۴۵- وعنْ أَنَسٍ رضي الله عنه قال: كَانَ ابْنٌ لأبي طلْحةَ رضي الله عنه يَشْتَكي، فخرج أبُوطَلْحة ، فَقُبِضَ الصَّبِي، فَلَمَّا رَجَعَ أَبُوطَلْحةَ قال: ما فَعَلَ ابنِي؟ قَالَت أُمُّ سُلَيْم وَهِيَ أُمُّ الصَّبي: هو أَسْكَنُ مَا كَان، فَقَرَّبَتْ إِلَيْهِ الْعَشَاءَ فَتَعَشَّى، ثُمَّ أَصَابَ مِنْهَا، فَلَمَّا فرغَ قَالَت: وارُوا الصَّبي، فَلَمَّا أَصْبحَ أَبُو طَلْحَة أَتَى رسولَ اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم فَأَخْبرهُ، فَقَالَ: «أَعرَّسْتُمُ اللَّيْلَة؟» قال: نَعَم، قال: «اللَّهمَّ باركْ لَهُما» فَولَدتْ غُلاماً فقَالَ لِي أَبُوطَلْحَةَ: احْمِلْهُ حتَّى تَأَتِيَ بِهِ النبيَّ صلی الله علیه و آله و سلم وبَعثَ مَعهُ بِتمْرَات، فقال: «أَمعهُ شْيء؟» قال: نعم، تَمراتٌ فَأَخَذَهَا النَّبِيُّ صلی الله علیه و آله و سلم فَمضَغَهَا، ثُمَّ أَخذَهَا مِنْ فِيهِ فَجَعَلَهَا في فيِّ الصَّبيِّ ثُمَّ حَنَّكَه وسمَّاهُ عبدَ اللَّهِ. [متفقٌ عليه]([۱])
وفي روايةٍ للْبُخَاري: قال ابْنُ عُيَيْنَة: فَقَالَ رجُلٌ منَ الأَنْصار: فَرَأَيْتُ تَسعة أَوْلادٍ كلُّهُمْ قدْ قَرؤُوا الْقُرْآن، يعْنِي مِنْ أَوْلادِ عَبْدِ اللَّه الْموْلُود.
وفي روايةٍ لمسلِم: ماتَ ابْنٌ لأبِي طَلْحَةَ مِنْ أُمِّ سُلَيْم، فَقَالَتْ لأهْلِهَا: لا تُحَدِّثُوا أَبَا طَلْحَةَ بابنِهِ حتَّى أَكُونَ أَنَا أُحَدِّثُه، فَجَاءَ فَقَرَّبَتْ إِلَيْهِ عَشَاءً فَأَكَلَ وشَرِب، ثُمَّ تَصنَّعتْ لهُ أَحْسنَ ما كانتْ تَصَنَّعُ قَبْلَ ذلك، فَوقَعَ بِهَا، فَلَمَّا أَنْ رأَتْ أَنَّهُ قَدْ شَبِعِ وأَصَابَ مِنْها قَالتْ: يا أَبَا طلْحةَ ، أَرَايْتَ لَوْ أَنَّ قَوْماً أَعارُوا عارِيتهُمْ أَهْل بيْتٍ فَطَلبوا عاريَتَهُم، ألَهُمْ أَنْ يمْنَعُوهَا؟ قال: لا، فَقَالَت: فاحتسِبْ ابْنَك. قال: فغَضِب، ثُمَّ قال: تركتنِي حتَّى إِذَا تَلطَّخْتُ ثُمَّ أَخْبرتِني بِابْني، فَانْطَلَقَ حتَّى أَتَى رسولَ اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم فأخْبَرهُ بما كَان، فَقَالَ رسولُ اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم : «بَاركَ اللَّه لكُما في ليْلتِكُما». قال: فحملَت، قال: وكَانَ رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم في سفَرٍ وهِي مَعَهُ وكَانَ رسولُ اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم إِذَا أَتَى الْمَدِينَةِ مِنْ سَفَرٍ لاَ يَطْرُقُها طُرُوقاً فَدنَوْا مِنَ الْمَدِينَةِ، فَضَرَبَهَا الْمَخاض، فَاحْتَبَس عَلَيْهَا أَبُوطلْحَةَ، وانْطلَقَ رسولُ اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم . قال: يقُولُ أَبُوطَلْحةَ إِنَّكَ لتعلمُ يَا ربِّ أَنَّهُ يعْجبُنِي أَنْ أَخْرُجَ معَ رسولِ اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم إِذَا خَرَج، وأَدْخُلَ مَعهُ إِذَا دَخَل، وقَدِ احْتَبَسْتُ بِما تَرى. تقولُ أُمُّ سُلَيْم: يا أَبَا طلْحةَ مَا أَجِد الَّذي كنْتُ أَجِد، انْطَلِق، فانْطَلقْنَا، وضَربهَا المَخاضُ حينَ قَدِمَا فَولَدتْ غُلاما. فقالَتْ لِي أُمِّي: يا أَنَسُ لا يُرْضِعُهُ أَحدٌ تَغْدُوَ بِهِ عَلَى رسُول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم، فلمَّا أَصْبحَ احتملْتُهُ فانطَلقْتُ بِهِ إِلَى رسولِ اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم . وذَكَرَ تمامَ الْحَدِيث.
