۶۱- فالأَوَّل: عَنْ عُمرَ بنِ الخطاب رضي الله عنه قال: بَيْنما نَحْنُ جُلُوسٌ عِنْد رسولِ اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم ذَات يَوْمٍ إِذْ طَلع عَلَيْنَا رجُلٌ شَديدُ بياضِ الثِّياب، شديدُ سوادِ الشَّعْر، لا يُرَى عليْهِ أَثَر السَّفَر، ولا يَعْرِفُهُ منَّا أَحد، حتَّى جَلَسَ إِلَى النَّبِيِّ صلی الله علیه و آله و سلم فَأَسْنَدَ رَكْبَتَيْهِ إِلَى رُكبَتيْه، وَوَضع كفَّيْه عَلَى فخِذيهِ وقال: يا محمَّدُ أَخبِرْنِي عن الإسلام فقالَ رسولُ اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم : «الإِسلامُ أَنْ تَشْهَدَ أَنْ لا إِلَهَ إِلاَّ اللَّه، وأَنَّ مُحَمَّداً رسولُ اللَّهِ وَتُقِيمَ الصَّلاَةَ وَتُؤتِيَ الزَّكاةَ وتصُومَ رَمضَان، وتحُجَّ الْبيْتَ إِنِ استَطَعتَ إِلَيْهِ سَبيلاً». قال: صدَقت. فَعجِبْنا لَهُ يسْأَلُهُ ويصدِّقُه، قال: فَأَخْبِرْنِي عن الإِيمان. قَالَ: «أَنْ تُؤْمِن بِاللَّهِ وملائِكَتِه وكُتُبِهِ ورُسُلِه والْيومِ الآخِر، وتُؤمِنَ بالْقَدَرِ خَيْرِهِ وشَرِّه». قال: صدقْتَ قال: فأَخْبِرْنِي عن الإِحْسان. قال: «أَنْ تَعْبُدَ اللَّه كَأَنَّكَ تَراه. فإِنْ لَمْ تَكُنْ تَراهُ فإِنَّهُ يَراكَ». قال: فَأَخْبِرْنِي عن السَّاعةِ. قال: «مَا المسْؤُولُ عَنْهَا بأَعْلَمَ مِن السَّائِل». قال: فَأَخْبرْنِي عَنْ أَمَاراتِهَا. قَالَ: «أَنْ تلدَ الأَمَةُ ربَّتَها، وَأَنْ تَرى الحُفَاةَ الْعُراةَ الْعالَةَ رِعاءَ الشَّاءِ يتَطاولُون في الْبُنيانِ». ثُمَّ انْطلَق، فلبثْتُ ملِيًّا، ثُمَّ قال: «يا عُمر! أَتَدرِي منِ السَّائِلُ؟» قلت: اللَّهُ ورسُولُهُ أَعْلمُ قال: «فَإِنَّهُ جِبْرِيلُ أَتَاكُمْ يُعلِّمُكم دِينَكُمْ». [روایت مسلم] ([۱])
ترجمه: اولین حدیث – بحث مراقب و ناظر دانستن الله متعال بر خود و اعمال خویش – عمر بن خطاب رضي الله عنه میگوید: نزد رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم نشسته بودیم؛ ناگهان مردی که لباس بسیار سفیدی پوشیده بود و موهای بسیار سیاهی داشت، وارد مجلس شد؛ آثار سفر بر او نمایان نبود و هیچیک از ما، او را نمیشناخت. نزد پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بهگونهای نشست که زانوهایش را به زانوهای پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم چسباند و دو دستش را روی پاهای خویش گذاشت و گفت: «ای محمد! به من دربارهی اسلام بگو که چیست؟» (پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: «اسلام، این است که گواهی دهی معبود راستینی جز الله وجود ندارد و محمد، فرستادهی اوست و نماز را برپا داری و زکات دهی و ماه رمضان را روزه بگیری و اگر توانایی و استطاعت داشتی، به حج خانهی خدا بروی». (سؤالکننده) گفت: «درست گفتی». ما تعجب کردیم که خود، سؤال میکند و خود، تصدیقش مینماید. پرسید: «به من بگو که ایمان چیست؟» فرمود: «ایمان، این است که به الله، و فرشتگانش، و کتابهایش، و پیامبرانش و روز قیامت (آخرت) و نیز به تقدیر خیر و شر از سوی الله، ایمان و باور داشته باشی». سؤال کرد: «احسان چیست؟» فرمود: «احسان، این است که الله را چنان عبادت کنی که گویا او را میبینی؛ و اگر نمیتوانستی اینچنین عبادتش کنی که گویا او را میبینی، پس با یقینِ به اینکه او، تو را میبیند، عبادتش نما». گفت: «به من دربارهی (زمانِ) قیامت خبر بده». فرمود: «کسی که از او میپرسی (یعنی خود رسولخدا) از سؤالکننده، داناتر نیست». گفت: «پس به من از نشانههایش بگو». فرمود: «(از نشانههای قیامت است) که کنیز، آقایش را بزاید([۲]) و پابرهنگان و برهنههای نیازمند و چوپانها را میبینی که در ساختمانسازی بر یکدیگر سبقت میگیرند». پس از آن، سؤالکننده رفت. مدت زیادی درنگ کردم؛ پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «ای عمر! آیا میدانی که سؤالکننده چه کسی بود؟» گفتم: الله و پیامبرش بهتر میدانند. فرمود: «او جبرئیل بود؛ نزدتان آمد تا دینتان را به شما آموزش دهد».
شرح
واژهی «بینما» که در حدیث آمده، ظرف است و بر «مفاجئه» یا پیش آمدن ناگهانی مسألهای دلالت میکند؛ از اینرو پس از آن، «حرف مفاجئه» آمده است. [همانطور که در ترجمهی حدیث مشاهده میکنید، راوی میگوید: نزد رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم نشسته بودیم که ناگهان مردی سفیدپوش وارد مجلس شد.] بههر حال، صحابه رضي الله عنهم نزد رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم زیاد مینشستند؛ زیرا رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم همواره در میان اصحاب و خانوادهی خود حضور داشت. در خانه، از هیچ خدمتی به خانواده دریغ نمیکرد؛ حتی گوسفندها را میدوشید، لباس وصله میزد و کفش تعمیر مینمود. و در مسجد نیز با صحابه رضي الله عنهم بود؛ به عیادت بیمار یا دیدن نزدیکان میرفت و نمیگذاشت که یک لحظه هم از وقتش ضایع شود؛ بلکه همواره مشغول اطاعت و بندگی الله عزوجل بود. مثل ما نبود که ارزشی برای وقت خود قایل نیستیم و بهسادگی، اوقاتمان را ضایع میکنیم! واقعاً عجیب است که وقت، گرانبهاترین چیز برای انسان است، اما کمترین ارزش را برایش دارد و بهای اندکی به آن میدهد! الله جل جلاله میفرماید:
﴿حَتَّىٰٓ إِذَا جَآءَ أَحَدَهُمُ ٱلۡمَوۡتُ قَالَ رَبِّ ٱرۡجِعُونِ ٩٩ لَعَلِّيٓ أَعۡمَلُ صَٰلِحٗا فِيمَا تَرَكۡتُۚ﴾ [المؤمنون : ٩٩، ١٠٠]
و چون مرگ هر یک از ایشان فرا رسد، میگوید: ای پروردگارم! مرا بازگردان تا در سرایی که (کارهای نیک را) رها کردم، به انجام اعمال شایسته بپردازم.
انسان پس از مرگش آرزو میکند که به دنیا بازگردد و دیگر، وقتش را ضایع نکند. نمیگوید: مرا به دنیا بازگردان تا از مال و همسر و سواری و خانهام، بهره ببرم؛ بلکه میگوید: مرا به دنیا بازگردان تا به انجام کارهای نیکی بپردازم که نسبت به آنها کوتاهی کردهام. فرصتی که داشتم، گذشت و از آن، استفاده نکردم. متأسفانه ما به وقتمان بهای زیادی نمیدهیم و آن را بیهوده میگذرانیم؛ بلکه گاه وقتمان را در کارهای زیانبار سپری میکنیم. منظورم، شخصِ خاصی نیست؛ بلکه بهطور عموم بیشتر مسلمانان، اوقاتشان را در غفلت و فراموشی یا بازی و سرگرمی، تلف میکنند و نسبت به مسایل دینی خود، جدی نیستند. متأسفانه مسلمانها به خوشگذرانی و تنپروری روی آوردهاند و بدون هیچ توجهی، به دینشان لطمه میزنند؛ حال آنکه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم همواره به کارهای مفید میپرداخت.
صحابه رضي الله عنهم نزدش نشسته بودند که ناگهان مردی سفیدپوش که موهای بسیار سیاهی داشت و آثار سفر بر او نمایان نبود و هیچکس او را نمیشناخت، وارد مجلس شد. مسافر نبود که صحابه رضي الله عنهم بگویند که از فلانجا آمده یا اهل فلانجاست؛ لذا تعجب کردند؛ زیرا پاکیزه بود و هیچ اثری از سفر، بر رویش دیده نمیشد. سفرهای آن زمان با شتر یا با پای پیاده انجام میشد و از اینرو گرد و غبار زیادی بر روی مسافر مینشست؛ اما غریبهای که وارد مجلس پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و صحابه رضي الله عنهم شد، مسافر نبود؛ چون آثار سفر و گرد و غباری بر رویش دیده نمیشد. البته هیچیک از صحابه، او را نمیشناخت. جلو رفت و مقابل پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نشست؛ او جبرئیل امین عليه السلام بود؛ یکی از بزرگترین فرشتگان الهی، بلکه برترین فرشتگان؛ زیرا حامل وحی از سوی الله عزوجل به پیامبران بوده است. جبرئیل، فرشتهی بزرگیست که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم دو بار، او را به شکل و قیافهی اصلیاش دیده است: یک بار در زمین و یک بار هم در آسمان. باری در زمین در غار «حراء» او را دید که ششصد بال داشت و افق آسمان را گرفته بود. این فرشتهی بزرگ، همهی کرانهی آسمان را به روی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بسته بود و رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم نمیتوانست آسمان را ببیند. سبحانالله! ششصد بال دارد؛ الله جل جلاله میفرماید:
﴿جَاعِلِ ٱلۡمَلَٰٓئِكَةِ رُسُلًا أُوْلِيٓ أَجۡنِحَةٖ مَّثۡنَىٰ وَثُلَٰثَ وَرُبَٰعَۚ﴾ [فاطر: ١]
ذاتی که فرشتگان را پیامآور و دارای بالهای دوگانه، سهگانه و چهارگانه قرار داده است.
آری! فرشتگان بالهایی دارند که با آن، بهسرعت پرواز میکنند.
پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم دومین بار، جبرئیل عليه السلام را در «سدرة المنتهی» مشاهده کرد. الله متعال میفرماید:
﴿إِنۡ هُوَ إِلَّا وَحۡيٞ يُوحَىٰ ٤ عَلَّمَهُۥ شَدِيدُ ٱلۡقُوَىٰ ٥ ذُو مِرَّةٖ فَٱسۡتَوَىٰ ٦ وَهُوَ بِٱلۡأُفُقِ ٱلۡأَعۡلَىٰ ٧ ثُمَّ دَنَا فَتَدَلَّىٰ ٨ فَكَانَ قَابَ قَوۡسَيۡنِ أَوۡ أَدۡنَىٰ ٩﴾ [النجم: ٤، ٩]
سخنش، چیزی جز وحی نیست که به او نازل میشود.(فرشتهی) خیلی توانمند، به او آموزش داده است.(فرشتهای) نیرومند که (فراروی پیامبر) راست ایستاد. و او در کرانهی بلند (آسمان) بود.آنگاه نزدیک شد و فرود آمد. و به اندازهی فاصلهی دو کمان یا نزدیکتر رسید.
این دیدار در زمین بوده است؛ جبرئیل عليه السلام از بالا فرودآمد و به محمد مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم نزدیک شد و وحی الهی را به ایشان ابلاغ کرد. الله جل جلاله در ادامهی این سوره میفرماید:
﴿وَلَقَدۡ رَءَاهُ نَزۡلَةً أُخۡرَىٰ ١٣ عِندَ سِدۡرَةِ ٱلۡمُنتَهَىٰ ١٤﴾ [النجم : ١٣، ١٤]
و بهراستی یک بار دیگر نیز او را دیده است؛ نزد «سدرۀالمنتهی».
به هر حال، رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم دو بار جبرئیل عليه السلام را به شکل و قیافهی اصلیاش دیده است. البته الله متعال، این توانایی را به فرشتگان داده است که میتوانند خود را به شکلهایی غیر از شکل اصلی خود درآورند. جبرئیل عليه السلام به شکل یک مرد، وارد مجلس پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و صحابه رضي الله عنهم شد و مقابل پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بهگونهای نشست که زانوهایش را به زانوی ایشان چسباند و دستانش را روی پاهای خویش گذاشت. بنا بر الفاظی که در این روایت آمده است، علما گفتهاند: جبرئیل عليه السلام دستانش را روی پاهای خود گذاشت، نه روی پاهای پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم. این، از کمال ادب است که انسان در برابر معلمش مؤدبانه و با آمادگی کامل بنشیند و به درس استاد و سخنانش گوش بسپارد. جبرئیل عليه السلام وارد این جلسه شد و گفت: «به من دربارهی اسلام بگو که چیست؟» با عبارت «ای رسولخدا!» ایشان را مخاطب قرار نداد و مانند بادیهنشینان، رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم را با نام ایشان، مورد خطاب قرار نداد؛ زیرا اعراب، رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم را با عبارت «ای محمد!» صدا میزدند؛ البته کسانی که رهنمود الله عزوجل را در اینباره شنیده بودند، با چنین عبارتی، رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم را صدا نمیزدند؛ بلکه میگفتند: ای رسول خدا! زیرا الله متعال در کتابش فرموده است:
﴿لَّا تَجۡعَلُواْ دُعَآءَ ٱلرَّسُولِ بَيۡنَكُمۡ كَدُعَآءِ بَعۡضِكُم بَعۡضٗاۚ﴾ [النور : ٦٣]
صدا زدن پیامبر را همانند صدا زدن یکدیگر قرار ندهید.
این آیه، بدین معناست که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را آن گونه صدا نزنید که یكدیگر را صدا میزنید؛ بلکه ادب را رعایت کنید. از این آیه این مفهوم نیز برداشت میشود که صدا زدن یا فراخوان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم یا به عبارت دیگر امر و نهی او را مانند فرمان سایر مردم قرار ندهید که به دلخواه خود، اگر خواسته باشید، از آن اطاعت کنید و اگر میلتان نباشد، ترکش نمایید؛ خیر، بلکه همواره از امر و نهی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم اطاعت نمایید. لذا این آیه، هر دو مفهوم را دربرمیگیرد. البته بادیهنشینها، بهخاطر دوری از علم و دانش و به سبب جهل و ناآگاهی، هنگامی که نزد پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم میآمدند و میخواستند او را صدا بزنند، میگفتند: «ای محمد!».
جبرئیل عليه السلام به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم گفت که من بگو: اسلام چیست؟ پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «أَنْ تَشْهَدَ أَنْ لا إِلَهَ إِلاَّ اللَّه، وأَنَّ مُحَمَّداً رسولُ اللَّهِ…»؛ یعنی: اسلام، این است که گواهی دهی معبود برحقی جز الله وجود ندارد و محمد، فرستادهی خداست». این، نخستین رکن یا پایهی اسلام میباشد؛ یعنی اولین رکن اسلام، این است که با زبان، شهادتین را بگویی و بهقلب اعتراف کنی که معبود راستینی جز الله نیست و محمد فرستادهی اوست. الوهیت الله، فرع یا شاخهی ربوبیت اوست؛ چون کسی که به سوی الله روی میآورد و یا او را عبادت میکند یا او را بهفریاد میخواند، در حقیقت به ربوبیت او اقرار و اذعان نموده است؛ چون معبود، باید «رب» باشد؛ یعنی در مقام و جایگاه پروردگار که صفات کاملی دارد؛ از اینرو کسانی که منکِر صفات الله عزوجل هستند، نقص بزرگی در عبودیت دارند؛ زیرا با انکار صفات الهی، «هیچ» را میپرستند؛ زیرا رب یا پروردگار باید دارای صفات کامل باشد و معبودی که از صفات کمال برخوردار نیست، در حقیقت، هیچ است. معبود، باید دارای صفات کامل باشد تا بهمقتضای صفات کمالش، عبادت و پرستش شود؛ از اینرو الله متعال، فرموده است:
﴿وَلِلَّهِ ٱلۡأَسۡمَآءُ ٱلۡحُسۡنَىٰ فَٱدۡعُوهُ بِهَاۖ﴾ [الأعراف: ١٨٠]
و بهترین نامها از آنِ الله است. پس او را با این نامها بخوانید.
یعنی: او را با توسل به این نامها عبادت کنید و با توسل به نامهای نیک الله عزوجل، خواستههای خود را از او درخواست نمایید. دعا، در اینجا، هم دعای عبادت را شامل میشود و هم دعای مسألت یا درخواست را. [دعا، دو معنا دارد: یکی، عبادت؛ و دیگری، درخواست.]
لاإلهإلاالله، یعنی هیچ معبود برحقی جز الله وجود ندارد؛ نه فرشتهی مقرّب و نه پیامبری مرسَل؛ نه خورشید و ماه، و نه سنگ و درختی؛ و نه هیچ ولی، صدّیق و شهیدی. لاإلهإلاالله؛ هیچ معبود برحقی جز الله یگانه وجود ندارد. همهی پیامبران، این کلمه یا پیام توحیدی را آورده و با همین کلمه، برانگیخته شدهاند؛ الله متعال میفرماید:
﴿وَمَآ أَرۡسَلۡنَا مِن قَبۡلِكَ مِن رَّسُولٍ إِلَّا نُوحِيٓ إِلَيۡهِ أَنَّهُۥ لَآ إِلَٰهَ إِلَّآ أَنَا۠ فَٱعۡبُدُونِ ٢٥﴾
[الأنبياء: ٢٥]
و پیش از تو هیچ پیامبری نفرستادیم مگر اینکه به او وحی کردیم که هیچ معبود برحقی جز من وجود ندارد؛ پس مرا عبادت و پرستش کنید.
همچنین میفرماید:
﴿وَلَقَدۡ بَعَثۡنَا فِي كُلِّ أُمَّةٖ رَّسُولًا أَنِ ٱعۡبُدُواْ ٱللَّهَ وَٱجۡتَنِبُواْ ٱلطَّٰغُوتَ﴾ [النحل: ٣٦]
در هر امتی، پیامبری (با این پیام) فرستادیم که الله را عبادت و پرستش کنید و از معبودان باطل دوری نمایید.
کسی که این کلمه را تصدیق کند و با اذعان و اعتراف قلبی، بر زبان بیاورد و به مقتضای ایمانش، کار نیک و شایسته انجام دهد، وارد بهشت خواهد شد؛ یعنی این کلمه، او را به بهشت میرساند. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرموده است: «مَن كانَ آخِرُ كلامِهِ مِنَ الدُّنيا لا إله إلا الله دَخَلَ الجَنَّةَ»؛ یعنی: «کسی که آخرین سخنش در دنیا لاالهالاالله باشد، وارد بهشت میشود». الله متعال، همهی ما را جزو چنین کسانی بگرداند.
فرمود: «و گواهی دهی که محمد، فرستادهی خداست». آری؛ گواهی به اینکه محمد بن عبدالله هاشمی قریشی عربی، فرستادهی الله متعال است، بخش دوم شهادتین به عنوان نخستین رکن اسلام بهشمار میرود؛ از آن جهت از میان پیامبران، تنها محمد رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم را ذکر کرد که با بعثت ایشان، سایر ادیان، منسوخ شد؛ یعنی با بعثت رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم دین یهود و نصارا باطل گردید و دیگر، دینی جز اسلام، پذیرفته نخواهد شد؛ الله عزوجل میفرماید:
﴿وَمَن يَبۡتَغِ غَيۡرَ ٱلۡإِسۡلَٰمِ دِينٗا فَلَن يُقۡبَلَ مِنۡهُ وَهُوَ فِي ٱلۡأٓخِرَةِ مِنَ ٱلۡخَٰسِرِينَ ٨٥﴾
[آل عمران: ٨٥]
و هر کس دینی جز اسلام بجوید، هرگز از او پذیرفته نمیشود و در آخرت از زیانکاران خواهد بود.
برای عبادتهای خودساختهی خود، رنج زیادی متحمل میشوند؛ ولی همهاش بیهوده است و هیچ سودی به آنان نمیبخشد و از آنها پذیرفته نمیشود. فرمود: ﴿وَهُوَ فِي ٱلۡأٓخِرَةِ مِنَ ٱلۡخَٰسِرِينَ﴾: «و در آخرت، جزو زیانکاران خواهد بود»؛ یعنی چنین کسانی حتی اگر بهظاهر در دنیا سودی ببرند، ولی در آخرت فقط زیان میبینند؛ زیرا دینشان، باطل است. لذا نصارا که امروزه خود را پیرو عیسی بن مریم میدانند، دروغگو هستند و عیسی مسیح عليه السلام از آنان بیزار است و آنگاه که بیاید، با آنها پیکار خواهد کرد؛ همانگونه که در آخر زمان میآید و دینی جز اسلام را نمیپذیرد؛ صلیب، یعنی نماد آیین نصارا را میشکند و خوک (غذای مورد علاقهی نصرانیها) را از میان میبرد و چنین مدعیان دروغینی را به پرداخت جزیه یا مالیات وامیدارد و فقط آیین اسلام، مورد قبول اوست.
محمد، رسول خداست؛ به سوی چه کسانی؟
به سوی همهی مردم. همانطور که الله عزوجل میفرماید:
﴿تَبَارَكَ ٱلَّذِي نَزَّلَ ٱلۡفُرۡقَانَ عَلَىٰ عَبۡدِهِۦ لِيَكُونَ لِلۡعَٰلَمِينَ نَذِيرًا ١﴾ [الفرقان: ١]
بس والا و بابركت است ذاتی كه قرآن را بر بندهاش نازل كرد تا بيمدهندهی جهانيان باشد.
یعنی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم برای همهی جهانیان برانگیخته شده است. الله متعال همچنین میفرماید:
﴿قُلۡ يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّاسُ إِنِّي رَسُولُ ٱللَّهِ إِلَيۡكُمۡ جَمِيعًا ٱلَّذِي لَهُۥ مُلۡكُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِۖ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ يُحۡيِۦ وَيُمِيتُۖ فََٔامِنُواْ بِٱللَّهِ وَرَسُولِهِ ٱلنَّبِيِّ ٱلۡأُمِّيِّ ٱلَّذِي يُؤۡمِنُ بِٱللَّهِ وَكَلِمَٰتِهِۦ وَٱتَّبِعُوهُ لَعَلَّكُمۡ تَهۡتَدُونَ ١٥٨﴾ [الأعراف: ١٥٨]
بگو: ای مردم! بهراستی که من فرستادهی الله به سوی همهی شما هستم؛ فرستادهی پروردگاری که فرمانروایی آسمانها و زمین از آنِ اوست؛ هیچ معبود برحقی جز او وجود ندارد؛ زنده میکند و میمیراند؛ پس به الله و فرستادهاش ایمان بیاورید؛ همان پیامبر درسنخواندهای که به الله و سخنانش ایمان دارد؛ و از او پیروی کنید تا هدایت یابید.
رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم سوگند خورد و فرمود: «هر یهودی و نصرانیای که پیام مرا بشنود و به آنچه که آوردهام، ایمان نیاورد، دوزخی خواهد بود».([۳])
از اینرو ما گواهی میدهیم که همهی یهودیها و نصرانیها و سایر کفار، دوزخیاند؛ زیرا این، گواهی و شهادت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم است. بهشت، بر اینها حرام است؛ چون دشمنان الله و پیامبرانش هستند؛ دشمن ابراهیم، نوح، موسی، عیسی و دشمن همهی پیامبران؛ و در مسیر هدایت قرار ندارند.
نخستین رکن اسلام (شهادتین) دو بخش دارد: اقرار به وحدانیت الله به عنوان یگانه معبود برحق؛ و اقرار به رسالت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم. این دو بخش، دو شرط اساسی عبادت را گرد آوردهاند؛ یعنی اخلاص برای الله و پیروی از رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم؛ زیرا کسی که به وحدانیت الله اقرار میکند، در حقیقت دین و عبادتش را برای الله خالص میگرداند و با اذعان به رسالت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم، از او پیروی مینماید و از هیچکس جز او پیروی نمیکند. لذا عبادت، دو شرط دارد: یکی اخلاص برای الله؛ و دیگری، اتباع یا پیروی از رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم. و این دو با هم، یکی از ارکان و پایههای اسلام بهشمار میروند؛ زیرا به یک چیز برمیگردند: تصحیح عبادت. به عبارت دیگر، عبادت در صورتی صحیح و قابل قبول خواهد بود که به مقتضای شهادتین، خالص برای الله و مطابق رهنمود و سنت رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم باشد.
پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «و گواهی دهی که محمد، فرستادهی خداست». لذا بر ما واجب است که با ایمان قلبی، بهزبان شهادت دهیم که محمد، فرستادهی الله میباشد و پروردگار جهانیان، او را به عنوان رحمتی به سوی همهی جهانیان فرستاده است؛ همانطور که میفرماید:
﴿وَمَآ أَرۡسَلۡنَٰكَ إِلَّا رَحۡمَةٗ لِّلۡعَٰلَمِينَ ١٠٧﴾ [الأنبياء: ١٠٧]
و تو را جز رحمتی برای جهانیان نفرستادیم.
همچنین باید ایمان و باور داشته باشیم که محمد مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم، آخرین پیامبر است. الله جل جلاله میفرماید:
﴿مَّا كَانَ مُحَمَّدٌ أَبَآ أَحَدٖ مِّن رِّجَالِكُمۡ وَلَٰكِن رَّسُولَ ٱللَّهِ وَخَاتَمَ ٱلنَّبِيِّۧنَ﴾
[الأحزاب: ٤٠]
محمد، پدر هیچیک از مردان شما نیست؛ ولی فرستادهی الله و آخرین پیامبر است.
لذا هیچ پیامبری، پس از او نمیآید و هرکس پس از او، ادعای پیغمبری کند، کافر و دروغگوست و هرکس، پیامبر دروغین را تصدیق نماید، او نیز کافر است.
اقرار به رسالت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم، چنین ایجاب میکند که از شریعت و سنتش پیروی نماییم و در دینش نوآوری نکنیم و چیزهایی را که جزو دینش نیست، به آن نیفزاییم؛ از اینرو اهل بدعت یا کسانی که در دین پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نوآوری میکنند، در حقیقت رسالت ایشان را تأیید و تصدیق نکردهاند؛ اگرچه ادعا کنند و بگویند که ما، رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم را دوست داریم و او را گرامی میداریم؛ زیرا اگر آنها، او را به تمام معنا دوست و گرامی میداشتند، هیچگاه و در هیچ کاری، فراروی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم پیشدستی نمیکردند و چیزی را که جزو دینش نیست، وارد دینش نمیگرداندند. بدعت در واقع، خردهگیری و عیبجویی بر رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم است؛ گویا بدعتگذار رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم را به کوتاهی در تکمیل دین و شریعت، متهم میکند؛ زیرا بدعتگذار، دین و شریعت یا آیینی پدید میآورد که رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم نیاورده است! پناه بر الله! بدعت و نوآوری در دین، یک اشکال بزرگ دیگر نیز دارد؛ بدعت و نوآوری در دین، تکذیب عملیِ این فرمودهی الهی است که:
﴿ٱلۡيَوۡمَ أَكۡمَلۡتُ لَكُمۡ دِينَكُمۡ﴾ [المائدة: ٣]
امروز دینتان را برای شما کامل نمودم.
اینکه الله عزوجل دین را کامل کرده، بدین معناست که پس از دین پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم، دیگر، هیچ دینی درست نیست. حرکتها و بدعتهایی که اهل بدعت در نحوهی ذکر پدید آورده و به دین خدا نسبت داده یا افزودهاند، بیانگر این حقیقت است که آنان در واقع، با مفهوم این آیه مخالفت نموده و آن را تکذیب کردهاند. همچنین رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم را متهم نمودهاند که دین را تکمیل نکرده است؛ حال آنکه رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم از چنین اتهامی، مبرّاست.
مقتضای شهادت و گواهی به رسالت رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم این است که فرمودههای آن بزرگوار را که از طرق صحیح به ما میرسد، تصدیق نماییم و بر اساس عقل و تصورات و برداشتهای شخصی، با سنت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم مخالفت نکنیم؛ زیرا اگر فقط بر پایهی عقل خود، فرمودهها و بهطور کلی سنت او را تأیید کنیم، در حقیقت از هوا و خواستهی نفسانی خویش پیروی نمودهایم و راه هدایت را در پیش نگرفتهایم. کسی که به معنای واقعی به رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم ایمان دارد، در برابر سنتش که صحت آن به ثبوت رسیده، میگوید: شنیدم و ایمان آوردم و تصدیق کردم؛ دیگر، چون و چرا نمیکند و چنین و چنان نمیگوید. کسی که در برابر سنت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم چون و چرا میکند، مؤمن راستین و حقیقی نیست؛ از اینرو برای کسانی که چنین رویکردی در تعامل با سنت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم دارند، نگرانیم؛ زیرا عقل قاصر خود را در تعامل با سنت، ملاک قرار میدهند. این نگرانی برای اینها وجود دارد که به صورت حقیقی، به رسالت رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم ایمان نیاوردهاند؛ یعنی در گواهی و ایمانشان، متناسب با شک و تردیدی که نسبت به سنت دارند، ضعف و کاستی وجود دارد.
مقتضای ایمان به رسالت رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم این است که دربارهاش غلو نکنیم و او را فراتر از جایگاهی قرار ندهیم که الله متعال، به او داده است؛ مانند کسانی که گمان میکنند رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم توانایی رفع مشکلاتشان را دارد! حتی سرِ قبر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم دعا میکنند و از او، حلّ مشکلاتشان را درخواست مینمایند. این، غلو و زیادهروی در شأن رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم میباشد و شرک به الله عزوجل، بهشمار میرود. سبحانالله! رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم را بهفریاد میخوانند، حال آنکه آن بزرگوار پس از مرگش برای خود نیز نمیتواند کاری بکند. مردم در زمان خلافت امیر مؤمنان، عمر بن خطاب رضي الله عنه گرفتار قحط و خشکسالی شدند؛ صحابه رضي الله عنهم در مسجدالنبی طلب باران کردند؛ سرِ قبر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نرفتند و نگفتند که ای رسولخدا! برای ما دعا کن یا نزد الله، شفاعت و سفارش نما که برایمان باران نازل کند.! بلکه عمر فاروق رضي الله عنه دعا کرد و گفت: «یا الله! ما قبلاً بهوسیلهی پیامبرت، درخواست باران میکردیم و برای ما باران نازل میفرمودی؛ حال به وسیلهی عموی پیامبرمان، (عباس) درخواست باران میکنیم». آنگاه به عباس دستور داد که برخیزد و برای نزول باران دعا کند؛([۴]) چراکه رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم وفات نموده و دیگر، هیچ کاری از او ساخته نیست. خود، فرموده است: «إِذَا مَاتَ ابْنُ آدَمَ انْقَطَعَ عَمَلُهُ إِلاَّ مِنْ ثَلاثةٍ: إِلاَّ مِن صَدَقَةٍ جَارِيَةٍ أو عِلْمٍ يُنْتَفَعُ بِهِ أو وَلَدٍ صَالِحٍ يَدْعُو لَهُ»؛([۵]) یعنی: «هنگامی که انسان میمیرد، عملش قطع میشود؛ مگر در سه مورد: صدقهی جاری؛ یا علمی که دیگران از آن نفع میبرند؛ یا فرزند صالحی که برایش دعا میکند». از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم هیچ کاری ساخته نیست و امکان ندارد که در قبرش، بتواند برای تو کاری بکند. لذا کسی که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را فراتر از منزلت و جایگاهی قرار دهد که الله متعال به او داده، مفهوم و حقیقت «محمد رسولالله» را تصدیق نکرده است؛ بلکه گواهی داده که محمد، خداییست که شریک الله میباشد! زیرا معنای پیامبر، این است که بنده یا انسانی همانند سایر انسانهاست و نه دروغ میگوید و نه پرستش میشود. هر یک از ما هر روز در نمازش میگوید: «أشهد أن لا إله إلا الله وأشهد أنَّ محمّدًا عبدُه ورسوله». بدینسان گواهی میدهیم که محمد، بنده و فرستادهی خداست و بندهای همچون سایر بندگان میباشد که پروردهی پروردگار جهانیان و فرستادهی اوست، و الله متعال، پروردگار و معبود برحق است. به کسانی که دربارهی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم غلو میکنند، میگوییم که شما حقیقت لاإلهإلاالله و همچنین حقیقت محمد رسولالله را تصدیق نکردهاید. خلاصه اینکه شهادتین، اساس و پایهی اسلام است و همهی اسلام بر این دو عبارت، استوار میباشد. اگر خواسته باشیم دربارهی مفهوم و شروط این دو اصل مهم سخن بگوییم، روزها طول میکشد و زمان زیادی میطلبد. از اینرو نگاهی کلی و اجمالی به شروط شهادتین انداختیم و از الله متعال، درخواست میکنیم که ما را جزو کسانی قرار دهد که عقیده ، گفتار و کردارشان، مطابق شروط شهادتین میباشد.
و اما دومین رکن اسلام:
دومین رکن اسلام، نماز است؛ در زبان عربی از آن جهت به نماز، «صلاة» گفته میشود که پیوند یا ارتباط بنده با پروردگارش میباشد. چون همریشهی واژهی «صله» است و «صله»، یعنی پیوند و ارتباط. هنگامی که انسان به نماز میایستد، با پروردگارش سخن میگوید و با او راز و نیاز میکند و در واقع، نماز بدهبستانی میان بنده و پروردگارش بهشمار میرود. در حدیث صحیح آمده است که ابوهریره رضي الله عنه میگوید: رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم بهنقل از الله متعال فرمود: «قَسَمْتُ الصَّلاةَ بَيْنِي وَبَيْنَ عَبْدِي نِصْفَيْنِ فَإِذَا قَالَ: ﴿ٱلۡحَمۡدُ لِلَّهِ رَبِّ ٱلۡعَٰلَمِينَ﴾ قَالَ: حَمِدَنِي عَبْدِي فَإِذَا قَالَ: ﴿ٱلرَّحۡمَٰنِ ٱلرَّحِيمِ﴾ قَالَ: أَثْنَى عَلَيَّ عَبْدِي فَإِذَا قَالَ: ﴿مَٰلِكِ يَوۡمِ ٱلدِّينِ﴾ قَالَ: مَجَّدَنِي عَبْدِي فَإِذَا قَالَ: ﴿إِيَّاكَ نَعۡبُدُ وَإِيَّاكَ نَسۡتَعِينُ﴾ قَالَ: هَذَا بَيْنِي وَبَيْنَ عَبْدِي نصفَینِ فَإِذَا قَالَ: ﴿ٱهۡدِنَا ٱلصِّرَٰطَ ٱلۡمُسۡتَقِيمَ﴾ إلی آخِرِه قَالَ اللهُ: هَذَا لِعَبْدِي وَلِعَبْدِي مَا سَأَلَ»؛([۶]) یعنی: «من نماز را ميان خود و بندهام دو قسمت کردهام. هنگامی که بنده میگوید: ﴿ٱلۡحَمۡدُ لِلَّهِ رَبِّ ٱلۡعَٰلَمِينَ﴾ الله میفرماید: بندهام مرا حمد و ستايش كرد. و آنگاه که بنده میگوید: ﴿ٱلرَّحۡمَٰنِ ٱلرَّحِيمِ﴾ الله میفرماید: بندهام مرا ثنا گفت. و زماني كه بنده میگوید: ﴿مَٰلِكِ يَوۡمِ ٱلدِّينِ﴾ خداوند ميفرماید: بندهام مرا بهبزرگی یاد کرد. و چون بنده میگوید: ﴿إِيَّاكَ نَعۡبُدُ وَإِيَّاكَ نَسۡتَعِينُ﴾ خداوند( عزوجل) ميفرماید: اين، ارتباط دوطرفهی من و بندهام میباشد. و وقتی بنده، ﴿ٱهۡدِنَا ٱلصِّرَٰطَ ٱلۡمُسۡتَقِيمَ﴾ را تا پایانش میخواند، الله میفرماید: این، درخواست بندهی من است و من، خواستهاش را برآورده میسازم».
دقت کنید؛ بدهبستان و گفتگو و راز و نیازی، میان انسان و پروردگارش میباشد؛ با این حال، بسیاری از ما در نماز حضور دل نداریم و با اینکه با ذاتی راز و نیاز میکنیم که از راز سینهها آگاه است، حواسمان به این سو و آنسو میرود. این، نشانهی بیاطلاعی و غفلت ماست. لذا باید با حضور دل نماز بخوانیم تا نمازمان، به درد بخورد و از آن نفعی ببریم؛ زیرا نفع نماز در این است که بهطور کامل ادا شود. همهی ما، این فرمودهی الله عزوجل را میخوانیم که:
﴿وَأَقِمِ ٱلصَّلَوٰةَۖ إِنَّ ٱلصَّلَوٰةَ تَنۡهَىٰ عَنِ ٱلۡفَحۡشَآءِ وَٱلۡمُنكَرِ﴾ [العنكبوت: ٤٥]
و نماز را برپا دار. بیگمان نماز، از کارهای زشت و ناپسند باز میدارد.
چه بسا انسان، نماز میخواند و در دلش، بدی را بد و خوبی را خوب نمیداند! ضمن اینکه در نمازش حضور دل ندارد. نماز میخواند، ولی قلبش هیچ تکانی نمیخورد و بیفایده است؛ چون نمازش، ناقص میباشد. نماز، بزرگترین رکن و پایهی اسلام پس از شهادتین بهشمار میرود؛ پایه یا رکن مهمی که پروردگار متعال، آن را بدون واسطه و بهطور مستقیم، در والاترین مکانی که بشر به آنجا رفته و در بهترین شب، یعنی در شب معراج پیامر صلی الله علیه و آله و سلم بر آن بزرگوار و بر امتش فرض نمود؛ پنجاه نماز در شبانهروز كه همان شب به پنج نماز کاهش یافت. لذا چهار نکته دربارهی نماز، درخورِ توجه میباشد:
اول: حکم نماز، مانند حج و روزه، از طریق فرشته و با واسطه به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ابلاغ نشد؛ بلکه الله متعال، خود حکم نماز را بهطور مستقیم و بدون واسطه، به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ابلاغ فرمود.
دوم: حکم نماز در بهترین مکانی که بشر به آنجا رسیده، یعنی زمانی که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در زمین نبود، به ایشان ابلاغ شد.
سوم: از لحاظ زمان نیز، نماز در بهترین وقت و بهترین شب پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم، یعنی در شب معراج فرض گردید؛ نه در وقت دیگریإ زیرا شب معراج، بهترین شب برای پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بود.
چهارم: از لحاظ کمیت یا مقدار نیز فقط یک نماز فرض نشد؛ بلکه پنجاه نماز، فرض گردید. و این، دلیلیست بر اینکه الله متعال، نماز بندهاش را میپسندد و دوست دارد که بندهاش همواره در نماز و عبادت باشد. البته الله متعال، برای هر چیزی سببی قرار داده است؛ رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم که تسلیم فرمان الله شده و پنجاه وعده نماز را پذیرفته بود و به زمین بازمیگشت، موسی عليه السلام را دید. موسی عليه السلام از رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم پرسید: خداوند، چه چیزی بر امت تو فرض نمود؟ پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم پاسخ داد: «پنجاه نماز در شبانهروز».([۷]) موسی عليه السلام گفت: امتت، توانایی این را ندارند؛ من، پیش از تو مردم را آزموده و تجربه کردهام. نزد پروردگارت برو و از او بخواه که مقداری از این نمازها برای امتت بکاهد. رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم نزد الله متعال بازگشت و الله متعال، بخشی از نمازها را کم کرد؛ اما موسی عليه السلام باز هم مقدار باقیمانده را بیرون از توانایی این امت دانست و به رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم پیشنهاد کرد که دوباره نزد الله بازگردد و تخفیف و کاهش بیشتری بخواهد. رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم چندین بار میان موسی رضي الله عنهم و الله عزوجل رفت و آمد کرد و هربار، بخشی از نمازها کم شد تا اینکه به پنج نماز در شبانهروز رسید. الله متعال به لطف خویش، مقدار نمازها را به پنج وعده کاهش داد؛ اما ثواب پنجاه نماز را به این امت نوید داد. این، با ده برابر شدن پاداش نیکیها، فرق دارد و بر این امت منت نهاد که پنج نماز را در عمل، برای آنها بهمثابه پنجاه نماز قرار داد. لذا ادای پنج نماز به معنای اقامهی پنجاه نماز میباشد و هر نمازی، یک نیکیست که ده برابر میشود. این، لطف خاص و ویژهای بود که دربارهی نماز به این امت عنایت شد و جدا از لطف الاهی در زمینهی چندین برابر شدن نیکیهاست و بیانگر اهمیت نماز میباشد؛ وگرنه دیگر، فرقی بین نماز و سایر اعمال نیک وجود نداشت. بههر حال الله عزوجل پنج نماز را در شبانهروز بر بندگانش فرض نمود که حتماً باید انجامش دهند؛ آری! باید در شبانهروز، پنج بار با الله عزوجل باشیم و با او راز و نیاز کنیم. اگر شخصی، موفق شود که در یک روز پنج بار به ملاقات پادشاه برود، خوشحال میشود و آن را برای خود یک افتخار میداند. این امکان برای هریک از ما وجود دارد که روزانه پنج بار با شاهِ شاهان، راز و نیاز کنیم؛ پس چرا خوشحال نباشیم؟! لذا خدا را بر این نعمت سپاس بگزاریم و به نمازمان پایبند باشیم.
رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «و نماز را برپا داری». یعنی نماز را با رعایت همهی شروط، ارکان و واجبات آن، بهدرستی ادا کنی. یکی از مهمترین شرطهای صحت نماز، وقت نماز است؛ زیرا الله جل جلاله میفرماید:
﴿إِنَّ ٱلصَّلَوٰةَ كَانَتۡ عَلَى ٱلۡمُؤۡمِنِينَ كِتَٰبٗا مَّوۡقُوتٗا ١٠٣﴾ [النساء: ١٠٣]
بیگمان نماز در اوقات مشخص و معینی، بر مؤمنان فرض است.
نمازهای پنجگانه در پنج یا سه وقت ادا میشود؛ پنج وقت برای کسانی که هیچ عذری ندارند و سه وقت برای کسانی که معذورند. همچنین سه وقت برای کسانی که معذور نیستند؛ اما جمع کردن، برای آنها جایز است. وقت نماز ظهر و عصر در شرایطی که جمع کردن جایز است، یکیست و وقت نماز مغرب و عشاء نیز یکیست؛ و وقت نماز صبح جداست. یعنی در حالت عذر یا در حالت جایز بودن جمع، سه وقت میباشد. الله عزوجل در کتابش میفرماید:
﴿أَقِمِ ٱلصَّلَوٰةَ لِدُلُوكِ ٱلشَّمۡسِ إِلَىٰ غَسَقِ ٱلَّيۡلِ وَقُرۡءَانَ ٱلۡفَجۡرِۖ إِنَّ قُرۡءَانَ ٱلۡفَجۡرِ كَانَ مَشۡهُودٗا ٧٨﴾ [الإسراء: ٧٨]
از زوال خورشید تا تاریکی شب نماز را برپا دار و نماز صبح را به جای آور. بیگمان خواندن نماز صبح با حضور فرشتگان است.
نفرمود: «از زوال خورشید تا طلوع آن»؛ بلکه فرمود: ﴿إِلَىٰ غَسَقِ ٱلَّيۡلِ﴾ که تاریکی شب یا نیمهشب میباشد. زیرا در نیمهی شب، خورشید بیشترین فاصله را از نقطهای دارد که در آنجا نیمهشب است و از اینرو نیمهشب، تاریکترین زمان شب میباشد؛ بنابراین دیدگاه راجح دربارهی اوقات پنجگانهی نماز این قرار است:
نماز صبح از طلوع صبح صادق تا طلوع خورشید.
نماز ظهر از زوال خورشید تا زمانی که سایهی هر چیزی بهاندازهی خودش شود؛ البته پس از کم کردن سایهی زمان زوال؛ زیرا خورشید، بهویژه در زمستان سایهای به سمت شمال ایجاد میکند که این سایه در محاسبهی وقت نماز ظهر، اعتبار ندارد و محاسبه نمیشود؛ بلکه باید به سایه نگاه کنیم؛ سایه تا زمانی که کوتاه میشود، هنوز زوال خورشید نیست و بلافاصله پس از اینکه سایه، شروع به بزرگ شدن کرد، زوال خورشید، آغاز میگردد. برای محاسبهی وقت ظهر، ابتدای بزرگ شدن سایه را علامتگذاری کنید؛ زمانی که سایهی آن چیز، بهاندازهی طول آن شد، وقت نماز ظهر پایان مییابد و وقت نماز عصر، شروع میشود.
وقت عصر نیز تا زمان زرد شدن خورشید و به هنگام ضرورت، تا غروب خورشید میباشد.
وقتِ مغرب، از غروب خورشید شروع میشود و تا زمان ناپدیدن شدن شَفَق قرمز، ادامه دارد؛ فاصلهی غروب خورشید تا ناپدیدن شدن سرخیِ مغرب، گاه، یک ساعت و ربع میباشد و گاه، یک ساعت و سی و دو دقیقه.
وقت نماز عشاء، از پایان وقت مغرب تا نیمهشب میباشد. برای محاسبهی نیمهشب بدین شکل عمل کنید که وقت غروب خورشید و وقت طلوع اش را بسنجید و سپس نصف، یعنی تقسیم بر دو کنید. بدین ترتیب میتوانید پایان وقت عشاء را محاسبه نمایید. بر این اساس، اگر خانمی در ثلث يا یکسومِ پایانیِ شب از عادت ماهیانهاش پاک شود، دیگر، نماز عشاء و مغرب بر او فرض نیست. چون پس از پایان وقت، پاک شده است.
در صحیح امام مسلم رحمه الله حدیثی از عبدالله بن عمرو بن عاص رضي الله عنهما آمده که رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم فرموده است: «وقتُ العِشاءِ إلی نِصفِ اللّیل»؛([۸]) یعنی: «وقت نماز عشاء، تا نیمهشب است». هیچ حدیثی از رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم وجود ندارد که بیانگر وقت عشاء تا سپیدهدم باشد؛ از اینرو قول راجح، این است که وقت عشاء، تا نیمهشب میباشد و آیهی قرآن نیز همین را میرساند؛ زیرا خواندن نماز صبح را از چهار وقت دیگر، جدا نموده و فرموده است:
﴿أَقِمِ ٱلصَّلَوٰةَ لِدُلُوكِ ٱلشَّمۡسِ إِلَىٰ غَسَقِ ٱلَّيۡلِ وَقُرۡءَانَ ٱلۡفَجۡرِۖ إِنَّ قُرۡءَانَ ٱلۡفَجۡرِ كَانَ مَشۡهُودٗا ٧٨﴾ [الإسراء: ٧٨]
از زوال خورشید تا تاریکی شب نماز را برپا دار و نماز صبح را به جای آور. بیگمان خواندن نماز صبح با حضور فرشتگان است.
چهار نماز (ظهر، عصر، مغرب و عشاء) را که به هم پیوستهاند و در میانشان فاصلهای وجود ندارد، با هم ذکر کرد و نماز صبح را جداگانه؛ زیرا قبل و بعد آن، وقتِ هیچ نمازی، متصل به وقت نماز صبح نیست؛ چنانکه از نماز ظهر، نصف روز فاصله دارد و میان نماز عشاء و صبح، بهاندازهی نیمهی دوم شب، فاصله است.
باید دانست که نمازِ پیش از وقت، پذیرفته نمیگردد؛ اگرچه فقط تکبیرةالاحرام، یعنی نخستین تکبیر نماز، قبل از وقت، گفته شود؛ زیرا عبادتی که زمان یا وقت مشخصی دارد، فقط در زمان یا وقت مشخص آن، درست است؛ مثل اینکه کسی بخواهد به جای رمضان، روزِ دیگری، حتی یک روز قبل از رمضان، روزه بگیرد؛ واضح است که روزهی رمضان، همچنان بر عهدهی اوست. نماز نیز اینچنین است؛ البته اگر وقت نماز را نداند و بهخاطر عدم آگاهی از وقت، نمازش را قبل از وقت بخواند، نماز نفل محسوب میشود و باید نماز فرض خود را دوباره بخواند. اگر بعد از وقت، نماز بخواند، دو حالت دارد:
حالت اول: از وقت نماز بیاطلاع باشد که از آن به عنوان «عذر به جهل» یاد میکنیم؛ یا فراموش کند و یا خواب بماند. در این حالت، یعنی در صورت عذر به جهل یا نسیان و یا خواب، نمازی که پس از وقتش خوانده میشود، قابل قبول خواهد بود. جهل، این است که انسان از فرارسیدن وقت نماز، بیاطلاع باشد تا اینکه وقت نماز پایان یابد. چنین شخصی، همینکه متوجه شد، نمازش را بخواند و از آنجا که به سبب بیاطلاعی معذور بوده، نمازش درست است. نسیان یا فراموشی، این است که انسان مشغول کاری باشد و بیآنکه متوجه شود، وقت نماز پایان یابد. چنین کسی، پس از پایان وقت نیز باید نمازش را بخواند. خواب نیز همینگونه است؛ مثلاً شخصی میخوابد و قصد دارد هنگام اذان برخیزد؛ اما خوابش سنگین است و با صدای اذان یا صدای زنگ ساعت بیدار نمیشود تا اینکه وقت نماز پایان مییابد. لذا پس از آنکه بیدار شد، نمازش را بخواند؛ زیرا رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم فرموده است: «مَنْ نَامَ عَن صَلاةٍ أو نَسِيَها فَلْيُصَلِّها إِذَا ذَكَرَهَا، لا كَفَّارَةَ لَهَا إِلا ذَلِكَ»؛([۹]) یعنی: «کسی که از نماز، خواب بماند یا آن را فراموش کند، وقتی به یادش آمد، نمازش را بخواند و ترک نماز، کفارهی دیگری ندارد».
