.
یا همانند همین حدیث که ابوهریره رضي الله عنه از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم روایت کرده است.
اما نوع سوم، یعنی آنچه از علما و پارسایان بنیاسرائیل روایت شده، خود بر سه نوع است:
اول: آنچه که شریعت به نادرستی یا بطلان آن، گواهی داده است و از اینرو نباید چنین روایتهایی را بپذیریم. «اسرائیلیات» زیادی در برخی از تفسیرهای قرآن، مشاهده میشود که با آموزهها و دادههای شریعت در تعارض قرار دارد و شریعت، آنها را باطل و نادرست دانسته است.
دوم: روایتهایی که شریعت به درست بودن آنها گواهی داده است؛ چنین روایتهایی قابل قبول میباشد؛ زیرا اگرچه خبرها یا گزارشهایی از بنیاسرائیل است، اما از آنجا که شریعت، درستیِ آنها را تأیید کرده، لذا قابل قبول است.
سوم: روایتهایی که در شریعت، نه تأیید شدهاند و نه رد. چنین روایتهایی را نه تصدیق میکنیم و نه رد؛ زیرا اگر آنها را تصدیق کنیم، ممکن است نادرست باشند و ما، ندانسته روایتهای باطل را تصدیق نمودهایم. همچنین اگر تکذیب کنیم، امکان دارد که درست باشند و ما، ندانسته آنها را رد نماییم. از اینرو چنین روایتهایی را نه تصدیق میکنیم و نه رد؛ البته اشکالی ندارد که در ترغیب و ترهیب، یعنی در مواردی که تشویقکننده یا ترساننده هستند، از چنین روایتهایی استفاده نماییم.([۳])
رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم در این حدیث، به آزمون الهی دربارهی سه نفر از بنیاسرائیل اشاره کرده که بیماری جسمی نمایانی داشتند؛ یکی از آنها بیماری پوستی داشت، یعنی پیس بود؛ دیگری کچل بود و سومی، نابینا. الله متعال اراده کرد که آنها را مورد آزمایش قرار دهد. پروردگار متعال، بندهاش را هرگونه که بخواهد، میآزماید تا مشخص شود که آیا بندهاش در مصیبت صبر میکند یا بیصبری؟ یا اگر نعمتی به او برسد، شکر خدا را بهجا میآورد یا غافل و فریفته میشود؟
الله عزوجل یکی از فرشتگانش را به سوی آنها فرستاد. فرشته نزد یکایک آنها رفت و از آنها پرسید که بیش از همه، چه دوست دارند؟ ابتدا نزد پیس رفت و این سؤال را از او پرسید. پاسخ داد: «زنگ زیبا و پوست زیبا و برطرف شدن این عیب که باعث نفرت مردم از من شده است»؛ زیرا برای انسان، خیلی مهم است که عیبی ظاهری نداشته باشد؛ بهویژه عیبهایی که مردم را از انسان، دور یا متنفر میکند. فرشته دستی بر او کشید؛ در نتیجه پیسی یا بیماری پوستیاش برطرف شد و رنگ و پوست زیبایی به او عطا گردید. فرشته از او پرسید: «محبوبترین مال، نزدت چیست؟» پاسخ داد: «شتر یا گاو». چنین بهنظر میرسد که گفته بود: «شتر»؛ زیرا خواهیم دید که به کچل، گاوی آبستن عطا میشود. به هر حال، شتری آبستن به او داد و برایش دعا کرد که خداوند، برای او در این مادهشتر برکت دهد. بدینسان، عیب بدنی او و فقرش از میان رفت و فرشته برایش دعای برکت کرد.
سپس نزد کچل رفت و از او پرسید: «محبوبترین مال، نزد تو چیست؟» گفت: «موی زیبا و رفع این عیب که باعث نفرت مردم، از من شده است». فرشته دستی بر سرش کشید و موی زیبایی به او عطا شد. و وقتی از او سؤال کرد که محبوبترین مال نزد تو چیست، پاسخ داد: «گاو». و گاو آبستنی به او عطا گردید. آنگاه فرشته برایش دعای برکت کرد.