ترجمه: انس رضي الله عنه میگوید: پسرِ ابوطلحه رضي الله عنه بیمار بود؛ ابوطلحه رضي الله عنه بیرون رفت و در غیابش کودک، فوت کرد. وقتی ابوطلحه بازگشت، پرسید: حال بچه چهطور است؟ امسلیم- مادر کودک- گفت: از همیشه، آرامتر است. سپس برای ابوطلحه رضي الله عنه شام آورد و او، شام خورد و با همسرش نزدیکی کرد. آنگاه امسلیم رضي الله عنها به شوهرش گفت که (بچه مرده) و باید دفنش کنید. ابوطلحه رضي الله عنه صبح، نزد پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم رفت و ماجرا را برایش بازگو کرد. رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «آیا دیشب با هم نزدیکی کردید؟» گفت: بله. رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم دعا کرد: «خدایا! به این دو برکت عنایت کن». چندی بعد، امسلیم رضي الله عنها پسری به دنیا آورد. ابوطلحه رضي الله عنه به من گفت: بچه را نزد پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ببر و چند خرما با او فرستاد. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «آیا همراهش چیزی هست؟» گفتم: بله، چند خرما همراه اوست. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم آن را گرفت و خرمایی جوید و سپس آن را از دهانش درآورد و در دهان کودک گذاشت و به کامش مالید و او را «عبدالله» نامید.
در روایت بخاری رحمه الله آمده است: ابنعیینه میگوید: مردی از انصار رضي الله عنهم میگفت: نُه نفر از فرزندان عبدالله (بن ابیطلحه) را دیدم که همه قاری قرآن بودند.
در روایت مسلم رحمه الله آمده است: یکی از پسران ابوطلحه که از همسرش امسلیم بود، فوت نمود. امسلیم به افراد خانوادهاش گفت: به ابوطلحه چیزی نگویید تا خودم به او بگویم. وقتی ابوطلحه رضي الله عنه به خانه آمد، امسلیم رضي الله عنها برایش شام آورد و او شام خورد. امسلیم رضي الله عنها بهتر از همیشه خودش را برای ابوطلحه آراست و ابوطلحه با او نزدیکی کرد. وقتی امسلیم دید که شوهرش از خوردن شام، سیر شده و نزدیکی کرده است، به او گفت: ای ابوطلحه! به من بگو: اگر گروهی، امانتی به خانوادهای بسپارند و بعد امانتشان را بخواهند، آیا آن خانواده حق دارند که آن را به آنها پس ندهند؟ پاسخ داد: نه؛ امسلیم گفت: پس باید بر مرگ پسرت به نیت ثواب، صبور باشی. ابوطلحه رضي الله عنه عصبانی شد و گفت: گذاشتی که من آلوده شوم، آنگاه مرگ پسرم را به من خبر میدهی؟! از خانه خارج شد و نزد رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم رفت و ماجرا را بازگو کرد. رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «خداوند، شبِ شما را بابرکت و خجسته بگرداند». انس رضي الله عنه میگوید: امسلیم، باردار شد و در سفری با رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم همراه بود. رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم عادت داشت که هنگام بازگشت از سفر، شب وارد مدینه نمیشد. وقتی به نزدیکی مدینه رسیدند، امسلیم را درد زایمان گرفت و ابوطلحه ناگزیر شد نزد همسرش بماند و رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم به راهش ادامه داد. راوی میگوید: ابوطلحه دعا کرد و گفت: خدایا! تو میدانی که من دوست دارم هنگام خروج و ورود رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم با ایشان باشم و میبینی که بهناچار اینجا ماندهام. امسلیم گفت: ای ابوطلحه! الآن مثل قبل، درد ندارم؛ میتوانیم برویم. و رفتند. وقتی به مدینه رسیدند، او را درد زایمان گرفت و پسری به دنیا آورد. مادرم به من گفت: ای انس! هیچکس، او را شیر نمیدهد تا صبح، او را نزد پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ببری. صبح که شد، او را نزد رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم بردم. و سپس ادامهی حدیث را ذکر کرد.