حالت دوم: اگر نماز را بهعمد به تأخیر بیندازد تا اینکه وقتش پایان یابد، بهاتفاق علما، گنهکار میباشد و از الله و پیامبرش نافرمانی کرده است.
برخی از علما گفتهاند: کسی که نماز را بهعمد به تأخیر بیندازد، از دایرهی اسلام خارج میشود؛ اما قول صحیح که دیدگاه جمهور علماست، این است که کافر نیست؛ البته علما اختلاف نظر دارند که آیا اگر کسی، نماز را ترک کند و سپس بعد از پایان وقت، نمازش را بخواند، نمازش درست یا نه؟ برخی، آن را درست دانستهاند؛ چون به راه درست، باز آمده است. این دسته از علما، چنین حالتی را مانند حالت کسی قلمداد کردهاند که از روی فراموشی، نمازش را پس از وقتِ آن میخواند؛ اما دیدگاه درست بر طبق دلایل، این است که اگر کسی نماز را بهعمد، خارج از وقتش بخواند، نمازش درست نیست.؛ اگرچه هزار بار هم نماز بخواند؛ زیرا رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم فرموده است: «مَنْ عَمِلَ عمَلاً لَيْسَ عَلَيْهِ أَمْرُنَا فَهُو ردٌّ»؛([۱۰]) یعنی: «هرکس عملی انجام دهد که امر (دین) ما بر آن نیست، عملش مردود است». به عبارت دیگر، عملش باطل و غیر قابل قبول میباشد. واضح است که عمل باطل، پذیرفته نمیشود و اگر کسی نمازی را که بهعمد ترک کرده، خارج از وقتش بخواند، در حقیقت مطابق فرمان الله و پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم عمل نکرده است.([۱۱])
اما کسی که عذر دارد، معذور بهشمار میرود و وقتی عذرش برطرف شد، باید نمازش را بخواند. کسی که معذور نیست یا عذری ندارد، اگر همهی عمرش را نماز بخواند، باز هم نمیتواند یک نمازی را که بهعمد ترک کرده، جبران نماید. لذا راهش، این است که به سوی الله توبه کند و راه راست در پیش بگیرد و کارهای نیک فراوانی انجام دهد و استغفار و طلب آمرزش کند. «هر کس به سوی الله توبه کند، الله متعال نیز توبهاش را میپذیرد».
دومین شرط نماز، طهارت و پاکیزگیست. هیچ نمازی بدون طهارت، پذیرفته نمیشود. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرموده است: «لا یَقْبَلُ اللهُ صَلاةَ أحَدِکُم إذا أَحْدَثَ حَتَّى يَتَوَضَّأَ»؛([۱۲]) یعنی: «هرگاه یکی از شما بیوضو شود، الله متعال، هیچ نمازی را از او نمیپذیرد تا آنکه دوباره وضو بگیرد». لذا باید به همان شکلی که فرمان یافتهایم، وضو بگیریم. اگر کسی با یکی از عوامل شکنندهی وضو مثل: ادرار یا مدفوع، خروج باد از شکم، خواب و یا خوردن گوشت شتر، بیوضو گردد، باید وضو بگیرد. فرایض وضو عبارتند از:
شستن صورت، شستن دستها تا آرنج، مسح سَر، و شستن پاها تا دو قوزَک پا. همانگونه که الله عزوجل فرمان داده است:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ إِذَا قُمۡتُمۡ إِلَى ٱلصَّلَوٰةِ فَٱغۡسِلُواْ وُجُوهَكُمۡ وَأَيۡدِيَكُمۡ إِلَى ٱلۡمَرَافِقِ وَٱمۡسَحُواْ بِرُءُوسِكُمۡ وَأَرۡجُلَكُمۡ إِلَى ٱلۡكَعۡبَيۡنِۚ﴾ [المائدة: ٦]
ای مؤمنان! هنگامی که (قصد نماز میکنید و) به نماز میایستید، صورت و دستانتان را تا آرنج بشویید و سرِتان را مسح کنید و پاهایتان را تا دو قوزک بشویید.
لذا یکی از اندام، یعنی سر، مسح میشود و سه عضو دیگر را باید شست؛ گفتنیست: گوشها، جزو سَر هستند و مسح میشوند و دهان و بینی نیز جزو صورتند و آنها را مانند صورت میشوییم؛ به شستن دهان، «مضمضه» و به شستن بینی، «استنشاق» میگویند.
طهارتِ پس از قضای حاجت با آب یا سنگ که به آن، استنجا و استجمار میگویند، ربطی به وضو ندارد؛ اگر انسان قضای حاجت کند و استنجا نماید و سپس مشغول کاری شود و آنگاه وقت نماز فرارسد، فقط باید وضو بگیرد و دیگر، نیازی به استنجا نیست؛ زیرا استنجا را برای پاک کردن نجاست، انجام میدهند و هر زمان که نجاست، برطرف شود، نیازی به طهارت یا شستشوی دوباره نیست، مگر آنکه دوباره قضای حاجت کند.
شاید این پرسش مطرح شود که کسی، پس از قضای حاجت فراموش کرده که خودش را خوب و به صورت شرعی، پاک نماید و وضو گرفته است؛ حکمش چیست؟ دیدگاه صحیح، این است که وضویش، درست میباشد. زیرا همانطور که گفتم، استنجا، ربطی به وضو ندارد.
اما در حالت ناپاکیِ بزرگتر، مثل حالتِ جنابت باید غسل کند و همهی بدنش را با آب پاک بشوید؛ زیرا الله جل جلاله فرموده است:
﴿وَإِن كُنتُمۡ جُنُبٗا فَٱطَّهَّرُواْۚ﴾ [المائدة: ٦]
و اگر جُنُب بودید، غسل نمایید.
مضمضه (شستن دهان) و استنشاق (شستن بینی) در غُسل، واجب میباشد؛ زیرا دهان و بینی، جزو صورتاند و باید شسته شوند؛ همانگونه که شستن و پاک کردن پیشانی، گونه و ریش واجب میباشد.
برای انجام غسل، کافیست همهی بدنتان را با آب بشویید؛ فرقی نمیکند که شستن بدن را از سر آغاز کنید یا از سینه و یا از پشت یا از پایین بدن. همچنین کافیست که به نیت غسل در آب استخر یا هرجای دیگر، غوطه بزنید و سپس بیرون بیایید.
وضوی پیش از غسل، سنت است، نه واجب؛ البته پیش از غسل وضو بگیرد و نیازی به وضوی پس از غسل نیست؛ زیرا از رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم ثابت نشده که پس از غسل، وضو گرفته باشد.
در شرایطی که به آب دسترسی ندارد یا هوا سرد است و امکان گرم کردن آب برایش فراهم نیست یا بیمار میباشد، باید تیمم کند؛ زیرا الله جل جلاله فرموده است:
﴿وَإِن كُنتُم مَّرۡضَىٰٓ أَوۡ عَلَىٰ سَفَرٍ أَوۡ جَآءَ أَحَدٞ مِّنكُم مِّنَ ٱلۡغَآئِطِ أَوۡ لَٰمَسۡتُمُ ٱلنِّسَآءَ فَلَمۡ تَجِدُواْ مَآءٗ فَتَيَمَّمُواْ صَعِيدٗا طَيِّبٗا فَٱمۡسَحُواْ بِوُجُوهِكُمۡ وَأَيۡدِيكُم مِّنۡهُۚ﴾ [المائدة: ٦]
و چنانکه بیمار یا مسافر بودید یا قضای حاجت کردید یا با زنان آمیزش نمودید و آبی نیافتید، با خاک پاک تیمم کنید؛ بدین ترتیب که صورت و دستانتان را مسح نمایید.
همانگونه که در این آیه آمده است، در حالت بیماری یا در سفر، میتوان به جای وضو یا غسل، تیمم نمود؛ البته تیمم در سفر، زمانی درست است که آب در دسترس نباشد.
اما ترس از سرما؛ دلیلش داستان عمرو بن عاص رضي الله عنه میباشد که: پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم او را به عنوان فرمانده با تنی چند از اصحاب به «سریهای»([۱۳]) فرستاد. وی، در این سریه جُنُب شد و پس از آنکه تیمم کرد، برای همراهانش پیشنماز گردید. وقتی (به مدینه) نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم برگشتند، به او فرمود: «آیا در حالی که جنب بودی، برای یارانت پیشنماز شدی؟» عرض کرد: بله ای رسول خدا! فرمودهی الله را بهیاد آوردم که فرموده است:
﴿وَلَا تَقۡتُلُوٓاْ أَنفُسَكُمۡۚ إِنَّ ٱللَّهَ كَانَ بِكُمۡ رَحِيمٗا ٢٩﴾ [النساء : ٢٩]
و خویشتن را نکشید. بهدرستی که الله به شما مهرورز است.
سپس ادامه داد: من از سرما ترسیدم؛ لذا با خاک پاک تیمم کردم و نماز خواندم.([۱۴]) پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم کارِ عمرو رضي الله عنه را تأیید کرد و به او نفرمود که نمازش را دوباره بخواند؛ زیرا کسی که نگران بیماری یا ضرر است، حکم کسی را دارد که دچار بیماری شده و معذور است؛ البته بدین شرط که ترس یا نگرانی، قطعی یا غالب باشد و بهصرف تصور یا بدین گمان که آب، ضرر خواهد داشت، نباید تیمم کند؛ بلکه باید غسل نماید. طهارتِ تیمم، جایگزین طهارتِ آب است و با همان عواملی باطل میشود که طهارتِ با آب باطل میگردد؛ و نیز هنگامی که عذر برطرف شود. لذا اگر کسی بدین عذر که آبی نیافته، تیمم کرده است و سپس این عذر برطرف شود، یعنی به آب دسترسی پیدا کند، باید خودش را با آب پاک نماید؛ زیرا الله متعال، تیمم با خاک را در نبودِ آب، جایگزین طهارت کرده است. در حدیثی که اصحاب سنن از ابوهریره رضي الله عنه روایت کردهاند، آمده که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرموده است: «خاک پاک (برای) وضو (یا فرمود: برای) طهارت مسلمان است؛ اگرچه ده سال، آب نیابد؛ و اگر به آب دسترسی پیدا کند، از خدا بترسد و برای طهارت (وضو یا غسل)، از آب استفاده نماید».([۱۵])
در صحیح بخاری در حدیثی طولانی بهنقل از عمران بن حصین رضي الله عنه آمده که رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم پس از پایان نماز، مردی را دید که در گوشهای نشسته و با ایشان نماز نخوانده است؛ رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم علتش را جویا شد و فرمود: «چرا با ما نماز نخواندی؟» پاسخ داد: «جنب شدهام و آب نیست». فرمود: «با خاک، تیمم کن؛ همین برایت کافیست». وقتی به آب دست یافتند، پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به آن شخص، آب داد تا غسل کند و فرمود: «روی خودت، آب بریز»؛([۱۶]) یعنی: غسل کن. این حدیث بیانگر این است که وقتی آب یافت شود، تیمم باطل میگردد و این، یک قاعده در نزد مردم شده است که میگویند: «وقتی آب باشد، تیمم درست نیست»؛ اما اگر آب نباشد و عذر برطرف نگردد، تیمم جایگزین طهارتِ آب است و با خروج یا پایان وقت، باطل نمیشود. لذا اگر مسافری آب نیابد و برای نماز ظهر تیمم کند، تا زمانی که تیممش را نشکند، یعنی هیچیک از عوامل شکنندهی وضو برایش پیش نیاید، وضویش درست است؛ اگرچه تا نماز عشاء هم طول بکشد و نیازی نیست که برای هر نمازی تیمم کند؛ زیرا تیمم با پایان وقت، باطل نمیشود و نوعی طهارت شرعیست؛ همانگونه که الله متعال میفرماید:
﴿فَٱمۡسَحُواْ بِوُجُوهِكُمۡ وَأَيۡدِيكُم مِّنۡهُۚ مَا يُرِيدُ ٱللَّهُ لِيَجۡعَلَ عَلَيۡكُم مِّنۡ حَرَجٖ وَلَٰكِن يُرِيدُ لِيُطَهِّرَكُمۡ﴾ [المائدة: ٦]
پس صورت و دستانتان را مسح نمایید. پروردگار نمیخواهد حکم دشواری بر شما قرار دهد؛ بلکه میخواهد شما را پاک بدارد.
آری؛ الله عزوجل بیان فرمود که طهارت تیمم، طهارت بهشمار میرود و رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم نیز فرموده است: «وَجُعِلَتْ لِيَ الأرْضُ مَسْجِدًا وَطَهُورًا، فَأَيُّمَا رَجُلٍ مِنْ أُمَّتِي أَدْرَكَتْهُ الصَّلاةُ فَلْيُصَلِّ»؛([۱۷]) یعنی: «زمين براي من مسجد و پاك گردیده است. بنابراين هر جا وقت نماز فرارسيد، افراد امتم ميتوانند همانجا (اگر آب نبود، تيمم کنند) و نماز بخوانند». در حدیث دیگری آمده است: «فَعِندَهُ مسجِدُهُ وطَهُوره»؛([۱۸]) که به همان معناست.
طهارت، یکی از شرایط مهم و اساسی نماز میباشد؛ طهارت بدین معناست که ناپاکی را از لباس، بدن و جای نماز خود رفع کنید. لذا هنگام نماز باید بدن و لباس نمازگزار و همچنین جای نمازش پاک باشد. بدین دلیل که:
۱- رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم به زنانی که از عادت ماهیانهی خود پاک شدند، فرمان داد که هر یک از آنها برای خواندن نماز، ابتدا خون را از لباسش پاک کند؛ بدینسان که آن را با ناخنهای خود بتراشد و سپس لباسش را با دستش بساید و آنگاه آن را بشوید.([۱۹]) باری رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم در حالی که کفشهایش در پایش بود، برای یارانش امامت داد؛ در اثنای نماز، کفشهایش را درآورد. صحابه رضي الله عنهم نیز کفشهایشان را درآوردند. وقتی سلام داد، از آنها پرسید: چرا کفشهایتان را درآوردید؟ گفتند: دیدیم شما کفشهایتان را درآوردید؛ از اینرو ما نیز کفشهایمان را درآوردیم. فرمود: «جبرئیل نزدم آمد و به من خبر داد که کفشهایم پاک نیست».([۲۰]) این حدیث نیز نشان میدهد که لباس یا هر پوشیدنی دیگری باید از هرگونه نجاستی پاک باشد.
۲- دربارهی پاکی جای نماز نیز دلایلی وجود دارد؛ از جمله اینکه بادیهنشینی وارد مسجد پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم شد و با وجودی که چند نفر آنجا بودند، در گوشهای از مسجد ادرار کرد. بیشتر بادیهنشینها، از رفتار و سلوک درست و شهری بیاطلاع بودند؛ بههر حال، مردم بر سرش فریاد زدند تا او را از این کار باز دارند. رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «رهایش کنید». یعنی کاری به او نداشته باشید. وقتی کارش را تمام کرد، پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم صدایش زد و به او فرمود: «إِنَّ هَذِهِ الْمَسَاجِدَ لاتَصْلُحُ لِشَيْءٍ مِنْ هَذَا الْبَوْلِ وَلا الْقَذَرِ إِنَّمَا هِيَ لِذِكْرِ اللَّهِ عزوجل وَالصَّلاةِ وَقِرَاءَةِ الْقُرْآنِ»؛([۲۱]) یعنی: «چيزهايي مانند ادرار و نجاست شايستهی اين مساجد نيست؛ بلكه اين مساجد براي ذكر الله، نماز و تلاوت قرآن ساخته شدهاند». آن صحرانشین گفت: «خدایا! من و محمد را مشمول رحمت خویش بگردان و کسی را با ما مشمول این رحمت مگردان»؛ زیرا صحابه رضي الله عنهم او را سرزنش کردند؛ اما رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم با مهربانی و بهنرمی با او سخن گفت. صحرانشین گمان میکرد که رحمت، گنجایش همه را نخواهد داشت؛ از اینرو رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «لقد تحجّرتَ واسعًا»؛([۲۲]) یعنی: «رحمت گستردهی الهی را تنگ و محدود پنداشتی». بههر حال، رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم دستور داد که سطل آبی بیاورند و روی مکانی که صحرانشین ادرار کرده بود، بریزند تا زمین، پاک شود.
۳- در رابطه با پاکی بدن، روایتی در «صحیحین» آمده که عبدالله بن عباس رضي الله عنهما روایت میکند: رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم از کنار دو قبر عبور کرد؛ فرمود: «إنَّهما لَيُعَذَّبَانِ وَمَا يُعَذَّبَانِ فِي كَبِيرٍ، أمّا أَحَدُهُمَا فکان لا يَسْتَبرئ مِنْ البَوْلِ، وأمَّا الآخَرُ فکان يَمْشِي بِالنَّمِيمَةِ بَینَ النَّاسِ»؛([۲۳]) یعنی: «این دو نفر عذاب میشوند، آن هم بهخاطر گناهي كه آن را بزرگ نميدانستند؛ یکی از آنها، از ادرار خود پرهیز نمیکرد و دیگری، در میان مردم سخنچینی مینمود». پناه بر خدا! این حدیث، دلیلیست بر اینکه انسان باید دقت کند که به ادرارش و نیز سایر نجاستها آلوده نشود. فرض کنیم کسی در بیابان است و لباسش نجس میشود و چیزی با خود ندارد که آن را بشوید؛ آیا باید برای نماز بهخاطر نجس بودن لباسش تیمم کند؟
پاسخ: خیر؛ نباید تیمم کند. همچنین اگر بدنش، مثلاً دست یا پایش یا هر عضو دیگری، نجس شود و چیزی برای شستن آن نداشته باشد، نیازی به تیمم نیست؛ زیرا برای رفع نجاست باید آن را از بین برد و اگر امکانش نباشد، باید صبر کرد و نیازی به تیمم نیست تا آنکه امکان برطرف کردن نجاست فراهم شود. والله اعلم. (الله، بهتر میداند).
احکام مسح بر موزه (جوراب) و پانسمان:
پیشتر گفتیم که وضو، چهار رکن دارد: در دو مورد، مسح؛ و در یک مورد، شستن است و در یک مورد دیگر، هم میتوان مسح نمود و هم میتوان شست:
صورت، شسته میشود و فقط زمانی صورت را مسح میکنند که پانسمان شده باشد. لذا اگر کسی، صورتش را برای حفاظت از نور خورشید، با پوشش یا هر چیزی بپوشاند، درست نیست که صورتش را مسح کند؛ بلکه ابتدا باید آن پوشش را بردارد و سپس صورتش را بشوید؛ مگر زمانی که ضرورت، ایجاب کند. در این حالت به جای شستن صورت، روی پوشش صورتش مسح میکند.
دو دست نیز فقط شسته میشوند؛ مگر آنکه ضرورت، ایجاب کند. مثل وجود حساسیت در دست، بهصورتی که آب برایش زیانآور باشد یا دستانش را پانسمان کرده و یا دستکش پوشیده باشد تا آب به آنها نرسد؛ در این حالت اشکالی ندارد که بر روی پانسمان یا دستکش، مسح کند.
اما سر را مسح میکنیم و طهارتش آسانتر از سایر اندام است. اگر زنی، سرش را حنا کرده باشد، نیازی نیست که برای مسح، حنا را پاک کند یا از روی سرش بردارد؛ مثل مُحرِم که در حالت احرام، صمغ یا مادهی چسبندهی دیگری به سرش میزند تا موهایش پراکنده نشود. او نیز نباید برای مسح، صمغ یا مادهی چسبنده را از روی سرش پاک کند.
در رابطه با پا، با توجه به شرایط، هم حکم مسح وجود دارد و هم حکم شستن؛ از اینرو در قرآن کریم حکم با دو قرائت آمده که هم بر حکمِ مسح و هم بر حکم شستن دلالت میکند؛ چنانکه ﴿وَأَرۡجُلَكُمۡ﴾ با دو قرائت «فتحه» و «کسره» ثابت است. در قرائت کسر، عطف به این فرمودهی الله عزوجل است که: ﴿وَٱمۡسَحُواْ بِرُءُوسِكُمۡ﴾ و بدین مفهوم میشود که «پاهایتان را مسح کنید». در قرائت نصب (فتحه) عطف به این بخش آیه است که: ﴿فَٱغۡسِلُواْ وُجُوهَكُمۡ﴾. در این قرائت، مفهوم آیه این است که «پاهایتان را بشویید». حال، این پرسش مطرح میشود که چه زمانی میتوانیم پاهایمان را مسح کنیم؟
پاسخ: زمانی که انسان، جوراب یا موزه بپوشد. جورابها، معمولاً از جنس پنبه یا پشم و امثال آن هستند. و موزهها، از جنس چرماند. به هر حال مسح بر جوراب و موزه، جایز است، به چهار شرط:
اول: اینکه جورابها یا موزهها، پاک باشند؛ لذا اگر از چرم نجسی ساخته شده باشند، مسح بر آنها، درست نیست؛ زیرا چیزی که در اصلش نجس باشد، نه با مسح، پاک میشود و نه با شستن؛ اما اگر از جنس پاکی باشند، اما با نجاستی خارجی نجس شوند، روشن است که انسان، با چنین وضعیتی نماز نمیخواند و بر جوراب یا موزهای که نجس شده است، مسح نمیکشد.
دوم: باید جوراب یا موزه را در حالت طهارت با آب پوشیده باشد؛ لذا اگر تیمم کند و سپس موزه یا جوراب بپوشد، درست نیست که روی آنها مسح بکشد؛ زیرا در حالت طهارت تیمم، آنها را پوشیده و تیمم به صورت و دو کف دست مربوط میشود و هیچ ربطی به پاها ندارد.
این شرط، برگرفته از فرمودهی رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم به مغیره شعبه رضي الله عنه میباشد که: «دَعْهُمَا فَإِنِّي أَدْخَلْتُهُمَا طَاهِرَتَيْنِ»؛ یعنی: «آنها را بيرون نياور؛ زیرا من، آنها را پس از طهارت و وضو پوشيدهام».
سوم: اینکه فقط در هنگام وضو میتوان بر جوراب یا موزه، مسح نمود؛ نه در غسل؛ بلکه هنگام غسل باید جوابها یا موزهها را بیرون آورد و پاها را شست. لذا انسان در حالت جنابت نمیتواند بر جورابها یا موزههایش مسح کند.
چهارم: باید در محدودهی زمانی مشخصی باشد که شریعت تعیین کرده است؛ یعنی یک شبانهروز برای مقیم و سهشبانهروز برای مسافر؛ اما سؤال این است که زمانِ مسح، از چه وقت شروع میشود؟
پاسخ: از نخستین باری که انسان پس از بیضو شدن، وضو میگیرد و مسح میکند؛ لذا پیش از نخستین مسح، جزو زمان مسح حساب نمیشود. بهطور مثال: اگر شخصی صبح روز سهشنبه ابتدا وضو بگیرد و سپس موزه یا جوراب بپوشد و تا نماز عشاء، بیوضو نشود، روز سهشنبه، جزو زمان مسح برای او به حساب نمیآید؛ زیرا قبل از مسح بوده و هنوز مسح نکرده است؛ آنگاه صبح چهارشنبه وضو میگیرد و بر روی جورابها یا موزههایش مسح میکند؛ زمان مسح، برای او از صبح چهارشنبه آغاز میگردد. زیرا علی بن ابیطالب رضي الله عنه نقل کرده که: «پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم برای مقیم، یک شبانهروز و برای مسافر، سه شبانهروز، تعیین کرد».([۲۴]) یعنی: برای مسح بر موزه (جوراب).
صفوان بن عسال رضي الله عنه میگوید: «پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به ما دستور میداد که در مسافرت، سه شبانهروز موزههایمان را درنیاوریم». بنابراین نخستین مسح، اعتبار دارد؛ نه زمان پوشیدن جوراب (موزه) یا زمانی که انسان، پس از پوشیدن جوراب (موزه) بیوضو میشود. مقیم پس از نخستین مسح، یک شبانهروز، یعنی ۲۴ ساعت حساب میکند و مسافر، سه شبانهروز یا ۷۲ ساعت. اگر انسان هنگامی که مقیم است، مسح کند و پیش از پایان مدت مسح به سفر برود، مدت مسح مسافر را محاسبه میکند. به عنوان مثال: اگر پس از وضوی صبحِ امروز، جوراب (موزه) بپوشد و برای نماز ظهر مسح کند، آنگاه بعد از ظهر عازم سفر شود، سه شبانهروز را حساب کند. و بر عکس، اگر در سفر بود و مسح نمود، سپس مقیم شد، مسح مقیم را حساب نماید؛ زیرا پایان مدت مسح، اعتبار دارد، نه آغاز آن. امام احمد رحمه الله ابتدا بر این باور بود که آغاز مدت مسح، اعتبار دارد؛ اما از این دیدگاه برگشت و مبنای محاسبه را پایان مدت مسح دانست. تعجبی ندارد که یک عالم، از قول یا دیدگاه قبلیاش برگردد؛ زیرا به دنبال حق است و باید از حق و حقیقت، پیروی نمود؛ از اینرو هر زمان که انسان به حقیقتی پی ببرد، باید از آن پیروی کند. گاه از امام احمد رحمه الله دربارهی یک مسأله، چهار یا پنج تا هفت دیدگاه روایت میشود. او، به عنوان یک عالم و امام، در پارهای از موارد به رجوع خود از مسألهای تصریح میکند و گاه تصریح نمیکند. در مواردی که به رجوع خود از یک نظریه یا دیدگاه تصریح نموده، دیگر جایز نیست که آن دیدگاه را به او نسبت دهیم، مگر با این قید که ابتدا چنین دیدگاهی داشته و سپس از آن برگشته است. در مواردی که خود، به رجوع از آنها تصریح نکرده، میتوانیم هر دو دیدگاه را به او نسبت دهیم. روایات و دیدگاههای زیادی از امام احمد رحمه الله نقل شده است؛ چون او، اهل نقل و روایت بود و توجه ویژهای به آثار و روایات داشت. روشن است که آثار و روایات، بهیکباره به اهل روایت نمیرسد که در یک زمان، به همهاش احاطه و آگاهی داشته باشند تا به یک دیدگاه ثابت برسند. امام احمد نیز همینگونه بود و آثار و روایات، بهتدریج به او میرسید. یک روز، این حدیث، و روزی دیگر، حدیثی دیگر دریافت میکرد.
بههر حال، باید بدانیم که هرگاه انسان، مدت مسح را تمام کند و همچنان بر طهارت باشد، یعنی بیوضو نشود، وضویش درست است و همین که بیوضو شد، برای وضوی مجدد، باید جوراب یا موزهاش را بیرون بیاورد و پاهایش را بشوید؛ ولی صرفاً پایان مدت مسح، باطلکنندهی وضو نیست. همچنین اگر در حالی که وضو دارد، جورابها یا موزههایش را بیرون بیاورد، وضویش باطل نمیشود؛ البته در چنین حالتی، برای وضوی مجدد، باید پاهایش را بشوید.
سومین شرط نماز، استقبال قبله است؛ یعنی نمازگزار باید رو به سوی قبله نماید و اگر رو به سوی قبله نکند، نمازش، درست نیست؛ زیرا الله متعال، در ابتدای جزء دوم قرآن کریم، چند بار بدین کار، دستور داده است؛ میفرماید:
﴿وَمِنۡ حَيۡثُ خَرَجۡتَ فَوَلِّ وَجۡهَكَ شَطۡرَ ٱلۡمَسۡجِدِ ٱلۡحَرَامِۚ وَحَيۡثُ مَا كُنتُمۡ فَوَلُّواْ وُجُوهَكُمۡ شَطۡرَهُۥ﴾ [البقرة: ١٥٠]
و هر جا که رفتی، رویَت را به سوی مسجدالحرام کن؛ و هر جا بودید، رو به سوی مسجدالحرام نمایید.
پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ابتدا که به مدینه رفته بود، به سوی «بیتالمَقدِس» نماز میخواند؛ لذا کعبه پشت سرش قرار میگرفت و شام، پیش رویش. او همواره چشم به آسمان میدوخت و منتظر بود که خداوند عزوجل، جبرئیل عليه السلام را با حکم تغییر قبله بفرستد و حکم کند که به سوی «مسجدالحرام» که قبلهی مورد پسندش بود، روی بگرداند. همانگونه که الله متعال، میفرماید:
﴿قَدۡ نَرَىٰ تَقَلُّبَ وَجۡهِكَ فِي ٱلسَّمَآءِۖ فَلَنُوَلِّيَنَّكَ قِبۡلَةٗ تَرۡضَىٰهَاۚ فَوَلِّ وَجۡهَكَ شَطۡرَ ٱلۡمَسۡجِدِ ٱلۡحَرَامِۚ﴾ [البقرة: ١٤٤]
ما، نگاههایت را به سوی آسمان میبینیم (که در انتظار تغییر قبله هستی). بنابراین تو را به سوی قبلهای متوجه میکنیم که مورد پسند توست. پس رویَت را به سوی مسجدالحرام کن.
بدین ترتیب الله عزوجل خواستهی پیامبرش را پذیرفت و حکم نمود که مسلمانان، روی خود را بهسوی مسجدالحرام بگردانند. البته در سه مورد، حکم استقبال قبله مستثناست:
مورد نخست: زمانی که انسان نتواند به سببی مانند بیماری، رویش را به سوی قبله بگرداند؛ در این حالت، حکم روی آوردن به قبله از او برداشته میشود؛ زیرا الله متعال میفرماید:
﴿فَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ مَا ٱسۡتَطَعۡتُمۡ﴾ [التغابن : ١٦]
تا میتوانید، تقوای الله پیشه کنید.
همچنین میفرماید:
﴿لَا يُكَلِّفُ ٱللَّهُ نَفۡسًا إِلَّا وُسۡعَهَاۚ﴾ [البقرة: ٢٨٦]
الله، هیچکس را جز به اندازهی توانش تکلیف نمیدهد.
پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نیز فرموده است: «إذا أمَرتُکُم بِأمرٍ فأتُوا مِنهُ مَا استَطَعتم»؛ یعنی: «وقتی به شما دستوری دادم، تا میتوانید به آن عمل کنید».
مسألهی دوم: هرگاه انسان در حالتِ ترس باشد، مثل وقتی که از دشمن یا از درندهای فرار میکند و یا از ترس جانش از آتش یا درندهای میگریزد، در چنین حالتی استقبال قبله، شرط صحت نمازش نیست و به هر سو که بتواند، نماز میخواند؛ دلیلش، این است که الله متعال، میفرماید:
﴿فَإِنۡ خِفۡتُمۡ فَرِجَالًا أَوۡ رُكۡبَانٗاۖ فَإِذَآ أَمِنتُمۡ فَٱذۡكُرُواْ ٱللَّهَ كَمَا عَلَّمَكُم مَّا لَمۡ تَكُونُواْ تَعۡلَمُونَ ٢٣٩﴾ [البقرة: ٢٣٩]
پس اگر میترسیدید، (باز هم نماز را ترک نکنید) و پیاده یا سواره، نمازها را بهجای آورید. و چون احساس امنیت کردید، پس الله را یاد کنید؛ چنانکه الله چیزهایی به شما آموخت که نمیدانستید.
بخش پایانی این آیه، ﴿فَٱذۡكُرُواْ ٱللَّهَ كَمَا عَلَّمَكُم﴾ تا آخِر، بیانگر این است که انسان هر حکمی را بهخاطر ترس ترک کند، گناهی بر او نیست که شامل استقبال قبله نیز میشود. همچنین دو آیهای که پیشتر گذشت (آیهی ۱۶ سورهی تغابن و آیهی ۲۸۶ سورهی بقره) و نیز حدیث پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم که بیانش کردم، دلیلیست بر اینکه وجوب هر عملی، به میزان توانایی انسان بستگی دارد.
مسألهی سوم: استقبال قبله در نمازهای نافلهای که انسان در سفر میخواند، واجب نیست؛ فرقی نمیکند که با کشتی سفر کند یا با هواپیما و یا با قطار یا هر وسیلهی دیگری. انسان در حال سفر نمازهای وتر، تهجد (نماز شب) و ضحی و امثال آن را به هر سو که بخواند، درست است. چه خوب است که مسافر نیز مانند مقیم، نمازهای نافله بخواند؛ البته بهاستثنای سنتهای مؤکدهی روزانه مثل سنت ظهر، مغرب و عشاء؛ چون سنت، این است که در مسافرت، ترک شوند. [یعنی چیزی به نام سنت یومیه در مسافرت معنا ندارد.]
اما اگر کسی میخواست در مسافرت نماز نفل بخواند، به همان جهتی نماز بخواند که صورتش به آنسو میباشد. زیرا این کار در «صحیحین» از رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم ثابت شده است. گفتنیست که استقبال قبله، بر کسی که جهت قبله را نمیداند، واجب است؛ اما اگر تا آنجا که برایش امکان داشت سعی خود را برای یافتن جهت قبله بهکار بست و پس از آنکه نماز خواند، دریافت که به سمتی غیر از قبله نماز خوانده است، دیگر نباید نمازش را تکرار کند. بدین دلیل که وقتی قبله از بیت المقدس به کعبه تغییر یافت، صحابه رضي الله عنهم در مسجد «قباء» به سوی بیتالمقدس نماز میخواندند که شخصی آمد و به آنها خبر داد که الله متعال، فرمان تغییر قبله را به سوی کعبه نازل فرموده است؛ صحابه رضي الله عنهم چرخیدند و رو به سوی کعبه نمودند؛ یعنی پیشتر کعبه، پشت سرشان قرار داشت و با شنیدن این حکم، رو به سوی کعبه کردند و نمازشان را ادامه دادند. این اتفاق در زمان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم افتاد و چون انکارش نکرد و به آنها دستور نداد که نمازشان را دوباره بخوانند، خود، دلیلیست بر اینکه کارشان، مشروع و مورد تأیید بوده است. بنابراین اگر انسان در رابطه با جهت قبله اشتباه کند، واجب نیست که نماز را اعاده یا تکرار نماید. البته اگر در اثنای نماز، متوجه اشتباهش شد، باید بلافاصله با این که در حالِ نماز است، روی خود را به سوی قبله بگرداند. خلاصه اینکه استقبال قبله، جز در سه موردی که ذکر شد، جزو شرایط صحت نماز است؛ مگر آن که انسان با وجود سعی و تلاش برای شناخت قبله دچار اشتباه شود که در این حالت نیز اشکالی در نمازش وارد نمیگردد.
البته اینجا به یک نکتهی مهم اشاره میکنم؛ وقتی انسان به مسافرت میرود و میهمان کسی میشود و میخواهد نماز نفل بخواند، باید از میزبان جهت قبله را بپرسد و به سوی قبله نماز بخواند؛ زیرا غرور و تکبر، برخی از مردم را به گناه وامیدارد و باعث میشود که شرم کنند و جهت قبله را نپرسند! روشن است که چنین شرم و حیایی، نابهجاست. برخی از مردم، خجالت میکشند که سؤال کنند تا دیگران نگویند که نمیدانست! چه ضرری دارد؟ بگذار هرچه میخواهند، بگویند؛ بلکه جهت قبله را از صاحبخانه یا میزبان بپرس. برخی به خاطر همین غرور نابهجا، مرتکب گناه میشوند و بنا بر خیال و تصور خویش، به سمتی غیر از قبله نماز میخوانند! در چنین حالتی باید نمازشان را تکرار کنند؛ یعنی دوباره بخوانند؛ زیرا بر مبنایی عمل کردهاند که شرعی نیست و هر عبادتی که با تکیه بر مبانی شرعی انجام نشود، باطل و مردود میباشد. رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم فرموده است: «مَنْ عَمِلَ عمَلاً لَيْسَ عَلَيْهِ أَمْرُنَا فَهُو ردٌّ»؛([۲۵]) یعنی: «هرکس عملی انجام دهد که امر (دین) ما بر آن نیست، عملش مردود است».
باید بدانیم که هیچ نمازی بدون نیت، درست نیست؛ زیرا رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم فرموده است: «إِنَّمَا الأَعْمَالُ بِالنِّيَّاتِ…»؛ یعنی: «اعمال، به نیتها بستگی دارند». آیات قرآن کریم نیز نشان میدهد که نیت، یکی از شرایط اساسی پذیرش اعمال است؛ همانطور که الله متعال در وصف یاران پیامبرش صلی الله علیه و آله و سلم میفرماید:
﴿تَرَىٰهُمۡ رُكَّعٗا سُجَّدٗا يَبۡتَغُونَ فَضۡلٗا مِّنَ ٱللَّهِ وَرِضۡوَٰنٗاۖ﴾ [الفتح: ٢٩]
آنان را در حال رکوع و سجده میبینی؛ در حالی که فضل و خشنودی الله را میجویند.
همچنین میفرماید:
﴿وَمَا تُنفِقُونَ إِلَّا ٱبۡتِغَآءَ وَجۡهِ ٱللَّهِۚ﴾ [البقرة: ٢٧٢]
و فقط به رضای الله انفاق نمایید.
و میفرماید:
﴿۞وَمَن يُهَاجِرۡ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ يَجِدۡ فِي ٱلۡأَرۡضِ مُرَٰغَمٗا كَثِيرٗا وَسَعَةٗۚ وَمَن يَخۡرُجۡ مِنۢ بَيۡتِهِۦ مُهَاجِرًا إِلَى ٱللَّهِ وَرَسُولِهِۦ ثُمَّ يُدۡرِكۡهُ ٱلۡمَوۡتُ فَقَدۡ وَقَعَ أَجۡرُهُۥ عَلَى ٱللَّهِۗ﴾
[النساء : ١٠٠]
کسی که در راه الله مهاجرت نماید، در زمین پناهگاههای بسیار و گشایش در زندگی خواهد یافت. و کسی که از خانهاش به قصد هجرت به سوی الله و رسولش بیرون رود و آنگاه مرگش فرا رسد، پاداش او با الله است.
میبینیم که نیت، در هر عملی شرط است؛ از اینرو یکی از شرایط صحت نماز، نیت است و بدون نیت، نماز درست نیست. نیت، در حقیقت کار دشواری نیست؛ زیرا هر انسان عاقلی که کاری انجام میدهد، ابتدا قصد و نیت انجام آن را میکند و سپس به انجام آن میپردازد؛ لذا نه کارِ دشواریست و نه نیازی به این است که نیت و قصد خویش را بر زبان بیاورد. چون محل یا جای نیت، قلب است. نیت، همان قصد و ارادهی درونی یا قلبیست و رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم بهزبان نیت نمیکرد و به امتش نیز دستور نمیداد که بهزبان نیت کنند و ثابت نیست که هیچیک از صحابه رضي الله عنهم بهزبان نیت کرده باشد. لذا بنا بر قول راجح، بر زبان آوردن نیت، بدعت است؛ چون همانطور که گفتم، ثابت نشده که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم یا هیچیک صحابه رضي الله عنهم بهزبان نیت کند یا بگوید: نیت کردم که نماز بخوانم….
یکی از دوستان که خدا رحمتش کند، قصهی جالبی تعریف میکرد؛ میگفت: چندین سال قبل، شخصی را در مسجدالحرام دیدم که هنگام اقامهی نماز بهزبان نیت کرد و گفت: «نیت میکنم که ادا گردانم چهار رکعت نماز ظهر را پشت سر امام مسجد الحرام، خالصًا لله تعالی…»! همینکه میخواست تکبیر بگوید، به او گفتم: «صبر کن، هنوز مانده»! پرسید: «چه مانده»؟ گفتم: «بگو: در فلان روز و فلان تاریخ از ماه و سال تا سندش محکمتر باشد»! آن شخص تعجب کرد. جای تعجب هم دارد.
کسی که بهزبان نیت میکند، انگار میخواهد خدا را از قصد و ارادهی خود باخبر سازد! حال آنکه الله متعال از راز سینهها و کوچکترین چیزی که به دل انسان خطور میکند، آگاه است. آیا میخواهید خداوند را از تعداد رکعتها یا از اوقات نماز آگاه کنید که نیت را بر زبان میآورید؟! نیازی نیست؛ الله عزوجل خود میداند. بنابراین جای نیت، قلب است؛ نه زبان.
همانطور که میدانید، نماز بر چند گونه است: نفل مطلق، نفل معیّن، و نماز فرض.
نمازهای فرض، عبارتند از: صبح، ظهر، عصر، مغرب، و عشاء. هرگاه که در وقت نماز صبح به مسجد میروید، روشن است که قصد نماز مغرب را ندارید؛ بلکه به نیت ادای نماز صبح رفتهاید. اینجا پرسشی پیش میآید؛ به مسجد میروید و تکبیر میگویید؛ یعنی وارد نماز میشوید. آنگاه از ذهن شما میرود که مشغول خواندن چه نمازی هستید. چنین مواردی، زیاد اتفاق میافتد؛ بهویژه وقتی که انسان برای رسیدن به نماز و از دست ندادن رکعتها، عجله میکند.
اشکالی ندارد؛ همینکه در چنین وقتی در مسجد حاضر شدهاید، بدین معناست که قصد یا نیت ادای نماز وقت را داشتهاید. چون اگر کسی از شما بپرسد که آیا قصد ادای نماز ظهر، یا عصر، یا مغرب و یا عشاء را داشتی، میگویید: نه؛ فقط بهقصد نماز صبح آمدهام.
لذا نیازی نیست که نیت صبح را کرده باشید؛ درست است که اگر نیت صبح را بکنید، بهتر و کاملتر میباشد؛ اما در پارهای از موارد، انسان فراموش میکند که نماز را تعیین کند؛ یعنی در دل، نمازِ معینی را نیت نماید؛ در چنین حالتی وقت نماز، خود گویای این است که انسان، قصد ادای نماز آن وقت را داشته است. بنابراین، تعیین نماز فرض دو حالت دارد:
حالت اول، این است که انسان بهطور مشخص، نماز معینی را نیت میکند؛ مثلاً در دل میگوید که نیت نماز ظهر را دارد.
حالت دوم، این است که وقت، تعیینکنندهی نمازیست که انسان ادا میکند.
حالت دوم، در رابطه با نمازیست که در وقتش ادا میشود. لذا اگر کسی نماز قضایی (از دسترفته) داشته باشد، مثلا از نمازهای ظهر و عصر و مغرب، خواب مانده است؛ در این صورت باید برای ادای این نمازهای قضایی، هر یک را بهطور مشخص در دل نیت کند؛ زیرا از وقتش گذشته است.
اما در رابطه با نفلهای معیّن، مثل نماز وتر یا سنت صبح یا سنتهای مؤکّده، باید نیت با تعیین اسم هریک باشد؛ البته در دل، نه با زبان. به عنوان مثال: اگر میخواستید نماز وتر را بخوانید، اما نیت وتر نکردید و در اثنای نماز، نیت وتر نمودید، این، درست نیست؛ زیرا وتر، جزو نفلهای معین است و نفلهای معین باید نیت معین داشته باشند؛ یعنی برای ادای نفلهای معین، در نیت قلبی خود، نامشان را تعیین میکنیم.
برای نوافل مطلق، فقط نیت نماز کافیست و نیت نماز هم بهطور طبیعی انجام میشود و گریزناپذیر است. مثلاً شخصی به هنگام چاشت وضو میگیرد و نیت میکند هر چه خدا توفیق دهد، نماز بخواند؛ همین کافیست؛ زیرا این نماز، جزو نفلهای مطلق یا نامعین است.
حال، اگر کسی خواسته باشد در اثنای نماز نیتش را جابهجا کند، چه حکمی دارد؟ آیا چنین کاری ممکن است؟
پاسخ: باید بدانیم که جابهجایی نیت یا به عبارت دیگر انتقال نیت از معین به معین یا از مطلق به معین، درست نیست. به عنوان مثال: شخصی مشغول نماز نافلهی مطلقی میشود؛ در بین نماز بهیادش میآید که سنت صبح را نخوانده است. لذا سنت صبح را نیت میکند. میگوییم: در این صورت، سنت صبح درست نیست؛ زیرا نیت را از مطلق به معین تغییر داده است؛ حال آنکه برای ادای نماز معین، از همان ابتدا باید نیت نمود؛ یعنی قبل از تکبیر. در رابطه با انتقال نیت از معین به معین نیز مثالی میزنم: شخصی به نماز عصر میایستد؛ در بین نماز به یادش میآید که نماز ظهر را نخوانده یا آن را بدون وضو خوانده است؛ از همانجا نماز ظهر را نیت میکند. این هم درست نیست؛ زیرا نیتش را از معین به معین تغییر داده است. نماز عصری که شروع کرده نیز درست نمیباشد؛ چراکه با انتقال یا جابهجایی نیتش به ظهر، آن را قطع کرده است.
اما انتقال نیت از معین به مطلق، درست است؛ مثلاً شخصی، نماز فرض را شروع میکند و سپس بهیاد میآورد که قراری دارد و باید سرِ قرارش حاضر شود؛ لذا نیت نفل میکند. درست است؛ اما بدین شرط که وقت نماز فرض، تنگ نباشد و نماز جماعت را نیز از دست ندهد. یعنی دو شرط دارد: یکی، گنجایش وقت و دیگری، از دست ندادن جماعت. لذا شخصی که در نماز جماعت حاضر شده، نمیتواند نیتش را به نفل مطلق، تغییر دهد؛ زیرا لازمهاش، ترک جماعت است. همچنین اگر وقت تنگ باشد، باز هم انتقال نیت به نفل مطلق درست نیست؛ زیرا هرگاه وقت نماز فرض تنگ شود، وقت دیگری جایگزینش نمیگردد. بنابراین انتقال یا جابهجایی نیت، سه حالت دارد:
از مطلق به معین: در این حالت نماز معین، درست نیست و مطلق میماند.
از معین به معین: اولی باطل است و دومی، منعقد نمیشود.
از معین به مطلق: درست است و نماز معین، بر عهدهاش باقی میماند.
نیت امامت و نیت اقتدا:
جماعت، از امام (پیشنماز) و مقتدی تشکیل میشود که حداقل، یک نفر به عنوان پیشنماز و یک نفر به عنوان مقتدیست. هرچه جمعیت حاضر در جماعت بیشتر باشد، نزد پروردگار متعال، بهتر و محبوبتر است. همه در رابطه با نیت اقتدا، اتفاق نظر دارند؛ یعنی وقتی در نماز جماعت شرکت میکنید، باید نیت اقتدا به پیشنمازی را بکنید که به او اقتدا نمودهاید. نیت اقتدا، کارِ زیادی ندارد؛ زیرا کسی که به مسجد میرود، در عمل نیت اقتدا دارد. همچنین وقتی به کسی میگوییم: برو جلو یا پیشنماز شو، در حقیقت نیت کردهایم که به او اقتدا کنیم.
اما علما در رابطه با امام (پیشنماز) اختلاف نظر دارند که آیا نیت امامت بر او واجب است یا خیر؟ برخی گفتهاند: امام باید برای امامت نماز نیت کند؛ اگر دو نفر شخصی را ببینند که نماز میخواند، آنگاه پشت سرش بایستند و او از اقتدای این دو بیاطلاع باشد، بنا بر دیدگاه کسانی که نیت امامت را برای امام واجب میدانند، نماز این دو نفر باطل میباشد؛ چون پیشنمازشان نیت امامت نکرده است؛ اما بنا بر دیدگاه کسانی که نیت امامت را برای امام واجب نمیدانند، نماز این دو نفر درست است. اولی، دیدگاه مشهورِ در مذهبِ امام احمد میباشد و دومی، مذهبِ امام مالک است. دلیل امام مالک رحمه الله این است که رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم در یکی از شبهای رمضان، بهتنهایی نماز میخواند؛ مردم آمدند و پشت سرِ رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم به نماز ایستادند؛ در حالی که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نمازش را بهتنهایی و بدون نیت امامت، آغاز کرده بود. مالکیها همچنین به روایت دیگری استناد کردهاند که ابنعباس رضي الله عنهما شبی نزد رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم خوابید؛ پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم برای نماز شب برخاست و بهتنهایی به نماز ایستاد. ابنعباس رضي الله عنهما نیز برخاست و وضو گرفت و سپس به رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم اقتدا کرد.
در مورد روایت دوم، شکی نیست که رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم در اثنای نماز، نیت امامت کرد و در اینکه در اثنای نماز میتوان نیت امامت نمود، بحثی نیست. بههر حال، احتیاط در چنین مسألهای، این است که وقتی دو نفر میآیند و میخواهند به کسی اقتدا کنند، ابتدا به او خبر دهند؛ اگر سکوت کرد، یعنی پذیرفته که پیشنمازشان باشد و اگر با دستش اشاره نمود که پشت سرم نماز نخوانید، پس بهتر است به او اقتدا نکنند و این، به احتیاط نزدیکتر میباشد.