فرشته نزد نابینا رفت و از او پرسید: «بیش از همه، چه دوست داری؟» پاسخ داد: «اینکه الله، بیناییام را به مردم بازگرداند تا بتوانم مردم را ببیینم». دقت کنید که نابینا چه گفت. تنها چیزی که او خواست، این بود که چشمان بینایی داشته باشد تا بتواند بهوسیلهی آنها مردم را ببیند؛ اما پیس و کچل، بیش از نیازشان درخواست کردند؛ پیس گفت: «پوستی زیبا و رنگی زیبا». و کچل نیز درخواست موی زیبا نمود. و خواستهی این دو، فراتر از برطرف شدن بیماری یا عیب ظاهری آنها بود؛ اما تنها چیزی که نابینا درخواست کرد، دو چشم بینا بود. آنگاه فرشته از او پرسید: «محبوبترین مال، نزد تو چیست؟» پاسخ داد: «گوسفند». این هم نشانهی زهد اوست که درخواست شتر یا گاو نکرد؛ چون گوسفند، در مقایسه با گاو و شتر، کمبهاتر و کوچکتر است؛ فرشته، گوسفندی به او داد و برایش دعای برکت کرد.
الله متعال، در شترِ اولی و گاوِ دومی و گوسفند سومی، برکت داد و هر یک از آنها، صاحب درهای از مالی گردید که به او عطا شد.
سپس این فرشته، به شکل آدمِ فقیر و پیس، نزد اولی رفت و به او گفت: «من، فقیر و مسافر غریبی هستم که خرجِ سفرم را ندارم تا به مقصد برسم. امروز، اول به کمک الله، سپس به کمک تو امیدوارم که خودم را به مقصد برسانم». بدینسان خودش را سخت نیازمند، معرفی کرد و به او گفت: «از تو میخواهم بهخاطر ذاتی که پوست زیبا و مال به تو عطا کرده، یک شتر به من بدهی تا بهوسیلهی آن، به مقصد برسم». اما آن شخص با آنکه درهای از شتر داشت، بخل ورزید و گفت: تعهدات و حقوق زیادی بر گردن من است. بدینسان به او فهماند که نمیخواهد کمکی به او بکند؛ اما چه کسی از او مستحقتر بود؟ او، فقیر و مسافر غریبی بود که هیچ چیزی برای رسیدن به مقصد نداشت!
با این حال، این شخصِ نوکیسه بهانه آورد و به او کمک نکرد. فرشته، گذشتهی او را برایش یادآوری کرد و به او گفت: «گویا من، تو را میشناسم؛ آیا تو، همان فرد پیس و فقیر نیستی که مردم از تو متنفر بودند و خداوند، به تو مال و پوست و رنگ زیبا عطا کرد؟» پناه برخدا! آن شخص نعمت الهی را انکار کرد و گفت: «اینها را پشت به پشت از نیاکان خود، بهارث بردهام». فرشته به او گفت: «اگر دروغ میگویی، خداوند، تو را به همان حال اول برگرداند»؛ یعنی مثل اول، پیس و فقیر شوی. چنین بهنظر میرسد که الله متعال، دعای فرشته را پذیرفت؛ زیرا اگرچه دعای فرشته، به دروغگو بودن آن شخص مشروط بود، اما از آنجا که آن فرد دروغ میگفت، دعای مشروط فرشته، پذیرفته شد.
سپس فرشته نزد کچل رفت و به همان شکل، درخواست کمک کرد؛ اما همان پاسخی را شنید که اولی، گفته بود. لذا دعا کرد: «اگر دروغ میگویی، خداوند، تو را به وضعیت اول برگرداند».
آنگاه نزد نابینا رفت و نعمت الله را به او یادآوری نمود. نابینا پاسخ داد: «من، نابینا بودم و الله، بیناییام را به من بازگردانید؛ من، فقیر بودم و الله به من مال و ثروت بخشید. هرچه میخواهی، بردار و هرچه میخواهی، بگذار. به الله سوگند که امروز هرچه گوسفند برداری، بهخاطر الله، از تو دریغ نخواهم کرد». ببینید که چهقدر سپاسگزار بود و به لطف و نعمت الهی، اعتراف میکرد! فرشته به او گفت: «مالَت را برای خود نگهدار؛ شما مورد آزمایش قرار گرفتید. الله از تو راضی شد و از دوستانت، ناراض». این، نشان میدهد که همه، از این ماجرا باخبر بودند که فرشته به او گفت: «خداوند، از دوستانت ناخشنود گردید». لذا مالش برایش ماند و نعمت بینایی را که الله به او داده بود، از دست نداد؛ اما چنین بهنظر میرسد که آن دو نفر، دوباره فقیر و عیبناک شدند.
