۲۵۶- وعن أَبي العباس سهلِ بنِ سعدٍ السَّاعِدِيِّ رضي الله عنه أَنَّ رسولَالله صلی الله علیه و آله و سلم بلَغهُ أَنَّ بَني عَمْرِو بن عوْفٍ كان بيْنهُمْ شَرٌّ، فَخَرَجَ رسولُالله صلی الله علیه و آله و سلم يُصْلِحُ بَيْنَهمْ فِي أُنَاسٍ مَعَه، فَحُبِسَ رسولُالله صلی الله علیه و آله و سلم وَحَانَتِ الصَّلاَةُ، فَجَاءَ بِلالٌ إِلَى أَبي بَكْرٍ رضي الله عنهما فقال: يَا أَبَا بَكْرٍ إِنَّ رسولَ الله صلی الله علیه و آله و سلم قَدْ حُبِس وَحَانَتِ الصَّلاةُ، فَهَلْ لكَ أَنْ تَؤُمَّ النَّاس؟ قال: نَعَمْ إِنْ شِئْت، فَأَقَامَ بِلالٌ الصَّلاةَ، وَتقَدَّمَ أَبُو بَكْرٍ فَكَبَّرَ وكبَّرَ النَّاسُ، وَجَاءَ رسولُ الله صلی الله علیه و آله و سلم يمْشِي في الصُّفوفِ حتَّى قامَ في الصَّف، فَأَخَذَ النَّاسُ فِي التَّصْفِيق، وكَانَ أَبُو بَكْر رضي الله عنه لا يَلْتَفِتُ فِي صلاتِهِ، فَلَمَّا أَكَثَرَ النَّاسُ التَّصْفِيقَ الْتَفَت، فَإِذَا رسولُالله صلی الله علیه و آله و سلم، فَأَشَار إِلَيْهِ رسولُالله صلی الله علیه و آله و سلم فَرَفَعَ أَبْو بَكْر رضي الله عنه يدَهُ فَحمِد الله، وَرَجَعَ القهقرى وَراءَهُ حَتَّى قَامَ فِي الصَّف، فَتَقدَّمَ رسولُالله صلی الله علیه و آله و سلم فَصَلَّى للنَّاس، فَلَمَّا فرغَ أَقْبلَ عَلَى النَّاسِ فقال: «أَيُّهَا النَّاسُ مالَكُمْ حِين نَابَكُمْ شَيْءٌ في الصَّلاَةِ أَخذْتمْ فِي التَّصْفِيق؟ إِنَّما التَّصْفِيقُ لِلنِّسَاء. منْ نَابَهُ شيءٌ فِي صلاتِهِ فَلْيَقلْ: سُبْحَانَ الله، فَإِنَّهُ لا يَسْمعُهُ أَحدٌ حِينَ يَقُول: سُبْحانَ الله، إِلاَّ الْتَفَت. يَا أَبَا بَكْر: ما منعَك أَنْ تُصَلِّيَ بِالنَّاسِ حِينَ أَشرْتُ إِلَيْك؟» فقال أَبُو بكْر: مَا كَانَ ينبَغِي لابْنِ أَبي قُحافَةَ أَنْ يُصلِّيَ بِالنَّاسِ بَيْنَ يَدَيْ رسولِالله صلی الله علیه و آله و سلم. [متفقٌ عليه]([۱])
ترجمه: ابوالعباس، سهل بن سعد ساعدی رضي الله عنه میگوید: به رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم خبر رسید که اختلاف و دعوایی پدید آمده است؛ از اینرو رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم با تعدادی از مردم، نزدشان رفت تا در میانشان صلح و آشتی برقرار کند. آنها پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را نگه داشتند تا از ایشان پذیرایی کنند. وقتِ نماز فرارسید؛ بلال رضي الله عنه نزد ابوبکر رضي الله عنه آمد و گفت: ای ابوبکر! پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را نگه داشتهاند و اینک وقتِ نماز است. آیا حاضری برای مردم، امامت دهی؟ ابوبکر رضي الله عنه فرمود: بله، اگر بخواهی. آنگاه بلال رضي الله عنه اقامه گفت و ابوبکر رضي الله عنه جلو رفت و تکبیر گفت و مردم نیز تکبیر گفتند (و نماز را آغاز کرد). در این میان رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم در حالی که در میانِ صفها حرکت میکرد، تشریف آورد تا اینکه در صفِ اول ایستاد. مردم شروع به دست زدن کردند. ولی ابوبکر رضي الله عنه در نمازش به این سو و آن سو، توجه نمیکرد و چون مردم، زیاد دست زدند، توجه کرد و دریافت که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم آمده است. رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم به او اشاره کرد (که سرِ جایش بماند). ولی ابوبکر رضي الله عنه دستش را بلند کرد و الحمدلله گفت و عقب آمد و در صف ایستاد. رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم جلو رفت و برای مردم، امامت داد. وقتی نماز تمام شد، رو به مردم کرد و فرمود: «ای مردم! چرا هنگامِ نماز که مسألهای پیش میآیدّ (برای باخبر کردنِ امام) دست میزنید؟ دست زدن (در چنین مواردی) مخصوص زنان است. هرکس، در نماز مسألهای برایش پیش آمد (که میخواست دیگران را از آن باخبر کند)، سبحانالله بگوید. زیرا هرکس، این کلمه را بشنود، متوجه میشود. و اما تو ای ابوبکر! هنگامی که به سوی تو اشاره کردم، چه چیزی تو را از ادامهی امامت برای مردم بازداشت؟» ابوبکر رضي الله عنه عرض کرد: سزاوار نیست که پسرِ ابوقحافه در حضور پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم برای مردم، امامت دهد.