سؤال دیگری نیز مطرح میشود؛ آیا حتماً نماز امام و مقتدی باید از یک جنس باشد؟ یعنی آیا میتوان برای نماز فرض، به کسی اقتدا نمود که در حال خواندن نفل است و بر عکس؟
پاسخ: اگر انسان برای نماز نفل به کسی اقتدا کند که در حال ادای نماز فرض میباشد، اشکالی ندارد؛ زیرا یک بار رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم در مسجد «خیف» در «منا» پس از نماز صبح دید که دو نفر نماز نخواندهاند. از آنان پرسید: «چرا با جماعت نماز نخواندید؟» گفتند: «ای رسولخدا! ما در محل بارانداز خود نماز خواندهایم». احتمال دارد بدین گمان در کنار بارهایشان نماز خوانده بودند که گمان میکردند به نماز جماعت نمیرسند یا دلیل دیگری داشتهاند. خدا میداند، اما رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم به آن دو فرمود: «إذَا صَلَّيْتُمَا فِي رِحَالِكُمَا ثُمَّ أَتَيْتُمَا جَمَاعَة فَصَلِّيَا فَإِنَّهَا لَكُمَا نَافِلَةٌ»؛([۲۶]) یعنی: «وقتی در محل اقامت خود، نماز خواندید و سپس به جماعت آمدید، با جماعت نماز بخوانید که برای شما نافله خواهد بود». به عبارت دیگر، نمازی که با جماعت میخوانید، برای شما حکم نماز نفل را دارد؛ چراکه نماز فرض را خواندهاید و تمام شده است. بنابراین، خواندن نماز نفل پشت سرِ امامی که در حال خواندن نماز فرض است، اشکالی ندارد.
بر عکس؛ اگر امام مشغول خواندن نماز نفل باشد، آیا میتوان برای نماز فرض به او اقتدا کرد؟ مثل رمضان؛ انسان به مسجد میرود و هنوز نماز عشایش را نخوانده است؛ مردم را میبیند که نماز تراویح را شروع کردهاند. آیا میتواند به نیت نماز عشاء، به امامِ نماز تراویح اقتدا کند یا ابتدا نماز عشاء را بخواند و سپس با جماعت، تراویح بخواند؟
پاسخ: علما در اینباره اختلاف نظر دارند؛ برخی بر این باورند که خواندن نماز فرض با جماعتی که نفل میخوانند، درست نیست؛ زیرا نماز فرض، از نماز نفل برتر است و نباید نماز مقتدی از نماز امام، برتر باشد؛ اما عدهی دیگری از علما گفتهاند: خواندن نماز فرض پشت سرِ پیشنمازِ نفل، درست است؛ اینها به روایتی استناد کردهاند که در آن آمده است: معاذ بن جبل رضي الله عنه نماز عشاء را پشت سرِ رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم میخواند و سپس نزد قوم خویش میرفت و همان نماز را برایشان امامت میداد؛ یعنی خود نفل میخواند و قومش برای نماز عشاء به او اقتدا میکردند. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نیز او را از این کار منع نکرد. اگر کسی بگوید: شاید پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم از این ماجرا بیخبر بوده است، میگوییم: اگر خبر داشته که هیچ بحثی در آن نیست؛ چون باید بدانیم که شکایت معاذ بن جبل رضي الله عنه را نزد پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بردند که نماز عشاء را طولانی میکند. بنابراین، چنین بهنظر میرسد که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم از تمام ماجرا اطلاع داشته است. اگر فرض کنیم که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم هیچ اطلاعی از این ماجرا نداشته است، باز هم هیچ اشکالی وارد نمیشود؛ زیرا پروردگار متعال که خبر داشت معاذ رضي الله عنه با پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نماز عشاء را میخوانَد و سپس نزد قومش میرود و همان نماز را برایشان امامت میدهد؛ بیگمان هیچ چیزی در آسمان و زمین، بر الله متعال مخفی و پوشیده نیست. از آنجا که الله متعال از طریق وحی از چنین کاری منع نفرمود، خود، بیانگر این است که اشکالی در کارِ معاذ رضي الله عنه وجود نداشته است؛ چراکه الله عزوجل هیچگاه بندگانش را در زمینههای دینی، بدون راهنمایی رها نکرده است و اگر اشکالی در این کار بود، بهطور قطع بهصراحت ممنوع میشد. نتیجه اینکه انسان میتواند نماز فرض را پشت سرِ کسی که مشغول خواندن نماز نفل است، بخواند و هرگونه قیاسی در برابر نص، بیاعتبار میباشد. بنابراین اگر در ماه رمضان به نماز عشاء نرسیدید و وقتی به مسجد آمدید، مردم تراویح میخواندند؛ در چنین حالتی به نیت نماز عشاء به جماعت تراویح ملحق شوید و بدینسان نماز عشای خود را با آنها بخوانید. اگر از ابتدای دو رکعت تراویح، به جماعت رسیدید، پس از اینکه امام سلام داد، دو رکعت بخوانید و بدینسان چهار رکعت عشاء را کامل کنید. اگر به رکعت دوم تراویح رسیدید، پس از آنکه امام سلام داد، سه رکعت بخوانید؛ چون با امام، یک رکعت خواندهاید و سه رکعت دیگر از نماز عشای شما مانده است. امام احمد رحمه الله، خود به جواز این کار تصریح کرده است؛ اگرچه فتوای مذهبش، بر خلاف این است.
خلاصه اینکه:
ادای نماز فرض، پشت سر شخصی که در حال خواندن نماز فرض است، جایز میباشد.
دربارهی خواندن نماز فرض پشت سر پیشنمازی که مشغول نفل است، اختلاف نظر وجود دارد.
بهاتفاق علما خواندن نماز نفل با جماعت فرض، جایز است.
مسألهی سوم دربارهی جنس نماز میباشد؛ سؤال این است که آیا حتماً باید نوبت یا وقت نماز امام و مقتدی، یکگونه باشد؟ یعنی نماز ظهر با جماعت ظهر و نماز عصر با جماعت عصر، یا نه؟
پاسخ: در اینباره نیز اختلاف نظر وجود دارد؛ برخی از علما گفتهاند: نماز مقتدی و امام باید از لحاظ نوبت یا وقت، یکسان باشد؛ یعنی نماز ظهر را فقط باید پشت سر پیشنمازی خواند که نماز ظهر را میخواند و همینطور سایر نمازهای پنجگانه؛ دلیلشان این است که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرموده است: «إِنَّمَا جُعِلَ الإِمَامُ لِيُؤْتَمَّ بِهِ»؛([۲۷]) یعنی: «امام برای این تعیین شده که به او اقتدا کنند».
برخی از علما دیدگاه دیگری دارند و یکی بودن نماز امام و مقتدی را از لحاظ نوبت یا وقتش، شرط نمیدانند؛ این دسته از علما گفتهاند: خواندن نماز عصر، پشت سر کسی که نماز ظهر را میخواند، جایز است و همینطور خواندن نماز ظهر پشتِ سرِ پیشنماز عصر و نیز سایر نمازهای پنجگانه؛ زیرا این کار، تأثیری بر امامت یا پیشنمازی ندارد. وقتی خواندن نماز فرض با جماعت نفل یا امامی که در حال خواندن نفل است، جایز میباشد، پس اختلاف اسم نماز تأثیری بر صحت نماز ندارد؛ و این دیدگاه، صحیحتر است. شاید این پرسش پیش آید که مگر میشود نماز ظهر را پشت سر کسی خواند که نماز عشاء را میخواند؟ چطور ممکن است؟
پاسخ: بله؛ برای نماز عشاء به مسجد میروی؛ وقتی نماز عشاء اقامه میشود، بهیادت میآید که نماز ظهر را بدون وضو خواندهای. لذا به نیت ظهر، با جماعت عشاء نماز بخوان؛ بدینسان، نیت تو، نماز ظهر است و نیت امام، نماز عشاء. اشکالی هم ندارد؛ زیرا رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم فرموده است: «إِنَّمَا الأَعْمَالُ بِالنِّيَّاتِ، وَإِنَّمَا لِكُلِّ امْرِئٍ مَا نَوَى»؛([۲۸]) یعنی: «اعمال به نيتها بستگي دارند و دستآوردِ هر کسی، همان چیزیست که نیت کرده است». اما حدیث مورد استناد مخالفان این دیدگاه را نیز بررسی میکنیم؛ حدیث، این است: «إِنَّمَا جُعِلَ الإِمَامُ لِيُؤْتَمَّ بِهِ فلا تَختَلِفُوا عَلَيهِ»؛([۲۹]) یعنی: «امام برای این تعیین شده که به او اقتدا شود؛ پس با او اختلاف نکنید». این حدیث، بدین معنا نیست که در نیت با او اختلاف نکنید. یعنی بدین مفهوم نمیباشد که نباید نیت شما با نیت پیشنمازتان متفاوت باشد؛ زیرا پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم،خود شرح و تفسیر این فرمودهاش را بیان نموده است؛ چنانکه در ادامه میفرماید: «فَإِذَا كَبَّرَ فَكَبِّرُوا وَإِذَا سَجَدَ فَاسْجُدُوا وَإِذَا رَفَعَ فَارْفَعُوا»؛ یعنی: «هنگامی که امام تکبیر گفت، شما نیز تکبیر بگویید؛ و آنگاه که سجده کرد، شما نیز به سجده بروید و هنگامی که سر از سجده برداشت، شما نیز سر از سجده بردارید». لذا مفهوم حدیث، این است که هر یک از اعمال نماز را پس از امام انجام دهید و بر او پیشی نگیرید. بخشی از احادیث و سخنان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم، تفسیر و شرحی بر بخشی دیگر از سخنان اوست.
از این بحث، موضوع دیگری نیز بیرون میآید؛ اینکه: اگر شکل و تعداد رکعتهای نماز امام و مقتدی یکی باشد، هیچ اشکالی پیش نمیآید؛ مانند خواندن نماز ظهر با جماعت عصر که تعداد رکعتها و شکلِ نماز، یکسان است. در این حالت، هیچ اشکالی پیش نمیآید؛ اما اگر نماز امام و مقتدی، با هم متفاوت باشد؛ مثلاً نماز مقتدی، دو رکعت باشد و نماز امام، چهار رکعت یا بر عکس؛ و یا نماز مقتدی، سه رکعتی باشد و نماز امام، چهار رکعتی یا بر عکس؛ در چنین حالتی چه باید کرد؟
پاسخ: اگر تعداد رکعتهای مقتدی، بیش از تعداد رکعتهای امام باشد، اشکالی پیش نمیآید؛ مثلاً شخصی برای نماز مغرب وارد مسجد میشود؛ همینکه نماز مغرب برپا میگردد، به یادش میآید که نماز عصر را بدون وضو خوانده است. حال باید ابتدا نماز عصرش را بخواند. میگوییم: به نیت عصر به پیشنماز مغرب، اقتدا کن و وقتی امام، سلام داد، برخیز و یک رکعت دیگر بخوان؛ بدینسان چهار رکعت خواندهای و اشکالی هم پیش نیامد.
اگر تعداد رکعتهای امام، بیش از تعداد رکعتهای مقتدی باشد، در این صورت، اگر مقتدی در رکعت دوم یا پس از آن به جماعت برسد، باز هم اشکالی پیش نمیآید؛ اما اگر از اولین رکعت جماعت وارد نماز شود، در این صورت، اشکال پیش میآید. فرض کنید به مسجد میروید و امام، نماز عشاء را میخواند. در شرایطی که انسان، بین نمازها جمع میکند، چنین حالتی زیاد پیش میآید؛ یعنی شما میخواهید نماز مغرب را بخوانید. اگر مردم در دو رکعت پایانی نماز عشاء باشند، به نیت مغرب به پیشنماز اقتدا کنید؛ بدینسان دو رکعت با امام میخوانید و وقتی امام سلام داد، برخیزید و یک رکعت دیگر بخوانید. جمعاً سه رکعت شد و اشکالی هم پیش نیامد.
اما اگر در رکعت دوم عشاء بودند، به نیت مغرب به امام اقتدا کن و با امام نیز سلام بده؛ هیچ اشکالی ندارد؛ زیرا بدینسان سه رکعت مغرب را خواندهای.
البته برخی معتقدند که ایراد دارد؛ میگویند: ایرادش در این است که وقتی در رکعت دوم امام به او اقتدا میکنی، در رکعت دوم که امام مینشیند، شما نیز ناگزیر مینشینید؛ حال آنکه رکعت نخست شماست. و بدینسان ایراد را در این میبینند که شما در رکعت اول، برای تشهد نشستهاید. در پاسخ میگوییم: هیچ ایرادی ندارد؛ آیا مگر زمانی که در نماز ظهر، از رکعت اول عقب میمانید و در رکعت دوم به جماعت ملحق میشوید و امام برای تشهد مینشیند و شما هم مینشینید، اشکالی پیش میآید، در صورتی که رکعت اول شماست؟ این دو مسأله، یکسان هستند و هیچ اشکالی در آنها وجود ندارد.
زمانی اشکال پیش میآید که به مسجد میروید و میخواهید نماز مغرب را بخوانید؛ میبینید که مردم، نماز عشاء را میخوانند و در رکعت اول هستند. شما باید سه رکعت بخوانید و آنها چهار رکعت میخوانند؛ یعنی تعداد رکعتهای امام از تعداد رکعتهای شما، بیشتر است؛ اگر پس از سجدهی رکعت سوم، با امام بلند شوید که مغرب، سه رکعت است، نه چهار رکعت؛ و اگر بنشینید، با امام مخالفت کردهاید. اشکال، همینجاست.
میگوییم: رکعت سوم بنشینید و اگر قصد جمع دارید، بدینشکل عمل نمایید که وقتی نشستید، نیت جدا شدن کنید و التحیات را بخوانید و سلام دهید؛ آنگاه دوباره برخیزید و باقیماندهی نماز عشاء را با امام شریک شوید.
اما اگر قصد جمع ندارید یا از شرایط جمع برخوردار نیستید، در این حالت در رکعت سوم، برای تشهد بنشینید و منتظر بمانید که امام، چهار رکعت را تمام کند و برای تشهد بنشیند؛ آنگاه با او سلام دهید. همچنین میتوانید نیت جدایی یا فرادی کنید و سلام دهید. قول راجح، همین است که بیان کردم و شیخالاسلام ابوالعباس حرانی رحمه الله نیز همین دیدگاه را دارد. نیت انفراد (جدا شدن و بهتنهایی نماز را تمام کردن) در اینجا از روی ضرورت است؛ زیرا انسان نمیتواند در نماز مغرب بیش از سه رکعت بخواند و نشستن در چنین حالتی ضرورتی شرعی و گریزناپذیر است و ایرادی ندارد.
رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم نماز را دومین رکن اسلام معرفی کرد. حال باید بدانیم که ارکان و پایههای نماز چیست؟
ارکان نماز بر دو گونه است: قولی (گفتاری) و عملی. از آنجمله میتوان به تکبیرة الاحرام اشاره کرد؛ یعنی انسان برای ورود به نماز، الله اکبر بگوید و گرنه، نماز بدون تکبیر آغازین منعقد نمیگردد. لذا اگر انسان، تکبیرةالاحرام را فراموش کند، نمازش درست نیست و مطلقاً منعقد نشده است؛ زیرا همانطور که گفتم، نماز جز با تکبیرة الاحرام منعقد نمیشود. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ضمن اینکه نماز را به یک نفر آموزش میداد، به او فرمود: «إذا قمتَ إلی الصَّلاةِ فأسبِغ الوضوء ثمّ استَقبِل القَبلَةَ فَكَبِّر»؛ یعنی: «هنگامی که میخواستی نماز بخوانی، وضوی کاملی بگیر و سپس رو به سوی قبله کن و آنگاه تکبیر (الله اکبر) بگو». لذا باید تکبیر گفت؛ همچنانکه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم همواره نماز را با «الله اکبر» آغاز میکرد.
قرائت سورهی فاتحه نیز از ارکان نماز است و بدون قرائت فاتحه، نماز درست نیست؛ زیرا الله متعال، میفرماید:
﴿فَٱقۡرَءُواْ مَا تَيَسَّرَ مِنَ ٱلۡقُرۡءَانِۚ﴾ [المزمل: ٢٠]
پس آنچه از قرآن میسر باشد، بخوانید.
این، امر است؛ پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ابهامی را که در ﴿مَا تَيَسَّرَ﴾ وجود دارد، بیان نموده که سورهی «فاتحه» میباشد؛ چنانکه فرموده است: «لا صَلاةَ لِمَنْ لَمْ يَقْرَأْ بِفَاتِحَةِ الْكِتَابِ»؛([۳۰]) یعنی: «نماز هیچکس، بدون خواندن سورهی فاتحه درست نیست». همچنین فرموده است: «کُلُّ صَلاةٍ لا يُقْرَأُ فِيهَا بِأُمِّ الکتابَ أو بِأُمِّ الْقُرْآنِ فَهِيَ خِدَاجٌ»؛([۳۱]) یعنی: «هر نمازی که در آن سورهی فاتحه خوانده نشود، ناقص است». به عبارت دیگر، باطل و نادرست میباشد. بنابراین، خواندن سورهی فاتحه یکی از ارکان نماز برای هر نمازگزاریست؛ فرقی نمیکند که امام باشد یا مقتدی و یا نمازش را بهتنهایی (فرادی) میخوانده باشد؛ زیرا نصوص و دلایل شرعی در اینباره، عام میباشد و هیچ موردی را مستثنا نکرده است. وقتی خداوند و پیامبرش چیزی را مستثنا نکنند، حکمش عمومیت دارد؛ زیرا اگر مستثنایی وجود داشت، بهطور قطع الله و پیامبرش آن را بیان میکردند. همانطور که الله جل جلاله میفرماید:
﴿وَنَزَّلۡنَا عَلَيۡكَ ٱلۡكِتَٰبَ﴾ [النحل: ٨٩]
و کتاب (قرآن) را بر تو نازل کردیم که بیانگر همه چیز است.
هیچ حدیثِ صحیح و صریحی از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ثابت نشده که وجوب قرائت سورهی «فاتحه» را از مقتدی، برداشته باشد؛ نه در نمازهای سرّی و نه در نمازهای جهری. البته فرق نمازهای سری و جهری در این است که در نمازهای جهری، فقط سورهی فاتحه را میخوانیم و سپس ساکت شده، به قرائت امام گوش میدهیم؛ اما در نمازهای سری، علاوه بر سورهی فاتحه، از قسمتهای دیگر قرآن نیز میخوانیم تا آنکه امام، تکبیر بگوید و به رکوع برود؛ البته در اینباره، یک مورد مستثنا در سنت وجود دارد؛ و آن، زمانیست که وقتی انسان به جماعت میپیوندد، امام در رکوع است؛ در این حالت، دیگر، قرائت سورهی فاتحه بر مقتدی واجب نیست. دلیلش، روایتیست که امام بخاری رحمه الله از ابوبکره رضي الله عنه روایت کرده که این صحابی بزرگوار، وقتی به مسجد رسید که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در رکوع بود. لذا بهسرعت و قبل از اینکه به صف برسد، رکوع کرد و آنگاه وارد صف شد. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم پس از آن که سلام داد، پرسید؟ «کدامیک از شما چنین کاری کرد؟» ابوبکره رضي الله عنه عرض کرد: ای رسولخدا! من بودم. فرمود: «زَادَكَ اللَّهُ حِرْصًا وَلا تَعُدْ»؛([۳۲]) یعنی: «خداوند، علاقهات را به نماز، بیشتر بگرداند؛ اما دوباره چنین کاری مکن».
پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم دریافت که اشتیاق و علاقهی وافرِ ابوبکره رضي الله عنه به نماز، او را بر آن داشت که با سرعت، حرکت کند و پیش از رسیدن به صف، رکوع نماید تا به آن رکعت برسد. لذا به او فرمود: «خداوند، علاقهات را به نماز، بیشتر بگرداند؛ اما دوباره چنین کاری مکن». رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم فرموده است: «إِذَا أَتَيْتُمُ الصَّلاةَ فَامشُوا إلی الصَّلاةِ وَعَلَيْكُمْ بِالسَّكِينَةِ وَالوَقَارِ»؛([۳۳]) یعنی: «وقتی به نماز میآیید، بهآرامی (با حالت راه رفتن) و با سکون و آرامش به نماز بیایید».
بههر حال، رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم به ابوبکره رضي الله عنه دستور نداد که رکعتی را که برای رسیدن به آن با سرعت حرکت کرده بود، بخواند؛ اگر ابوبکره رضي الله عنه به آن رکعت نمیرسید، بهطور قطع، پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به او دستور میداد که آن رکعت را بخواند؛ زیرا امکان نداشت که رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم بیان یک مسأله را که نیاز آن وقت بود، به تأخیر بیندازد و آن را بیان نکند؛ او به عنوان مبلّغ، مطابق نیاز وقت، کارش را انجام میداد و در تبلیغ حقایق یا بیان آنها کوتاهی نمیکرد. لذا همینکه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به ابوبکره رضي الله عنه نگفت که از یک رکعت بازماندهای، خود دلیلی بر رسیدنِ ابوبکره رضي الله عنه به آن رکعت است؛ اگرچه به قرائت فاتحه در قیام نرسید. بنابراین در چنین حالتی، وجوب قرائت فاتحه برداشته میشود. و این، علّت موجّهی نیز دارد؛ چون قرائت فاتحه در قیام، واجب است و وقتی چنین حالتی پیش میآید، بهخاطر پیروی از امام، حکم قیام برداشته میشود و بدینسان ذکر واجبِ قیام، یعنی قرائت فاتحه نیز ساقط میگردد. لذا دلیل و علت، هر دو، نشان میدهند که وقتی کسی به نماز بیاید و امام در حال رکوع باشد، باید ایستاده، تکبیر احرام را بگوید و بدون قرائت به رکوع برود. البته اگر برای رفتن به رکوع دوباره تکبیر بگوید، بهتر است و اگر تکبیر نگفت، اشکالی ندارد و اولین تکبیر، کافیست.
خواندن سورهی فاتحه در قیام، واجب است؛ متأسفانه برخی از مردم، پس از آنکه امام برای رکعت دوم برمیخیزد، مینشینند و با امام بلند نمیشوند و در همان حال سورهی فاتحه را میخوانند؛ بدینسان زمانی برمیخیزند که نصف سورهی فاتحه را در حالت نشسته خواندهاند؛ حال آنکه توانایی قیام یا ایستادن را داشتهاند. اینها باید بدانند که قرائت سورهی فاتحه، بدینشکل درست نیست؛ زیرا خواندن سورهی فاتحه در حالت قیام، واجب است و اینها توانایی ایستادن را دارند؛ از اینرو قرائت بخشی از فاتحه در حالت نشسته، درست نیست.
در رکعت اول و دوم، علاوه بر قرائت واجب، یعنی قرائت سورهی فاتحه، خواندن سورهها یا آیههای دیگر، سنت است و اگر هر از چند گاهی، در نماز عصر و ظهر، علاوه بر سورهی فاتحه، سورهها یا آیههای دیگری نیز بخوانند، اشکالی ندارد. البته اصل، بر این است که در رکعتهای پس از تشهد اول، فقط سورهی فاتحه را بخوانند.
رکوع، یکی دیگر از ارکان نماز است. رکوع، یعنی خم شدن و کُرنش بهقصد تعظیم الله عزوجل؛ یعنی با این استحضار که در برابر الله جل جلاله ایستادهایم، سر فرو میبریم و در برابرش خم میشویم تا او را تعظیم نماییم. از اینرو رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم فرموده است: «فَأَمَّا الرُّكُوعُ فَعَظِّمُوا فِيهِ الرَّبَّ»؛([۳۴]) یعنی: «در رکوع، عظمت و بزرگی پروردگار را بیان کنید». بهعبارت دیگر، در رکوع بگویید: «سُبحانَ رَبِّي العظیم»؛ زیرا رکوع، تعظیمِ عملی پروردگار است و گفتن «سُبحانَ رَبِّي العظیم»، تعظیم زبانی یا گفتاری الله متعال میباشد. بدین ترتیب هر دو تعظیم، در رکوع با هم جمع میشوند و در کنار تعظیم اصلی، یعنی تعظیم با قلب قرار میگیرند؛ زیرا فقط برای الله متعال، تعظیم و کرنش میکنیم و این، همان تعظیم قلبیست. بنابراین، در رکوع هر سه تعظیم، با هم جمع میشوند:
- ۱- تعظیم قلبی.
- ۲- تعظیم با جوارح.
- ۳- تعظیم زبانی.
واجب است که در رکوع، بهاندازهای خَم شویم که دستانمان به زانوهایمان برسد و کمی خم شدن، فایدهای ندارد. لذا باید پُشت خود را به سمت زمین، آنقدر خَم کنیم که دستانمان به زانوهایمان برسد. وضعیت پُشت در رکوع، باید بهگونهای هموار باشد که در راستای سر قرار گیرد و نباید پُشتمان را کوژ نماییم.
همچنین در حال رکوع، بازوها را از پلوها دور میکنیم و انگشتان خود را باز نموده، روی زانوها قرار میدهیم و عبارت «سُبحانَ رَبِّي العظیم» را تکرار مینماییم و یا میگوییم: «سُبحَانَكَ اللَّهمَّ ربَّنا وبِحَمدِكَ اللَّهمَّ اغفِر لِي» یا میگوییم: «سُبُّوحٌ قُدُّوسٌ رَبُّ الملائكَةِ والرُّوح».
سجده، یکی دیگر از ارکان نماز است؛ الله عزوجل میفرماید:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ ٱرۡكَعُواْ وَٱسۡجُدُواْۤ وَٱعۡبُدُواْ رَبَّكُمۡ﴾ [الحج : ٧٧]
ای مؤمنان! رکوع و سجده کنید و پروردگارتان را عبادت و پرستش نمایید.
پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرموده است: «أُمِرْتُ أَنْ أَسْجُدَ عَلَى سَبْعَةِ أَعْظُمٍ: عَلَى الْجَبْهَةِ- وَأَشَارَ بِيَدِهِ عَلَى أَنْفِهِ- وَالْيَدَيْنِ وَالرُّكْبَتَيْنِ، وَأَطْرَافِ الْقَدَمَيْنِ»؛([۳۵]) یعنی: «به من دستور داده شده است كه با هفت استخوان بدن (هفت عضو) سجده نمايم: پيشاني- و با دستش به بيني خود اشاره كرد (يعني پيشاني و بيني با هم)- دو دست، دو زانو و سر انگشتان پا».
نماز بدون سجده، درست نیست؛ زیرا سجده، یکی از ارکان نماز است. نمازگزار، در سجده این عبارت را میگوید: «سُبحانَ رَبِّي الأعلی». در رکوع میگوییم: «سُبحانَ رَبِّي العظیم»؛ زیرا رکوع، حالت تعظیم را دارد. در سجده میگوییم: «سُبحانَ رَبِّي الأعلی»؛ چراکه سجده، حالتِ نزول و فرود آمدن از بالا به پایین را دارد. انسان، بالاترین عضو بدنش، یعنی صورتش را به سمت پایینترین عضو بدن خود، یعنی پاهایش پایین میآورد و بدینسان صورت و پاهایش را در یکجا قرار میدهد و این، کمال خاکساری در برابر الله و تنزیه و ستایش اوست؛ بنده، با گفتنِ «سُبحانَ رَبِّي الأعلی»، در حقیقت پروردگار والا و بلندمرتبهی خود را که فراتر و والاتر از هر چیزیست، بهپاکی یاد میکند و میگوید: من، سرم را، گرامیترین عضو بدنم را به سمت پاهایم پایین میبرم و به خاک میسایم.
«سُبحانَ رَبِّي الأعلی» را سه بار یا بیشتر، تکرار کنید و بگویید: «سُبحَانَكَ اللَّهمَّ ربَّنا وبِحَمدِكَ اللَّهمَّ اغفِر لِي» یا بگویید: «سُبُّوحٌ قُدُّوسٌ رَبُّ الملائكَةِ والرُّوح» و هر چه میخواهید، در سجده طلب کنید و دعا نمایید؛ چه دینی باشد و چه دنیوی؛ زیرا پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرموده است: «فَأَمَّا الرُّكُوعُ فَعَظِّمُوا فِيهِ الرَّبَّ وَأَمَّا السُّجُودُ فَاجْتَهِدُوا فِي الدُّعَاءِ فَقَمِنٌ أَنْ يُسْتَجَابَ لَكُمْ»؛([۳۶]) یعنی: «در ركوع عظمت و بزرگي پروردگار را بيان كنيد؛ اما در سجده در دعا كردن بکوشید (و زياد دعا نمایید)؛ زيرا شايسته است که دعایتان پذيرفته شود». همچنین فرموده است: «أَقْرَبُ مَا يَكُونُ الْعَبْدُ مِنْ رَبِّهِ وَهُوَ سَاجِدٌ»؛([۳۷]) یعنی: «بنده، زمانی که در حال سجده است، بیش از هر زمانی به پروردگارش نزدیک میباشد». پس تا میتوانید و هر چه میخواهید، در سجده دعا کنید؛ بهشت را درخواست نمایید؛ از دوزخ پناه بخواهید؛ علم و دانش سودمند، عمل نیک و ایمان راسخ و استوار و… را طلب کنید. حتی میتوانید خانهی خوب، همسر نیک، فرزند شایسته، ماشین و خیرِ دنیا و آخرت، هرچه که میخواهید، درخواست نمایید؛ زیرا دعا، عبادت است؛ گرچه در رابطه با امور دنیوی باشد. الله جل جلاله میفرماید:
﴿وَقَالَ رَبُّكُمُ ٱدۡعُونِيٓ أَسۡتَجِبۡ لَكُمۡ﴾ [غافر: ٦٠]
و پروردگارتان فرمود: مرا بخوانید تا دعای شما را بپذیرم.
همچنین میفرماید:
﴿وَإِذَا سَأَلَكَ عِبَادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيبٌۖ أُجِيبُ دَعۡوَةَ ٱلدَّاعِ إِذَا دَعَانِۖ﴾
[البقرة: ١٨٦]
و چون بندگانم از تو دربارهی من بپرسند، (بدانند که) من نزدیکم و درخواست دعاکننده را بدانگاه که مرا میخواند، اجابت میکنم.
در این ایام و روزهای دشوار، چه خوبست که سجدههای طولانی کنیم و زیاد دعا نماییم و با لابه و زاری از الله متعال بخواهیم که ستمگران تجاوزگر را از ظلمشان بازدارد و از اجابت دعاهایمان، ناامید نباشیم؛ زیرا الله متعال، حکیم است و چهبسا بهحکمت خویش، بار اول یا دوم و یا سوم، دعای بندگانش را اجابت نمیکند تا بیشتر به نیازشان به الله پی ببرند و بیشتر، دعا و زاری کنند. الله، احکمالحاکمین و بهترین حکمران است و ما، نمیتوانیم به حکمتش پی ببریم؛ بلکه باید همانطور که فرمان یافتهایم، زیاد دعا کنیم.
پس از آنکه سر از رکوع برداشتیم، به سجده میرویم؛ بدین ترتیب که ابتدا، زانوها و سپس دو دست و آنگاه پیشانی و بینی را بر زمین میگذاریم. نباید روی دستهای خود به سجده برویم؛ زیرا رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم از این کار نهی فرموده است: «إذا سجد أَحَدُکُم فلا یَبرُك بُرُوكَ البَعیر»؛([۳۸]) یعنی: «هر یک از شما هنگامی که میخواهد سجده کند، مانند شتر، ابتدا دستانش را روی زمین قرار ندهد».
حتماً دیدهاید که شتر، وقتی که میخواهد روی زمین بنشیند، ابتدا دستانش را پایین میآورد. رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم از آن جهت از این کار منع فرمود که تشبه به حیوانات، بهویژه در نماز، کار پسندیدهای نیست. هر جای قرآن که انسان به حیوان تشبیه شده است، در مقام ذم و نکوهش میباشد؛ همانطور که الله جل جلاله میفرماید:
﴿وَٱتۡلُ عَلَيۡهِمۡ نَبَأَ ٱلَّذِيٓ ءَاتَيۡنَٰهُ ءَايَٰتِنَا فَٱنسَلَخَ مِنۡهَا فَأَتۡبَعَهُ ٱلشَّيۡطَٰنُ فَكَانَ مِنَ ٱلۡغَاوِينَ ١٧٥ وَلَوۡ شِئۡنَالَرَفَعۡنَٰهُ بِهَا وَلَٰكِنَّهُۥٓ أَخۡلَدَ إِلَى ٱلۡأَرۡضِ وَٱتَّبَعَ هَوَىٰهُۚ فَمَثَلُهُۥ كَمَثَلِ ٱلۡكَلۡبِ إِن تَحۡمِلۡ عَلَيۡهِ يَلۡهَثۡ أَوۡ تَتۡرُكۡهُ يَلۡهَثۚ ذَّٰلِكَ مَثَلُ ٱلۡقَوۡمِ ٱلَّذِينَ كَذَّبُواْ بَِٔايَٰتِنَا﴾ [الأعراف: ١٧٥، ١٧٦]
برایشان سرگذشت کسی را بازگو کن که آیاتمان را به او دادیم؛ ولی او از آن جدا شد و شیطان بر او دست یافت و بدینترتیب در شمار گمراهان قرار گرفت. اگر میخواستیم مقامش را به وسیلهی این آیات بالا میبردیم؛ ولی او به پستی گرایید و از خواهش نفسِ خویش پیروی کرد. مثالش همانند سگیست که اگر به آن حمله کنی، دهانش را باز و زبانش را بیرون میآورد و اگر او را به حالش واگذاری، بازهم زبانش را بیرون میآورد. این، مثالِ کسانیست که آیاتمان را تکذیب و انکار نمودند.
همچنین میفرماید:
﴿مَثَلُ ٱلَّذِينَ حُمِّلُواْ ٱلتَّوۡرَىٰةَ ثُمَّ لَمۡ يَحۡمِلُوهَا كَمَثَلِ ٱلۡحِمَارِ يَحۡمِلُ أَسۡفَارَۢاۚ بِئۡسَ مَثَلُ ٱلۡقَوۡمِ ٱلَّذِينَ كَذَّبُواْ بَِٔايَٰتِ ٱللَّهِۚ﴾ [الجمعة: ٥]
مثال کسانی که به عمل کردن به تورات مکلّف شدند و به آن عمل نکردند، مانند درازگوشی است که کتابهایی حمل میکند. مثال مردمانی که آیات الله را تکذیب کردند، چه مثال بدی است!
رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم نیز فرموده است: «الْعَائِدُ فِي هِبَتِهِ كَالْكَلْبِ يَقِيءُ ثُمَّ يَعُودُ فِي قَيْئِهِ»؛([۳۹]) یعنی: «کسی که هدیهاش را پس میگیرد، مانند سگیست که استفراغ میکند و سپس آن را میخورد». همچنین از رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم روایت شده است که: «الَّذی یَتَكَلَّمُ یَوم الجُمُعةِ وَالإمامُ یَخطُبُ كَمَثَلِ الحِمَارِ یَحمِلُ أسفَارًا»؛([۴۰]) یعنی: «کسی که در روز جمعه، بههنگام سخنرانی امام صحبت میکند، مانند درازگوشیست که کتابهایی را حمل میکند».
همانطور که مشاهده میکنید، تشبیه انسان به حیوان فقط در مقام ذم و نکوهش میباشد. از اینرو رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم نمازگزار را از اینکه هنگام سجده کردن، مانند شتر عمل کند و ابتدا دستانش را به سمت زمین ببرد، منع فرموده است؛ بلکه باید ابتدا زانوها را پایین ببریم، مگر آنکه عذری داشته باشیم؛ مثل افراد سالخورده که برایشان دشوار است که ابتدا زانوانشان را به سمت زمین، پایین ببرند. لذا اشکالی ندارد که ابتدا دستها را روی زمین بگذارند. همچنین کسی که بیمار است یا در ناحیهی زانوهایش، دردی دارد و دیگر کسانی که معذورند.
سجده، حتماً باید مطابق حکم الله عزوجل و فرمودهی رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم بر اعضای هفتگانه باشد: پیشانی و به تبع آن، بینی؛ و نیز دو کف دست. تا اینجا سه عضو شد. همچنین دو زانو که جمعاً میشود پنج عضو، بهعلاوهی نوک انگشتان دو پا؛ که در مجموع هفت عضو میگردد. ما نیز فرمان میبریم و بر اعضای هفتگانه، سجده میکنیم. لذا تا وقتی که در سجد هستیم، جایز نیست که هیچیک از این اندام را بالا بیاوریم. در حالت سجده، باید دو پا را به هم بچسبانیم، نه اینکه آنها را دور از هم و با فاصله نگه داریم. در رابطه با زانوها، حکم خاصی ثابت نشده و به همان شکل عادی، روی زمین میگذاریم؛ اما دستها را باید روبهروی گوشها یا شانهها روی زمین قرار دهیم و سرِ خود را در میان دو دست، روی زمین بگذاریم؛ دربارهی قرار دادن دستها، هم تا مقابل گوشها در حدیث آمده و هم تا برابر شانهها ثابت شده است. دستها را از دو پهلو فاصله میدهیم و پشت خود را بالا نگه میداریم، مگر آنکه در صفِ جماعت باشیم و بترسیم که باعث اذیت فردی شویم که در کنار ماست. لذا در این صورت نیازی نیست که دستها یا بازوهای خود را از پهلوها فاصله دهیم؛ چون نباید بهخاطر یک سنت، برادر مسلمان خود را اذیت کنیم. گاه برخی از برادران را دیدهام که میخواهند به سنت عمل کنند و از اینرو در حال سجده، پشتشان را خیلی میکشند؛ طوری که انگار چیزی نمانده دراز بکشند. این، خلاف سنت، و بلکه بدعت است. سنت، این است که پشتشان را بالا نگه دارند. کاری که آنها میکنند، علاوه بر اینکه خلاف سنت است، ضرر هم دارد و تمام وزن بدن را روی پیشانی و بینی قرار میدهد و اگر سجده کمی طولانیتر شود، خستهکننده و آزاردهنده خواهد بود. بنابراین چنین کاری، خلاف سنت است و جسم انسان را اذیت میکند؛ از اینرو اگر کسی را دیدید که بدینشکل سجده میکند، به او تذکر دهید که این کار، سنت نیست و روش درست را به او یاد دهید.
انسان باید در حالت سجده، خشوع داشته باشد و علو و برتری الله عزوجل را بهیاد بیاورد؛ زیرا وقتی میگویید: «سُبحانَ رَبِّي الأعلی»، در حقیقت، الله را با صفت علو و برتریاش بهپاکی یاد میکنید و او را از هرگونه پستی و نزولی پاک میدانید؛ ما معتقدیم که الله، با ذات خود، برتر و فراتر از همهی مخلوقات و آفریدههای خویش است؛ همانطور که میفرماید:
﴿سَبِّحِ ٱسۡمَ رَبِّكَ ٱلۡأَعۡلَى ١﴾ [الأعلى: ١]
نام پرورگار برتر و بلندمرتبهات را بهپاکی یاد کن.
صفت علو یا برتری یا بالا بودن برای الله عزوجل در قرآن و سنت، بیش از آن ثابت شده که محدود و محصور باشد. انسان به هنگام دعا، دستهایش را بالاتر از هر چیزی به سوی آسمان بالا میبرد. الله متعال در هفت جای قرآن ذکر کرده که بر عرش قرار گرفته و عرش، والاترین مخلوق پروردگار است و الله جل جلاله بالای عرش خویش میباشد.
یکی دیگر از ارکان نماز، سکون و آرامش در انجام ارکان نماز است. یعنی انسان، با سکون و آرامش به رکوع و سجده برود و در قیام پس از رکوع و نیز در فاصلهای که میان دو سجده مینشیند و در همهی نماز، سکون و آرامش داشته باشد. دو استاد بزرگِ حدیث، یعنی امام بخاری و امام مسلم رحمهماالله حدیثی از ابوهریره رضي الله عنه روایت کردهاند که: شخصی وارد مسجد شد و نماز خواند و آنگاه به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم سلام کرد؛ رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم جواب سلامش را داد و به او فرمود: «برو و دوباره نماز بخوان؛ چراکه تو نماز نخواندی». یعنی درست نماز نخواندی. آن مرد رفت و دوباره نماز خواند؛ آنگاه نزد پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم آمد و سلام کرد. رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم جواب سلامش را داد و باز فرمود: «برو و دوباره نماز بخوان؛ تو نماز نخواندی». لذا رفت و مثل اول، نماز خواند و سپس نزد پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم آمد و سلام کرد؛ پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به او فرمود: «برو و نماز بخوان؛ تو نماز نخواندی». آن مرد عرض کرد: سوگند به ذاتی که تو را بهحق فرستاده است، بهتر از این یاد ندارم. به من یاد دهید.([۴۱])
رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم همان ابتدا، کیفیت نماز را به او آموزش نداد؛ بلکه سه بار به او فرمود که برود و نماز بخواند تا بیشتر، مشتاق علم شود و مثل زمین خشک که پذیرای باران است، به استقبال علم برود؛ چنانکه آن شخص، سوگند یاد کرد که بهتر از این نمیداند؛ آنگاه از رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم درخواست کرد که به او آموزش دهند. و پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نیز نماز را به او آموزش دادند. اینجا باید به تفاوتی که در نحوهی فراگیری علم وجود دارد، توجه کنیم؛ کسی که خود طلب دارد و میخواهد چیزی یاد بگیرد، خیلی بیشتر به درس و مواد آموزشی توجه میکند و آنها را بهتر حفظ مینماید. نحوهی سوگند خوردن این مرد نیز، درخورِ تأمل است؛ او قسم یاد کرد و گفت: «سوگند به ذاتی که تو را بهحق فرستاده است…». نگفت بهخدا سوگند…؛ چرا؟
پاسخ: برای اینکه بهطور کامل، اعتراف کند که همهی سخنان رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم حق و حقیقت است. بههر حال پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به او فرمود: «إذا قمتَ إلی الصَّلاةِ فأسبِغ الوضوء»؛ یعنی: «هنگامی که میخواستی نماز بخوانی، وضوی کاملی بگیر». و افزود: «ثُمّ استَقْبِلْ القَبلَةَ فَكَبِّر»؛ یعنی: «و سپس رو به سوی قبله کن و آنگاه تکبیر (الله اکبر) بگو». منظور، همان تکبیرةالاحرام است. «ثُمَّ اقْرَأْ مَا تَيَسَّرَ مَعَكَ مِنَ الْقُرْآنِ»؛ یعنی: «آنچه از قرآن یاد داری و برایت میسر است، بخوان». البته در سنت رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم بهوضوح بیان شده که خواندن سورهی فاتحه واجب است. «ثُمَّ ارْكَعْ حَتَّى تَطْمَئِنَّ رَاكِعًا»؛ یعنی: «سپس با آرامش کامل، رکوع کن». به عبارت دیگر در رکوع، عجله نکن و بیقرار نباش؛ بلکه رکوعت را با آرامش کامل انجام بده. «ثُمَّ ارْفَعْ حَتَّى تَطْمَئِنَّ قَائِمًا»؛ یعنی: «سپس سر از رکوع بردار و با آرامش کامل، بایست»؛ همانگونه که در رکوع عجله نکردی و آرام و قرار داشتی. از اینرو سنت است که قیامِ پس از رکوع، بهاندازهی رکوع یا نزدیک به آن، طول بکشد. «ثُمَّ اسْجُدْ حَتَّى تَطْمَئِنَّ سَاجِدًا»: «آنگاه با آرامش کامل، سجده کن»؛ یعنی در سجده، عجله نکن و سجدهات را با آرامش انجام بده. «ثُمَّ ارْفَعْ حَتَّى تَطْمَئِنَّ جَالِسًا»؛ یعنی: «سپس سر از سجده بردار و با آرامش کامل بنشین». منظور، نشستن میان دو سجده است. پس از آن، سجدهی دوم را مانند سجدهی اول با آرامش کامل انجام بده. «ثُمَّ افْعَلْ ذَلِكَ فِي صَلاتِكَ كُلِّهَا»؛ یعنی: «و این را در همهی نمازت انجام بده». به عبارت دیگر: قیام، رکوع، قیام پس از رکوع، سجده، نشستن در میان دو سجده و سجدهی دوم را در همهی نمازت، با آرامش کامل بهانجام برسان.
شاهد و دلیل ما از این حدیث دربارهی موضوع مورد بحثمان، اینجاست که فرمود: «حَتَّى تَطْمَئِنَّ»؛ یعنی «با آرامش کامل…» یا پیش از این به آن شخص فرمود که: «تو، نماز نخواندی». بنابراین، نتیجه میگیریم که نماز بدون آرامش یا نمازی که با عجله خوانده شود، نماز نیست. این آرامش باید در همهی نماز رعایت شود؛ فرقی نمیکند که در رکوع باشد یا در قیامِ پس از رکوع؛ در سجده باشد یا در نشستن میان دو سجده. نمازگزار باید هر یک از ارکان نماز را با آرامش انجام دهد. علما آرامش نماز را بهاندازهی گفتن ذکرِ واجب هر رکن، دانستهاند؛ یعنی رکوع باید حداقل بهاندازهی گفتن «سُبحانَ رَبِّي العظیم» باشد و سجده، بهاندازهی گفتن «سُبحانَ رَبِّي الأعلی». نشستن میان دو سجده نیز حداقل باید بهاندازهی گفتنِ «ربِّ اغفِر لي» طول بکشد؛ قیام پس از رکوع نیز بهاندزهی گفتن «ربَّنا ولكَ الحمد».
آنچه از سنت برمیآید، این است که آرامش و سکون، فراتر از این است؛ زیرا اگر بهاندازهی گفتن «سُبحانَ رَبِّي العظیم» در رکوع بمانیم، اثری از آرامش در آن دیده نمیشود. این، چگونه آرامشیست که بگوییم: الله اکبر، سُبحانَ رَبِّي العظیم، و آنگاه سر از رکوع برداریم! آرامش و سکون، بهگونهایست که گفته شود: این شخص، آرام و قرار دارد. عجیب است که شیطان، چگونه با آدم، بازی میکند؟! انسان در برابر الله عزوجل میایستد و با دعا و ثنا به او تقرب و نزدیکی میجوید؛ اما بهگونهای نماز میخواند که انگار دشمن، در تعقیب اوست و دارد از دشمن، فرار میکند! اگر در برابر یکی از پادشاهان دنیا بایستیم و دو یا چند ساعت با او گفتگو کنیم، برای ما خیلی آسان است؛ حتی ممکن است روی پا بایستیم و هیچ حرکت دیگری نکنیم؛ تازه، خوشحال هم باشیم که با آقای پادشاه، همنشین شدهایم یا افتخار کنیم که پادشاه با ما سخن میگوید! پس چرا در برابر پادشاه راستین که ما را آفریده است، به ما روزی میدهد و کمکمان میکند، طوری میایستیم که انگار در حال فرار هستیم؟! بدون شک شیطان، دشمن انسان است و مؤمن خردمند و پخته، کسیست که شیطان را دشمن خویش میداند؛ همانگونه که الله عزوجل میفرماید:
﴿إِنَّ ٱلشَّيۡطَٰنَ لَكُمۡ عَدُوّٞ فَٱتَّخِذُوهُ عَدُوًّاۚ إِنَّمَا يَدۡعُواْ حِزۡبَهُۥ لِيَكُونُواْ مِنۡ أَصۡحَٰبِ ٱلسَّعِيرِ ٦﴾ [فاطر: ٦]
بهراستی شیطان، دشمن شماست؛ پس او را دشمن بگیرید. جز این نیست که پیروانش را فرامیخواند تا از دوزخیان باشند.
بر انسان واجب است که در همهی اعمال و اقوال نمازش، سکون و آرامش داشته باشد.
پرسش: حکم کسی که نماز نمیخواند، چیست؟
پاسخ: کسی که نمازش را درست و کامل نمیخواند؛ یعنی برخی از مواردِ مؤثر در کامل بودن نماز را رعایت نمیکند، از پاداشی که به نماز کامل تعلق میگیرد، محروم خواهد بود، اما گنهکار نیست. مثلاً در رکوع با حفظ سکون و آرامش، به گفتن «سُبحانَ رَبِّي العظیم»، بسنده میکند؛ این، کافیست؛ اما از آنجا که بیشتر تسبیح نکرده، پاداش کمتری مییابد. البته کسی که بهکلی نماز را ترک کرده است، کافر و مرتد میباشد؛ آنهم کفری که انسان را از اسلام و از جرگهی مسلمانان خارج میکند و در آخرت نیز در شمارِ مسلمانان نخواهد بود. رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم خبر داده که چنین شخصی، با فرعون، هامان، قارون و ابی بن خَلَف که سران کفر بودند، برانگیخته خواهد شد.
اما در دنیا کافر و مرتد بهشمار میرود و ولی امر یا زمامدار مسلمانان، وظیفه دارد او را به خواندن نماز فرابخواند؛ و اگر نماز نخواند، حکم از دینبرگشتهها یا مرتدها را بر او اجرا کند و او را بکُشد. لذا همانند مرتد، جنازهاش را سوارِ ماشینی کنند و به مکانی دور از مناطق مسکونی ببرند و چالهای حفر نمایند و او را زیر خاک کنند تا بوی تعفنش، دیگران را نیازارد و خانواده و دوستانش نیز از دیدنش رنج نبینند؛ چون چنین آدمی، هیچ حرمت و احترامی ندارد و دفنش، فقط بهخاطر این است که بویش، دیگران را نیازارد؛ نه او را غسل میدهیم و نه کفن میکنیم و نه بر جنازهاش نماز میخوانیم و حتی جنازهاش را برای نماز خواندن نزدیک مساجد مسلمانان نمیبریم؛ زیرا کافر و مرتد بوده است. شاید کسی بگوید: این، چه حرفیست؟ این، دیگر چه گزافهگویی و جفاییست؟ این، غیرمنطقیست.