شرح
در این حدیث، داستان ابوطلحهی انصاری رضي الله عنه آمده که پسرش بیمار بود. ابوطلحه، شوهر مادرِ انس بن مالک رضي الله عنهم بوده است. پسر ابوطلحه بیمار بود. وقتی ابوطلحه برای کارهای روزانهاش از خانه بیرون رفت، کودک فوت کرد.
هنگامی که ابوطلحه رضي الله عنه به خانه بازگشت، جویای حال بچه شد. امسلیم رضي الله عنها گفت: «از همیشه آرامتر است». راست هم گفت؛ زیرا بچه مرده بود و مرگ، بزرگترین سکون است. ابوطلحه رضي الله عنه اینطور برداشت کرد که حال بچه بهتر میباشد و از اینرو آرام شده است. امسلیم برای شوهرش شام آورد و ابوطلحه هم خوشحال از اینکه کودکش خوب شده، شامش را خورد و سپس با همسرش نزدیکی کرد. آنگاه امسلیم رضي الله عنها به او گفت: بچه مرده است و باید دفنش کنید. صبح که شد، ابوطلحه رضي الله عنه پس از دفن بچه نزد رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم رفت و ماجرا را برای ایشان تعریف کرد. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم پرسید: «آیا دیشب با هم نزدیکی کردید؟» پاسخ داد: بله. آنگاه رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم برایشان دعا کرد که خداوند در شبِ آنها برکت دهد. چندی بعد، امسلیم رضي الله عنها فرزندی به دنیا آورد که رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم نامش را عبدالله گذاشت. و سالها بعد، عبدالله صاحب نه فرزند شد که همهی آنان به برکت دعای رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم، قاری قرآن بودند.
از این روایت، به میزان صبر و شکیبایی امسلیم رضي الله عنها پی میبریم؛ پسرش میمیرد و او با صبر و حوصله، از شوهرش پذیرایی میکند و پس از زمینهسازی به شوهرش میگوید: بچه را دفن کنید.
این حدیث، دلیلی بر جواز توریه میباشد؛ یعنی انسان سخنی بگوید که منظور یا نیتش، چیزی غیر از مفهوم قابل برداشت از ظاهرِ سخنش میباشد. به عبارت دیگر، چیزی که ابتدا به ذهن مخاطب (شنونده) میرسد، غیر از نیت یا منظور گویندهی آن است.
توریه، جایز است؛ البته در صورتی که از روی مصلحت یا نیاز ضروری و یا برای دفع ضرر باشد و گرنه، چنین کاری شایسته نیست؛ زیرا اگر انسان توریه کند و بعد، برای شنونده روشن شود که قضیه بر خلاف گمان و تصور او بوده است، توریهکننده را دروغگو خواهد پنداشت و به او بدبین خواهد شد؛ ولی اگر واقعاً ضرورت حکم کند، اشکالی ندارد.
در این حدیث آمده است که انس رضي الله عنه برادر مادریاش را با تعدادی خرما، نزد رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم برد. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نوزاد را گرفت و خرمایی جوید و در دهان بچه گذاشت و آن را به کامش مالید. به این کار میگویند: «تحنیک». بدینسان آن کودک، به آبِ دهان رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم متبرک شد و نخستین چیزی که به معدهاش رسید، آبِ دهان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بود. صحابه رضي الله عنهم هرگاه صاحب دختر یا پسر میشدند، او را نزد پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم میبردند تا خرما به کامش بمالد.
تحنیک بهقصد تبرک، ویژهی رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم بوده است و درست نیست که مثلاً فلانشخص، برای تبرک به کام کودک، خرما بمالد؛ زیرا تبرک جستن، فقط به عرق و آب دهان رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم جایز بود و بس.