لذا نتیجه میگیریم که شکر نعمت، یکی از زمینههای حفظ و افزایش آن است؛ همانگونه که الله جل جلاله میفرماید:
﴿وَإِذۡ تَأَذَّنَ رَبُّكُمۡ لَئِن شَكَرۡتُمۡ لَأَزِيدَنَّكُمۡۖ وَلَئِن كَفَرۡتُمۡ إِنَّ عَذَابِي لَشَدِيدٞ ٧﴾ [ابراهيم: ٧]
و زمانی (را بهیاد آورید) که پروردگارتان وعده داد: اگر سپاسگزاری نمایید، حتماً نعمتم را بر شما میافزایم و اگر ناسپاسی کنید، بیگمان عذابم سخت و شدید است.
داستان این سه نفر، دلیلی بر پارهای از آیهها و نشانههای الله عزوجل میباشد؛ از جمله:
اثبات وجود فرشتگان؛ فرشتگان، جزو عالَم غیباند که الله متعال آنها را از نور آفریده و برای اجرای فرمانهای خود، قدرت و توان زیادی به آنان بخشیده و به آنها، اراده و تصمیمی داده است که هیچگاه از فرمان الله سرپیچی نمیکنند و همهی دستورهایی را که به آنان داده میشود، انجام میدهند.
همچنین درمییابیم که گاه فرشتگان، خود را به شکل و قیافهی انسانها درمیآورند؛ چنانکه به فرمان الله، فرشتهای به شکل انسان نزد این سه نفر آمد.
و بدین نکته نیز پی میبریم که گاه، فرشتگان خود را به شکل و قیافهی شخص معینی درمیآورند؛ همانطور که این فرشته، بار دوم با شکل و قیافهی قبلی هریک از این سه نفر، نزدشان رفت.
همچنین درمییابیم که اشکالی ندارد که انسان، با شکل و قیافهی مشخصی، برای آزمایش یک نفر اقدام کند؛ چنانکه این فرشته، با شکل و قیافهی یک آدمِ نیازمند و بیمار یا مسافری غریب، به سراغ هر یک از این سه نفر رفت تا دلشان به حالش بسوزد؛ خدا بهتر میداند، اما تا آنجا که ما میدانیم، فرشتگان هیچگاه بیمار نمیشوند؛ ولی گاه الله متعال، آنها را به صورت افراد بیمار درمیآورد تا بندگانش را بیازماید.
همانطور که در این روایت آمده است، عیبِ پیس، کچل و نابینا با دست کشیدن فرشته، برطرف شد؛ زیرا هرگاه الله متعال ارادهای کند، برای تحقق ارادهاش فقط کافیست که بگوید: بشو؛ پس همان چیزی میشود که الله خواسته است. اگر الله متعال میخواست، عیبِ هریک از آنها را برطرف میکرد؛ اما فرشته و دست کشیدن او را وسیله یا سببی برای آزمایش آنها قرار داد.
از این حدیث چنین برمیآید که گاه الله متعال، در مال انسان برکت میاندازد و در نتیجه مال انسان، افزایش مییابد و محصول و نتیجهی زیادی از آن بهدست میآید؛ چنانکه یکی از این سه نفر، صاحب یک دره شتر شد و دیگری به یک دره پر از گاو دست یافت و سومی، صاحب یک دره پر از گوسفند گردید. و این، از برکت خداوند عزوجل بود.
همچنین درمییابیم که انسانها در شکرگزاری نعمتهای الهی و نفعرسانی به دیگران، متفاوتاند؛ پیش و کچل، با آنکه مال و ثروت بیشتری به آنان داده شد، نعمت الهی را انکار کردند و گفتند که اینهمه ثروت را پشت به پشت، از پدران خود بهارث بردهاند. اما دروغ میگفتند؛ چون پیشتر فقیر بودند و الله متعال به آنها مال و ثروت عطا کرد؛ اما نابینا، شکر خدا نمود و به لطف و احسان پروردگار اعتراف کرد و از اینرو الله متعال، توفیفش داد و او را به راه راست و درست رهنمون شد؛ لذا به فرشته اجازه داد که هرچه میخواهد، بردارد و هرچه میخواهد، بگذارد.