میگوییم: نه گزافهگوییست و نه بیمهری و جفا؛ بلکه همان چیزی را میگوییم که از کلام خدا و رسولش و از سخنان یاران پیامبرش، برداشت میشود.
اما کلام خدا؛ الله متعال، در سورهی «توبه» دربارهی مشرکان فرموده است:
﴿فَإِن تَابُواْ وَأَقَامُواْ ٱلصَّلَوٰةَ وَءَاتَوُاْ ٱلزَّكَوٰةَ فَإِخۡوَٰنُكُمۡ فِي ٱلدِّينِۗ﴾ [التوبة: ١١]
پس اگر توبه کردند و نماز را برپا داشتند و زکات دادند، برادران دینی شما هستند.
و اگر غیر از این بودند، کافرند و برادران دینی ما نیستند؛ زیرا هر مؤمنی، بههر اندازه که گنهکار باشد، از دایرهی اسلام، خارج نیست و برادر دینی ماست. با اینکه جنگیدن با مسلمان کفر است؛ اما اگر دو گروه از مسلمانان، با هم بجنگند، از جرگهی مسلمانان خارج نمیشوند؛ رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم فرموده است: «سبابُ المسلم فسوق وقتالُهُ کفر»؛([۴۲]) یعنی: «ناسزاگویی به مسلمان، فسق است و جنگیدن با او، کفر». با این حال مسلمانی که با برادر مسلمانش میجنگد، کافر نیست و برادر دینی ماست؛ زیرا الله متعال میفرماید:
﴿وَإِن طَآئِفَتَانِ مِنَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ ٱقۡتَتَلُواْ فَأَصۡلِحُواْ بَيۡنَهُمَاۖ فَإِنۢ بَغَتۡ إِحۡدَىٰهُمَا عَلَى ٱلۡأُخۡرَىٰ فَقَٰتِلُواْ ٱلَّتِي تَبۡغِي حَتَّىٰ تَفِيٓءَ إِلَىٰٓ أَمۡرِ ٱللَّهِۚ فَإِن فَآءَتۡ فَأَصۡلِحُواْ بَيۡنَهُمَا بِٱلۡعَدۡلِ وَأَقۡسِطُوٓاْۖ إِنَّ ٱللَّهَ يُحِبُّ ٱلۡمُقۡسِطِينَ ٩ إِنَّمَا ٱلۡمُؤۡمِنُونَ إِخۡوَةٞ فَأَصۡلِحُواْ بَيۡنَ أَخَوَيۡكُمۡۚ﴾ [الحجرات: ٩، ١٠]
و اگر دو گروه از مؤمنان با یکدیگر جنگیدند، میانشان صلح برقرار کنید. و اگر یکی از این دو گروه، به گروه دیگر تجاوز نمود، با گروه تجاوزگر بجنگید تا به حکم الله بازگردد. و اگر (به حکم الله) بازگشت، در میانشان به عدالت و انصاف، صلح برقرار کنید و عدالت و دادگری پیشه نمایید. بیگمان الله، دادگران را دوست دارد. جز این نیست که مؤمنان با هم برادرند؛ پس در میان برادرانتان صلح و آشتی برقرار کنید.
میبینیم که هر دو گروه، مسلماناند و از اینرو برادران ما هستند؛ اگرچه جنگیدن با مسلمان، گناه بزرگیست.
آیهی۱۱ سورهی «توبه» بیانگر این است که اگر مشرکان توبه نکنند و اعمالی را که در این آیه آمده، انجام ندهند، برادران ما نیستند.
اما دلیل سنت؛ امام مسلم رحمه الله در صحیح خود از جابر بن عبدالله رضي الله عنه روایت کرده که رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم فرموده است: «بَيْنَ الرَّجُلِ وَبَيْنَ الْكُفْرِ والشِّركِ تَرْكُ الصَّلاةِ»؛([۴۳]) این حدیث، بدین معناست که: نماز، فاصلهی هر شخصی با کفر و شرک است و اگر نماز را ترک کند، دیگر، با کفر و شرک فاصلهای ندارد؛ یعنی کافر و مشرک شده است. واژهی «بین» که در حدیث تکرار شده است، فاصله را میرساند و بیانگر مرز بین ایمان با کفر و شرک میباشد؛ بنابراین انسان در رابطه با نماز، یا در محدودهی ایمان قرار میگیرد و یا در محدودهی کفر و شرک.
اصحاب «سنن» از بریدة بن حُصَیب رضي الله عنه روایت کردهاند که رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم فرموده است: «الْعَهْدُ الَّذِي بَيْنَنَا وَبَيْنَهُمْ الصَّلَاةُ فَمَنْ تَرَكَهَا فَقَدْ كَفَرَ»؛([۴۴]) یعنی: «فرقی که میان ما و مشرکان و کافران میباشد، نماز است؛ هرکس نماز را ترک کند، کفر ورزیده است». به عبارت دیگر، فاصله و مرزِ میان ما و میان مشرکان و کافران، نماز است و هرکس نماز را ترک کند، در جرگهی مشرکان و کافران قرار میگیرد و جزو مسلمانان نیست.
این، نص صریح قرآن و سنت دربارهی ترک نماز و حکم آن میباشد؛ اما دیدگاه صحابه رضي الله عنهم دربارهی ترک نماز:
عبدالله بن شقیق رحمه الله که تابعیِ مشهوریست، میگوید: «اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ترک هیچ عملی، جز ترک نماز را کفر نمیدانستند».([۴۵])
امام مشهور، اسحاق بن راهَوَیه رحمه الله و برخی دیگر از اهل علم، اجماع و اتفاق نظر صحابه رضي الله عنهم را دربارهی کافر بودن آدمِ بینماز (تارکالصلاة) نقل کردهاند. حتی اگر فرض کنیم که برخی از صحابه رضي الله عنهم ترک نماز را کفر نداستهاند، اما جمهور صحابه، آنهم آن دسته از ایشان که اهل فتوا بودهاند، تارِک نماز را کافر دانستهاند.
این، دلایلی از کلام خدا و رسولش و سخن صحابه رضي الله عنهم بود که بیان کردیم؛ حال همین بس که عمر بن خطاب رضي الله عنه فرموده است: «لا حظَّ فی الإسلامِ لِمَن تَرَكَ الصَّلاة»؛([۴۶]) «کسی که نماز را ترک کند، هیچ بهرهای از اسلام ندارد». حرفِ «لا» در این عبارت، حرف نفی جنس است و کم و زیاد را دربرمیگیرد؛ بنابراین مفهوم سخن عمر رضي الله عنه، این میشود که هرکس نماز را ترک کند، هیچ بهرهای از اسلام ندارد؛ نه کم و نه زیاد؛ بلکه کافر است.
ترک نماز، مسایل و پیآمدهایی در دنیا و آخرت در پی دارد؛ مسایل دنیوی ترک نماز، عبارتند از:
اول: ابتدا بینماز را به خواندن نماز، فرامیخوانند؛ اگر قبول نکرد و نماز نخواند، کشتنش بر ولی امر یا زمامدار مسلمانان، واجب است و اگر در این زمینه کوتاهی کنند، در پیشگاه الله از آنها سؤال خواهد شد؛ زیرا هرکس که از اسلام برگردد و مرتد شود، ابتدا از او میخواهند که دوباره مسلمان شود و اگر قبول نکرد، باید او را بکشند. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرموده است: «مَنْ بَدَّلَ دِينَهُ فَاقْتُلُوهُ»؛([۴۷]) یعنی: «هر کس دینش را تغییر داد (و از اسلام برگشت)، او را بکشید».
دوم: نباید به آدمِ بینماز زن بدهند و اگر به او زن دادند، عقد، باطل است و آن زن، برایش حلال نیست و ارتباطشان با هم نامشروع میباشد. پناه بر خدا! زیرا نکاح یا ازدواجشان، از اساس نادرست است؛ چراکه الله متعال فرموده است:
﴿فَإِنۡ عَلِمۡتُمُوهُنَّ مُؤۡمِنَٰتٖ فَلَا تَرۡجِعُوهُنَّ إِلَى ٱلۡكُفَّارِۖ لَا هُنَّ حِلّٞ لَّهُمۡ وَلَا هُمۡ يَحِلُّونَ لَهُنَّ﴾ [الممتحنة : ١٠]
پس اگر آنها را باایمان یافتید، آنان را به سوی کافران (و شوهران کافرشان) بازنگردانید؛ نه این زنان بر کافران، حلالند و نه آن کافران بر این زنان حلال هستند.
سوم: آدمِ بینماز هیچ ولایت یا اختیاری بر فرزندان و خواهرانش و بر هیچکس دیگری ندارد؛ زیرا کافر است و کافر نمیتواند سرپرست یا ولی مسلمان باشد؛ حتی نمیتواند دخترش را بهازدواج کسی درآورد. اگر فرض کنیم که کسی ازدواج کند و صاحب دختر شود و سالها بگذرد و آن شخص همچنان بینماز باشد، نمیتواند دخترش را به ازدواج کسی درآورد. چون هیچ ولایتی بر دخترش ندارد. شاید کسی بگوید: اینطور که مشکلات زیادی پیش میآید؛ خیلیها هستند که بینمازند و دختر دارند! چهکار کنیم؟
پاسخ: در چنین حالتی خواستگار، از طریق برادر آن دختر اقدام به ازدواج کند یا از طریق عموی دختر و یا از طریق محارم نزدیک وی که بر او دارای حق ولایت و سرپرستی هستند تا شرط رضایت ولی دختر در ازدواج رعایت گردد. بههر حال پدرِ بینماز، هیچگونه ولایتی بر دخترش ندارد و اگر هزار بار هم دخترش را به عقد کسی درآورد، عقدش باطل است.
برخی از علما ترک نماز را کفری نمیدانند که انسان را از دایرهی اسلام خارج کند؛ از اینرو معتقدند که بینماز، کافر نیست. اینها به پارهای از نصوص و دادههایی از قرآن و سنت، استناد کردهاند که از پنج حال، خارج نیست:
۱- پارهای از این نصوص، ربطی به ادعایشان مبنی بر عدم کافر بودن بینماز ندارد؛ مثلاً میگویند: تکفیر بینماز با آیهی ۴۸ سورهی نساء منافات دارد. الله جل جلاله در این آیه میفرماید:
﴿إِنَّ ٱللَّهَ لَا يَغۡفِرُ أَن يُشۡرَكَ بِهِۦ وَيَغۡفِرُ مَا دُونَ ذَٰلِكَ لِمَن يَشَآءُ﴾ [النساء : ٤٨]
همانا الله این را که به او شرک ورزند، نمیآمرزد و جز شرک را برای هر کس که بخواهد میبخشد.
اینها میگویند: بنابر این آیه، الله متعال، جز شرک، هر گناه دیگری از جمله ترک نماز را میبخشد.
میگوییم: بینماز، بنا بر حدیث جابر رضي الله عنه که مسلم رحمه الله روایت کرده، مشرک است؛ اگرچه برای بت سجده نمیکند،([۴۸]) اما تابع هوا و خواستههای نفسانی خویش میباشد و الله عزوجل فرموده است:
﴿أَفَرَءَيۡتَ مَنِ ٱتَّخَذَ إِلَٰهَهُۥ هَوَىٰهُ وَأَضَلَّهُ ٱللَّهُ عَلَىٰ عِلۡمٖ﴾ [الجاثية: ٢٣]
آیا به آنکس توجه کردهای که معبود خود را هوای نفس خویش قرار داد و الله، از روی دانش خود (که او هدایت نمییابد)، گمراهش کرد.
تازه اگر دیدگاه یا استناد آقایان به آیهی ۴۸ سورهی «نساء» را بپذیریم، باز هم باید توجه داشته باشیم که مفهوم این آیه، با احادیثی که بیانگر کافر بودن بینماز میباشد، تخصیص یافته است؛ بهویژه که این احادیث، صریح است و فقط از مفهوم آنها، کافر بودن بینماز برداشت نمیشود و بر کسی پوشیده نیست که دلالت تصریح از دلالت مفهوم، قویتر میباشد.
۲- همچنین به احادیث مقیّدی استناد کردهاند که امکان ندارد در توصیف کسانی باشد که نماز نمیخوانند؛ مثلاً به این حدیث استناد میکنند که رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم فرموده است: «إنَّ اللهَ حرَّم عَلَی النَّارِ مَن قَالَ لا إله إلا الله یَبتَغِی بِذلكَ وَجهَ اللهِ»؛([۴۹]) یعنی: «خداوند، کسی را که بهرضای او لاإلهإلاالله بگوید، بر دوزخ حرام کرده است». بخش پایانی این روایت، آنجا که میگوید: «یَبتَغِی بِذلكَ وَجهَ اللهِ»، خود، بازدارندهی مهمیست که انسان را از ترک نماز بازمیدارد. زیرا کسی که مخلصانه لاإلهإلاالله میگوید، ناگزیر باید در جهت اخلاصش، عملی انجام دهد که به رضایت و خشنودی الله برسد. روشن است که نماز، بزرگترین عملیست که با آن، رضایت و خشنودی الله عزوجل بهدست میآید. این حدیث، به هیچ عنوان بیانگر این نکته نیست که آدمِ بینماز، کافر نمیباشد؛ زیرا در آن، قیدی مانند کسب رضایت الله آمده که انسان را از ترک نماز بازمیدارد.
۳- برخی از احادیث مورد استناد آقایان، مقیَّد به حالت عذر برای ترک نماز است؛ یعنی گاه به احادیثی استناد میکنند که در آنها ترک نماز، بنا بر عذری مانند عدم شناخت اسلام بوده است. مانند حدیث حذیفه([۵۰]) که برخی از اصحاب سنن دربارهی کسانی روایت کردهاند که شناختشان از اسلام، فقط به گفتن لاإلهإلاالله منحصر میشود و دربارهی اسلام، فقط همین را میدانند که لاإلهإلاالله بگویند و چیز دیگری از اسلام نمیدانند؛ آری، چنین کسانی از دوزخ نجات مییابند؛ زیرا معذورند و از فرایض اسلام، بیاطلاع میباشند. ما نیز همین اعتقاد را داریم که اگر کسی دور از شهرها و در جنگل و صحرا زندگی کرده و تنها چیزی که از اسلام به او رسیده است، لاإلهإلاالله بوده و بر همین حال بمیرد، کافر نیست.
۴- همچنین به احادیثی استناد کردهاند که «عام» است؛ بنا بر قواعد موجود در اصول فقه، «عام» بهوسیلهی «خاص» تخصیص مییابد. لذا احادیث عام دربارهی بهشتی بودن گویندهی لاإلهإلاالله و دیگر احادیث عام، با احادیث دیگری همچون کافر بودن بینماز، تخصیص مییابند.
۵- و نیز به احادیث ضعیفی استناد نمودهاند که در برابر احادیث صحیح مبنی بر کافر بودن بینماز، هیچ اعتباری ندارند.
آنگاه که از اقامهی دلیل بازماندند و نتوانستند دلیل قانعکنندهای برای ادعایشان بیاورند که «بینماز، کافر نیست»، شرک یا کفری را که در احادیث صحیح به بینماز نسبت داده شده، چنین تأویل کردند که منظور از آن، «کفر و شرک اصغر یا کوچک» است! رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم فرموده است: «بَيْنَ الرَّجُلِ وَبَيْنَ الْكُفْرِ والشِّركِ تَرْكُ الصَّلاةِ»؛([۵۱]) این حدیث، بدین معناست که: نماز، فاصلهی هر شخصی با کفر و شرک است و اگر نماز را ترک کند، دیگر، با کفر و شرک فاصلهای ندارد؛ یعنی کافر و مشرک شده است. اما مخالفان این باور که «بینماز، کافر است»، کفر و شرک مورد اشاره در این حدیث را کفر و شرکِ کوچک دانسته و آن را نمونهای از کفری دانستهاند که ابنعباس رضي الله عنهما بدان اشاره نموده و درجات مختلفی برای کفر، قایل شده است. حال باید بپرسیم: چرا باید شرک و کفر مورد اشاره در این حدیث را بر نوع اصغر یا کوچکِ آن حمل کنیم؛ حال آنکه هیچ دلیلی وجود ندارد؟ پس منظور، شرک و کفر حقیقی یا بزرگ است. واژهی «بین» که در حدیث تکرار شده است، فاصله را میرساند و بیانگر مرز میانِ ایمان، با کفر و شرک میباشد؛ بنابراین، انسان در رابطه با نماز، یا در محدودهی ایمان قرار میگیرد و یا در محدودهی کفر و شرک.
در نتیجه، دلایل شرعی، حاکی از آن است که تارِک نماز، کافر میباشد و دلیلی برای ردّ این دیدگاه وجود ندارد. وقتی حکمی از کتاب خدا و سنت رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم ثابت شد، بندهی مؤمن باید آن را بپذیرد؛ زیرا ما، شارع نیستیم که از پیش خود شریعت بسازیم؛ بلکه شارع، الله عزوجل میباشد و شریعت، همان چیزیست که در کلام خدا و رسولش آمده و ما دینمان را از کلام خدا و رسولش فرامیگیریم و به آن باور داریم و بدان عمل میکنیم؛ چه مطابق میلِ ما باشد و چه نباشد؛ بههر حال باید به احکام شرعی عمل نماییم.
گفتنیست: در رابطه با اختلافاتی که در میان امت پیش میآید، اگر با حسن نیت و تلاش خالصانه برای رسیدن به حقیقت باشد، دیگر نباید کسی را که دیدگاهش با دیدگاه ما متفاوت است، سرزنش کنیم یا او را گمراه بپنداریم؛ خیر، بلکه اجتهاد کرده و پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نیز فرموده است: «إِذَا حَكَمَ الْحَاكِمُ فَاجْتَهَدَ وَأَخْطَأَ فَلَهُ أَجْرٌ وَإنِ اجْتَهَدَ وَأَصَابَ فَلَهُ أَجْرَانِ»؛([۵۲]) یعنی: «اگر حاکم اجتهاد کند، اما در صدور حکم دچار اشتباه شود، یک پاداش به او میرسد و اگر اجتهاد کند و حکمِ درستی صادر نماید، دو پاداش به او مي رسد». بنابراین، انسان حق ندارد که برادر مسلمانش را بهصرف اینکه فکر و دیدگاه دیگری دارد، سرزنش کند یا بر او عیب بگیرد؛ کسی سزاوار سرزش است که با وجود اقامهی دلیل، لجاجت میورزد و همچنان بر دیدگاه نادرستش پافشاری میکند.
پیشتر پیرامون پارهای از احکام مربوط به ترک نماز، سخن گفتیم و بدین نتیجه رسیدیم که بینماز، کافر و مرتد است؛ از اینرو اگر کسی که نمازخوان است، همسر نمازخوانی بگیرد و سپس بینماز شود، واجب است که آن دو را از هم جدا کنند تا آنکه نماز بخواند. وقتی از هم جدا شدند، پس از آنکه عدهی زن پایان یافت، دیگر، امکان رجوع برای مرد وجود ندارد؛ اما اگر پیش از پایان عدهی زن، آن مرد دوباره مسلمان شد و نماز خواند، میتواند رجوع کند؛ ولی اگر عدهی زن تمام شده بود، بنا بر قول جمهور علما، آن زن فقط با عقد جدید برایش حلال میشود. برخی از علما گفتهاند: پس از پایان عدهی زن، اختیار زن با خود اوست و اگر آن مرد، دوباره نمازخوان و مسلمان شد، تصمیم با خودِ زن است؛ اگر بخواهد، میتواند بدون عقد جدیدی به زندگی آن مرد بازگردد. و بنا بر آنچه که در سنت آمده، قول راجح، همین است. فایدهی عده، در این است که اگر مرد پیش از پایان عدهی زن، دوباره مسلمان و نمازخوان شود، در این صورت، اختیار زن با خودش نیست و مرد میتواند رجوع کند؛ اما اگر عدهی زن تمام شد و آنگاه مرد، به اسلام بازگشت و نماز خواند، اختیار با خود زن میباشد که رجوع کند یا خیر.
برای هیچکس جایز نیست که بر جنازهی آدمِ بینماز، نماز بخواند. اگر کسی بمیرد و بدانیم که بینماز بوده است، برای ما جایز نیست که او را غسل دهیم یا کفنش کنیم و یا او را نزد سایر مسلمانان ببریم تا بر او نماز بخوانند؛ این کار، فریفتن مسلمانان است و جایز نمیباشد. زیرا الله جل جلاله به پیامبرش فرموده است:
﴿وَلَا تُصَلِّ عَلَىٰٓ أَحَدٖ مِّنۡهُم مَّاتَ أَبَدٗا وَلَا تَقُمۡ عَلَىٰ قَبۡرِهِۦٓۖ إِنَّهُمۡ كَفَرُواْ بِٱللَّهِ﴾
[التوبة: ٨٤]
و بر جنازهی هیچیک از آنان نماز مخوان و بر قبرشان نایست. همانا آنان به الله کفر ورزیدند.
بدینسان الله متعال، پیامبرش را از نماز خواندن بر منافقان که در حقیقت کافرند و اظهار اسلام میکنند، منع فرموده است؛ از اینرو کفر، مانع نماز خواندن مسلمانان بر کافران یا ایستادن بر سرِ قبرهایشان میباشد. الله متعال، همچنین میفرماید:
﴿مَا كَانَ لِلنَّبِيِّ وَٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ أَن يَسۡتَغۡفِرُواْ لِلۡمُشۡرِكِينَ وَلَوۡ كَانُوٓاْ أُوْلِي قُرۡبَىٰ مِنۢ بَعۡدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُمۡ أَنَّهُمۡ أَصۡحَٰبُ ٱلۡجَحِيمِ ١١٣﴾ [التوبة: ١١٣]
برای پیامبر و مؤمنان روا نیست که برای مشرکان، پس از آنکه برایشان روشن شد که آنان دوزخیاند، آمرزش بخواهند؛ هرچند خویشاوند باشند.
گاه پیش میآید که جنازهی کسی را برای نماز خواندن میآورند که دربارهاش شک داریم که آیا نمازخوان بوده است یا خیر؟ حال، چه کنیم؟ آیا بر او نماز بخوانیم؟
پاسخ: اگر این شک پایه و اساسی دارد، در نماز جنازهاش بدینسان دعا کنید که: «اللَّهم إن کان مؤمنًا فاغفِر له و ارحمه». یعنی: «خدایا! اگر این شخص مؤمن بوده است، او را بیامرز و او را مشمول رحمت خویش بگردان». بدین ترتیب شما با این قید یا شرط که مؤمن بوده است، برایش درخواست آمرزش کردهاید و اینچنین از شرّش درامان خواهید بود و اگر هم بینماز بوده، دیگر شما گنهکار نیستید.
بههر حال باید بهطور جدی از نماز خواندن بر آدمِ بینماز بپرهیزیم و اگر کسی را دیدیم که در این زمینه سهلانگاری میکند و یا بیتوجه به حکم شریعت بر جنازهی آدمهای بینماز، نماز میخواند، بهطور جدی به او تذکر دهیم. امید است که الله عزوجل شما را وسیلهی هدایت او قرار دهد و بدینسان به خیر و پاداش فراوانی دست یابید.
رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم دادن زکات را یکی دیگر از ارکان اسلام برشمرد و فرمود: «…و زکات دهی…». یعنی زکات اموالت را به کسانی بدهی که پروردگار متعال، تعیین فرموده است. واژهی «زکات» برگرفته از «زکاء» میباشد که به معنای «پاکیزگی» و «رشد و نمو» است؛ زیرا زکاتدهنده، خودش را از بُخل پاک میکند و مالش را نیز بهوسیلهی زکات رشد میدهد؛ یعنی در مالش برکت میآید. الله جل جلاله به پیامبرش فرموده است:
﴿خُذۡ مِنۡ أَمۡوَٰلِهِمۡ صَدَقَةٗ تُطَهِّرُهُمۡ وَتُزَكِّيهِم بِهَا﴾ [التوبة: ١٠٣]
بخشی از اموالشان را به عنوان زکات بگیر تا بدینوسیله آنان را پاک و تزکیه نمایی.
زکات، سهمِ شرعیِ مشخّصی در اموال مسلمانان است که به افراد و گروههای مشخّصی میرسد؛ البته این سهم، در همهی اموال وجود ندارد؛ بلکه در اموال مشخصیست که رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم آن را بیان کرده و بخشی از آن در قرآن کریم نیز بیان شده است. در رابطه با همهی اموال، زکات واجب نیست؛ بلکه شروطی دارد. زکات، بخش اندکی از اموال مسلمان است که آن را ادا میکند و رکنی از ارکان اسلام بهشمار میرود که زکاتدهنده بهوسیلهی آن خودش را از بخل و فرومایگی پاک میسازد و نامهی اعمالش را از گناهان و بدیها پاک میگرداند؛ همانگونه که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرموده است: «الصَّدَقةُ تُطفِئُ الخطیئةَ كَما یُطفِئُ الماءُ النَّارَ»؛([۵۳]) یعنی: «صدقه، گناهان را آنگونه از بین میبرد که آب، آتش را خاموش میکند». زکات، بهترین و برترین نوع صدقه میباشد. یک تومان زکاتی که میدهید از یک تومان صدقهای که از مالتان پرداخت میکنید، بهتر است؛ زیرا الله متعال در حدیثی قدسی میفرماید: «مَا تَقَرَّبَ إِلَيَّ عَبْدِي بِشَيْءٍ أَحَبَّ إِلَيَّ مِمَّا افْتَرَضْتُ عَلَيْهِ»؛([۵۴]) یعنی: «بندهام با هیچ چیزی بهتر و محبوبتر از آنچه که بر او فرض کردهام، به من نزدیک نمیشود». لذا یک رکعت نماز فرض، از یک رکعت نماز نفل برتر است.
دادن زکات، سبب بخشش گناهان انسان میگردد. همچنین مایهی فایده رساندن به دیگران است؛ زیرا زکاتدهنده با ادای زکاتش به دیگران، به آنها نیکی میکند و بدینسان در جرگهی نیکوکارانی قرار میگیرد که الله متعال، آنها را دوست دارد؛ همانگونه که میفرماید:
﴿وَأَحۡسِنُوٓاْۚ إِنَّ ٱللَّهَ يُحِبُّ ٱلۡمُحۡسِنِينَ ١٩٥﴾ [البقرة: ١٩٥]
و نیکی نمایید؛ بیگمان الله، نیکوکاران را دوست دارد.
زکات، باعث ایجاد الفت و همدلی میگردد؛ زیرا وقتی ثروتمندان زکات اموالشان را به فقیران و نیازمندان بدهند، دیگر، کینه و حسادتی در دل فقرا نسبت به ثروتمندان باقی نمیماند؛ اما اگر ثروتمندان اموالشان را از نیازمندان دریغ کنند و چیزی به آنها ندهند، فقرا نسبت به ثروتمندان کینه پیدا میکنند.
زکات همچنین فقرا را از چپاول و دستدرازی به اموال ثروتمندان بازمیدارد؛ زیرا وقتی آدمِ فقیر و نیازمند هیچ خیری از ثروتمند نبیند، امکان دارد که ارزشها را بشکَند و به دستدرازی و غارت اموال دیگران بپردازد و برای سیر کردن شکم خود و خانوادهاش دست به دزدی یا هر کار دیگری بزند.
دادن زکات، دروازهی برکت آسمان و زمین را به سوی انسان باز میکند؛ همانطور که در حدیث آمده است: «مَا منَعَ قومٌ زکاةَ أموالِهِم إلا مُنِعُوا القَطرَ مِنَ السَّماءِ»؛([۵۵]) یعنی: «هیچ قومی، از دادن زکات اموالشان خودداری نمیکنند، مگر آنکه از باران آسمان محروم میشوند». بنابراین اگر مردم زکات اموالشان را بدهند، الله متعال برکتهای آسمان و زمین را به سویشان نازل میفرماید؛ و این با نزول باران و رویش گیاهان و پروارشدن دامها بهانجام میرسد و بدینسان مردم از برکت باران و دیگر منافع آن بهرهمند میگردند.
بهوسیلهی زکات به مجاهدان راه الله کمک میشود؛ زیرا یکی از موارد مصرف زکات، جهاد در راه خداست؛ همانگونه که الله متعال در آیهی۶۰ سورهی «توبه» بدین نکته تصریح فرموده است: ﴿وَفِي سَبِيلِ ٱللَّهِ﴾.
همچنین زکات، وسیلهای برای آزاد کردن بردگان است؛ انسان میتواند با پولش بردهای را خریداری و آزاد کند؛ زیرا الله متعال فرموده است: ﴿وَفِي ٱلرِّقَابِ﴾.
بهوسیلهی زکات میتوان خیلیها را از زیر بار قرضها و بدهیهایشان نجات داد. آدمهای محترمی که زیر بارِ قرض رفتهاند، بسیارند. لذا این امکان برای شما وجود دارد که با زکات اموال خود، از یکسو آدمِ بدهکاری را از این حالت نجات دهید و از سوی دیگر، صاحب حق را به حقش برسانید؛ روشن است که در چنین کاری، خیر فراوانی وجود دارد.
از دیگر فواید زکات، این است که میتوان به مسافران درراهماندهای که بهنحوی اموال خود را در سفر از دست دادهاند و پولی ندارند که با آن، به شهر و منطقهی خود بازگردند، کمک کرد؛ اگرچه در شهر خود، ثروتمند باشند.
خلاصه اینکه زکات، فواید زیادی دارد و از اینرو یکی از ارکان اسلام بهشمار میرود. علما دربارهی کسی که زکات اموالش را نمیدهد، اختلاف نظر دارند که آیا مانندِ آدمِ بینماز، کافر است یا خیر؟
دیدگاه صحیح، این است که کافر نمیباشد؛ به دلیل روایتی که امام مسلم رحمه الله از ابوهریره رضي الله عنه نقل کرده که رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم فرموده است: «مَا مِنْ صَاحِبِ ذَهَبٍ وَلا فِضَّةٍ لا يُؤَدِّي مِنْهَا حَقَّهَا إِلاَّ إِذَا كَانَ يَوْم الْقِيَامَةِ صُفِّحَتْ لَهُ صَفَائِحُ مِنْ نَارٍ فَأُحْمِيَ عَلَيْهَا فِي نَارِ جَهَنَّمَ فَيُكْوَى بِهَا جَنْبُهُ وَجَبِينُهُ وَظَهْرُهُ كُلَّمَا بَرَدَتْ أُعِيدَتْ لَهُ فِي يَوْمٍ كَانَ مِقْدَارُهُ خَمْسِينَ أَلْفَ سَنَةٍ حَتَّى يُقْضَى بَيْنَ الْعِبَادِ فَيَرَى سَبِيلَهُ إِمَّا إِلَى الْجَنَّةِ وَإِمَّا إِلَى النَّارِ»؛([۵۶]) یعنی: «هر صاحب طلا و نقرهای که زکات آنها را ندهد، طلا و نقرهاش در روزقیامت به ورقهای آتشین تبدیل میشود و با آتش دوزخ، گرم و گداخته میگردد و آنگاه بهوسیلهی آن پشت، پهلو و پیشانیاش را داغ میکنند. و هرگاه سرد شود، دوباره داغ میگردد و این کار در روزی که بهاندازهی پنجاه هزار سال است، تکرار میشود تا اینکه میان بندگان، قضاوت گردد و راهش را بهسوی بهشت یا بهسوی جهنم، مشاهده کند». از این حدیث، چنین برداشت میشود که مانع زکات، یعنی کسی که زکات اموالش را نمیدهد، کافر نیست؛ زیرا اگر کافر باشد، هیچ راهی برایش بهسوی بهشت باز نمیگردد؛ حال آنکه در این حدیث آمده است: «و آنگاه راهش را به سوی بهشت یا به سوی دوزخ، مشاهده میکند».
روایتی از امام احمد رضي الله عنه نقل شده که مانع زکات، يعني كسي كه زکات نمیدهد، کافر است؛ زیرا زکات یکی از ارکان و پایههای اسلام بهشمار میرود و وقتی یکی از پایههای خانهای خراب شود، آن خانه فرو میریزد. البته قول صحیح، این است که هرکس زکات مالش را ندهد، کافر نیست؛ اما در معرض خطر بزرگیست و با کفر، فاصلهی زیادی ندارد.([۵۷]) و این، هشدار بسیار شدیدیست.
اینک به یکی از مسایل زکات میپردازیم؛ باید دانست که همهی اموال، مشمول حکم زکات نیستند؛ در برخی از اموال، زکات واجب است و در برخی، زکات نیست. اموالی که زکات دارند:
اول: طلا و نقره، چه بهصورت سکه یا پول باشند و چه به حالت شِمش یا قطعههایی از طلا و نقره، و چه بهصورت زیورآلات یا هر شکل دیگر. مهم، این است که طلا و نقره به هر شکلی که باشند، زکات دارند؛ البته وقتی به نصاب زکات برسند ویک سال کامل هم بگذرد.
نصاب طلا، هشتاد و پنج گَرَم است، و نصاب نقره، پانصد و نود و پنج گرم. کسی که این مقدار، طلا یا نقره داشته باشد، صاحب نصاب زکات است و با گذشت یک سال کامل بر این مقدار از داراییاش باید زکاتش را بدهد و اگر کمتر از این باشد، زکات ندارد. مثلاً اگر هشتاد گرم طلا یا پانصد و پنجاه گرم نقره داشته باشد، زکات بر او واجب نیست.
علما اختلاف نظر دارند که آیا نصاب طلا با نقره، کامل میشود یا خیر؟ یعنی اگر کسی، نیمی از نصاب طلا داشته باشد و نیمی از نصاب نقره، آیا در مجموعِ این دو، زکات بر او واجب است یا نه؟
پاسخ: قول صحیح این است که مجموع طلا و نقره با هم سنجیده نمیشود؛ یعنی هرکدام، جنس مستقلیست که نصاب مشخصی دارد؛ همانطور که در نصاب گندم، جو محاسبه نمیشود و نصاب جو نیز با گندم تکمیل نمیگردد.
اگر پولهای رایج که جایگزین طلا و نقره شده است، مطابق ارزش طلا و نقره به نصاب زکات برسد، زکات دارد و گرنه، زکات ندارد. مثلاً اگر کسی هفتاد و پنج هزار تومان داشته باشد، چون به نصاب نقره نمیرسد، بر او زکات واجب نیست؛ زیرا مطابق ارزش نقره، محاسبه میشود.
اما جواهر گرانبها مثل الماس، یاقوت و انواع مروارید و امثال آن، به هر اندازه که باشند، زکات ندارند؛ مگر آنچه که کاربرد تجاری داشته و در داد و ستد و فعالیتهای بازرگانی انسان، مورد استفاده قرار بگیرد. در این صورت، زکات دارد؛ از هر جنسی که باشد.
دوم: دامها، یعنی شتر و گاو و گوسفند، زکات دارند؛ البته بهشرطی که به حد نصاب برسند. کمترین حد نصاب در شتر، پنج نفر؛ در گاو، سی رأس و در گوسفند، چهل رأس میباشد. نصاب دام مانند سایر اموال نیست و هرچه بیشتر شود، بر طبق یک ترتیب مشخص، نصابش محاسبه میگردد. زکات چهل گوسفند و نیز زکات صد گوسفند، یک رأس میباشد تا آنکه تعدادشان به یکصد و بیست و یک رأس برسد. زکات صد و بیست و یک گوسفند، دو گوسفند است. در تعداد زیاده بر نصاب، زکات نیست؛ یعنی از چهل رأس تا یکصد و بیست رأس، زکاتش، فقط یک گوسفند است. و از یکصد و بیست و یک تا دویست رأس، دو گوسفند؛ و زکات دویست و یک رأس تا سیصد و نود و نه رأس، سه گوسفند میباشد و زکات چهارصد گوسفند، چهار رأس میباشد. یعنی ترتیب مشخّصی دارد.
وقتی تعداد شترها کمتر از بیست و چهار نفر باشد، زکاتش از جنس گوسفند است؛ یعنی پنج گوسفند. و وقتی تعداد شترها بیست و پنج نفر یا بیشتر باشد، زکاتش از جنس شتر خواهد بود؛ البته متناسب با تعداد شترها، سنّ شتر زکات، متفاوت خواهد بود. شرط وجوب زکات در دامها، این است که به حدّ نصاب برسند و همهی سال یا بیشتر آن از چراگاههای طبیعی استفاده کنند، نه اینکه به آنها علوفه بدهند. لذا اگر کسی چهل گوسفند داشته باشد که تمام سال را بهچرا بگذرانند، زکات دارند؛ یا اگر هشت ماه از سال و یا هفت ماه را در چرا سپری کنند، باز هم زکات دارند. اما اگر یک سال را بهچرا بگذرانند و سالی دیگر علوفه بخورند، زکات ندارند. همچنین اگر تعداد ماههایی که در چرا هستند، کمتر باشد، باز هم زکات ندارند.
گفتنیست: اگر کسی گوسفند را به عنوان مالالتجاره و با هدف تجارت نگه دارد و قصد پرواربندی یا زیاد شدن تعدادشان را نداشته باشد، در صورتی که به نصاب نقره برسد، زکات دارد؛ اگرچه یک گوسفند باشد؛ زیرا اموال تجارتی، در هر حال، زکات دارند و نصاب چنین اموالی، مطابق نصاب طلا و نقره، محاسبه میشود. البته بیشتر، بر طبق نصاب نقره که ارزانتر میباشد؛ چون طلا، گران است.
سومین نوع اموال زکات، محصولهای کشاورزی مانند خرما، گندم، برنج، جو و امثال آن است که از زمین بهثمر میرسد؛ البته باید به حد نصاب برسند؛ یعنی سیصد صاع، مطابق صاعی که رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم تعیین کرده و مأموران جمعآوری زکات ، مقدارش را میدانند.
اگر انسان درخت خرمایی داشته باشد که محصولش به حد نصاب برسد، زکاتش واجب است و بر صاحبش واجب میباشد که زکات آن را از محصول نوع متوسط ادا کند؛ واجب نیست که از مرغوبترین نوع محصول باشد و نیز نباید از نوع نامرغوب محصول، زکات آن را جدا کند.
اگر محصولش را فروخت، زکاتش را از پول حاصل از فروش محصول بپردازد؛ مقدار زکات در رابطه با چنین اموالی، عُشر یا نصف عُشر میباشد. اگر محصولش را بدون استفاده از موتور یا ماشینآلات مخصوص آبیاری میکند، باید عُشر، یعنی یکدهم محصولش را به عنوان زکات بدهد؛ یعنی اگر محصولش، دههزار کیلوست، باید هزار کیلو بهعنوان زکات جدا کند و بدهد؛ اما اگر آب کشاورزی را بهوسیلهی ماشینآلات یا موتور از زمین بیرون میکشد، نصفِ عُشر، یعنی یکبیستم بر او واجب است. لذا در دههزار کیلو، فقط پانصد کیلو، زکات است؛ زیرا در این حالت، کشاورز هزینهی بیشتری برای آبیاری محصولاتش متحمل میشود. لذا بهلطف و حکمت پروردگار متعال مقدارِ کمتری زکات میدهد.
چهارمین نوع اموال زکات، کالاهای تجارتیست؛ کالای تجاری به هر جنسی گفته میشود که انسان، با آن تجارت میکند؛ مانند انواعِ ملک و زمین، پارچه، ظرف و ظروف، ماشین و سایر کالاها. مقدار زکات در کالاهای تجاری مانند طلا و نقره ربععُشر، یعنی یکچهلم یا ۵/۲% میباشد. اگر خواسته باشید مقدار زکات مال خود را بسنجید، خیلی آسان است؛ آن را تقسیم بر چهل کنید، خارج قسمت، مقدار زکات اموال شماست. اگر کسی صد میلیون تومان داشته باشد، زکاتش دو و نیم میلیون تومان است.
در زبان عربی به کالاهای تجاری «عروض» گفته میشود؛ چون همواره در معرض نابودی است؛ میبینید که واژههای عروض و معرض، همریشه یا به عبارت دیگر، همخانواده هستند. در زبان عربی به هر چیزی که در معرض زوال و نابودی باشد، «عرض» میگویند. همانطور که الله عزوجل میفرماید:
﴿عَرَضَ ٱلۡحَيَوٰةِ ٱلدُّنۡيَا﴾ [النساء : ٩٤]
…کالای زوالپذیر زندگی دنیا را….
کالاهای تجاری، نزد تجار و بازرگانان بدینگونه است که صبح کالایی میخرند و بعد از ظهر میفروشند و قصدشان استفاده از خودِ کالا نیست؛ بلکه با این خرید و فروش، در پی کسبِ درآمد هستند.
کیفیت ادای زکات کالاهای تجاری، بدینشکل است که وقتی زمان زکات فرارسید، ارزش همهی کالاهای تجاری خود را میسنجید و یکچهلم قیمت آن را میپردازید؛ قیمت کالاهایی که بهتازگی خریدهاید نیز باید محاسبه شود؛ مثلاً سررسید زکات شخصی، ماه «رجب» میباشد و در ماه «ربیع» کالایی خریده است؛ باید قیمت این کالا را نیز با سایر کالاهای تجاری خود در سررسید زکاتش بسنجد و زکاتش را جدا کند. شاید کسی بگوید که یک سال نگذشته است؛ میگوییم: در رابطه با کالاهای تجاری، گذشتِ سال مطرح نیست؛ مبنای کالاهای تجاری در زمینهی زکات، محاسبهی قیمت و ارزش آنها در سررسید یا زمان ادای زکات است. مثلاً کالایی به دو میلیون و پانصد هزار تومان خریدهاید و هنگام سررسید زکات اموال تجاری شما، قیمتش دو میلیون تومان میباشد. حال، شما باید این قیمت، یعنی دو میلیون تومان را مبنای ادای زکات این کالا قرار دهید و اگر به سودِ حاصل از کالاهای تجاری یا ارزش افزودهی آن مطمئن نبودید، قیمت سرمایه، معتبر میباشد.
موارد مصرف زکات:
پاسخ: الله متعال بهحکمت خویش موارد مصرف زکات را تعیین فرموده است:
﴿۞إِنَّمَا ٱلصَّدَقَٰتُ لِلۡفُقَرَآءِ وَٱلۡمَسَٰكِينِ وَٱلۡعَٰمِلِينَ عَلَيۡهَا وَٱلۡمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمۡ وَفِي ٱلرِّقَابِ وَٱلۡغَٰرِمِينَ وَفِي سَبِيلِ ٱللَّهِ وَٱبۡنِ ٱلسَّبِيلِۖ فَرِيضَةٗ مِّنَ ٱللَّهِۗ وَٱللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٞ ٦٠﴾ [التوبة: ٦٠]
زکات، ویژهی نیازمندان(فقرا)، و مستمندان (مساکین)، و کارگزاران زکات و کسانیست که باید از آنان دلجویی شود و نیز در راه آزاد کردن بردگان، و کمک به بدهکاران و مجاهدانِ راه الله و در راه ماندگان میباشد که به عنوان فریضهای از سوی الله (صادر شده) است. و الله، دانای حکیم است.
نیازمندان (فقرا) و مستمندان (مساکین)، افرادِ نابرخورداری هستند که از تأمین نیازهای یک سال خود و زیردستانشان، عاجزند. مثلاً شخصی در ماه سیصد هزار تومان درآمد دارد، اما مخارج خانوادهاش پانصد هزار تومان میباشد؛ این شخص، فقیر است. بنابراین دویست هزار تومان در ماه، کم دارد که در سال دو میلیون و چهارصد هزار تومان میشود؛ از اینرو دو میلیون و چهار صد هزار تومان برای تأمین نیازهای یک سالش به او میدهیم. شخص دیگری، ماهیانه پانصد هزار تومان درآمد دارد، اما تعداد افراد خانوادهاش، زیاد است و ماهیانه یک میلیون تومان هزینه دارند؛ لذا شش میلیون تومان در سال کم میآورد که از مال زکات به او میدهیم.
نباید از مال زکات، بیش از نیاز سالیانهاش به او بدهیم؛ زیرا سررسید زکات، سالیانه است. حال، این پرسش مطرح میشود که فقیر، نیازمندتر است یا مسکین (مستمند)؟
پاسخ: علما گفتهاند: با در نظر گرفتن اصل اولویتبندی، از آنجا که الله متعال، ابتدا فقیران را ذکر کرده است، لذا فقرا از مساکین، نیازمندترند.
و اما سومین مورد مصرف زکات، این است که به کارگزاران زکات تعلق میگیرد؛ منظور از کارگزاران زکات، مأموران جمعآوری زکات هستند که از اهل زکات، زکاتِ اموالشان را میگیرند و به مستحقان زکات میدهند. رییس حکومت که آنان را بدین کار گماشته، مزدشان را میدهد؛ اگرچه ثروتمند باشند؛ زیرا مستحق زکاتاند؛ نه از روی نیاز، بلکه به عنوان مزد کارشان. ولی امر یا کاردار مسلمانان، مطابق درآمد ماهیانهی هر یک از کارگزاران زکات، مزدش را میدهد؛ یعنی اگر یکی از آنها کار کند و حقوق ماهیانهاش، دویست و پنجاه هزار تومان باشد، ولی امر یا رییس حکومت، از اموال زکات، دویست و پنجاه هزار تومان به او میدهند و اگر زمامدار یا حکومت بخواهد از بیتالمال یا بودجهی حکومتی، حقوق یا مزد کارگزاران زکات را بپردازد، اشکالی ندارد.
کسانی که باید از آنان دلجویی شود، یکی دیگر از گزینههای مصرف زکاتاند؛ منظور، تازهمسلمانانی هستند که برای به دست آوردن دلشان و ایجاد رغبت بیشتر در آنها به اسلام و مسلمانان، حمایت مالی میشوند تا بدینسان دریابند که اسلام، دین دوست و، صمیمیت و ارتباط با یکدیگر است.
در این میان میتوانیم بخشی از اموال زکات را به کسی بدهیم تا مسلمانان را از شر و شرارتش نجات دهیم؛ یعنی به کسی که نسبت به مسلمانان، کینه و دشمنی دارد. البته علما اختلاف نظر دارند که آیا کسانی که از آنها دلجویی میشود، باید دارای سیادت یا مقامی در میان اقوام خود باشند یا خیر؟
پاسخ: دیدگاه صحیح، این است که برخورداری چنین افرادی از سیادت یا جایگاه والا، شرط نیست و میتوانیم به یک فرد عادی نیز از اموال زکات بدهیم تا او را به اسلام علاقهمند کنیم؛ اما برای دفع شرارت چنین افرادی، نمیتوانیم از اموال زکات هزینه کنیم؛ چون پیگیری قضایی و کیفری چنین افرادی، امکانپذیر است و میتوانیم از طریق دادگاهها به حقوق خود برسیم، بیآنکه از اموال زکات هزینه نماییم.
الله متعال، در رابطه با پنجمین مورد مصرف زکات، فرمود: ﴿وَفِي ٱلرِّقَابِ﴾ یعنی: «و در راه آزاد کردن بردگان…».
علما در این مورد، سه نوع یا گزینه را ذکر کردهاند:
- ۱- اینکه بردهای خریداری و آزاد كنيد.
- ۲- به بردهای که میخواهد خودش را از آقایش خریداری کند، کمک نمایید.
- ۳- مسلمانی را که در اسارت کافران است، آزاد کنید؛ حتی مسلمانی که برای فرار از ستمگران، نزد عدهای از مسلمانان پنهان شده، همین حکم را دارد و اگر امکان نجات او از طریق پرداخت پول به ستمگران وجود داشته باشد، میتوان از اموال زکات هزینه کرد.
ششم: الله متعال فرموده است: ﴿ وَٱلۡغَٰرِمِينَ﴾ یعنی: «و برای کمک به بدهکاران…».
بدهکار به کسی میگویند که زیر بار قرض رفته و از پرداخت بدهیهایش ناتوان است. همچنین کسی که بهخاطر مصلحتی عمومی بدهکار شده، در این مفهوم میگنجد؛ اگرچه خود، ثروتمند بوده و توانایی پرداخت چنین بدهیهایی را داشته باشد. از اینرو علما، بدهکار را بر دو گونه دانستهاند:
- ۱- کسی که بهخاطر دیگران، بدهکار است.
- ۲- کسی که بدهی شخصی دارد.
در رابطه با نوع اول، میتوان شخصی را مثال زد که برای آشتی دادن دو قبیله، تعهدی مالی میپذیرد؛ یعنی دو قبیله با هم درگیری و نزاع و کشمکش دارند. شخصِ نیکوکاری میخواهد میان این دو قبیله، آشتی برقرار کند و از اینرو به پرداخت مبلغی پول متعهد میگردد تا غایله خاتمه پیدا کند. روشن است که اين فرد بهخاطر مسایل شخصی، زیر بار قرض نرفته؛ بلکه مصلحتی عمومی درکار بوده است؛ یعنی ایجاد صلح و آشتی در میان دو قبیله.
علما گفتهاند: بدهی این شخص، از مال زکات پرداخت میشود؛ اگرچه خود، ثروتمند باشد؛ زیرا بهخاطر دیگران، بدهکار شده است.
بهعنوان مثال: شخصی، بیست و پنج میلیون تومان پول دارد؛ سپس در ازای ده میلیون تومان، میان دو قبیله آشتی برقرار میکند. گرچه خود، توانایی پرداخت این مبلغ را دارد، اما میگوییم: لازم نیست که از پول شخصی خود، هزینه کند؛ بلکه این مبلغ را از مال زکات به او میدهیم. چون بهخاطر کاری بزرگ، یعنی ایجاد صلح و آشتی به پرداخت این مبلغ متعهد شده است و اگر به چنین افرادی کمک نکنیم، چهبسا دیگر، کسی حاضر نشود که چنین کارهای بزرگ و ارزشمندی انجام دهد.