اما اگر تحنیک، بدین منظور انجام شود که نخستین چیزی که به معدهی نوزاد میرسد، خرما باشد، پس به کام هر نوزادی، خرما میمالیم؛ زیرا باعث تقویت معدهاش میشود.
در این حدیث، به یکی از نشانههای الهی اشاره شد. چنانکه این نوزاد سالها بعد، به برکت دعای پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم، صاحب نُه فرزند شد که همهی آنها قاری قرآن بودند.
از این حدیث چنین برداشت میکنیم که گذاشتن نام «عبدالله» بر نوزاد، مستحب است؛ و همینطور نام «عبدالرحمن»؛ زیرا رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم فرموده است: «إِنَّ أَحَبَّ أَسْمَائِكُمْ إِلَى اللهِ عَبْدُ اللهِ وَعَبْدُ الرَّحْمَنِ»؛([۲]) یعنی: «محبوبترین نامهای شما نزد الله، عبدالله و عبدالرحمن هستند». در این میان، روایت بیاساسی را به رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم نسبت میدهند که در حقیقت، حدیث پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نیست؛ این روایت که: [بهترین نامها، نامهایی هستند که با پیشوند «عبد» و یا با ریشهی «حمد» باشند.]([۳])
حدیث صحیح، این است: «وَأَحَبُّ الْأَسْمَاءِ إِلَى اللهِ عَزَّ وَجَلَّ عَبْدُ اللهِ وَعَبْدُ الرَّحْمَنِ، وَأَصْدَقُهَا حَارِثٌ وَهَمَّامٌ»؛([۴]) یعنی: «بهترین نامها، عبدالرحمن و عبدالله هستند و راستترین آنها، حارث و همّام». [حارث، یعنی کشاورز یا کسی که زمین را شخم میزند و به هر کسی گفته میشود که کار میکند؛ همام به معنای تصمیمگیرنده میباشد]. حارث و همام از آن جهت، راستترین نامها هستند که با واقعیت، مطابقت و همخوانی دارند؛ زیرا هر انسانی، بهنحوی کار میکند و همینطور تصمیمهایی میگیرد. به عبارت دیگر هر انسانی، دارای کار و اراده است. الله عزوجل میفرماید:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلۡإِنسَٰنُ إِنَّكَ كَادِحٌ إِلَىٰ رَبِّكَ كَدۡحٗا فَمُلَٰقِيهِ ٦﴾ [الانشقاق: ٦]
ای انسان! بهیقین تو تا ملاقات پروردگارت در تلاشی سخت خواهی بود و سپس ملاقاتش خواهی کرد.
یعنی هر انسانی همواره در تلاش و تکاپو و مشغول کار و کوشش میباشد. به هر حال، باید نامهای خوبی برای دختران و پسران خود انتخاب کنیم تا از یکسو از اجر و ثواب این کار برخوردار شویم و از سوی دیگر، به فرزندانمان خوبی نموده و حقشان را در این زمینه رعایت کرده باشیم. کسانی که نامهای عجیب و غریبی برای فرزندانشان انتخاب میکنند، آنها را در آینده دچار مشکلات و ناراحتیهای روانی مینمایند؛ بهطور قطع گناه رنجی که فرزند از بابت نام غیرمتعارف و زشت خود میکشد، بر پدر و مادرش خواهد بود؛ زیرا پدر و مادر، با انتخاب چنین اسمی، او را انگشتنمای مردم میکنند! البته نامگذاری فرزندان، به اسمهای کافران، حرام است؛ زیرا تشبه یا همانند شدن به آنهاست که حرام میباشد. رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم فرموده است: «مَنْ تَشَبَّهَ بِقَوْمٍ فَهُوَ مِنْهُمْ»؛ یعنی: «هرکس که خود را شبیه قومی بسازد، از جرگهی آنهاست».