از این حدیث، دو صفت «خشنودی» و «خشم» برای الله متعال ثابت میشود و بدینسان درمییابیم که این دو صفت، جزو صفاتیست که باید آنها را جزو صفات ثابتشده برای پروردگارمان بدانیم؛ زیرا خداوند، خود را با این دو صفت، وصف نموده است؛ در قرآن کریم، آیهی ۱۰۰ سورهی توبه، صفت رضایت یا خشنودی را برای الله عزوجل ثابت میکند:
﴿رَّضِيَ ٱللَّهُ عَنۡهُمۡ وَرَضُواْ عَنۡهُۚ﴾
الله، از آنها راضی است و آنها نیز الله خشنودند.
همچنین در اثبات صفت خشم در قرآن کریم میخوانیم که:
﴿أَن سَخِطَ ٱللَّهُ عَلَيۡهِمۡ وَفِي ٱلۡعَذَابِ هُمۡ خَٰلِدُونَ ٨٠﴾ [المائدة: ٨٠]
(بدینسان) که الله بر آنان خشم گرفت و آنان برای همیشه در عذاب به سر میبرند.
همچنین میفرماید:
﴿وَغَضِبَ ٱللَّهُ عَلَيۡهِ وَلَعَنَهُۥ﴾ [النساء : ٩٣]
و الله بر او خشم گرفته، و او را از رحمتش دور نموده است.
اهل سنت و جماعت، این صفات و دیگر صفات ثابتشده برای الله را قبول دارند و بر این باورند که این صفات، به صورت حقیقی آنها برای الله متعال، ثابت است؛ اما با صفات مخلوقها و آفریدهها، هیچ همانندی و شباهتی ندارد؛ همانگونه که ذاتِ الله عزوجل، شبیه هیچیک از مخلوقها نیست.
این حدیث، بیانگر وجود نشانههای عجیب و شگفتانگیزی در میان بنیاسرائیل است که رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم را بر آن داشته که پارهای از آنها را برای ما بیان کند تا از آنها درس بگیریم؛ مثل همین حدیث یا داستان آن سه نفری که وارد غار شدند و صخرهای دهانهی غار را بر روی آنان بست تا اینکه با توسل به اعمال نیکشان، از خداوند متعال درخواست نجات کردند.
آری! پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم داستانهای پندآموز بنیاسرائیل را برای ما بیان فرموده است؛ از اینرو ما باید از این حدیث، عبرت بگیریم و بدانیم که اگر انسان، شکر نعمتهای الهی را ادا کند و به فضل و لطف الله، اعتراف نماید و حقوق اموالش را بدهد، این، خود وسیلهای برای حفظ و برکت اموالش میباشد.
([۱]) صحیح بخاری، ش: ۳۴۶۴؛ و صحیح مسلم، ش: ۲۹۶۴.
([۲]) در نسخهی چاپی و نسخهی شنیداری شرح ریاضالصالحین، آمده است که اسرائیل، همان اسحاق میباشد؛ حال آنکه نزد اهل علم، مشهور است که اسرائیل، یعقوب عليه السلام است، نه اسحاق. ر.ک: سورهی آلعمران، آیهی۹۳. ابنکثیر رحمهالله در تفسیر آیهی ۴۰ سورهی بقره، میگوید: الله متعال، بنیاسرائیل را به پذیرش اسلام و پیروی از محمد صلی الله علیه و آله و سلم فرمان میدهد و برای تشویق و برانگیختن آنان، نام پدرشان اسرائیل عليه السلام را که همان یعقوب پیامبر است، ذکر میکند.
([۳]) البته نقل اسرائیلیات در ترغیب و ترهیب نیز شرایطی دارد که علامه عثیمین رحمه الله بدان اشاره کرد؛ تفصیل این را میتوانید در الإعتصام شاطبی رحمه الله ببینید. (مترجم).