اما کسی که بدهی شخصی دارد؛ مثلاً خانهای به مبلغ یک و نیم میلیون تومان در سال اجاره کرده است و توانِ پرداخت این مبلغ را ندارد. اگرچه از عهدهی سایر مخارجش برمیآید، اما از پرداخت این مبلغ، عاجز است؛ لذا این مبلغ را از مال زکات به او میدهیم تا بدهیاش را ادا کند؛ چون بدهکار بهشمار میرود.
همچنین اموال کسی به هر دلیلی مثل آتشسوزی نابود میشود و آن شخص، زیرِ بار قرض میرود و از پرداخت بدهیاش ناتوان است؛ به چنین شخصی نیز بهاندازهی بدهی یا قرضی که دارد، از مال زکات میدهیم. چون نمیتواند بدهیاش را پرداخت کند.
گفتنیست: کسی که بدهی شخصی دارد، زمانی مستحق زکات است که از پرداخت آن، عاجز باشد و اگر توانایی پرداخت بدهیاش را داشت، مستحق زکات نیست؛ ولی آیا جایز است که خودمان نزد بستانکار برویم و به او بگوییم: بفرما؛ این، بدهیِ فلانیست، و نیت زکات کنیم؟
پاسخ: بله؛ جایز است و حتماً نباید عینِ مبلغ را به بدهکار بدهید تا خود، بدهیاش را پبردازد؛ زیرا هدف، رفعِ ذمه و بدهیست و فرقی نمیکند که به بدهکار بگوییم یا نگوییم. خوب است آیهی موارد مصرف زکات را با تأمل و دقت بیشتر، بازخوانی نماییم:
﴿۞إِنَّمَا ٱلصَّدَقَٰتُ لِلۡفُقَرَآءِ وَٱلۡمَسَٰكِينِ وَٱلۡعَٰمِلِينَ عَلَيۡهَا وَٱلۡمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمۡ وَفِي ٱلرِّقَابِ وَٱلۡغَٰرِمِينَ وَفِي سَبِيلِ ٱللَّهِ وَٱبۡنِ ٱلسَّبِيلِۖ فَرِيضَةٗ مِّنَ ٱللَّهِۗ وَٱللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٞ ٦٠﴾ [التوبة: ٦٠]
زکات، ویژهی نیازمندان، و مستمندان، و کارگزاران زکات و کسانیست که باید از آنان دلجویی شود و نیز در راه آزاد کردن بردگان، و کمک به بدهکاران و مجاهدانِ راه الله و در راه ماندگان میباشد که به عنوان فریضهای از سوی الله (صادر شده) است. و الله، دانای حکیم است.
میبینیم که ابتدا فرمود: ﴿ لِلۡفُقَرَآءِ﴾؛ یعنی: زکات، از آن نیازمندان است؛ سه مورد بعدی، به واژهی ﴿ فُقَرَآءِ﴾ که با حرف «لام» آمده است، معطوف میباشد. و آنگاه فرمود: ﴿وَفِي ٱلرِّقَابِ﴾ ، نفرمود: «للرقاب». حرف «فی»، در زبان عربی ظرف است و مفهوم آیه، این میشود که زکات برای نیازمندان، مستمندان، کارگزاران زکات و کسانیست که باید از آنان دلجویی شود؛ اما در موارد بعدی که با حرف «فی» آمده، مفهوم آیه این است که زکات، در جهت کمک به بردگان، بدهکاران، مجاهدانِ راه الله و درراهماندگان، مصرف میشود؛ اگرچه زکات را بهطور مستقیم به این چهار گروه، از جمله بدهکاران ندهیم؛ مهم، این است که در این راهها هزینه شود. بهطور مثال: چه مال زکات را بهطور مستقیم، به بدهکار بدهیم تا خودش، بدهی خود را بپردازد و چه خودمان، نسبت به پرداخت بدهیهایش اقدام کنیم، فرقی نمیکند. اما پرسش، این است که کدام گزینه برای پرداخت بدهی بدهکار از اموال زکات، بهتر است؟ خودمان بدهیاش را بدهیم یا مبلغ بدهی را به شخص بدهکار بدهیم تا شخصاً نسبت به پرداخت بدهیاش اقدام نماید؟
پاسخ این مسأله، به توضیح بیشتری نیاز دارد؛ اگر نگران بودید که بدهکار پس از دریافت مبلغ، نسبت به پرداخت بدهیاش اقدام نکند و پولی را که به او میدهید، بخورد، در این صورت پول زکات را به او ندهید؛ بلکه خود نسبت به تسویه حساب بدهیاش اقدام نمایید و آن را به بستانکار تحویل دهید. اما اگر بدهکار، آدمِ خردمند و دینداریست و برای خود نمیپسندد که همچنان زیر بار قرض باشد و گمانِ غالب شما، این بود که اگر پول زکات را به او بدهید، بلافاصله نزد بستانکارش میرود و بدهیاش را پرداخت میکند، پس در این صورت، معادل مبلغ بدهیاش به عنوان زکات به او بدهید و بگویید: این پول را بگیر و بدهیهایت را تسویه کن. و این، برای حفظ آبرویش، بهتر است. البته بههنگام تقسیم اموال زکات، باید بههوش باشیم که فریب برخی از فریبکاران را نخوریم! گاه پیش میآید که برخی، صورتحساب بدهی خود را میآورند و شما هم از مال زکات به آنها میدهید تا نسبت به پرداخت بدیهای خود اقدام کنند. یک سال میگذرد و باز، با همان صورتحساب نزدتان میآیند و از بدهیهای آنها، هیچ کم نشده است! چرا؟ چون اینجور آدمها فقط به خالی کردن کیسهی دیگران و پُر کردن کیسهی خود فکر میکنند و حلال و حرام، برایشان مهم نیست. چنین مواردی برای ما زیاد پیش آمده و وقتی برای پرداخت بدهیهایشان نزد بستانکاران رفتهایم، گفتهاند: فلانی که به ما بدهی ندارد یا بدهیاش را داده است! لذا باید دقت کنیم و بههوش باشیم که زکات مالمان را به چه کسی میدهیم؛ البته اگر کسی دقت کرد و با این حال، فریب خورد و بعدها برایش روشن شد که زکاتش را به کسی داده که مستحقش نبوده، از آنجا که سعی کرده با تقوای الهی و آگاهی و روشنبینی زکاتش را بدهد، تکلیف از گردنش برداشته شده و این، از لطف خدای متعال است.
الله متعال، هفتمین موردِ مصرف را زکات را نیز تعیین نموده و فرموده است: ﴿وَفِي سَبِيلِ ٱللَّهِ﴾؛ بنابراین یکی از موارد مصرف زکات، در راه الله، یعنی در جهت جهاد و کمک به مجاهدان راه الله میباشد. جهاد، به پیکاری گفته میشود که برای اعلای کلمهی الله و سرافرازی دین انجام میگردد. این، همان تعریفیست که رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم دربارهی جهاد بیان فرموده است؛ زیرا از رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم دربارهی کسانی پرسیدند که از روی تعصب و حسّ قومی و قبیلهای یا برای نشان دادن شجاعت خود یا برای نام و نشان و خودنمایی میجنگند. رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «مَنْ قَاتَلَ لِتَكُونَ كَلِمَةُ اللَّهِ هِيَ الْعُلْيَا فَهُوَ فِي سَبِيلِ اللَّه»؛([۵۸]) یعنی: «کسی که برای اعلای کلمه ی الله بجنگد، او، مجاهد است و در راه الله جنگیده است». این، سخن جامع و کاملیست که پیشتر بهطور مفصل دربارهاش سخن گفتیم.
نکته: کشتن مسلمان ظالم در جنگ، جایز است. حال این پرسش مطرح میشود که: حتی اگر او را بهزور یا بهاجبار به جنگ آورده باشند؟
پاسخ: شیخالاسلام ابوالعباس حراني رحمه الله گفته است: اگر مسلمانان در کنار قوم «تاتار» جنگیدند، باید با آنان مقابله و پیکار کرد؛ هرچند مسلمان و مجبور باشند.
اگر واقعاً همانطور که میگویند، مجبور باشند، اگر کشته شوند، شهید خواهند بود؛ زیرا کسی مسؤول کشته شدن آنهاست که آنها را مجبور کرده و گناه ظلم، با کسیست که آنان را به جنگیدن، مجبور نموده است. اگر هم راستگو نباشند و دروغ بگویند و بهاختیار خود در کنار قوم تاتار بجنگند، نهبهاجبار، پس نتیجهی کارشان را دیده و خودشان، این بلا را بر سر خویش آوردهاند. امام ابوالعباس حراني رحمه الله در بیان علت جواز جنگیدن با چنین کسانی میفرماید: امکان تشخیص مسلمانانی که بهاجبار به جنگ آمدهاند و آنان که بهاختیار خود در کنار قوم تاتار قرار گرفتهاند، وجود ندارد؛ زیرا جای تصمیمگیری یا اجبار و اختیار، قلب است و از اینرو تشخیص اینکه فرد، مجبور بوده یا بهاختیار خود آمده، ممکن نیست. لذا در هر صورت، باید بهخاطر دفاع از حق، با او بجنگیم و حسابش با خداوند عزوجل خواهد بود.
آری! بهفرض اینکه اسیر شود، از آنجا که مسلمان است، کُشتنش جایز نمیباشد؛ اما در میدان نبرد، کشتنش جایز است.
شیخالاسلام رحمه الله این را در «الفتاوی»، (کتاب: جهاد، جلد: ۲۸ صص: ۵۴۴-۵۵۳) ذکر کرده و در هر حال دیدگاه ما، این است که هرکس برای حفظ مال، خانه (ناموس) یا سرزمینش کشته میشود، از دو حال خارج نیست:
اگر بدینخاطر میجنگد و کشته میشود که کشورش، کشوری اسلامیست، پس پیکارش در راه خدا و بهخاطر اسلام میباشد و اگر بدینخاطر که کشور اوست و میخواهد همانگونه که از مالش دفاع میکند، از کشورش نیز دفاع نماید، اگر کشته شود، شهید است؛ زیرا در حدیث رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم بهروشنی آمده است: با کسی که میخواهد اموالت را غصب کند، پیکار کن و اگر او را بکشی، دوزخی خواهد بود.
اینکه الله عزوجل فرموده است: ﴿وَفِي سَبِيلِ ٱللَّهِ﴾ هم دادن زکات به خودِ مجاهدان را دربرمیگیرد و هم شامل خریداری اسلحه برای آنها میشود. لذا خریداری سلاح برای مجاهدان از پول زکات، جایز است. علما همچنین تأمین هزینههای طلاب را از محل اموال زکات جایز دانستهاند؛ اگرچه طالب علم، خود توانایی کسب درآمد داشته باشد؛ اما از آنجا که وقتش را در کسب علم صرف میکند، لذا میتوان از مال زکات بهاندازهی نیازش به او داد؛ زیرا کسب علم، نوعی جهاد در راه خداست. گفتنیست دادن مال زکات به کسی که برای عبادت یکسو میشود یا وقتش را فقط در عبادت سپری میکند، جایز نیست؛ بلکه خود باید با کار و تلاش، به تأمین هزینههای خویش بپردازد. از اینرو به فضیلت و برتری علم بر عبادت پی میبریم. بنابراین اگر دو نفر نزدمان آمدند و یکی از آنها گفت: من توانایی کسب و کار دارم، اما میخواهم وقتم را فقط برای عبادت و انجام اعمالی مثل: نماز، روزه، ذکر و تلاوت قرآن بگذارم، و درخواست زکات کند، چیزی به نمیدهیم و او را به کسب و کار تشویق میکنیم.
دیگری میگوید: من اگرچه توانایی کسب وکار دارم، اما میخواهم به کسب علم و دانش بپردازم؛ و درخواست کمک یا پشتیبانی مالی کند، از مال زکات میتوانیم به او بدهیم. بلکه با روی باز کمکش میکنیم تا در راه تحصیل علم، موفق شود.
و اما هشتمین، مورد مصرف زکات؛ الله جل جلاله میفرماید: ﴿وَٱبۡنِ ٱلسَّبِيلِ﴾؛ منظور از «ابنسبیل»، مسافر درراهماندهایست که پولش تمام شده و چیزی ندارد که خود را به شهرش برساند. مسافرِ درراهمانده، جزو فقرا و مستمندان نیست و ممکن است در شهر خود، ثروتمند باشد و فقط در اثنای سفرش بیپول شده است. لذا از مال زکات، بهاندازهای که خود را به شهرش برساند، به او میدهیم.
بدین ترتیب به موارد هشتگانهی مصرف زکات پی بردیم. باید بدانیم که مصرف زکات، جز در این موارد هشتگانه جایز نیست. بنابراین، مصرف زکات برای ساخت مسجد، تعمیر و بهسازی راه، و نیز بنای مدرسه و دیگر کارهای خیر، درست و جایز نمیباشد؛ زیرا الله عزوجل این موارد هشتگانه را با صیغهی «حصر» ذکر فرموده است. در زبان عربی به حرف ﴿إِنَّمَا﴾، حرف حصر میگویند.([۵۹]) یعنی موارد مصرف زکات در همین هشت مورد خلاصه میشود و اگر مصرف زکات در سایر کارهای خیر جایز بود، این هشت مورد، بهصورت انحصاری و با حرف حصر، ذکر نمیگردید. برای ساخت مساجد، بهسازی راهها و بنای مدارس، باید از محل کمکهای خیّرین و سایر کارهای خیر، هزینه نمود.
رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم در پاسخ جبرئیل عليه السلام زکات را سومین رکن اسلام برشمرد و چهارمین رکن اسلام را «روزهی ماه رمضان» ذکر فرمود.
ماه رمضان، پس از شعبان و پیش از شوال قرار دارد. گفته شده که نامگذاری ماههای قمری، مصادف با ماه رمضان و در شدت گرما بوده است. لذا این ماه، «رمضان» نامیده شد که برگرفته از «رمضاء» میباشد؛ رمضاء، یعنی گرمای شدید.
همچنین علت دیگری برای نامگذاری این ماه، بیان کرده و گفتهاند: گناهان، حرارت سوزناکی دارند و چون این ماه، حرارت گناهان را از میان میبرد، بدین اسم نامیده شده است؛ رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم فرموده است: «مَنْ صَامَ رَمَضَانَ إِيمَانًا وَاحْتِسَابًا غُفِرَ لَهُ مَا تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِهِ»؛ یعنی: «هرکس ماه رمضان را از روی ایمان و برای کسب اجر و ثواب روزه بگیرد، گناهان گذشتهاش بخشیده میشود». بههر حال ماه رمضان، برای مسلمانان ماه مشخص و نامآشناییست که الله متعال آن را در کتابش ذکر فرموده است:
﴿شَهۡرُ رَمَضَانَ ٱلَّذِيٓ أُنزِلَ فِيهِ ٱلۡقُرۡءَانُ﴾ [البقرة: ١٨٥]
ماه رمضان، ماهی است که در آن قرآن نازل شده است.
رمضان، تنها ماهیست که الله متعال، نامش را در کتاب خود ذکر فرموده است. روزهی رمضان، یکی از ارکان اسلام بهشمار میرود که اسلامِ هیچ مسلمانی، بدون آن کامل نیست. البته برای وجوب روزه بر هر شخصی، شرایطی وجود دارد:
مسلمان، بالغ، عاقل، توانا و مقیم باشدو هیچیک از موانع وجوب روزه در او یافت نشود؛ لذا شش شرط دارد. از اینرو بر بچه یا نابالغ، مجنون (دیوانه) و بر کافر، روزه واجب نیست. کسی که توانایی روزه ندارد، از دو حال خارج نیست:
الف: اگر امیدی به برطرف شدن ناتوانیاش وجود دارد، مثلاً بیماری قابل درمانی دارد، در مدت بیماریاش روزه نگیرد و پس از آنکه بهبود یافت، به تعداد روزهایی که روزه نگرفته است، روزه بدارد.
ب: اگر امیدی به برطرف شدن ناتوانیاش وجود ندارد، مثلاً پیر و سالخورده است یا بیماریای دارد که امیدی به بهبودش نیست، باید بهازای هر روز که روزه نمیگیرد، به یک نیازمند غذا دهد.
یکی دیگر از شرایط وجوب روزه این بود که مقیم باشد، یعنی مسافر یا در سفر نباشد. روزه بر مسافر واجب نیست؛ اما باید به تعداد روزهایی که در سفر روزه نمیدارد، روزه بگیرد.
حیض و نفاس، مانع وجوب روزهاند. یعنی روزه بر زنان در حالت حیض (عادت ماهیانه) و نفاس (پس از زایمان) واجب نیست؛ بلکه ناجایز است؛ البته باید پس از پاکی، روزههای قضایی (ازدسترفته) را جبران کنند.
روزهی رمضان به رؤیت هلال ماه بستگی دارد و بیست و نه یا سی روز میباشد؛ زیرا رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم فرموده است: «إِذَا رَأَيْتُمُوهُ فَصُومُوا، وَإِذَا رَأَيْتُمُوهُ فَأَفْطِرُوا، فَإِنْ غُمَّ عَلَيْكُمْ فَأکمِلُوا العدَّةَ ثَلاثِینَ»؛([۶۰]) یعنی: «هرگاه هلال رمضان را دیدید، روزه بگیرید و هرگاه هلال شوال را دیدید، افطار کنید؛ و اگر آسمان ابری بود و ماه را ندیدید، سی روز را کامل نمایید». اگر در ابتدای ماه رمضان، به سبب ابری بودن آسمان، ماه را ندیدید، ماه شعبان را سیروز حساب کنید و اگر در پایان ماه، آسمان، ابری بود و هلال ماه رؤیت نشد، ماه رمضان را سی روز حساب نمایید.
پنجمین رکن اسلام، حج خانهی خداست. یعنی بهقصد انجام مناسکی که الله متعال از طریق کتابش یا از طریق پیامبرش صلی الله علیه و آله و سلم بیان فرموده، رهسپار خانهی خدا شوید.
حج خانهی خدا یکی از ارکان اسلام است و «عمره» نیز جزو حج خانهی خدا بهشمار میرود و رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم عمره را حج اصغر نامیده است؛ البته حج، پنج شرط دارد: بالغ بودن، عاقل بودن، مسلمان بودن، آزاد بودن، و استطاعت و توانایی. اگر یکی از این شرایط ناقص باشد، حج، واجب نیست.
اگر کسی توانایی مالی نداشته باشد؛ یعنی عجزش، مالی باشد، حج نه بر خودش واجب است و نه بر نایبش؛ اما اگر توانایی جسمی نداشته باشد و امیدی به رفع ناتوانی وجود دارد، منتظر بماند تا تواناییاش را بازیابد و اگر پیر و سالخورده است و امیدی به برطرف شدن ناتوانیاش وجود ندارد، باید نماینده یا نایبی برای خود بگیرد و او را از طرف خود به حج بفرستد؛ زیرا زنی از رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم پرسید: پدرم شرایط حج را دارد، اما پیر و ناتوان است و نمیتواند خود را روی شتر نگه دارد؛ آیا میتوانم به جای او حج کنم؟ رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «آری».([۶۱])
آن پیرمرد، توانایی مالی داشت؛ اما چون ضعیف بود و توانایی جسمی نداشت، رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم به آن زن فرمود: به جای او، حج کن.
رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم پنج رکن اسلام را برای جبرئیل عليه السلام برشمرد. جبرئیل عليه السلام تأیید کرد و گفت: «راست گفتی». عمر رضي الله عنه میگوید: «ما تعجب کردیم که خود، میپرسد و خود، تصدیقش میکند»! زیرا تأیید یا تصدیق شخص، به معنای آگاهی از سخنیست که میگوید؛ و گرنه، سؤالکننده پس از دریافت پاسخش میگوید: فهمیدم؛ نمیگوید: درست گفتی. جبرئیل عليه السلام ارکان اسلام را میدانست؛ از اینرو به رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم گفت: «درست گفتی». آنگاه پرسید: «به من بگو که ایمان چیست؟»
محل ایمان، قلب است و محل اسلام، اندام و جوارح؛ از اینرو اسلام، عملی ظاهری و نمایان میباشد و ایمان، عملی باطنی که جایگاه آن، قلب است.
ایمان، یعنی باور کامل و قطعی انسان به یک چیز؛ بهگونهای که هیچ شک و تردیدی به آن راه نیابد؛ بلکه به آن چیز آنگونه باور داشته باشد که به خورشیدِ وسط آسمان باور دارد و بدون هیچ شک و تردیدی میپذیرد و اذعان میکند که خورشید، در آسمان است؛ لذا ایمان، یعنی قبول و پذیرش آنچه که الله به عنوان شریعت، نازل فرموده و اذعان و اعتراف کامل و بیچون و چرا به شریعت الهی. رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم در پاسخ جبرئیل عليه السلام فرمود: «أَنْ تُؤْمِنَ بِاللَّهِ وملائِكَتِه وكُتُبِهِ ورُسُلِه والْيومِ الآخِر، وتُؤمِنَ بالْقَدَرِ خَيْرِهِ وشَرِّه»؛ یعنی: «ایمان، این است که به الله و فرشتگانش و کتابهایش، و پیامبرانش و روز قیامت (آخرت) و نیز به تقدیر خیر و شر از سوی الله، ایمان و باور داشته باشی». بدین ترتیب، شش رکن ایمان را برشمرد. فرمود: «أَنْ تُؤْمِن بِاللَّهِ»؛ یعنی باور داشته که الله، وجود دارد و زنده، دانا و تواناست؛ پروردگار جهانیان است و هیچ پروردگاری جز او وجود ندارد و فرمانروایی مطلق و حمد و ستایش مطلق از آنِ اوست و همهی امور به او بازمیگردد و تنها او، شایستهی عبادت میباشد و هیچ چیز و هیچ کس جز او سزاوار پرستش نیست. او، ذاتیست که باید بر او توکل و اعتماد نمود و یاری و توفیق، از سوی اوست؛ او به همهی صفات کمال موصوف است؛ بهگونهای که هیچ شباهتی به هیچیک از صفات مخلوقات ندارد؛ زیرا:
﴿لَيۡسَ كَمِثۡلِهِۦ شَيۡءٞ﴾ [الشورى: ١١]
هیچ چیزی همانند او نیست.
لذا به وجود الله، به ربوبیت و الوهیت او و نیز به اسماء و صفاتش ایمان داریم؛ و هرکس وجود الله را انکار کند، کافر است و برای همیشه در دوزخ میماند. همچنین هرکس در وجود الله شک کند، کافر است؛ زیرا لازمهی ایمان، این است که بدون هیچ شک و تردیدی باور داشته باشیم که الله زنده، دانا، توانا و موجود است و هرکس در ربوبیت الله شک کند، کافر میباشد و هرکس، کسی یا چیزی را در ربوبیت الله شریکش بسازد، کافر است؛ اگر کسی بگوید: اولیا در تدبیر هستی نقشی دارند و آنها را بهفریاد بخواند و از آنان مدد و کمک بخواهد، کافر است؛ زیرا در حقیقت، به الله، ایمان نیاورده است. همچنین هرکس، یکی از انواع عبادت را برای غیر الله انجام دهد، کافر است؛ چون الله را در الوهیت یگانه ندانسته و عبادت را تنها برای الله، قرار نداده است. لذا هرکس، برای خورشید یا ماه یا درخت و یا کوه و یا برای فرشته یا برای یکی از پیامبران یا یکی از اولیای خدا سجده کند، کافر است و از دایرهی ایمان، خارج میباشد. چون به الله، شرک آورده است. همچنین اگر کسی، از روی تکذیب و انکار و بدون هیچ تأویلی، یکی از صفات ثابتشده برای الله را انکار کند، کافر است؛ زیرا این کار، به معنای تکذیب و انکار الله و رسولش میباشد. مثلاً اگر کسی بگوید که الله بر عرش خود قرار ندارد و یا به آسمان دنیا نزول نمیکند، کافر است. البته اگر انکارش، برخاسته از تأویل باشد، باید نگریست که آیا تأویلش، هیچ محلی از اجتهاد دارد یا خیر؟ اگرتأویلش جای اجتهاد داشت، آن شخص کافر نیست؛ اما فاسق میباشد و از منهج اهل سنت و جماعت، خارج شده است. ولی اگر تأویلش جای اجتهاد نداشت، حکمِ انکار و تکذیب را دارد و کافر است. این، مفهوم ایمان به الله میباشد.
وقتی بدینسان به الله ایمان بیاورید، به اطاعت و بندگی او میپردازید و به دستورهایش عمل میکنید و از آنچه که نهی فرموده، پرهیز مینمایید؛ زیرا کسی که بهدرستی به الله ایمان بیاورد، بهقطع عظمت و بزرگی الله در دلش میآید و نیز محبت الله در دلش قرار میگیرد و وقتی الله را بیشتر و فراتر از هر محبتی، دوست بدارد و بهگونهای تعظیمش کند که فراتر از هر تعظیمی باشد، نتیجهاش این است که به فرمانهای الله عمل میکند و از آنچه که منع فرموده، دوری مینماید.
همچنین در زمینهی ایمان به الله، باید باور داشته باشیم که الله عزوجل فراتر و برتر از هر چیزی، بر بالای عرش خویش است و عرش او، فراتر از همهی مخلوقاتش میباشد و بلکه بزرگترین مخلوق و آفریدهایست که ما سراغ داریم؛ زیرا در روایتی آمده است: «إن السَّمَوات السبع والأرضین السبع بالنِّسبة للکرسی كَحَلقة أُلقِیَت فی فلاة من الأرضِ»؛([۶۲]) یعنی: «هفت آسمان و هفت زمین به نسبت کرسی، مانند حلقهای هستند که در زمین پهناوری افتاده است». واضح است که یک حلقهی کوچک، در مقایسه با سرزمینی بزرگ و پهناور، چیزی نیست. و فرمود: «وإنَّ فضلَ العرش علی الکرسي کفَضلِ الفلاة علی هذه الحَلَقَةِ». یعنی: «بزرگی عرش نسبت به کرسی، مانند بزرگی زمین پهناور به این حلقه میباشد». ببین؛ عرش چهقدر بزرگ است! از اینرو الله متعال، عرش خود را عظیم و بزرگ، توصیف کرده است:
﴿وَهُوَ رَبُّ ٱلۡعَرۡشِ ٱلۡعَظِيمِ ١٢٩﴾ [التوبة: ١٢٩]
و او، پروردگارِ عرشِ بزرگ است.
همچنین میفرماید:
﴿ذُو ٱلۡعَرۡشِ ٱلۡمَجِيدُ ١٥﴾ [البروج: ١٥]
صاحب عرش بزرگ است.([۶۳])
این، همان عرش است که الله، روی آن قرار گرفته؛ پس الله، فراتر از عرش است و عرش، فراتر از همهی مخلوقات الله میباشد؛ اما کرسی که خیلی کوچکتر از عرش است، وسیعتر از آسمانها و زمین میباشد:
﴿وَسِعَ كُرۡسِيُّهُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضَ﴾ [البقرة: ٢٥٥]
کُرسی پروردگار، آسمانها و زمین را در برگرفته است.
باید باور و ایمان داشته باشیم که الله، فراتر از هر چیزی است و همه چیز، در برابر الله، ناچیز میباشد. لذا الله عزوجل فراتر از و بزرگتر از آن است که در عقل و فکر ما بگنجد؛ حتی چشمها از درک الله، عاجزند. اگرچه مؤمنان در بهشت، الله را میبینند، اما امکان ندارد که حقیقت ذاتش را دریابند:
﴿لَّا تُدۡرِكُهُ ٱلۡأَبۡصَٰرُ وَهُوَ يُدۡرِكُ ٱلۡأَبۡصَٰرَ﴾ [الأنعام: ١٠٣]
هیچ چشمی او را در نمییابد (و هیچکس حقیقت ذاتش را درک نمیکند) و او، همه را در مییابد.
لذا شأن الله، فراتر از درک ماست؛ از اینرو باید ایمانی درخورِ عظمت الله داشته باشیم تا آنگونه که حق عبادت اوست، عبادتش کنیم.
لازمهی ایمان به الله، این است که باور داشته باشیم که علم و دانش الله به همه چیز احاطه دارد و او، خیانت چشمها و راز سینهها را میداند و از هر اندک و زیادی یا بزرگ و کوچکی که در آسمانها و زمین است، آگاه میباشد:
﴿إِنَّ ٱللَّهَ لَا يَخۡفَىٰ عَلَيۡهِ شَيۡءٞ فِي ٱلۡأَرۡضِ وَلَا فِي ٱلسَّمَآءِ ٥﴾ [آل عمران: ٥]
بدون شک هیچ چیزی در آسمان و زمین بر الله پنهان نمیماند.
همچنین باید باور داشته باشیم که الله، بر همه چیز تواناست و هرگاه ارادهی پیدایش چیزی را بکند، فقط کافیست که بگوید: «پدید آی»، پس پدید میآید؛ هرچه که باشد. میلیونها انسان در دنیا بوده و هستند و تنها الله عزوجل تعدادشان را میداند. بنگر که الله متعال دربارهی آفرینش و برانگیختن انسانها چه میفرماید:
﴿مَّا خَلۡقُكُمۡ وَلَا بَعۡثُكُمۡ إِلَّا كَنَفۡسٖ وَٰحِدَةٍۚ﴾ [لقمان: ٢٨]
آفرینش و برانگیختن شما (برای الله) جز همانند آفرینش و برانگیختن یک تن نیست.
آری! آفرینش و برانگیختن همهی مردم برای الله، تنها به اندازهی آفرینش و برانگیختن یک تَن است. الله عزوجل دربارهی برانگیختن میفرماید:
﴿فَإِنَّمَا هِيَ زَجۡرَةٞ وَٰحِدَةٞ ١٣ فَإِذَا هُم بِٱلسَّاهِرَةِ ١٤﴾ [النازعات: ١٣، ١٤]
این بازگشت، تنها با یک بانگ بزرگ است و بس؛ و ناگهان همگی روی زمینِ هموار حاضر میشوند.
در زندگی روزمرهی خود نیز نمونهای از این نشانهها را مشاهده میکنیم؛ هنگامی که انسان میخوابد، پروردگار متعال، روح او را میگیرد یا به عبارتی، او را در خوابِ مرگ فرومیبرد؛ همانگونه که میفرماید:
﴿وَهُوَ ٱلَّذِي يَتَوَفَّىٰكُم بِٱلَّيۡلِ﴾ [الأنعام: ٦٠]
و او ذاتیست که شبهنگام شما را در مرگِ خواب فرو میبرد.
خواب مرگ، گرچه مرگ کاملی نیست و روح بهکلی از جسد جدا نمیشود، اما هنگامی که انسان از خواب برمیخیزد، احساس میکند که زندگانی و حیات دوبارهای یافته است. پیش از پیدایش امکانات کنونی یا برقی که اکنون در اختیار ماست، این حس، بیشتر وجود داشت؛ چون وقتی تاریکی شب، همه جا را فرامیگرفت، مردم بیشتر احساس تاریکی، وحشت، و سکون و آرامش میکردند و وقتی صبح میشد، حسّ بهتری از تابش آفتاب و نمایان شدن روشنایی روز به آنها دست میداد و از رفتنِ شب و آمدنِ روز لذت بیشتری میبردند؛ اما امروزه شبها مانند روز، روشن است و آن لذت پیشین را حس نمیکنیم؛ با این حال هنگامی که انسان از خواب برمیخیزد، احساس میکند که دوباره زنده شده و این، از رحمت و حکمت الهیست.
و نیز ایمان داریم که الله، شنوا و داناست؛ هرچه بگوییم، اگرچه پنهان باشد، آن را میشنود. همانگونه که الله متعال، میفرماید:
﴿أَمۡ يَحۡسَبُونَ أَنَّا لَا نَسۡمَعُ سِرَّهُمۡ وَنَجۡوَىٰهُمۚ بَلَىٰ وَرُسُلُنَا لَدَيۡهِمۡ يَكۡتُبُونَ ٨٠﴾
[الزخرف: ٨٠]
یا گمان میکنند که ما، رازشان و سخنانِ درگوشی آنها را نمیشنویم؟ آری؛ (میشنویم) و فرشتگانمان نزدشان (هستند و) مینویسند.
همچنین میفرماید:
﴿فَإِنَّهُۥ يَعۡلَمُ ٱلسِّرَّ وَأَخۡفَى ٧﴾ [طه: ٧]
بهراستی که او سخن نهان و پنهانتر (از آن) را میداند.
منظور از سخن پنهانتر، رازیست که انسان در درونش پنهان میدارد؛ همانگونه الله عزوجل میفرماید:
﴿وَلَقَدۡ خَلَقۡنَا ٱلۡإِنسَٰنَ وَنَعۡلَمُ مَا تُوَسۡوِسُ بِهِۦ نَفۡسُهُۥۖ﴾ [ق: ١٦]
و بهراستی ما، انسان را آفریدهایم و وسوسههای نفس او را میدانیم.
یعنی الله عزوجل از وسوسههای درونی انسان، آگاه است؛ اگرچه آن را برای بندگان اظهار نکند. الله جل جلاله بیناست و حرکت مورچهی سیاه را بر روی سنگ سیاه در تاریکی شب میبیند. وقتی به علم، قدرت، شنوایی و بینایی الله ایمان آوردی، باید در همه حال مواظب باشی و سعی کنی تنها چیزی بگویی یا کاری انجام دهی که الله را راضی میکند؛ زیرا هرچه بگویی و هر کاری که انجام دهی، الله تو را میبیند. از اینرو از پروردگارت میترسی که تو را در کاری ناپسند ببیند یا میترسی که تو را آنجا که دستور داده، نبیند؛ آری، میترسی که سخن ناشایستی بگویی یا دربارهی آنچه که به تو دستور داده است، سکوت نمایی. بدینسان اگر به کمال قدرت الله ایمان بیاوری، هرچه بخواهی از او درخواست میکنی؛ البته با رعایت ادب و بدون اینکه از حد بگذری. دیگر، چیزی را غیرممکن و بعید نمیپنداری؛ زیرا هرچیزی بهقدرت الله، ممکن است. موسی عليه السلام از فرعون و فرعونیان گریخته بود و هنگامی که به دریای سرخ رسید، الله متعال به او فرمان داد که عصایش را به دریا بزند؛ موسی عليه السلام عصایش را به دریا زد و در لحظهای دریا خشکید و دوازده راه باز شد و دریا در این میان، مانند کوهی بهنظر میرسید. موسی عليه السلام و همراهانش به قدرت الله متعال از دریا گذشتند؛ انگار از بیابانی عبور کردند که هیچ آبی به آن نرسیده بود.([۶۴]) گفته میشود: زمانی که سعد بن ابیوقاص رضي الله عنه در جریان فتح ایران به رود «دجله» رسید، ایرانیها به کرانهی شرقی این رود بزرگ گریخته و همهی پلها و قایقها را از میان برده بودند تا مسلمانان به آنها دست نیابند. سعد رضي الله عنه با صحابه مشورت کرد. سرانجام تصمیم گرفتند که به رود بزنند و از این رود بزرگ عبور کنند؛ آنها با اسبها، شترها و یا با پای پیاده، از رودخانه گذشتند و هیچ آسیبی به آنان نرسید!
چه کسی این رودخانه را بهصورت سطحی هموار و سخت درآورد که سپاهیان اسلام توانستند از روی آن بگذرند و غرق نشدند؟ بیگمان الله عزوجل که بر هر کاری تواناست. چنین ماجرایی برای علاء بن حضرمی رضي الله عنه و سپاهیانش که عازم «بحرین» بودند نیز پیش آمد. وقتی دریا پیش رویشان قرار گرفت، علاء رضي الله عنه دعا کرد و بدون اینکه آسیبی به آنان برسد، از روی آب گذشتند.([۶۵])
نشانههای الله، بیشمار است؛ از اینرو باید مسایل خارقالعادهای را که الله عزوجل در کتابش خبر داده یا پیامبرش صلی الله علیه و آله و سلم بیان نموده و یا مردم مشاهده کردهاند، باور کنیم و آن را جزو ایمان به الله بدانیم؛ زیرا چنین باوری، در حقیقت، ایمان به قدرت الله متعال است.
لازمهی ایمان به الله عزوجل این است که بدانیم الله متعال، ما را میبیند و اگر نمیتوانستیم الله را چنان عبادت کنیم که گویا او را میبینیم، پس یقین داشته باشیم که او، ما را میبیند. بسیاری از مردم از این مسألهی مهم غافلاند و برخی را میبینیم که الله را از روی عادت عبادت میکنند، نه بهگونهای که گویا الله را میبینند. این، نقصی در ایمان و عمل بهشمار میرود.
همچنین لازمهی ایمان به پروردگار، این است که حکم و فرمانروایی را از آن الله دانا و بزرگ بدانیم. آری؛ فرمان، تکوینی باشد یا تشریعی، از آنِ الله متعال است و فرمانروایی جز الله، وجود ندارد و همه چیز به دست اوست؛ چنانکه میفرماید:
﴿قُلِ ٱللَّهُمَّ مَٰلِكَ ٱلۡمُلۡكِ تُؤۡتِي ٱلۡمُلۡكَ مَن تَشَآءُ وَتَنزِعُ ٱلۡمُلۡكَ مِمَّن تَشَآءُ وَتُعِزُّ مَن تَشَآءُ وَتُذِلُّ مَن تَشَآءُۖ بِيَدِكَ ٱلۡخَيۡرُۖ إِنَّكَ عَلَىٰ كُلِّ شَيۡءٖ قَدِيرٞ ٢٦﴾ [آل عمران: ٢٦]
بگو: یا الله! ای مالکَ الملک! به هر که بخواهی، پادشاهی و حکومت میبخشی و پادشاهی و حکومت را از هر که بخواهی، میگیری و هر که را بخواهی، عزت میدهی و هر که را
بخواهی، خوار و زبون میگردانی. خوبی به دست توست و تو، بر همه چیز توانایی.
چه بسیار پادشاهانی که به شبی از تخت شاهی بهزیر آمدهاند و چه بسیار انسانهایی که بهروزی پادشاه شدهاند! چه بسیار قدرتمندانی که خود را بر همه چیره میدیدند و به نیمروزی خوار و ذلیل گشتند! چرا؟ چون فرمانروایی به دست الله است. حکم شرعی نیز تنها از آنِ الله متعال میباشد و تنها اوست که حلال و حرام میکند و تعیین تکلیف میفرماید و هیچیک از آفریدگانش، سزاوار چنین امتیازی نیست؛ از اینرو الله متعال بندگانش را منع کرده که مبادا جز بهفرمان او یا بدون دلیلی شرعی، چیزی را حلال یا حرام بنامند؛ چنانکه میفرماید:
﴿وَلَا تَقُولُواْ لِمَا تَصِفُ أَلۡسِنَتُكُمُ ٱلۡكَذِبَ هَٰذَا حَلَٰلٞ وَهَٰذَا حَرَامٞ لِّتَفۡتَرُواْ عَلَى ٱللَّهِ ٱلۡكَذِبَۚ إِنَّ ٱلَّذِينَ يَفۡتَرُونَ عَلَى ٱللَّهِ ٱلۡكَذِبَ لَا يُفۡلِحُونَ ١١٦ مَتَٰعٞ قَلِيلٞ وَلَهُمۡ عَذَابٌ أَلِيمٞ ١١٧﴾ [النحل: ١١٦، ١١٧]
با دروغهایی که بر زبانتان میآید، نگویید که این حلال و این حرام است تا بدینسان بر الله دروغ ببندید. بیگمان کسانی که بر الله دروغ میبندند، رستگار نمیشوند. بهرهی اندکی (در دنیا نصیبشان میشود) و عذاب دردناکی در پیش دارند.
نتیجه اینکه بحث ایمان به الله، موضوع گستردهایست که سخن گفتن دربارهی آن روزها زمان میبرد؛ اما همین اشارهی کوتاه کافیست.
رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «وملائِكَتِه»؛ یعنی: «و به فرشتگانش باور و ایمان داشته باشی».
فرشتگان، جزو جهان غیباند و الله عزوجل آنها را از نور آفریده و آنان را بر کارهای ویژهای گماشته است و هریک از آنها مطابق فرمان الله متعال به وظیفهاش عمل میکند؛ همانگونه که الله جل جلاله دربارهی نگهبانان دوزخ میفرماید:
﴿عَلَيۡهَا مَلَٰٓئِكَةٌ غِلَاظٞ شِدَادٞ لَّا يَعۡصُونَ ٱللَّهَ مَآ أَمَرَهُمۡ وَيَفۡعَلُونَ مَا يُؤۡمَرُونَ ٦﴾ [التحريم: ٦]
فرشتگان خشن و سختگیری بر آن گماشته شدهاند که از آنچه الله به آنان دستور داده، سرپیچی نمیکنند و هر چه فرمان مییابند، انجام میدهند.
آری! فرشتگان بر خلاف انسانها، از هیچ فرمانی سرپیچی نمیکنند و از انجام هیچ فرمانی ناتوان نیستند و توانایی اجرای همهی فرمانها را دارند. انسانها، گاه از اجرای فرمانها سرپیچی میکنند یا از انجامش عاجزند؛ اما فرشتگان برای اجرای فرمانها آفریده شدهاند؛ حال، این فرمانها در رابطه با عبادتهای متعلق به آنان باشد یا در زمینهی امور بندگان و آفریدههای خدا.
مثلاً جبرئیل عليه السلام بهعنوان برترین فرشتهی الله، کارگزار وحی میباشد و وحی الهی را از سوی الله به پیامبرانش میرساند؛ او به بزرگترین کار سودمند برای بندگان، گماشته شده و فرشتهی توانا و امانتداریست که سایر فرشتگان از او فرمان میبرند و از اینرو برترین فرشتهی الله عزوجل میباشد. همانگونه که محمد مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم برترین پیامبران است:
﴿عَلَّمَهُۥ شَدِيدُ ٱلۡقُوَىٰ ٥ ذُو مِرَّةٖ فَٱسۡتَوَىٰ ٦ وَهُوَ بِٱلۡأُفُقِ ٱلۡأَعۡلَىٰ ٧﴾
[النجم : ٥، ٧]
(فرشتهی) خیلی توانمند، به او آموزش داده است.(فرشتهای) نیرومند که (فراروی پیامبر) راست ایستاد. و او در کرانهی بلند (آسمان) بود.
یعنی: جبرئیل عليه السلام، این فرشتهی توانا، قرآن را به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم آموزش داد. الله عزوجل همچنین میفرماید:
﴿إِنَّهُۥ لَقَوۡلُ رَسُولٖ كَرِيمٖ ١٩ ذِي قُوَّةٍ عِندَ ذِي ٱلۡعَرۡشِ مَكِينٖ ٢٠ مُّطَاعٖ ثَمَّ أَمِينٖ ٢١﴾ [التكوير: ١٩، ٢١]
بهیقین قرآن، گفتار (ابلاغشده توسط) فرستادهی بزرگوار(ی به نام جبرئیل) است. (همان فرشتهی) نیرومندی که نزد صاحب عرش دارای مقامی والاست. آنجا (در ملکوت آسمانها) مورد اطاعت (فرشتگان، و) امین است.
برخی از فرشتگان به انجام امور بندگان در رابطه با مسایل حیاتی آنان در دنیا گماشته شدهاند؛ مثل میکائیل عليه السلام که مسؤول باران و گیاهان است. زندگی انسانها، به این دو مایهی حیات، یعنی وحی و آب بستگی دارد. جبرئیل عليه السلام، کارگزار حیات و زندگانی دلهاست و میکائیل عليه السلام، مسئول حیات زمین (آب و گیاهان) میباشد. اسرافیل عليه السلام که یکی از حاملان عرش است، مسئول دمیدن در «صور» میباشد. صور، شاخِ نیمدایره و کمانیشکل بزرگی بهاندازهی فاصلهی میان زمین و آسمان است. وقتی اسرافیل در آن میدمَد، مردم صدای وحشتناکی میشنوند که پیش از آن، هرگز نشنیدهاند و از شدت این صدا، بهقدری میترسند که میمیرند. آنگاه دوباره در آن دمیده میشود و ناگهان همهی مردم در حالی که نظارهگرند، بهپا میخیزند و هر روحی به کالبد دنیوی خود بازمیگردد. لذا این سه فرشته، به کارهایی در رابطه با حیات و زندگانی گماشته شدهاند؛ جبرئیل عليه السلام کارگزار حیات دلهاست؛ میکائیل عليه السلام مسؤول حیات گیاهان و زمین؛ و اسرافیل عليه السلام به دمیدن در «صور» گماشته شده که در پیِ آن، پیکرهای بیجان انسانها دوباره جان میگیرند و زنده میشوند؛ از اینرو رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم در ابتدای نمازهای شب، به جای «سُبحَانَكَ اللَّهمَّ وَبحمدِكَ»([۶۶])، الله متعال را با ذکر ربوبیتش برای این سه فرشته ثنا و ستایش میکرد؛ چنانکه در ابتدای نمازش میگفت: «اللَّهمَّ ربَّ جبرائیل ومیکائیل وإسرافیل فاطرَ السَّموات والأرض عالمَ الغیب والشّهادة أنت تحکم بین عبادكَ فیما کانوا فیه یختلفون اهدنی لما اختُلِفَ فیه مِن الحقِّ بإذنک إنّك تهدي من تشاء إلی صراطٍ مستقیمٍ»؛([۶۷]) یعنی: «یا الله! ای پروردگار جبرئیل و میکائیل و اسرافیل! ای پدیدآورندهی آسمانها و زمین! ای دانای نهان و آشکار! تو در میان بندگانت دربارهی اختلافاتشان داوری میکنی؛ پس مرا به لطف و توفیق خود، به سوی حقیقت و راه راستی که در آن اختلاف کردهاند، هدایت نما؛ بیگمان تو هرکه را بخواهی، به راه راست هدایت میکنی».
برخی از فرشتگان بر گرفتن جانها گماشته شدهاند که در رأسشان، فرشتهی مرگ است و همکارانی نیز دارد؛ اگر خواسته باشند جانِ مؤمنی را بگیرند، با خود کفن و کافور بهشتی برای روح آن شخص میآورند و اگر آن شخص، دوزخی باشد، کفن و کافوری دوزخی و آتشین با خود میآورند و کنارش مینشینند و جانش را از کالبدش بیرون میکشند تا آنکه جانش به گلو میرسد؛ آنگاه فرشتهی مرگ، جانش را میگیرد و به فرشتگان همراه خود تحویلش میدهد تا آن را در کفن و کافور بگذارند.
فرشتگان، روح انسان را در کفن و کافور میگذارند و انسانها، جسدش را. خداوند به ما انسانها چه همه لطف دارد! الله عزوجل میفرماید:
﴿حَتَّىٰٓ إِذَا جَآءَ أَحَدَكُمُ ٱلۡمَوۡتُ تَوَفَّتۡهُ رُسُلُنَا وَهُمۡ لَا يُفَرِّطُونَ ٦١﴾ [الأنعام: ٦١]
و چون مرگ هر یک از شما فرا رسد، فرستادگان ما جانش را میگیرند و کوتاهی نمیکنند.
یعنی در حفظ جان یا روح او، کوتاهی نمیکنند. الله متعال، آنچنان قدرتی به فرشتهی مرگ داده است که میتواند در یک زمان، جانهای بسیاری را در شرق و غرب زمین و در گوشه و کنار دنیا بگیرد. تعجبی هم ندارد؛ چون فرشتگان با ما انسانها قابل مقایسه نیستند و الله متعال توان و قدرتی به آنها داده که از قدرت جنها بیشتر است و جنها از انسانها، قویترند. داستان سلیمان عليه السلام را ببینید که الله متعال اینچنین بیان فرموده است:
﴿قَالَ يَٰٓأَيُّهَا ٱلۡمَلَؤُاْ أَيُّكُمۡ يَأۡتِينِي بِعَرۡشِهَا قَبۡلَ أَن يَأۡتُونِي مُسۡلِمِينَ ٣٨ قَالَ عِفۡرِيتٞ مِّنَ ٱلۡجِنِّ أَنَا۠ ءَاتِيكَ بِهِۦ قَبۡلَ أَن تَقُومَ مِن مَّقَامِكَۖ وَإِنِّي عَلَيۡهِ لَقَوِيٌّ أَمِينٞ ٣٩﴾ [النمل:۳۸-۳۹]
(سليمان) گفت: اى سران و اشراف! كدام يك از شما تخت ملکهی سبا را پيش از آنكه مطیع و فرمانبردار نزدم بیايند، برايم مىآورد؟ يكى از جنهای قوی گفت: من آن را پيش از آنكه از جايت برخيزى، برايت مىآورم و من، بر انجام این کار، توانا و امینم.
این تخت در کجا بود؟ آری! این تخت، در یمن بود و سلیمان عليه السلام در شام؛ مسافتی بهاندازهی یک ماه؛ اما ببینیم که یکی دیگر از حاضران، از این جن قوی نیرومندتر است:
﴿قَالَ ٱلَّذِي عِندَهُۥ عِلۡمٞ مِّنَ ٱلۡكِتَٰبِ أَنَا۠ ءَاتِيكَ بِهِۦ قَبۡلَ أَن يَرۡتَدَّ إِلَيۡكَ طَرۡفُكَ﴾ [النمل:۴۰]
كسى كه دانشى از كتاب داشت، گفت: من آن را پيش از آنكه پلك ديدهات به هم بخورد، نزدت مىآورم.