بر ما مسلمانان واجب است که بهشدت از کافران بیزاری بجوییم و کینهی آنها را از دل بیرون نکنیم؛ زیرا آنها هرچهقدر که خود را به ما نزدیک نمایند یا با ما اظهار دوستی کنند، باز هم دشمنان ما و دشمنان الله عزوجل هستند و با فرشتگان الهی و پیامبران و بندگان نیک خدا دشمنی دارند. نباید هیچ فرقی بین کافران بگذاریم؛ بلکه باید از همه بیزاری بجوییم، چه آنها که در دنیا قدرتی دارند و چه کافرانی که قدرتی ندارند؛ حتی کارگران کافری که در کشور ما کار میکنند؛ زیرا پیامبرمان، محمد مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم فرموده است: «أَخرِجُوا الیَهُودَ والنَّصاری مِن جَزیرةِ العربِ»؛([۵]) یعنی: «یهود و نصارا را از شبهجزیرهی عرب بیرون کنید». همچنین فرموده است: «لَأُخْرِجَنَّ الْيَهُودَ، وَالنَّصَارَى مِنْ جَزِيرَةِ الْعَرَبِ حَتَّى لَا أَدَعَ إِلَّا مُسْلِمًا»؛([۶]) یعنی: «حتماً یهود و نصارا را از شبهجزیرهی عرب بیرون خواهم کرد و فقط کسی را که مسلمان باشد، در آن میگذارم». و در واپسین روزهای حیاتش که میخواست با امت وداع کند، فرمود: «أَخْرِجُوا المُشْرِكِينَ مِنْ جَزِيرَةِ العَرَبِ»؛([۷]) یعنی: «مشرکان را از شبهجزیرهی عرب، بیرون کنید». متأسفانه برخی از مردم، کارگر کافر را بر کارگر مسلمان ترجیح میدهند. پناه بر خدا! دلها، دچار کجی و انحراف شده و تمایلی به حق ندارد. شیطان چنین کسانی را فریب داده که کارگر کافر، بهتر است؛ چنانکه میگویند: کافر بیشتر به درد کار میخورد؛ زیرا تماموقت کار میکند؛ چون نماز نمیخواند و برای ادای حج و عمره، مرخصی نمیگیرد و روزه نمیگیرد و توان بیشتری برای کار دارد! حال آنکه آفرینندهی آسمانها و زمین میفرماید:
﴿وَلَعَبۡدٞ مُّؤۡمِنٌ خَيۡرٞ مِّن مُّشۡرِكٖ وَلَوۡ أَعۡجَبَكُمۡۗ أُوْلَٰٓئِكَ يَدۡعُونَ إِلَى ٱلنَّارِۖ وَٱللَّهُ يَدۡعُوٓاْ إِلَى ٱلۡجَنَّةِ وَٱلۡمَغۡفِرَةِ بِإِذۡنِهِۦۖ﴾ [البقرة: ٢٢١]
بردهی مؤمن از مردِ (آزاد و) مشرک بهتر است؛ اگر چه (موقعیتش) شما را به شگفت وادارد. مشرکان به سوی جهنم دعوت میدهند و الله با شریعتش به سوی بهشت و مغفرت فرا میخواند.
عزیزانی که میتوانند باید برادران خود را که دچار فریب شیطان شدهاند و کارگران و کارشناسان غیرمسلمان را به سرزمین اسلامی میآورند و استخدامشان میکنند، نصیحت نمایند؛ آنها باید بدانند که استخدام غیرمسلمانان در سرزمین اسلامی، کمک به کافران در برابر مسلمانان است؛ زیرا اینها به کشورهای خود مالیات میپردازند و این، کمکی به آنها در برابر مسلمانهاست. دلایل و مدارک کافی در این زمینه وجود دارد؛ بههر حال بر ما واجب است که تا میتوانیم، از کافران دوری و بیزاری بجوییم؛ نه نامهای آنها را انتخاب کنیم و نه با آنها دوستی نماییم؛ همچنین در سلام کردن به آنها، پیشدستی نکنیم و اگر در مسیری از روبهروی ما میآمدند، برایشان راه را باز نگذاریم؛ زیرا رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم فرموده است: «لا تَبْدَءُوا الْيَهُودَ وَالنَّصَارَى بِالسَّلامِ، وَإِذَا لَقِيتُمُوهُمْ فِي طَرِيقٍ فَاضْطَرُّوهُمْ إلَى أَضْيَقِه»؛([۸]) یعنی: «شما، ابتدا به یهود و نصارا سلام نکنید و اگر در راهی با آنها روبهرو شدید، آنان را ناگزیر کنید که به تنگترین قسمتِ راه بروند».