و سلیمان عليه السلام بلافاصله آن تخت را نزد خویش حاضر دید. علما گفتهاند: این شخص که دانشی از کتاب داشت، اسم اعظم را میدانست و با این اسم دعا کرد و فرشتگان تخت ملکهی سبا را در یک لحظه، از یمن به شام بردند؛ لذا فرشتگان از جنها قویترند. از اینرو نباید تعجب کنیم که انسانهای زیادی در گوشه و کنار دنیا، بهطور همزمان میمیرند و یک فرشته جانشان را میگیرد؛ الله جل جلاله میفرماید:
﴿۞قُلۡ يَتَوَفَّىٰكُم مَّلَكُ ٱلۡمَوۡتِ ٱلَّذِي وُكِّلَ بِكُمۡ ثُمَّ إِلَىٰ رَبِّكُمۡ تُرۡجَعُونَ ١١﴾
[السجدة : ١١]
بگو: فرشتهی مرگ که بر شما گماشته شده است، جانتان را میگیرد و سپس به سوی پروردگارتان بازگردانده میشوید.
آیا امکان دارد که الله عزوجل به این فرشته دستور دهد که جان کسانی را که مرگشان فرارسیده، بگیر و او «نه» بگوید؟ بهقطع امکان ندارد؛ چون فرشتگان هیچگاه از فرمان الله سرپیچی نمیکنند. الله عزوجل به «قلم» دستور داد که همهی چیزهایی را که تا قیامت روی خواهد داد، بنویسد؛ چه شد؟ قلم به عنوان یک موجود بیجان، نوشت یا نه؟ آری؛ نوشت. امکان ندارد که کسی از حکم و فرمان الله متعال سرپیچی کند. فقط انسانها و جنهای سرکش، (آنهم بهخاطر اختیاری که به آنها داده شد و باید پاسخگو باشند) سرکشی مینمایند و فرشتگان، هیچگاه از الله نافرمانی نمیکنند.
پنجمین فرشته، کارگزار دوزخ یا نگهبان آتش جهنم است که «مالک» نام دارد. الله جل جلاله میفرماید:
﴿وَنَادَوۡاْ يَٰمَٰلِكُ لِيَقۡضِ عَلَيۡنَا رَبُّكَۖ قَالَ إِنَّكُم مَّٰكِثُونَ ٧٧﴾ [الزخرف: ٧٧]
و (دوزخیان) فریاد میزنند: ای مالک! (ای نگهبان دوزخ! کاش) پروردگارت ما را بکشد. (نگهبان دوزخ) میگوید: شما (در دوزخ) ماندگارید.
دوزخیان درخواست مرگ میکنند تا راحت شوند؛ اما نگهبان دوزخ به آنان میگوید که شما در دوزخ میمانید و عذاب میکشید.
ششمین فرشتهای که از او نام میبریم، کارگزار یا نگهبان بهشت میباشد که بنا بر برخی از روایتها، نامش «رضوان» است.
بههر حال، فرشتگانی که نامشان برای ما ذکر شده، با همان نام، به آنها ایمان داریم و فرشتگانی که نامشان ذکر نشده، بهطور کلی به آنها و عملی که انجام میدهند یا وصفی که در کتاب و سنت دربارهی آنان بیان شده است، ایمان داریم. آیا فرشتگان که جزو جهان غیباند، دیده میشوند؟
پاسخ: آری؛ گاه به شکل و قیافهی اصلی خود دیده میشوند و گاه به صورتها و شکلهایی غیر از شکل اصلی خود. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم جبرئیل عليه السلام را دو بار به شکلی اصلیاش مشاهده کرد؛ یک بار در زمین و یک بار در آسمان، در «سدرةالمنتهی». همانگونه که الله جل جلاله میفرماید:
﴿وَلَقَدۡ رَءَاهُ نَزۡلَةً أُخۡرَىٰ ١٣ عِندَ سِدۡرَةِ ٱلۡمُنتَهَىٰ ١٤﴾ [النجم : ١٣، ١٤]
و بهراستی یک بار دیگر نیز او را دیده است؛ نزد «سدرۀالمنتهی».
آیا میدانید که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم جبرئیل عليه السلام را چگونه دید؟ او را دید که ششصد بال داشت و افق آسمان را گرفته بود. اندازهی بالهایش را فقط خدا میداند؛ اما وقتی میگویند همهی افق را گرفته بود، بدین معناست که خیلی بزرگ و گسترده میباشد.
این فرشته که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم او را دو بار در شکل و قیافهی اصلیاش دید، گاه، به صورت یک انسان نزد رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم میآمد؛ همانطور که در حدیث عمر رضي الله عنه آمده است: صحابه رضي الله عنهم نزد رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم نشسته بودند که ناگهان مردی سفیدپوش که موهای بسیار سیاهی داشت و آثار سفر بر او نمایان نبود و هیچکس او را نمیشناخت، وارد مجلس شد. الله متعال بر هر کاری تواناست و این توانایی را به فرشتگان داده است که میتوانند خود را به شکل انسان درآورند.
این، وضعیت فرشتگان الهیست که نکات مفصلی دربارهی آنها در کتاب خدا و سنت رسولش آمده و ما باید به همهی آنها ایمان داشته باشیم و بدانیم که نیرومند و توانا هستند؛ همانگونه که الله جل جلاله در غزوهی «بدر» به آنان فرمود:
﴿أَنِّي مَعَكُمۡ فَثَبِّتُواْ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْۚ سَأُلۡقِي فِي قُلُوبِ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ ٱلرُّعۡبَ فَٱضۡرِبُواْ فَوۡقَ ٱلۡأَعۡنَاقِ وَٱضۡرِبُواْ مِنۡهُمۡ كُلَّ بَنَانٖ ١٢﴾ [الأنفال: ١٢]
من با شما هستم. پس مؤمنان را استوار بگردانید. در دل کافران ترس میاندازم. پس گردنهایشان را بزنید و دستها و پاهایشان را قطع کنید.
فرشتگان در جنگ بدر، در کنار صحابه میجنگیدند و گاه کافری به زمین میافتاد و آثار ضربههای شمشیر بر پیکرش نمایان بود؛ اما معلوم نمیشد که چه کسی، او را شمشیر زده است؛ آری؛ این، فرشتگان الهی بودند که در غزوهی بدر، کافران را شمشیر میزدند و میکشتند؛ زیرا الله جل جلاله به آنان فرمود:
﴿فَٱضۡرِبُواْ فَوۡقَ ٱلۡأَعۡنَاقِ وَٱضۡرِبُواْ مِنۡهُمۡ كُلَّ بَنَانٖ ١٢ ذَٰلِكَ بِأَنَّهُمۡ شَآقُّواْ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥۚ وَمَن يُشَاقِقِ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ فَإِنَّ ٱللَّهَ شَدِيدُ ٱلۡعِقَابِ ١٣﴾
[الأنفال: ١٢، ١٣]
پس گردنهایشان را بزنید و دستها و پاهایشان را قطع کنید. بدان سبب که آنان با الله و پیامبرش مخالفت و دشمنی نمودهاند؛ و هر کس با الله و فرستادهاش دشمنی نماید، بداند که مجازات الله، سخت و شدید است.
بههر حال، هم به فرشتگانی ایمان داریم که نامشان را میدانیم و هم به فرشتگانی که نامشان در کتاب و سنت ذکر نشده، اما بهطور کلی از عبادتها و اعمالشان ذکری به میان آمده است؛ ایمان به فرشتگان، یکی از ارکان ششگانهی ایمان بهشمار میرود و هرکس فرشتگان را انکار کند یا منکِر وجودشان شود یا بگوید که فرشتگان، همان نیروهای خیر هستند و شیطانها نیروهای شر میباشند، کافر است و از دایرهی اسلام خارج میباشد؛ زیرا الله و رسولش و اجماع مسلمانان را انکار کرده است. برخی از مردم، بینهایت گمراه شده و وجود فرشتگان را انکار کردهاند. پناه بر خدا! گفتهاند: چیزی به نام عالَم فرشتگان وجود ندارد و فرشتگان، همان نیروهای خیر هستند! اگر اینها این سخن را از روی تأویل و برداشت و فهم نادرست بگویند، باید نادرست بودن این تأویل و بلکه این تحریف دینی را برایشان بیان کنیم. و اگر چنین سخنی برآمده از تأویل نباشد، انکار فرشتگان بهشمار میرود و کسانی که چنین سخنی میگویند، کافرند. زیرا دادههای صریح کتاب و سنت و نیز اجماع مسلمانان را دربارهی وجود فرشتگان انکار کردهاند. بدون شک الله متعال، میتواند جهان کاملی بیافریند که انسان نتواند با حواس پنجگانهی خود آن را درک کند؛ مانند جنها که وجود دارند و با این حال، بهطور عادی نمیتوانیم آنگونه که سایر اشیا را میبینیم، آنها را درک کنیم. خلاصه اینکه الله متعال، مخلوقات گوناگونی دارد.
رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «وَکُتُبِهِ»؛ یعنی: «و به کتابهایش باور و ایمان داشته باشی». این، سومین رکن ایمان است. منظور، همهی کتابهاییست که الله متعال، بر پیامبرانش نازل فرموده و هر پیامبری، کتابی داشته است؛ همانطور که الله جل جلاله میفرماید:
﴿ٱللَّهُ ٱلَّذِيٓ أَنزَلَ ٱلۡكِتَٰبَ بِٱلۡحَقِّ وَٱلۡمِيزَانَ﴾ [الشورى: ١٧]
الله، ذاتیست که قرآن را بهحق و درستی نازل کرد و نیز میزان (معیار عدالت) را.
همچنین میفرماید:
﴿لَقَدۡ أَرۡسَلۡنَا رُسُلَنَا بِٱلۡبَيِّنَٰتِ وَأَنزَلۡنَا مَعَهُمُ ٱلۡكِتَٰبَ وَٱلۡمِيزَانَ لِيَقُومَ ٱلنَّاسُ بِٱلۡقِسۡطِۖ﴾ [الحديد: ٢٥]
بهراستی پیامبرانمان را با نشانههای آشکار فرستادیم و همراهشان کتاب و معیار عدل نازل کردیم تا مردم به عدالت رفتار کنند.
البته ما، برخی از این کتابها را میشناسیم و برخی را نمیشناسیم. «تورات» کتابیست که الله متعال بر موسی عليه السلام نازل فرمود و «انجیل» کتابیست که بر عیسی عليه السلام فرو فرستاد. در قرآن صحیفههای موسی عليه السلام نیز ذکر شده که گویا غیر از تورات است؛ صحیفههای ابراهیم عليه السلام و «زبور» داوود عليه السلام هم در قرآن کریم، ذکر گردیده است.
هر کتابی که در قرآن ذکر شده، باید به آن ایمان داشته باشیم و در رابطه با کتابهایی که ذکر نشده، بهطور کلی ایمان داریم که الله متعال، کتابهایی بر پیامبرانش فرو فرستاده است. لذا ایمان داریم که الله عزوجل تورات را بر موسی و انجیل را بر عیسی و زبور را بر داوود و چند صحیفه بر ابراهیم علیهمالسلام نازل کرده است؛ البته نباید چنین برداشت کنیم که انجیلی که امروزه نصارا در دست دارند، همان کتابیست که الله متعال بر عیسی عليه السلام نازل فرموده است؛ زیرا انجیلهای کنونی که در دست نصاراست، تحریف شده و کشیشها و رجال دینی کلیسا، در آن دست برده و آن را تحریف نمودهاند؛ چیزهایی بدان افزوده و چیزهایی نیز از آن کم کردهاند؛ از اینرو امروزه چهار یا پنج نوع انجیل وجود دارد؛ در صورتی که انجیل نازلشده بر عیسی عليه السلام یکی بوده است. اما الله متعال، خود حفظ و نگهداری کتابی را که بر محمد صلی الله علیه و آله و سلم نازل کرده، بر عهده گرفته است؛ زیرا پس از رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم هیچ پیامبری نمیآید که درست و نادرست را برای مردم بیان کند و به آنها نشان دهد که چه تحریفهایی صورت گرفته است. کتابهای گذشته از آن جهت، از تحریف، محفوظ نماند که پیامبرانی برانگیخته میشدند و تحریفهای انجامشده در کتابهای پیشین را بیان میکردند. این، همان رازیاست که پروردگار متعال، خود عهدهدار حفظ و نگهداری قرآن میباشد تا مردم بدانند که هرگاه تحریفی در کتابهای آسمانی صورت گرفته، نیازمند پیامبرانی بودهاند که حق را برایشان بیان کنند. مهم این است که به اصلِ کتابی که به هر پیامبری نازل شده، ایمان داشته باشیم و آن را از سوی الله بدانیم؛ نه اینکه کتابی را که در دست مدعیان پیروی از آن پیامبر میباشد، همان کتابی بدانیم که الله متعال بر آن پیامبر فرو فرستاده است؛ زیرا بدون شک، تحریفیافته است.
لازمهی ایمان به کتابهای الهی، این است که معتقد باشیم هر خبری که در آنها آمده، حق است؛ همانطور که همهی گزارشهای قرآنی، حق میباشد؛ زیرا آنچه در کتابهای پیامبران آمده، از سوی خداست و هر خبری که از سوی خدا باشد، حق است. همچنین باید بر این باور باشیم که همهی احکام این کتابها، حق است. البته این پرسش پیش میآید که آیا این کتابها و محتوای آنها تا کنون بدون تحریف مانده است؟ پیشتر پاسخ این پرسش را دادیم؛ اما اینک بدین نکته میپردازیم که آیا عمل به احکام کتابهای پیشین بر ما واجب است؟
پاسخ: به مواردی که الله متعال، از این کتابها برای ما ذکر فرموده، عمل میکنیم؛ البته در صورتی که حکمی برخلاف آن در شریعت ما نیامده باشد. به عنوان مثال الله عزوجل یکی از احکام تورات را در قرآن، اینچنین بیان میفرماید:
﴿وَكَتَبۡنَا عَلَيۡهِمۡ فِيهَآ أَنَّ ٱلنَّفۡسَ بِٱلنَّفۡسِ وَٱلۡعَيۡنَ بِٱلۡعَيۡنِ وَٱلۡأَنفَ بِٱلۡأَنفِ وَٱلۡأُذُنَ بِٱلۡأُذُنِ وَٱلسِّنَّ بِٱلسِّنِّ وَٱلۡجُرُوحَ قِصَاصٞۚ فَمَن تَصَدَّقَ بِهِۦ فَهُوَ كَفَّارَةٞ لَّهُۥۚ وَمَن لَّمۡ يَحۡكُم بِمَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ فَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلظَّٰلِمُونَ ٤٥﴾ [المائدة: ٤٥]
و در تورات برای بنیاسرائیل چنین مقرر نمودیم که (حکم قصاص) بدین ترتیب است که جان در برابر جان، چشم در برابر چشم، بینی در برابر بینی، گوش به جای گوش و دندان به جای دندان قصاص میشود و زخمها نیز قصاص دارند. پس هرکس گذشت نماید، گذشتش کفارهی (گناهان) اوست. و کسانی که مطابق احکامی که الله نازل نموده، حکم نکنند، ستمکارند.
این حکم، در تورات آمده بود و الله عزوجل آن را در قرآن نقل فرمود تا ما نیز به این حکم عمل نماییم؛ زیرا الله جل جلاله میفرماید:
﴿لَقَدۡ كَانَ فِي قَصَصِهِمۡ عِبۡرَةٞ لِّأُوْلِي ٱلۡأَلۡبَٰبِ﴾ [يوسف: ١١٠]
بهراستی در داستانها و سرگذشتشان، عبرتی برای خردمندان وجود دارد.
همچنین میفرماید:
﴿أُوْلَٰٓئِكَ ٱلَّذِينَ هَدَى ٱللَّهُۖ فَبِهُدَىٰهُمُ ٱقۡتَدِهۡ﴾ [الأنعام: ٩٠]
ایشان (پیامبران)، کسانی هستند که الله هدایتشان نموده است؛ پس، از شیوهی آنان پیروی کن.
الله جل جلاله چیزی را بیهوده ذکر نمیکند و آنچه از کتابهای گذشته نقل نموده، برای ما مشروع است؛ مگر آنکه در شریعت ما به حکمی بر خلاف آن، تصریح شده باشد که در این صورت، ناسخ آن بهشمار میرود. همانطور که در شریعت ما، برخی از احکام با برخی دیگر از آیات احکام، منسوخ شده است.
البته بدین نکته توجه داشته باشیم که در حال حاضر آنچه را در کتابهای غیرمسلمانان وجود دارد، نه تصدیق و نه تکذیب میکنیم؛ زیرا رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم چنین دستور داده است و امکان دارد ندانسته چیزی را که باطل میباشد، تصدیق کنیم یا چیزی را که درست و حق است، تکذیب نماییم؛ بلکه باید بگوییم: به الله و آنچه که به سوی ما و پیشینیان نازل کرده است، ایمان داریم. لذا چیزی را که شریعت ما دربارهی درستی یا نادرستی آن چیزی نگفته، نه تأیید و نه تکذیب میکنیم؛ اما اگر موردی وجود داشت که در شریعت ما به درستی یا نادرستی آن تصریح شده بود، پس حکمش روشن است و دربارهی آن، مطابق شریعت خود عمل میکنیم.
خوب است به نمونهای از روایتهای بیاساس بنیاسرائیل اشاره کنم؛ میگویند: داوود عليه السلام شیفتهی زنِ یکی از سپاهیانش شد؛ لذا آن سرباز را به جنگ فرستاد تا شاید کشته شود و بدین ترتیب داوود، به زن آن سرباز دست یابد! لذا خداوند، دو فرشته را نزد داوود فرستاد.
سپس روایانِ این روایت بیاساس، داستانی را ذکر کردهاند که در سورهی «ص» آمده است:
«آن دو بیمقدمه نزد داوود رفتند؛ او از آنان ترسید. گفتند: نترس؛ ما دو مدعی (دادخواه) هستیم که یکی از ما بر دیگری ستم کرده است؛ پس در میان ما بهحق داوری کن و ستم روا مدار و ما را به راه راست راهنمایی نما. یکی از آنها گفت: این، برادر من است که نود و نه میش دارد و من، یک میش دارم؛ میگوید: این یک میش را نیز به من بسپار؛ و در سخن گفتن بر من چیره شده است».([۶۸])
راویان این روایتِ بیپایه و دروغین گفتهاند: خداوند، این مثال را برای داوود بیان کرد تا متوجه اشتباهش شود؛ چون داوود نود و نه زن داشت و به زن سربازش چشم دوخته بود تا به او دست یابد و صد زن داشته باشد!
کذب و بیاساس بودن این داستان، روشن است؛ زیرا داوود عليه السلام یکی از پیامبران الهی بود و امکان ندارد که از روی هوا و هوس، دست به چنین حیلهای بزند؛ هیچ عاقلی چنین کاری نمیکند، چه رسد به پیامبری معصوم؟ این داستان، در روایتهای بیاساس بنیاسرائیل آمده و از اینرو میگوییم: هیچ پایهای ندارد. چون شایستهی پیامبر خدا و بلکه شایستهی هیچ عاقلی نیست. خلاصه اینکه آنچه در کتابهای غیرمسلمانان آمده، بر دو گونه است:
اول: برخی از آنها را الله متعال در قرآن کریم یا به زبان رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم بیان فرموده است؛ چنین مواردی قابل قبول و صحیح میباشد.
دوم: مواردیست که بنیاسرائیل، خود روایت کردهاند که از سه حالت، خالی نیست:
حالت اول: شریعت ما به دروغ بودن آن، گواهی داده و ما نیز باید به بیاساس بودن آن، معتقد باشیم.
حالت دوم: شریعت ما به درست بودن آن، شهادت داده است؛ ما هم مطابق شریعت خود، آن را تصدیق میکنیم.
حالت سوم: در شریعت ما به درست بودن یا نادرست بودن آن، تصریح نشده است؛ در این صورت سکوت میکنیم؛ زیرا اهل کتاب، قابل اطمینان نیستند و در خبرهایشان کذب، تحریف، و کم و زیاد بههم آمیخته است.
رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «وَرُسُلِهِ»؛ یعنی: «و به پیامبرانش ایمان داشته باشی».
پیامبران، همان انسانهایی بودند که الله عزوجل آنها را به عنوان پیامرسان و مبلّغ فرمانها و رهنمودهای خود به سوی بندگانش فرستاد. آری؛ آنها مانند سایر انسانها پدر و مادر داشتند، جز عیسی فرزند مریم عليه السلام که الله متعال، او را بدون پدر آفرید. بههر حال، خداوند عزوجل پیامبرانش را رحمتی بر بندگانش قرار داد تا با بندگان خود اتمام حجت کند؛ همانطور که میفرماید:
﴿۞إِنَّآ أَوۡحَيۡنَآ إِلَيۡكَ كَمَآ أَوۡحَيۡنَآ إِلَىٰ نُوحٖ وَٱلنَّبِيِّۧنَ مِنۢ بَعۡدِهِۦۚ وَأَوۡحَيۡنَآ إِلَىٰٓ إِبۡرَٰهِيمَ وَإِسۡمَٰعِيلَ وَإِسۡحَٰقَ وَيَعۡقُوبَ وَٱلۡأَسۡبَاطِ وَعِيسَىٰ وَأَيُّوبَ وَيُونُسَ وَهَٰرُونَ وَسُلَيۡمَٰنَۚ وَءَاتَيۡنَا دَاوُۥدَ زَبُورٗا ١٦٣ وَرُسُلٗا قَدۡ قَصَصۡنَٰهُمۡ عَلَيۡكَ مِن قَبۡلُ وَرُسُلٗا لَّمۡ نَقۡصُصۡهُمۡ عَلَيۡكَۚ وَكَلَّمَ ٱللَّهُ مُوسَىٰ تَكۡلِيمٗا ١٦٤ رُّسُلٗا مُّبَشِّرِينَ وَمُنذِرِينَ لِئَلَّا يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى ٱللَّهِ حُجَّةُۢ بَعۡدَ ٱلرُّسُلِۚ وَكَانَ ٱللَّهُ عَزِيزًا حَكِيمٗا ١٦٥﴾
[النساء : ١٦٣، ١٦٥]
ما، به تو وحی کردیم؛ همانگونه که به نوح و پیامبران پس از او وحی نمودیم. و به ابراهیم، و اسماعیل، و اسحاق، و یعقوب و نوادگانش و به عیسی، و ایوب، و یونس، و هارون و سلیمان نیز وحی کردیم. و به داود زبور دادیم. و پیامبرانی (مبعوث کردیم) که پیشتر داستانشان را برایت گفتهایم و همچنین پیامبرانی که داستانشان را برایت نگفتهایم. الله بهطور ویژه و بیواسطه با موسی سخن گفت. پیامبرانی مژدهرسان و بیمدهنده (برانگیخیتم) تا مردم پس از ارسال پیامبران، عذر و بهانهای در برابر الله نداشته باشند. و الله، غالبِ باحکمت است.
پیامبران زیادی برانگیخته شدند که نخستین آنها، نوح عليه السلام و آخرینشان، محمد صلی الله علیه و آله و سلم بود. دلیلش این است که الله جل جلاله میفرماید:
﴿۞إِنَّآ أَوۡحَيۡنَآ إِلَيۡكَ كَمَآ أَوۡحَيۡنَآ إِلَىٰ نُوحٖ وَٱلنَّبِيِّۧنَ مِنۢ بَعۡدِهِۦ﴾ [النساء : ١٦٣]
ما، به تو وحی کردیم؛ همانگونه که به نوح و پیامبران پس از او وحی نمودیم.
همچنین در «صحیحین» و دیگر کتابهای حدیث، در حدیث شفاعت، آمده است: «مردم روز قیامت نزد نوح( عليه السلام) میروند و به او میگویند: تو، نخستین پیامبری هستی که الله به سوی اهل زمین فرستاد».
و اما دلیل اینکه محمد مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم واپسین پیامبر میباشد، این فرمودهی الهیست که:
﴿مَّا كَانَ مُحَمَّدٌ أَبَآ أَحَدٖ مِّن رِّجَالِكُمۡ وَلَٰكِن رَّسُولَ ٱللَّهِ وَخَاتَمَ ٱلنَّبِيِّۧنَ﴾
[الأحزاب: ٤٠]
محمد، پدر هیچیک از مردان شما نیست؛ ولی فرستادهی الله و آخرین پیامبر است.
همچنین رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم فرموده است: «أنا خاتم النَّبیین»؛([۶۹]) یعنی: «من، آخرین پیامبرم». ما باید ایمان داشته باشیم که همهی پیامبران، در رسالتشان و در پیامهایی که از سوی الله عزوجل ابلاغ کردهاند، صادق و راستگو بودهاند. بر این اساس، به پیامبرانی که با اسم و نام ذکر شده و نیز به پیامبرانی که نامشان ذکر نشده، ایمان داریم و معتقدیم که الله متعال برای هر یک از امتها، پیامبری فرستاده است تا در برابر الله، عذر و بهانهای نداشته باشند؛ همانطور که میفرماید:
﴿وَلَقَدۡ بَعَثۡنَا فِي كُلِّ أُمَّةٖ رَّسُولًا أَنِ ٱعۡبُدُواْ ٱللَّهَ وَٱجۡتَنِبُواْ ٱلطَّٰغُوتَ﴾ [النحل: ٣٦]
در هر امتی پیامبری (با این پیام) فرستادیم که الله را عبادت و پرستش کنید و از معبودان باطل دوری نمایید.
همچنین میفرماید:
﴿وَإِن مِّنۡ أُمَّةٍ إِلَّا خَلَا فِيهَا نَذِيرٞ ٢٤﴾ [فاطر: ٢٤]
و در میان همهی امتها هشداردهندهای بوده است.
بر ما واجب است که به پیامهای پیامبران ایمان داشته باشیم و اگر از راه درستی به ما رسیده باشد، آن را بپذیریم و درستیِ آن را باور کنیم. همچنین باید از آخرین پیامبر، محمد مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم پیروی نماییم؛ زیرا الله متعال پیروی از او را بر ما فرض نموده است:
﴿قُلۡ يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّاسُ إِنِّي رَسُولُ ٱللَّهِ إِلَيۡكُمۡ جَمِيعًا ٱلَّذِي لَهُۥ مُلۡكُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِۖ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ يُحۡيِۦ وَيُمِيتُۖ فََٔامِنُواْ بِٱللَّهِ وَرَسُولِهِ ٱلنَّبِيِّ ٱلۡأُمِّيِّ ٱلَّذِي يُؤۡمِنُ بِٱللَّهِ وَكَلِمَٰتِهِۦ وَٱتَّبِعُوهُ لَعَلَّكُمۡ تَهۡتَدُونَ ١٥٨﴾ [الأعراف: ١٥٨]
بگو: ای مردم! بهراستی که من فرستادهی الله به سوی همهی شما هستم؛ فرستادهی پروردگاری که فرمانروایی آسمانها و زمین از آنِ اوست؛ هیچ معبود برحقی جز او وجود ندارد؛ زنده میکند و میمیراند؛ پس به الله و فرستادهاش ایمان بیاورید؛ همان پیامبر درسنخواندهای که به الله و سخنانش ایمان دارد؛ و از او پیروی کنید تا هدایت یابید.
همچنین به ما دستور داده که از پیامبرش پیروی کنیم؛ میفرماید:
﴿قُلۡ إِن كُنتُمۡ تُحِبُّونَ ٱللَّهَ فَٱتَّبِعُونِي يُحۡبِبۡكُمُ ٱللَّهُ﴾ [آل عمران: ٣١]
بگو: اگر الله را دوست دارید، از من پیروی کنید تا الله شما را دوست بدارد.
در رابطه با سایر پیامبران، زمانی از آنها پیروی میکنیم که در شریعت ما بهپیروی از عملکرد خاصی از آنها تصریح شده باشد؛ به عنوان مثال رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم فرموده است: «أَحَبُّ الصَّلاةِ صَلاةُ أخی دَاوُدَ، كَانَ يَنَامُ نِصْفَ اللَّيْلِ وَيَقُومُ ثُلُثَهُ، وَيَنَامُ سُدُسَهُ؛ وَأَحَبُّ الصِّيَامِ إِلَى اللَّهِ صِيَامُ دَاوُدَ، کانَ يَصُومُ يَوْمًا وَيُفْطِرُ يَوْمًا»؛ یعنی: «بهترین نماز، نماز داوود عليه السلام است که تا نیمهشب میخوابید و یکسوم شب را به نماز میایستاد و آنگاه یکششم آن را میخوابید. و بهترین روزه، روزهی داوود عليه السلام است که یک روز در میان، روزه میگرفت». این حدیث، از عبادت و شبزندهداری داوود عليه السلام و نیز نحوهی روزه گرفتنش حکایت دارد تا ما نیز در این زمینه از او پیروی کنیم.
آیا اگر شریعت ما بهپیروی از کار مشخصی از یکی از پیامبران دستور نداده باشد، انجام آن عمل برای ما مشروع است یا حتماً باید در شریعت ما به انجام آن عمل، تصریح شده باشد؟ علما در اینباره اختلاف نظر دارند. دیدگاه صحیح، این است که شریعت پیامبران گذشته، برای ما نیز مشروع است؛ مگر آنکه در شریعت ما به خلاف آن، حکم شده باشد؛ زیرا الله عزوجل به پیامبرش دستور داده است:
﴿أُوْلَٰٓئِكَ ٱلَّذِينَ هَدَى ٱللَّهُۖ فَبِهُدَىٰهُمُ ٱقۡتَدِهۡ﴾ [الأنعام: ٩٠]
ایشان (پیامبران)، کسانی هستند که الله هدایتشان نموده است؛ پس، از شیوهی آنان پیروی کن.
بدینسان الله متعال، به پیامبرش دستور داده که از شیوهی پیامبران پیشین پیروی کند. همچنین میفرماید:
﴿لَقَدۡ كَانَ فِي قَصَصِهِمۡ عِبۡرَةٞ لِّأُوْلِي ٱلۡأَلۡبَٰبِ﴾ [يوسف: ١١٠]
بهراستی در داستانها و سرگذشتشان، عبرتی برای خردمندان وجود دارد.
این آیه در پایان سورهی یوسف آمده که خداوند عزوجل در آن، داستانی طولانی برای ما بیان فرموده است تا از آن، درس بگیریم. از اینرو علما رحمهمالله نکات زیادی در زمینهی احکام شرعی از قبیل قضاوت و دادرسی، از این سوره برگرفتهاند؛ مانند این اصل که: صدور حکم باید بر اساس شواهد و قراین موجود باشد؛ و این، برگرفته از این آیه است که:
﴿وَشَهِدَ شَاهِدٞ مِّنۡ أَهۡلِهَآ إِن كَانَ قَمِيصُهُۥ قُدَّ مِن قُبُلٖ فَصَدَقَتۡ وَهُوَ مِنَ ٱلۡكَٰذِبِينَ ٢٦ وَإِن كَانَ قَمِيصُهُۥ قُدَّ مِن دُبُرٖ فَكَذَبَتۡ وَهُوَ مِنَ ٱلصَّٰدِقِينَ ٢٧﴾
[يوسف: ٢٦، ٢٧]
یکی از بستگان زن که حضور داشت، شهادت داد: اگر پیراهن یوسف از جلو پاره شده است، زن راست میگوید و یوسف دروغگوست. و اگر پیراهنش از پشت پاره شده، زن دروغ میگوید و یوسف راستگوست.
یعنی: چگونگی پاره شدن پیراهن یوسف، میتواند دلیل یا قرینهای بر گنهکاری یا بیگناهی او باشد. علما با توجه به قراینی که پیرامون یک مسأله در سنت وجود دارد، حکمش را استنباط و بیان میکنند.
بههر حال دیدگاه راجح این است که شریعت امتهای گذشته تا زمانی که در شریعت ما بر خلاف آن حکم نشده باشد، برای ما نیز جنبهی شرعی دارد.
حق پیامبران الهی بر گردن ماست که آنان را آنگونه که شایستهی آنهاست، دوست و گرامی بداریم و بر این باور باشیم که در میان نیکان، در بالاترین سطح قرار دارند؛ همانطور که الله جل جلاله میفرماید:
﴿وَمَن يُطِعِ ٱللَّهَ وَٱلرَّسُولَ فَأُوْلَٰٓئِكَ مَعَ ٱلَّذِينَ أَنۡعَمَ ٱللَّهُ عَلَيۡهِم مِّنَ ٱلنَّبِيِّۧنَ وَٱلصِّدِّيقِينَ وَٱلشُّهَدَآءِ وَٱلصَّٰلِحِينَۚ وَحَسُنَ أُوْلَٰٓئِكَ رَفِيقٗا ٦٩﴾ [النساء : ٦٩]
آنان که از الله و پیامبر اطاعت میکنند، همنشین پیامبران، صدیقان، شهدا و صالحان خواهند بود که الله به آنان نعمت داده است؛ و چه رفیقان نیکی هستند!
رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم پنجمین رکن ایمان را ایمان به «روز آخرت» برشمرد؛ یعنی ایمان به روز قیامت. روز قیامت از آن جهت «روز آخرت» یا روز واپسین نامیده میشود که آخرین روز حسابرسی به اعمال بندگان میباشد و پس از آن، روز دیگری (برای حسابرسی) وجود ندارد. هر انسانی چهار مرحله را سپری میکند:
یک مرحله در شکم مادرش، یک مرحله در دنیا، مرحلهای در عالَم بزرخ و یک مرحله نیز در روز قیامت که آخرین مرحله میباشد. از اینرو به روز قیامت، «یومالآخر» یا روز واپسین گفته میشود. در آن روز جای هر کسی مشخص میگردد که در بهشت است یا در دوزخ؛ الله متعال من و شما را جزو بهشتیها بگرداند و ما را از دوزخ پناه دهد.
کتاب «العقیدة الواسطیة»، کتاب مختصری در زمینهی عقاید اهل سنت و جماعت میباشد که از علامه ابوالعباس حراني رحمه الله بهجای مانده است و جزو بهترین کتابهای شیخ بهشمار میرود و از لحاظ محتوا، روشن بودن مطالب و پاسخگویی به مسایل مختلف، کمنظیر است. شیخالاسلام رحمه الله در این کتاب میگوید: «هر آنچه که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم دربارهی مسایلِ پس از مرگ خبر داده است، در مفهوم ایمان به آخرت میگنجد». از جمله: آزمون قبر.
وقتی مرده را به خاک میسپارند، دو فرشته نزدش میآیند و او را مینشانند و از او سه سؤال میپرسند: پروردگارت کیست؟ و دینت چيست؟و پیامبرت کیست؟ الله متعال، در آن هنگام مؤمنان را با سخن استوار توحیدی، ثابت و پایدار میگرداند. از الله درخواست میکنم که همهی ما را جزو اهل ایمان قرار دهد. مؤمن در آن هنگام، میگوید: پروردگارم الله، و دینم اسلام، و پیامبرم، محمد صلی الله علیه و آله و سلم است. آنگاه از آسمان ندا میرسد که بندهام، راست گفت؛ پس فرشی از بهشت برایش پهن کنید و از لباسهای بهشتی، بر او بپوشایند و دری به سوی بهشت برایش باز نمایید! سپس تا آنجا که چشمش کار میکند، قبرش گشاد و فراخ میشود و از نسیم خوشبوی بهشت به سویش میوزد و نعمتهای بینظیر بهشت را مشاهده میکند.
اما منافق یا کافر، میگوید: آها! چیزهایی از مردم شنیدم و من هم تکرارش کردم. چیزی برای گفتن ندارد؛ زیرا ایمان به قلبش نرسیده و بهزبان همان چیزی را گفته که به گوشش رسیده است! بیآنکه معنایش را بداند. لذا قبرش بر او تنگ خواهد بود؛ این، عذاب و فتنهی بزرگیست که رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم به ما دستور داده است در هر نمازی، از آن به الله پناه ببریم و بگوییم: «أعوذُ باللهِ مِن عذَابِ جهنَّمَ ومِن عذابِ القبر»؛([۷۰]) یعنی: «از عذاب دوزخ و از عذاب قبر، به الله پناه میبرم».
لذا ایمان به عذاب یا نعمت قبر، جزو ایمان به آخرت بهشمار میرود. نعمت قبر از آنِ مؤمنانیست که سزاوار برخورداری از این نعمتاند و عذابش از آنِ کسانیست که سزاوار عذاباند؛ چنانکه این امر، در کتاب و سنت و اجماع اهل سنت و جماعت، آمده است. الله متعال، در کتابش میفرماید:
﴿كَذَٰلِكَ يَجۡزِي ٱللَّهُ ٱلۡمُتَّقِينَ ٣١ ٱلَّذِينَ تَتَوَفَّىٰهُمُ ٱلۡمَلَٰٓئِكَةُ طَيِّبِينَ يَقُولُونَ سَلَٰمٌ عَلَيۡكُمُ ٱدۡخُلُواْ ٱلۡجَنَّةَ بِمَا كُنتُمۡ تَعۡمَلُونَ ٣٢﴾ [النحل: ٣١، ٣٢]
الله، اینچنین به پرهیزکاران پاداش میدهد؛ پاکانی که چون فرشتگان، جانشان را میگیرند، میگویند: سلام و درود بر شما؛ به پاداش کردارتان وارد بهشت شوید.
یعنی در هنگام مرگشان، به آنان گفته میشود که وارد بهشت شوید. الله جل جلاله در پایان سورهی «واقعه» میفرماید:
﴿فَأَمَّآ إِن كَانَ مِنَ ٱلۡمُقَرَّبِينَ ٨٨ فَرَوۡحٞ وَرَيۡحَانٞ وَجَنَّتُ نَعِيمٖ ٨٩﴾
[الواقعة: ٨٨، ٨٩]
ولی اگر از مقربان باشد، پس آسایش و گیاهان خوشبو و باغهای پرنعمت (درانتظار اوست).
الله جل جلاله این نوید را دربارهی کسانی بیان میفرماید که مرگشان نزدیک شده است؛ یعنی در همان روزی که بمیرند، از این نعمتها برخوردار میشوند.
اما ببینید که الله متعال دربارهی عذاب قبر میفرماید:
﴿وَلَوۡ تَرَىٰٓ إِذِ ٱلظَّٰلِمُونَ فِي غَمَرَٰتِ ٱلۡمَوۡتِ وَٱلۡمَلَٰٓئِكَةُ بَاسِطُوٓاْ أَيۡدِيهِمۡ أَخۡرِجُوٓاْ أَنفُسَكُمُۖ ٱلۡيَوۡمَ تُجۡزَوۡنَ عَذَابَ ٱلۡهُونِ بِمَا كُنتُمۡ تَقُولُونَ عَلَى ٱللَّهِ غَيۡرَ ٱلۡحَقِّ وَكُنتُمۡ عَنۡ ءَايَٰتِهِۦ تَسۡتَكۡبِرُونَ ٩٣﴾ [الأنعام: ٩٣]
و چون ستمكاران را در سختیهای مرگ ببینی و فرشتگان، دستانشان را (به سوی آنان) گشوده، (میگویند:) جان بِکَنید؛ امروز به سبب سخنان نادرستی که به الله میگفتید و بدان سببب که از تصدیق آیاتش سرکشی میکردید، با عذاب خوارکنندهای مجازات میشوید.
کافران هنگام مردن، جان نمیدهند؛ چون مژدهی خوبی به آنها داده نمیشود. به آنها نوید دوزخ را میدهند؛ از اینرو حاضر نیستند که جان دهند؛ لذا فرشتگان مرگ به آنان میگویند: «جان بِکَنید». این عذاب خوارکننده، در زمان مرگشان و همینکه میمیرند، به آنها میرسد.
الله جل جلاله دربارهی فرعونیان میفرماید:
﴿ٱلنَّارُ يُعۡرَضُونَ عَلَيۡهَا غُدُوّٗا وَعَشِيّٗاۚ وَيَوۡمَ تَقُومُ ٱلسَّاعَةُ أَدۡخِلُوٓاْ ءَالَ فِرۡعَوۡنَ أَشَدَّ ٱلۡعَذَابِ ٤٦﴾ [غافر: ٤٦]
(عذابشان) آتش دوزخ است که صبح و شام بر آن عرضه میشوند و روزی که قیامت برپا گردد، (فرمان میرسد:) فرعونیان را وارد سختترین عذاب بگردانید.
فرمود:«صبح و شام بر آتش دوزخ عرضه میشوند». این، قبل از برپاشدن قیامت است؛ چراکه در ادامه میفرماید: «و روزی که قیامت برپا گردد، فرمان میرسد که فرعونیان را وارد سختترین عذاب بگردانید».
البته باید بدانیم که این نعمت و عذاب قبر، جزو عالَم غیب است و ما، در حیات خود آن را احساس نمیکنیم و اگر عذاب قبر را احساس میکردیم، دیگر، مردگان خود را به خاک نمیسپردیم؛ زیرا امکان ندارد كه انسان، مردهاش را به سمت عذاب وحشتناکی ببرد که آن را میشنود. هنگامی که کافران و منافقان، از پاسخ به سؤال قبر بازمیمانند و نمیتوانند جواب دهند، با گُرزی آهنین، به آنها میزنند و بدینسان فریادی سر میدهند که جز انسان، همهی موجودات زمین، آن را میشنوند! رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم فرموده است: «لَو سَمعها الإنسانُ لَصعق»؛([۷۱]) یعنی: «اگر انسان آن را بشنود، بیهوش میشود». همچنین فرموده است: «لَولا أن تَدَافَنُوا لدعوت اللهَ إن یُسمِعَکُم عذابَ القبرِ»؛([۷۲]) یعنی: «اگر بیمِ آن نبود که مردگان خود را دفن نکنید، از الله میخواستم که عذاب قبر را به گوش شما برساند». لذا این لطف خداست که ما، عذاب قبر را احساس نمیکنیم و به آن، بهعنوان یک مسألهی غیبی ایمان داریم. همچنین اگر عذاب قبر، قابل دیدن یا حس کردن بود، مایهی رسوایی میگشت. وقتی از کنار قبری عبور میکردیم و صدای ناله و فریاد به گوشمان میرسید، صاحب قبر پیش ما رسوا میشد. همچنین مایهی نگرانی و ناراحتی خانواده و فرزندانش بود و از غصه، نمیتوانستند بخوابند؛ چون همواره صدای ناله و فریاد عزیزشان را میشنیدند! اما این، لطف خداست که عذاب قبر را یک مسألهی غیبی و پنهان قرار داده است؛ لذا مبادا کسی بگوید: پس چرا پس از خاكسپاری مرده و گذشتِ دو یا سه روز، هیچ اثری از عذاب در کنار قبر مرده، دیده نمیشود؟ پاسخش روشن است؛ برای اینکه عذاب قبر، یک مسألهی غیبیست و الله متعال فقط در پارهای از موارد، هرکه از بندگانش را بخواهد، از غیب مطلع میسازد؛ و گرنه، هیچکس غیب نمیداند.
روایتی در «صحیحین» آمده است که عبدالله بن عباس رضي الله عنهما میگوید: رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم از کنار دو قبر عبور نمود و فرمود: «إنَّهما لَيُعَذَّبَانِ وَمَا يُعَذَّبَانِ فِي كَبِيرٍ، أمّا أَحَدُهُمَا فکان لا يَسْتَنزِهُ مِنْ البَوْلِ، وأمَّا الآخَرُ فکان يَمْشِي بِالنَّمِيمَةِ»؛([۷۳]) یعنی: «این دو نفر عذاب میشوند، نه بهخاطر گناه بزرگی؛ یکی از آنها، از ادرار خود پرهیز نمیکرد و دیگری، در میان مردم سخنچینی مینمود». بدینسان الله جل جلاله، پیامبرش ر ا از عذاب شدن دو نفر در قبرهایشان مطلع ساخت.
خلاصه اینکه باید به فتنه و عذاب قبر، ایمان داشته باشیم و بدانیم که در قبر دو فرشته، سه سؤال میپرسند: پروردگارت کیست؟ دینت چیست و پیامبرت کیست؟
ایمان به آنچه که در روز قیامت روی میدهد، جزو ایمان به آخرت و روز قیامت است؛ هنگامی که برای دومین بار در «صور» دمیده میشود، مردم از قبرهایشان برانگیخته میشوند و در برابر الله، پروردگار جهانیان در حالی میایستند که لُخت و پابرهنه هستند و هیچ لباسی به تن ندارند و ختنه نشدهاند و زبانشان، از وحشت روز قیامت بند آمده است! حتی پیامبران نیز همینگونه برانگیخته میگردند؛ همانطور که الله جل جلاله میفرماید:
﴿كَمَا بَدَأۡنَآ أَوَّلَ خَلۡقٖ نُّعِيدُهُۥ﴾ [الأنبياء: ١٠٤]
همانطور که نخستین آفرینش را آغاز نمودیم، دوباره آن را تکرار میکنیم.
یعنی همانگونه که انسان، از شکم مادرش برهنه و ختنهنشده به دنیا میآید و هیچ چیزی از دنیا با خود ندارد، روز قیامت نیز از درون زمین به همین شکل خارج خواهد شد؛ در آن هنگام انسانها، مرد و زن، کوچک و بزرگ، و مسلمان و غیرمسلمان، همه در برابر الله عزوجل در حالی میایستند که لخت، پابرهنه و ختنهنشدهاند! اما به یكدیگر نگاه نمیکنند؛ زیرا آنقدر از وحشت روز قیامت به خود مشغولند که دیگر به فکر نگاه کردن به یكدیگر نمیافتند؛ چه بسا زن و مردی در کنار هم باشند، اما به هم نگاه نمیکنند! همانطور که الله عزوجل میفرماید:
﴿فَإِذَا جَآءَتِ ٱلصَّآخَّةُ ٣٣ يَوۡمَ يَفِرُّ ٱلۡمَرۡءُ مِنۡ أَخِيهِ ٣٤ وَأُمِّهِۦ وَأَبِيهِ ٣٥ وَصَٰحِبَتِهِۦ وَبَنِيهِ ٣٦ لِكُلِّ ٱمۡرِيٕٖ مِّنۡهُمۡ يَوۡمَئِذٖ شَأۡنٞ يُغۡنِيهِ ٣٧﴾ [عبس : ٣٣، ٣٧]
پس هنگامی که آن بانگ مهیب و هولناک سر رسد، روزی که آدمی از برادرش فرار میکند، و از مادر و پدر میگریزد؛ و نیز از همسر و فرزندانش. در آن روز هر کسی گرفتاری و کاری دارد که او را به خود مشغول میکند.
بر اساس ایمان به آخرت، معتقدیم که خداوند عزوجل در روز قیامت، زمین را مانند پوست دباغیشده، پهن و گسترده میسازد. زمین، اینک کروی شکل است؛ اما در روز قیامت، پهن و گسترده میشود؛ الله جل جلاله میفرماید:
﴿إِذَا ٱلسَّمَآءُ ٱنشَقَّتۡ ١ وَأَذِنَتۡ لِرَبِّهَا وَحُقَّتۡ ٢ وَإِذَا ٱلۡأَرۡضُ مُدَّتۡ ٣﴾
[الانشقاق: ١، ٣]
هنگامی که آسمان بشکافد و به فرمان پروردگارش گوش بسپارد و سزاوار (این فرمانبرداری) است. و هنگامی که زمین، کشیده و گسترده شود.
یعنی زمین تنها در روز قیامت که آسمان میشکافد، پهن و گسترده میشود و مانند پوست دباغیشده، بهگونهای صاف و هموار میگردد که هیچ کوه و درخت یا دره و ساختمانی روی آن دیده نمیشود و الله متعال آن را بهسان میدانی صاف قرار میدهد که هیچگونه پستی و بلندیای در آن به چشم نمیخورد.
مردم به همان شکلی که پیشتر بیان شد، برانگیخته میشوند و آسمانها در هممیپیچد و الله عزوجل آن را در دست راست خود میپیچاند و خورشید، بالای سرِمردم قرار میگیرد و بهاندازهی یک «میل» از آنان فاصله دارد؛ یک میل میتواند بهاندازهی «چوب سرمهکش» باشد یا بهاندازهی یکسوم فرسنگ. در هر حال، به مردم خیلی نزدیک میگردد؛ ولی ما بر این باوریم برخی از مردم، از گرمای آن روز درامان خواهند بود؛ همان کسانی که الله جل جلاله آنها را در زیر سایهاش جای میدهد و آن روز جز سایهی او، هیچ سایهای وجود ندارد. آنها، هفت گروهند که رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم آنان را نام برده و فرموده است: «سَبْعَةٌ يُظِلُّهُمُ اللَّهُ فِي ظِلِّهِ يَوْمَ لا ظِلَّ إِلا ظِلُّهُ: الإِمَامُ الْعَادِلُ، وَشَابٌّ نَشَأَ فِي عِبَادَةِ رَبِّهِ، وَرَجُلٌ قَلْبُهُ مُعَلَّقٌ بِالْمَسَاجِدِ، وَرَجُلانِ تَحَابَّا فِي اللَّهِ اجْتَمَعَا عَلَيْهِ وَتَفَرَّقَا عَلَيْهِ، وَرَجُلٌ دَعَتْهُ امْرَأَةٌ ذَاتُ مَنْصِبٍ وَجَمَالٍ، فَقَالَ: إِنِّي أَخَافُ اللَّهَ، وَرَجُلٌ تَصَدَّقَ بِصَدَقَةٍ فَأَخْفَاها حَتَّى لا تَعْلَمَ شِمَالُهُ مَا تُنْفِقُ يَمِينُهُ، وَرَجُلٌ ذَكَرَ اللَّهَ خَالِيًا، فَفَاضَتْ عَيْنَاهُ»؛([۷۴]) یعنی: «الله در روزي كه هيچ سايهاي جز سايهی او وجود ندارد، هفت گروه را در زير سايهی خود جاي ميدهد: فرمانرواي عادل؛ جواني كه در اطاعت و بندگيِ الله، رشد يافته است؛ كسي كه همواره به مسجد دلبسته باشد؛ دو مسلماني كه فقط بهخاطر خشنودي الله با يكديگردوست باشند و بر همین اساس، گردِ هم میآیند یا از يكديگر جدا ميشوند؛ كسي كه زني زيبا و صاحبمقام او را به سوی خود بخواند، ولي او نپذيرد و بگويد: من از الله ميترسم؛ كسي كه با دست راستش بهگونهای صدقه دهد كه دست چپش نداند که دست راستش چه صدقه میدهد؛ و كسي كه در تنهايي الله را یاد کند و از چشمانش اشک سرازیر شود».
لذا هفت گروه، از گرما و عذاب روز قیامت درامان خواهند بود:
اول: فرمانروای عادل؛ یعنی فرمانروایی که در میان شهروندانش بهعدالت رفتار میکند. عدالت زمانی تحقق مییابد که مطابق شریعت الله، حکم شود و این، رأس عدالت بهشمار میرود که محبوب الله عزوجل میباشد؛ زیرا الله عزوجل میفرماید:
﴿إِنَّ ٱللَّهَ يَأۡمُرُ بِٱلۡعَدۡلِ وَٱلۡإِحۡسَٰنِ﴾ [النحل: ٩٠]
همانا الله به عدل و احسان، فرمان میدهد.
لذا هر فرمانروایی که در میان مردمش مطابق حکمِ الله عمل نکند، عدالت را رعایت نکرده است؛ بلکه کافر میباشد؛ زیرا الله جل جلاله میفرماید:
﴿وَمَن لَّمۡ يَحۡكُم بِمَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ فَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡكَٰفِرُونَ ٤٤﴾ [المائدة: ٤٤]
کسانی که مطابق احکامی که الله نازل نموده است، حکم نکنند، کافرند.
لذا اگر حاکمی قوانینی وضع کند که با شریعت الهی مخالف باشد و دانسته چنین کاری انجام دهد و از شریعت، روی بگرداند و بگوید که من از قانون نمیگذرم، کافر میباشد؛ اگرچه نماز بخواند، روزه بگیرد، حج بگزارد و الله را ذکر کند و به رسالت رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم گواهی دهد؛ با این حال، کافر است و برای همیشه در دوزخ خواهد ماند.
حکمرانی چنین شخصی بر ملت مسلمان در شرایطی که توانایی برکنار کردن او را دارند، جایز نیست. مهمترین شاخص عدالت، این است که فرمانروا یا حاکم در میان مردم مطابق شریعت الله حکم کند. همچنین باید فقیر و ثروتمند را برابر بداند و با دوست و دشمن، یکسان رفتار کند و فرقی میان نزدیکان خود و دیگران نگذارد؛ آری! حتی باید با دوست و دشمن، یکسان رفتار نماید. علما گفتهاند: اگر دو نفر، یکی کافر و دیگری مسلمان، برای دادرسی نزد قاضی بروند، بر قاضی حرام است که بهناحق از مسلمان، جانبداری کند یا در قضاوتش، او را بهنحوی بر غیرمسلمان ترجیح دهد و امتیاز خاصی برایش قایل شود. هر دو با هم وارد مجلس قضاوت میشوند و با هم مینشینند و قاضی با هر دو سخن میگوید؛ نه اینکه با مسلمان با چهرهی باز سخن بگوید و با کافر، سخن نگوید یا با اخم و ترشرویی با او حرف بزند! خیر؛ نباید چنین رفتاری داشته باشد. چون اینک مسلمان و غیرمسلمان، در مقام قضاوت قرار گرفتهاند و باید در میانشان، برابر و بهعدالت حکم شود؛ اگرچه کافر، به هیچ عنوان مانند مسلمان نیست:
﴿أَفَنَجۡعَلُ ٱلۡمُسۡلِمِينَ كَٱلۡمُجۡرِمِينَ ٣٥ مَا لَكُمۡ كَيۡفَ تَحۡكُمُونَ ٣٦﴾
[القلم: ٣٥، ٣٦]
پس آیا مسلمانان را مانند مجرمان قرار میدهیم؟ شما را چه شده است؟ چگونه حکم میکنید؟
یکی از شرایط عدالت، این است که حاکم یا فرمانروا قوانین کیفری یا مجازاتهایی را که خداوند عزوجل فرض نموده است، اجرا کند؛ حتی بر فرزندانش، و در این زمنیه رفتار تبعیضآمیزی نداشته باشد. رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم الگوی عدالت و عادلترین فرمانروا بود؛ زنی از «بنیمخزوم» سرقت کرد؛ وقتی رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم دستور داد که دستش را قطع کنند، اسامه رضي الله عنه به درخواست نزدیکان این زن، نزد رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم رفت و از ایشان درخواست نمود که این حکم را اجرا نکنند؛ رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم به اسامه رضي الله عنه فرمود: «آیا دربارهی حکم و قانون خدا سفارش میکنی؟» آنگاه برخاست و برای مردم سخنرانی نمود؛ پس از حمد و ثنای الله، فرمود: «امتهای پیش از شما (بنیاسرائیل)، از آن جهت به هلاکت رسیدند که وقتی فردِ مشهور و نامداری در میان آنها دزدی میکرد، او را رها میکردند و هرگاه فردِ ضعیفی مرتکب سرقت میشد، دستش را قطع مینمودند». سپس سوگند یاد کرد و ادامه داد: «لَوْ أنَّ فَاطِمَة بنت محمد سَرَقَتْ لَقَطَعْتُ يَدَهَا»؛([۷۵]) یعنی: «اگر دخترم، فاطمه دزدی کند، دستش را حتماً قطع میکنم». درود و سلام الله بر رسولش باد! فاطمه، دختر رسولخدا، برترین زنان، سرور و بانوی زنان اهل بهشت، دختر برترین بندهی خدا؛ اگر دزدی کند، پدرش رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم دستش را قطع میکند! ببینید، فرمود: «دستش را حتماً قطع میکنم». نگفت: دستور میدهم که دستش را قطع کنند! یعنی خودم این حکم را اجرا میکنم. این، همان عدالتیست که نظام آسمان و زمین، بر پایهی آن حفظ میشود. یکی از نشانههای عدالت فرمانروا یا حاکم، این است که کسانی را بر پستها و مسؤولیتها میگمارد که شایستگی دینی دارند و کارآمد هستند؛ یعنی هم امانتدارند و هم از عهدهی مسؤولیت و کاری که به آنها داده میشود، برمیآیند. ارکان و پایههای مورد نیاز هر مسؤول، دو چیز است: تعهد، و تخصص. الله جل جلاله میفرماید:
﴿إِنَّ خَيۡرَ مَنِ ٱسۡتَٔۡجَرۡتَ ٱلۡقَوِيُّ ٱلۡأَمِينُ ٢٦﴾ [القصص: ٢٦]
بهترین کسی که استخدام میکنی، شخص توانا و امانتدار است.
همچنین میفرماید:
﴿قَالَ عِفۡرِيتٞ مِّنَ ٱلۡجِنِّ أَنَا۠ ءَاتِيكَ بِهِۦ قَبۡلَ أَن تَقُومَ مِن مَّقَامِكَۖ وَإِنِّي عَلَيۡهِ لَقَوِيٌّ أَمِينٞ ٣٩﴾ [نمل:۳۸-۳۹]
يكى از جنهای قوی گفت: من، تخت ملکه سبا را پيش از آنكه از جايت برخيزى، برايت مىآورم و من، بر انجام این کار، توانا و امینم.
عدالت چنین ایجاب میکند که حاکم یا فرمانروا، تنها افراد توانا و امانتدار را بر کارها و پستهای عمومی بگمارد و اگر جز این باشد، دیگر، عادل نیست؛ یعنی اگر با وجود افراد شایسته پستها و مسؤولیتها را به کسانی واگذار کند که شایستگی ندارند، حاکم و فرمانروای عادلی بهشمار نمیرود.
به هر حال، رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم فرمانروای عادل را در رأس کسانی برشمرد که الله متعال روز قیامت، آنها را زیر سایهی خود جای میدهد؛ روزی که سایهای جز سایهی او وجود ندارد؛ زیرا رعایت عدالت در میان مردم، بسیار دشوار است و هرکس بهتوفیق خداوند عزوجل به مقام فرمانروایی برسد و عدالت پیشه کند، هم خود به خیر و نیکی فراوانی دست مییابد و هم مردم، در زمان حکومتش و حتی پس از آن، نفع زیادی میبرند؛ زیرا الگو و سرمشق نیکی بوده است.
دوم: جوانی که جوانیاش در عبادت و بندگی الله، سپری شود؛ فاصلهی بین پانزده سالگی تا سی سالگی را دوران جوانی مینامند. جوان، اندیشهها و گرایشهای خاص خود را دارد و روی یک چیز ثابت نمیماند؛ چون هنوز خام است و پخته نشده و با احساس و عاطفه، جذب هر چیزی میشود؛ از اینرو رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم در جنگ، دستور میداد که جنگجویان سالخوردهی دشمن را بکشند و جوانها را زنده بگذارند؛ زیرا چه بسا هنگامی که اسلام را به جوانها عرضه میکردند، مسلمان میشدند. جوان بهمقتضای جوانی خود علاقهها، سلیقهها، گرایشها و رفتار و اخلاق خاص خودش را دارد و از اینرو اگر جوانیاش را در عبادت و بندگی الله سپری کند، جزو کسانی خواهد بود که الله متعال در روز قیامت آنها را زیر سایهی خود جای میدهد. اطاعت خدا، یعنی اجرای دستورهایش و پرهیز از آنچه که ممنوع قرار داده است. لذا اوامر و نواهی الهی را باید شناخت و این، تنها با کسب علم میسر میشود. پس جوانی که در راه تحصیل علم گام برمیدارد، جوان شایستهایست که به فرمان الهی عمل میکند و از آنچه که نهی کرده، دوری مینماید.
سوم: شخصی که به مساجد دلبسته است؛ یعنی مساجد را دوست دارد. اما آیا منظور از مساجد در این حدیث، مکانهای عبادت است یا خودِ عبادت و کثرت نماز و سجده؟
هر دو احتمال وجود دارد و فرقی نمیکند؛ شخصی به مساجد دلبسته است و همواره در مسجد و در حالِ نماز میباشد و پس از هر نمازی، منتظرِ نماز بعدیست. لذا باید فرق این دو سخن را بدانیم: یکی میگوید: «خدایا! مرا با نماز راحت کن»؛ و دیگری میگوید: «خدایا! مرا از نماز، راحت کن»! اولی خوب است و انسان، از خداوند عزوجل درخواست میکند که نماز را مایهی آرامش قلبی او قرار دهد. اما دومی، نماز را سخت و دشوار میداند و از خدا میخواهد که او را از نماز، راحت کند!
چهارم: دو شخصی که بهخاطر الله یکدیگر را دوست دارند و بر همین اساس، گردِ هم میآیند یا از یکدیگر جدا میشوند؛ یعنی دوستی آنها با یکدیگر فقط بهخاطر الله عزوجل میباشد و دلیل دیگری ندارد؛ نه با هم قوم و خویشند و نه ارتباط مالی با یکدیگر دارند؛ بلکه فقط با هم دوستند و هریک، دیگری را بدان سبب دوست دارد که او را عبادتگزار و فرمانبردار الله میبیند و مشاهده میکند که آدمِ سر به راهیست که در راه راست و مسیر شریعت، حرکت و زندگی مینماید؛ از اینرو با او دوست میشود. البته اشکالی ندارد که دوست آدم، قوم و خویش هم باشد؛ یعنی هم نسبت خویشاوندی با هم داشته باشند و هم بهخاطر ارزشهای ایمانی، یکدیگر را دوست بدارند. این دو، بهخاطر الله با هم دوست میشوند و بهخاطر ارتباط و پیوند دینی با یکدیگر، مانند دو برادر هستند؛ این، خود عبادت است. تا زندهاند، بهخاطر الله با هم ارتباط دوستانهای دارند و چیزی جز مرگ، آنان را از هم جدا نمیکند؛ الله متعال، چنین افرادی را در روز قیامت که سایهای جز سایهی او وجود ندارد، زیر سایهی خود جای میدهد و این محبت و دوستی، در روز قیامت نیز درمیانشان پابرجا خواهد بود؛ همانطور که الله جل جلاله میفرماید:
﴿ٱلۡأَخِلَّآءُ يَوۡمَئِذِۢ بَعۡضُهُمۡ لِبَعۡضٍ عَدُوٌّ إِلَّا ٱلۡمُتَّقِينَ ٦٧﴾ [الزخرف: ٦٧]
دوستان، در آن روز دشمن یکدیگرند، جز پرهیزکاران.
پنجم: مردی که زنی زیبا و صاحبمقام یا دارای جایگاه اجتماعی، او را به سوی خود بخواند و او بگوید: من، از الله میترسم.
زنی زیبا که از طبقات پایین نیست و نام و جایگاهی دارد، از مردی که دارای توانایی جسمی و جنسیست، در جایی خالی که هیچکس نیست و هیچ کس باخبر نمیشود، درخواست زنا و کار زشت میکند؛ شرایط، فراهم است و این مرد نیز آدم کمتوان یا ضعیفی نیست که میل و شهوتی به زنان نداشته باشد؛ اما این مرد، میگوید: من از الله میترسم. تنها چیزی که او را از این کار زشت باز میدارد، ترس خداست. ببینید؛ همهی شرایط فراهم است؛ هم خود مرد، توانایی و میل جنسی دارد و هم زنی زیبا خودش را در اختیارش قرار داده است و جای خلوتی نیز دارند؛ اما یک مانع قوی و بزرگتر از شرایط موجود برای آن مرد، او را از زنا کردن باز میدارد؛ یعنی ترس خدا. از اینرو میگوید: «من، از خدا میترسم». نگفت: من، میلی به زنها ندارم؛ یا نگفت که تو، زشتی یا از طبقات پایین جامعه هستی. همچنین نگفت که کسی، اینجاست و ما را میبیند؛ خیر، بلکه از خدا ترسید و گفت: «من، از الله میترسم». الله متعال روز قیامت که سایهای جز سایهی او وجود ندارد، این شخص را زیر سایهی خود جای میدهد.
نمونهی این خداترسی را میتوانیم در یوسف پیامبر عليه السلام ببینیم. یوسف پسر یعقوب پسر اسحاق بن ابراهیم علیهمالسلام. اسماعیل عليه السلام، عموی او محسوب میشود؛ زیرا اسحاق بن ابراهیم، جد (پدربزرگ) او بود و اسماعیل، ابوالعرب، یعنی پدرِ عربها بهشمار میرود. زنِ عزیز مصر، عاشق و دلباختهی یوسف عليه السلام شد. این زن گذشته از جایگاه والایی که داشت، زنی زیبا بود؛ دور از چشم مردم و درباریان، همهی درها را به روی خود و یوسف عليه السلام بست و آنگاه یوسف را به سوی خود خواند و گفت: ﴿هَيۡتَ لَكَ﴾ ، یعنی: «پیش بیا». یوسف عليه السلام جوان بود و بهاقتضای طبیعت بشری، قصد آن زن کرد؛ اما برهان پروردگارش را دید و ترس الله جل جلاله در دلش افتاد و خواستهی زشت آن زن را نپذیرفت. لذا زنِ عزیز مصر، او را به زندان تهدید کرد؛ اما یوسف عليه السلام زندان را بر این کار زشت، ترجیح داد و گفت:
﴿قَالَ رَبِّ ٱلسِّجۡنُ أَحَبُّ إِلَيَّ مِمَّا يَدۡعُونَنِيٓ إِلَيۡهِۖ وَإِلَّا تَصۡرِفۡ عَنِّي كَيۡدَهُنَّ أَصۡبُ إِلَيۡهِنَّ وَأَكُن مِّنَ ٱلۡجَٰهِلِينَ ٣٣ فَٱسۡتَجَابَ لَهُۥ رَبُّهُۥ فَصَرَفَ عَنۡهُ كَيۡدَهُنَّۚ إِنَّهُۥ هُوَ ٱلسَّمِيعُ ٱلۡعَلِيمُ ٣٤ ثُمَّ بَدَا لَهُم مِّنۢ بَعۡدِ مَا رَأَوُاْ ٱلۡأٓيَٰتِ لَيَسۡجُنُنَّهُۥ حَتَّىٰ حِينٖ ٣٥﴾ [يوسف: ٣٣، ٣٥]
(یوسف) گفت: ای پروردگارم! زندان برایم محبوبتر از چیزیست که این زنان مرا بهسوی آن فرامیخوانند و اگر مکرشان را از من دور نکنی، به آنان تمایل مییابم و بدینسان از جاهلان میشوم. پروردگارش، دعایش را پذیرفت و مکر زنان را از او دور کرد. همانا الله شنوای داناست. آنگاه پس از دیدن نشانهها(ی پاکی یوسف) تصمیم گرفتند او را تا مدتی زندانی کنند.
بدینسان یوسف عليه السلام بهخاطر الله جل جلاله و ترس از او، زندانی شد و با وجود فراهم بودن شرایط، برهان پروردگارش را دید و از خدا ترسید و از زنا خودداری کرد.
ششم: كسي كه با دست راستش بهگونهای صدقه دهد كه دست چپش نداند که دست راستش چه صدقه میدهد. این، کمال اخلاص است که انسان سعی کند هیچکس از اعمال نیکش باخبر نشود؛ بلکه خواهان این باشد که عملش، فقط بین او و خدایش بماند و بدینسان دور از چشم مردم صدقه میدهد تا با صدقهاش بر کسی که به او صدقه میدهد، منتی نگذارد؛ زیرا صدقه دادن در پیش چشم دیگران، خود منتی بر صدقهگیرنده بهشمار میرود. لذا صدقهاش را پنهانی و مخفیانه میدهد، بهگونهای که دست چپش نمیداند که دست راستش چه صدقه داده است؛ یعنی اگر امکانش بود، طوری صدقه میداد که دست چپش نیز نفهمد که دست راستش صدقه میدهد. اینچنین شخصی، بینهایت مخلص است؛ الله متعال، چنین شخصی را در روز قیامت زیر سایهی خود جای میدهد.
بنابراین، شکی نیست که صدقهی پنهانی، بهتر است؛ اما در شرایطی که آشکار کردن صدقه باعث تشویق دیگران شود، آشکار نمودن آن، افضل و بهتر میباشد. از اینرو الله متعال کسانی را که در نهان و آشکار صدقه میدهند، ستوده است. برتری صدقه، به نفع یا مصلحتی بستگی دارد که در آن است و سه حالت دارد: اگر نفع اظهار آن بیشتر باشد، بهتر است که علنی و آشکارا صدقه دهیم و اگر نفع پنهان کردن صدقه بیشتر باشد، پس صدقهی پنهانی افضل است و اگر نفع هر دو یکسان باشد، در این صورت نیز صدقهی پنهانی، بهتر و افضل است.
هفتم: كسي كه در تنهايي الله را یاد کند و اشک از چشمانش سرازیر شود؛ یعنی با زبان و قلب خود، الله را ذکر کند و هیچکس نزد نباشد که شائبهی خودنمایی یا ریا پیش آید؛ بلکه به الله دلبستگی داشته و دلش از دنیا و وابستگی به آن، خالی و تهی باشد. لذا وقتی با دل و زبان ذکر خدا میکند و عظمت و بزرگی پروردگار را بهیاد میآورد، مشتاق الله عزوجل میگردد و اشک از چشمانش سرازیر میشود. چنین شخصی، جزو کسانیست که روز قیامت در زیر سایهی الله، جای میگیرند.
گاه انسان، توفیق یکی از این اعمال هفتگانه را پیدا میکند و گاه توفیق مییابد که دو یا سه یا چهار یا پنج و یا شش یا همهی این اعمال را انجام دهد؛ امکانش وجود دارد و هیچ اشکالی هم پیش نمیآید که انسان، از اینهمه توفیق برخوردار شود؛ همانطور که در حدیث رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم آمده است: بهشت، چندین دروازه دارد؛ «فَمَنْ كَانَ مِنْ أَهْلِ الصَّلاةِ دُعِيَ مِنْ بَابِ الصَّلاةِ، وَمَنْ كَانَ مِنْ أَهْلِ الصَّدَقَةِ دُعِيَ مِنْ بَابِ الصَّدَقَةِ، وَمَنْ كَانَ مِنْ أَهْلِ الْجِهَادِ دُعِيَ مِنْ بَابِ الْجِهَادِ، وَمَنْ كَانَ مِنْ أَهْلِ الصِّيَامِ دُعِيَ مِنْ بَابِ الرَّيَّانِ»؛([۷۶]) یعنی: «هرکس اهل نماز باشد، از دروازهی نماز؛ و هرکس اهل صدقه باشد، از دروازهی صدقه و هرکس اهل جهاد باشد، از دروازهی جهاد و هرکس، اهل روزه باشد، او را از دروازهی «ریان» (به سوی بهشت) صدا میزنند». ابوبکر رضي الله عنه پرسید: «ای رسولخدا! اینکه کسی را از یک دروازه صدا بزنند، سخت نیست؛ اما آیا کسی هست که او را از همهی دروازهها صدا بزنند؟» رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «نَعَمْ وَأَرْجُو أَنْ تَكُونَ مِنْهُمْ»؛ یعنی: «آری، و امیدوارم که تو، یکی از آنها باشی»؛ زیرا ابوبکر رضي الله عنه اهل نماز، صدقه، جهاد و روزه بود و از همهی این کارهای نیک سهمی میگرفت. الله از او راضی باد و ما را در بهشت، در کنار او جای دهد.
یکی از نشانههای رستاخیز، این است که خورشید بهاندازهی یک «میل» به مردم نزدیک میشود؛ حدیث هفت گروهی را که روز قیامت، در زیر سایهی الله جای میگیرند، توضیح دادم. اینک دوست دارم نکتهای را یادآوری کنم. برخی از مردم گمان میکنند که منظور از این سایه، سایهی الله عزوجل میباشد؛ این، گمان نادرستیست که فقط افراد ناآگاه چنین پنداری دارند؛ زیرا مردم، روی زمین هستند و سایه، نتیجهی تابش خورشید بالای سرشان میباشد. اگر چنین فرض کنیم که منظور، سایهی پروردگار متعال میباشد، لزوماً خورشید، باید بالاتر از الله جل جلاله باشد و این، محال و غیرممکن است؛ زیرا الله جل جلاله از همهی جهتها، بهطور مطلق والاتر و فراتر است. پس منظور از سایهی الله که در این حدیث آمده، چیست؟
پاسخ: منظور، سایهایست که الله عزوجل آن را روز قیامت میآفریند تا کسانی که سزاوارند، زیرِ این سایه جای بگیرند و بدان سبب در حدیث، از این سایه، به عنوان «سایهی الله» یاد شده که پدیدآوردن چنین سایهای در آن روز، فقط از خدای متعال، ساخته است؛ زیرا در آن روز هیچ پستی و بلندی و ساختمانی وجود ندارد و هیچ سایهبانی پیدا نمیشود و هیچ چتری نیست که مردم زیر سایهاش بروند و تنها، همان سایهای وجود دارد که روز قیامت الله عزوجل، آن را برای برخی از بندگانش میآفریند.
نامههای اعمال در روز قیامت، توزیع میشود و هرکس کارنامهی اعمالی را که در دنیا انجام داده است، دریافت میکند؛ زیرا دو فرشته بر هر انسانی گماشته شدهاند؛ یکی در سمت راستش و دیگری، در سمت چپش. همانگونه که الله جل جلاله میفرماید:
﴿وَنَحۡنُ أَقۡرَبُ إِلَيۡهِ مِنۡ حَبۡلِ ٱلۡوَرِيدِ ١٦ إِذۡ يَتَلَقَّى ٱلۡمُتَلَقِّيَانِ عَنِ ٱلۡيَمِينِ وَعَنِ ٱلشِّمَالِ قَعِيدٞ ١٧ مَّا يَلۡفِظُ مِن قَوۡلٍ إِلَّا لَدَيۡهِ رَقِيبٌ عَتِيدٞ ١٨﴾ [ق: ١٦، ١٨]
و ما از رگ گردن به انسان، نزدیکتریم. آنگاه که دو فرشتهی نشسته در راست و چپ (آدمی، نیکیها و بدیهایش را) دریافت میکنند (و مینویسند. انسان) هیچ سخنی بر زبان نمیآورد مگر آنکه نزدش، نگهبانی (برای نوشتن آن) حضور دارد.
این دو فرشتهی بزرگوار، هر عملی را که انسان انجام میدهد یا هر سخنی را که میگوید، ثبت میکنند؛ اما آنچه را که در دل انسان میگذرد، نمینویسند؛ رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم فرموده است: «إِنَّ اللَّهَ تَجَاوَزَ عَن أُمَّتِي عَمَّا حَدَّثَتْ بِهِ أَنْفُسَهَا، مَا لَمْ تَعْمَلْ بِهِ أَوْ تَكَلَّمْ»؛([۷۷]) یعنی: «الله از وسوسههایی که در دلهای امت من میگذرد، تا زمانی که آن را عملی نکرده یا بر زبان نیاوردهاند، درگذشته است».
فرشتهای که در سمت راست انسان نشسته است، گفتار و کردار نیک او را ثبت میکند و فرشتهی سمت چپ، گفتار و کردار بدِ او را مینویسد. این دو فرشته همهی اعمالی را که به نوشتن آن مأمور شدهاند، مینویسند و نامهی اعمال هر کسی در روز رستاخیز بر گردنش آویخته میشود؛ همان طور که الله متعال میفرماید:
﴿وَكُلَّ إِنسَٰنٍ أَلۡزَمۡنَٰهُ طَٰٓئِرَهُۥ فِي عُنُقِهِۦۖ﴾ [الإسراء: ١٣]
و کردار هر انسانی را به گردنش آویختهایم.
روز قیامت، نامهی اعمال هر انسانی را بیرون میآورند؛ آنگاه به او میگویند:
﴿ٱقۡرَأۡ كِتَٰبَكَ كَفَىٰ بِنَفۡسِكَ ٱلۡيَوۡمَ عَلَيۡكَ حَسِيبٗا ١٤﴾ [الإسراء: ١٤]
کارنامهات را بخوان؛ امروز خودت بر خویشتن به عنوان حسابرس کافی هستی.
سپس نامهی اعمالش را میخواند و هرچه دارد، برایش روشن میگردد. برخی از مردم، کارنامهی خود را به دست راست خویش دریافت میکنند و برخی دیگر، به دست چپ و از پشت سرشان. از الله عزوجل عاجزانه میخواهم که همهی ما را جزو کسانی قرار دهد که نامهی اعماشان را به دست راست خود دریافت مینمایند. کسی که نامهی اعمالش را به دست راستش دریافت میکند، به مردم میگوید: «بیایید و نامهی اعمالم را بخوانید». بدین ترتیب به سبب لطفی که خدا در حقش کرده است، بهقدری شادمان میشود که نامهی اعماش را به مردم نشان میدهد؛ اما کسی که نامهی اعمالش را به دست چپ خویش دریافت میکند، از شدت غم و اندوه میگوید:
﴿يَٰلَيۡتَنِي لَمۡ أُوتَ كِتَٰبِيَهۡ ٢٥﴾ [الحاقة: ٢٥]
ای کاش نامهی اعمالم را به من نمیدادند!
بر اساس ایمان به آخرت و روز رستاخیز، باید باور داشته باشیم که الله عزوجل به حساب مردم رسیدگی میکند؛ همانطور که میفرماید:
﴿وَإِن كَانَ مِثۡقَالَ حَبَّةٖ مِّنۡ خَرۡدَلٍ أَتَيۡنَا بِهَاۗ وَكَفَىٰ بِنَا حَٰسِبِينَ ٤٧﴾ [الأنبياء: ٤٧]
و اگر عملی همسنگِ دانهی خردلی هم باشد، باز هم آن را (به حساب) میآوریم. و همین بس که ما حسابرسیم.
الله جل جلاله همچنین میفرماید:
﴿فَأَمَّا مَنۡ أُوتِيَ كِتَٰبَهُۥ بِيَمِينِهِۦ ٧ فَسَوۡفَ يُحَاسَبُ حِسَابٗا يَسِيرٗا ٨﴾
[الانشقاق: ٧، ٨]
اما کسی که نامهی اعمالش را به دست راست خویش دریافت کند، به حسابی آسان (آن هم فقط با عرضهی اعمالش به او) محاسبه میشود.
همانگونه که در این آیه تصریح شده است، حساب مؤمن، حساب آسانی خواهد بود؛ بدینسان که الله متعال، بندهاش را نزد خویش میخواند و او را میپوشاند و دور از چشم مردم، از او اقرار میگیرد که آیا فلان گناه و فلان گناهت را بهیاد داری؟ و بنده به یکایک گناهانش اعتراف میکند. آنگاه الله عزوجل به او میفرماید: «إنِّی قد سَتَرْتُهَا عَلَيْكَ فِي الدُّنْيَا وَأَنَا أَغْفِرُهَا لَكَ الْيَوْمَ»؛ یعنی: «در دنیا گناهانت را پوشاندم و امروز گناهانت را برایت میآمرزم». چه همه گناه کردهایم و الله متعال، همه را پوشانیده است! این لطف خدا نسبت به مؤمنان خواهد بود؛ اما خداوند عزوجل کافران را رسوا و خوار میگرداند؛ چنانکه شاهدان در انظار عمومی برضد اینها گواهی میدهند و میگویند:
﴿هَٰٓؤُلَآءِ ٱلَّذِينَ كَذَبُواْ عَلَىٰ رَبِّهِمۡۚ أَلَا لَعۡنَةُ ٱللَّهِ عَلَى ٱلظَّٰلِمِينَ ١٨﴾ [هود: ١٨]
اینها همان کسانی هستند که بر پروردگارشان دروغ بستند. آگاه باشید که لعنت و نفرین الله بر ستمکاران است.
در بحث ایمان به آخرت، بر ما واجب است که به حوض پیامبرمان، محمد مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم ایمان داشته باشیم؛ همان حوضی که روز قیامت، مؤمنان کنارش میروند و از آبِ آن مینوشند. منبع آب یا سرچشمهی این حوض، نهر «کوثر» است که آبش از طریق دو ناودان به این حوض میریزد. «کوثر»، نام نهری در بهشت میباشد که به رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم اختصاص دارد؛ همانطور که الله جل جلاله میفرماید: ﴿إِنَّآ أَعۡطَيۡنَٰكَ ٱلۡكَوۡثَرَ ١﴾ [الكوثر: ١] یعنی: «ما به تو کوثر را عطا کردیم».
پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در توصیف آبِ کوثر فرموده که سفیدتر از شیر، شیرینتر از عسل، و خوشبوتر از مشک است و بهاندازهی مسافت یک ماه، طول و عرض دارد و در آن، ظرفهای سیمینیست که در درخشندگی، زیبایی و فراوانی مانند ستارگان آسمان هستند و هرکس یک جرعه از این آب بنوشد، پس از آن هرگز تشنه نمیشود.([۷۸]) مؤمنان این امت، روز قیامت از آبِ این حوض مینوشند. خدایا! ما را جزو کسانی بگردان که از آب کوثر مینوشند. البته کسانی که به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ایمان نیاورند، از این حوض رانده میشوند و نمیتوانند از آبِ آن بنوشند. این حوض که خداوند عزوجل آن را مخصوص رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم قرار داده، در میان حوضهایی که به پیامبران داده میشود، بزرگترین حوض است؛ هر پیامبری، حوضی خواهد داشت که مؤمنان امتش از آن مینوشند؛ اما حوض هیچ پیامبری به حوض پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم نمیرسد؛ زیرا این امت، دوسوم جمعیت بهشت را تشکیل میدهند و از اینرو حوض پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم باید از همهی حوضها، بزرگتر و گستردهتر باشد.
از دیگر مواردی که در بحث آخرت، باید به آن ایمان داشته باشیم، ایمان به «صراط» است. «صراط»، نام پلیست که در میانهی راه بهشت، بر روی دوزخ نصب شده است و از مو، باریکتر و از شمشیر، تیزتر میباشد و سرعت عبور مردم از روی آن، به اعمالشان بستگی دارد؛ هرکس به سوی اعمال نیک بشتابد، از روی «پل صراط» بهسرعت عبور میکند و هرکس در انجام اعمال نیک درنگ نماید، آهسته از روی پل خواهد گذشت؛ هرکس که نیک و بد را در هم بیامیزد و خداوند متعال او را نبخشد، در آتش دوزخ خواهد افتاد. پناه بر الله!
بههر حال، سرعت عبور مردم متفاوت است؛ برخی به یک چشم بههم زدن، از روی پل میگذرند و برخی مانند برق عبور میکنند؛ عدهای، مثل باد و بعضی، مانند اسب تیزپا؛ برخی نیز همانند شتر عبور میکنند. عدهای، آهسته و آرام بر روی پاهایشان از روی پل صراط میگذرند و برخی دیگر، چهار دست و پا و افتان و خیزان عبور میکنند. بعضی نیز در دوزخ میافتند.
گفتنیست: فقط مؤمنان از روی این پل عبور میکنند و کافران از روی این پل نمیگذرند؛ زیرا در صحرای محشر، آنان را بهسوی دوزخ میرانند. والله اعلم. خداوند، همهی ما را از آتش دوزخ مصون بدارد. هنگامی که میخواهند از روی پل صراط عبور میکنند، آنها را در میان بهشت و دوزخ نگه میدارند تا تقاص یکدیگر را پس دهند؛ این غیر از قصاصیست که در میدان حشر انجام میشود. این قصاص یا تقاص پس دادن، برای این است که دلهایشان از کینه و دشمنی نسبت به یکدیگر پاک گردد تا در بهترین حالت و بدون کینه، وارد بهشت شوند. لذا وقتی بهطور کامل پاک شدند، اجازه مییابند که وارد بهشت گردند. پیش از ورد رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم به بهشت، دروازهاش برای هیچکس باز نمیشود؛ از اینرو رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم، خود برای بهشتیان سفارش میکند که هرچه زودتر وارد بهشت شوند؛ همانطور که رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم در میدان حشر برای مردم شفاعت میکند که زودتر حسابرسی به اعمالشان شروع گردد تا زودتر، از سختیها و غم و اندوه رستاخیز رهایی یابند. این دو شفاعت، ویژهی رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم است. بنابراین نخستین کسی که وارد بهشت میگردد، رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم است و امت رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم نیز اولین امتی هستند که وارد بهشت میشوند؛ اما دوزخیها را گروهگروه به سوی دوزخ میرانند و هر ملت و گروهی که وارد دوزخ میگردند، همنوعان دوزخی خود را لعنت و نفرین میکنند و از یکدیگر بیزاری میجویند. پناه بر خدا! هنگامی که به دوزخ میرسند، میبینند که دروازههای دوزخ باز است تا بهنوبت وارد دوزخ شوند. پس از آنکه وارد دوزخ شدند، برای همیشه در آن میمانند؛ ماندنی که هیچ پایانی ندارد؛ همانطور که الله عزوجل میفرماید:
﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ وَظَلَمُواْ لَمۡ يَكُنِ ٱللَّهُ لِيَغۡفِرَ لَهُمۡ وَلَا لِيَهۡدِيَهُمۡ طَرِيقًا ١٦٨ إِلَّا طَرِيقَ جَهَنَّمَ خَٰلِدِينَ فِيهَآ أَبَدٗاۚ وَكَانَ ذَٰلِكَ عَلَى ٱللَّهِ يَسِيرٗا ١٦٩﴾
[النساء : ١٦٨، ١٦٩]
همانا الله، بر آن نیست که کافران و ظالمان را بیامرزد و آنان را به راه راست هدایت کند. (آنان را) تنها به راه دوزخ میکشاند که جاودانه در آن خواهند ماند. و این کار، بر الله آسان است.
همچنین میفرماید:
﴿إِنَّ ٱللَّهَ لَعَنَ ٱلۡكَٰفِرِينَ وَأَعَدَّ لَهُمۡ سَعِيرًا ٦٤ خَٰلِدِينَ فِيهَآ أَبَدٗاۖ لَّا يَجِدُونَ وَلِيّٗا وَلَا نَصِيرٗا ٦٥ يَوۡمَ تُقَلَّبُ وُجُوهُهُمۡ فِي ٱلنَّارِ يَقُولُونَ يَٰلَيۡتَنَآ أَطَعۡنَا ٱللَّهَ وَأَطَعۡنَا ٱلرَّسُولَا۠ ٦٦ وَقَالُواْ رَبَّنَآ إِنَّآ أَطَعۡنَا سَادَتَنَا وَكُبَرَآءَنَا فَأَضَلُّونَا ٱلسَّبِيلَا۠ ٦٧ رَبَّنَآ ءَاتِهِمۡ ضِعۡفَيۡنِ مِنَ ٱلۡعَذَابِ وَٱلۡعَنۡهُمۡ لَعۡنٗا كَبِيرٗا ٦٨﴾ [الأحزاب: ٦٤، ٦٨]
بیگمان الله، کافران را لعنت کرده و برایشان آتش سوزانی آماده نموده است. برای همیشه در آن میمانند؛ هیچ دوست و یاوری نمییابند. روزی که چهرههایشان در آتش گردانیده میشود، میگویند: ای کاش از الله و پیامبر اطاعت میکردیم! و میگویند: پروردگارا! ما از سران و بزرگانمان اطاعت کردیم؛ پس ما را گمراه کردند. پروردگارا! آنان را دو چندان عذاب بده و آنان را سخت لعنت کن.
و نیز میفرماید:
﴿وَمَن يَعۡصِ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ فَإِنَّ لَهُۥ نَارَ جَهَنَّمَ خَٰلِدِينَ فِيهَآ أَبَدًا ٢٣﴾ [الجن: ٢٣]
و هرکس از الله و فرستادهاش نافرمانی کند، پس بیگمان آتش دوزخ در انتظار اوست و چنین کسانی جاودانه و برای همیشه در دوزخ میمانند.
این سه آیه، بیانگر این است که دوزخیان برای همیشه در دوزخ میمانند و دیگر، سخن هیچکس در اینباره اعتبار ندارد. همانطور که بهشتیان نیز در بهشت جاودانهاند. شاید کسی اعتراض کند که الله جل جلاله در سورهی «هود» فرموده است:
﴿فَأَمَّا ٱلَّذِينَ شَقُواْ فَفِي ٱلنَّارِ لَهُمۡ فِيهَا زَفِيرٞ وَشَهِيقٌ ١٠٦ خَٰلِدِينَ فِيهَا مَا دَامَتِ ٱلسَّمَٰوَٰتُ وَٱلۡأَرۡضُ إِلَّا مَا شَآءَ رَبُّكَۚ إِنَّ رَبَّكَ فَعَّالٞ لِّمَا يُرِيدُ ١٠٧ ۞وَأَمَّا ٱلَّذِينَ سُعِدُواْ فَفِي ٱلۡجَنَّةِ خَٰلِدِينَ فِيهَا مَا دَامَتِ ٱلسَّمَٰوَٰتُ وَٱلۡأَرۡضُ إِلَّا مَا شَآءَ رَبُّكَۖ عَطَآءً غَيۡرَ مَجۡذُوذٖ ١٠٨﴾ [هود: ١٠٦، ١٠٨]
افراد تیرهبخت در دوزخ خواهند بود و در آن ناله و فریاد سر میدهند. تا آسمانها و زمین باقیست، جاودانه در دوزخ میمانند؛ مگر مدتی که پروردگارت بخواهد. همانا پروردگارت هر چه بخواهد، انجام میدهد؛ ولی افراد خوشبخت و سعادتمند، تا آسمانها و زمین باقیست، جاودانه در بهشت میمانند؛ مگر مدتی که پروردگارت بخواهد. و این، عطا و بخششی ناگسستنیست.
آری! شاید کسی اعتراض کند که فرمود: «اهل بهشت، از عطا و بخششی ناگسستنی و پایانناپذیر برخوردار خواهند شد»؛ اما دربارهی دوزخیان بیان نمود که: «پروردگارت هرچه بخواهد، انجام میدهد». لذا شاید این فرمودهی الله بدین معنا باشد که عذاب دوزخیان، سرانجام پایان مییابد؟
پاسخ: میگوییم: اینطور نیست؛ بلکه الله متعال بیان فرموده که وقتی بهشتیان از نعمتهای الهی برخوردار میشوند، دیگر، این نعمتها پایان نمییابد. سپس این نکته را بیان نموده که الله عزوجل دربارهی دوزخیان، بهعدالت حکم میکند و الله هرچه بخواهد، انجام میدهد و هیچ چیز نمیتواند حکمش را تغییر دهد یا بهتأخیر بیندازد و وقتی الله متعال دربارهی دوزخیان حکم کند که وارد دوزخ شوند، حکمش قطعیست.
دربارهی ایمان به آخرت، سخن گفتیم و اینک به ششمین رکن ایمان میپردازیم؛ رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «وتُؤمِنَ بالْقَدَرِ خَيْرِهِ وشَرِّه»؛ یعنی: «و به تقدیر نیک و بد از سوی الله، ایمان داشته باشی».
منظور از تقدیر، هر آن چیزیست که الله عزوجل تا روز قیامت رقم میزند یا مقدَّر میفرماید. الله متعال، «قلم» را آفرید و به او دستور داد: «بنویس». پرسید: پروردگارا! چه بنویسم؟ فرمود: «هرآنچه را روی خواهد داد». بدین ترتیب به امر الله، هرچه تا روز قیامت روی خواهد داد، ثبت و مقدّر گردید؛ از اینرو آنچه نصیب انسان باشد، به او میرسد و آنچه نصیب یا قسمتش نباشد، به او نمیرسد. الله عزوجل این را به صورتی کلی و بدون شرح و تفصیل در کتابش بیان نموده و فرموده است:
﴿أَلَمۡ تَعۡلَمۡ أَنَّ ٱللَّهَ يَعۡلَمُ مَا فِي ٱلسَّمَآءِ وَٱلۡأَرۡضِۚ إِنَّ ذَٰلِكَ فِي كِتَٰبٍۚ إِنَّ ذَٰلِكَ عَلَى ٱللَّهِ يَسِيرٞ ٧٠﴾ [الحج : ٧٠]
آیا نمیدانی که الله همهی چیزهایی را که در آسمان و زمین است، میداند؟ همه در کتابی (ثبت و محفوظ) است. بیگمان این امر بر الله آسان میباشد.
و میفرماید:
﴿مَآ أَصَابَ مِن مُّصِيبَةٖ فِي ٱلۡأَرۡضِ وَلَا فِيٓ أَنفُسِكُمۡ إِلَّا فِي كِتَٰبٖ مِّن قَبۡلِ أَن نَّبۡرَأَهَآۚ إِنَّ ذَٰلِكَ عَلَى ٱللَّهِ يَسِيرٞ ٢٢﴾ [الحديد: ٢٢]
هیچ مصیبتی در زمین و جانهایتان (به شما) نمیرسد، مگر پیش از آنکه پدیدش بیاوریم، در کتابی ثبت شده است. بیگمان این امر، بر الله آسان است.
آری! الله متعال، هر مصیبتی را پیش از آفرینش زمین و قبل از آفرینش انسانها و حتی پیش از آفرینش خودِ آن مصیبت، پنجاه هزار سال قبل از آفرینش آسمانها و زمین، ثبت و مقدَّر کرده است. ایمان به تقدیر الهی، چهار مرحله دارد که باید به همهی این مراحل ایمان بیاوریم:
مرحلهی اول: باید ایمان و باور داشته باشیم که الله عزوجل به همه چیز داناست و الله متعال، این نکته را در بسیاری از آیات قرآن بیان نموده است؛ همانگونه که میفرماید:
﴿لِتَعۡلَمُوٓاْ أَنَّ ٱللَّهَ عَلَىٰ كُلِّ شَيۡءٖ قَدِيرٞ وَأَنَّ ٱللَّهَ قَدۡ أَحَاطَ بِكُلِّ شَيۡءٍ عِلۡمَۢا ١٢﴾
[الطلاق : ١٢]
تا بدانید که الله بر همه چیز تواناست و (بدانید) که بهراستی علم الله، همه چیز را در برگرفته است.
و میفرماید:
﴿۞وَعِندَهُۥ مَفَاتِحُ ٱلۡغَيۡبِ لَا يَعۡلَمُهَآ إِلَّا هُوَۚ وَيَعۡلَمُ مَا فِي ٱلۡبَرِّ وَٱلۡبَحۡرِۚ وَمَا تَسۡقُطُ مِن وَرَقَةٍ إِلَّا يَعۡلَمُهَا وَلَا حَبَّةٖ فِي ظُلُمَٰتِ ٱلۡأَرۡضِ وَلَا رَطۡبٖ وَلَا يَابِسٍ إِلَّا فِي كِتَٰبٖ مُّبِينٖ ٥٩﴾ [الأنعام: ٥٩]
و کلیدهای غیب نزد اوست و کسی جز او از آن آگاه نیست. به آنچه در خشکی و دریاست، آگاه است. و هیچ برگی نمیافتد مگر آنکه آن را میداند و هیچ دانهای در تاریکیهای زمین، و هیچ تَر و خشکی نیست مگر آنکه در کتابی روشن ثبت شده است.
مرحلهی دوم: این است که ایمان داشته باشیم که الله متعال، اندازه و مقدار هر
چیزی را تا برپاشدن قیامت تعیین کرده و آن را پنجاه هزار سال پیش از آفرینش آسمانها و زمین ثبت نموده است. هر چیزی که تا روز قیامت پدید آید، نوشته و ثبت شده و پیدایش آن، قلم خورده و دواتش خشکیده و پروندههای تقدیر، بسته شده است؛ لذا هرچه نصیب باشد، میرسد و آنچه قسمت نباشد، نمیرسد. لذا اگر چیزی به تو رسید که انتظارش را نداشتی، نگو اگر چنین و چنان میکردم، نتیجهاش چنین و چنان میشد؛ زیرا آنچه به تو رسیده، قسمت و مقدّر بوده و باید همانگونه که الله برایت رقم زده است، به تو برسد و هر کاری که انجام دهی، نمیتوانی از آن فرار کنی و تقدیر الهی همانگونه که او تعیین کرده، روی میدهد و هیچ دگرگونی و تغییری در آن نخواهد بود؛ زیرا امری قطعیست که الله، مقدّر فرموده است. شاید کسی بگوید: مگر در حدیث نیامده است که: «مَنْ أحَبَّ أَنْ يُبْسَطَ لَهُ فِي رِزْقِهِ وَيُنْسَأَ لَهُ فِي أَثَرِهِ، فَلْيَصِلْ رَحِمَهُ»؛([۷۹]) یعنی: «کسی که میخواهد روزیاش، زیاد و عمرش طولانی شود، پس صلهی رحم یا ارتباطش با خویشانش را رعایت کند»؟
پاسخ: آری؛ در حدیث همینطور آمده است؛ اما باید توجه داشت که برای چنین کسی، رقم خورده و مقدر شده است که پیوند خویشاوندیاش را برقرار کند؛ در نتیجه روزی و عمرش برکت مییابد و از اینرو این شخص، بهتقدیر الله عزوجل ارتباطش را با خویشاونش حفظ میکند و روزیاش زیاد و عمرش، طولانی میشود و این اتفاق، بهطور قطعی مطابق تقدیر الاهی روی میدهد؛ اما رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم از آن جهت، با عبارت: «هرکس دوست دارد…»، این نکته را بیان فرمود که تشویقی برای ما باشد تا به صلهی رحم و پیوند خویشاوندی بیشتر توجه کنیم.
گفتنیست: علاوه بر آنچه که در «لوح محفوظ» ثبت شده است، سرنوشت انسان و امور مختلف، در مراحل دیگری نیز ثبت و ضبط و فیصله میگردد:
زمانی که جنین در شکم مادر خویش است و چهار ماه میگذرد، فرشتهای که بر رحمها گماشته شده، به سویش فرستاده میشود و روح را در او میدمد و فرمان مییابد که رزق، اجل، عمل و سعادت یا شقاوتی را که برای این جنین رقم خورده است، ثبت کند. این ثبت و ضبط، غیر از ثبت و ضبطیست که در «لوح محفوظ» انجام شده است و در رابطه با سرنوشت انسان در طول عمر اوست؛ لذا علما، آن را سرنوشت زندگانی نامیدهاند که در رابطه با وضعیت و سرنوشت انسان در طول زندگیاش ثبت میشود. پس از گذشت چهار ماه یا صد و بیست روز، مادر حرکت جنین را حس میکند؛ زیرا روح یا جان، وارد پیکر جنین شده است؛ حال آنکه پیشتر فقط یک پارهگوشت بیجان بود.
کتابت دیگری نیز انجام میشود؛ یعنی هر سال یکبار. و این، فیصله و ثبت امور سالیانه در شب «قدر» میباشد. الله متعال در شب قدر همهی رویدادها و پدیدههایی را که در آن سال اتفاق میافتد یا پدید میآید، رقم میزند؛ همانطور که میفرماید:
﴿إِنَّآ أَنزَلۡنَٰهُ فِي لَيۡلَةٖ مُّبَٰرَكَةٍۚ إِنَّا كُنَّا مُنذِرِينَ ٣ فِيهَا يُفۡرَقُ كُلُّ أَمۡرٍ حَكِيمٍ ٤﴾
[الدخان: ٣، ٤]
… بهراستی ما، آن را در شبی پربرکت و خجسته نازل کردهایم؛ همانا ما، هشداردهنده بودهایم. در آن شب هر کار استواری فیصله و مقرّر میگردد.