ما کجا و این رهنمودهای پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم، کجا؟! ما، با فرمودهی رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم که از روی هوس سخن نمیگفت، چههمه فاصله داریم! چرا با اینهمه فسق و فجوری که زیاد شده، از هلاکت و نابودی نمیترسیم و بهخود نمیآییم؟ باری رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم در حالی از خواب برخاست که چهرهاش سرخ شده بود؛ فرمود: «لا إِلَهَ إِلا اللَّهُ، وَيْلٌ لِلْعَرَبِ مِنْ شَرٍّ قَدِ اقْتَرَبَ». یعنی: ««لاإله إلاالله، واي بر عرب از شري كه نزديك شده است». و در حالي كه انگشت شست و سبابهاش را حلقه کرده بود، افزود: «فُتِحَ الْيَوْمَ مِنْ رَدْمِ يَأْجُوجَ وَمَأْجُوجَ مِثْلُ هَذِهِ»؛ یعنی: «امروز، اين اندازه از سد يأجوج و مأجوج، باز شد». هشدار شدیدی به عربهاست که پرچمداران اسلام بودند. مادر مؤمنان، زینب رضي الله عنها پرسید: آیا با وجود افراد نیکوکار در جامعه، هلاک میشویم؟ پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «نَعَمْ إِذَا كَثُرَ الْخَبَثُ».([۹]) یعنی: «بله، هنگامی که فسق و فجور زیاد شود».
فرقی نمیکند که این خباثت و پلیدی، برآمده از اعمال زشت ما باشد یا بهسبب وجود آدمهای پلید در سرزمین اسلامی؛ در هر دو صورت، ما در معرض نابودی هستیم و واقعیت، همین است که امروزه مشاهده میکنیم. خداوند، سرزمین اسلام را از شر دشمنان شناختهشده و ناشناخته در حفظ و امان خویش قرار دهد و دسیسه و نیرنگ کافران و منافقان را به خودشان برگرداند.
به سخن امسلیم رضي الله عنها برمیگردیم که به شوهرش گفت: «ای ابوطلحه! به من بگو: اگر گروهی، امانتی به خانوادهای بسپارند و بعد، امانتشان را بخواهند، آیا آن خانواده حق دارند که آن را به آنها پس ندهند؟» مفهومش، این است که فرزندان، امانتهای الهی در دست ما هستند و الله عزوجل هر زمان که بخواهد، آنها را پس میگیرد. امسلیم رضي الله عنها از آن جهت چنین پرسشی مطرح کرد که زمینه را آماده کند تا ابوطلحه رضي الله عنه بتواند این خبر را بشنود و به نیت اجر و ثواب، صبر کند. این، بیانگر فراست و زیرکی امسلیم رضي الله عنها میباشد و نشان میدهد که او، بانویی دانا و صبور بود؛ چراکه مرگِ فرزند، برای مادر خیلی سنگین است و بلکه بر مادر دشوارتر است تا پدر؛ ولی آفرین بر صبر و شکیبایی این بانو.
برکت دعای پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را در این حدیث مشاهده میکنیم که نتیجهاش نُه قاری قرآن از فرزندان عبدالله بن ابیطلحه رضي الله عنهما بود. این حدیث همچنین بیانگر کرامت ابوطلحه رضي الله عنه میباشد. ابوطلحه و همسر باردارش در سفری همراه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بودند. هنگام بازگشت و قبل از رسیدن به مدینه، همسرش را درد زایمان میگیرد؛ ناگزیر میشود پیش همسرش بماند و رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم برای اینکه به شب نخورند، به راهش ادامه میدهد. چون پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم عادت نداشت که هنگام بازگشت از سفر، در شب؛ و بیخبر، نزد خانوادهاش برود.([۱۰]) آنجا بود که ابوطلحه رضي الله عنه دعا کرد: «خدایا! تو میدانی که من دوست دارم هنگام خروج و ورود رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم، با ایشان باشم و میبینی که بهناچار اینجا ماندهام». با خدایش راز و نیاز کرد و درد همسرش کمتر شد و توانستند به راهشان ادامه دهند. وقتی به مدینه رسیدند، همسرش وضع حمل کرد. این، کرامتی برای ابوطلحه رضي الله عنه بود که وقتی دعا نمود، درد همسرش کم شد و توانستند با پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به مدینه بروند. امسلیم رضي الله عنها پس از زایمان به پسرش، انس بن مالک رضي الله عنه گفت که بچه را نزد پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ببر. میدانید که این نوزاد، از ناحیهی مادر، با انس رضي الله عنه برادر بود. انس رضي الله عنه