علت نامگذاری شب «قدر» نیز همین است که امور مختلف در آن شب، مقدّر میگردد.
سومین مرحلهی ایمانِ به تقدیر: این است که باور و ایمان داشته باشیم که همه چیز به اراده و مشیت الله متعال است و هیچ چیز، خارج از اراده و خواستِ او نیست. فرقی نمیکند که این امر در رابطه با مسایلی باشد که به الله عزوجل اختصاص دارد، مثل: نازل کردن باران، زنده کردن مردگان و امثال آن؛ یا در رابطه با مسایلی همچون نماز و روزه و امثال آن باشد که مردم میدانند؛ همهی اینها، به حکم و ارادهی الله متعال است؛ همانطور که میفرماید:
﴿لِمَن شَآءَ مِنكُمۡ أَن يَسۡتَقِيمَ ٢٨ وَمَا تَشَآءُونَ إِلَّآ أَن يَشَآءَ ٱللَّهُ رَبُّ ٱلۡعَٰلَمِينَ ٢٩﴾ [التكوير: ٢٨، ٢٩]
(قرآن، پندیست) برای آنکس از شما که بخواهد راه مستقیم در پیش گیرد. و شما (پیمودن راه مستقیم را) نمیخواهید مگر آنکه الله، پروردگار جهانیان بخواهد و اراده کند.
و میفرماید:
﴿وَلَوۡ شَآءَ ٱللَّهُ مَا ٱقۡتَتَلَ ٱلَّذِينَ مِنۢ بَعۡدِهِم مِّنۢ بَعۡدِ مَا جَآءَتۡهُمُ ٱلۡبَيِّنَٰتُ وَلَٰكِنِ ٱخۡتَلَفُواْ فَمِنۡهُم مَّنۡ ءَامَنَ وَمِنۡهُم مَّن كَفَرَۚ وَلَوۡ شَآءَ ٱللَّهُ مَا ٱقۡتَتَلُواْ وَلَٰكِنَّ ٱللَّهَ يَفۡعَلُ مَا يُرِيدُ ٢٥٣﴾ [البقرة: ٢٥٣]
و اگر الله میخواست، کسانی که پس از پیامبران آمدند، با وجودِ دلایل روشنی که برایشان آمده بود، با هم نمیجنگیدند؛ اما برخی از آنان، ایمان آوردند و برخی، کفر ورزیدند. و اگر الله میخواست، با هم نمیجنگیدند؛ اما الله هر چه بخواهد، به انجام میرساند.
بدینسان الله متعال، بیان فرمود که همهی اعمال ما، بهارادهی او انجام میشود و خواست و ارادهی ما، تنها به خواتست و ارادهی الله عزوجل تحقق مییابد. آری، هر چیزی به ارادهی الله روی میدهد و آنچه که او نخواهد، در قلمرو پادشاهی و فرمانرواییاش پدید نمیآید؛ از اینرو مسلمانان اجماع و اتفاق نظر دارند که: «هرچه خدا بخواهد، همان میشود و آنچه او نخواهد، نمیشود».
و اما چهارمین مرحله: باور و اعتقاد به این است که همه چیز، مخلوق و آفریدهی الله متعال میباشد؛ چنانکه میفرماید:
﴿ٱللَّهُ خَٰلِقُ كُلِّ شَيۡءٖۖ وَهُوَ عَلَىٰ كُلِّ شَيۡءٖ وَكِيلٞ ٦٢﴾ [الزمر: ٦٢]
الله، آفریدگار همه چیز هست و او نگهبان و ناظر بر همه چیز میباشد.
و میفرماید:
﴿وَخَلَقَ كُلَّ شَيۡءٖ فَقَدَّرَهُۥ تَقۡدِيرٗا ٢﴾ [الفرقان: ٢]
و هر چيزى را آفريده و اندازه و تناسب شایسته و دقیق آن را (بهحکمت خویش) رعایت نموده است.
بنابراین هر اتفاقی که روی میدهد، مخلوق خداست. انسان، آفریدهی خداست و عمل او نیز مخلوق خدا میباشد. چنانکه الله عزوجل سخن ابراهیم عليه السلام را خطاب به قومش، چنین بیان فرموده است که:
﴿وَٱللَّهُ خَلَقَكُمۡ وَمَا تَعۡمَلُونَ ٩٦﴾ [الصافات : ٩٦]
الله، شما و کردارتان را آفریده است.
لذا کردار بنده، مخلوق الله عزوجل بهشمار میرود؛ اگرچه بنده آن عمل را انجام میدهد، نه الله؛ خداوند عزوجل این اعمال را میآفریند و بنده، مرتکبش میگردد؛ یعنی خلقت عمل به الله نسبت داده میشود و ارتکاب یا انجام دادنش به بنده.
هرچه اتفاق میافتد، مخلوق و آفریدهی الله عزوجل میباشد؛ البته آنچه که جزو صفات خداست، مخلوق نیست؛ مثلاً قرآن که الله متعال، آن را بر بنده و فرستادهاش محمد صلی الله علیه و آله و سلم نازل کرده است، مخلوق نیست؛ زیرا کلام خداست و کلام خدا، یکی از صفات الهیست و هیچیک از صفات الله، مخلوق نیست.
اینها مراحل چهارگانهی ایمان به تقدیر بود که باید به آنها ایمان داشته باشیم و گرنه، به تقدیر الهی ایمان نیاوردهایم.
ایمان به تقدیر و سرنوشت، فواید زیادی دارد؛ زیرا وقتی انسان بر این باور باشد که همه چیز به ارادهی الله عزوجل روی میدهد، آرامش مییابد؛ لذا اگر مصیبتی به او برسد، صبر میکند و آن را از سوی خدا میداند. و اگر خوشی یا نعمتی به او برسد، شکر خدا میکند و میگوید: این، از سوی خداست. چنانکه رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم فرموده است: «عَجَباً لأمْرِ الْمُؤْمِنِ إِنَّ أَمْرَهُ كُلَّهُ لَهُ خَيْر، وَلَيْسَ ذَلِكَ لأِحَدٍ إِلاَّ للْمُؤْمِن: إِنْ أَصَابَتْهُ سَرَّاءُ شَكَرَ فَكَانَ خَيْراً لَه، وَإِنْ أَصَابَتْهُ ضَرَّاءُ صَبَرَ فَكَانَ خيْراً لَهُ»؛([۸۰]) یعنی: «شگفتا از حال مؤمن که همهی اوضاع و احوالش، برای او خیر است و کسی جز مؤمن چنین وضعی ندارد: اگر مسألهی خوشایندی به او برسد، شکر میکند و اگر زیان و مسألهی ناگواری به او برسد، صبر مینماید؛ و این، به خیرِ اوست».
زیرا مؤمن، ایمان دارد که همه چیز به قضا و ارادهی الله عزوجل میباشد و از اینرو همواره راحت و آسودهخاطر است. چون میداند که آنچه به او رسیده، از سوی خداست؛ اگر مصیبت یا زیانی باشد، صبر میکند و منتظر گشایشی از سوی الله متعال میماند و به الله پناه میبرد و به سوی او زاری میکند تا مشکلش را برطرف نماید. و اگر خوشی یا نعمتی به او برسد، شکر خدا میکند و میداند که آنچه به او رسیده، با توان و تدبیر خودش نبوده؛ بلکه از سوی الله بوده است.
رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «وتُؤمِنَ بالْقَدَرِ خَيْرِهِ وشَرِّه»؛ یعنی: «و به تقدیر نیک و بد از سوی الله، ایمان داشته باشی». منظور از تقدیر نیک، هر آن چیزیست که انسان از آن سود میبرد؛ مثل دانش سودمند، مال فراوان و پاک، سلامتی، داشتن همسر و فرزندان نیک و…. منظور از شر یا تقدیر بد، چیزهایی مثل جهل، فقر، بیماری، و نداشتن همسر و فرزند و چنین مواردیست که برای انسان، ناگوار میباشد. بههر حال، همهی اینها از سوی الله متعال است؛ چه نیک و چه بد و الله متعال، نیک و بد را بهحکمت خویش رقم میزند؛ چنانکه میفرماید:
﴿وَنَبۡلُوكُم بِٱلشَّرِّ وَٱلۡخَيۡرِ فِتۡنَةٗۖ وَإِلَيۡنَا تُرۡجَعُونَ ٣٥﴾ [الأنبياء: ٣٥]
و شما را برای آزمایش با انواع نیک و بد میآزماییم و بهسوی ما بازگردانده میشوید.
اگر الله متعال، حکمت و مصلحت را در امر ناگوار و بدی بداند، تقدیر بد را رقم میزند؛ چون بهطور قطع منافع و مصلحتهای زیادی در آن وجود دارد؛ زیرا میفرماید:
﴿ظَهَرَ ٱلۡفَسَادُ فِي ٱلۡبَرِّ وَٱلۡبَحۡرِ بِمَا كَسَبَتۡ أَيۡدِي ٱلنَّاسِ لِيُذِيقَهُم بَعۡضَ ٱلَّذِي عَمِلُواْ لَعَلَّهُمۡ يَرۡجِعُونَ ٤١﴾ [الروم: ٤١]
به سبب کارهایی که مردم انجام دادهاند، در دریا و خشکی، فساد و تباهی پدیدار گشته است تا (پروردگار) سزای بخشی از اعمالشان را به آنان بچشاند؛ باشد که (به سوی حق) بازگردند.
شاید کسی بگوید: آیا این فرمودهی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم که باید به تقدیر نیک و بد از سوی الله ایمان داشت، با این فرمودهاش در تعارض نیست که: «الشَّرُّ لَيْسَ إِلَيْكَ»؛([۸۱]) یعنی: «شر و بدی، به تو نسبت داده نمیشود».
پاسخ: بهطور قطع شرّ محض، به هیچ عنوان در افعال خدواند عزوجل وجود ندارد. منظور از شرّ محض، بدی و شرّیست که هیچ خیری در آن نیست؛ نه در حال حاضر و نه در آینده. محال است که چنین شری در افعال خداوند متعال وجود داشته باشد؛ زیرا بدی یا شری که الله متعال مقدّر میکند، حتماً پایان نیکی دارد و یا اگر برای عدهای بد و ناگوار است، برای برخی دیگر سودمند میباشد یا خیری در آن است؛ مثلاً الله متعال باران فراوانی نازل میکند که در نتیجهی آن، بسیاری از کشتزارها از میان میرود؛ اما بهطور کلی برای ذخیرهی آبهای زیرزمینی مفید است و بسیاری از مردم از آن نفع میبرند. لذا اگرچه برای عدهای، بد بوده یا زیان داشته؛ اما برای برخی دیگر، خوب و مفید بوده است؛ یعنی از یکسو، خوب میباشد و از سوی دیگر، بد.
علاوه بر این، باید بدانیم که تقدیر بدی که از سوی الله برای انسان رقم میخورد، در حقیقت خیر است؛ زیرا اگر انسان به نیت اجر و پاداش صبر کند، به اجر و پاداشی دست مییابد که بهمراتب از ضرر و زیانی که به او رسیده، بیشتر است.
گفته میشود: انگشت یا دست بانویی عبادتگزار قطع شد؛ ولی او صبر کرد و شکر خدا گفت. به او گفتند: انگشتت اینطور شده و تو الحمدلله میگویی؟! پاسخ داد: «حلاوت و شیرینیِ اجرش، تلخی صبر را از یادم برد».
همچنین باید توجه داشته باشیم که شر یا بدی، حقیقتیست که در افعالِ الله، هیچ جایی ندارد و فقط در مفعول اوست.([۸۲]) الله عزوجل میفرماید:
﴿قُلۡ أَعُوذُ بِرَبِّ ٱلۡفَلَقِ ١ مِن شَرِّ مَا خَلَقَ ٢﴾ [الفلق: ١، ٢]
بگو: به پروردگار سپيدهدم پناه مىبرم، از شرّ آنچه آفریده است.
به عبارت دیگر، از شرّی که الله متعال آفریده است، به او پناه میبرم.
فرض کنید یکی از نزدیکان شما بیمار است و شما را راهنمایی میکنند که باید او را داغ کنید تا خوب شود؛ شما نیز برای بهبود او، داغش میکنید. بدون شک داغ کردن، دردناک است؛ اما این کار شما، بد نیست؛ بلکه برای بیمار، خوب است. چون شما به امید خوب شدن او، داغش میکنید. همینطور این فعل الله عزوجل که امور ناخوشایندی پدید میآورد، بد نیست؛ گرچه این امور پدیدآمده، بهظاهر بد و ناگوار بهنظر میرسند؛ چراکه خیر فراوانی در پی دارند. شاید کسی بپرسد: پس چرا الله عزوجل فرموده است:
﴿مَّآ أَصَابَكَ مِنۡ حَسَنَةٖ فَمِنَ ٱللَّهِۖ وَمَآ أَصَابَكَ مِن سَيِّئَةٖ فَمِن نَّفۡسِكَۚ﴾
[النساء : ٧٩]
آنچه از نعمت و خوبی به تو میرسد، از سوی الله (و بهفضل او) است و هر چه بدی به تو میرسد، از سوی خود توست.
پاسخ: مفهوم این آیه، این است که خوبی یا نعمتی که به انسان میرسد، لطف و منت الله نسبت به بندهاش میباشد و بدیهایی که به انسان میرسد، گرچه از سوی خدا مقدر شده است، اما خودِ انسان، بانی و سبب آن میباشد. چنانکه الله جل جلاله میفرماید:
﴿وَمَآ أَصَٰبَكُم مِّن مُّصِيبَةٖ فَبِمَا كَسَبَتۡ أَيۡدِيكُمۡ وَيَعۡفُواْ عَن كَثِيرٖ ٣٠﴾
[الشورى: ٣٠]
هر مصیبتی که به شما برسد، به سبب گناهانیست که دستآورد خود شماست. و الله از بسیاری (از گناهان) در میگذرد.
خلاصه اینکه هرچه روی میدهد، به ارادهی الله متعال است؛ چه نیک باشد و چه بد.
روشن است که خیر و نیکی، از سوی الله متعال میباشد؛ اما دربارهی شر، میگوییم: شر و بدی، هیچ جایی در فعل خداوند عزوجل ندارد و فقط در مفعول اوست؛ و فعل با مفعول، فرق دارد. همچنین باید این نکته را هم بهخاطر داشته باشیم که چه بسا در امور بد یا ناخوشایندی که بهارادهی الله به انجام میرسد، خیر فراوانی وجود دارد؛ چه در رابطه با شخصِ مصیبتزده و چه در رابطه با دیگران. مثلاً نزول بارانِ زیاد، گرچه ممکن است زراعت زیادی را از میان ببرد و برای کشاورزان، بهطور مقطعی زیان داشته باشد، اما بهطور عمومی نفع زیادی برای انسانها دارد؛ از اینرو برای عدهای، بد است و برای برخی دیگر، خوب.
یا میگوییم: برای یک نفر، از یک جهت بد است و از سوی دیگر، خوب؛ زیرا بدی یا مصیبتی که به انسان میرسد، میتواند زمینهای برای پایداریاش و شناخت نعمتهای الهی باشد تا بیش از پیش، قدر نعمت بداند و بدینسان برای او خوب است و پایان نیکی دارد.
عمر رضي الله عنه میگوید: جبرئیل عليه السلام از رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم پرسید که «احسان» چیست؟ رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «أن تَعبُدَ اللهَ کأنَّكَ تراهُ فإن لم تَکُن تراه فإنَّهُ یراكَ»؛ یعنی: «الله را چنان عبادت کنی که گویا او را میبینی؛ و اگر نمیتوانستی اینچنین عبادتش کنی که گویا او را میبینی، پس با یقین به اینکه او، تو را میبیند، عبادتش نما».
احسان، یعنی نیکی کردن؛ و متضاد واژهی «اسائه» (بدی کردن) میباشد. البته در اینجا بدین معناست که انسان، عملش را به کاملترین یا بهترین شکل انجام دهد. رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم، خود مفهوم احسان را بیان کرد و فرمود: «احسان، این است که الله را چنان عبادت نمایی که انگار او را میبینی و اگر این برایت ممکن بود، با یقین به اینکه او، تو را میبیند، عبادتش کن». یعنی الله عزوجل را با بیم و امید عبادت کند. بهطور قطع، عبادتی که از روی امید و رغبت است، از عبادتی که از روی ترس و هراس میباشد، بهتر و کاملتر است. بنابراین عبادت، دو درجه دارد؛ درجهی اول، عبادت رغبت و امید است؛ و درجهی دوم، عبادت ترس و هراس؛ البته این دو درجه، هر دو بزرگ و باارزش است؛ گرچه درجهی اول، کاملتر و بهتر میباشد.
سپس جبرئیل عليه السلام گفت: «به من دربارهی زمان قیامت خبر بده». رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «کسی که از او میپرسی، از سؤالکننده داناتر نیست»؛ یعنی من در اینباره بیش از تو نمیدانم. همانطور که تو ای جبرئیل! زمان برپا شدن قیامت را نمیدانی، من نیز از آن بیاطلاع ام. جبرئیل و محمد مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم، هر دو فرستادگان و پیامآوران بزرگوار الله متعال هستند؛ یکی پیامآوری از جنس فرشتگان و دیگری، پیامآوری از جنس بشر و البته برگزیدهترین پیامآوران خداوند متعال بهشمار میروند. جبرئیل، در میان فرشتگان؛ و محمد صلی الله علیه و آله و سلم در میان پیامبران بشری. با این حال، هر دو از زمان وقوع قیامت، اظهار بیاطلاعی میکنند؛ زیرا دانش زمان قیامت، فقط نزد ذاتیست که برپا کردن قیامت به دست اوست و او، الله متعال میباشد. همانگونه که الله جل جلاله این نکته را در چندین آیه بیان فرموده است؛ چنانکه میفرماید:
﴿ يَسَۡٔلُونَكَ عَنِ ٱلسَّاعَةِ أَيَّانَ مُرۡسَىٰهَا﴾ [الأعراف: ١٨٧]
از تو دربارهی قیامت میپرسند که چه زمانی روی میدهد؟ بگو: علمش تنها نزد پروردگار من است.
و میفرماید:
﴿يَسَۡٔلُكَ ٱلنَّاسُ عَنِ ٱلسَّاعَةِۖ قُلۡ إِنَّمَا عِلۡمُهَا عِندَ ٱللَّهِۚ﴾ [الأحزاب: ٦٣]
مردم از تو دربارهی رستاخیز میپرسند. بگو: علمش تنها نزد الله است.
لذا هرکس ادعا کند که زمان برپاشدن قیامت را میداند، دروغگوست؛ زمان قیامت را از کجا میداند، حال آنکه رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم و جبرئیل که برترین پیامآوران الهی هستند، از زمان وقوع قیامت بیخبر بودند؟ البته قیامت نشانههایی دارد؛ همانطور که الله جل جلاله میفرماید:
﴿فَهَلۡ يَنظُرُونَ إِلَّا ٱلسَّاعَةَ أَن تَأۡتِيَهُم بَغۡتَةٗۖ فَقَدۡ جَآءَ أَشۡرَاطُهَاۚ﴾ [محمد : ١٨]
گویا تنها منتظر این هستند که رستاخیز، ناگهان به سراغشان بیاید؛ همانا نشانههایش فرا رسیده است.
از اینرو وقتی رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم به جبرئیل عليه السلام خبر داد که زمان قیامت را نمیداند، جبرئیل عليه السلام دربارهی نشانههای قیامت، سؤال کرد؛ یعنی از رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم خواست نشانههایی را که بیانگر نزدیک شدن قیامت است، بیان کند. رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «أَنْ تلدَ الأَمَةُ ربَّتَها، وَأَنْ تَرى الحُفَاةَ الْعُراةَ الْعالَةَ رِعاءَ الشَّاءِ يتَطاولُون في الْبُنيانِ»؛ یعنی: «(از نشانههای قیامت است) که کنیز، سرورش را بزاید و پابرهنگان و برهنههای نیازمند و چوپانها را میبینی که در ساختمانسازی بر یکدیگر سبقت میگیرند».
«کنیز، سرورش را بزاید»، بدین معناست که کنیزانِ زیردستی، به جایی میرسند که ریاست مییابند و بر دیگران، حکم میرانند؛ و این، کنایه از کثرت اموال و داراییهاست.([۸۳])
و اما دومین نشانهی قیامت از زبان رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم: «وَأَنْ تَرى الحُفَاةَ الْعُراةَ الْعالَةَ رِعاءَ الشَّاءِ يتَطاولُون في الْبُنيانِ»؛ یعنی: «و پابرهنگان و برهنههای نیازمند و چوپانها را میبینی که در ساختمانسازی بر یکدیگر سبقت میگیرند». به عبارت دیگر: چنین کسانی آنقدر ثروتمند میشوند که به داشتن ساختمان و تجملات دنیوی، افتخار میکنند. لذا اینکه در ساختمانسازی بر یکدیگر سبقت میگیرند، دو جنبه دارد: یکی، حسی؛ و دیگری معنایی است؛ منظور از حسی، این است که ساختمانهای بزرگ و بلندی میسازند و منظور از جنبهی معنایی آن، این است که بهخاطر ثروت زیادشان، خانههایشان را با انواع تجملات آراسته میکنند.
البته قیامت، نشانههای دیگری نیز دارد که علما آنها را ذکر کردهاند. سپس جبرئیل عليه السلام رفت و صحابه رضي الله عنهم مدت زیادی آنجا ماندند؛ آنگاه رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم از عمر رضي الله عنه پرسید: «آیا میدانی که سؤالکننده چه کسی بود؟» عمر رضي الله عنه گفت: «الله و پیامبرش بهتر میدانند». فرمود: «او، جبرئیل بود؛ نزدتان آمد تا دینتان را به شما آموزش دهد».
پارهای از نکاتی که از این حدیث برداشت میکنیم:
طرح سؤال برای شاگردان بهقصد ارزیابی وضعیت درسی و علمی آنها؛ همانطور که رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم از عمر رضي الله عنه سؤال کرد.
همچنین درمییابیم که گفتن این عبارت اشکالی ندارد که: «الله و پیامبرش بهتر میدانند» و لازم نیست که بگوییم: «الله، سپس پیامبرش بهتر میدانند»؛ زیرا علوم شرعی که به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم میرسد، از سوی الله و جزو علم و دانش الهیست و از اینرو گفتن این عبارت، اشکالی ندارد. همانطور که الله جل جلاله میفرماید:
﴿وَلَوۡ أَنَّهُمۡ رَضُواْ مَآ ءَاتَىٰهُمُ ٱللَّهُ وَرَسُولُهُۥ﴾ [التوبة: ٥٩]
و برایشان بهتر بود اگر به آنچه الله و پیامبرش به ایشان دادهاند، خشنود میشدند.
فرمود: «الله و پیامبرش». نفرمود: الله، سپس پیامبرش. منظور از «آنچه که الله و پیامبرش به ایشان دادهاند»، مسایل و دادههای شرعیست و رهنمودهای پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم، جزو دادههای الهیست. لذا در رابطه با مسایل شرعی، جایز است که بگوییم: «الله و رسولش بهتر میدانند»؛ یعنی نیازی نیست که بین لفظ جلالهی الله و واژهی رسول، کلمهی «سپس» را بگوییم؛ اما در مسایل تکوینی، باید واژهی «سپس» را بهکار ببریم. مثلاً درست نیست که بگوییم: «هرچه خدا و رسولش بخواهند»؛ زیرا شخصی به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم گفت: «آنچه خدا و شما بخواهید». رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «أجعلتنی للهِ ندًّا، بل ما شاء الله وحده»؛([۸۴]) یعنی: «آیا مرا با الله شریک ساختی؟ بلکه هرچه الله یگانه بخواهد».
نکتهی دیگری که از حدیث عمر رضي الله عنه برداشت میکنیم، این است که وقتی سؤالکننده پرسشی مطرح میکند که آن را میداند، در واقع برای آموزش به دیگران است و معلم یا آموزگارشان بهشمار میرود؛ زیرا مردم سؤالی را که جبرئیل عليه السلام پرسید یا پاسخی که رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم داد، یاد نداشتند و نمیدانستند و بدین ترتیب نفع زیادی از این پرسش و پاسخ بردند؛ از اینرو یکی از علما گفته است: دانشآموز، دانشجو و پژوهشگری که در جلسهی یک عالم شرکت میکند، باید گاه مسایل مهمی را که خود میداند، در قالب پرسش مطرح کند تا حاضران در جلسه، نفع ببرند و بدینسان، نکتهی مهمی را به آنها یاد داده یا زمینه را برای فراگیری آنها فراهم نموده است.
همچنین به برکت علم و دانش، پی میبریم و در مییابیم که پرسش و پاسخ، نفع زیادی دارد؛ هم برای پرسشگر و هم برای پاسخدهنده. همانطور که رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «…تا دینتان را به شما آموزش دهد».
و نیز درمییابیم که این حدیث، حدیث بزرگ و مهمیست که همهی دین را در خود دارد؛ از اینرو رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «جبرئیل بود که میخواست دینتان را به شما آموزش دهد»؛ چراکه این حدیث، شامل اصول اعتقادی و اصول عملیست. اصول اعتقادی، همان ارکان و پایههای ایمان است و اصول عملی، همان ارکان پنجگانهی اسلام میباشد.
([۲]) در حدیث آمده است: «أَنْ تلدَ الأَمَةُ ربَّتَها». ابن حجر رحمه الله، مفهومش را کثرت نافرمانی فرزندان از مادرانشان دانسته است؛ به پندار وی، مفهوم حدیث از این قرار است که دختران به مادرانشان، امر و نهی میکنند؛ اما همانطور که در شرح حدیث، مشاهده خواهید کرد، علامه ابنعثیمین رحمه الله این را کنایه از کثرت اموال و داراییها دانسته است؛ بهگونهای که کنیزانِ زیردست بهجایی میرسند که حکم رییس را مییابند. نووی رحمه الله کثرت کنیزان و کنیززادگان را به عنوان رأی جمهور علما دربارهی مفهوم این حدیث، ذکر کرده است. [مترجم]
([۳]) ر.ک: صحیح مسلم، ش: ۲۱۸، به روایت ابوهریره رضي الله عنه.
([۴]) صحیح بخاری، ش: (۱۰۱۰، ۳۷۱۰). ر.ک: کتاب «التوسل، أنواعه و أحکامه» از محدث معاصر، علامه ناصرالدین آلبانی.
([۵]) صحیح مسلم، ش: ۱۶۳۱، به روایت ابوهریره رضي الله عنه.
([۷]) صحیح بخاری، ش: (۳۳۶، ۳۵۹۸، ۶۹۶۳)؛ و صحیح مسلم، ش: (۲۳۴، ۲۳۷).
([۹]) صحیح بخاری، ش: ۵۹۷؛ و صحیح مسلم، ش: ۶۸۴.
([۱۱]) ابنالقیم رحمه الله در کتابش، «الصلاة وحکم تارکها» این دیدگاه را مطرح و تأیید کرده است؛ ابنحزم نیز همین دیدگاه را دارد. این دیدگاه، گرچه بر خلاف دیدگاه جمهور میباشد، اما صحیح است.
([۱۲]) صحیح بخاری، ش: (۱۳۵، ۶۹۵۴)؛ و مسلم، ش: ۲۲۵.
([۱۳]) «سریه» به تحرکات نظامی مسلمانان در زمان رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم گفته میشود که شخصِ پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در آن حضور نداشت.
([۱۴]) روایت: ابوداود (۳۳۴)، و احمد در مسندش (۴/۲۰۳)، و حاکم در المستدرک (۱/۲۸۵) و دارقطنی در سننش (۱/۱۷۸)، و بیهقی در الکبری (۱/۲۲۵)، و ابنشاهین در ناسخ الحدیث ومنسوخه (۱۳۷)، و ابنالجوزی در التحقیق (۱/۲۳۹). [بحث رجال این روایت را ببینید در شرح ریاض الصالحین (۱/۱۹۵)؛ همچنین نگا: التلخیص (۱/۱۵۰) و تعلیق التعلیق (۲/۱۸۹) از حافظ رحمه الله.
([۱۵]) صحیح لغیره؛ روایت: ترمذی (۱۲۴)، و نسائی (۳۲۲)، و عبدالرزاق (۱/۲۳۸)، و احمد در مسندش (۵/۱۵۵)، و ابنالمنذر در الأوسط (۱۷۵)، و ابن حبان در صحیحش (۱۳۱۳)، و دارقطنی در سنن خود (۱/۱۸۶)، از ابوذر رضي الله عنه. در سندش تا ابوذر رضي الله عنه اختلافاتی وجود دارد؛ نگا: التلخیص الحبیر (۲۱۰)، و علل ابنابیحاتم (۱/۱۱)، التحقیق ابنالجوزی (۱/۵۱، ۲۴۰). خطیب، همهی این اختلافات را در الفصل للوصل المدرج (۲/۹۳۲-۹۵۰) آورده است. همچنین شاهدی به روایت ابوهریره رضي الله عنه دارد که بزار در مسند خود ذکر کرده است؛ و نیز طبرانی در الأوسط و دارقطنی در علل خود (۸/۹۳) آن را مرسل دانسته است؛ ابنالقطان، سندش را آنگونه که در تحفة المحتاج (۱/۲۰۸) آمده، صحیح دانسته است؛ نگا: الإرواء (۱۵۳) و صحیح الجامع (۱۶۶۷) از آلبانی رحمه الله
([۱۶]) صحیح بخاری، ش: ۳۴۴؛ و مسلم، ش: ۸۱۰.
([۱۷]) صحیح بخاری، ش: ۳۲۳؛ و مسلم، ش: ۸۱۰.
([۱۸]) صحیح است؛ نگا: صحیح الجامع (۱۷۸۰) از آلبانی رحمه الله بهنقل از ابوامامه رضي الله عنه.
([۱۹]) صحیح است؛ روایت: ابنخزیمه در صحیحش (۲۷۵)، و ابنحبان در صحیحش (۱۳۹۶)، و ترمذی (۱۳۸)، و ابوعوانۀ (۱/۲۰۶) و شافعی در مسندش (ص:۸) و ابوداود (۳۶۲)؛ و نسائی در المجتبی (۲۹۳)؛ و حمیدی (۳۱۸)؛ و بیهقی در بیان من أخطأ علی الشافعی (ص:۱۲۵) و الکبری (۱/۱۳، ۱۳۹، ۲۴۴) به چندین طریق از هشام بن عروه از فاطمه بنت منذر از اسماء بهصورت مرفوع.
([۲۰]) صحیح است؛ روایت: ابنخزیمه در صحیحش (۱۰۱۷)؛ و ابن حبان در صحیحش (۲۱۸۵)؛ و ابوداود (۶۵۰)؛ احمد در مسندش (۳/۹۲)؛ ابنمنذر در الأوسط (۷۳۲)؛ ابنحزم در الأحکام (۴/۴۵۵) و المحلی (۱/۹۳) بهنقل از ابوسعید خدری رضي الله عنه که آلبانی رحمه الله آن را در صحیح الجامع (۴۶۱) صحیح دانسته است.
([۲۲]) صحیح است؛ روایت: ابنالجارود (۱۳۱)؛ ترمذی (۱۴۷)؛ شافعی در مسندش (ص:۲۰) و در الأم (۱/۵۲)؛ ابوداود (۳۸۰)؛ نسائی (۱۲۱۷)؛ احمد در مسندش (۲/۲۳۹) از طریق ابنعیینۀ از زهری از ابن مسیب از ابوهریره رضي الله عنه به صورت مرفوع. یونس بن یزید ایلی با ابنعیینۀ مخالفت کرده و آن را از زهری از ابوسلمه از ابوهریره رضي الله عنه به صورت مرفوع روایت نموده است؛ نگا: ابنخزیمۀ (۸۶۴)؛ ابنحبان (۹۸۷)؛ ابوداود (۸۸۲). بحث سندی این روایت را در اصل کتاب بنگرید.
([۲۳]) صحیح بخاری، ش: (۲۱۶، ۲۱۸، ۱۳۶۱، ۶۰۵۲، ۶۰۵۵)؛ و مسلم، ش: ۲۹۲.
([۲۶]) حسن است؛ روایت: ترمذی (۱۹)؛ دارمی در سننش (۱۳۶۷)؛ نسائی (۸۵۸)؛ احمد در مسندش (۴/۱۶۰)؛ ابن خزیمه (۱۶۳۸)؛ ابنحبان (۱۵۶۴)؛ طحاوی در شرح المعانی (۱/۳۶۳) و… از طریق یعلی بن عطاء از جابر بن یزید الأسود از پدرش به صورت مرفوع. همانطور که در التقریب آمده است، جابر، صدوق (راستگو) میباشد.
([۲۷]) صحیح بخاری، ش: ۷۲۲؛ و صحیح مسلم، ش: ۴۱۴.
([۲۸]) صحیح بخاری، ش: ۱؛ و صحیح مسلم، ش: ۱۹۰۷.
([۲۹]) صحیح بخاری، ش: ۷۲۲؛ و صحیح مسلم، ش: ۴۱۴.
([۳۰]) صحیح بخاری، ش: ۷۵۶؛ و مسلم، ش: ۳۹۴، بهنقل از عبادة بن صامت رضي الله عنه.
([۳۵]) صحیح بخاری، ش: ۸۱۲؛ و صحیح مسلم، ش: ۴۰۹۰؛ به نقل از ابنعباس رحمه الله.
([۳۸]) صحیح است؛ بهروایت: ابوداود (۸۴۰)؛ دارمی در سنن خود (۱۳۲۱)؛ احمد در مسندش (۲/۳۸۱)؛ طحاوی در شرح المعانی (۱/۲۵۴)؛ ابنالجوزی در التحقیق(۱/۳۹۰)؛ ابنحزم در المحلی (۴/۱۲۹)؛ بیهقی در الکبری (۲/۹۹، ۱۰۰) از طریق محمد بن عبدالله بن حسن از ابیالزناد از اعرج لز ابوهریره رضي الله عنه بهصورت مرفوع. البته این مسأله، هم از لحاظ لغوی و هم از لحاط متن حدیث، درخورِ تأمل و بررسی بیشتر است. زیرا در این روایت، همچنین آمده است: «ولیضع یدیه ثم رکبتیه». یعنی: «دستانش را بگذارد و سپس زانوهایش را». شیخ رحمه الله از آن جهت، این را ذکر نکرده است که همچون ابنقیم که در زاد المعاد آورده، این بخش را مقلوب یعنی جابهجا میداند و بر این باور است که ابتدا، باید زانوها را بر زمین گذاشت و سپس دستها را. گفتنیست: این دیدگاه، هم از لحاظ لغوی و هم از لحاظ متن حدیث، مرجوح است، نه راجح؛ یعنی قول راجح، همان است که ابتدا دستها را بر زمین بگذاریم و سپس زانوها را؛ زیرا در متن حدیث، بدون هیچگونه جابهجاییای، ابتدا دستها و سپس زانوها، ذکر و ثابت شده است؛ از لحاظ لغوی نیز بدین نکته توجه کنیم که: در «النهایة (۵/۲۳۰)» و «اللسان (۱۳/۴۵۱)» بدین صورت معنا شده که هنگام سجده، ابتدا دستها و سپس زانوها را روی زمین قرار دهد؛ مثلِ شتر در هنگامی که میخواهد روی زمین بخوابد.
([۳۹]) صحیح بخاری، ش: ۲۵۸۹؛ و مسلم، ش: ۱۶۲۲ بهنقل از ابنعباس رحمه الله.
([۴۰]) ضعیف است؛ روایت: احمد در مسندش (۱/۲۳۰)؛ رامهرمزی در أمثال الحدیث (۵۶)؛ ابنجوزی در التحقیق (۱/۵۰۵) بهنقل از ابنعباس رحمه الله که در سندش، مجالد بن سعید میباشد؛ او، ضعیف است.
([۴۱]) صحیح بخاری، ش: (۷۵۷، ۷۹۳، ۶۲۵۱، ۶۶۶۷)؛ و مسلم، ش: ۳۹۷.
([۴۲]) بخاری، ش: (۴۶، ۵۵۸۴)؛ و مسلم، ش: ۶۴.
([۴۴]) حَسَن است؛ روایت: ترمذی (۲۶۲۱)؛ ابنحبان (۱۴۵۴)؛ حاکم در المستدرک (۱/۴۸)؛ و احمد در مسندش (۵/۳۴۶)، و ابن ماجه (۱۰۷۹)؛ ابن ابیشیبۀ (۶/۱۶۷)؛ لالکائی در أصول الإعتقاد (۱۵۲۰)؛ و ابننصر در تعظیم قدر الصلاة (۸۹۴) از طریق حسین بن واقد از عبدالله بن بریدة از پدرش به صورت مرفوع.
([۴۵]) صحیح مقطوع است؛ روایت: ترمذی (۲۷۵۷)؛ و ابننصر در تعظیم قدر الصلاة (۹۴۸).
([۴۶]) صحیح موقوف؛ روایت: لالکائی در أصول الإعتقاد (۱۵۲۸)، دراقطنی در سنن خود (۲/۵۲)، ابننصر در تعظیم قدر الصلاۀ (۹۲۳، ۹۲۷)، ابن ابیشیبه در مصنف خود (۷/۴۳۸)؛ عبدالرزاق (۱/۱۵۰) از طریق هشام بن عروۀ از پدرش از سلیمان بن یسار از مسور بن مخرمه از عمر رضي الله عنه. مالک، این روایت را بدون سلیمان نقل کرده و دارقطنی در علل خود (۲/۲۰۹) در اینباره سخن گفته و روایت جمع را ترجیح داده است.
([۴۸]) منظور شیخ رحمه الله، این نیست که شرک، فقط در سجده کردن برای بتها، منحصر میباشد؛ شیخ، تنها به شرک مشهور در نزد عموم مردم اشاره کرده است و گرنه، شرک، انواع گوناگونی دارد؛ از جمله: دعا و صدا زدن مردهها اعم از پیامبران و دوستان خدا و درخواست کمک از آنها یا قربانی کردن برای آنان و نزدیکی جستن به آنها از طریق نذر یا طواف قبرهایشان و…. چنین جهالتها و خرافههایی در مفهوم شرک میگنجد.
([۴۹]) صحیح بخاری، ش: ۴۰۷؛ و مسلم، ش: ۱۰۵۲ از عتبان مالک رضي الله عنه.
([۵۰]) صحیح است؛ روایت: ابن ماجه (۴۰۴۹)؛ حاکم در المستدرک (۴/۵۲۰، ۵۸۷) و بزار در مسند خود (۷/۲۵۹) و گفته است: «این حدیث را عدهای از ابومالک از ربعی از حذیفه بهصورت موقوف روایت کردهاند و ما سراغ نداریم که کسی، آن را با سند ذکر کرده باشد جز ابوکریب از ابومعاویه». همچنین روایت: بیهقی در شعب الإیمان (۲۰۲۸)؛ و نعیم بن حماد در الفتن (۱۶۶۵) از طریق ابومعاویه از ابومالک اشجعی از ربعی بن حراش از حذیفه بهصورت مرفوع. ابومعاویه، همان محمد بن خازم تمیمی سعدی ضریر کوفیست که نسائی و دیگران، او را ثقه دانستهاند؛ البته در غیر حدیث اعمش اضطراب دارد. چنانچه در التهذیب ابنحجر (۵/۹۰) در شرح حالش میخوانیم: «…ابومعاویه، ضریر در غیر حدیث اعمش، مضطرب است و آنها را خوب، حفظ نمیکند». یعقوب بن شیبه میگوید: «جزو ثقات است و گاه تدلیس میکند و مرجئی است». ابنحبان در «الثقات» گفته است: «حافظ متقنی است که حافظهی خوبی دارد، اما مرجئی خبیثی است». گفتنی است: ابومعاویه بهتنهایی روایتش نکرده است. چنانچه محمد بن فضیل در کتابش «الدعاء (۱۵)» آن را از ابومالک متابعت نموده و نیز خلف بن خلیفه در تاریخ بغداد (۱/۴۰۰) (۳۷۳)؛ ابنفضیل، صدوق است و عثمان بن ابیشیبه دربارهی ابنخلیفه گفته است: «صدوق و ثقه میباشد، اما به سبب پیری در احادیثش دچار اضطراب شد». متابعت قوی دیگری هم وجود دارد که بوصیری، آن را در مصباح الزجاجۀ (۹۲۴۱) ذکر کرده و گفته است: «اسنادش، صحیح است و رجالش، ثقه؛ مسدد در مسند خود از ابوعوانه از ابومالک با سند و متنش، روایتش کرده و حاکم نیز در المستدرک از طریق ابوکریب از ابومعاویه، آن را آورده و بنا بر شرط مسلم، صحیحش دانسته است». این متابعتهای سهگانه، دیدگاه کسانی را که حدیث را به سبب تفرد ابومعاویه، ضریر مرجئی کوفی، دارای علت دانستهاند، رد میکند. چون ابومعاویه را به نقلِ روایتهایی متهم میکنند که بدعتش را تأیید کند. اما باید دانست که ایراد این اتهام به تنهایی کافی نیست. زیرا تا زمانی که در چنین روایاتی، زشتیِ نمایان و غیر قابل توجیهی وجود نداشته باشد و بتوان آن را بر مبنای اصول اهل سنت، تأویل کرد، اشکالی وارد نمیشود؛ بهویژه زمانی که راوی، به کذب متهم نباشد یا از ناحیهی حفظ و روایتش ضعیف قلمداد نگردد، اصل بر این است که تفردش پذیرفته میشود.
([۵۲]) صحیح بخاری، ش: ۶۸۰۵؛ و مسلم، ش: ۳۲۴۰، بهنقل از عمرو بن عاص رضي الله عنه. [این حدیث در همین کتاب بهشمارهی ۱۸۶۵ آمده است. (مترجم)]
([۵۳]) صحیح است؛ نگا: صحیح الجامع (۵۱۳۶) از آلبانی رحمه الله
([۵۴]) صحیح بخاری، ش: ۶۰۲۱، بهنقل از ابوهریره رضي الله عنه.
([۵۵]) صحیح است؛ روایت: حاکم (۴/۵۸۳)؛ ابنماجه (۴۰۱۹)؛ طبرانی در الأوسط (۵/۶۲)، و مسند الشامیین (۲/۳۹۱) به نقل از ابنعمر رضي الله عنه؛ نگا: المصباح از بوصیری (۴۱۴۱). آلبانی در صحیح الجامع (۷۹۷۸) آن را صحیح دانسته است.
([۵۷]) دیدگاه جمهور علما نیز همین است.
([۵۸]) صحیح بخاری، ش: (۱۲۰، ۲۵۹۹)؛ و مسلم، ش: ۱۹۰۴.
([۵۹]) و همانگونه که در ترجمهی آیهی موارد مصرف زکات (آیهی ۶۰ سورهی توبه) مشاهده میکنید، این مفهوم را رعایت کردهایم و در ترجمهی مفهوم آیه، آوردهایم که زکات، ویژهی نیازمندان، مستمندان و…، تا پایان آیه، میباشد. [مترجم].
([۶۰]) بخاری، این حدیث را بهشمارهی ۱۷۷۴ بدین الفاظ روایت کرده و با الفاظ دیگری نیز در صحیحین آمده است.
([۶۱]) بخاری، ش: ۱۴۱۷؛ و مسلم، ش: ۲۳۷۵ بهنقل از ابنعباس رضي الله عنه.
([۶۲]) آلبانی رحمه الله این حدیث را با توجه به شواهدی که دارد، صحیح دانسته است.
([۶۳]) حمزه، کسائی و مفضّل از عاصم، «المجید» را با کسره قرائت کردهاند که در این صورت، صفت «عرش» میباشد. [مترجم]
([۶۴]) این، یکی از نشانههایی بود که الله متعال، به عنوان معجزه به موسی عليه السلام داد تا نشان صداقتش باشد.
([۶۵]) این، جزو کراماتیست که الله متعال، آن را دلیلی بر پیروی بنده از پیامبران، یا گام نهادن وی در راه آنها قرار داده است؛ معجزه، از آنِ پیامبر میباشد و کرامت، به پیروِ پیامبر تعلق دارد. تفاوت کرامت با جادوگری در این است که کرامت، بدون اراده یا قصد بنده و نیز بدون سعی و درخواست او روی میدهد و بنده، برای روی دادن کرامت، از جنها و شیطانها کمک نمیگیرد؛ اما جادوگران و کاهنها از شیطانها کمک میگیرند و اغلب، برای نزدیکی به شیطانها، کارهایی انجام میدهند که ویژهی الله عزوجل میباشد؛ کارهایی مثل تعظیم و گرامیداشت جنها یا اظهار ترس و خشیت در برابر آنها و درخواست کمک از آنان و امید بستن به آنها تا سحری که میخواهند، روی دهد! همان سحری که برخی از افراد نادان، آن را کرامت و حتی معجزهای برای جادوگر میپندارند.
([۶۶]) صحیح است؛ نگا: صحیح الجامع (۴۶۶۷) از آلبانی رحمه الله.
([۶۷]) صحیح مسلم، ش: ۷۷۰ بهنقل از عایشه رضي الله عنها.
([۶۹]) صحیح است؛ نگا: صحیح الجامع (۱۷۷۳، ۴۲۵۸، ۷۴۱۸) از آلبانی رحمه الله
([۷۰]) صحیح مسلم، ش: (۹۲۴، ۹۲۶) بهنقل از ابوهریره رضي الله عنه؛ همین مضمون در صحیح مسلم، بهشمارهی ۹۳۰ از ابن عباس رضي الله عنه نیز نقل شده است.
([۷۱]) بخاری، ش: (۱۲۳۰، ۱۲۳۲، ۱۲۹۱).
([۷۲]) مسلم، ش: ۵۱۱۲، بهنقل از زید بن ثابت رضي الله عنه؛ به همین مضمون از انس رضي الله عنه بهشمارهی ۵۱۱۳ نیز در صحیح مسلم، آمده است.
([۷۳]) صحیح بخاری، ش: (۲۰۹، ۲۱۱، ۵۵۹۲، ۵۵۹۵)؛ و مسلم، ش: ۴۳۹.
([۷۴]) صحیح بخاری، ش: (۲۲۰، ۱۳۳۴، ۶۳۰۸)؛ و مسلم، ش: ۱۷۱۲.
([۷۵]) صحیح بخاری، ش: (۳۴۵۳، ۳۹۶۵، ۶۲۹۰)؛ و مسلم، ش: (۳۱۹۶، ۳۱۹۷)
([۷۶]) صحیح بخاری، ش: ۱۷۶۴؛ و مسلم، ۱۷۰۵، بهنقل از ابوهریره رضي الله عنه.
([۷۷]) صحیح بخاری، ش: ۴۸۶۴، بهنقل از ابوهریره رضي الله عنه.
([۷۸]) این اوصاف در چندین حدیث که شیخین (بخاری و مسلم) و سایر محدثان از تعداد زیادی از صحابه رضي الله عنهم روایت کردهاند، آمده و به حد تواتر رسیده است.
([۷۹]) صحیح است؛ بخاری، ش: ۱۹۲۵؛ و مسلم، ش: ۴۶۳۹ بهنقل از انس بن مالک رضي الله عنه . همچنین روایت بخاری، ش: ۵۵۲۶، و مسلم ش: ۴۶۳۸ بهنقل از ابوهریره رضي الله عنه.
([۸۰]) صحیح مسلم، ش: ۵۳۱۸ بهنقل از صهیب رضي الله عنه.
([۸۱]) صحیح مسلم، ش: ۷۷۱ بهنقل از علی رضي الله عنه.
([۸۲]) بدیها و شرارتهایی که در دنیا میبینیم، بدین معنا نیست که در کارهای خداوند نیز، شر و بدی وجود دارد. باید به تفاوت فعل با مفعول توجه کنیم و بدانیم که آفرینش بدی، به معنای انجام دادن بدی نیست. زیرا شر، به کسی نسبت داده میشود که مرتکب بدی میگردد، نه به کسی که بدی را به عنوان یک آزمون، آفریده است. بنابراین به هیچ عنوان نمیتوانیم بدی یا شری را جزو صفات خداوند عزوجل محسوب کنیم؛ چراکه الله متعال، همانطور که در ذات و صفاتش، از هر عیبی پاک و منزه است، در اقوال و افعالش نیز، از هر نقصی پاک میباشد. [مترجم].
([۸۳]) در حدیث آمده است: «أَنْ تلدَ الأَمَةُ ربَّتَها». ابن حجر رحمه الله مفهومش را کثرت نافرمانی فرزندان از مادرانشان دانسته است؛ به پندار وی، مفهوم حدیث از این قرار است که دختران به مادرانشان امر و نهی میکنند. نووی رحمه الله، کثرت کنیزان و کنیززادگان را به عنوان رأی جمهور علما دربارهی مفهوم این حدیث، ذکر کرده است. [مترجم]
([۸۴]) حسن لغیره؛ روایت بیهقی در الکبری (۳/۲۱۷)، ابن ابیشیبه در مصنف خود (۵/۳۴۰)، احمد در مسند (۱/۲۱۴، ۲۲۴، ۲۸۳)؛ طبرانی در المعجم الکبیر (۱۲/۲۴۴) از طریق الجلح کندی از یزید بن اصم از ابنعباس. در روایات اجلح، ضعف و اشکالهایی وجود دارد و احادیث منکَر زیادی روایت نموده و گاه، در روایتش دچار اضطراب میشود: نگا: العلل ابن ابیحاتم (۲/۲۴۰) آن را از ابیزبیر از جابر رضي الله عنه روایت کرده و آن را منکر دانسته و روایت ابن عباس رضي الله عنهما را ترجیح داده است. اما یزید بن اصم، ثقه است؛ بههر حال، هرچه باشد، روایت حذیفه، شاهدی بر این روایت است.