برادرش را طبق عادت مردم مدینه نزد پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم برد؛ مردم مدینه وقتی صاحب فرزندی میشدند، او را با تعدادی خرما نزد پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم میبردند و پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم مقداری از آن خرما میجوید و سپس آن را به کام کودک می مالید. در این کار دو فایده بود: یکی، برکتِ آب دهان رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم؛ چون صحابه رضي الله عنهم به عرق و آبِ دهان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم تبرک میجستند. حتی عادت داشتند که صبحها پس از نماز صبح، ظرف آبی با فرزندانشان میفرستادند و پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم دستانش را در آب فرو میبرد و دستانش را میشست؛ آنگاه بچهها، آن آب را نزد خانوادههایشان میبردند و بدین ترتیب صحابه رضي الله عنهم به آثار پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم، تبرک میجستند. همچنین وقتی رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم وضو میگرفت، هر یک از صحابه سعی میکرد که خود را به ماندهی آب وضوی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم برساند. همانطور که از عرق و مویش، تبرک می جستند. چنانکه یکی از همسران پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم، مادر مؤمنان، امسلمه رضي الله عنها جام یا صندوقچهای سیمین داشت که چند تار مو از رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم را در آن نگه میداشت و مردم برای بهبود بیماریهای خود، دو یا سه تار از این موها را در آب میگذاشتند و هم میزدند تا به این آب، تبرک بجویند؛ اما باید دانست که این امر، مخصوص پیامبر علیه الصلاة والسلام بوده است.([۱۱])
دومین فایدهی تحنیک، این است که خرما، خیر و برکت فراوانی دارد و برای معده، بسیار مفید است. رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم به کام این نوزاد، خرما مالید و برایش دعای برکت کرد.
در سخن امسلیم به شوهرش، به موضوع مورد بحث ما در باب صبر، اشاره شده است؛ آنجا که به شوهرش میگوید: پس باید بر فقدان پسرت صبور باشی و اجر این صبوری را از خدا بخواهی.
([۱]) صحیح بخاری، ش: ۵۴۷۰؛ و صحیح مسلم، ش: ۲۱۴۴.
([۳]) [بهطور قطع نامهایی مثل «حامد» و «محمود» که از ریشهی «حمد» گرفته شدهاند یا نامهایی که در کنار نامهای نیک خداوند با پیشوند «عبد» میآیند، اسمهای خوبی هستند؛ ولی روایتی که در این زمینه در میان مردم، رایج و مشهور است، پایه و اساسی ندارد]؛ چنانچه عجلونی در «کشف الخفا» (۲۴۴) سخن سخاوی را دربارهی بیاساس بودن این روایت، آورده است.
([۴]) روایت ابوداود، ش: ۴۹۵۰ و مسند احمد (۴/۳۴۵)، و بخاری در الأدب المفرد (۸۱۴)؛ نگا: علل ابن ابی حاتم (۲/۳۱۲، ۳۱۳).
([۵]) ابنابیعاصم در الآحاد والمثانی (۲۳۴) به روایت ابوعبیده رضي الله عنه؛ فاکهی در أخبار مکه (۱۷۴۹)، و بزار در مسندش (۲۳۰) و خطیب در الفصل للوصل المدرج (۲/۸۱۰) به روایت عمر رضي الله عنه و مسلم بهشمارهی ۱۷۶۷ بدین الفاظ روایت کرده است: «لأخرجنّ الیهود والنصاری من جزیرة العرب حتی لا أدع إلا مسلما».
([۷]) صحیح بخاری، ش: (۳۰۳۵، ۳۱۶۸، ۴۴۳۱) و مسلم، ش: ۱۶۳۷.
([۹]) صحیح بخاری، ش: (۳۳۴۷، ۳۵۹۸، ۷۰۵۹)؛ و مسلم، ش:۲۸۸۰.
([۱۰]) نگا: بخاری، ش:۵۲۴۳، و مسلم، ش:۷۱۵.
([۱۱]) گفتنیست: کسی سراغ ندارد که چیزی از آثار رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم مانده باشد و این، از حکمت الهيست تا زمینهی شرک، مرتفع گردد. همچنین هیچیک از مسلمانان، پس از رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم به ابوبکر و عمر رضي الله عنهما و سایر سرآمدان دینی تبرک نجستهاند و خود، دلیلیست بر اینکه این امر، مخصوص رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم بوده است؛ ر.ک: «التوسل، انواعه واحکامه» از علامه آلبانی رحمه الله که در این موضوع، بینظیر است.